- – در دانش منطق ارسطویی دو اصطلاح فلسفی به نام ماهیت/چیستایی و نیز وجود/هستی است. از نظر ارسطو ماهیت همان پرسش است که آن چیست؟ ماهیت غالبا بر چیزی تعقلشونده بدون در نظر گرفتن وجود خارجی آن اطلاق میشود. نیز گویند حقیقت زیرمجموعه ماهیت است زیرا ماهیت هم شامل موجودات است و هم معدومات. گاه ماهیت و حقیقت و ذات مترادف هم یاد میشده است. برخی فلاسفه هستی داشتن را مقدم بر ماهیت داشتن میدانند و برخی به عکس. مثلا آیا این میز وجود دارد یا نه؟ دیگر اینکه این میز چیست؟ یعنی اینکه شناسنامه هویت یک پدیده از کسان و مکان و زمان و جز آن را چگونه باید تایید کرد. البته در زندگی اجتماعی و روزانه بشری مقوله ماهیت اهمیت و کاربرد بیشتری دارد. بر همین پایه سه مکتب فلسفی در تمدن اسلامی پدید آمد:
هستیگرایان یا اصالت وجودیها،
چیستاییگرایان یا اصالت ماهیتیها
همسنگانگاران وجود و ماهیت.
2 – راست آن است بسیاری آدمها در بیشتر دوره عمر در دو هر قسمت پرسشهای ذهنی فراوانی دارند اما به سبب اغلب اوقات ناشناختهای از پیگیری و پاسخدهی قطعی بدان طفره میروند. یعی شانه خالی میکنند. روی آن سرپوش میگذارند. شاید چون حس میکنند سرعتگیر پیشرفت و موفقیتها و موقعیتهای آنهاست. دردسرساز است. البته ممکن است اگر کسی پالایش و پردازش درونی نداشته باشد این کنجکاویها به تجسس و فضولی در کار دیگران، ورود به حریم شخصی دیگران یا برداشت سرقتگونه از داشتههای دیگران منجر شود. اما آنچه متعلق به ذهن و دل خود ماست اگر بیپاسخ همچون فرزندان به دنیا آمده رها شود به نابودی و زیانهای عظیم از جمله دوزخ درونی و پشیمانی میانجامد. کاری که از جمله ابراهیم پیامبر، موسای کلیم، بودا، محمد (ص)،غزالی، دکارت و اسپینوزا پیگیرش شدند تا وبال وجودشان نشود. زان پس که راه درست را یافتند مرشد و الگوی دیگران شدند.
3 – سادهترین مثال زنده در مقوله کارهای اقتصادی است. مثلا اگر قرار است سرمایه خویش را در اختیار موسسهای یا شحصی در ایران یا بیرون ایران بگذاریم. باید ببنیم اصلا این شرکت یا شخص وجود خارجی دارد یا اساسا به قصد کلاهبرداری راهاندازی شده است؟ دیگر اینکه مختصات و نشانی این شرکت یا فرد چیست؟ هویت حقیقی و حقوقی ثبت شده دارد؟ اعتبار او در رشته تخصصی مربوطه از سوی کارشناسان چقدر است؟ سنجش وجود و ماهیت طرفین در امر ازدواج هم ضرورت دارد. زیرا به سبب کاوش نکردن این دوست که امروزه در ایران آمار طلاق بالاست. در طول زندگی بارها این جمله را شنیدهایم خود گفتهایم که اگر قبلا میدانستم چنان است چنین کاری نمیکردم. در این حسرتزدگی نشانی از گمگشتگی ذهنی نسبت به وجود و ماهیت نهفته است.
4 – سادهتر اینکه میتوان وجود را به یک قطعه زمین یا باغ و ماهیت را به سند و ساختمانهای روی آن تشبیه کرد. وقتی اصلا زمینی طبق اسناد اداره ثبت و املاک وجود ندارد یعنی به قول معروف روی هواست نباید معاملهای کرد. اما اگر هم سند آن درست است آیا جعل سند نشده، به چند نفر فروخته نشده، مشاع یا از نظر حقوقی مشکلدار نیست یعنی مثلا متعلق به وراث متعددی باشد که بر سر آن هم مدعیانی وجود دارد؟
5 – پس منطق ارسطویی به شکل عملی بسیارسودمند است اما به حکم جمود و نیز ماندن در ارتفاع واژههای صرفا تدریس شونده نظری در مدارس قدیمه در قرون وسطا و از جمله ایران در باره خود این قوانین فلسفی هم رعایت وجود و ماهیت نشده زیرا طلاب و دانشجویان گاه فریب استادانی را خوردهاند که خود در این قلمرو دچار حیرت فلسفی بودهاند. راست آن است کسانی در این زمینه کامیاب شدهاند که همچون بودا دستکم به خود دروغ نگفتند. اگر در وجود و ماهیت پدیدهای تردید داشتند به دنبال شکزداییاش رفتند. زیرا گام اول برای موفقیت در هر کاری ترک کردن دروغ به خود است.
6 – سرنوشت عبرتانگیز صاحبان تمدنهای بزرگ و نیز بزرگان فلسفه و علم و تاریخ و سیاست وابسته بدین سبب است که شاید فقط از توجه به یک حلقه از زنجیره ماهیت – وجود کاری غفلت کرده و شکست خورده بودند. دولتهای برتر جهان از جمله انگلستان، سوییس، آلمان و اسرائیل به سبب غربالگری دائمی وجود – ماهیت در عرصه سیاست در غالب اوقات آیین کشورداری کامیاب بودهاند. البته هر دوی این مقوله وابسته به تعلق خاطر دائمی به همان خرد ناب است. در میان ایرانیان به همین سبب گفته شده عقل که نیست جان در عذاب است.:
سرنوشت خوارزمشاهیان در نشناختن ماهیت مغولتباران و کشتار تجار در شهر اترار،
جدایی هفده شهر قفقاز به سبب نشناختن ماهیت دقیق روسیه تزاری وزان پس افغانستان به سبب نشناختن ماهیت استعماری انگلستان از سوی شاهان قاجار،
فتنه لنین و استالین در پایان جنگ جهانی اول در روسیه که انگلستان تصور میکرد با رها کردن خاندان سلطنتی تزار در دست انقلابیون و کشتار آنها و میلیونها ثروتمند و دانشمند و نخبه، رقیب نیرومندش ضعیف خواهد شد و این به سود بریتانیاست. حدود بیست سال بعد که نائره جنگ جهانی دوم به دست آلمانیها شروع شد فرانسه اشغال و انگلستان بمباران شد و از رتبه یکم قدرت سیاسی جهان فرودست آمریکا و روسیه فرو افتاد و سیطره اروپا بر جهان از میان رفت احتمالا سیاستمداران انگلستان آرزو میکردند دست انقلابیون بلشویک 1917- 1918ش را در مقابل سلطنت کهن روسیه باز نمیگذاشتند تا سرانجام خار و استخوان گلوی خودشان شود.
سرنوشت اروپاییان در درک نادرست از ماهیت آدولف هیتلر و حتی انگلستان در کمتر از یک میلیونیم از محاسباتش برای حفظ قلمروی وسیع کشورهای مشترکالمنافعش ،
اعتماد نادرست محمد مصدق به دولت آمریکا و حامیانش در داخل کشور به سبب درک نادرست ماهیت سیاست آمریکا که معیارش منافع ملی است نه مردم ایران از سوی مصدق،
رضا شاه و محمد رضا پهلوی در نشناختن ماهیت سرشت ملت خویش و رقبای خارجی و داخلی و نیز دوستنماهای پیرامونشان و هر دو با چشم گریان و حسرت بسیار میرنده در غربت،
ناآگاهی دولت اتحاد جماهیر شوروی از ماهیت سیاسی منافع چند قرنی انگلستان در هندوستان و پاکستان و افغانستان که ندانست حفظ وجودش شیشه عمر لندننشینان است در حمله به افغانستان در 1979ش و هزینههای نظامی فراوان و ناگزیری به خروج و نهایتا فروپاشی کشور مقتدر کمونیستی،
شکست و سرنگونی صدام حسین و معمر قذافی که کمابیش هر دو به مقوله تامل فلسفی از جمله وجود و ماهیت عملا بیاعتناء بودند و ندانستند برتری قدرتبه اندیشه و خردسنجی است نه اختناق و دیکتاتوری که پایه حکومت آنها را ویران خواهد کرد و مردمانش به نکبت و فقر و دریوزگی میافتند.
به همین سبب بوده که پیشینیان خردورزی را بر علم مکتوب و مدرسهای ناکاربردی ترجیح دادهاند. زیرا گذر زمان ثابت کرده فرجام دلخوشی و پنداربافی خوشبینانه به خواندن و نوشتن زیر طاق اتاق و مدرسه و دانشگاه است که دانشمندان را در طول تاریخ برای معیشت و گران زندگی، فرودست و میرزابنویس فرمانروایان و نظامیان و ثروتمندان خواهد کرد. گواه صادقش سوخته شدن کتابخانهها و کشته شدن بزرگان از جمله دانشمندان ولو دینداران در کشورگشاییهای اسکندر مقدونی، عرب حجازی، ترکان غزنوی، سلجوقیان، مغولان، تیمور گورکانی و سرانجام قدرتهای استعماری انگلستان و روسیه است.
7. چند نمونه از درک نکردن وجود و ماهیت از زندگی روزمره یاد میشود شاید ذهنمان معطوف به دقت بیشتر به فهم مقوله وجود و ماهیت شود. این نکته همااان است که در میان عامه مردم به گم کردن سر رشته امور یا قاطی کردن مشهور است که امروزه در نام بیماری آلزایمر متحقق شده است:
در مثنوی معنوی داستانی از مخنثی است که بر خود دشنه بسته بوده است. شخص متعرض شونده به او پیش از شروع کارش از او میپرسد که این چیست؟ میگوید این را همراه خود دارم تا اگر کسی نظر سویی به من داشت دشنه را در قلبش فرو کنم!
چنین است داستان یادشونده مشهور ایرج میرزا که زن علیرغم تن دادن به رابطه جنسی عملی نامشروع تا پایان کار رخ از نقاب نگشود زیرا به تعبیر شاعر او را نامحرم میدانسته است.
روزی از ابوالفضل عربزاده کتابدار کتابخانه گلپایگانی قم داستانی را شنیدم. انیکه چند دهه پیش یکی از ارکان بزرگ دینی که به گواهی پدر و پدربزرگ نگارنده این سطور از روشناندیشترین و نیکوکارترین دینپیشگان و در بر طرف کردن مشکلات اجتماعی و نیازهای مردم پیشگام بود شبی تا صبح در خیاط خانه راه میرفته است. اهل خانه چراییاش را جویا میشوند. میگوید نمیدانم چه کنم؟ اگر کنار بنشینم این سید را اعدام میکنند. اگر حکم رسمی دینی او را تایید کنم خودم قربانی میشوم. سرانجام برای زنده ماندن همکارش دست به کار میشود. اما وقتی سالها بعد همین شخص در معرض اعدام به قدرت رسید ناجی خویش را با خفت هر چه بیشتر از صدر عزت به خاک مذلت افکند. سیلی به گوشش نواختند. ریشش را کشیدند. بدنامش کردند. نگارنده این سطور به یاد دارد که چگونه حرمتش را با دشنام و قصد خرابی خانهاش شکستند. روزی یکی از سوزناکخوانان برای ائمه همراه پدرم به تهران آمده بود. برایم تعریف کرد این شخص مغضوب شده خواسته بود تا برایش روضه بخوانم. گفتم میترسم مگر اینکه با اجازه نظارت مسئولین باشد. گفت هنوز خواندن مصیبت را شروع نکرده بودم که پیرمرد با صدای بلند گریست. شبی هم که این شخص درگذشت خانمی یزدی و البته ساده و نیکنفس برای مادرم تعریف کرده بود خواب دیده جنازه امام موسی بن جعفر از روی پل آهنچی قم تشییع میشود. دانستم حصر مظلومانهاش او را به این مقتدای دینی همانند کرد بوده است. کاش این مرد در همان سالها پس از شناختن وجود و ماهیت این شخص از او کناره میگرفت. آنگاه فتنهای عظیم فرو میخوابید. خودش هم قربانی نمیشد. پس تعیین خردمندانه مرز درست و نادرست وجود و ماهیت شرط لازم و کافی نیست باید به کار بسته شود.
ماهیتسنجی که البته وابسته به نسب اربع در منطق ارسطویی هم هست در نوشتن فرهنگها و دائرهالمعارفها هم مصداق دارد. روزی در سال 1381ش از سوی فرهنگستان علوم پزشکی کتابچهای فرستاده شده بود تا در باره دو هزار مدخل فرهنگوارهای درباره تاریخ پزشکی و طب کهن نظر بدهم. متوجه شدم یک شخص مشخصالماهیه ذیل سه مدخل معرفی شد زیرا پنداشته بودند این نامها متعلق به سه نفر است.
چنین بود در دائرهالمعارف تشیع که روزی به دنبال زندگی و ٍ آثار کمالالدین عبدالحق اردبیلی دانشمند دینی قرن دهمی بودم که دیدم دو مدخل متوالی به او اختصاص داده شده و در هر مدخل بخشی از زندگی او را یاد کردهاند. متولیان و از جمله ویراستاران متعدد از این لغزش باز هم ماهیتی آگاه نشده بودند.
از نمونههای بارز دیگر که در سال 1382ش از آن مطلع شدم. اینکه به دنبال آثار نوشتاری یک مولف بودم. مجلد پنجم فهرستواره کتابهای فارسی را جستجو کردم. دریافتم که یک کتاب ماهیتا یگانه به هفده نام در بخشهای مختلف یاد شده و به سه مولف نسبت داده شده است. دست بر قضا تنها کسی که نامش یاد نشده بود مولف حقیقی آن بود! البته سبب آن بود که به تعبیر مولف شادروان احمد منزوی این کتاب فهرسالفهارس است. یعنی آنچه دیگر فهرستنویسان یاد کردهاند عینا نقل شده است. منطقا چون همسنجی نشده این پدیده اتفاق افتاده بوده است.
حدود سال 1375ش به شوق بسیار به کتابخانه مرعشی نجفی قم رفته بودم تا کتابی منحصر به فرد را ببینم که در فهارس متعدد بنا به فهرست کتابخانه مزبور تجاربالحکمه نام داده و مولف هم ملا علی کازرونی یاد شده بود. وقتی کتاب خطی را دیدم دریافتم آغاز و پایان ندارد. با خود گفتم پس از کجا نام تالیف و مولف بر آن اطلاق شده است. با تامل بیشتر با تورق اوراق آن دیدم متن آشناست. از کتابدار خواستم خلاصهالتجارب بهاءالدوله رازی قرن نهمی – دهمی را به من دهد. بعد از حایی که متن تجارب آغاز می شد با اصل خلاصه کنارهم قرار دادم که دیگر جای تردیدی نبود ماهیتشان یکی است. منطقا این نام به فهرستواره کتبهای فارسی هم وارد شده بود که حضورا یک نوبت به شادروان احمد منزوی گفتم و در حاشیه کتاب خودش نوشت.جالب اینکه به تبعیت از این نام اشتباه ، کتابخانههای دیگر همچون سپسهالار هم این لغزش را مرتکب شدند. وقتی به مسئول مربوطه خانم خسرورودی گفتم به حکم یادکرد منزوی و اشکوری این نگره را نمیپذیرفت. در همین کتابخانه یکبار دیگر دیدم کتابی به نام کاشفالاسرار به عربی از تالیفات قطبالدین شیرازی یاد شده است. حیرت کردم چون در کارنامه شیرازی چنین کتابی نبود. پس از بازبینی دیدم اولا مولف ابنهبل قرن ششمی است و کتاب هم المختارات فی الطب نام دارد. وقتی به یکی از کارمندان بخش مربوطه گفتم . گفت همچون مشتری مغازهداران چانه زد که نصفش را درست خواهیم کرد!
صرفا در قلمرو مخطوطات و نیز کوتاهی _ لغزش فهرستنویسان خطی خاصه عربی و فارسی در ایران داستان وجود و ماهیت و نسب اربع سخت پرکاربرد است. زیرا هرگونه خطایی که در ذهن تصور شود در آنها یافتهشدنی است از تاریخ جعلی نسخه که معمولا بسیار کهنتر از حقیقت آن یاد میشود، تعدد نام دادن به یک تالیف یا مولف، ساخت نامهای جعلی مولف و تالیف برای منحصر به فردنمایی نسخه مربوطه، دقت نکردن اوراق مخطوطه که در یک نمونه در کتابخانه مرعشی نجفی مجموعهای مشتمل بر چهار رساله بود که فقط رساله الی آن یاد شده بود. انی چنین بود که از سال 1374ش یکی از تفننهایم دیدن اصل مخطوطه و خواندن رمانوار انواع فهرستنویسیها خاصه در قلمرو تاریخ پزشک کهن بود. بسیار بودند مولفانی که از مادر زاده نشده بودند. بسیار بودند کتابهایی که در عصر قاجار و پهلوی نوشته شده و به عنوان قرن چهارمی و هفتمی معرفی و منتشر شده بودهاند. چنین بود رساله الخواص منسوبا دروغ به رازی که یوسف بیگباباپور انتشار داد. پس این دادهها به همان نوسان و بیاعتباری ریال در برابر سایر ارزهای خارجی بودند. به همین سبب در سال 1384ش به عنوان نمونه نقد جلد نوزدهم فهرست مخطوطات آستان قدس رضوی که ویژه طب بود به عنوان مشتی از خروار نوشتم. نیز در نقد وجعالمفاصل منسوب به رازی که میراث مکتوب منتشر کرده بود در جلسه رونمایی شفاها سخن گفتم. مقالهای هم دراین باره نوشتم.
در قلمرو ماهیت کتابها گفتمانهای متعددی با شادروان حائری در کتابخانه مجلس داشتم. روزی به ایشان گفتم در قم ویراستههای متعددی به نام تعبیرالرویا منسوب به پیشوای ششم شیعیان چاپ میشود. حتی در لبنان نمونهای نفیس از آن چاپ شده است. افزودم تا آنجا که تحقیق کردهام امام صادق چنین کتابی نداشته است. از جمله ابنندیم هم بدان انتساب اشاره نکرده است. گفت درست است. آنگاه با خشم صادقانهای خطاب به من گفت چرا جلوی چاپ آن گرفته نمیشود. گفتم از دست بنده خارج است. نکته ظریف این بود دانشمندی قرن جهارمی به نام جعفر بن محمد بوده که مشهور به ابومعشر بلخی است به عمد یا سهو ماهیت او همان امام جعفر صادق تعیین شده است.
سرانجم وجود و ماهیت استاد حائری و دلسوزیاش زیر ذرهبین رفت. روزی در کتابخانه مجلس بودم.. شادروان عبدالحسین حائری کوشیده بود طی پنجاه و پنج سال به گواهی خودش از جمله در روزهای بهمن 1357ش برای جلوگیری از تاراج مخطوطات برای محافظت در کتابخانه بماند. میگفت پیش و پس از انقلاب دست رد به سینه نمایندگان مجلس میزده که متوقع بودند اصل نسخه خطی به آنها داده شود تا همراه خود ببرند. فراتراز آن ایشان نمونه تکثیری آن را به کسی نمیداند مگر اینکه تشخیص میداد به قول طلبهها اهلیت دارد. اما همو وقتی فتنه 1387ش درکتابخانه مجلس شورای اسلامی شبیه یادکرد سعدی شیرازی از جنس فتنه در شام اتفاق افتاد خطاب به من گفت احساس میکنم باختهام. زیرا آنچه طی دههها از دست نامحرمان دور داشته بود برداشت و تاراج شد. شاید کمتر کسی باور کند که اگر صرفا یک مخطوطه ارائه شده برای خرید را از این دست بدان دست میکرد خانهای بزرگ در شمال تهران میخرید و چنین نکرد. شاید میپنداشت کسی هست این دلسوزی را دریابد. دوست و دشمن ولو در جامه ایرانشناس و مصحح متون و استاد دانشگاه و روشنکفر و روشنفکر دست به دست هم دادند تا همچون محمد رضا پهلوی از تخت عزت و اقتدار پایینش بکشند. همسری نداشت زیرا در جوانی درگذشته بود. سهمش از زندگی آپارتمانی استیجاری هشتاد پنج متری در نزدیک میدان ژاله/شهداء در جنوب شهر بود که اتاقش در اختیار تنها پسرش بود. به چشم خود دیدم اتاقی نداشت. خودش در هال میخوابید.
یکی از امدادهای غیبی پس از رفتن حائری برای رسوای ناکاربلد بودن مسئولین بعدی این بود که روزی مخطوطهای را با نام من لایحضرهالطبیب ش 17041
عباس فرساد – دبیر دبیرستانهای قم و شاعر تیزهوش و طنزپرداز سراینده شعر به لهجه قمی – روزی گفت مردی از قمیهای قدیمی به او گفته است پنجاه سال برای ذوالجناح گریه کردم تازه فهمیدهام ذوالجناح اسب بوده ! ماهیت ذوالجناح را امام حسین یا یکی از برادرانش پنداشته بوده است.
بسیار پدران و مادرانی که خود را به آب و آتش میزنند تا فرزندانشان در رفاه باشند. تحصیل کنند. خویشاوندی نیکسرشتولی نابخشنده از مال، استاد برجسته دانشگاه، بسیار متمول داشتم. پسرش با هزینه کنکور و دبیر خصوصی ولی طی دو سال متوالی در دانشگاه آزاد شعبه شهرستانها هم قبول نشد به خارج فرستاد و هزینه کرد تا طب بخواند. پس از بازگشت وسایل گرفتن تخصص و استادی در دانشگاه را برایش فراهم کرد. خانهای بسیار لوکس فرا ده میلیارد تومانی در شمال شهر برایش خرید. سهم بیمارستانی به نامش کرد. مطب خود را در اختیارش گذاشت. اما وقتی همی پدر درگذشت و به جز املاک لوسآنجلس و سرمایه خارج از کشور، املاک داخل کشوریاش برای ورثه در چند سال پیش 250 میلیارد تومان برآورد شد که سهم این آقازاده دست کم هشتاد میلیارد تومان بود او و خواهر و برادرش و مادرشان بر سر هم حاضر به برگزاری یک ختم در تهران و زادگاه مرد خانه نشدند. هفته و چهلم و سال هم بماند. گورش به لطف شورای شهر تهران در قطعه نامآوران تعیین شد. دانشگاه تهران هم در محل ساختمانهای اداری مراسم بزرگداشت برگزار کرد. این سرنوشت مشترک ثروتمندانی است که شب و روز میدوند. حلال و حرام گرد میآورند. در خانه را به روی خلق میبندند.ندانستهاند به تعبیر حکمای کهن و نیز قرآن فرزند دشمن است نه پاره تن و پاره جگر. بلکه فرزند پارهکننده روان و تن و جگر است. به هر مکتب و فلسفه و آیینی باور داشته باشیم حیف نیست خود نخوریم و بهره نبریم و به نیازمندان خویشاوند نخورانیم تا سرانجام ثروت عمر روانه دیار غرب شود. روزی پدر همین مرحوم که بزرگ خاندان و بسیار متشخص و آبرودار بود و در همه عمر کوشیده بود حتی مال حرام به فرزندانش نخوراند و براری تربیت آنها هزاران ساعت بدانها رهنمود داده بود سالها پیش به مشکلی برخورد و درمانده شده بوده از پسرش سیصد هزار تومان دستی خواست تا بعدا به او برگرداند اما به شرطی که همسرش نفهمد تا کوچک شود. نپذیرفت. پدردلشکسته به بانک ملی سر خیابانش پناه برد و درخواست وام کرد. جوانمردی از خویشاوندان دور وقتی سراسیمگی و استیصال این مرد هشتاد و چند ساله را دیده بود از جیب پرفتوتش این مال را به او داد. بعدا هم هر چه از او خواست باز پس گیرد نپذیرفت. حال باید وجود داشتن و ماهیت جگرگوشه چیست؟ فرزند یا غریبه؟ ایرانیان اصطلاح فلسفی ارسطو را در مورد افراد چه ساده وصف کردهاند که فلانی بیوجود است.
اگر امروزه برای بسیاری مردمان آلزایمر خود یا نزدکان سالخوردهشان به کابوس بدل شده است ماهیتش این بیماری همان است که از سالها پیش به سبب آنکه برای پرسشهای ذهنیاش به هویتسنجیشان که زیرمجموعهای از ماهیتشناسی نپرداخته همچون دندانی در دهان که با دردی و خالی کوچک آغاز میشود و سرانجام به عصب میرسد شخص گرفتار آلزایمر میشود. تنشها و افسردگیهای سرپوش گذاشته همون زبالههای آشپزخانهای سالها بیرون گذاشته نشده به مرکز عفونت و سوسک و موش و گربه تبدیل میشود که نامش حواسپرتی و از دست مشاعر و خرفتی است. پرسشهای مراجعه کننده طی سالیان دراز مانند چکهای صادر شده بیمحل سرانجام ما را به برزخ – دوزخ درونی گرفتار و شاید روانه آسایشگاه سالمندان بیرونی کند. به باورم ماهیت به همان اندازه برای هر کس مهم است که باهیت برای زندگی زناشویی و فرزنددار شدن یا داهیت برای فریب نخوردن و نباختن سرمایه عمر و البته به غلط در قانون ادب فارسی شاهیت یعنی شاه داشتن برای مملکت که به تعبیر سید جمالالدین اسدآبدی آبادی و قوام مردمان جهان به نظام پادشاهی است. همو حدود یکصد و پنجاه سال پیش در رساله نیچریه، جمهوری و برابریخواهی اروپایی را سبب فساد . نابودی تمدنها دانسته بود. راست گفت نیچه: خدایا جهان را از شر انگلستان حفظ کن و انگلستان را از دموکراسی.
عیسی مسیح آنجا که طبق شرع یهودیت قرار بوده زناکاری را سنگسار کنند وقتی گفت نخستین سنگ را کسی بزند که خودش زنا نکرده و مردمان یکان یکان سنگ بر زمین انداختند و رفتند چه ساده با این سخنش آینهای قرار داد تا مردمان بدانند ماهیتا همه زناکارند. نیز مولانا چه زیبا فرعی یعنی اعتباری بودن صورتهای ظاهری درداستان دعوای چهارگانگان فارس و ترک و عرب و یونانی بر سر خوردن انگور و اوزوم و عنب و استافیل را به دست دادن که ماهیت واقعی آن یک چیز بیشترنبوده است.