زبان و ادبیات فارسی
غروب جمعه 1399/4/27ش است. به یاد خاطراتم از انسم به شاهکارهای زبان و ادب فارسی افتادم که شاهکارهایی جهانیاند اما سردرگمی و سوءمدیریت متولیانش سبب بیسر و سامانیاش همچون نرخ ریال در برابر ارزهای معتبر یا زر و سیم شده است. دریافتم چندانکه با داشتن ذخایر عظیم زیرمینی ـ رویزمینی در بخش اقتصادی به سبب ناکارآمدی و بیتدبیری بتدریج از عزت به ذلت افتادهایم در گستره دانش و ادب نیز چنین شدهایم. پژوهشگران و مدیران کشورهایی همچون آلمان و ژاپن با کمترین سرمایه یا خلق شاهکارهای جهانی در قرون پیشین به سبب سختکوشی از میراث زبان و ادب دیگر کشورها همچون فارسی با فرآوری بهینه به فرآوردههایی دست می یابند که باید خریدارش باشیم. گویی گنجینه زبان فارسی نفتی است که همچون ارث پدری فقط خوردهایم و اکنون تمام شده است. به فقر و نکبت گرفتار شدهایم. این بثالشکوی را نوشتم که برشی دیگر است و آینهای از انحطاط همهسویه این کشور باستانی و زبان اقوام ایرانی.
1- از کودکیام شیفته علوم انسانی به ویژه ادبیات و تاریخ بودم. شوقش تمامی وجودم را تسخیر کرده بود. میخواستم تحصیلات دبیرستانی ـ دانشگاهیام دانش تاریخ و نیز ادبیات فارسی باشد. خانوادهام بازم میداشتند. مادرم هشدار عاق کردنم داده بود. پس به دانشگاه علوم پزشکی رفتم. آرام نمیشدم. اوقات فراغت به دانشکده ادبیات و عصرگاه به خانه استادان ادبیات و تاریخ سرک میکشیدم. عطشی بیپایاننما داشتم. کمابیش تمامی داشتهها و تلاش و عمر بر سر این تعلق خاطر گذاشتم گرچه هیچگاه در زی ادبیاتپیشگان درنیامدم و هنوز هم در شمارشان نیستم.
2 – به دست دادن کارنامه تکاپوهایم شاید خودستایی شمرده شود. از مشق جدی همه روزه نوشتن از سال 1360ش تاکنون، ویرایشورزی از سال 1366ش، خوانش متون کهن فارسی و بعد به شکل تخصصی پزشکینامههای کهن 1370ش، مخطوطهبینی فراوان در کتابخانهها از سال 1374ش، پیگیری فراگیری فن تصحیح متون قدیمی از همان سال، جستجوی استادان برجسته برای کسب تجربه بیشتر از سال 1365ش ، آموختن فن نقادی متون کهن و نیز تصحیحها و ترجمهها بخشی از این تلاشها بود.
3 – اما این همه صرف عمر و مال درباغ منسوبان به زبان و ادبیات فارسی عایدیام از کشاورزان، باغبانان و به ویژه بارفروشان معاصرش یعنی متولیانش به تقریب جز رنج و چشیدن میوههای تلخ و گزنده گندیده نبود. چندان سقوط اخلاقی و بیمعرفتی و ناجوانمردی و و ناراستی و پیمانشکنی و ناسپاسی و تفرعن پوشالین و فریبکاری و آزمندی دیدم که شاید اگر نیوتون و اینشتین زنده و شاهدش بودند این دادهها را به قانونی متقن علمی و گسستناپذیر تبدیل میکردند. چندانکه سالهاست سپاسگزار خدایم هستم که برای تحصیلات رسمی هرگز به دانشکده ادبیات پای نگذاشتم. مدرکی نگرفتم و استاد رسمیاش نشدم. گاه برای هزینه و صرف وقتی که در این راه کردهام تا آثارشان را بخوانم یت به سراغشان بروم و زانوی شاگردی بزنم خود را زیانکار و مصداق خسرالدنیا و الاخره میپندارم. به راستی سرابی بودند در لباس آب. وقتی صدر تا ذیلشان را طی سی و چند سال دیدم که نام بزرگان سدههای پیشین این زبان در گذر تاریخ را وجه معیشت ساختهاند و بس ولی برجستهترین آنها همچنان خودشیفته باقی ماندهاند و جز خود را نمیبینند از معاشرت با آنها و دست ارادت دان بدانها اندک اندک کناره گرفتم. یادم آمد شاید فردوسی و حافظ از دست همین مدعیان رنجیده بودهاند. شاید تاریخ پر باشد از پیشگامان صادق و فداکار و خردمند و مهربانی بسارشتههای علمی و هنری و فرزانگی که پسامرگشان عدهای سودجو همچون گرگانی در جامه میش خود را به مردمان، نماینده بر حق اینان جا و سودهای سرشار به جیب زدهاند. به جز بزرگانی همچون علی اکبر دهخدا، علامه محمد قزوینی، بدیعالزمان فروزانفر، ملکالشعرای بهار، محمد علی فروغی، صادق هدایت، جلالالدین همایی، پنج استوانه شعر فارسی معاصر ـ نیما یوشیج و احمد شاملو و سهراب سپهری و مهدی اخوان ثالث و فروغ فرخزاد ـ هیچکدام از مستخرجین دانشکده ادبیات نبودهاند. قیصر امینپور دانشجوی دامپزشکی دانشگاه تهران هم پساشهرتش به سراغ تحصیلات رسمی ادبیات فارسی دانشگاه تهران رفت.
4 – به جز این اگر هم شماری فرزانه در میانشان بود دریافتم در چنگال گونهای شومی استثناءناپذیر در زبان و ادبیات فارسی ماندهاند. دریافتم این بختک ذهن/روان و تقدیر بهینهترینشان را هم رها نمیکند. سترونی و مرگ نابهنگام جلال آل احمد، پنج سال اغمای محمد معین از این جمله بود. افسردگی ژرف شادروان عبدالحسین زرینکوب که از نزدیک سال 1366ش به خانهاش رفته بودم به چشم دیدم که دستکم برآیند ناباروری و اخراجش پساانقلاب 1357ش از دانشگاه تهران بود. اندوه شادروان بهرام فرهوشی را در خانهاش در خیابان ظفر نیز تجربه کرده بودم. به خانه دکتر مظاهر مصفا هم رفته بودم و سکوت عمیقش که مرا به یاد شعرش انداخت که سروده بود: مردی ز شهر هیچم و از دیار هیچ. نیز برادرش دکتر ابوالفضل مصفا
5- اندک اندک ذهنم معطوف به سرچشمههای این شومی شد. به سراغ چراییاش رفتم. دریافتم به روح و پیشینه زبان فارسی باز میگردد. آتش آتشکدههای زرتشتی پیکره این زبان را دوزخین کرده است. بساکسا پساهمراستایی با آن جسم و روانش سوخته است. زیرا وقتی گویشورانش حافظ تمدن عظیم و خط و میراث نیاکانشان نبوده باشند پس الفبایش مستعمره زبان عربی شد که البته آن هم به شکل خودجوش و نه کلاسیک پاگرفت. دریافتم این زبان همچون نی مولاناست که از نیستان بریده شده است. زیرا ساختار فارسی در قالب عربی نمیگنجیده است. اما هر چه بود کودکان شعر و نثر نیاکان به این خط نوشته شد.
شاید محمد اقبال لاهوری حق داشت بگوید ایرانیان در طول تاریخ خود نتوانستهاند به جهانبینی مشخصی دست یابند. سادهتر بگویم نوعی بیهویتی پساشکست ساسانیان و ایرانیان از اعراب به زبان فارسی وارد شد که هنوز آثار ویرانگر و هولناکش را همچون امواج متحدالمرکز پساافتادن سنگی در میانه آب در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی ردپای نشان میدهد. نمونهاش کارنامه عمر ابوالقاسم فردوسی و حافظ شیرازی است که شعر آنها هم نشان میدهد زخمهای عمیقی از هموطنانشان داشتهاند که به تعبیر صادق هدایت همچون خوره روح آنها را میخورده است. شاید بتوان کرونای پساسال 1398ش را همسنگ پدیده فارسینویسی ـ فارسیخوانی دانست. هر کس بدان مبتلا شود گرفتار خواهد شد. گواه صادقش فرودستی متولیان ادبیات فارسی در طول تاریخ نسبت به پادشاهان و فرمانروایان و نظامیان و حتی فقهاء و اطباء است که تا امروز و به ویژه پساانقلاب 1357 به چشم دیده میشود که البته از مستندات این نظریه است. هم از این رو مفاهیم پس واژههای شاهکارهای این زبان اغلب اوقات با نوستالژی تلخی همجوشی یافته است.
6. اما آنچه بیش از همه مرا به شگفتی انداخت دور بودن به تقریب اغلب نزدیک به همه متولیان ادبیات فارسی از اندرز و جهانبینی میراث بزرگانی همچون مولانا و سعدی شیرازی است. خواندههایی فراون که فقط روپوستی و ابزار معیشت است. باورش نکردهاند و بدان عمل نمیکنند. عالمان بیعملیاند از جنس به تعبیر سعدی زنبوران بیعسل که تلاش برای شهره شدنشان به نمادهای ادبیات فارسی جز جامه شهرت آنها نبوده است و دیگر هیچ.
7. وقتی خواندههای تاریخ ادبیات فارسیام و نیز حافظه شخصی و تجربههای زنده خویش را در ذهن مرور کردم دریافتم ولینعمتان این رشته همچون انبیاء و اولیاء و فرزانگان عارفی بودهاند که با تاسیس دانشکده ادبیات فارسی از زمان رضاشاه پهلوی، بساکسان از بیرون آمدگانش از اینان همچون ابزاری جسمانی به شوق بهرهمندی از مزایای قانونی آن بدان روی آوردهاند گرچه ممکن است گاه با چاشنی تعلق خاطر راستین هم بوده باشد. هم از این رو طی هشتاد سال گذشته فارغالتحصیلانش چهرهای بزرگ همچون کارل بروکلمان و رینولد نیکلسون به جهان عرضه نداشتهاند. روزی به دوستی گفتم اگر اعلام شود دیگر بابت تدریس و تالیف و تحقیق در باره زبان و ادبیات پولی پرداخت نخواهد شد چند نفر در دبیرستان و دانشگاه و فرهنگستان و در حجره ناشران یا سازمانهای وابسته در این رشته باقی خواهند ماند؟ دیگر صحبت از عرفان ومولانا و زبان فاخر سعدی و غزل بلند حافظ در میان خواهد بود؟
8. آنچه تاسف مرا بیشتر کرد وقتی بود میدیدم دقت و تلاش اروپاییان به ویژه آلمانیها نسبت به واکاوی متون فارسی به درجات بسیار از ایرانیان وابسته به این رشته بیشتر است. دیرهنگام دانستم بساویراستههای متون کهن منتشره ایرانیان پساویراستگی از سوی اروپاییان اتفاق افتاده است. یعنی به تقریب در اغلب اوقات کار مصححان جز حروفنگاری و دست کشیدنی صوری بر کارهای چاپ اروپا بیش نبوده است از شاهنامه یول مول آلمانی و حدودالعالم مینورسکی و الابنیه عن حقائق الادویه و کشفالمحجوب هجویری و تذکرهالاولیاء و رباعیان خیام و جز آن. در بهترین حالات، نخست اروپاییان به اهمیت یک متن مثل هدایه اخوینی پی برده و چند دهه بعد از سوی ایرانیان تصحیح شده است. البته کیفیت و دقت تحقیقات آلمانیها مقایسهپذیر با هموطنانمان نبوده و نیست. گواه سادهای هم برای آن هست که دریافتم دریافت بسیاری از ایرانیان استادنام ـ استادنما از مفاهیم مندرج در متون کهن بسیار ضعیفتر از آنهاست.
نمونهوار اینکه روزی در نوروز 1397ش در منزل دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی بودم خطاب به حضار گفت اگر ترجمه انگلیسی رینولد نیکلسون از سوی مترجمی قابل به فارسی ترجمه شود نکات سودمندی دستگیر خوانندگانش در ایران خواهد شد. نخست پنداشتم مقصودشان تعلیقاتی است که در هفت جلد از سوی شادروان حسن لاهوتی ترجمه شده است. تاکید کردند نه! ترجمه خود متن مثنوی معنوی. یادش به خیر و روانش در بهشت آرمیده باد کاظم برگنیسی که پیشامرگش میگفت میپنداشتم در ایران عربیدان خوب کم داریم. حالا فهمیدهام فارسیدان خوب هم نداریم. زیرا چنانکه یاد شد به حکم وابستگی مستعمرهگونه لفظ و معنی دریافت مفاهیم این زبان وابسته به عربیدانی پیشرفته است زیرا آفرینندگان آنها پسابهرهوری از میراث زبان عربی به خلق نوشته و شعر خود پرداخته بودهاند. هم از این رو استوانههای زبان و ادب فارسی از مدارس قدیمی بیرون آمدهاند که عربی را نیک دانسته باشند. امروزه که دیگر از مدارس قدیمه هم عربیدان درجه اول بیرون نمیآید.
9. آسیبهای فراوانی میان متولیان ادبیات فارسی یافتم که شاید لازم باشد کتابی همسنگ قانون فی الطب ابنسینا در باره کالبدشناسی و نشانهشناسی و بیماریها و درمان آنها نوشته شود. از جمله بسندگی بیشینهشان به پوستهها و ستایشها و جوایز و شهرت و درآمد نقدی حاصله بود. اینکه خریدن و تورق متون کهن یا تدریس چند قطعه از چند متن از سوی آنها در باورشان به معنی تسلط آنها بر پهنه ادبیات فارسی تلقی شده است. سکوت و اعتراف نکردن به آنچه از فهم ان عاجزند به یک سرطان پیشرفته علمی ـ اجتماعی بدل شده است. عموم مردم و دانشجویان را به دروغ فریفته خود کردهاند. سادهتر بگویم وقتی با برخی از برجستهترین استادان یک گرایش خاص موضوعی صحبت میکردم در مییافتم وقتی از همان کتابهایی که در جامعه ایران به تصحیح کردن آنها مشهورند پرسشی کنم با آن بیگانهاند. فراتر از آن در غالب اوقات از جعلی بودن مخطوطه تصحیح شده آگاه نشدهاند.
از جمله یک نوبت که پاییز 1395ش دکتر علی اشرف صادقی همراه دکتر اکبر ایرانی در قم به خانهام آمده بودند. صحبت از مجعولات خطی فارسی کردم. دکتر صادقی به شدت برافروخته شدند و با خشم بسیار خطاب به بنده گفتند هر چه میگوییم میگویید مجعول است. داستان از این قرار بود که سخن از تصحیح ذخیره خوارزمشاهی از سوی یکی از مدعیان فرنگ رفته بود. گفتم او مرد این میدان نیست. افزودم شادروان ایرج افشار به سبب تجربه و انس با متون کهن فارسی با انتشار یکی دو مجلد آن در دهه چهل از ادامه کار منصرف شدند و پا از این ورطه بیرون کشیدند تا به بدنامی دچار نشوند . نیز بحث در باره تدوین فرهنگ فارسی زیر نظر ایشان در فرهنگستان زبان و ادب فارسی شد. گفتم تا زمان نقادی نشدن اصالت هر متن فاکسیمیله و نیز اطمینان از صحت و دقت تصحیح متون دستکم در رشته تخصصیام پزشکینامههای کهن، پس برآیند تدوین این مجموعه لغت به ناچار دچار فساد ذاتی خواهد شد. زیرا وقتی متنی در قرن دوازدهم و سیزدهم در تهران یا ترکیه به دست جاعلان جعل شده و به نادرستی از متون یا واژههای قرن چهارم و پنجم و ششم شمرده شود مفهومش آلوده شدن یک فرهنگ لغت به واژههای سستبنیاد است.
یادکرد روند تصحیح بسااستادان مشهور در این زمینه شاید مصداق ضایع کردن نام نیکرفتگان باشد. نمونهوار و به حکم گرایش نگارنده این سطور در تاریخ پزشکی دانستهام تمامی مخطوطات فارسی اسماعیل جرجانی از جعل تاریخ مخطوطه و دخالت کاتبان و در روزگار معاصر از بلیه لغزش مصححانش دور نمانده است. چنین است نسخههای خطی بادلیان و فاتح هدایه اخوینی. بنابراین مقالات نوشته شده پیرااین متون نیز دیرازود فناپذیر خواهد شد. به باورم مسببالاسباب آن کمکاری و کمفروشی متصدیان امر یعنی همسنگان اصولیون و فقهاء و محدثین و رجالیون در قلمرو ادب فارسی است. منطقا استقبال و خوانده و فهمیده شدن از سوی فارسیزبانان هم منتفی خواهد بود. زیرا کسی میتواند تفهیم کند که خودش تفهیم شده باشد.
10. هم از این رو شاید در همه عمرم ده تن را در ایران ندیده باشم که درد دقت به وقت خوانش و پژوهش متون کهن داشته باشند که اگر دست بر قضا یا آماتور بوده یا از رشتههای دیگر بدان وارد شدهاند. در اینجا نمیتوانم از چند نمادش شادروانان علی اصغر فقیهی و عبدالحسین حائری و هوشنگ اعلم و کاظم برگنیسی یاد نکنم که بخت برکت همنشینی با آنها را داشتهام. از قضای روزگار هر چهار نفر هم به سبب سلامت نفس و آلوده نشدن به دستهبندیهای تشکیلات درونگروهی دانشگاهی ـ فرهنگستانی دهههای اخیر ارزش دانش و نوشتههای به محاق فراموشی رفته و جز برخی خواص آنها را نمیشناسند. سادهتر بگویم در این رشته هم صدور فتوای اتهام تکفیر و الحاد و تفسیق از جنس ادیبانه روا داشته میشود. هم از این رو سرنوشت میراث زبان فارسی با سرنوشت تشیع سخت به هم همانندی یافته است. تنها چون قدرت سیاسی در دست استادان زبان و ادبیات فارسی نبوده این آتش هنوز زیر خاکستر پنهان و از چشمها نهان مانده است.
11- سالها پیش روزی به دوستی از اهل ادبیات فارسی که اکنون دکترای تخصصی خودش را میگذارند گفتم اگر روزگاری حکومت مطلقه به ویژه بودجه و پول نفت و قدرت نظامی ـ امنیتی به دست متولیان زبان و ادبیات فارسی بیفتد داستان شیعه به ویژه به تعبیر علی شریعتی تشیع صفویاش و سنی میان طرفداران مکاتب ادبی از جمله شعر قدیم و جدید یا شاملو و سپهری درخواهد گرفت. مثلا شیفتگان شعر شاملو خود را شیعه ولایت شاملو میدانند و طرفداران سهراب سپهری را سگ سپهری خواهند خواند. یکدیگر را متهم به الحاد کرده و خونهای بسیار ریخته خواهد شد. احتمالا گروههای انتحاری همچون داعش و القاعده و طالبان هم میانشان پدید خواهد آمد. دست اخر اینکه با شوربختی بسیار دریافتم در میان جماعت دانشگاهی ادبای فارسی هم واژهها و هرم مرجعیت و تقلید و مقلد و رساله و سهمخواهی اموال ثروتمندان و بیت یا دفتر و دستک و فتوا و حکم تکفیر برقرار است. سینهزنی و قمهزنی ناسیونالیستی هم در میان است. به باورم بسامتولیانش با تاریکاندیشی و تنگنظری، تنها جامه روشناندیشی و آزاداندیشی به تن کردهاند و دیگر هیچ.
12. شاید بیسبب نیست بیشتر ایرانیان به ویژه جوانان قبلهگاهشان غرب است نه شرق. زیرا در زادگاهشان به هر کعبهای روی میکنند جز تباهی و دروغ و فریب نمیبینند بلکه اصنافیاند که صرفا در اندیشه منافع گروهی خود هستند: سیاستورزان، آیینپاسان، صوفیان و عارفان، جماعت پزشکیپیشگان، بازاریان، استادان ـ آموزگاران، مؤلفین ـ مترجمین، هنرمندان، ورزشکاران و آخرین سنگر هم ادبیات فارسیپیشگان. راست گفت ابوالعلای معری قرن پنجمی : دنیایی که در آن زندگی میکنی آکنده از فریب است. نیز قول حافظ شیرازی:
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت