دیدهها، بردگان اربابان نادیده
هندسه هستی خطی و زاویهدار نیست.
ذهن و زبان و زندگی آدمی است بنیانش خطکشی ـ مرزبندی.
برآیند هندسه و ریاضی بشری، نابودی مطلق نهایی است
دستکم در کوتاهمدتش همجوشی یافته با استبداد، ویرانی و کشتار .
هندسه و ریاضی بشری است دیرازود سبب مرگ نفس مجرده یا همان روان
زیرا از جنس کثرت و بساویدنیهاست.
تثلیث مسیحیت و کلیسای کاتولیک
ریختهگری حقیقت روح مسیح در قالب هندسی این جهانی است.
لوتر آمد تا ابراهیموار بشکند مسیح بت شده همچون خدا
پاپ جانشین شده بر تخت خدا، ولی خمر مستی سهگانگی مسیحیان جهان
مافیای قدرت سیسیلگونه پنهان شده بود سدهها پشت دیوارهای واتیکان
این است راز بدنامی و سوءاستفاده از ادیان ابراهیمی به دست پیشوایانشان در گذر تاریخ:
به بستر نامشروع کشیدن زناواره نادیدنیهای پاک با دیدنیهای ناپاک… راستی راستین با راستینمایی.
این است راز فرقهتراشی و پیدایش هفتاد و دو ملت
زیرا چشمان بیشتر مردمان جز دیداریهای این جهانی را نمیبیند
شیفته جسم و حجم و کمیت و رنگ و شکوه و نامهای عظیمنما هستند.
شوربختانه باورها با واژهها داد و ستدی گسترده دارند.
جامهپوشان آیینها و مذاهب، درست در گلوگاه این مسیر ارتباطی جای گرفتهاند.
پیشهشان صادرات و واردات یا خرید و فروش باورها با واژههاست
البته گاه به تاراج و مصادره باورها و دگردیسی معنی واژهها هم میپردازند
به همین سبب بنا به تجارت خویش گاه به تولید و اختراع و نوآوری هم دست میزنند
به تبلیغ گسترده کالای خویش و خدمات پسافروش هم روی میآورند
صاحبان کارتل و تراست مکتبی ایمانی و قلبی میشوند
پس پیروان و مریدانشان کارگران و سربازانی جز آماده خدمت این فرمانروایان نیستند
پاداش سرسپردگیشان به اربابانشان چه میشود؟
صدور فرمان جواز کشتن مخالف و غارت مال و ناموس دشمن خویش
اگر مردمان جهان رو به کالای باورهای واژهبنیانشان نکنند.
زمین و زمان به هم میدوزند تا راهکاری نو بیابند
فتنهها و جنگها و کشتارهای بشری سایه شوم چنین مرشدان ـ مریدان دیوانه و شیفتهای است
چنین است حال و روز عالمان علم و فلسفه که در خدمت اربابان قدرت و ثروت و شهرتند.
اینانند که محمد بن زکریای رازی سده چهارمی پیامبرنمایانشان یاد کرده است.
این چنین بادهنوشیی فروکشنده روان از فراز بهشت است به برزخ زمین یا دوزخ حزین.
بنیان شرابسازی هم تبدیل طبیعت انگور به هندسه الکل و بشکه و بطری است.
هم از این رو خشمآور و لذتبخش تقویت شده آمپلیفایرگونه طی قرون بوده است
روح اروپای پسارنسانس میوه درخت یا سایه فلسفه غالب یونان ارسطو و در پزشکی جالینوسبنیان است
گرچه ظاهرا سدههاست ارسطو ـجالینوسستیزند زیرا این دو فیلسوف ـ طبیب
یکی حکمت قدماء را با پیافکنی منطق صوری هندسی کرد و دیگری مبانی طب بالینی بقراطی را.
هندسه بشری اما حقیقتا حباب/کف روی آب است. فناپذیر است. دیرازود دگردیسی خواهد شد.
الفبای نوشتاری هم هندسهواره است. نوشتهها ـ گفتهها سایه واژههای درون آدمهاست پیشاجاری شدن بر زبان و قلم.
زبانها و الفباهای این جهانی آدمیان دیواری بس بلند است در مرز حقیقت و مجاز.
این است معنی العلم حجابالاکبر.
علم بشری از جنس هندسه است.
یعنی شرابی هندسی تخمیری از انگور خردناب نادیداری است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هماره و همه عمر رنج میکشیم
از وطن راهی دیار غربت میشویم
از برق شرق تا سمت غرق غرب میدویم
رویاروی پدر و مادر و برادر میایستیم
تن و روان را میفرساییم
برای چه؟
تا دیده شویم:
بر اریکه قدرت
پای بر نعش دشمنان و رقیبان نهاده
ایستاده بر کوه زر و سیم و جواهر و پول
در خانههای با شکوه
بر قله هیمالیا
عازم فضا
بر سطح مریخ
در اوج شهرت
در مراسم جایزه نوبل
در صفحه اول روزنامهها
در پخش زنده ماهوارهها
بر پرده سینما
در عرصه هالیوود
در جشن جایزه اسکار
بر صحنه تئاتر
در میادین ورزشی
قهرمان المپیک
روی دست مردم
در صحن دانشگاه
پشت جلد کتابها
آخر که چه؟ تا کجا؟
دست آخرش گرفتن جام زهری شوکرانوار سقراطوار
یا همچون اسکندر کبیر با دستی بیرون مانده از تابوت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راستایی هستی اما دایرهبنیان است.
دوایریاند متحدالمرکز همچون روند فروافتادن سنگی در آب .
همچون حلقههای پیاز درون هم.
دوایری که زندهاند.
همه هم هماره همه جا سیارند و دوار
از فروالکترون تا فراکهکشان.
این است تسبیح فرشتگان.
این است سماع مولاناگفته.
غلغل افلاک همین است.
زیرا هر ذره در هستی
اثرانگشتی یگانه دارد.
دایرههای راستین اما نادیدنیاند.
دیداریها سایه نادیداریها شدهاند.
زیرا دیداری شدن لاشه/نعش نادیدنیهاست.
مگر نه آن است جانداران هندسی به گاه مردن بویناک میشوند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موسای پیامبر کجاست؟
ده فرمان در دست موسی کجاست.
عیسامسیح کجاست؟
بیرونآمدههای دهانش کجاست؟
فردوسی کجاست؟
اصل مخطوطه دستنویس شاهنامهاش کجاست؟
مگر نه آن است که به سایههای آنهاست که دل بستهایم؟
زیرا نمیشود روان جاودانه در کالبد هندسه خاکیانه بگنجد.
فرو میپاشد چندانکه کوه در برابر موسی
خواست خدا بیند که گفته شد لن ترانی.
دیدن راستین از نظرگاه آفریدگار یگانه
ناممکن بودن مغزه دیدن است پیشامیرایی تن.
چندانکه در کتاب واپسین دین ابراهیمی گفته شد
اگر قرآن بر کوه نازل میشدی کوه فروپاشنده میشدی.
در عرصه سیاست و قدرت و ثروت این جهانی نیز نادیدنیها اربابند:
مافیا و فراماسونها و دستگاههای جاسوسی و سرچشمه فتنهها.
مگر حرکت را میتوان دید؟
نه. بلکه متحرک را میبینیم.
دیدنیها سفیر پادشاهی است نادیدنیسرشت.
هیچ پیامبر و فرزانه بزرگی اهل قلم نبود: مترجم و مؤلف و نویسنده و پژوهشگر
چون واژهبازی و واژهآرایی مکتوب بازار عرضه دیداریهاست.
هیچ پیامبری در عصر چاپ و نشر و رسانه برخاست؟
زیرا عرضه خویش نیست جز روح روسپیگریوارگی
کمال فرزانگی، زیستایی کنج قناعت و کمینهخواهی است بوداوار
بساکسا به نادرست پنداشته پیامبران و از بدیها رستهها
هماره و هم جا در زمانهشان پرشهره بودهاند.
نه! بذر بودند و فقط همین.
بیشینهاش تنها نهالی شدند رو به رشد
در جنگل آمازونواره انبوه خلق باورناپذیر به روشنی
مگر موسی قوم کوچک بنیاسرائیلش همدل یافت؟
رنجش دادند از بسابهانهگیریها و بیشابیباوری
چندانکه از اوج اندوه الواح ده فرمان بشکست
آمارگان حواری حول مسیح دوازده تن نبود؟
همگی رمنده اما از او به وقت بر دار رفتنش
مگر نشنیدهایم که صلیبش را به تنهایی به دوش کشید؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیداری شدن، بدل شدن به جسم،
سقوط و هبوط است از ملکوت و از بهشت
افتادن ته دوزخ و برزخ این زمین
بساکسا به عبث پنداشته است
کمال آمال است دیه شدن به چشم آدمیزادگان.
این است پاسخ دوزخی بودن اندرون ثروتاندوزان و نابخشندگان این جهانی.
این است پاسخ دوزخی بودن اندرون قدرتطلبان و کشتارگران این جهانی.
این است راز زنده بودن کشتهشدگان بر راستیایستایی.
این است راز باغ سبز درون بینوایان بخشنده از داشتهها و خشنود از کمینهداشتهها.
این است راز زنده بودن روح مسیح رها از داشتهها در گذر تاریخ و مهرش که بر دلها نشست.
این است راز اروپای بدون برآمدن یک مسیح در همه اعصارش که گرفتار تندیس و تصویر و تثلیث شد.
این است راز صدور دوزخ از اروپا و غرب به جهان که تنفس بدون فلسفه دیداریها برایشان دشوار است.
در اسارت دیداریها ماندن همان خفاشواره آفتابگریزانه درون غارگونهها نهان شدن است.
مرگ تن و گورسپاری پایانی است برای دیداریهای فناپذیر.
آنکه جز دیداری این جهانی سرمایهای نیندوخته، مردن تنش پایان پندارد.
کاش آدمها دیدار راستین را با دیدار ناراستین اشتباه نمیگرفتند.
همان که در قرآن یاد شد که چشم دارد و نمیبیند
همچون کسی که دارد و نمیخورد.
داند و نمیکند.
دریغا نابینا باشی و گمان بری بینایی.
نبینی اما در بند پندارت مانی و پنداری میبینی.
پس کی پی درمان دیده نابین روانه شوی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این است راز رازدوستی آدمها.
این است راز زیبایی پوشیدن ماندن از چشم و گوش و دست اغیار.
این است راز پایان عریانی روسپی و رقاصه.
این است راز پایان مهر مردمان به عیانشوندگان پیش چشمان.
این است راز شوق سرشت انسان به سکوت قلم و زبان.
این است راز شکست رمان بلند از غزل حافظ و رباعی خیام.
این است راز شکست کپیرایت به دست تکثیر اینترنتی و جهان سومی
این است راز سقوط خوانش پساسیطره سینما و صدا و سیما و رسانهها.
این است راز قانون عرضه و تقاضای کالاهای روی زمین.
این است راز گرانی عتیقهها و آثار هنری دسترسناپذیر موزهوارهها.
این است راز به دار کشیدن مسیحای دیداری و ستایش او پسانبودنش.
این است راز به پایان رسیدن عشق، پساوصال عاشق و معشوق.
این است راز دویدن پی خوشبختی چون نادیدنی است.
این است راز دویدن همه عمر پی پول که به ته نرسیدنی است.
این است راز شوق شیعه به امام غایب از نظر.
این است راز ترس فراگیر از مرگ، چون کسی حقیقتش ندیده است.