خونشناسی در پزشکینامههای ایرانی و اسلامی
سید حسین رضوی برقعی
یکم. خون واژهاى فارسى است كه به عربى دَم گفته مىشود. از نشانههاى نفوذ زبان فارسى و شايد نزديكى تبار زبانىاش آنكه در گويش امروزين مردمان هند، خون با همين تلفّظ و به همين معنا به كار مىرود.[1] خونشناسى در تاريخ پزشكى كهن دستكم از دو جنبه اهميّت داشته است: يكى اينكه از خلطهاى چهارگانهاى بوده كه از ديدگاه كمّى و كيفى براى هر كس نقطه تعادلى داشته است. اهميّت ديگرش كه منطقاً در درجه دوم است آثار درمانىِ خون انسان يا جانوران بوده است. بنابراين نخست به مقوله خونِ درونتنى پرداخته خواهد شد.
دوم. اساساً پيشينيان، خون را مايه حياتِ جسمانى جانوران دانسته و پالايش آن به كمك فصدـ حجامت با دو هدفِ پيشگيرى براى نگهداشت تندرستى و نيز درمان به هنگام پيدايش بيمارى انجام مىشده است. تغييرات خونى ـ به تعبير ابنسيناـ مىتواند كمّى يا كيفى يا آميزهاى از هر دو بوده باشد.[2] ابنقف مسیحی سده هفتمی سه حالتِ زيادتى كميّتِ اخلاط… و زيادتىِ كميّت خون و سوّم افزايش كيفى به جانبِ گرم شدن را شرط انجامِ فصد دانسته است.[3]
سوم. به باور قدماء از هنگام لقاح به بعد، نطفه به جدار رَحِم پيوستگى مىيابد و جنين تا پايان دوران باردارى از خونِ مادر تغذيه مىكند.[4] منطقاً جز اين نمىتواند بوده باشد. يكى از نشانههايش را ایستایی دوره خونريزش ماهيانه بانوان به هنگام آبستنى مىدانستهاند. به اعتقادِ آنها شير نيز فرآوردهاى خونى است كه با تغييراتى در رنگ و طعم و بو نوزاد با آن تغذيه مىشود.
چهارم. پس خون، داربست اصلى ساختار اوليّه تن پنداشته مىشده كه هوا و آب و غذايى كه به درون بدن وارد مىشود بايد همراه يا به شكل خون در اختيارِ بافتها قرار گيرد. اينكه ورود هواىِ تازه به بدن و بيرون راندن گازهاى مُرده از راه شُش و همچنين بازپسرانى آبهاى افزونه از راه كليه و نيز تشكيل مدفوع به كمك خون انجام مىشود.
پنجم. شايد بتوان گفت از ديدگاه پزشكان كهن، خون، ميانجىِ مهمّى بوده كه نيازهاى همه اندامها، حتّى قلب و مغز نيز وابسته بدان بوده است. بنابراين تصوّر فعّاليّت مغزى ـ قلبى و اساساً زيستن بدون خون دشوار بوده است. شايد خوردن خون در ميان برخى اقوام كهن كه تعبير خونخوار نيز يادگار همين دورهها بوده وابسته به همين نكته باشد كه آن را حياتبخش مىدانستهاند. احتمالاً قربانى كردن براى معابد يا خدايان نيز به همين سبب بوده است. جالب اينكه پائولوس طبیب سده ششمی ميلادى در كناش في الطب از خوردن خون از سوى يونانيان ياد كرده است. درنگپذير اينكه چينیها كه انواع مختلف جانوران را و گاه زنده زنده پخته و كباب مىكنند از شير خوردن اجتناب مىنمودند زيرا معتقد بودهاند كه فرآوردهاى خونى است كه براى بدن بيمارىزاست.
ششم. افزون بر اين، وظايف خون به حدّى فراوان و مهمّ و پيچيده توصيف مىشده كه گاه به جز اندامهاىِ پالاينده بدن مانند شُش و كليه و پوست، پزشك ناگزير به انجام پالايش مصنوعى آن براىِ بيمار نيز بوده است. گاه با نوشيدنيها و خوردنيهاىِ ويژه و يا بيرون راندنِ خونِ آلوده و يا افزونهتر با فصد، حجامت و زالواندازى اين كار انجام مىشده است.
هفتم. ابنسينا و جرجانى در اين باره تشبيه عقلانى جالبی داشتهاند. اينكه خون ، مَركبِ روح ـ سوارىدهنده/خودروىِ روان ـ است. به كمكِ آن است روح مىتواند در تمامِ تَن نقل و انتقال يابد. به باور پزشكان كهن، ارواح نيز به سه دسته نفسانى، طبيعى و حيوانى ردهبندى مىشده است. پس پزشكى/كارورزى كه به اين كار اقدام مىكرده بايد دانش نظرى و آزمودگى ـ ورزيدگى عملى را توأمان مىداشته باشد.[5]
هشتم. جرجانى، شش منفعتِ بنيادين براى خون برشمرده است: «غذاىِ راستينىِ خون است و مددِ پرورش تن و بازيافتنِ بدلِ آنچه پيوسته است و به تحليل خرج مىشود… دوّم آنكه همه تن از خون، حرارتى طبيعى يابد… سوّم آنكه مَركَب حرارت غريزى و قوّتِ حيوانى است… چهارم افعالِ قوّت حيوانى بدو تمام گردد… پنجم همه اندامها را تَرى دهد و نرم همىدارد… ششم آنكه پوستِ مردم را رنگين و تازه و با رونق مىدارد».[6]
نهم. قسطابن لوقا پزشك سده سوم هجرى به اختصار، دو نوع امتلاء خون برشمرده كه يكى به حسبِ قوّتِ بدن و ديگرى به حسبِ گشادگى رگهاست.[7] بوعلى نيز درباره چيرگىِ خونبر مزاج تن چنين آورده است: «اگر بر تن كسى بيماريها روى آوَرَد كه نشانهاش چيرگىِ خواب و افزايشِ دماىِ بدن و سر و همراهش سنگينى به هنگام سجده كردن و نيز قرمزى گونهها و چشمها و شيرينىِ دهان باشد، اگر تن نيرومند باشد و يك ساعت در فصد كردن درنگ شود، خطرى عظيم براى بيمار در پى دارد».[8]
دهم به باور پيشينيان، هر يك از دو گونه افزايشِ كمّى و دگرگونى كيفىِ خون، نشانهها و سببهاى جداگانهاى داشته است. نشانههاى افزايش كمّى خون را سرخىِ رنگِ روى، دميدگى و پُرىِ رگها، ستبرىِ نبض، حسِّ گرانى و ماندگى اندر همه تن، حسِّ حرارتى خوش در همه اندامها، سستى و دشوارى حركت، آرزوى طعام نابودن را ياد كردهاند[9] كه سببهايش را هم برشمرده بودهاند.[10]
یازدهم. نشانههاى تغييرات كيفى خون ـ به تعبير جرجانى «تباهى»ـ گرديدنِ رنگ روى و عظيمى نبض و حسّ درد است كه سبب سهگانه آن را غذاى گرم و چيزهاىِ تند بسيار خوردن و شرابِ كهن، گرمىِ مزاجِ دل و جگر در جوان سالى و تابستان، به سببِ تغيير فصول و بارانها و بخارها مىدانستهاند.[11] نشانههاى ناسالمبودگى خون را به رنگ و نيز سالهاى عمر وابسته مىپنداشتهاند: «خونِ مردم صفراوىمزاج را رقيق و سياه، خون دموىمزاجان را غليظ و بسيار سرخ، خون سوداوى مزاجان را سياه و تيره و بلغمىمزاجان را كمرنگتر و غليظتر، خون كودكان رقيق و كمرنگ، و خون جوان را غليظ و سرخ، و خون ميان سال را به سياهى گراييده و غليظ، و خون پير را رقيق و كمرنگ».[12]
دوازدهم. ابنتلميذ و البتّه به پيروى از جالينوس و گويا با برداشت از ديدگاه ترنجى در کتاب معالجات بقراطيه يادآور شده به هنگام فصدكردن موارد زير در نظر گرفته شود:
«امتلاء، قوّت، مزاج، اَعراض،[13] سَحَنه(= ساختار فربهی و لاغری)،[14] سنّ، فصل، اقليم، پيشه».[15]
سیزدهم. ابوسهل مسيحى، افزون بر اين يادآور شده كه مزاج خاصّ، موضع، تدبيرِ متقدّم، حالِ كنونى ـ خاصّه معده و قلب و كبد ـ اخلاط خام در بدن، خستگى و بيدارى، عارضهاى قوى از اَعراضِ نفسانى را در نظر داشته باشد.[16] ردهبندىِ اولويتدهى در خون دادن ويژه كسانى بوده كه رگها بر سطح بدن ظاهرتر و از نظر اندازه، بزرگتر و شخص، بر تن خود موىِ بيشتر ولی رنگ پوست به سرخى يا سيهچردگى گراييده و بدنى بسيار گوشت داشتهاند و گوشتشان سختقوام بوده است. اينكه به ويژه گوشت و شيرينى و شراب پيوسته بخورند يا تنشان هماره دانه و دمل بر خواهد آوَرَد.[17] انواع سوءمزاجِ گرم و البتّه با مراعاتِ حفظِ قوّت[18] و آماسهاى گرم چون سرسام[19] و رَمَد و سينهپهلو و خفقان و سردرد گرم و جَرَب و جذام و تشنّج امتلايى از جمله موارد تجويز فصد بوده است.[20] ابنابىالمحاسن فصد را در بيشتر بيماريهاى چشمى ضرورى دانسته است.[21] در درمان شمارى بيماريها نيز فصد اولويّتِ ويژهاى داشته است:«بيماريهاى خونى خطرناك چون خنّاق/ ديفترى و تبهاى محرقه/ سوزان و دردهاىِ سختى كه از غلبه خون باشد».[22]
چهاردهم. براى كسانى نيز فصدشوندگى ممنوع دانسته مىشده است. از جمله رازى در كتابش چنين آورده است:«پيش از چهارده سالگى، لاغر و صفراوى، بسيار مرطوبمزاجان، پيران فراهفتاد سال سن، معده و جگر ضعيف داران، دشوارگوارشان و نيز آنانكه پس از خون دادن دچار بيماريهاى سرد مىشوند».[23]ابنابىالمحاسن، كودكان و سالخوردگان و بارداران و خونريزشماهيانهشدگان[24] و ابنتلميذ، بيماريهاى سردسرشتداران چون فلج و سكته و صرع[25] را از موارد پرهيز از فصد دانستهاند.
پانزدهم. ابوالقاسم مقانعی سده چهارمی شاگرد رازی و استاد اخوینی نيز در كتابش نقل قولى از استادش رازى در نقد آراء بقراط و جالينوس درباره خونريزيهاى بدن ياد كرده است. اينكه وى تراوش خون از نشيمنگاه را در بيشتر موارد، سودمند و از ناحيه دهان و گلو سخت نكوهيده دانسته است. شايد بتوان دستكم دو سبب براى آن ياد كرد: نخست اينكه خون دفع شده از مقعد، همراستاى نيروى جاذبه است و خونريزى دهان و گلو و سينه و ريه بر خلاف نيروى جاذبه است يا همراستاى آن نيست. احتمالاً سبب دومش چنانكه رازى مىگويد در اندامهاى اخير، برآيندى از پيدايش زخم يا گسستگى رگهاست. خون نشيمنگاهى با برونريختش از تشديد بيماريهايى چون بواسير پيشگيرى مىكند. امّا خونريزى در معده يا شُش نه فقط روند طبيعى كاركردهاى بدن را مختلّ مىكند بلكه درمان آن نيز از سوى پزشك و بازداشتنش دشوار است. در حالى كه در ناحيه نشيمنگاهى امكان دسترسپذيرى و درمان وجود دارد: «محمد بن زكرياى رازى گفته است سيلان خون از نشيمنگاه در بيشتر اوقات پسنديده ولى از دهان و گلو بسیار ناپسنديده باشد خاصّه از قفسه سينه يا ريه يا از معده كه خروج خون حاكى از پاكشدگى اندام از افزونهها نيست بلكه آيينهاى از زخمى است كه در آنجا پديد آمده يا رگى است كه از هم گسسته شده باشد. امّا در معده در بيشتر مواقع برآيندى از پاكسازى طبيعت تن آدمى از خون سياه و گرمسرشتى است كه البته همان ماده سوداء است».[26]
شانزدهم. گاه از خون پستانداران و پرندگان و البته كمتر خزندگان براى علاج شمارى بيماريها استفاده مىشده است. گرچه برخى خرافات در گذرِ زمان به اين بخش الحاق شده، امّا بر سرِ هم بسيارى از پيشگامان پزشكى از جمله رازى به كاربردش اعتقاد داشته است. همو در دانشنامه طبّىاش اقوال متعدّدى از جالينوس، ديسقوريدوس و بولس گنجانيده است. از خون خوك، كبوتر، خرگوش، بز، خروس، مرغ، قوچ، ميش، خرس، قورباغه، ملخ، موش، كبوتر، كبك، ورشان (=قُمری)… بز نر و ماده، گوزن، گاو نر، سگ، لاكپشت، اسب، آفتابپرست، خون ماهريزش زنانه انسان، خون جانورى به نام دلاوقويس ( نامی یونانی است.) و خفّاش ياد شده است.[27] شهمردان بن ابىالخير دانشمند سده پنجم و ششم هجرى نيز ذيل گفتارى كه درباره خواصّ اجزاى جانداران آورده به آثار درمانى خون برخى حيوانات اشاره كرده است: «خون بز، بر ريش (=زخم) و جمله بثرات كنند سود دارد و بازبَرَد.[28] خون خروس در چشم كنند سپيدهای را كه در – چشم – افتد سود دارد. خون خروس سپيد با اندكى انگبين بر آتش گرم كنند و مرد بر قَضيب(= نرینه) اندايد به وقت مجامعت شهوت بيفزايد و زن از او لذّت بسيار يابد و اگر زيره به يارى آن برى و بر علّتِ (=بیماری) سرطان نهى سود دارد.[29] خُطاف [30] … خون او به زنى دهى تا بخورد، شهوتِ مجامعت از او ببرد.[31] روباه… خونش بر سر كودك طلى كنند(= بمالند) سود دارد.[32] شير… خون او بر سرطان كه به تن برآمده باشد بمالند، زايل گرداند. موى هر كجاىِ شير بسوزانند هيچ دد و دام آنجا نمانند و همه بروند.[33] خون كبوتر با برگ سداب بر تنلرز گرفته كنند ساكن گرداند. از پر نو بچّه كه هنوز سخت نشده باشد، خون برآيد در چشم كنند كه صدمه يا رنجى رسيده باشد و كبود گشته، نيك شود و شبكورى را سود دارد.[34] گرگ… خون او با روغن گوز (=گردو) در گوش كر نهند منفعت كند و اگر زن اندكى بخورد آبستن نگردد.[35] مرغابى… خون او با آب و نمك بر ريق (= ناشتا) بخورند، دردِ مثانه را سود دارد و سنگ بيارد».[36]
منابع
[1] . Teaching yourself hindi, p66.
[2] . قانون فى الطّب، 1/299 و مقالة فى الفصد، ص76.
[3] . العمدة فى الصناعة الجراحة، 1/167.
[4] . بستان الاطبّاء و روضة الألبّاء، ص341 و تشريح بدن انسان، ص190.
[5] . مقالة فى الفصد، ص128 و الكافى فى الكحل، ص684.
[6] . ذخيره خوارزمشاهى، صص 112ـ113.
[7] . فىالفصد، 39a.
[8] . قوانين فى حفظ الصّحه، صص10ـ11.
[9] . ذخيره خوارزمشاهى، ص187.
[10] . همان، صص188ـ190.
[11] . ذخيره خوارزمشاهى، صص188ـ189.
[12] . همان، ص119.
[13] . اعراض، پديدههاى به وجود آمده پس از بيمارى بوده است. يعنى مرض را به درختى تشبيه مىكردهاند كه اعراض، سايه آن است.
[14] . سحنه: وضع جسمانى بدن و به ويژه رنگ و رو.
[15] . مقالة فى الفصد، نسخه خطّى.
[16] . الطّبالكلى، گ48.
[17] . المنصورى فى الطّب، ص217 و الطّب الكلى، گ48 و ذخيره خوارزمشاهى،صص111ـ112.
[18] . مقالة فى الفصد، ص110.
[19] . سرسام: مننژيت، التهاب پردههاى مغزى.
[20] . همان، صص110ـ112.
[21] . الكافى فى الكحل، ص684.
[22] . ذخيره خوارزمشاهى، ص120.
[23] . المنصورى فى الطّب، ص217.
[24] . الكافى فى الكحل، ص684.
[25] . مقالة فى الفصد، ص118.
[26] . اختيارات تفاسير فصول بقراط، نسخه خطّى، كتابخانه نجف، 78a.
[27] . براى آگاهى بيشتر، نك: الحاوى فى الطّب، 6/158ـ161.
[28] . نزهتنامه علايى، ص91.
[29] . همان، صص154ـ155.
[30] . خطاف: پرستو.
[31] . همان، ص160.
[32] . همان، ص108.
[33] . همان، صص50ـ51.
[34] . همان، صص147ـ148.
[35] . همان، ص60.
[36] . همان، ص158.