بايستههاى قمپژوهى
- قم، زادگاهم و برآمدنگاه پدرانم بوده است. بر پايه دادههاى تاريخى در كتاب تاريخ قم، موسی بن مبرقع پا پسرش نياى برقعيان قم براى نخستين بار به سال 256ه /870م به اين شهر آمده است. اكنون اين خاندان بيش از يك هزار و يكصد سال است قمنشين شدهاند. نسلهايى پياپى در اين شهر زاده و باليده شدهاند.
- اينكه چرا شماريشان نكوچيدهاند و سختىهاى جغرافيايى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى آن را شكيبيدهاند همواره برايم پرسشبرانگيز بوده است. با خود گفتهام، لابدّ نيروىِ ناشناختهاى در اين ديار نهفته بوده كه در پسِ نماى نازيباى برونىِ شهر و رفتار ناخوشايندِ ظاهرى مردمانش، خود را پنهان و اینان را پاگیر كرده است.
- با این همه انكار ناكردنى است ويژگىهاى زشت و شايد نارواىِ ظاهرى و باطنى فراوانی در قم بوده و هست كه راه هر دفاع و استدلالى را از قم و قمىها مىبندد. نیز مشهور است قمىها دشنامگويانى خُبره و پُرآوازهاند. چندانکه یک نوبت نیز به زنده یاد استاد علی اصغر فقیهی یادآور شدم. فرمودند لغات در گذر زمان تغییر ماهیت داده و به دلایل متعدد زشت شمرده میشوند. افزودند برای مثال در دوره قدیم اگر کسی در اندامی از بدنش مشکلی داشت نام آن را به زبان میآورد که اکنون زشت شمرده میشود. تمثیلوار گفتند نام دستگاه شرمگاهی آدمی به صراحت در قرآن یاد شده که امروزه ترجمه مستقیم آن شرمآور شمرده میشود.
- از انضباط و نظافت تن، جامه و محیط جامعه چندانكه فىالمثل در تهران و تبريز و مشهد و اصفهان ديده مىشود نيز چندان خبرى نيست. قمىهاى اصيل به ارضاى حظ نفس و لذتهاى اين جهانى توجه ويژهاى دارند. خوبخوارند. به ثروتاندوزى عشق مىورزند و به استناد شواهد فراوان تاريخى از پرداخت ماليات شانه خالى مىكردهاند، چندانكه يكبار به همين سبب ويرانى و كشتارهاى بزرگى در قم رخ داده است. مثل بىاعتنايى به دانشاندوزى شهره آفاقند.
- امّا چه كنم كه من هم به اين مامِ وطنم دل بستهام، هر چند در هم شكسته بنمايد. گاهى محيط و محتوياتش، در هم شكننده روح و جسم است. شايد هم نسبت به خُردهگيرى قم و قمىها نابينا شده باشم. اين وابستگى، آنگاه بيشتر آشكار مىشود كه به ديگر شهرها و كشورها سفر مىكنم. از اين روست كه به كيميايى پى بردهام كه در اين شهر پنهان شده است. گاه دوستى /آشنايى، از فرط غمزدگی بغضآلود از ديگر كشورهاى اروپايى و آمريكايى در تماسهای تلفنی به این دلتنگیهایش اشاره میکند.
- چند نوبت، دكتر احمد مهدوى دامغانى ـاستاد دانشگاه هاروارد آمريكاـ از پشت تلفن با گريه و اندوه، سخت از من مىخواست كه چون به زيارت بىبى مشرّف مىشوم، برايش دعا كنم. همو آرزو كرده بود كه كاش خادمِ آستان امام رضا ـعليهالسلام ـ مانده بود و پاى به دانشگاه نگذاشته بود.
- سيّدمحمّدرضا فاطمى از قمىتباران و شيفته ديار خويش است. همو بود كه از چند دهه پيش بارها تأكيد مىكرد به زيارت شادروان علىاصغر فقيهى بشتابم. خودش از ارادتمندان راستين اين استاد بوده است. پيش و پس از مرگ استاد با شنيدن نامش، قطره اشكى در گوشه چشمش حلقه مىزد و مىزند. گاه مكالماتى طولانى از لندن به قم دارد. به من خطاب مىكند و مىگويد دعا كن خداوند مرا نجات دهد! گهگاهى به او مىگويم شوخى نمىكنيد؟ دروغى در كار نيست كه از مديريت شركت بينالمللى بانك سپه لندن خسته شدهايد؟! مىگويد هر آنچه هست، آنجاست و اينجا چيزى نيست. همو كه در خردادماه 1390ش در قم بود. وقتى خاطره آخرين ديدارهايش را با شادروان علىاصغر فقيهى بر زبان آوردم، اشك در چشمانش حلقه زد.
- دكتر هرمز ظهيرى ـ فوق تخصّص ارتوپدى و مقيم آمريكا و پزشک بوش رئیس جمهور آمریکا ـ كه در دهه بيست و سى شمسى شاگرد استاد فقيهى بوده، در نامهاى نوشته است كه آرزو دارد روزى ديگربار در فضاى بهشتىگونه دبيرستان حكيم نظامى گام نهد. يادآور شده كه اگر در اين گوشه دنيا از ادب و نگارش بهرهاى دارد، وامدار علىاصغر فقيهى است. اگر از حساب و كتاب، چيزى مىداند مديون شادروان رضا جزّى است.
- در خردادماه 1392ش دوستم هادی ربانی خدمتگزار فرهنگیان و نیز تاریخ و فرهنگ قم خواست تا در باره چنين موضوعى، يادداشتى كوتاه بنويسم. نوشتم . بخت نبود در این بازه هفت ساله منتشر شود. اکنون بر سر هفتمین سال در سایت شخصیام در اختیار خواهندگان و دوستداران قرار میدهم شاید سبب برکاتی در زمینه قمپژوهی شود.
- با اينكه تاريخنگار نيستم، اما اين هنر يا بخت را داشتهام كه به پيشينه شهر زادگاهم و متعلقاتش دلبسته باشم. با خوانش تاريخنوشتهها و نشست و برخاست با اهل تاريخ چيزكهايى آموختها م. از هنگامى كه بيش از چهل سال پيش خواندن و نوشتن آموختم، در جستجوى هر آن چيزى بودم كه به قم مرتبط بوده باشد. گرچه سالهايى از عمر را دور از قم بودهام، بر سر هم بيشینهاش به قمنشينى سپرى شده است. پس كوشيدهام بايگانىگونهاى از پيرا قم ـ پيراقمى داشته باشم. هرگاه نوشتهاى چاپى يا خطى به دستم مىافتاد، مىكوشيدم ببينم ردپايى از شهر و همشهريانم در آن هست يا نه؟ اگر باشد ثبت و ضبطش كنم. اگر پژوهشگرى يا نويسندهاى مىيافتم به ديدارش مىشتافتم .
- شايد انصاف اين باشد از كتابى ياد كنم كه مسير زندگىام را تغيير داد. مديون آفريننده این اثر شدم. شادروان دكتر حسين شهيدزاده (1301ـ1389ش) در باره خاطرات كودكيشان در فاصله 1301ـ 1315ش كتابى به نام روزگارى در شورآباد نوشته بودند كه براى نخستين بار به سال 1368ش در تهران منتشر شده بود. مجموعهاى در بردارنده قم در روزگار رضا شاه پهلوى بود. با خوانش آن آهنگ بازگشت به قم كردم. سرانجام مؤلف را يافتم. به ديدارش شتافتم. دانستم نقاشپيشه نيز هست. روى جلد دو ويراسته كتابش آراسته به نقاشيهاى خودش بود. اين چنين شد كه بارها از همنشينى و گفتارش بهرهها و لذتها بردم. طعم خوش فراغت و خنكاى قناعت و حس خوشايند بازگشت به خويشتن چشيدم. البته يادآورىاش ضرورى است كه روى جلد كتاب خود را ح.شورآبادى معرفى كرده بود. با واكاوى از ناشرش دانستم پس پرده پندارم نام حقيقىاش چيست؟
- سالها بعد بود كه به خواهش بسيار و پافشارىام مجلد دومش را نيز نوشت حس کردم سخت دلشكسته و آزرده است. سببش بىاعتنايى همشهريانش بود. گلايه داشت هيچكس كتابش را مثل زاغچهاى كه سهراب سپهرى و كسى سر يك مزرعه جدى نگرفته ، قميها كتاب وى را جدى نگرفته بودهاند. يكى از تلخترينش كه از نزديك شاهد بودم مدير كل فرهنگ و ارشاد وقت استان قم حدود 1378ش بود. اظهار میداشت شيفته ديدن نويسنده هستم. به خواهش من تن داد و آمد. افسوس و صد افسوس كه پشت در پيرمرد را پشت در نگاهش داشتند. شهیدزاده هر چه پافشاری كرد و گفت به سلامی کوتاه آن به کسی که بیش از سی سال از او کوچکتر بود هم قانع است. رئیس دفتر و خود مدیر کل جوانى و خامى و زان پس نامهربانى كردند. گذشت زمان بود که به من اثبات کرد اولا قمی نیست و شاهرودیتبار و آخوندزاده است. دوم اینکه پیشینیهاش در آن دیار به یهودیان باز میگردد. به هر روی رسم وفادارى چنين نبود. حرمت موى سپيدش نكردند. مثل طاووس بهارى منوچهرى دامغانى، دنبالش بكندند. دلآزرده به كنجى بفكندند. تاوانش را گران و سنگين دادم. تا پايان عمرش ديگر به خانهام پاننهاد. حق داشت. همان روز به من گفت مرا شكستيد. بارها پوزش بود از سوى من. ولى آن سبو بشكسته بود و آن پيمانه ريخته بود.
- زنده ياد على اصغر فقيهى روزگاری در شورآباد را صادقانه بسیار مىستود. در شمار مفرحاتش قرار داده بود. حتى مىگفت خستگى روزانهاش با نوشيدن چاى و خواندن چند برگ از روزگارى در شورآباد از تن به در مىرود. فقيهى نيز پيشتر از من شهيدزاده را نديده بودم. شهيدزاده هم فقط نام فقيهى را شنيده بود. شگفتا هر دو قمى بودند و به سال تفاوت زيادى نداشتند، اما ديداری برای هر دو دست نداده بود. گاه به گاه كه شهيدزاده به قم مىآمد نشستهايى سه نفره داشتيم. يكى از زيباترين لحظات و خاطرات ايام عمر همان بوده كه با همنشینی مشترک هر سهمان با اين دو بزرگمرد داشتهام. شعف ناب فقيهى را از اين ديدارها فراموش نمىكنم.
- به يادم هست چون نخستين بار حسين شهيدزاده با همسرش بانو جميله شاهينفر به خانه فقيهى آمدند، بهت را در چشم شهيدزاده ديدم. باور نمىكرد در خانهاى اين چنين ساده و شايد فقيرانه چنين عالمى در چنین عالمی زندگى كند. البته نه از آن علمای اعلام مشهور علوم قدیمه که پوستهای از تام علم و عالم دارند. شهیدزاده خنكناى قناعتى را كه در هفتاد سال پيش در كوچه پس كوچههاى قم قديم يافته بود، اكنون در نگاه و خانه فقيهى مىجست. مغناطيس سادهزيستى و روح لطيف و دوست داشتنى فقيهى مسحورش كرده بود.
- زان پس بود كه گاه دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى، منوچهر ستوده، همايون صنعتىزاده و شادروان ايرج افشار را که به قم میآمدند به خانه استاد فقيهى مىبرد. گاهى سر انگشتان مىگزم و از سر دلتنگى به خودم مىگويم كاش اين همنشينيها پيشتر و بيشتر برایم از اينها بود. مىشود سهراب سپهریوار براى تسلاى دل خویش باید نوشت: آدم چقدر دير مىفهمه زندگى يعنى عجالتآ. به قول شهريار آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا؟
- اكنون بر ماست نام ولىنعمتان تاريخ و فرهنگ قم را از گذشته تا حال زنده نگاه داريم. ازکودکی به ویژه پسادانشجویی درتهران اين بخت را داشتم پیوسته سالهايى از جوانىام را با بزرگانى دانشمند و فرزانه سپرى كنم كه بيشرينهشان راهی دیار خاموشان شده و به تعبیر صوفیه خرقه تهى كردهاند. شش سال پايانى عمر فقيهى را با وى همدم بودم و هماره خشنود بوده و هستم كه اين توفيق، رفيق راهم شد.
- خردادماه 1381ش بود استاد به من گفت شرعآ بر ذمه شماست يادداشتهايتان را در باره قم تدوين كنيد. اكنون درست هجده سال از این اندرزشان مىگذرد. به حكم اطاعت از ايشان كاركهايى هم كردهام. تأخيرم از بابت بىاعتبارى رنجیدگی نام دانش و دانشورى در ایران در دهههای اخیر است. مدرکدهیها و لقبدهای دکترا و استادی به کسانی که از نعمت دیپلم ساده و اصناف و خرد بیبهرهاند بلکه سراپایشان به انواع پارچه آراسته شده است که آن هم به حکم قدماء چون از جنس شهرت است حرام است. دريغا در اين زمانه روزگار مرگ شوق آموختن و انحطاط كيفيت تحقيق و محقق شده است. باید زیر لب زمزمه کرد به قول حافظ شيرازى دل مىرود ز دستم، صاحبدلان خدا را. براى كه و براى چه بايد نوشت كه مگر ديگر كتاب نوشتن حرمت هم دارد؟ شرم فطری بشر به علم سالهاست به دست گستاخان مدعى دانش و تحقیق همچون پرده عصمت دوشیزگان دريده شده است. همزمان با افزایش سرعت زندگى ماشينى ـ رايانهاى، نوشتهها هم شتابزده و كممايهتر شده است. اکنون شاید به حکم آنکه چند روز پیش خانهام نیمهشب فروریخت و از سر خستهجانى مىنويسم پس چنگى به دلها نخواهد زد. خاطر حزين است و نثرِ تر انگيخته نمىشود، چه رسد به شعر تر انگيزد حافظانه. خطى است ز دلتنگى در اين روزگار ميرايى شوق آموختن. يادداشتى در باره آزمودههاى خويش در اين زمينه مىنويسم. شايد سودمند افتد و دلى به تپش و اشكى غلتان به گوشه چشمی افتد و گوشى به هشدارى پيش از فاجعه شنوا شود.
- ذات، سرشت يا خميره آدميزاده با كنجكاوى آميخته شده است. مىخواهد بشناسد و گاهى مىخواهد بشناساند. فرشتگان پروردگار در باورهاى آيينهاى ابراهيمى نيز با چنين خصوصيتى وصف شدهاند. اینان از خداوند در باره چرايىِ آفرينش موجودى خونريز و تبهكار پرسيده بودند. ابليس خواسته بود بداند چرا بايد به چنين آفريدهاى كرنش كند. آفريدگار به فرشتهها و آدم واژههايى را آموخت و آزمونى گرفت. فرشتگان از پاسخدهى ناتوان ماندند. آدم جواب بازپس داد. آنگاه بود كه تمامى فرشتگان به جز شيطان، امر پروردگار را پذيرفتند و سجده كردند. پس بيان يا باز پس دادن در حافظه مانده واژههاى آموخته شده آدمى را بر فرشتگان برترى داد. كسى كه قوه آموزشگيرى ندارد يا از حافظهاش زود زدوده مىشود منطقا در شمار انسان مسجود نخواهد بود. چنين است در گستره اجتماعى كه مردمان يا اقوام بىحافظه يا بى هويت فرودست حافظهداران جاى مىگيرند. امروزه تعبير آرشيو، اسناد و پژوهشهاى علمى نام گرفته است. پرسش اين است تفاوت كنجكاويهاى اين دو گروه خاكيانى و ملكانى چيست؟
- راست آن است كه دريافتن، مقولهاى جداست و به حافظه سپردن، مقولهاى ديگر. هم از اينروست كه چون با آمدن دادههاى ورودى جديد، واژههاى پيشين انباشته شده مغز از ذهن آدمى زدوده نمىشود، پس دادههاى واژگانى با هم واكنش نشان مىدهند. نوپديدههايى اتّفاق مىافتد. با نوآفرينى، توان عظيمى ظهور مىكند. وجه مثبت آن، همانند برآمدن فرزانگان و پيامبران و دانشمندان بزرگ است. وجه منفىِ ويرانگرش، چونان جنگهاى خونزيران يا بمبهايى اتمى است كه در چند لحظه، هزاران نفر كشته و معلول مىشوند. کمابیش همانند ديناميت اختراع آلفرد نوبل است كه برايندش اينكه برخی آسانش شدگیهای زندگی ممکن شده است. اما از سوی دیگر بسيارى مردمان قطع عضو يا سر به نيست شدهاند. شایداز همین رو نوبل خواست تا جایزه نوبل برقرار شود تا جبران مافات کند انقلابهاى بزرگ بشرى يا قتل عامها يا تخريب محيط زيست يا فضا، نمونهاى ديگر از دادههاى تلفيقى شوم و خطرآفرين علماى رشتههاى گوناگون است كه همجوشی یافتن آنها سخت ويرانگر و تأثيرگذار است كه گاه در كالبد تعابيرى جون قوميت و برترى آيينى و اعتقادى تجلى مىكند.
- راست آن است آدمها وابسته ذهن و حافظه خويشند. اين نكته كه آموزش علوم بسيار مهم است از چشم بسيارى آدمها مغفول نمانده است. چون بسا مردمان ولو درسناخوانده دوست مىدارند دلبندانشان از فرزند و فرزندزادهشان آموزهها بياموزند و تجربهگريها را به چشم ببيند. در دهههاى گذشته در ميان عموم ايرانيان به ويژه طبقه درس ناخوانده ، ضربالمثلى رواج داشت كه بىسواد كور است. كور در اينجا به معنى محدود شدن قوّه تشخيص يا پيشبينى اوضاع گذشته و حال و آينده است. بيشتر مردمان دريافتهاند كه اگر پيشاپيش از رنجهاى آينده آگاهى داشتند، شكست يا فريب نمىخوردند. اصطلاح رايجى همه روزه به گوش شنيده مىشود كه پس از شكست خوردگى، شخص با خود يا به ديگران مىگويد «كاش مىدانستم». البتّه آشكار است بىسوادى، انواع و همزمان مراتب فراز و فرودِ بسيارى دارد.
- قمپژوهى نيز از آنچه گفتيم مستثنى نيست. تاريخ هر قوم يا گروهى از نژادها به منزله حافظه جمعى آنهاست. امروز دانستهايم كه مبتلايان به عارضه فراموشى /آلزايمر را ناگزيريم چونان كودكان مراقبت كنيم. گاهى آنان را به سراى سالمندان مىسپارند، چون مستقلا قدرت انجام وظايف روزانه را ندارند. قاعدهاى ديرينه و نيرومند بر هستى حاكم است كه اگر يكى از آن همه نيروهاى ضرورى براى كارهاى روزمرّه از دست برود بقيهاش هم تكافو نخواهد كرد. پس به ناگزير بايد كسانى باشند كه از پاىافتادگان را حمايت كنند. از جمله، بيماران جسمانى نيازمند گروهى مراقب يا پرستارانند. بدهكاران محتاج كسانىاند تا آنها را از دست طلبكاران يا زندان برهانند. آنكه نابيناست نيز به عصاواره يا دستيارىِ بينايان نياز دارد. اروپاييان چند سده پيش نيز به خوبى اين نكته را دريافته بودهاند بسيارى مشرق زمينيان به آلزايمر فراگير مبتلا شدهاند. به همين سبب قوه تشخيصشان را از دست دادهاند. اينكه سبب چرايىاش چيست، بحثى درازدامن است.
- چكيدهاش اينكه خاورزمينيان در توهّم بيمارگونه خودبرتربينى گرفتار آمدند بى آنكه به راستى برتر بوده باشند. بسیاری دولتهای استعمارگر به کمک دانشمندان رشتههاى مختلف علمى ـ آيينى اروپايى كوشيدند دل مردمان شرقی را به باورهايشان كهن دلخوش كنند. در تأييد و تكثير و تنوع آن بكوشند. باورداشتههاى نادرست اعتقادى را تشويق كنند. پس شرق ماند و مخروبهایش با مشتى مردمان نابخرد عالمنما كه اختلافات ميان آنها را دامن زند.
- اربابان قدرت غربی كوشيدند زمام امور و كرسى قدرت را به دست سنگدلترين و ديوانهترين گروههايشان دهند. نتيجه آنكه صاحبان سرمايه و استعدادهاى ذهنى سر به نيست شدند. به زندان و تبعيد و فقر گرفتار آمدند. پس به ناگزير در گذر زمان و به حكم عقل شماری نخبهها راهى ديار غرب شدند. اینکه شماری کودکان به تعبیر شادروان هوشنگ اعلم همچون علفهای خودرو و انبوهی سالخورده و بيمار و مفلوك به ويژه اوباش بىمغز بر جاى ماند كه براى زمینگیری و ناتوانی کشور در همه عرصهها و نیز حفظ ناايمنى و هرج و مرج هميشگى وجودشان لازم بود. اگر آرامشى برقرار مىشد، چندى یکبار مثلا در ایران روسیه و انگلستان قحطى، بيمارى يا آتش جنگ و خونريزى را دامن مىزدند. پس بیشتر مشرقزمینیان به دو دسته مقلد گذشته شرق و مقلد امروزى غرب تقسيم شدند. هيچكدام در هواىآبادانى و ساختن شرق نبودند.
- .بنابراين غربيها قرنهاست دريافتهاند اگر سرمايههاى علمى و اقتصادى و باستانشناسانه مشرق زمينيان يا به تعبير سياسى مصطلح جهان سوميها را همراه خود به اروپا ـ آمريكا ببرند، براى بيشتر مردم آن اقليم از جمله ایران و شهری چونان قم اهميتى ندارد. زیرا از مردمان بومی کسانی حاضرند برای منافع خود با آنها همکاری کنند. چون با فروريختن بنيان اخلاقى جامعه، بيشتر مردمانشان آماده خيانتند. در ایران نمونهاش ورود اسکندر به میانجی خیانت یک چوپان روستایی یا عشایری است. همچنین مرگ آخرین پادشاه ساسانی درمرو به دست یک آسیابان اتفاق افتاد.
- پس هم از اين سبب، اروپایان و آمریکاییان پيشگام تحقيقات مختلف در اين سرزمينها شدند. كشف منابع اقتصادى، باستانشناسى ، شناسايى مخطوطات و عتيقها بخشى از اين گونه تلاشها بوده است. با اين همه، اندك اندك شمارى و نه همه شرقيها و از جمله مسلمانان از خواب سنگين چند صد ساله برخاستند. ساختار ويران ـ نيمه ويران تمدن خود را به چشم ديدهاند. حس نياز به دانش افزايى و پژوهش بخشى از اين تلاشها شد. هم از اين رو، فنّ پژوهش نيز از احتياجات اساسى جوامع انسانى است كه شايد بتوان آن را همان تدبير، دورانديشى و عقل معاش و معادى دانست كه در گذشته مصطلح بوده است.از جمله قمپژوهى نيز بايد چنين باشد كه به فرجام رسيدنش مستلزم چند ركن اصلى است :
ركن اوّل، جمعآورى مدارك و اسناد و منابع به ويژه كهن است. البتّه بيشترشان در روزگار ما در زمره مكتوبات شمرده مىشود. بر سرِ هم بدانها اصطلاح «دادهها» دادهاند. امّا گاه بهرهگيرى از ديگر دانشها چونان باستانشناسى، جامعهشناسى و روانشناسى نيز ضرورى خواهد بود.
ركن دوم، شيوه نظمدهى و ردهبندىِ منطقى و معقول دادههاست. مىتوان به آن نام روش تحقيق نيز داد كه ما را در رسيدن به نتيجه دلخواه يارى مىرساند.
ركن سوم، نقطه هدف است كه قرار است به كجا برسيم. بديهى است همه آنچه گفته شد به قصد رسيدن به جايى است كه به باور ما سودش بر زيانش مىچربد. ارزش وقتگذارى، رنجديدگى و هزينهكردگى را داشته باشد.
ركن چهارم ، انديشه و ذهن و ضمیر پژوهشگر است كه اگر پردازش درونی نداشته باشد یعنی چنانچه اختلالى در آن باشد، پژوهش انجام شده زيانآور يا بىاثر خواهد بود. به زبان سادهتر، هر پژوهشى براى دستيابى به راهكارى است كه سندى محكم براى بازپسراندنِ رقباى مدّعىِ ديدگاههاى ديگر باشد. به رأىِ نهايىِ قاضى محكمه شبيه است كه رأى فرجامين را به سودِ چه كسى يا كسانى صادر مىكند. پس اگر ديرازود حكم صادر شده نقض شود، همه تلاشها و اوقات و سرمايههاى مصرف شده به هدر خواهد رفت. اگر در تلاشهاى ما نيز لغزشى نبوده باشد، اگر كسانى از آن سوءاستفاده كنند به رنج درونى يا برونى از جنس عداب وجدان متوليان مراجع قضايى و انتظامى گرفتار مىآييم.
26. اركانى که ياد شد چه خوب كه درست ارزيابى شود. اينكه به نمونههاى خطرناكى چونان استعمار اروپايى در سدههاى گذشته در دوره رنسانس يا فاشيسم و نازيسم و طالبانيسم در سده كنونى نينجامد. چندانكه تلاشهاى علمى و تحقيقاتى ولو به شكل آهنينگونه آلمانىوارهاش هم انجام شود براى همان مردم و ديگر مردمان جهان عواقب بدى نداشته باشد. منطقآ مقصودم از قمپژوهى نيز چنين چيزى نيست. برانگيختن حسّ ملّىگرايىِ افراطى نيست. به اين معنا نيست كه براى اثبات مزيتها و پيشرفت همه سويه قم و شهروندان قمى به دروغهاى تاريخى و دینی از جمله حدیثی متوسّل شويم. اینکه خواسته و ناخواسته بخواهيم حقايق را وارونه جلوه دهيم. به تحريف مسلّمات پذيرفته شده پيشين روى آوريم. ديگر اقوامها و گروهها را كوچك بشماريم. سهمى بيش از اندازه مقرّر در بودجه عمومى كشور به قم اختصاص يابد. حقيقت آن است كه نوعى بهرهورى بهينه از داشتههایمان است تا از اتلاف وقت و هزينهها جلوگيرى شود.
27. پرسش اصلى درخواست شده اين بوده كه بايستههاى قمپژوهى چيست؟ پاسخ آن است كه پس از پايانگيرى چنين تحقيقاتى، به درمان ناهنجاريهاى ديدارى و ناديدارىِ امروزين يا آينده و به ويژه پيشگيرى از پيدايش دیگرباره چنين آسيبهايى منجر شود. شايد كمترين و مهمترين سودمندىاش آن باشد استعدادها در بخشهاى مختلف علمى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و اخلاقى شناسايى و پيگيرى شود. جوانانى كه از اين شهر برآمدهاند به ويژه اينكه ريشه در اين خاك داشته باشند اگر بیرون شهرشان رفتهاند بازگردند. اگر به بيرون كشور كوچيدهاند، به ديارشان مراجعت كنند يا دستكم از راه دور حمايتهايشان را دريغ ندارند. فراتر از آن بايد شرايط به نحوى باشد كه نخبههاى ساير مناطق ايران و حتّى برونكشورى حضور در قم را به جاى ديگرى جز قم ترجيح دهند.
28. چنين كارى سبب خواهد شد انبوهی از سرمايههاى مادّى و معنوى به اين شهر سرازير شود. راست آن است که در ایران شهری مثل تهران و در میان ممالکی همچون آمریکا و انگلستان و فرانسه و کانادا ازهمه چیز به شکل غیرطبیعی اشباع شدهاند. اختلاف تراز پدید آمده که ممکن است به انواع زلزلهوارهها منجر شدد. اگر این رجعت اتفاق افتد از آزمودههاى ساليان عمر بسيارى كسان بهرهورى خواهد شد. راستش اين است چنين شيوهاى همان است كه در چند صد سال گذشته اروپاييان و آمريكاييان نصبالعين خويش كردهاند. بسترى آرام و ايمن براى زندگى و دانشاندوزى و سرمايهگذارى كه نتيجتاً بخش عمدهاى از منابع عظيم انسانى و غيرانسانى از آسيا و آفريقا و آمريكاى لاتين در آنجا تجمّع يافتهاند. بنابراين اگر بتوان تواناييهاى قم را بازشناسى كرد و به ويژه تكثيرش نمود، سخت مؤثّر خواهد افتاد. مثال ساده اين نمونه تجميع استعدادهاى و سرمايههاى رشتهاى مختلف آن است كه اگر كسى يكى از انواع ارزهاى رايج را به مقدار بسيار فراوان داشته باشد، مىتواند آن را به ديگر ارزها بدل كند يا كالاهاى گوناگون را با آن خريدارى نمايد.
29. يكى از سرمايههاى قم كه در مقدّمه قمپژوهى خواهد گنجيد و بسيارى بدان بىتوجّه ماندهاند، سودمنديهاى حاصل از حفظ و تقويت حسّ هويّت قومى است. عنصرى كه سبب رونق و آبادانى يك سرزمين خواهد شد. هوشمندانش ديار مادرى را ترك نخواهند كرد. بدان تعلق خاطر خواهند داشت. اگر چنين نباشد ويرانى آبادانيها پیش خواهد آمد. آنگاه خيانت به جامعهاى كه در آن زيست مىكنند ناپسنديده خواهد بود. دست كم نگارنده اين سطور پس از سالهاى متمادى از عمرش به چنين باورى دست يافته است. چشمها را به كاستيها نبايد و نمىتوان بست. پنهان كردن حقايق از جمله فسادهای علنی و مخفی همه سویه ناممكن است. اما ديرازود دستهاى بسته گشوده خواهد شد. شرمندگى و رسوايى دستهای آلوده روی خواهد داد. پس شجاعت ديدن عيبهايمان را داشته باشيم. شايد تا به كژيها و كمبودها و زشتيها با عينك اغماض نگاه كنيم و بدان نابينا بمانيم همچنان در میان آتش و خاکستر انحطاط خواهيم ماند.
30. از جمله نشانهای انحطاط اینکه برخى اصطلاحات در باره رفتارهاى برونى ـ درونىِ قميها بر زبان قمىتباران جارى است كه در شمار دشنامها مىگنجد. شاید اينكه كسانى كه اصالتاً اهل اين شهر باشند يا مدّتى دراز در آن زندگى كنند، خود را مدارِ عالم امكان مىدانند. سر تسليم به كسى فرود نیاورند. سخت باور دارم اگر امروزه در میان ایرانیان و از جمله قمیها اگر كرنشى و فروتنى به چشم ديده شود، جز به مصلحت و اقتضاى روزگار نیست. هر كس در درون خویش و در انديشهاش نوعى پادشاهى دارد كه ممكن است بر زبان نياورد، امّا گاه با خود مىانديشم به راستى در برابر خدا نيز سرکشند.
31. سالها پیش به شادروان علی اصغر فقیهی می گفتم در تاريخ قم آمده كه فرعون موسى (ع) نيز به اين شهر آمد و شد داشته است. دفینههایش نیز نزدیک آوه قم بوده است. به گواهى حسن بن محمد بن حسن قمى، بقاياى باغ وى تا سده چهارم هجرى بر جاى بوده است. آوردهاند چشمه فين يا سليمانيه در كاشان نيز يادگارى از بنىاسرائيل در اين منطقه است. منطقآ خاستگاه گردنفرازى قميها قرائنى این چنین دارد. همين ويژگى سبب خواهد شد كه هر كس در هر رشتهاى و هر پيشهاى آرمانگرا باشد. همه استعداد و سرمايه خويش را چندان در اين راه به كار مىاندازد تا به مرگ زودهنگام يا پيرىِ فرسايشآور گرفتار آيد.
32. سادهتر بگويم، بازدارندهاى در كار نيست. قمى اصيل در راه تكامل يا انحطاط هر كدام كه باشد، تا آخر عمر به همان راه ادامه خواهد داد. فراتر از آن شوربختانه قمى در قم خوار و افسردهدل است. ديگرانى كه به اين شهر پا مىنهد و در آن اقامت مىكنند بر سر و چشم قمیها جاى دارند. قمى معمولا براى یک زندگی مرفه و بیرنج بايد از اين شهر بيرون رود يا اگر بختى داشت پس از مرگ يادكردى از وى داشته باشند. چنين نيروهايى به باور شمارى حكماى كهن سبب مىشود در هر منطقهاى ويژگيهاى پندارى و كردارى و گفتارىِ مشخّصى داشته باشند كه نماد آن وجه اشتراك لهجه در بخش شفاهى است. ماركوپولوى ايتاليايى كه حدود 670ه به شهر كرمان سفر كرده از اين دست باورهاى كهن در سفرنامهاش پيش روى نهاده است :
«حال براى شما از تجربهاى كه در كرمان به دست آوردهام مىگويم. بايد بدانيد كه مردم اينجا بسيار خوب، ساده و صلحدوستند و همه به يكديگر كمك مىكنند. روزى حاكم كرمان كه با بزرگان دربار خود صحبت مىكرد به آنها گفت آقايان! من چيزى را تجربه كردهام و نمىتوانم بفهمم. در حالى كه ساير سرزمينها و ايالات ايران كه با ما هممرزند داراى مردمى بدجنسِ ظالم هستند كه يكديگر را مىكُشند، چگونه است كه در نزد ما و اينجا اين چنين اتّفاقاتى نمىافتد. خردمندان دربار در پاسخ گفتند كه اين به خاطر خاصيّتى است كه در خاك اينجاست. حاكم، گروهى از افرادش را به داخل خاك ايران و به قلمرو اصفهان كه قبلاً به آن اشاره كرد و گفتيم مردمانش در انواع زشتى و بدجنسى مرتبه نخست را دارند فرستاد تا به اندازه هفت كشتى خاك از اصفهان بار كرده، به محلّ سكونت او آوردند. وقتى خاك به كرمان رسيد وى دستور داد كه آن را در كف بعضى از تالارها ريخته، سپس روى آن را فرش كنند و درست در همان تالارها مجلس ضيافت بزرگى را برپا كرد. به مجرّد آنكه اولين جاندار از آن تالارها گذشت، ديگر مهمانان ناسزا گفتن آغاز كردند و با كلمات و جملات خود زخمزبانهاى نيشدارى به او وارد كردند و به اين ترتيب شاه كرمان پذيرفت كه اختلاف بين مردم او و مردم ديگر، حقيقتاً به خاطر خاك سرزمين او مىباشد».[1]
33. بايد دانست هر پژوهشى، مقصد يا آماجگاه نيست. ابزار است. مركبواره است. چون نه فقط در گامهاى نخستينش سودآور نيست، بلكه هزينهبَر است. برايند آن را نه مىتوان نوشيد. نه خورد. نه پوشيد. نه تبديل به وجوه رايج بهادار است. حتّى شايد مدرك تحصيلى نيز شمرده نشود تا به قول معروف ادارىاش بتوان از مزاياى قانونى آن بهرهمند شد. فراتر از آن حتّى نتيجه تحقيقات علمى نيز ممكن است سبب تغيير رفتار بهينه خوانندگان نوشته نهايى و شايد پژوهندهاش هم نشود.
34. اساساً پژوهش در بيشتر رشتهها، ابزارى اين جهانى است. به قول مولانا در فيه مافيه در زمره علم الابدان مىگنجند ن علم الاديان. امّا نكته اين است كه گاه روح پژوهشگر در انبوه واژهها و چينش و توالى آن تأثير مىكند و نوپديدگونگىِ ارزشمندى به جاى مىگذارد. واژهها چونان برادههاى آهن است. در امتداد ميدانِ مغناطيسىواره روح يا نفْسِ آدمى به شكل ويژهاى درمىآيد كه به سانِ اثر انگشتان هر كسى مختصّ اوست. شيوه كنار هم قرار گرفتن واژهها در گفتار و نوشتار مىتواند آيينه اندرون هر كس باشد و شايد الگوى ديگران قرار گيرد.
35. بهترين پژوهشها به سان فرزند و فرزندزادگان آدمى است كه در آيندهاى نزديك چونان خودِ ما، متحمّل بيمارى و پيرى و مرگ خواهد شد. امّا اگر چنين است چه نيازى به پژوهش است؟ راست آن است كه آدمى ناگزير است اوقات عمر را به شكلى سپرى كند كه چون مرگش فرارسيد يا در رستاخيزگاه در پيشگاه پروردگارش ايستاد، از كارنامه عمرش سرافكنده و پشيمان نبوده باشد. نيروى نادانستهاى است كه پدران و مادران يا استادان به هنگام مرگ يا ساليان پيش از جانسپارى به آنانكه دوستشان دارند اندرز مىدهند. خلاصهاش اينكه خردمند باشند. تن به بدى ندهند. فريب نخورند و به دام دشمنان نيفتند. رسيدن به چنين هدفى جز با شناخت و تفاوت نهادن نيك از بد و فرقگذارىشان امكانپذير نخواهد بود. خستگىناپذيرى از پژوهشى دائمى در سراسر عمر است كه به ما قدرتى مىدهد تا فريب باطلهايى كه جامه حق به تن كردهاند نخوريم.
36. قصّههايى كه از كودكى برايمان گفتهاند و نسلهاى بعد براى كودكانشان مىگويند، قصّه فريبكاران و فريب خوردگان است. پژوهش و از جمله قمپژوهى به ما مىآموزد كه چگونه به دست خويش اندوختهها و سرمايههاى اندك و بزرگ يا مادّى و معنوىِ نياكان و دسترنج خودمان را به سادگى از دست ندهيم. هر چيز را به بهايش بخريم تا گرانتَر و تقلّبىاش را به ما نفروشند. دريغا كه ندانستيم و در پژوهش از قافله غرب عقب افتاديم. نه فقط در زمينه فناورى امروزين كه در زمينه علوم انسانى نيز به تكرار مكرّرات و خرمنوارههاى بىارزش ناكاربردىِ واژههاى يك بار مصرف گرفتار آمدهايم. بسا سرهم بنديهاى استخراج از رايانهها و مونتاژهاى چسب و قيچى و يا زبالههاى ذهنى كه به نادرستى، نام تأليف و تحقيق گرفتهاند و بسيارى خوانندگانشان را بيمار كردهاند. گاهى بسيارى كسان مىپندارند كتاب و مقاله شخصيت ساز است. ندانستهاند هيچ پيامبرى مؤلف و مترجم و محقق رسمى نبود. از سوى ديگر هيچ دانشمند بزرگى نيز پيامبر نشد. شايد كمترين بركتى كه از پژوهشهاى ناب به دست مىآيد اين باشد كه به دانش فريبشناسى و فريبكارانشناسى آراسته و كامياب خواهيم شد.
37. قم، پيشينهاى چند هزار ساله دارد. كاوشهاى انجام شده، دست كم تاريخ آن را به شش هزار سال پيش رسانيده است. نامش در شاهنامه فردوسى آمده است. در تاريخ قم آمده بليناس حكيم و به ضبط اروپايىاش آپولونيوس، در روزگاران پيش از اسلام كه از اروپا به قم سفر كرده، ديرزمانى در اين شهر بوده و از مردمانش ياد كرده است. روانشاد دكتر محمّد معين هم گرچه در باره بليناس مقالهاى نوشته، ولى گويا برخى منابع كهن و از جمله نمونه بالا را نديده بوده است. گزارش آن در اسناد تاريخى و از جمله تاريخ قم تأليف 378ه آمده است. چندانكه ياد شد، آوردهاند كه فرعون روزگار موسى(ع) نيز از قم برآمده بوده، چندانكه باغ او تا سده چهارم هجرى در اين شهر نشانى داشته و خانه فضلويه طبيب در اين زمان در كنار آن بوده است.
38. عرب اشعرى وابسته به خاندان ابوموساى اشعرى معروف، به سال 23ه به قم وارد شده بودهاند تا اين ديار در شمار يكى از نخستين شهرهايى باشد كه دين اسلام بدان وارد شده باشد. اما چنانکه در تاریخ قدیم قم آمده به جز فاتحان عربی بقیه اهل شهر تا حدود سال 120 هجری همچنان بر دین اجداد خود بودهاند. یعنی مسلمان نشده بودند. در روزگاران بعد نيز به يكى از مراكز اصلى دوستداران على(ع) و فرزندانش تبديل مىگردد.
39. شواهدى در دست است كه اعتقادات استوار دينى مردمان قم را به روزگار كهن باز مىگرداند. آتشكده جمكران، يكى از مراكز مقدّس زرتشتيان به شمار مىرفته است. كوه خضر نيز احتمالا نمادى زرتشتى يا يادگارى از ميترائيسم بوده كه در سدههاى بعد، به سبب محدوديّتهاى دينى، نامى اسلامى بدان داده بودهاند. به بيانى ديگر، نه به دليل ورود مسلمانان بوده كه چرايىاش وابسته به بسترى جغرافيايى و تاريخى بازمىگشته كه مردمان شهر به ديندارى مىگراييدهاند. اين چنين است درباره بلخ كه به گواه برخى تاريخنگاران اسلامى، در دين بودايى همان جايگاهى را داشته كه مكّه در ميان مسلمانان داشته است. آنگاه به اين نكته پى مىبريم كه بدانيم شهرهايى دينى، همچون مكّه و مدينه نيز اين چنين بودهاند. حضرت محمّد ـصلى الله عليه و آله و سلّم ـ نيز از چونان ديارى آيينى برخاسته و در آن چنان سرزمينى به خاك سپرده شده است. بلخ نيز در سدههاى بعد از اسلام، صوفيان و عارفان بزرگى را پرورانده بوده كه پدر مولانا جلالالدّين رومى يكى از آنهاست. پسرش نيز به نمادينهترين عارف تاريخ ادبيّات ايران و در درجه بعد عرفان جهان اسلام بدل شده است.
40. مىتوان گفت كه گرايش به ديندارىدر هر دیاری ، نيازمند وجود نيرويى مغناطيسى است كه برآيند عوامل متعدّدى است. البتّه امروزه بسيارى از آن مسبّبالاسبابها براى ما ناشناخته است. نگارنده اين سطور دستكم چنين اعتقادى دارد و بر اين باور پيشينيان مُهر تأييد مىنهد كه تأثير ستارگان و افلاك و نسبت آنها با زمين بر اين ويژگى بىتأثير نيست. شايد بيشينهترين اثر را هم داشته باشد. يكى از كهنترين تاريخنگاشتههاى كهن در زبان و ادب فارسى، به اين شهر تعلّق دارد، تأليف اوّليّه آن به سال 378ه انجام شده است. متن اصلى آن به زبان عربى بوده كه از ميان رفته است. از آن ميان، تنها پنج باب از بيست باب آن پارسىگردان شده و به روزگار ما رسيده است. اكنون اين متن به يكى از منابع مهمّ پژوهشى ايرانشناسان تبديل شده است. از جمله اينكه در اين نوشتار آمده، شاعرى بزرگ به نام جعفر بن محمد بن على عطّار قمى بوده در حدود سده سوم هجرى مىزيسته كه ابنعميد وى را در فنّ شاعرى، همسنگ يا فراتر از رودكى قرار داده بوده است. دريغا تاكنون قطعهاى و يا چند بيتى از ديوانش به روزگار ما نرسيده است. حسن قمى يادآور مىشود كه از ابنعميد بارها شنيده، تعجّب مىكند كه قميها به تمامى شعرش را ترك كردهاند.
41. ابنعميد قمى (359/360ه ) وزير رکن الدوله از سلسله آلبويه خودش نيز در ادبيّات عرب به چنان مقام بلندى دست يافته بوده، چندانكه ضربالمثلى بر جاى مانده است كه نويسندگى از عبدالحميد آغاز شد و به ابنعميد ختم گرديد. شهر قم در تاريخ پزشكى تمدن اسلام و ايران نيز نقش مهمى داشته است. تدوين الحاوى فى الطّب تأليف محمد ين زكرياى رازى بر پايه يادداشتهاى وى و خريد يادداشتهاى خام از خواهرش خديجه به فرمان و هزينه اين عميد قمى انجام شده بوده است. يكى از نوشتههايى كه سرانجام نماد دانش پزشكى در همه سدههاى گذشته در ايران و نيز ممالك اسلامى و اروپايى شده بوده است. اگر اين قمىزاده چنين نمىكرد، شايد چونان بسيارى منابع كهن از دست مىرفت. تاريخ علم طب در شرق و غرب عالم در هزاره گذشته، مديون پسر عميد است و شهر قم. از سوى ديگر، جرجانى در كتابش در بخشى از آن ما را به راز ماندگارى ذخيره خوارزمشاهى آشنا مىكند كه پيش و پس از تأليفش در زبان فارسى همانندى نيافته و البتّه چنين رُخ دادى در شهر قم اتّفاق افتاده بوده است. نيز اين تاريخچه مستند نشان مىدهد فرزندان كوشيار گيلانى رياضىدان معروف ايران در نيمه دوم سده پنجم هجرى نيز در قم مىزيستهاند :
«يك عذر آن است كه فرمانِ عالى خداوندى ـلازالَ عاليآـ چنان بود كه داروخانه بهاءالدّوله را ـرحمهُ اللهـ اين بنده تيمار دارد و مردم خوارزم، چون ديدند كه آن چيز بر دست بنده مىرَوَد، بيشترى روى بدين بنده داشتند و گاه و بىگاه از سؤال و جواب مردمانِ نزديك شده، زحمتى بودى و بنده را به ضرورت، هر ساعتْ گوش به سؤال يكى، بايستى داشت و دل به جواب او مشغول، تا سهوى و تقصيرى نيوفتد و اندر اين معنى، پيوسته بوده است. معلوم است كه مطالعه كُتُب و گُزيدنِ سخنها و شرح دادن و مُهذَّب كردن و بر نَسَقى و ترتيبى كه بايد جمع كردن، در ميانِ اين زحمت و دلمشغولى ممكن نباشد. بدين سبب، بنده را فرصت اين كار سختْ اندك بودى و از بهر آنكه فرصت اندك بود، اين خدمت وى را از دست برآمد. و حكايتى است و سخنى خوب اندر اين باب، لايق.مردى بوده است به شهر گرگان از ولايتِ گيلان، منجّم و فاضل، او را كياكوشيار گفتندى و به روزگارِ امير قابوس بوده است و نزديكِ او عزيز بوده است و امروز فرزندان او اندر نواحى قم مقام دارند و علمِ نجوم برزند[2] بنده، ايشان را به شهر قم ديد و اندر دست ايشان كتابها ديد به خطّ اين كياكوشيار، خطّى سختْ عجب از خوبى و پاكيزگى و هموارى. بنده، تعجّب كرد. ايشان چون ديدند كه بنده تعجّب مىكند، گفتند ما را حكايت كردهاند از وى كه عادت او چنان بوده است كه در وقتِ ملولى و مشغولى، هيچ دفتر و قلم به دست نگرفتى و آن روز كه نشاطِ چيزى نبشتن داشتى، قلمهاىِ بسيار ببُريدى و پيش خويش بنهادى و به هر قلمى، خطّى چند نوشتى. چون دانستى كه سرِ قلم بخواهد گَشت، آن قلم بنهادى و ديگرى برداشتى و چون ملول شدى يا سخنى بايستى گفت، دفتر بنهادى. پس كسى او را گفت تو چون دفترى تمام كنى، روزگار بسيار بايد. وى گفت: بلى! روزگار بسيار بايد، لكن هر كه از پسِ من دفتر من بيند، نگويد كه دير نبشت، لكن گويد درست و پاكيزه نبشت.اين بنده نيز به وقتِ ملالت و مشغولى، بدين خدمتِ كم مشغول بوده است به اميد آنكه تا هر كه اين كتاب مطالعت كند، گويد نيكو جمعى كرده است و شايسته كرده است. عذرِ دير تمام شدن اين است».[3]
42. اسناد مكتوب و زنده در روزگار ما ثابت مىكند در دهههاى آغازين سده يازدهم هجرى / هفدهم ميلادى، ميرزا احمدخان قمى كه در چهارمردان قم مىزيسته، به تايلند رفته و تشيّع را بدانجا وارد كرده است. گورگاهش در آن کشور زيارتگاه است و فرزندزادگانش، هنوز در آن كشور ساكنند و صاحب مقامات مهمّ وزارتى هستند. نقل است هماكنون، بسيارى از سرمايهداران تايلندى از فرزندزادگان اويند. در همين سده است كه بزرگان فلسفه و عرفان همچون ميرداماد و صدراى شيرازى در ميانه نوشتهايشان اعتراف كردهاند كه برخى ارتباطات معنوى و كشف و شهودهايشان در شهر قم بوده است. شايد هم از اين رو بوده كه در گذار تاريخ به ويژه از هنگام برآمدن صفويان، پادشاهان و شاهزادگان و يا وزراء و بزرگان كشورى و لشكرى وصيت مىكردهاند در قم به خاك سپرده شوند.
43. طى چند سده گذشته، فقط يكى از ايرانيان موفّق به كشف سيّارهاى شده كه آن هم ميرزا محمودخان قمى منجّم به روزگار قاجاريان است. حدود يكصد و پنجاه سال قبل و در زمان ناصرالدّينشاه قاجار در دهه هفتاد قرن سيزدهم هجرى براى تحصيل ستارهشناسى به فرانسه رفته بوده است . سرانجام سيّارهاى را كشف كرد كه به نام او سياره محمودى موسوم شد. گرچه پس از بازگشت، با شوق و ذوق فراوانى خواست در ايران نيز زمينه پژوهشهاى ستارهشناسى راهاندازى كند. ناصرالدّين شاه به وى توصيه مىكند كه پولهايت را در آسمان خرج نكن، روى زمين خرج كن! روزى وى را مىبينند كه در كنار خيابانى در تهران ايستاده و مىخواهد ابزارهاى دانش نجوم خود را كه از فرانسه آورده بوده به فروش برساند.
44.نگارنده اين سطور سخت بر اين باور است كه شهر قم مغناطيسوارهاى دارد كه بر مردمان بومى و آنانكه در آن ساكن مىشوند، تأثير مىگذارد. دور نيست، شايد بسيارى كسانى كه امروزه شهرتى يافتهاند اگر به شهرى جز قم وارد مىشدند، به اين جايگاه و چنين كاميابى نمىرسيدند. از سوى ديگر، اگر استعداد قمىتباران مصروف به رشتهاى خاصّ شود، كوششها و تكاپوهايى انجام مىدهند كه همانندى ندارد يا در شمار بهترين است.
45. در روزگار ما، شادروان علىاصغر فقيهى از شمار آنهاست. نه از آن سبب كه چون قمىام چنين مىگويم، بلكه از آن روى كه نزديك به سى سال است با بسيارى بزرگان دانش و ادب ايران در داخل و خارج مستقيمآ ارتباط داشتهام. در جمعداشتِ منش و دانش و پژوهش، استاد فقيهى چندان كممانند شده است كه باور كردهام در گام نخست، از نمادهاى شهر قم و در گام بعد نمادِ آموزگارى و فرزانگى سده معاصر در ايران خواهد بود. شادروان دكتر محمّدامين رياحى (1302ـ1387ش)، آخرين وزير آموزش و پرورش سلسله پهلوى كه در سالهاى 1327ـ1330ش در قم تدريس داشته و با استاد همنشين بوده، در دو نوبت به نگارنده اين سطور که اول بار به لطف و میانجی دکتر علی محسنی ـ ریاست انجمن دانش آموختگان حکیم نظامی قم ـ به دیدارشان شتافتم گفت كه معتقد است فقيهى از نسل ابوسعيد ابوالخير و بايزيد بسطامى است. روزى از او پرسيدم آيا چون قمى هستم براى خوشايند من چنين مىگوييد؟ گمانم را نپذيرفت و قصّهاى در باره جوانمردىِ ايشان نقل كرد. چون شنيدم، دانستم حق به جانبِ اوست. بار ديگر در حضور شادروان كاظم برگنيسى (1335ـ1389ش) نيز با طنين مردانهشان، ديدگاه پيشينشان را تكرار كردند. گزافه و اغراق نيست. هر چه بخواهند نسبت دهند.فقيهىرا نه يك معلم ساده و يك مؤلف و مورخ كه يك نمونه اعلى از مردان خدا در جامهاى از قدسىگونگى يافتهام. اكنون نيز هر آن كارى كه براىِ ايشان انجام مىدهم، گاه تأييدى از آن را در رؤياى شبانهام از ايشان مىگيرم. مقالهاى در باره ايشان مىنويسم، در خواب از من مىخواهد تا برايشان بخوانم. مشكلى پيش آيد، بر سر گورش مىروم و درخواستِ گرهگشايى مىكنم. پاسخش را بىدرنگ مىگيرم. طى هفده سال سال گذشته، هر بار بر سرِ مزارش حاضر شدهام، ساعاتى يا روزهايى بعد بختى مبارك يا هديهاى معنوى نصيبم شده است كه از بركتِ انفاسِ پاكِ ايشان مىدانم.
46. اكنون قم با كارنامهاى درخشان در زمينههاى گوناگون، از جنبه داشتن مركزى فرهنگستانى براى پژوهشهاى قمشناسى سخت فقير است. ضرورت وجود چنين مركزى انكارناپذير است. اميد كه با همكارى مسئولين ذىربط و يارىرسانى دانشمندان برجستهاى كه از قم برخاستهاند و در اين شهر باليدهاند، چنين بنيادى و البتّه از نوع استوارش پىافكنى شود. قميهاى ديروز، امروز هر يك در گوشه و كنار ايران و جهان حضور مؤثّرى دارند. اميد كه دست به دست هم داده و حركتى پويا را آغاز كنند. از جنبه كارآفرينى و انباشته شدنِ ساعتهاى فراغت كه مىتواند بسترى براى تباهىِ انسانى باشد، جوانان مستعدّ بسيارى جذب اينگونه پژوهشگاه خواهند شد تا ميراث نياكانشان را از دستبرد فراموشىِ زمانه دور دارند. از زبان كهنسالان برگيرند و به نسلهاى بعد انتقال دهند. حركتى كه اگر در دهه بيست شمسى آغاز شده بود، بنيانگزارانشْ بزرگان تاريخ و ادب ايران امروز بودند كه اكنون در خاك خفتهاند يا روزگار سالخوردگى را مىگذرانند. اگر چنين مؤسسهاى پى ريزى شده بود، قدمتى شصت ساله پيدا كرده بود.
47. اندكاندك واژهها، ضربالمثلها، ابزارها، خاطرهها، ساختمانها، پيشهها، شيوههاى كشاورزى، صنايع دستى قديم فراموش مىشود. ثبت و ضبط نكردنِ آن لغزشى است نابخشودنى. سيطره انديشه نوگرايانه، هويّت ما/ شناسنامه تاريخى ما را مىگيرد و سختْ تنها خواهيم مانْد. شايد اگر براى نمونه، فقط به بزرگداشت و معرّفىِ بزرگانى چونان شادروانان علىاصغر فقيهى و دكتر حسين شهيدزاده و دكتر جواد حديدى و يا باقيات صالحاتهايى چونان محمدحسين مدرسى طباطبايى بپردازيم، مىتواند آغازى براى اين گام فرهنگى باشد. مردانى كه در زمينه پژوهشىشان به چهرههاى ويژهاى بدل شده بودهاند. از دو آبشخورِ مكتب كهن آموزشى و نيز دانشگاه امروزى نوشيده بودهاند. دين و ادب را به هم آميخته و با چاشنى تاريخپژوهى بدان غنا بخشيده بوده است. فقيهى، مىتواند الگويى منحصر به فرد از ميراث مشترك حوزههاى قديم و جديد باشد كه به نسل جوان شناسانيده، شيوه و سيره او پيگيرى شود. ایدون باد. ویراسته نهایی . قم.جمعه 1399/3/23
[1] . سفرنامه ماركوپولو، ص46.
[2] . برزيدن: ورزيدن، مشغول بودن.
[3] . ذخيره خوارزمشاهى، ص644.