1- صلوات به سبب به کارگیری حرف تاکید إنّ ابتدای آیه، نشانه معرفه یعنی حرف الف و لام منحصرکننده برای پیامبر اسلام(ص)، شیوه خطاب مستقیم به مومنان، استفاده از ضمیر مفرد مذکّر محدود به یک نفر ینی پیامبر که در قرآن حتی چنین وصفی برای پیامبران بزرگ همچون موسی و عیسی یاد نشده گواهی محکم است که فرمان صریح آن استفاده انحصاری صلوات و سلام ویژه خاتمالنبیین است. پس به جز این، منطقاً نوعی نافرمانی از دستور خداوند بوده باشد. بنابراین بنا به باورهای اسلامی البته بیعقوبت دستکم آثار سوء این جهانی و آن جهانی هم نخواهد بود: «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما». (احزاب،56). پس درخواست فرستاد صلوات مثلاً برای وارد شدن کسی به یک مجلس یا ابراز ارادت به بزرگان دینی یا نادینی نیز به دلایل نامعقول دیگر از جمله اتصال مجدد برق در مجالس مذهبی کمینهاش از چشم و چراغ آموزههای قرآنی شاید نشان سبکمغزی و بیاعتبار کردن شأن و شخصیت پیامبر است. اگر ایشان آخرین انبیاء است پس آنچه مختص اوست نباید برای غیر او استفاده شود. اگر چنین شود گویا دیگران هم پیامبرگونه هستند که بنا به حکم قطعی قرآن با خاتمالنبیین خواندن محمد(ص) نیستند. زیرا سبب اغفال طبقات فرودست کمسواد اجتماع خواهد شد که بپندارند اینان نمادهای مذهب و نماینده رسمی پیامبر و همتراز اویند. همان ادعایی که در آیین بابی و بهایی اتفاق افتاد. از سوی دیگر سبب تردید نسلهای جوان مسلمان ایران به دیگر فرمانهای قرآن است که با خود بپندارند نکند پیامبر اسلام هم از جنس عموم امروزیان بوده است. دستکم نگارنده این سطور طی هفت سفر متناوب به عربستان سعودی در مکه و مدینه طی چهل و هفت سال ندیده و حتی نشنیده حتی پس از نماز هم از نمازگزاران خواسته شود برای هر نوع موضوعی صلوات فرستاد شودد چه رسد برای حضور یا ورود یا سلامتی علمای دینی یا فرمانروایانی که خود را خادم حرمین شریفین مینامند. چنین است دیگر اغلب کشورهای اسلامی. به باورم سکوت بزرگان دین در ایران در این زمینه بنا به یادکردهای قرآنی از مصادیق ستم به ساحت نبی اکرم (ص) و مستوجب مکافات و رفتن برکت از خاک این سرزمین است.
2- هیچگاه تعبیر آیتالله به شکل سادهاش چه رسد به با افزودن القاب عظیمواره برای هیچکس و هیچ چیز و هیچ پدیدهای در قرآن برای ستایش کسی حتی انبیاء یاد نشده است. آیات الله هم به چند معنی اصلی از جمله یادکردهای مکتوبات انبیاء و نیز معجزات پیامبران یا نشانههای آفرینش یاد شده است. بر سر هم آیت و آیات واژهای است که برای بیان مفاهیم به کار گرفته شده نه انسانها.
3- کاربرد فراوان ابو/ابی/ابا همراه نام اشخاص در میان مسلمانان در تمدن اسلامی به ویژه شیعه عادی است ولی در قرآن برای پیامبران و نیکان به کار نرفته است. شاید بتوان عطف به به کارگیری برای ابولهب آن را بیشتر نشانهای منفی در نظر گرفت. به همین سبب هرگز کلماتی همچون ابوالقاسم برای حضرت رسول(ص) یا دیگر انبیاء یاد نشده است.
4- هیچگاه واژه اخلاق در قرآن به کار نرفته است. منطقا احادیثی همچون تخلقوا باخلاق الله میتواند نامستند دانسته شود. چنین است حدیث من عرف نفسه فقد عرفه ربّه که به ظن قوی از فلاسفه و حکمای یونانی یا علمای مسیحی است به نادرستی قدسی وصف شده است. زیرا مکرر در قرآن یاد شده که هیچکس را با خدا همسنگ نگیرید و مثالی برای او نزنید. وقتی خداوند صراحتاً به پیامبر اسلام که چنانچه یاد شد درود میفرستد مکرر خطاب به او میگوید یادآور شود مبشر و نذیر است. میگوید و وجدک ضالاً فهدی (ضحی،7) یعنی گمراهت یافت پس هدایت کر. پس چگونه کسی میتواند خدا را بشناسد وقتی در قرآن خطاب به همه انسانها از نخستین تا فرجامین گفته شده و ما اوتیتم العلم الّا قلیلاً ( اسراء، 85)؟ چگونه هر کس میتوان در دوران ما با سهمی کمتر از یک هفت میلیارد نفوس بشری از کلّ علم قلیل به شناخت خدا برسد؟ وقتی یادآوری شده: ما قدروا الله حق قدره (حج، 74) یعنی حقیقت ارزش او را چنانکه هست نتوانستند دریابند چه معنا دارد به اخلاق او متخلق شوند؟ بر سر هم چنین مفاهیمی یا تعابیری هرگز در قرآن یافته نمیشود. حتی موسی پیامبرکه خواست لحظهای خدایش را ببیند فرمان آمد لن ترانی (اعراف، 143) یعنی هرگز مرا نخواهی دید.@@@
5- هیچگاه در قرآن نام عارف و عرفان و معرفت حتی یک بار یاد نشده است. چنین است صوفی و تصوف و متصوفه. نکتهای که نشان میدهد این باورها از ادیان دیگر خاصه بودایی و مسیحیت وارد اسلام شده است. در میان یهودیان نیز طی هزاران سال تا چند قرن اخیر در اروپا پدیدهای به نام عرفان و تصوف یهودی نبوده است. یهودیان خسیدی/حسیدی گروه تصوفگرای کلیمیان است که در قرون دوازدهم و سیزدهم در آلمان پا گرفت. در قرن هجدهم لهستان و اوکراین قطب آن بودهاند.
6- هیچگاه اذان و اقامه به معنی امروزی که همه روزه در مساجد و رسانههای ایران پخش میشود یک بار هم در قرآن یاد نشده است. نکتهای که سخت تاملپذیر و شایسته تحقیقی مستقل است.
7- هیچگاه واژه جمعیت و جماعت از جمله برای نماز در قرآن یاد نشده است. عطف به نام یک سوره به نام جمعه و نیز یادکرد نماز جمعه در روزهای آدینه به نظر میرسد بتدریج علمای دینی به تعمیم آن برای همه روزهای هفته و همه وعدههای پنجگانه نماز اقدام کردهاند. وقتی این نکته مهم میشود که بدانیم حتی یک بار هم کلمه فضیلت در قرآن یاد نشده که اثبات شود نماز جماعت نیز فضیلت دارد. دستاویزی که قرنهاست در ایران نرفتن به نماز جماعت نشان نامومن بودن یک مسلمان است. دیگر ضربالمثل شده که به نماز جماعتروندگان مومن اطلاق شود. از سوی دیگر یدالله مع الجماعه هم در قرآن یاد نشده بلکه ضربالمثلی عربی است. برخی به اشتباه عطف به بدالله فوق ایدیهم در قرآن که مشابهتی با آن دارد به نادرستی چنین پنداشتهاند.
8- حجامت و مشتقات آن همچون حجام و محجمه و بلکه مشتقات مصدر حجم یا نامهای وابسته به کلمه حجم هرگز در قرآن همچون فصد یک بار هم یاد نشده است. اینکه در شب معراج به پیامبر اسلام(ص) توصیه به حجامت شده بنیان درستی ندارد. زیرا اولا پیامبر بنا به روایات معتبر از جراحی که مشتمل بر برش بدن با تیغ و همراه خونریزی بوده رضایتی نداشته است. دوم اینکه اگر هم به او چنین گفته شده شاید ضرورت بدن او بوده است نه همه مسلمانان. سوم اینکه اگر همچون نماز و روزه واجب بود باید در قرآن یاد میشد. چنانکه یاد شد اصلا فضیلت در قرآن یاد نشده که برای نماز جماعت هم بدان استناد شود چه رسد به فضیلت داشتن حجامت نزد خداوند. یک بار هم در قرآن نام طب و طبیب و متطبب و طبابت و دارو/دواء یاد نشده است. زیرا قرآن به گواهی ابتدای سوره بقره نوعی از انواع هدایت یعنی هدی به شکل نکره است یعنی نوعی کتاب راهنماست آن هم نه برای همه بلکه برای متقین و نه لزوما مومنین یا مسلمین . زیرا دایره تقوی مشتمل بر ایمان است اما لزوما همه مومنین در شمار متقین نیستند. در قرآن دایره ایمان مرحله فراتری از اسلام است . پس همه مسلمین هم در شمار مومنین یاد نشدهاند که قرآن بتواند هدایتشان کند. یعین شرط آغاز هدایت با قرآن آن است که اعمال یاد شده برای متقین از سوی کسی عملا انجام شد که شامل همه اعمال مومنین هم هست. این نکته یادآور آیهای است که لایمسه الا المطهرون. پس وضوی امروزی برای تماس با قرآن صرفا صورت تطهیر دینی است نه باطن یعنی حقیقت آن که همانا اتصاف به صفت تقواست.
9 – در قرآن هماره کلمه ولی که معمولا با نصیر یا شفیع یاد شده به جز یک مورد که به شکلی غیرمستقیم با یک پیامبر گفتمان شده عنوانی مخصوص به الله است. ولی الله یا ولی امر هم هرگز در قرآن یاد نشده است. کلمه والی و متولی هم در قرآن نیست و بعدا ساخته شده است. ازهری قرن چهارمی در کتابش نوشته ولی به معنی قرب/نزدیکی، تابع محب/پیرو دوستدار و سرپرست یتیم اما اولی یعنی احق/سزاوارتر است(تهذیباللغه، 447/15 -449). پس ولی به معنی فرمانروا یا حاکم نیست. برخی به اشتباه پنداشتهاند اولیالامر در قرآن جمع ولی امر است. درست آن است اولی یعنی دارنده اما کلمه اولیاء جمع ولی است. از سوی دیگر باید دانست امر در قرآن بنا به شواهد قرآنی به معنی فرمان و دستور امروزی زبان فارسی و ایرانیان نیست زیرا اصطلاحات حکم و اذن و کلمه هم دراین باره یاد شده است. ازهری هم کلیترین معنیاش را نقیض نهی بودن نوشته است (همان، 15/ 289 ). پس در نهی نوعی توصیه به بازداشتن است که تعریف امر میشود ترغیب به انجام دادن.
کاظم برگنیسی(1335-1389ش) هم تحقیقاتی گستردهای آغاز کرده بود که پیش از مرگ خونین و پرسشبرانگیزش شفاها به نگارنده این سطور گفت امر به معنی تحکم و القاء کردن نیست مثل اینکه شما به دوستی بگویید فلان کار را بهتر است انجام ندهی. ممکن است بپذیرد یا نپذیرد. به درستی امر و نهی نوعی هشدار گفتاری – نوشتاری است که قوه قهریه و جبر در آن نیست. چنانکه خداوند که به باورم پیروان ادیان ابراهیمی آفریدگار همه هستی است خطاب به مخاطبان درباره انسان گفته است ما او را راه نمودیم خواه شکرگذار باشد یا ناشکرگذار: انا هدیناه السبیل اما شاکرا اما کفورا ( انسان، 3). چند بار در قرآن یادآور شده اگر خداوند میخواست کاری میکرد که همه انسانها فرمانپذیرش باشند چندانکه به جز آدمها همه اجزای آسمانها و زمین تسبیحگر اویند. پس ارزش ایمان و تقوا به تصمیم و باور شخصی و انجام ارادی است وگرنه ارزشی نخواهد داشت. در نوشتاری پیشین هم یاد شده کلمه فقیه هم در قرآن یک بار هم یاد نشده است که بتوان استنباط کرد بتوان عنوانی برای یک مقام دینی است.
10- هرگز نام امیر یا امراء در قرآن یافته نمیشود. منطقا امیرالمومنین هم در کتاب مسلمانان نیست. باید دانست اول بار برای عمر بن خطاب دومین خلیفه مسلمانان به کار گرفته شد.
11- هرگز نام علی، فاطمه، حسن، حسین و نیز غدیر در قرآن_ حتی کلمات انتصاب و منصوب و انتخاب _ به شکل صریح یا مستقیم یا حتی اشاره به دختر/بنت پیامبر اسلام(ص) یاد نشده است. بنت در قرآن دو بار یاد شده یکی برای شعیب که خواسته بوده دخترش را به عقد موسی درآورد و دیگری نام مریم مادر عیسی مسیح با وصف بنت عمران. به دختران/بنات حضرت محمد(ص) یک بار در مسئله حفظ حجاب اشاره شده که در کنار زنان/ازواج و زنان مومنین یاد شده است.
12- عربی زبان قراردادهای دقیق ضبط و تلفظ است. به جز لزوم تلفظ هرحرف یکسان اداشونده همچون سین و صاد در میان فارسیزبان که در سخن گفتن سبب پیدایش معنای دیگری خواهد شد تغییر یک حرکت کوچک کسره یا فتحه یا ضمه یا بودن و نبودن یک تشدید معنی را دگردیسی میکند. عظام بر وزن نظام در قرآن برای صفت فخامت نیست بلکه به عنوان مترادف استخوانها یاد شده است. پس به کار بردن عظام برای انسانها برای بزرگداشت بنا به یادکرد قرآنی نادرست است زیرا آیات عظام میشود نشانههای استخوانها که بیشتر یک اصطلاح طبی است. ازهری هم در کتابش به آن اشاره کرده است (تهذیب اللغه، 302/2 ). عظیم هم در قرآن به جز عذاب دوزخ و اجر آخرتی و اثم/گناه و بهتان و جز آن برای صفت انسانی به کار نرفته فقط مخصوص خداست. گواهش اینکه در تاریخ تمدن اسلامی هزار و چهار صد ساله هیچگاه پادشاهان و امیران و خلفاء از آن صفت برای ستایش خویش استفاده نکرده بودهاند. معظم هم هرگز یک بار در قرآن یاد نشده است. اعظم هم سه بار در قرآن یاد شده که دو بار برای درجه اعظم نزد خداست و یک بار برای اعظم اجرا.
13- بسیاری مسلمانان و به باورم به سبب القای نادرست و پی در پی متولیان دینی خاصه واعظان منابر در چند قرن اخیر باورشان شده خدا و بهشت ملک موروثی خودشان است و دیگر مردمان جهان سهمشان دوزخ و برزخ است. چنین نیست. اینکه خدا فقط هماره با آنهاست و دیگر مردمان را نصیبی نیست باوری ناقرآنی است. به باورم همین نگره غرورآمیز فرعونبنیان سبب شکست خوردن مسلمانان طی هشت قرن اخیر از مغول و تیمور و فریب خوردن از اروپاییان و آمریکا و چین و روسیه شده است. آیات قرآن هماره تاکید کرده که خدا آفریدگار همه موجودات است. آنها را روزی میدهد. نیز هر آنچه در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی از درختی نمیافتد مگر آنکه خدا از آن آگاه است (انعام، 59). منطقا از برگهای جنگلهای آمازون و استرالیا و کانادا و هندوستان و اروپا که سرسبزتر از اقالیم اسلامی باشند و نیز مردمانی که زیر و روی چنین دریاها و خشکیها هم بوده باشند نیز مطلع است.
14- اول باربه میانجی یادکرد مادربزرگ پدریام به نکتهای ذهنم معطوف شد. حدود هفت ساله بودم در حیاط خانهمان از او پرسیدم خدا کجاست؟ انگشتش را به سمت آسمان نشانه رفت و گفت آن بالا. نخست آن را به حکم کودکی سخنی تماما راست پنداشتم. سالها بعد نشانه یک باور عمومی دیدم که حتی بزرگان دینی و سالخوردگان همه روزه مسجدرونده نیز عملا به این اصل معتقد بوده و هنوز هم بسیار دینداران عامی و خواص چنین میاندیشندکه گویی خدا در زمین پر از فساد حضور ندارد.
سالها بعد با دیدن فسادهای اخلاقی و اقتصادی مشهورین به ایمان در بازار و جامعه و مدارس قدیمه بود که این نگره مشترک عمومیشان برایم اثبات شد. زیرا اینان با خود پنداشتهاند شان خدا بالاتر و به قول معروف اجل از آن است که در آبریزگاه و روسپیخانه و میکده و به وقت همجنسگرایی و گفتن دروغ و تهمت زدن یا در احتکار آذوقه خلق و تقلب و کمفروشی در آن یا انجام معاملات اقتصادی ربابنیان مشروط بازار و خوردن حقالناس نگاهش به زمین خاکی معطوف باشد.
راست آن است طی همه عمر کمتر دیدهام کسی عملا به سمیع و بصیر بودن خدا باورکرده باشد که معنیاش باور به اوست . در لاک خود رفتن و در هر کاری خواستن کردن میان بسیاری مشهورین به مومن و کافر و فاسق فرقی نیافتم. به باورم اگر مردمان خویشتنمومن/مسلماننام به خدایی که قرآن گفته باور داشتند هماره او را بیننده و شنونده کارهایشان مییافتند که در قرآن شرط مسلمانی و ایمان وصف شده است. پس هر کسی هر چه میخواهد انجام میدهد خاصه همچون گروههای طالبان و القاعده و داعش امروزی و همردگانشان در دیگر اقالیم اسلامی، حکم به قتل به دلخواه و برای منافع شخصی یا صنفی میدهد یا اقدام به قتل و شکنجه دیگران میکند به این معنی است اینان به خدای بینای/بصیر 42 بار و شنوای/سمیع 47 بار یادشونده در قرآن و به فرشتگان ثبتکننده اعمال یعنی کراما کاتبین یعلمون ما تفعلون ( انفطار، 11-12) و به رستاخیز نهایی مشتمل بر دوزخ و بهشت اعتقادی قلبی ندارند.
به باورم نامهای خدا و قرآن و بهشت و دوزخ برای اینان همچون برندهای تجاری همچون مکدونالد و کوکاکولا و آدیداس است که پر مشتری است. خود را مالک چنین کارخانههایی میپندارند که البته اینان کارشان تولید و فروش و صادرات واژههاو باورهای دینی است. مریدانشان هم فروشندگان این مخدرات افیونواره است. مشهور است کارل مارکس گفته بوده دین افیون تودههاست. اگر زنده بود میدید افیون دین تودهها شده است که امروز طالبان در افغانستان متولی آن است.