پیشدرآمد
شادروان علیاصغر فقیهی (1292-1382ش) از دانشمندان معاصر ایرانی قلمرو تاریخ ایران است که نامشان برای نسل جوان، کمتر شناخته شده است. مقالات و تحقیقات علمی ایشان در سالهای پیش و پس از انقلاب به تأیید کارشناسان برجسته علوم انسانی دانشگاهها رسیده بوده است. دکتر امیرحسین یزدگردی که نماد وسواس و دقّت در پژوهش ادبی بود، به دیدارش میشتافت و از محضر فقیهی بهره میگرفت. دکتر محمّد معین در دهة بیست تا چهل خورشیدی بارها به قم آمدند و از ایشان خواستند که در دانشگاه تدریس کنند. در سال 1345 حکم دانشیاری دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران را به خدمت ایشان آوردند، ولی شادروان فقیهی نپذیرفت. دکتر محمّدامین ریاحی میگفت هر چه از ایشان خواندهاند، ارزش علمی داشته است. اینکه تأکید داشتند فقیهی در سلامت اخلاق و کمال روحی از نسل ابوسعید ابوالخیر و بایزید بسطامی است. داستانی از سالهای 1328 خورشیدی نقل کردند که در آن سالها در قم تدریس داشتهاند. افزودند میدانم برای کسی نقل نکردهاند. چون قصّه را شنیدم، تأیید کردم که هرگز برای من یا دیگری نیز باز نگفتهاند. دکتر هادی عالمزاده مدیر گروه تاریخ و تمدن اسلامی در دانشگاه تهران و اکنون در مرکز تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی، کارهایشان را دقیق و علمی وصف کردهاند که گاه به گاه با دکتر یزدگردی به محضرشان میرفتند. به بنده گفتند یزدگردی کمتر کسی را فاضل مینامید، فقیهی یکی از آنها بود. فقیهی، تنها یک دانشمند محض نبود به فضائل اخلاقی نیز آراسته بود. نگارنده دربارة ایشان مقالهای تدوین کرده است که در کتاب ماه تاریخ 1382 به چاپ رسیده است.
فقیهی به سال 1315، علوم قدیمه را به پایان بردند. آنگاه به دانشگاه تهران وارد شدند و در محضر بزرگانی چون بدیعالزمان فروزانفر و علیاکبر شهابی و حسین گلگلاب و پروفسور جواد هشترودی دانش آموختند. پایاننامة ایشان زیر نظر احمد کسروی و عباس اقبال آشتیانی بود که در حضورشان دفاع کردند. فقیهی مدّت سی و یک سال در قم به تربیت شاگردان و تألیف و ترجمة آثار تاریخی پرداختند. از سال 1350 به تهران آمدند و دوباره از سال 1372 به قم بازگشتند و ده سال پایانی را در زادگاهشان سپری کردند. کمتر کسی میداند که در دهة سی خورشیدی، آیتالله بروجردی، علیاصغر فقیهی را فراخواندند و به ایشان تکلیف کردند کمتر کسی مانند شما به ادبیات فارسی و فقه آشناست. بر شماست تا احکام شرعی را به زبانی ساده و همهکس فهم آماده کنید. به این ترتیب پایة رسالههای عملیة امروزی و نیز شیوة شمارهگذاری مسائل، تراوشی از قلم شادروان فقیهی است. اکنون در جامعة علمی، فقیهی بیشتر با پژوهشهای دورة آلبویه شناخته میشود. شاهنشاهی عضدالدّوله در همان سال تألیف به سال 1347 برندة جایزة سلطنتی گردید، ده سال بعد در اسفندماه 1357 چاپ اوّل آلبویه در هزار صفحه انتشار یافت. میتوان گفت برجستهترین تحقیق دربارة این سلسله، به نام فقیهی ثبت شده است. ویراستة جدیدی از هر دو کتاب به زودی انتشار خواهد یافت.
از کودکی، ذکر جمیل او را شنیده بودم. امّا بختم نبود که جز شش سال پایانی عمرشان را با ایشان همنشین باشم. شاگردانی داشت که پس از چند دهه، به شوق دیدارش از اقصی نقاط عالم به قم میآمدند. هر کس در مجلس او مینشست از زبانش، دانش و از برخوردش، منش میآموخت. این مقاله که در سالهای پیش از 1350 تدوین یافته است، نشانی از ژرفای علمی و دقّت اوست که بر پایة متون کهن عربی تدوین یافته است. شوربختانه دیگر نسل کسروی، اقبال و فقیهی از میان رفته است. کسانی که جامع ادبیات عرب، ادبیات فارسی و تاریخ باشند. فقیهی هرگز از منابع ترجمه شده استفاده نمیکرد. امید است در آینده دیگر مقالات ایشان که نزد نگارنده است در اختیار علاقهمندان قرار گیرد. چنند نوبت به ایشان یادآور شدم چون زاده و بالیده و زیسته در شهر قم هستید و نیز نام کوچکتان علی اصغر است و نام خانوادگی تان فقیهی و به ترجمه نهج البلاغه هم اقدام کرده اید خاصه که بخشی از زندگی شما با وقایع انقلاب 1357 مقارن بوده که خاستگاهش شهر قم بوده است در ذهن بسیاری امروزیان خاصه دانشجویان نمی توانند از شما چیزی جز تصویر یک روحانی تمام عیار و شریعتمدار سالخورده تصور کنند. سکوت می کردند و لبخند می زدند. می افزودم انتشار آثارتان که از سوی ناشران روشنفکری همچون خوارزمی و آگاه و امیرکبیر و بنگاه ترجمه و نشرکتاب پیش از انقلاب نبوده بلکه از سوی ناشران قم یا خیابان ناصر خسرو تهران بوده به این پندار سخت رنگ یقین می زده است. به هر روی شیوه نگارش و تحقیق مقاله زیرین نشان می دهد که ایشان مورخی تمام عیار از شمار دانشگاهی – فرهنگستانی به معنای عمیق کلمه بوده است.
گرچه طی سالهای گذشته متهم به گزافه گویی در مراتب علمی ایشان شده ام اما امیدوارم گذشت زمان ارزشهای شادروان فقیهی را آشکار کنم. ستایش فقیهی از سوی بنده حاصل سی سال نشست و برخاست با بزرگان علمی و ادبی درون کشوری و برون کشوری در رشته های مختلف خاصه طب و ادبیات فارسی و عربی بوده است. اما آنچه بر آن سخت پای فشرده ام سلوک معنوی و خودسازی درونی ایشان بوده است. اینکه نخستین دیدارم با فقیهی ده سال پس از ملاقات با کسانی همچون شادروانان دکتر عبدالحسین زرین کوب و محمد تقی دانش پژوه و بهرام فره وشی و حسین کریمان بوده است.
گفتنی است یک نوبت پس از درگذشت استاد فقیهی و انتشار مقاله ام در باره ایشان جوانی که کارشناسی ارشد رشته تاریخ داشت و از مریدان زرین کوب و از اصحاب خاصه شادروان دکتر عبدالحسین نوایی بود در کتابخانه مجلس شورای اسلامی در میدان بهارستان مرا دید و گفت فقیهی کسی نبوده است! یک آل بویه نوشته و مرتب کوتاه و بلندش کرده است! گفتم یک بار دیگر مقاله را بخوان اگر او را برتری علمی داده ام یا نوشته ام مراتب علمی اش از زرین کوب یا دیگران بالاتر بوده است به من خرده بگیر بلکه نوشته ام کارنامه فرزانه ای از زمانه. مدتی بعد مرا دید و پوزش خواست که در باره ایشان نادرست داوری کرده بوده است. روانش شاد و یادش در یاد که سهم راستینش از شهرت و نام نیک به دهه ها و سده های پسامرگش افتاده است.
سید حسین رضوی برقعی
اروندرود و خلیج فارس
علیاصغر فقیهی
قبل از هر چیز باید گفته شود که نامهای جغرافیاییِ کشور عراق، عموماً فارسی بوده و بسیاری از آنها که امروز معمول است و پارهای از افراد تصوّر میکنند عربی است، ریشهای فارسی دارد. ممکن است این سؤال پیش آید که چه جهت دارد، اسامی شهرها و نواحی یک کشور عربی، فارسی باشد؟ پاسخ چنین سؤالی این است که سرزمین عراق در ایران باستان و در قرون مختلف اسلامی، جزوی از کشور پهناور ایران بوده است.
کوروش ـ شاهنشاه بزرگ هخامنشی ـ سرزمین بابِل (در محل حلّة امروزی) را متصرّف بود و آثاری از کاخِ او همانطور که خواهیم گفت، اکنون باقی است. در زمان ساسانیان، پایتخت شاهنشاهانِ ایران، شهر تیسفون (مدائن) در پنج فرسنگی بغداد بود.
در دورة اسلام، پس از انقراض بنیامیه و روی کار آمدن عباسیان، چون خلافت آلعباس به پایمردی ایرانیان به وجود آمده بود و به قول یکی از نویسندگان معروف عرب «خلافت عباسی در حقیقت حکومتی ایرانی بود، از این روی، مرکز خلافت را از دمشق به عراق انتقال دادند».[1] آلبویه نیز پایتخت دوّمشان را بغداد قرار دادند (پایتخت اوّلشان شیراز بود). سلجوقیان نیز در عراق فرمانروایی میکردند. در زمان صفویه، سلسله جنگهایی میان ایران و عثمانی بر سر تصرّف عراق جریان داشت. در زمان نادرشاه و کریمخان زند نیز موضوع تصرّف عراق از طرف ایران مطرح بود. از این رهگذر، جنگهایی میان ایران و عثمانی رخ داد که در نتیجه، بارها عراق در تصرّف ایران قرار گرفت که در کتب تاریخ به تفصیل شرح داده شده است.
منظور این است که با این سوابق، طبیعی است که اعلام جغرافیاییِ چنین سرزمینی اصلاً باید فارسی باشد و اگر نامی غیر فارسی در آن یافته شود، عارضی و غیر اصلی است. بنابراین عجب نیست اگر نام اصلی دو رود بزرگ و تاریخی که در عراق جریان دارد، فارسی باشد. آن هم فارسی چند هزار ساله: اروندرود، پالادرود.
نمونهای از اعلام جغرافیایی
حمزة اصفهانی گوید: «ساحل را در فارسی، ایراه گویند و از این جهت بندر ناحیة اردشیرخُرّه (به ضمّ خاء و تشدید راء) را در فارس، ایراهستان مینامیدند. زیرا در ساحل دریا واقع بود و به ساکنان آن ایراهیان میگفتند. تازیان، لفظ ایراه را تعریب کردند. به این نحو که قاف به آخر آن ملحق نمودند و ایراق گفتند، سپس همزه را به عین بدل کردند».[2]
اصمعی ـ عبدالملک بن قریب معروف به اصمعی، از ادیبان و لغتدانان بسیار مشهور در قرن دوم هجری ـ گوید: «سرزمین عراق را دلِ ایرانشهر مینامیدند. عربان، لفظ وسط یعنی کلمة ایران را تعریب کردند و عراق گفتند».[3] در قدیم به عراق، سورستان نیز میگفتهاند.[4] ابنرسته گوید: «قسمت وسط ایرانشهر را (یعنی اراضی واقع در میان دو رود دجله و فرات را که عربها آن را سواد مینامیدند) سورستان نامند ایرانشهر نسبت به دیگر قسمتهای زمین همانند سینه است نسبت به جسد انسان و سورستان نسبت به دیگر نواحی ایرانشهر مانند قلب است در سینه. در روزگار قدیم، سورستان را دل ایرانشهر مینامیدند».[5]
اسامی استانهای دوازدهگانة سورستان (عراق)، همه فارسی بوده است. ابنخرداذبه گوید: «سواد (سورستان) دوازده استان یا کوره و شصت طسوج (ناحیه) است:
1. استان شادفیروز (حلوان) پنج ناحیه (طسوج) است، یکی به نام فیروزقباد، دیگری اِربِل و سه دیگر خانقین.
- استان شادهرمز و از طسوجهای آن، بزرگشاپور و کِلواذی، راذان بالا و پایین.
- استان شادقباد و طسوجهای روستهآباد، مهرود، جلولا.
- استان بازیگانخسرو و از نواحی آن نهروانِ اوسط و اسفل.
- استان شادشاپور (کَسکَر) دارای چهار طسوج زنده رود.
6 . استان شادبهمن و از طسوجهای آن بهمناردشیر و میشان و دشت میشان.
- استانِ عالی و از طسوجهای آن فیروزشاپور (انبار).
- استان اردشیربابکان و از جملة نواحی آن بهرسیر.
- استان بِهْ ذیوماسفان (زابهای سهگانه).
- استان بِهْ قبادِ اعلی.
- استان بِهْ قبادِ اوسط.
- استان به قباد اسفل و طسوج هرمز جزد و رودمستان».[6]
روایت قدامه بن جعفر در اینباره چنین است: «شادفیروز (ناحیهای در حلوان)، استان شادقباد، ـ ناحیة بزرگشاپور در همین قسمت است ـ ناحیة راذان بالارواذان پایین، استان خسرو شادفیروز، ناحیة روستهآباد، ناحیة مهرود، ناحیة بندنیج، استان ارندینکرد (شاید به این مناسبت که این اراضی از اروندرود سیراب میشده است)، ناحیة نهروان، ناحیة بادرایا، ناحیة باکسایا، استان خسروشاپور (شهرستان کَسکَر)، ناحیة زندهرود، استان خسروشاد بهمن، کورة دجله و طسوجهای بهمناردشیر، دشت میشان، میشان، ابرقباد. تا اینجا طسوجهایِ شرقی دجله بود (که از رود دجله مشروب میشود).
امّا اراضی سمت مغرب که از فرات آب میگیرد، عبارت است از: طسوج فیروزآباد، طسوج قطرپل، طسوج انبار، طسوج بادریا، استان اردشیر بابکان طسوج بهرسیر، استان روین باسفبار، طسوج زاب اعلی و اوسط و اسفل، (در نسبت به زاب، از پادشاهان قدیم ایران) استان به قباد بالا، طسوج بابل استان به قباد اوسط استان به قباد پایین، طسوج هرمزجرد». [7] آخرین حد ایران از سمت مغرب، مابین نهر بلخ (مقصود جیحون است) تا منتهای آذربایجان و ارمنیه تا فرات و قادسیه (در چند فرسنگی کوفه)، سرزمین فارس است[8] و آخر حد، کوفة بهمناردشیر نام داشته است[9] و در نزدیک قادسیه، مکانی بوده است به نام شاهی.[10]
بغداد
کلمة بغداد، بیشکّ لفظی ایرانی است، مرکب از بغ به معنی خدا و داد که مجموعاًً به معنی خداداد است، این مطلبی است که دکتر معین در ذیل کلمة بغداد نوشته است. در متن برهان چنین آمده که «بغداد در اصل، باغ داد (به صورت اضافه) بوده است. به سبب آنکه هر هفته یکبار، انوشیروان در آن باغ بارِ عام دادی و دادرسی مظلومان کردی».[11] ایشان درباره کلمة بغداد و ریشة آن که در زبان فارسی سابقة چند هزار ساله دارد و الفاظ دیگری که با آن هم ریشه هستند، تحقیقات سودمند و دقیقی کردهاند که اکنون مجال ذکر آن نیست.[12]
کربلا
در وجه تسمیة کربلا، وجوه گوناگون گفتهاند، از جمله اینکه این کلمه در اصل، کورة بابِل بوده است؛ چون ناحیة کربلا در قدیم، ناحیهای از بابل محسوب میشده است (میان کربلا و بابِل فاصله زیادی نیست).
هفت قسمت مدائن
علّت اینکه تازیان، تیسفون را مدائن (جمع مدینه یعنی شهرها) نامیدند این بود که از هفت قسمت تشکیل میشد که نام آنها عبارت است از: اسپاپور، وه اردشیر، هینو شاپور، درزیندان، وه گندیو خسره، نوینا باد، کرداپاد.[13]
آثار تاریخی ایران در عراق
در ذیل این مبحث، مناسب به نظر میرسد که نمونههایی از آثار تاریخی ایرانی در عراق که شواهد زندهای است از دورانهایی که عراق جزوی از خاک ایران بوده است، ذکر شود تا بهتر معلوم گردد که چرا نام دو رود دجله و فرات در قدیم، اروندرود و پالادرود بوده است. چقدر به جا و مناسب است که اکنون این نامهای باستانی و زیبا به این دو رود بزرگ اطلاق گردد.
کاخ کورش
در پانزده فرسنگی بغداد در سمت جنوب، شهر معروف حِلّه واقع شده که امروز مرکز استان است (اللواء). این شهر در کنار یکی از شعبههای بزرگ فرات یا پالادرود قرار دارد. در دوازده کیلومتری حِلّه، خرابههای بابِل و آثار باستانی چند هزار سال پیش، از جمله کاخ معروف ایشتار و شیر بابِل و بقایایِ حدائقِ معلّقه قرار دارد که بسیار جالب و دیدنی است. آثار باقیمانده از کاخ کورش، شاهنشاه بزرگ هخامنشی از جمله چیزهایی است که هر کس به تماشای خرابههای بابل برود آن را میبیند. کورش در سال 538 قبل از میلادِ مسیح، بابِل را فتح کرد.
ایوان مدائن
پادشاهان ایران، زمستانها در عراق به سر میبردند، ابودلف گوید:
«وِ إنّی إمرءٌ کَسروی الفعال
أصیفُ الجِبال و إشتو العَراقا»
من مردی هستم که در کارها از کسری انوشیروان پیروی میکنم. تابستان در نقاط خوش آب و هوای نواحیِ کوهستانی و زمستان در عراق زندگی مینمایم.
پایتختِ پادشاهان ساسانی، شهر تیسفون بود که تازیان آن را مدائن گفتند. پس از بنای شهر بغداد در اواسط قرن دوم هجری به وسیلة منصور دوانیقی ـ دومین خلیفة عبّاسی ـ شهر مدائن از رونق افتاد تا امروز که به صورت ده بزرگی درآمده است. چون قبر سلمان فارسی[14] در آن واقع شده که زیارتگاهِ عراقیان است. نام مدائن را از دست داده و به سلمانِ پاک معروف شده است. سلمان پاک یا مدائن در سی کیلومتری جنوب بغداد و زیارتگاه و تفرّجگاه مردم این شهر میباشد.
در بیرون مدائن، سمت جنوب، ایوان مدائن یا طاق کسری، با شکوه و عظمتی هر چه تمامتر جلوهگری میکند که گرچه خرابه است و خلوت، امّا شکوه و هیبتِ آن غیر قابل وصف است و بیننده را سخت تحت تأثیر قرار میدهد. همین اثر عجیب است که باعث شد بحتری، شاعر عرب و معروفِ سدة سوم هجری قصیدة بسیار مشهور خود را درباره آن بسراید و خاقانی، شاعر توانا و حسّاس ایرانی در سدة ششم هجری، قصیدة ایوان مدائن را به نظم درآورد. قصیدهای که در روح هر ایرانی اثر میگذارد.
ایوان مدائن، طاقی است که به قول نویسندة کتاب العراق قدیماً و حدیثاً، شاید بلندترین طاقهای گیتی باشد. ارتفاع آن سی متر (و به قولی بیست و هشت متر) و طول آن از دهانه تا آخر، چهل و هشت متر است، گمان میرود که شاپور ذو الاکتاف آن را بنا کرده و انوشیروان ترمیم نموده و وسعت داده است.
اُخَیْضَر
در فاصلة پنجاه و پنج کیلومتریِ کربلا، قصری عظیم و قدیمی وجود دارد که احتمال داده میشود از آثار ساسانیان باشد.
برج مراقبت
در استان دلیم در کنار فرات، آثاری از برج مراقبت ایرانیان در برابر رومیان در حد فاصل میان ایران و روم، باقی است.
حیره
حیره، نام ناحیهای است در عراق در چند فرسنگی کوفه و نجف که یک امارتِ عربی، زیر نظر پادشاهان ساسانی در آن وجود داشته است. حیره همانجاست که یزدگردِ اوّل فرزند خود بهرام را که بعداً به بهرام گور معروف شد به آنجا فرستاد و امیر حیره، کاخهای معروف خُوَرْنَق و سه دِیْر را برای شاهزادة ایرانی بنا کرد. اکنون آثاری از آن زمان در این ناحیه باقی میباشد.
بیکلی
در استان سلیمانیه، بناها و آثار و کتیبههایی از نرسی پادشاه ساسانی وجود دارد که مربوط است به سال 293م. این کتیبهها را به فرمان نرسی، پس از پیروزی بر برادرش بهرام سوم نوشتهاند.[15]
از دورانهایی که عراق در تصرّف ایران نبوده بالاخص از زمان عثمانیها، همچنین در نیم قرن اخیر که عراق پس از انقراضِ حکومتِ عثمانی استقلال یافت، آثار فراوانی از ایرانیان، مخصوصاً در مشاهدِ متبرّکه و عتباتِ عالیات به وجود آمد، به طوری که در بارگاههای ائمّة اطهار(ع) و آن بناهای باشکوه و رواقهایِ بلند و گنبدها و گلدستههایِ عظیم و زراندود و آیینهکاریها و تزیینات، جز اثرِ ایرانی، چیز دیگری به چشم نمیخورد که شرح این مطلب از بحث فعلی ما خارج است.
اروند و پالادرود
فرات یا پالادرود
یاقوت گوید: «نام دیگر فرات فالاذ (پالاد) رود است زیرا در جنب و کنار دجله است همچون اسب جنپبت (یدک) که در کنار اسب دیگر است و اسب جنیبت را در فارسی پالاد نامند».[16]
تبریزی، صاحب برهان قاطع گوید:[17] «پالاد بر وزن آباد، اسب جنیبت را گویند که اسبِ کوتل باشد و آن اسبی است که پیشاپیشِ امرا و سلاطین بَرَند».[18]
دو رود، پالادرود (فرات) و اروندرود (دجله) از کوههای ترکیه سرچشمه میگیرد. اروندرود مستقیماً وارد عراق میشود و پالادرود نخست وارد سوریه میگردد، سپس به سرزمین عراق میرسد. در عراق، این دو رود به موازات یکدیگر (امّا نه در یک فاصلة معیّن) جریان دارد. به این مناسبت، اروندرود همانند اسبی تصوّر شده که در جلو حرکت میکند و اسب دیگری را (پالادرود) به دنبال خود میکشد. وضع این دو رود تا پایین مدائن به همین منوال است. کمی از مدائن پایینتر، نرسیده به واسط[19] قسمتی از پالادرود، به اروندرود میریزد و قسمتی دیگر بین واسط و بصره، ضمیمة آن میگردد. این محلّ را که تا بصره در حدود پنجاه کیلومتر فاصله دارد به واسطة پیوستنِ این دو رود به یکدیگر، قُرنَه نامند.[20]
دجله، اروندرود، شط العرب، دجله عوراء
لفظِ دجله که به فتح و کسرِ دال هر دو ضبط شده، بنا بر قول صحیح، عربی شدة کلمة تیگرا به معنیِ تند و تیز و تیر مانند است (تیگر = تیر). یعنی سرعتِ جریان آن مانندِ تیری است که از کمان رها شده باشد. نویسندگان عرب و از جمله نویری، همین معنی را تأیید و شدّت جریان و تیزیِ آب دجله را وصف کردهاند.[21] بنابراین کلمة دجله، یک لفظِ فارسی است که در تلفّظ عربی، صورت آن تغییر کرده است. در عرفِ جغرافیدانان اسلامی، مقصود از رود دجله همین رود فعلی است که پس از یکی شدن با رود فرات، واردِ ایران میگردد و به خلیج فارس میریزد. نویسندگان قدیم اسلامی، رود کارون و چند رودخانه دیگر را که آبِ آنها با دجله یکی میشود، دجلة کوچک یا به صورت مُصَغّر، دُجَیل نامیدهاند.
اروندرود، آرنگرود، کودک دریا
کلمة اروند طبق نوشتة دکتر معین در حواشی برهان قاطع (ذیل کلمة اروند) مقارن تیگرا یا دجله است که به معنی تند و تیر و تیز مانند باشد.[22] از قدیمترین مآخذی که در آن اروند، مکرّراّ به جای دجله استعمال شده، شاهنامه فردوسی است، از جمله در ضمن شرح جنگ قادسیه است:
فرخزادْ هرمزد با آبِ چَشم
از اروندرود اندر آمد به خَشم
و نیز هنگام شرحِ خواب انوشیروان گفته است:
گذر یافتندی به اروندرود
به چرخ زحل، برشدی تیره دود
در فرهنگ رشیدی چنین آمده است: اروند، کوه همدان، مرادف الوند و نام دجله. فردوسی گوید:
به تازی تو اروند را دجله خوان
اگر پارسی / پهلوانی را ندانی زبان
یاقوت به جای اروندرود، آرنگرود ذکر شده که به احتمال قوی، تحریف اروندرود است و نیز گوید که نام دیگر این رود، کودکِ دریاست.[23]
شطّ العرب
در متون تاریخی و کتب مسالک و ممالک تا قرن هفتم هجری، رودی به نام شطّ العرب به مفهوم فعلی یعنی رودی که از سرزمین عراق وارد ایران شود و از آنجا به خلیج فارس بریزد، به نظر نویسنده نرسیده است. شطّ العرب به این مفهوم، نام تازهای است که به رود دجله و فرات و پس از پیوستنِ به یکدیگر داده شده و نام تاریخی آن اروندرود است.
در دورة اسلام (و به قولی از اواخر ساسانیان) به مناسبتی که خواهیم گفت به آن دجلة عوراء میگفتهاند. ناگفته نماند که لفظ شطّ العرب را رامهرمزی در یک مورد استعمال کرده است.[24] امّا مقصود وی، طبق تصریح خود، او شِحْر لبان میباشد. به موجب نوشتة یاقوت، شِحْر به کسر اول و سکون دوم محلی بوده است در ساحل دریای هند (مقصود دریای عمان است) در ناحیة یمن بین عدن و عمان.[25] لبان شهری بوده است در ناحیة مَهره از سرزمین نجد در منتهای یمن.[26]
شِحْر به معنی شط نیز آمده است. میتوان گفت مقصود رامهرمزی از شطّ العرب، نهری بوده[27] که در لبان جریان داشته است. رامهرمزی گویا در یک مورد به شطّ العرب امروزی که شطّ بدون اینکه به لفظ دیگری اضافه شود، اطلاق کرده است قدیمترین کتابی که شطّ العرب در آن به معنیِ فعلی آمده است تا آنجایی که نویسندة این سطور اطّلاع دارد، کتاب حمد الله مستوفی میباشد.[28]
دجلة عوراء
اروندرود، نام فارسی دجلهای است که از آنجا که واردِ عراق میشود تا در محلّ قرنه که با فرات به یکدیگر میپیوند و از بصره و آبادان میگذرد و به خلیج فارس میریزد. در دورة اسلام، رود مزبور را تا نزدیکیهای بصره، دجله نامیدند و از آن پس به آن دجلة عوراء گفتند. بنابراین دجلة عوراء یعنی منتهی الیه اروندرود، همان است که امروز شطّ العرب نامیده میشود. در تاریخ طبری و دیگر متون تاریخی، همچنین در کتب مسالک و ممالک به همین نام ذکر شده است. چرا آن را دجلة عوراء نامیدند.
در سال ششم هجری در زمان خسروپرویز، آب دجله و فرات طغیان کرد. خسرو، بسیار کوشش کرد که جلوی طغیان آب را بگیرد. حتّی در یک روز، در چهل نقطه سدّبندی کردند. امّا آب زیادتی نمود و به بطائح[29] وسعت پیدا کرد.[30] و این وسعت به حدّی بود که رودِ دجله از محلّ سدّبندی، کور شد.[31] از اینرو آن را دجلة عوراء یا دجلة کور یا دجله یک چشم نامیدند. دربارة وجه تسمیة دجلة عوراء در سطور آینده نیز مطالبی ذکر خواهد شد.
دجلة عوراء از کجا شروع میشود؟ دجلة عوراء، قسمت پایین دجله است و مساوی است با شطّالعرب[32] و به قولی، در پایین بصره است[33] و به قولی دیگر از مذارتا[34] تا دریاست[35] قولی که به نظر صحیحتر میآید این است که دجلة عوراء از آن جایی است که جزر و مدِّ دریا به آن میرسد[36] میتوان احتمال داد که در این قسمت از رود، چون در موقعِ مدّ، مثل این است که جریان آب متوقّف میشود و نهر کور میگردد از اینرو آن را عوراء نامیدهاند. ابنرسته گوید: «آب دریا در موقع مدّ داخلِ دجلة عوراء میشد و به این مناسبتِ آب در این قسمت شور میگردید و قابلِ شرب نبود. عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز از پایین بطائح، نهری به طول چهار فرسنگ به بصره آورد تا مردم از آب شیرین بهرهمند گردند».[37] ابنالفقیه گوید: «دجلة عوراء، همان دجلهای است که از بصره میگذرد».[38]
بهمنشیر
همانطور که گفته شد به طور کلّی رود دجله را تا آنجا که به دریا میریخته است، اروندرود مینامیدهاند. قسمت پایین آن را که به شرح مذکور در عربی به آن دجلة عوراء میگفتهاند و امروز شطّ العرب میگویند، بهمنشیر نام داشته است. مسعودی گوید: «فرات به بطیحه، منتهی میشود و از آنجا در دجلة عوراء که در فارسی آن را بهمنشیر نامند، وارد میشود. سپس به دریا میریزد».[39]
بهمنشیر، مخفّف بهمن اردشیر است که شهرستان وسیعی بوده است در میان واسط و بصره که میشان و مذار، جزو آن محسوب میشده است و نیز نام شهری بوده است در ساحل شرقی اروندرود با دجلة عوراء[40] و به احتمال قوی به همین مناسبت شطّ مذکور را بهمنشیر نامیدهاند.
نه تنها اروندرود، بلکه کلیّة نهرهایی که به خلیج فارس میریزد به ایران تعلّق داشته است. در زمان ساسانیان، کِشتیهایی که از هندوستان به قصد پایتخت ایران حرکت میکردند، از خلیج فارس وارد اروندرود میشدند تا به مدائن (تیسفون) میرسیدند. تا قرون اولیه اسلامی نیز به همین منوال بود.
نویسندة کتاب البدء و التّاریخ گوید: «کشتیها از هند تا مدائن در دجله عوراء در حرکتند».[41] نویری گوید: «کشتیها از هند و چین از دریای فارس، داخل دجله میشدند و تا مدائن پیش میرفتند».[42] در عهد قباد در ناحیه کَسکَر،[43] شکاف عظیمی در سدّ رودخانه پیدا شد و آب، طغیان کرد. عمارات و مزارع بسیاری را فراگرفت و بطائح به وجود آمد و این شکاف را دجلة عوراء نامیدند زیرا آب از آنجا به سمت دیگری جریان یافت. نه فقط اروندرود، بلکه کلیّة نهرها و شطّهایی که به خلیج فارس میریخت در تصرّف ایران بود.[44]
سیادت دریایی ایران
هنوز دربارة دریانوردی ایران در زمان باستان و عصر اسلام به طور شایسته تحقیق نشده است،[45] امّا از خلالِ کتب مسالک و ممالک و همچنین از متونِ تاریخی اسلامی به خوبی میتوان دریافت که ایران در قرنهای متمادی در خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند و به احتمال قوی در دریای دوردست، سیادت دریایی داشته است و دریانوردان و ناخدایان برجسته عموماً ایرانی بودهاند.
دریانوردانِ ایرانی در قرنهای نخستین هجری برای تجارت به خاور دور سفر میکردهاند و هم آنان بودند که مردم جزایر اقیانوس کبیر را به تعالیم اسلامی آشنا کردند و باعث شدند که مثلاً مردم جزایر اندونزی، خیلی زود به دین اسلام بگروند. قرائنی به دست آمده است که دریانوردان ایرانی، قرنها قبل از کشف آمریکا به سواحل آمریکای جنوبی رسیده بودهاند و از این روی در الفاظِ لهجهپارهای از سرخپوستان، الفاظ فارسی یافته شده است. همانطور که برخی دانشمندان ایرانی همچون ابوریحان بیرونی در سدة پنجم هجری،[46] قرنها پیش از کشف امریکا از وجود آن خبر داده بودهاند.
ابنحوقل گوید: «تنها، کِشتیهای ایران است که با جلال و شکوه فراوان از خلیج فارس به دریاهایِ دیگر سفر میکنند و کسی را یارای چشم زخم زدن به آنها نیست».[47] به مناسبت سیادت دریایی ایران و تسلّط به دریاهای معروف آن روز، بعضی از علمای مسالک و ممالک از جمله ابنحوقل دریایِ فارس را طوری وصف میکند که شامل اقیانوسِ هند نیز میشود.[48] و مؤلّف البدء و التّاریخ، دریای فارس را یکی از پنج دریای بزرگ جهان دانسته است.[49]
دریای فارس و خلیج فارس
گویا دریای فارس از نظر بعضی از جغرافیدانان اسلامی نسبت به خلیج فارس مفهوم وسیعتری داشته است و همانطور که گفته شد گاهی شامل اقیانوس هند و دریای عمان نیز میشده است امّا مقصود از خلیج فارس همین خلیج فارس به معنیی امروزی بوده است.
ابوریحان بیرونی گوید: «با عظمتترین خلیجهایی که از دریای اعظم (مقصود اقیانوس هند است) جدا میشود خلیج فارس میباشد».[50] شیخ الرّبوه گوید: «خلیج فارس از دریایی بزرگ، خارج شده است».[51] مقدسی و ابنرسته در این مورد گفتهاند: «از دریای هند، خلیجی در ناحیة فارس خارج میشود که آن را خلیج فارس نامند».[52] در زیج صابی چنین آمده است که خلیج دیگری از دریای هند خارج میشود و به سوی ایران پیش میرود که آن را خلیج فارس نامند.[53]
بعضی دیگر از علمای مسالک و ممالک، خلیج فارس و بحر فارس را یکی دانستهاند از جمله مسعودی گوید: «خلیج فارس به دریای فارس نیز شناخته میشود».[54] مؤلف البدء و التّاریخ گوید: «دریای فارس را خلیج فارس نامند».[55] همچنین مقدسی گفته است: «کسی که میخواهد به هجر و عبادان (آبادان) برود، ناگزیر باید از دریای فارس بگذرد».[56] ابوریحان و نویری هم گاهی خلیج فارس و گاهی، دریای فارس گفتهاند.
دریانوردان ایرانی
دریا نوردانِ معروف در خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند، عموماً ایرانی بودهاند که کار خود را با منتهای مهارت انجام میدادهاند. میتوان گفت که در دنیای قدیم و چندین قرن بعد از اسلام، دریانوردان دیگری در این دریاها نبودند و اگر بودند تحت نظر و تعالیم ناخدایان و دریانوردان ایرانی بودهاند.
از حُسن اتّفاق، نام جمعی از دریانوردان ایرانی در متونِ تاریخی ذکر شده است که متأسّفانه پارهای از افراد بیاطّلاع آنان را به عنوان دریانوردان عرب میشناسند و منشاء عمدة این اشتباه، نوشتههای بعضی از خاورشناسان است. نظیر این اشتباه را در مورد دانشمندان ایرانی عربینویس نیز کردهاند. چه خوب بود که ما به جای اینکه مطالب مربوط به تاریخ خودمان را در نوشتههای دیگران بجوییم و بخوانیم، مستقیماً از منابع اصلی که از نویسندگان بزرگ ایرانی و احیاناً غیر ایرانی باقیمانده، فراگیریم تا دچار اینگونه اشتباهکاری و تلقینات غلط نشویم. اینک نام چند تن از دریانوردان معروف ایرانی مقتبس از کتاب عجائب الهند تألیف رامهرمزی که خود از ناخدایان ایران در قرن چهارم هجری بوده است و پارهای از کتب مسالک و ممالک یاد میشود:
1. عبدالواحد فسایی که سالهای دراز، دریانوردی کرد و عجایبی دید.
- ابوزهر برختی سیرافی[57] ناخدا که زردشتی بود و مسلمان شد.
3. محمّد بن بابشاد، ناخدای سیرافی که در تمام دریاها چنان نفوذی داشت که پادشاه هند دستور داده بود تصویر او را همانند مردانِ بزرگِ جهان برای او نقاشی کنند، تا در خزانة خود نگاه دارد.
- احمد بن علی، ناخدای سیرافی از جمله دریانوردانی بود که به همة دریاها سفر کرده بود و آوازة او به همهجا رسیده بود.
- عبهرة کرمانی که هفت سفر به چین کرد و سالم برگشت و این، امری بیسابقهای بود.
- محمّد بن مسلم سیرافی مردویه،
- مردانشاه یونس بن مهران بازرگان سیرافی،
- ابوالحسن محمد بن احمد سیرافی.
کیفیّت دریانوردی
گویا در تاریخ دریانوردی در قدیم، مردمِ بندر سیراف از لحاظ علاقه به دریا و مسافرتهای دریایی و راندن کشتی، همانندی نداشتهاند. پارهای از مردم این بندر، بیشترِ عمر خود را در دریا به سر میبردهاند.
ابنحوقل گوید: «به من گفتند که مردی از اهل سیراف در حدود چهل سال از کشتی خارج نشد و دائم در دریاها سیر میکرد و چون به ساحل نزدیک میشد، خود قدم به خاک نمیگذاشت، بلکه کسانی را میفرستاد تا احتیاجات وی را تهیّه نمایند. چون آن کشتی که وی در آن سوار بود میشکست یا عیبی پیدا میکرد، وارد کشتیِ دیگری میشد. این خوی دریانوردی و شکیبایی در غربت باعث شده بود که آنان ثروت هنگفتی بیندوزند. من (ابنحوقل) در سال 350هـ در بصره یکی از مردم سیراف را دیدم که بیشتر کشتیهایی که بین ایران و چین و هند و زنگبار، آمد و رفت میکرد به وی تعلّق داشت یا او در آن سهیم بود. این فرد هنگام بیماری دربارة ثلث اموال خود وصیّت کرد نهصد هزار دینار به حساب آمد».[58]
نقشههای دریایی
معلوم است که ایران برای دریانوردی در خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند اهمیّت بسیاری قائل بوده و دریانوردی در این دریاها، رویِ اصول صحیحی انجام مییافته است. از جمله اقداماتِ اساسی که در اینباره کرده بودند، این بود که نقشههایِ متعدّدی از این سه دریا (و شاید دریاهای دیگر) بر روی کرباسهای مخصوص کشیده بودند که در خزانة پادشاهان و وزیران و کتابخانههای بزرگ نگاهداری میشد.
مقدسی گوید: «من صورتِ دریای فارس و عمان را در خزانة امیر خراسان دیدم. همچنین در نیشابور نزد ابوالقاسم بن الانماطی و در خزانههای عضدالدّوله و صاحب بن عبّاد، نقشه و صورت آن را مشاهده کردم. امّا این صورتها با یکدیگر اختلاف داشت. من (مقدسی) با بزرگان و سالخوردگان که در دریا به دنیا آمده و بزرگ شده بودند و کارشان راهنمایی کشتیها بود، سخن گفتم. در میان آنان ناخدایان، ریاضیدانان و بازرگانان نیز بودند که این افراد نسبت به امور مربوط به دریا و لنگرگاهها و نوع باد و وضع جزیرهها از همهکس داناترند. از این افراد، پرسشهایی کردم. دیدم دفاتری همراه دارند که از کودکی مندرجات آنها را فرامیگیرند و در کارهایِ خود به آنها اعتماد میکنند و به آنچه در آنهاست عمل میکنند. من بسیاری از مطالب را یادداشت کردم و با صورت و نقشههایی که از دریا کشیده بودند، تطبیق نمودم. روزی در ساحل عدن با ابوعلی بن حازم نشسته و به دریا نظر دوخته بودم. ابوعلی پرسید که چرا در فکر فرو رفتهای؟ گفتم عقلم دربارة این دریا سرگردان است. زیرا دربارة صورت و نقشة آن اختلاف بسیار است و امروز هیچکس در خصوصِ این دریا، داناتر از تو نیست. تو پیشوایِ بازرگانانی و کِشتیهایِ تو همواره تا دورترین نقطه این دریا در حرکتند. اگر ممکن است، مرا به وضع این دریا واقف ساز. ابوعلی با دستِ خود قسمتی از شنهایِ نرم ساحل را صاف کرد و شکل دریا را روی آن کشید و زبانهها و شعبههای متعدّد آن را نشان داد».[59]
کاربرد تدابیر کشتیرانی
نه تنها ناخدایان، عموماً ایرانی بودند[60] بلکه کشتیسازان نیز بیشتر ایرانی بودند. در بندر سیراف، کشتیهای بزرگی میساختند. رامهرمزی گوید: «در سال 306هـ ، سه کشتی از سیراف حرکت کرد که حامل یک هزار و دویست سرنشین و پانصد من بار بود. امور هر کشتی، معمولاً در دست دو نفر بوده است: یکی به نام ناخدا (که در عربی آن را جمع بسته و نواخذه گفتهاند)، دیگری به نام ربّان یا راهنما. به کسانی هم که مال التّجاره حمل میکردند، باینان میگفتند. همانطور که گفته شده ناخدایان و راهنمایان، دفترچههایِ راهنمایی داشتهاند که دستور العمل ایشان بود و این دفترچهها را پسر از پدر به ارث میبرد».[61] مقصود این است که هر کسی به آنها دسترسی نداشت.
بنا به نوشتة مقدسی، رسم دریانوردان این بود که (قبل از حرکت) کسانی را میفرستادند تا وضع باد را در نظر گیرند. اگر هوا ساکن بود یا باد موافق، جهت حرکت کِشتی میوزید؛ حرکت میکردند وگر نه آن قدر میماندند تا وضع هوا برای حرکتِ کِشتی، مساعد شود. در جایی از دریا که امکان داشت کشتی به سنگ یا مانع دیگری برخورد نماید، راهنما بر روی دریا خم میشد و با دقّت تمام به دریا نگاه میکرد و چون مانعی میدید، فریاد میکشید که به راست یا به چپ. دو پسر بچّه را تعلیم داده بودند که آنچه راهنما (ربّان) میگوید با صدای بلند تکرار کنند تا به گوش سکّاندار برسد. سکّاندار دو ریسمان در دست داشت: یکی به طرف راست دیگری به طرف چپ که با شنیدنِ صدا، آنها را به سمتی که لازم بود میکشید اگر از این کار غفلت میورزیدند کِشتی صدمه میدید و نیز با هر کِشتی عدّهای جنگجو و نفتانداز همراه بودند».[62] احتمالاً برای دفاع از آن در مقابل دزدان دریایی و خطرات دیگر چنین میکردند.
دریانوردان ایرانی در راهنمایی کشتی و نیز در مواقع بسیار خطرناک، ابتکارات قابل تحسینی از خود نشان میدادند. از جمله رامهرمزی از عبهرة کرمانی، داستان جالبی در این زمینه ذکر کرده است به موجب این داستان، عبهره یک کشتی را که در وضعی قرار گرفته بود که سرنشینان و دیگر ناخدایان غرق شدن آن را حتمی میدانستند، با مهارت هر چه تمامتر از خطر رهانید.
منابع
مقدسی بشاری، ابوعبدالله: احسن التّقاسیم فی معرفه الأقالیم ، لیدن، هلند، 1906م.
ابنالفقیه، احمد بن محمّد همدانی: مختصر البلدان ، لیدن، هلند، 1885م.
ابنبلخی: فارسنامه، لسترنج و نیکلسون، لیدن، هلند، 1921م (افست تهران، 1313ش).
ابنخرداذبه: المسالک و الممالک، دوخویه، هلند، 1889م.
قدامه بن جعفر: الخراج، دوخویه، هلند، 1889م.
رامهرمزی، بزرگ بن شهریار ناخدای: عجائب الهند برّه و بحره و جزایره، هلند 1883م.
فردوسی، ابوالقاسم: شاهنامه، ژول مول، پاریس، 1838-1846م.
مسعودی، علی بن حسین: مروج الذّهب، بیروت، دارالاندلس.
مسعودی، علی بن حسین: التنبیه و الاشراف، اروپا.
یاقوت حموی: معجم البلدان، ووستنفلد، لایپزیک، 1866-1873م.
ابنحزم، علی بن احمد بن سعید: جوامع السّیره، چاپ دارالمعارف مصر.
حمزه بن الحسن الاصفهانی: التنبیه علی حدوث التّصحیف، بغداد.
مقدسی، مطهّر بن طاهر: البدء و التّاریخ، کلمان هوار، پاریس، 1899-1919م.
بتانی، محمد بن سنان حرانی: زیج صابی، رم (رومیه الکبری)، 1899م.
بیرونی، ابوریحان محمّد بن احمد: قانون مسعودی، حیدرآباد دکن، 1956م.
ابنرسته، احمد بن عمر: الاعلاق النفیسه، دوخویه، هلند، 1891م.
شیخ الربوه، محمّد بن ابیطالب دمشقی: نخبه الدّهر فی عجائب البرّ و البحر، فراین ومهرن، لایپزیک، 1923م.
نویری، شهابالدین: نهایه الارب، دارالکتب مصر.
تبریزی، محمّدحسین بن خلف: برهان قاطع، محمد معین، تهران، 1336ش.
[1]– جوامع السیره، ص366.
[2]– اصفهانی، التنبیه علی حدوث التّصحیف، ص179.
[3]– همان، ص180؛ قدامه بن جعفر، الخراج، ص234؛ ابنخرداذبه، المسالک و الممالک، ص5 و دیگر کتابهای مسالک و ممالک.
[4]– التنبیه علی حدوث التّصحیف، ص68.
[5]– الاعلاق النفیسه، صص103-104.
[6]– المسالک و الممالک، صص5-8.
[7]– الخراج، ص236.
[8]– همان، ص230.
[9]– مقدسی، البدء و التاریخ، 4/75.
[10]– ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، 17/62 .
[11]– تبریزی، برهان قاطع، 1/289.
[12]– همان.
[13]– معجم البلدان، ذیل کلمة مدائن.
[14]– نخستین ایرانی که اسلام اختیار کرد و بزرگترین صحابه پیغمبر(ص) که حضرت دربارة او فرمود که سلمان از ما اهلبیت است.
[15]– آثار العراق قدیما و حدیثا.
[16]– معجم البلدان، 3/860 .
[17]– برهان قاطع، 1/357 .
[18]– اثری که تا این اواخر از جنیبت که در فارسی به آن یدک میگفتند، باقی مانده بود، در دستههای عزاداری ایّام عاشورا بود که جزو شبیهسازی و نشان دادن واقعة کربلا و تشریفاتی که در این مراسم معمول بود. یک نفر اسب سوار، اسب دیگری را که بسیار زیبا و قوی هیکل بود با آراستگی کامل بدون اینکه کسی سوار آن باشد به دنبال خود میکشید.
[19]– واسط، شهری بوده است میان کوفه و بصره که امروزه وجود ندارد.
[20]– قُرنَه به ضمّ قاف و سکون راء و فتح نون، به معنی قرین شدن و پیوستن است.
[21]– نویری، نهایه الارب، 1/268.
[22]– برهان قاطع، 1/111-112.
[23]– معجم البلدان، 2/551.
[24]– رامهرمزی، عجائب الهند، ص130.
[25]– معجم البلدان، 3 / کلمة شهر.
[26]– معجم البلدان، 4/345.
[27]– ابنحوقل، صوره الارض، ص138.
[28]– مستوفی، نزهه القلوب، ص40.
[29]– بطائح، جمع بطیحه است و بطیحه به معنیِ محلّ جمع شدنِ آب است. در عرفِ جغرافیدانان اسلامی، مقصود از بطائح محلّی بوده است در پایینِ واسط نزدیک بصره که آبهای اروندرود و پالادرود در آن جمع شده و دریاچهای به مساحت سی فرسنگ در سی فرسنگ به وجود آمده بود.
[30]– الخراج، ص240.
[31]– الاعلاق النفیسه، ص694.
[32]– دائره المعارف اسلامی، 9/152.
[33]– الخراج، ص240.
[34]– مذارتا، ناحیهای است میان واسط و بصره و این لفظ فارسی است، معجم البلدان.
[35]– الاعلاق النفیسه، صص 94-95.
[36]– همان.
[37]– همان.
[38]– ابنالفقیه، مختصر کتاب البلدان، ص189.
[39]– مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص52.
[40]– ر.ک: معجم البلدان، 1/770.
[41]– مقدسی، البدء و التاریخ، 4/78.
[42]– نویری، نهایه الارب، 1/269.
[43]– کَسکَر به فتح کاف اوّل و دوم و سوم سین، ناحیهای بوده است در محل واسط (بین بصره و کوفه) که مرکز آن خسروشاپور نام داشته است (معجم البلدان، 4/274).
[44]– ابنحوقل، ص244.
[45]– یادآور میشود این مقاله پیش از سال 1350 خورشیدی تدوین یافته است.
[46]– نک: مقدمة جلال الدین همایی بر التفهیم.
[47]– صوره الارض، ص244.
[48]– همان، ص52.
[49]– 4/54.
[50]– بیرونی، قانون مسعودی، 2/538.
[51]– رامهرمزی، نخبه الدهر و عجائب البر و البحر، ص150.
[52]– البدء و التاریخ، 4/56؛ الاعلاق النفیسه، ص84.
[53]– صابی، الزّیج، ص56.
[54]– مروج الذهب، 1/126.
[55]– البدء و التاریخ، 4/55.
[56]– احسن التقاسیم، ص18.
[57]– بندر سیراف که امروز به بندر طاهری معروف است، در قرون اوّلیّة هجری بزرگترین و آبادترین بنادر خلیج فارس بود و نویسندة این سطور در کتاب شاهنشاهی عضدالدوله، شرحی دربارة عظمت و اهمیت این بندر داده است، دریانوردان معروف ایرانی اغلب اهل بندر مزبور بودهاند.
[58]– صوره الارض، ص254.
[59]– احسن التقاسیم، صص10-11.
[60]– احسن التقاسیم، ص18.
[61]– عجائب الهند، صص165-166.
[62]– احسن التقاسیم، ص12.