درباره صرع و درمان بازگشتناپذیر آن
1- یکی از قدیمیترین بیماریهای تاریخ بشری صرع است. در پزشکینامههای تمدنهای مختلف از جمله یونان همچون آثار بقراط در قرن پنج میلادی نیز از آن یاد شده است. در انجیل متی هم از صرع یاد شده که مسیح – که سلام بر او باد – به قدرت الهی به درمان آن کامیاب شده بوده است.
2- به سبب آنکه شماری اقوام پیشین معتقد به تاثیرپذیری روح بشری از بیماری صرع بودهاند نام بیماری مقدس هم بدان داده شده بوده چون گاه مبتلایان به این بیماری از غیب و آینده خبر میدادهاند.
3- تا آنجا که آگاه شدهایم و در پزشکینامههای اطبای بزرگی همچون بقراط و جالینوس و رازی و ابنسینا دریافتهایم ذیل یادکرداین بیماری اشارهای به درمان قطعی صرع نشده است.
4- طی قرون اخیر در پزشکی مکاتب نوی پسارنسانس هم با همه تحقیقات و مطالعات و آزمایشهای فراوان در اقصی نقاط عالم به ویژه دانشگاههای اروپا و آمریکا هنوز هم روشی مؤثر برای علاج بنیادین و بازگشتناپذیر این بیماری که بیمار و پیرامونیانش از رنجهای وابسته بدان رهایی یابند یافته نشده است.
5- این بیماری در عربی با نام صرع به معنی افکندن یاد شده است. زیرا به هنگام شروع بیماری بیمار به ناگهان بر زمین میافتد. در زبانهای اروپایی نیز اپیلیسی از زبان یونانی به معنی حمله و یورش گرفته شده است. زیرا یونانیان به درستی دریافته بودند صرع اساسا بینظمی هندسی دارد مثلا شبیه دوره ماهیانه زنانه نیست که چرخه منظمی برای هر بیمار داشته باشد. در زبان سریانی قدیم بدان میسوتا میگفتهاند. ابن جزار پزشک مسلمان قرن چهارمی در زادالمسافر آن را فلج کوچک /فالج ضغیر نامیده است. برخی پیشنیان تمثیل زییایی داشتهاند که عطسه همان صرع کوچک است و صرع همان عطسه بزرگ.
6-ضمنا باید دانست این عارضه طیفی وسیعی دارد. بیماریهای عصبی متعددی را در بر میگیرد که به این ترتیب تعیین قلمرو و به تعبیر پیشنیان فلسفهورز حد بیماری صرع دشوار است. زیرا این بیماری شامل علائمی است که در برخی موارد با شماری دیگر امراض همپوشانی دارد.
7- سببشناسی هر یک از انواع صرع دقیقا مشخص نشده است. پزشکان کهن از جمله علی بن عباس اهوازی که به نظر میرسد عطف به آگاهیاش از بیماری صرع عضدالدوله دیلمی پادشاه زمانهاش که شاهکارش را به همو تقدیم کرده مدخل صرع به نسبت دیگر بیماریها مفصلتر یاد شده و اسباب پیدایش صرع را همان علل مسبب سکته یاد کرده که البته شدت کمتری به سکته دارد. زیرا معتقد است صرع همچون سکته نیست که تمامی مغز مسدود شود بلکه این اتفاق در برخی بطنهای مغزی و اعصاب حرکتی یافته میشود . خلطی هم که منشا آن دانسته شده نظر گوهر و کیفیت و کمیت همچون سکته ولی فرودستتر از آن است یعنی سردیاش و مقدارش و غلظتش کمتر است.
اما اطبای امروزی ضربهخوردگی مغزی و عفونتهای درون جمجمه و تومور مغزی و اختلالات عروقی و مسمومیتها و بر هم خوردن تعادل شیمیایی بدن را از شمار سببهای محتمل برای صرع یاد کردهاند. نگارنده این سطور بر پایه خوانشها فراوان متون طبی کهن و نو به این نتیجه رسیده است خاستگاه اصلی بیماری را باید تجمع بخارهای غیرطبیعی در مغز یاد کرد. البته میتواند برآیندی از ناتوانی ساختار کاسه سر یعنی اختلالات استخوانی و فضاهای درون آن یا رگهای خونی و البته همزمان اختلال دستگاه گوارشی به ویژه معده بوده باشد که سبب میشود بیمار گرفتار این عارضه شود. البته زمینه توارث و مادرزادی هم میتواند برای صرع محتمل بوده باشد. شواهد متعددی هم میتوان برای اثبات آن به دست داد. یکی اینکه برخی خوردنیها و نوشیدنیها بنا به تجربه بیمار و اطرافیان سبب تشدید شدت یا شروع پیدایش میشود. از جمله جلالالدین محمد بلخی در مثنوی معنوی سیاهک که همان زنگ گندم است را تخم صرع یعنی از سببهای صرع یاد کرده است. همچنین داروهای شیمیایی امروزی صرعستیز که طی دهههای گذشته از سوی بیماران مصرف میشده سبب التهاب شدید لثهها شده چندانکه گاه دندانها را میپوشانیده است. این نکته اثبات میکند به تعبیر قدما این داروهای جدید سبب افزایش درجه حرارت بدن و خونسازی میشود که از سوی آنها گرم و تر خوانده میشده است.
8- یکی از ردهبندی قدما برای صرع شامل مغززاد و معدهزاد و تشنج اعصابزاد بوده است. اطبای امروزه به ردههایی متنوع و متعدد از جمله همچون صرع بزرگ/گراندمال و کوچک/ پتیمال آن را ردهبندی میکنند. نگارنده این سطور معتقد است عطف به اینکه هر کس سرانگشتانی متمایز دارد صرع نیز در هر کس برای همو منحصر به فرد است اما دستکم با تجربههایی که طی سالهای گذشته در رویت و درمان داشتهام به پیروی از حکمای کهن میتوان چهارگونه کلی صفراییزاد و سوداییزاد و خونیزاد و بلغمیزاد برای آن در نظر گرفت که البته به این معناست که درمانشان از هم متمایز خواهد بود.
9- نشانهشناسیاش کمابیش میان پیشنیان و پسینیان یکسان بوده است. مشهورترینش تشنج ناگهانی و بر زمین افتادن و تشنج دست و پاها و کف کردن دهان و فراموشی موقتی و گاه فریاد کشیدن و گاز گرفتن زبان و خروج بیاراده ادرار و مدفوع است.
10- در آمارها اعلام شده حدود یک درصد جمعیت هر کشوری یا جهانی به صرع مبتلا هستند که در کشورهای در حال توسعه بیشتر است. به باورم به رژیم غذایی آنها بازمیگردد که نشاسته/هیدروکربنبنیان است که معمولا همراه سوءتغذیه مادر و کودک است.
11- یکی از مشکلات بیماری صرع این است که به وقت حمله باید کسی باشد که در کنار بیمار باشد. بنابراین محدودیتهای فراوانی برای بیماران وجود دارد زیرا ممکن است این اتفاق در شرایط و زمانها و مکانهای خطرناکی بیفتد که به مرگ بینجامد. چندانکه همین چند سال پیش در قم جوان هفده ساله یک از روحانیون مازندرانی در خیابان صفاییه دچار حمله صرع و مرگ او شد. چون خطر تصادف بیمار با خودروها را در حین حمله زیاد میکند. همچنین ممکن است به سبب بسته شدن حلق با زبان راه تنفسی بیمار مسدود و سبب خفگی او شود. اینان محدودیت ازدواج دارند و در قبول برخی مشاغل ناتوان هستند. گفتنی است بسیاری بزرگان از جمله چنانکه پادشاهان همچون عضدالدوله دیلمی مشکل صرع داشتهاند. شاید به همین سبب وقتی عضدالدوله وارد بغداد شد پزشکان دارالسلام را فراخواند و از آنها خواست ماهرترین طبیب میان خود را به او معرفی کنند. نیز شاید به سبب همین بیماری بوده چنانکه یاد شد علی بن عباس اهوازی مقرب او شده و کتاب کاملالصناعه فی الطب را برای شاه ایران نوشته بوده است. آوردهاند او در سنین میانسالی درگذشت. محمد معین نوشته سبب مرگش شدت حمله صرع بوده است. جالب است دانسته شود برخی از برجستهترین پزشکان کهن در قرون اولیه اسلامی از جمله ابنخمار نیز به این بیماری گرفتار بوده است. نکتهای که اثبات میکند اگر در مقطع کوتاهی که عیسامسیح به آسانی موفق به معالجه صرع شده در زمان انی طبیب هم درمان قاطعی برای صرع یافته نشده بوده که البته این حکایت تا امروز همچنان باقی است.
12- نگارنده این سطور که از کودکی تا این زمان شاهد نمونههای متنوعی از بیماران صرعی بوده است. پس بنا به شوق درونیام به واکاوی منابع متعدد پزشکینامههای عربی و فارسی طبی و ناطبی در باره این بیماری پرداخته است. یادداشتهای فراوانی جمعآوری کردهام. سرانجام به یاری پروردگار با درهم آمیختن و چکیدهگری دادههای پیشینیان و امروزیان در یک چهارچوبه کارآمد از سال 1385ش/ 2006م به شکل تجربی به درمان بیماران صرع پرداختهام. به این ترتیب چنانکه یاد شد روند درمان هر بیمار صرعی از آغاز به شکل یک نمونه منحصر به فرد در نظر گرفته شد. تاریخچه خانوادگی و دوره بارداری مادر تهیه شد. بیماریها و شرایط بدنی مریض از نوک سر تا پای واکاوی شد. کوشیدم بیمار تا حد ممکن به نقطه اعتدال تندرستی همه سویه توصیه شده اطبای کهن برسد. به ویژه به اصلاح دستگاه گوارش او معطوف شدم. دوره بیماری صد و بیست روزه از اولین روز شروع مصرف داروی اختصاصی تهیه شده برای همو تا پایان دوره چهارماه تعیین شد. پس از سپری شدن یک ماه تا دو ماه بود که هر هفته یا دو هفته یک بیمار یک قرص روزانه کاسته میشد تا بر سر 120 روز دیگر قرصی شیمیایی مصرف نکند.
خوشبختانه به این ترتیب اولین بیمار درمان شده بانوی جوانی اهل شهر یزد که صرعش را صفراییزاد تشخیص دادم از اول بهمن ماه 1385ش داروهای شیمیاییاش قطع شد. طی سالهای گذشته هرگز یکبار هم به حمله صرع دچار نشده و نیاز به مصرف قرص پیدا نکرده است. سال بعد ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به لطف خدا هیچکدام از این دو فرزند هم به این بیماری گرفتار نشدند. چکیده آنکه اولا هر بیمار باید روند درمانش جداگانه پیگیری شود. دوم اینکه داروی اختصاصی و پرهیزانه غذایی ویژه باز هم مختص به او تدارک دیده شود. سوم اینکه بیمار طی این دوره کاملا دستورات را انجام دهد و داروها را منظما مصرف کند. چهارم اینکه اگر یک نقطه از بدن واکاوی و ترمیم نشده باقی بماند بیماری بازخواهد گشت .
13- پس پزشکان باید در درمان صرع به کیفیت و دقت بیندیشند. از پذیرش بیماران متعدد بپرهیزند که آفت یک درمان موفق است. زیرا به باورم رابطه پزشک و بیمار و بیماری همچون پدر و مادر و فرزند است. هر کدام باید رفتار منطقی و درست داشته باشد و گرنه این چرخه الفت و دوستی کامیاب نخواهد بود. راست آن است واکاوی کارنامه عمر پزشکان فرزانه در تاریخ پزشکی جهان همچون بقراط و برزویه طبیب و رازی اثبات میکند تعلق خاطر به درمان بیمار و بیماری را با ثروت و قدرت و شهرت این جهانی معاوضهپذیر نمیدانستهاند. زیرا همچون دو پادشاهند که چون در اقلیمی نمیگنجند پس در دل آدمی نیز دو عشق نمیگنجد. جز این نیست که بپذیریم درمان مسیحاوار روح پاک مسیحایی میطلبد. چندانکه در طول تاریخ با فساد پیشوایان ادیان جهان اعتقاد بدانها و به دینداری از میان رفته است . پس به ناگزیر پیامبری نو ظهور میکرده است. پزشکان دنیادوست و مکتبهای طبی آزبنیان هم در چشم و چراغ مردمان خردمند چنین خواهند بود. به طب و طبابت اینان بیایمان خواهند شد. گروهی خواهند آمد که فاسد نباشند. دیگرباره چون اینان هم تباه شدند نیز از گردونه خارج و نام نیکشان از صفحه روزگار محو خواهد شد.
14- تخت فرمانروایی جانشینان ناخلف سلسله پادشاهی پزشکی بقراطی ـ رازیایی هم به سبب کمکاری و دنیاپرستی و ناتوانیشان در درمانهای کامیاب طی قرون گذشته سرانجام به دست کسانی همچون پاراسلوس از عرش زبرین به فرش زیرین فروکشیده شد. اما خوشبختانه در این میان بقراط و رازی از این ورطه بدنامی تاریخ طب به سلامت بیرون جستند. چون خرد ناب و فرزانگی را مقدمهای بر پزشکیورزیشان قرار داده بودند تا به باطلاقی گرفتار نیایند که جالینوس را به کام خویش کشید. هم از این سبب رازی به نقادی جالینوس پرداخت. زان پس پسارنسانسیان از راه رسیدند که هشدار دادند پزشکان حق ندارند سخن از ندیدهها و ناقطعیات و پندارهای خویش بگویند.
شوربختانه به جز رازی بسیاری پزشکان تاریخ تمدن اسلامی ـ ایرانی همچون ابنسینا و پیروان مکتبش در شرق و غرب از جمله اروپا تا امروز که مدعیان طب سنتی در ایران و کشورهای خاورمیانه هستند تفاوت حقیقت از مجاز در طب کهن را درنیافتند. زیرا ندانستند راه درست طب بقراط جز پزشکیورزی جالینوس است. بقراط را همسنگ جالینوس دانستن همان اندازه سبکسری است که موسی (ع) با یک خاخام بزرگ و مسیح (ع) با یک پاپ و پیامبر اسلام (ع) با یک محدث و فقیه و مرجع دینی امروزی یکی پنداشته شود. حجم نوشتاری کارنامه جالینوس چشمان بسیاری از اطبا را نابینا کرد تا ارزشهای بقراط را نادیده بگیرند. اما بقراط هوشمندانه چنان پوشیده و رمزآلود سخن گفت که جز انگشتشماری پزشکان در گذار تاریخ شرق و غرب نتوانستند و نخواهند توانست رازهای زرینش را به اسانی دریابند مگر آنکه راه فرزانگی و پاکی درون را پیموده باشند. البته همزمان تجربه بالینی و عملی و زنده بر بالین بیمار را کسب کرده باشند. زیرا بقراط مستقیما درمان بیمار را به دست نمیدهد. کلید گنج را حواله به فتح نوک قله هیمالیای طب حقیقی با پای پیاده درونی هر کس داده است. همتی بلند باید تا شخص سرانجام زنده و سرزنده و تندرست به آن قله برسد و بازگردد. درمان کامیابه بنیبشر به سان کوهی بلند است که البته فتحش از هیمالیای جغرافیایی نپال هم سختتر است. دقت شود عطف به فرمانروایی نادیدهها بر دیدهها در این جهان و آن جهان تندرستی بنیادین تن آدمی منوط به سلامت نفس اوست. زیرا جسم سایه ناجسم است. جسد ما لباسی است که بر جامه نفس مجرده یا همان روح پوشانیده شده که در میان پیروان ادیان ابراهیمی پدیدهای شناخته شده است. شاید به همین سبب است که در قرآن ـ یگانه کتاب مشترک مسلمانان ـ یادآور شده که اگر حسی نفسی یعنی کسی را زنده کند گویا همه نفوس بشری را زنده کرده است. پیامبر(ص) با بیان ظریفی به همین نکته اشاره کرده که درمان بیماری ارواح و نفوس دشوارتر است . اینکه گفتهاند اگر شنیدید کوهی از جایش جابجا شده است تعجی نکنید . اگر شنیدید رفتار کسی تغییر کرده است تعجب کنید. خداوند یگانه که آفریدگار جهان نیز چه زیبا درباره مخلوقش سخن گفته است که قتل الانسان مااکفره. آدمیزاده کشته باد ! وه که چه ناسپاس است! شاید این لحن یادآور کسانی باشد که بیماران مبتلا به بیماری مزمن در خانه دارند و خسته شدهاند و همراه با اف شدید زیر لب آرزوی مرگش را میکنند.. تازه این درباره انسان است. چه میشود گفت که از قرنها پیش تا امروز به تعبیر دیوژن و مولانای رومی با چراغ در روز روشن و آن هم با کوشش پیر طریق و مرشد انسان هم یافته نمیشود.