خاستگاه رنجهای آدمی
1 – کودک و نوجوان و جوان که بودم میپنداشتم دانش راستین از جنس کمیت است.
بسیار خواندن و شنیدن و نوشتن و گفتن این جهانی گوهر است.
سالها پیش بود.
روزی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بودم.
بر سر میزی با دکتر کریم مجتهدی ـ استاد فلسفه دانشگاه تهران ـ ناهار میخوردیم.
سخنی گفتم رنجیده شدند. برایشان ناپذیرفتنی مینمود.
اینکه گفتم تازه فهمیدهام کمال علم حقیقی جز شک نیست.
زیرا شک، شکستن است.
جز این، دانش کمیتی خواهد شد.
کمیت با مرگ نابود خواهد شد.
چون هیچ واژه کتابی و از جنس زبانهای این جهانی به گور نمیبریم.
سقراط را گفتم.
هرگز ننوشت و به تعبیر خودش روی پوست گاو.
روی دل آدمها نوشت.
آنچه از او ماند ثبت گفتمانهایش از سوی شاگردانش افلاطون و گزنفون بود.
اما نماد فلسفه یونان کهن شد.
هر پیامبری که آمد به باورهای زمانهاش تردید کرد.
دریافت باورهای نادرست بتهای ذهنی و ازلی شدهاند.
برخی با تبر شکستند همچون ابراهیم.
برخی با شکافتن نیل.
برخی با دم مسیحیایی.
برخی با واژههای زبانی.
هیچ پیامبری مدرسه نرفت.
پای درس عالمی ننشست.
درس دینی مرسوم نخواند.
عالم ادیان و فقیه و محدث و متکلم نشد.
دنبال مرید و نوچه و مقلد نبود.
نگذاشت دستبوسیاش کنند.
هیچ پیامبری مؤلف نشد.
هیچ مولفی پیامبر نشد.
هیچ پیامبری از راه واژه شفاهی و نوشتاری نان نخورد.
حال در جهان امروز ارز و زر بت شده است.
مکتوبات بت شده است.
کتابها بت شده است.
مدرکها بت شده است.
جایزهها بت شده است.
القاب و جامهها بت شده است.
با شکستن بتان رنجهایمان به پایان میرسد.
اگر خود پیشامرگ نشکنیم به وقت مردنمان باورهای نادرستمان شکسته خواهد شد.
پس این چنین بود دریافتم پیش از این سالهای عمر اشتباه میکردم.
دانستن زباداز هر علم بتم شده بود.
داشتن زیاد از هر چیز بتم شده بود.
چندانکه ثروت زیاد هم همان خوشبختی راستین نیست.
چندانکه عبادت و وردخوانی و نالیدن بسیار دینداری نیست. همسنگ خدارسیدن نیست.
داشتن هیچ چیز این جهانی سنجه درستی برای ما نخواهد بود.
زیرا تکثیر این باور
آغاز جواز انجام هر پلیدی و از جمله کشتار مخالفان و مصادره داشتههایشان به نامهای مختلف برای خویش است.
چندانکه امروز در میان مدعیان آیینی فرقههای اسلامی خاورمیانه میبینیم.
2- دیرهنگام چند سالی است پیراپنجاه سالگی دریافتهام
دانش راستین حرکت از بینهایت نمایی به سمت یکایی است.
کم خواندن و کم شنیدن و کمنوشتن و کمگفتن این جهانی گوهر است.
باورم شد گسستن هر چه بیشتر تعلق دل از این جهانیها خوشبختی راستین است.
چندانکه لب فروبستن بسیار و خوب دیدن دورادور خویش دینداری است.
همسنگ خدارسیدن است.
3- چرایی درستی این نگره دشوار نیست.
معیار گرفتن هر چیز این جهانی از جمله واژه رنج است.
به تعبیر بودا:
خواستن رنج است
داشتن رنج است.
نگهداشتن رنج است.
از دست دادن رنج است.
اگر معیار این جهانیها همچون بیشینگیدارندگی باشد
پس عدالت راستینی در جهان نیست.
زیرا ممکن است کسی تا پایان عمرش به این شرط نرسد.
دوزخی شدن جهان امروز برآیند همین توهم باطل بیشیخواهی فردوسیگونه است.
سرعت و شتاب و پیشیگرفتن میوه کمیتزدگی است.
اینکه بینهایتگرایی در ترازوی خرد نمیگنجد.
حجمگرایی ـ شمارگانگرایی ـ بیشترگرایی جز نوعی سرخوشی الکلبنیانـ مخدربنیانی بیش نیست.
4- شاید وقایع چند دهه اخیر از رفتن کرونای سلطنت 1357ش تا بازگشتن کرونا در لباس ویروس پاسخ درست و سادهاش باشد.
اینکه حتی اگر بیخبر و بیتقصیر باشی گرفتار موج ویرانگرش میشوی.
برای جان به در بردن باید قید نزدیکترین تعلقات خویشاوندی یعنی تماس ساده دست پرهیز کنی.
از حضور در جمع دوستان و آشنایان بپرهیزی.
بیآنکه تنفری در دل داشته باشی باید پرهیزکننده شوی.
5 – به دنیال یک کلید رفتم.
کلیدی که پاسخ همه پرسشهایم باشد.
همه خواندهها و شنیدههای عمر در یک قالب ریختهگری واره ریخته شود.
استثناء و تناقض و تضادی در پیکره آن نباشد.
همه وجودم را آرام و خنک کند.
از دوزخزدگی و برزخزدگی که نمادش را در کشور ایران، شهر تهران یافتم دورم کند.
`بارها میپرسیدم چرا به ناگهان زحمات و تلاشها نابود میشود؟
چرا کسی بیبرنامهریزی به اوج میرسد و دیگری هر چه میکند نمیرسد؟
چرا نام برخی کسان در غبار زمان گم میشود؟
چرا یک گروه شکارگر انسان و جانور و درخت میشوند و رحمی در دلشان نیست؟
چرا فرزندان بیمهر به پدر و مادر میشوند؟
چرا بیشتر علمای ادیان به گواهی قرآن آزمندترین مردمان میشوند؟
و …
6 – حس کردم اگر به خودم بگویم پاسخش خداست. به خودم دروغ گفتهام.
آنقدر منصف هستم که بگویم خدا در ایرانی که در آن بزرگ شدم دیداری نبود.
زبانی ـ نوشتاری بود.
ویژه کلاسهای درس بود.
اگر حضورش حس میشد زندگیمان بهشت نمیشد؟
قانعتر شدم.
با خود گفتم وقتی نمیتوانیم با طلا و ارز زورآزمایی کنیم.
هماره در اندیشه معیشت هستیم
ادعای خداکاوی و خداباوری فریب خود و دیگران نیست؟
7- سرانجام پاسخ سادهای یافتم.
خطکش و سنجه خوبی برایم از کار درآمد.
گرچه به سبب سرطان ریازدگی و شعارزدگی سدههای گذشته ایران سخت آلوده شده باشد.
اما بیرون از ذهن ما حقیقتی است جاری. حقیقتی است انکارناپذیر.
8. راز این همه رنج بشری چیست؟
هر نامی میتوان بدان داد. فرقی نمیکند:
مال حرام،
بادآورده،
مال نامشروع،
ربا،
لقمه حرام،
…
9 – همچون کرونا پنهان از چشمهاست.
بدانی و ندانی ممکن است به دامش بیفتی.
پس باید هماره هراسید.
مراقب بود.
برای ایمنی باید عزیزان را از این ویروس حفظ کرد.
10. آنگاه تفریحم این شد.
در مقابل هر پرسشی و ابهامی ولو فلسفی و تجریدی هم پاسخگو و گرهگشا بود.
کاربردش فراوان بود.
از کتاب و دفتر بینیازت میکرد.
به زبان نیازی نبود.
از زر و سیم آسوده میشدی.
میتوانستی ساعتها بلکه سالها بنشینی و تصویرهای بزرگ ببینی بدون رایانه و ال.سی. دی و پرده تئاتر و سینما.
بهشت مجسم ـ برزخ مجسم ـ دوزخ مجسم را به چشم دل ببینی.
راز کامیابی پیامبران و فرزانگان را بیابی.
اینکه چرا دوستداشتنیاند با میلیاردها پیرو در زمان ـ مکان سدهها.
اینکه چرا فردوسی و حافظ شیرازی عزیزند با آنکه به کسی چیزی ندادهاند. کسی آنها را از نزدیک ندیده است.
اینکه چرا از بسیاری زندگان دوپا که همه روزه به چشم میبینیم میرمیم.
به فروافتادن تمدنها و مردمان در گذر زمان دقت کردم.
به داستان آفرینش در ادیان ابراهیمی معطوف شدم.
با خود گفتم بیرون افتادن از بهشت موعود برآیند گندم یا سیبی بوده که نباید خورده میشده است.
هبوط بشر و رنجها میلیارد انسان در این زندان زمین پسایکبار لغزش بوده است.
اینکه یا از مرگ میترسد یا نمیترسد. فرق نمیکند.
دستخالی خواهد رفت. حتی دستش را هم با خود نمیبرد.
بهشت پشت دیوار داشتههای پاک است.
دوزخ پشت دیوار داشتههای ناپاک است.
راست گفتهاند بادآورده را باد میبرد.
آنچه برآیند تلاش نباشد فناپذیر است:
از غزل حافظ
تا تابلوی لبخند ژوکوند داوینچی
تا قانون نیوتن
تا چنین گفت زرتشت نیچه.