گشایش اردیبهشت 1393

لوگو سایت رضوی
جستجو

عناصر اربعه فلسفه یونانی، مبنای طب کهن جالینوسی

 

عناصر اربعه فلسفه یونانی، مبنای طب کهن جالینوسی

 

                                                                                                                                                              سید حسین رضوی برقعی

 

 

یکم. عنصر واژه‌ای نافارسی و ناعربی‌تبار است. تعیین دقیق کدام‌زبانی‌ ریشه‌اش دشوار است. بسیاری منابع قدیم تا امروز  از  جمله ابومنصور محمد بن احمد  ازهری هراتی‌زاد- هراتی‌میرای سده چهارمی علیرغم برشمردن  وصف اصل‌الحسب در فرهنگ لغات عربی تهذیب‌اللغه اما به اتیمولوژی آن اشاره‌ای  نکرده است. بر سر هم در پزشکی‌نامه‌های کهن فارسی و عربی به چند معنی به کار رفته است. اصلی‌ترینش مترادف اسطقس باشد که همان عناصر اربعه معروف است.  البته آورده‌اند افلاطون در آثار فلسفی‌اش  میان واژه‌های عنصر و اسطقس  تمایز قائل بوده است. ابن‌رشد فیلسوف و طبیب اندلسی سده ششمی  عنصر را همسنگ تعبیر مادی/ماده در  وصف نسبتهای اربعه منطق ارسطویی آورده است. امروزه اغلب ذهنها با شنیدن و خواندن کلمه عنصر معطوف به دانش شیمی می‌شود.  گرچه گاه در قلمرو سیاست‌پیشگان ایران امروزی  مخالفین را عناصر نامطلوب می‌خوانند که کاربران خواسته  یا ناخواسته به بنیادین بودن تلاش مخالفانشان  اعتراف می‌کنند. برخی تصور می‌کنند قدماء که به چهار عنصر معتقد بوده‌اند از مندرجات  مواد جدول تناوبی تاکنون 118 عنصری دیمیتری مندلیف غافل بوده‌اند. اما راست آن است که  بسیاری از آنها را می‌شناخته‌اند ولی به سبب  نبودن ابزارهای علمی متداول قرون اخیر به دنبال یافتن خاستگاه همه محتویات ‌دست‌کم کره زمینی به موجزترین حالت آن بوده‌اند. به زبان ساده‌تر در پی  کلی‌ترین فرمولاسیون ساختار آنها بوده‌اند.

دوم. باور  قاطبه قدمای حکماء و فلاسفه پیشارنسانسی این بود که  آخشیجهای چهارگانه یعنی عناصر اربعه  همچون آب/رطوبت و باد/هوا و خاک/زمین و آتش/خورشید تشکیل‌دهنده  اجزای زمین از جمله موجودات زنده همچون بدن انسان است. پس پیشوایان پزشكى كهن خاصه جالینوس بر خلاف مکتب بقراطی سده پنجمی پیش از میلادی و اغلب مکاتب دیگر پیشاجالینوس که اساساً بالینی‌بنیان بود  طب را با فلسفه  به ویژه مکتب مشایی ارسطویی درآمیخت. به همین سبب در تمدن اسلامی خاصه از سوی ابن‌سینا و عملاً قاطبه اطبای پس از او این جهان‌بینی طبی پیگیری و پیروی شد. یعنی  بر پايه آخشيج‌هاى چهارگانه یاد شده بنا نهاده شد. در  درسنامه‌های بنیادین کهن عربی و فارسی  نيز مدخلهاى مستقلّى به بلغم، سوداء، خون و صفراء اختصاص داده شده و ديگر نظريه‌ها در همانجا مطرح شده است. به جز اين به تفصيل مدخلهاى متعدّدى به آب و فرآورده‌هاى آن اختصاص يافته است.

سوم. اگر بپذیریم باورهای پیروان ادیان ابراهیمی این است انسان از گِل یعنی ترکیبی از خاک و آب ساخته و روح خدا  یعنی نوعی هواواره در او دمیده شده و ابلیس آتش‌بنیان درون و کنار اوست پس میان اعتقادات یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از یک سو و حکمای هند مقدم بر یونانیان نیز فلاسفه یونان باستان  همراستایی و اشتراک وجود دارد.

چهارم. طالس (627/625-548/546/545ق.م) قدیمی‌ترین فیلسوف تایخ فلسفه یونانیان جهان را آب‌بنیان، آناکسیمنس (585-528 ق.م) جهان را هوابنیان، هراکلیتوس (544/535-483/475 ق.م) جهان را آتش‌بنیان می‌دانستند. البته آناکسیمندر (610-545ق.م) معتقد به ماده اولیه یعنی هیولی بود  یعنی بن‌مایه‌ای که همه چیز در زمین از آن ساخته شده است. همو نظریه اضداد میان گرمی و سردی نیز تری و خشکی را  نیز مطرح کرد. در ميان حكماى  یونان‌زبانی پيش از سقراط، نخستين كسى كه  از درآمیختن آراء فوق، نظريه  عناصر چهارگانه را مطرح كرد امپدكلس/انباذقلس (495/493/492/490- /432/ 444/435/434 ق.م) بود.

پنجم. البتّه دقيقاً دانسته نيست و در تاريخ‌نامه‌هاى فلسفه پیرایونانیان  قدیم كمتر مطرح شده كه آيا وى اين ديدگاه را از دانشمندان پيشین خود در مصر، بين‌النّهرين يا هند برگرفته است يا نه؟ امّا بنيادگذاری مكتبى طبّى كه به نام بقراط و جالينوس مى‌شناسيم و اساساً پزشكان تمدّن اسلامى نيز پيرو آن هستند از چنين نظريه‌اى منشأ گرفته است.  پس بر سر هم اطبای کهن وام‌دار  فلسفه‌ورزان بوده و بنای مبانی پزشکی بر اساس داده‌های آنان پی‌افکنی شده  که البته به شکل رسمی در آثار اصیل بقراط یافته‌شدنی نیست. بلکه  چنانکه یاد شد جالینوس بیشترین تزریق فلسفه به طب و همامیزی میان این دو رشته را انجام داد. ابن‌سینا  و  پیروانش نیز بر همین طریق رفتند.

ششم. به جز پارمنيدس کوُسی همشهری بقراط (515-449 ق.م)،  امپِدُكِلس، آناكساگورس (500ـ428ق‌م) و فيثاغوريان جديد و دِمُوكريتُوس (460-370 ق.م) نيز  کمابیش در همين سده زندگى مى‌كرده‌اند. درباره تاريخچه چنين نگره‌اى نوشته‌اند:«اين فيلسوفان در يك رأى كه از هر حيث تازگى داشت مشترك بودند و آن اينكه همگى قبول داشتند كه تغییر شكل و تولّدی حقيقى وجود ندارد. زيرا كه چيزى از هيچ به وجود نمى‌آيد تنها چيزى كه هست تركيبات مختلفى است كه از تعداد كثيرى از اجرام صغارند كه هر كدام از آنها غير متحرّك و داراى خواصّی پايدار است. به تعداد شیوه‌هایى كه بتوان براى  پیدایش اجرام صِغار و جمع و فرق آنها تصوّر كرد انحاء مختلفى از جهانشناسى پديد مى‌آيد. امپدكلس (494ـ444ق‌م) قول به عناصر چهارگانه يا اصول اشياء را كه عبارت از آتش و هوا و آب و خاك است در ضمن منظومه‌اى مملوّ از تشبيهات و استعارات تقرير كرده است. بر طبق مفاد اين منظومه نسبت عناصر به جهان مثل نسبت رنگهايى است كه نقّاش به كار مى‌برد يا نسبت آب و آردى است كه خمير با آن سرشته مى‌شود. همه چيز از اجتماع عناصر و افتراق آنها و اختلاف مقادير آنها در اين اجتماع به دست مى‌آيد. امّا در ميان آنها هيچ‌كدام نسبت به ديگرى اوليّت ندارد بلكه همه آنها ازلى است و يكى از ديگرى حادث نمى‌شود».[1]

هفتم. هر يك از عناصر اربعه، واجد يكى از دو ويژگى دانسته مى‌شده كه يكى فاعله و ديگرى منفعله است. گرمى و سردى، صفاتی فاعله و خشكى و رطوبت، صفاتی منفعله شمرده مى‌شده است. در اين ميان خشكى نيز سايه گرمى و رطوبت نيز سايه سردى تعيين شده بوده است. يعنى اگر گرمى به عنوان جوهر در نظر گرفته شود خشكى عَرَضِ گرمى است. همچنين اگر سردى به عنوان جوهر در نظر گرفته شود رطوبت عَرَضِ سردى خواهد بود. افزون بر اين از ديدگاه حكماى كهن ، گرمى نسبت به سردى گوهرى ارزشمندتر و بنيادين‌تر بوده است. به بيان ديگر گرمى نماد جنبش و سردى نماد سكون پنداشته مى‌شده است. فردوسى نيز در شاهنامه در بخش آفرينش عالَم به اين ديدگاه حكماى كهن درباره روابط چهارگانه فاعلها و منفعلها اشاره كرده است :

«ز آغاز بايد كه دانى درست

سرِ مايه گوهران از نخست

كه يزدان ز ناچيز، چيز آفريد

بِدان تا توانايى آمد پديد

و زو مايه گوهر آمد چهار

برآورده بى‌رنج و بى‌روزگار

يكى آتشى بر شده تابناك

ميان، باد و آب از برِ تيره خاك

نخستين كه آتش ز جنبش دميد

ز گرميش پس خشكى آمد پديد

وزان پس ز آرام، سردى نمود

ز سردى همان باز ترّى فزود

چو اين چارگوهر به جاى آمدند

ز بهر سِپَنجى سراى آمدند

گهرها يك اندر دگر ساخته

ز هر گونه گردن برافراخته»[2]

 

هشتم. البتّه دور از ذهن نخواهد بود ديدگاه اخير با باور پيروان اديان ابراهيمى نيز امکان انطباق‌ داشته باشد. نگارنده اين سطور معتقد است  داستان آفرينش به راستى بر پايه عناصر چهارگانه بنا شده يا به عكس  ممکن است اين ديدگاه در دانش طبيعى از آن وام گرفته باشد. اينكه آدمى نخست از گِل آفريده شده كه برآيندى از آميزش خاك و آب است. آنگاه از روح الهى در وى دميده شده كه مى‌توان برابرنهاده هوا يا باد دانست. در گام آخر و پيش از هبوط به زمين، شيطان كه سرشتى از آتش داشته به آدم و حوا نزديك شده در روحشان حلول كرده ـ وسوسه ـ و نتيجتاً از بهشت رانده شده بوده‌اند. منطقاً در اين برداشتِ آيين‌باورانه، عناصر چهارگانه در زندگى زمينى هم بى‌تأثير نبوده‌اند. بر سر هم نظريه مذكور به تأييد پيشوايان دينى آيينهاى يهودى، مسيحى و اسلامى نيز رسيده  است. تعابيرى كه در باورهاى مسلمانان يافته مى‌شود و شواهدى قرآنى نيز براى آن مى‌توان شمرد مؤيّدِ آن است كه احتمالاً امپدكلس فيلسوف يونانى، اديان ابراهيمى را نيك مى‌شناخته است. منطقاً از محتوا و مفاهيم تورات كه در پنج سده پيش از ميلاد وجود داشته آگاه بوده است. براى نمونه، دلِ منكرانِ خدا كه از نرمىِ گِلِ باورپذيرى به خدا به سنگِ باورناپذيرى خدا تبديل شده، برآيند تأثير آتش‌واره القاى شيطانى دانسته مى‌شده كه گل نرم را به سنگى سخت تبديل كرده بوده است.

نهم. از شواهد ديگرش اينكه آتش، مزاجى گرم و خشك و آب، مزاجى سرد و تَر دارد. اوّلى نماد شيطان و دومى نماد زندگى است. منطقاً درذهن باورداران ادیان ابراهیمی  بهشت هم بدون آب تصوّر نمى‌شود و جهنّم بدون آتش. داستان يادگيرى نامهاى پروردگار از سوى آدم و نايادگيرى از سوى ديگر فرشتگان كه نشان‌دهنده قوّه يادگيرى و حافظه در سرشت اين موجود تازه آفريده باشد نشان ديگرى از تأثيرى منفى آتش بر روند دانش‌اندوزى است.  یعنی چون القاى شيطان در آنها مؤثّر افتاد حافظه را از دست دادند و رانده شدند. هنوز در ميان ایرانیان ضرب‌المثلى است كه دروغگو كم‌حافظه است. بنابراين بى‌حافظه بودن فرشته‌اى همچون ابليس به آدمى كه فريب وى را خورده منتقل شده بوده است.

دهم. چكيده‌وار آنكه، بدون گرماى خورشيد يا آتش زندگى زمينى امكان‌پذير نيست. زمانى كه كسى مى‌ميرد اصطلاح سرد شدن را براى وى به كار مى‌برند. زيرا ميّت ديگر تنش گرم نيست. به باور پيروان اديان آسمانى پس از پايان عمر زمين و بر پايی رستاخيز، خورشيد و همه ستارگان نيز در هم پيچيده مى‌شود. اوصاف بهشت هم منطبق بر سه عنصر ديگر تعيين شده است.

یازدهم. پزشكان پيشين معتقد بوده‌اند از برهم‌آميزى اين چهار عنصر، چهار خلط اصلى پديد مى‌آيد. بارِ ديگر از برهم‌كنش اين چهار آميزه، اندامهاى ساده و در ادامه‌اش اندامهاى تخصّصى يافته همچون قلب، مغز، كبد و جز آن پديد مى‌آيد. راست آن است كه به باور حكماى كهن، تمام پديده‌هاى زمينى و از جمله انواع رده‌بندیهای اخلاط، فصول سال، هواى محيطى، مزاجهاى چهارگانه و سالهاى عمر با عناصر چهارگانه تطبيق‌پذير است. صفراء نماد آتش، سوداء نماد خاك، بلغم نماد آب و خون نماد هوا دانسته می‌شده است. فرايند عمر آدمى نيز از بهار كودكى آغاز مى‌شود. به تابستان جوانى مى‌رسد كه روزگار آغاز پختگى است. پاييز  میانسالی و زمستان نيز دوره‌ پیری ابتدایی و  پیشرفته است.

دوازدهم. از سوی دیگر  به باورم عناصر چهارگانه یاد شده همچون الفباست که کلماتی به نام خلطهای چهارگانه صفراء، سوداء، بلغم، خون و انواع طبیعی و غیرطبیعی به میانجی  آن ساخته می‌شود. می‌توان اندامهای بدن را نیز به جملاتی تشبیه کرد که ترکببی از کلمات خلط‌بنیان است. پزشکان کهن تمدن اسلامی به واکنش متقابل درون عناصر با هم، خلطهای مذکور با هم یا حاصلضرب عناصر در خلطها یا خلطهای در عناصر باور داشته‌اند. البته مبحث پیچیده‌ و مفصلی است که در گنجایش این مقاله نیست. گفتنی است با تمثیل ساده‌ای می‌توان برای منکران و تمسخرگران متجدد امروزی، بنیادین بودن عناصر اربعه را به سادگی اثبات کرد. زیرا موجودات زنده از جمله انسان با سرد شدن بدن یعنی از دست دادن آتش/حرارت درونی و بدون  هوا چند دقیقه، بدون  آب چند روز می‌میرد.  با نبودِ  خاکِ زیست‌کننده روی آن در زمین یا مشتقات گیاهی و جانوری امکان تولد اولیه‌ای وجود ندارد. در طبیعت نیز حیات وابسته با ناخشکسالی، بودن هوا یا اکسیژن و نیتروژن، گرمای خورشید و پوشش خاکی است. می‌توان عناصر اربعه را همسنگ  اندامهای اصلی بدن یعنی قلب، مغز، کبد و کلیه دانست.

 

منابع

[1] . تاريخ فلسفه در دوره يونانى، ص84.

[2] . شاهنامه اتابکی، ص5.

اشتراک گذاری

مطالب دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *