سید حسین رضوی برقعی
سیام. برخى نيز به اراده خويش به قصد خودكشى و يا ناخواسته و معمولا در رقابتهاى سياسى ـ سپاهى با برنامهريزى مخالفكُشى با فصد از پاى در مىآمدهاند. على بن ربّن طبرى به مردى مسيحى اشاره مىكند كه به سبب ابتلا به افسردگى، شبى يارانش او را در حالى يافتند كه قسمتى از گلوى خود را بريده بود و خون از آن فَوَران مىكرد. به دادش رسيدند و درمانش كردند.[64] مطهّربن عبدالله وزير عضدالدّوله كه از سوى وى به سردارى سپاه گمارده شده بود، به سبب شكست در جنگ، خود را با رگ زدن كُشت.[65] ميرزا تقىخان امیر کبیر، صدر اعظم ناصرالدّينشاه در ديار نخبهكُشان به اغواى دشمن و به دست دوست در گرمابه فين كاشان به شيوه فصد و به تعبير قاجارىاش «راحت كردن» كشته شد كه مشهورِ بساایرانیان است.
سی و یکم. درباره رگزنان در ميان ادبيات نظم و نثر فارسى و عربى نمونههاى جدّ و هزل اندك نيست. امروزه اصطلاح «در/توىِ رگ زدن» بر زبان مردم به ويژه جوانان جارى است. مقصود نه آنكه از طريق سرم يا سرنگ چيزى را وارد رگ نمايند بلكه چيزى را بنوشند. ابنعبرى چون به زندگى يوحنابن ماسويه پرداخته از شوخطبعيهاى وى در این زمینه ياد كرده است: «از نوادرى كه از او آوردهاند،يكى اين است كه مردى نزد وى آمد و بيمارى خويش شرح داد. يوحنّا گفت بايد رگ بزنى كه علاج آن رگ زدن است. آن مرد گفت به رگ زدن عادت ندارم. يوحنّا گفت گمان نمىكنم از شكم مادرت عادت به بيمار شدن داشتهاى».[66]
سی و دوم. انورى سده ششمى به جز شاعرى از دانش پزشكى نيز به كمابيش بهرهمند بوده است، چندانكه از خوانش سرودههاى سنايى غزنوى و خاقانى شروانى و نظامى گنجوى نيز چنين دريافته مىشود از معدود شاعران بزرگ ايرانى بودهاند كه نگاهى فرازينه و دقيق به دانش پزشكى داشتهاند. اينكه پزشكىوارانه در مقام كارآزمودهاى بزرگ به بيماريهاى سراپاى آدمى مىنگريستهاند. انورى ابیوردی در قطعهاى شعری درخواست شراب كرده بوده است. از خوانش قصيده دريافته مىشود به تعبير خودش و نگارش یعنی معشوقش یا معشوقهاش فصد كرده بودهاند و نياز به شراب داشتهاند:
«من و نگار من امروز هر دو رگ زدهايم
من از حرارت عشق و وى از حرارت تب
بزرگ بار خدايى كنى و بفرستى
ورا شراب عنّاب و مرا شراب عنب»[67]
سی و سوم. الگود نيز از سه پزشك برجستهاى نام مىبرد كه معاصر بوده و همگى هبةالله نام داشتهاند، از جمله بديع اصطرلابى ياد كرده كه معاصر هبةالله اصفهانى بوده است. وى پزشك، شاعر و منجّم بوده و گاهى كلماتى زشت و ركيك نيز به كار مىبرده است: «در ميان اشعار كمضرر او، شعرِ هجوى است كه بر عليه يكى از جرّاحان زمان خود سروده است. او سخن خود را چنين آغاز مىكند:
«و فاصدٍ مبضعه مشرع
كأنّه جاء إلى حرب
فصد بلانفع فما حاصل
غير دمٍ يخرج من ثقب
لو مرّ في الشّارع من خارج
لمات من في داخل الدّرب
خذه إذا جاشت عليك العدا
فوحده يغنيك عن حرب».
یعنى رگزنى است كه از تيغش خون مىبارد گويى به جنگ آمده است. بيهوده رگ مىزند و حاصلی جز اين ندارد كه خونی از سوراخى خارج شود. اگر كه رهگذرانه از بيرون بگذرد آنانكه در اندرون خانه هستند جان مىسپارند. هر زمان كه دشمنان بر سر تو ريختند او را با خود داشته باش كه به تنهايى تو را جنگ بىنياز خواهد كرد».[68]
سی و چهارم. فصد شريانى که در طب که به سَلّ موسوم بوده به شكل معمول در كارهاى بالينى پزشكى كهن كمتر انجام مىشده امّا اگر به كار مىداشتهاند به چند مورد و آن هم نقاطى خاص محدود بوده است: «دو سرخرگ گيجگاهى، دو سرخرگ پشت گوشى، دو سرخرگ مَلاجى، دو سرخرگ زير زبانى و سرخرگ انگشت ابهام ـ همان كه جالينوس در خواب ديده است ـ».[69] ابنتلميذ سده ششمی فصد از سرخرگهاى كوچك دور از قلب را نيز جايز شمرده است.[70] فصد شريانى انواع گوناگونى داشته كه شامل «بَتر» و «سَلّ» و «كىّ» بوده است.
سی و پنجم.ابنقُف[71] و طهرانى سده یازدهمی عصر صفوی «بتر» را دقيقتر وصف كردهاند: «در لغت به معنى قطع و در عرف اطبّاء… كه پوست را بشكافند و از روى شريان به آلتى از فولاد كه سرِ او باريك و كج است ـ و به عربى صُنّاره و به فارسى چَنگك گويند ـ بردارند و ساير اجسامى را كه در حوالى شريان باشد، دور كنند… آنگاه به صُنّارهاى شريان را بردارند و دو طرف او را به خياطهاى[72] از ابريشم ببندند و ما بينِ دو خياطه را ببُرَند و به قدر حاجت خون كم نمايند… و دوايى چند كه قطع خون كند بپاشند و ببندند».[73]
سی و ششم. همچنين ابنقف پزشك مسيحى سده هفتمى[74] و طهرانى سده يازدهمى اصطلاح «سلّ» را اندكى ديگرگونهتر از ديگران چنين وصف كردهاند: «در لغتْ كشيدن، و به اصطلاح اطباء، آن است كه به قدر سه انگشت از شريان را بُريده و كشيده و بيرون آورند… چنان است كه اگر مويى در صدغين باشد اوّلاً بتراشند و به قوّتِ حسِّ لمس انگشتان، شريان را بجويند پس به سرخى يا سياهى نشان كند… از دو جانب به خياطهاى ببندند و آنگاه بردارند تا شريان كوتاه… گردد و پوست بر بالاى او افتد».[75]
سی و هفتم. ابوالحسن ترنجى سده چهارمى و پزشك ركنالدوله بويهى به انتقاد از كسانى پرداخته كه در بريدن سرخرگ به شيوهاى نادرست به چنين كار خطرناكى اقدام كردهاند كه عوارضِ دائمىِ خطرناک و شايد بازگشتناپذيرى براي بیماران داشته باشد: «من جمعى را ديدم كه از سلِّ شريان، نور چشم ايشان بسیار ضعيف شد و خلل در حركت چشم به هم رسيد، زيرا كه شعبهاى از اين شريان به چشم پيوسته است. مردى را ديدم كه از سلِّ شريان، همان روز احول /لوچ شد و شخص ديگرى را ديدم كه از سلِّ شريان، سيلاب بزاق از كام و دهان او را عارض شد».[76]
سی و هشتم. در يكى از مخطوطات قديمى كه سالها پيش در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى ديده بودم دو بيت درباره رگهاى فصد شونده از شاعرى ناشناخته ضبط شده بود كه آن زمان در يادداشتهايم نوشته بودهام:
«از عروقْ آنها كه مقصود است، نُه باشد همه
جمله در يك بيت باشد نظم اى تو را عالَم مُطاع
مابِضُ الرَّكَبَه است و اِبطى، صافِن و عِرُقالنَّساء
باسليق، قيفال، اَسلم(=اُسلِیم)، اَكحَل و حَبلُالذِّراع»[77]
سی و نهم. خاقانى شروانى در يكى از قصيدههايش اصطلاحات فصد، فصّاد و ابزارهاى فصد را يادآورى و با پايان شب و آغاز روز همسنجى كرده است. به باورم كوشيده پيوندى ميان دادههاى طب و نجوم و شعر ايجاد كند تا ميزان دانش و هنر شاعرىاش دانسته شود. به راستى كمتر كسى پس از او مىتوانسته چنين هنرنمايى سخنورانهای داشته باشد. البته گاهى هم ميان دادههاى قصيدهها ناهمخوانى يافته مىشود. مثلاً در دو بيت از دو قصيده مجزاى زيرين در يكى نيشتر/ مبضع با ماه و در ديگرى با مَهِ عيد مقايسه شده است. در يكى طشت با گردون و در ديگرى با خورشيد قياس شده است. فصّاد هم گاه شب است و گاه صبح:
«شب چو فصّادى كه ماهش مبضع و گردونْشْ طشت
طشت كرده سرنگون، خون از دكان انگيخته…
فصّاد بوَد صبح كه قيفال شب گشاد
خورشيد، طشتِ خون و مهِ عيد، نِشترش»[78]
چهلم. اين گونه تمثيلها مىتواند سرچشمهاى براى شمارى استنباطها باشد. اينكه دست كم در سده ششم، فصادان پيشهاى مستقل داشتهاند و خدماتشان در دكانوارهاى انجام مىشده است. اینکه به خلاف سنت مرسوم و معیار تاريخپژوهان پزشكى گاه فصاد را پزشك ناميده است. نیز اینان لزوماً در گرمابهها خدمت نمىكردهاند. از سوى ديگر به سبب توصيفهاى زنده خاقانى مىتوان وى را همچون متنبی شاعر عرب از شمار دموىمزاجانی دانست كه بسيار به رگ زدن نياز پيدا مىكردهاند. بر سر هم برآيند اشعارش ناافسردگى و ناخشمناكى و ناكمتوانىاش را نشان مىدهد. نكتهاى كه مؤيد آن است به صفراء و سوداء و بلغم مزاج گرفتار نبوده است. بيت زيرين گواهى بر اين مدعاست. البته منطقاً سرشك به معناى اشك نيست و پُرخونى كره چشم يا رگهاى ملتحمه را نشان مىدهد و براى قافيهسازى به كار گرفته است:
«همرنگ زرشك شد سرشكم
بگشاد رگ مجس پزشكم».
شانزدهم بهمن ماه 1402ش
- [64] . فردوس الحكمه، ص142.
[65] . شاهنشاهى عضدالدّوله، ص102.
[66] . مختصر الدّول، صص180ـ181.
[67] . ديوان انورى، 2/521.
[68] . تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، ص197.
[69] . قانون، 1/302ـ304.
[70] . مقالة فى الفصد، صص82 ـ 84.
[71] . العمدة فى الصناعة الجراحة، 1/172.
[72] . خياطهاى: نخ بخيهاى.
[73] . درعالصحه، 110a.
[74] . همان.
[75] . همان، 110b ـ 112a.
[76] . معالجاتبقراطيه و به نقل از درعالصّحّه، صص110ـ111.
[77] . مجموعه طبّى، خطّى ش1538، كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ص277.
[78] . هزار و پانصد يادداشت، ص114.