1 – در تصوف و عرفان اصطلاحی است به نام وحدت وجود. اینکه عالم با همه کمیتهای آماری و تنوع دیداریاش جز حقیقتی یگانه در صورتهای مختلف نیست همچون شخصی که مراحل جنینی تا مرگ را طی دوره عمر در لباسهای مختلفی که گاه استتارگر است سپری میکند. به این هماره یگانگی در فلسفه و عرفان، نفس و گاه جوهر یا ذات گفته میشود. به همین سبب برخی همه چیز را خیر میپندارند چون معتقدند شر چیزی جز خیر شرپوش نیست. اما دستکم باورهای آیینی یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان و مسلمانان قائل به نیروی اهریمن و شیطان هستند. پیشگیری از همهگیری کشنده بیماری جهانی اخیر ثابت کرد حق با گروه دوم است. اما شاید از منظر تحقق ریاضیات حیات گروه اول محق باشند. و الله اعلم.
2- از سوی دیگر آنچه ظاهرا نادیداری و مرده و انتزاعی است باز هم در نظر برخی پیشینیان روح دارد همچون هر یک از اقوام و زمان و کلمات و مکانهای یک اتاق آبی به گواهی سهراب سپهری تا کشور و قاره و جز آن. به تعبیر مولانا:
جمله ذرات در عالم نهان
با تو میگویند روزان وشبان
ما سمیعیم و بصیر و با هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
3- به همین سبب هر یک از نژادهای بشری یا اقالیم جغرافیایی به نوعی رفتار مشترک مشهور شدهاند که در تمامی تاریخ جاری است: مغولها، ایرانیان، چینیها، هندیها، انگلیسیها، آلمانیها و روسها و در ایران قزوینیها به نظم هندسی ذهن و زندگی، اصفهانیها به زرنگی – طنز، یزدیها به قناعت، کاشیها به دلهره و ترس دائمی، کرمانیها به شکیبایی و آرامدلی ، مشهدیها به حسابگری سختگیرانه معیشت و لرها به سادهدلی.
4 – درباره سببشناسی آن نیز یعنی ارادی یا جبری یا ترکیب این دو بودنشان داوری کردن دشوار است اما هر چه باشد اینکه حقیقتی انکار ناشدنی است. از آن رو که هماره در جریانی پیوسته در زندگی زمینی جاری و ساری است.علم طب، علم سیاست و نظامیگری، علم روانشناسی، علم تاریخ و جز آن بر اساس همین قطعیتباوری بنا شده است.
5- از سوی دیگر به همان دلیل که این روح/روان/نفس/حقیقت بیرون از ذهن همچون هوای تنفسی حیاتبخش یا مونوکسید کربن مماتپخش از سوی بیشتر آدمها لمس کردنی یا نشان دادنی یا شنیدنی نیست ممکن است رد و انکار شود. باز هم مهم نیست. چون همچون خورشید و ستارگان تاثیر خود را با پذیرش و ناپذیرش آدمها بر زمین و زمینیان میگذارد.
6 – همچنین به همین سبب هر کس یا هر مکان یا هر نوشته در اندرونش هم اما روانی ناپیداست که از روانهای ناپیدای دیگر تاثیر نیک و بد میگیرد همچون دمیده شدن فصل بهار یا بیماریهای ویروسی و عفونی همهگیرانه وبا و طاعون که البته باید از شر آنهاد دور ماند.
7 – پیامبران الهی والا، فرزانگان درونپالا، فلاسفه خردپایا، پیروان راستین و دروغین آنها، پزشکان تنپا و البته گاه سرداران نظامی و سیاستگرایان دانا تلاش و دستکم ادعایشان چنین است که قصد راندن شر از تن و روان شخص و قوم و کشورشان را دارند. این یادداشت به قصد در میان گذاشتن آزمودههای شخصی نگارنده این سطور به خوانندگان است.
8- نکته دیگر همچون پزشکی که از کنار هم گذاشتن مجموعهای از نشانهها طبیب یک بیماری را در گروه خاصی و نام ویژهای دستبندی میکند دانشمندان و کارشناسان در هر زمینه چنین میکنند. یعنی مختصاتی که وقتی موجود است دیگر برایشان جای تردیدی نخواهد بود که با چه عوارضی آتی همراه خواهد بود که باید از آن پیشگیری کرد نامش دانش پیشآگهی شناسی است. مثل اینکه قند بالا در خون و ادرار خطرناک است پس باید کنترل کرد.
9- نشناختن درست دشمن و شر و حتی ریزهکاریهای اندام اوست که پیامدش جنگها و کشتارهای عظیم بشری اتفاق میافتد. در تاریخپژوهیها بارها آرزو شده مثلا کاش جلالالدین خوارزمشاه بازرگانان مغول رار در شهر اترار نمیکشت تا ویرانی تمدنی شراق از جمله ایران اتفاق نمیافتاد که حدود هشتصد سال است دیگر در اقتدار سیاسی و علمی کمر راست نکردهایم. نیز گاه به طنزیادآوری شده که مثلا اگر دماغ کلئوپاترا شکل دیگری بود رویدادهای خاورمیانه و اروپا جور دیگری بود. چنین است حسرت بسیاری سیاستمداران و مردمان سرزمینشان طی یک سده اخیراز جمله روشنفکران مسلمان و نامسلمان ایران با آن جهانبینی نادرست عموما چپگرایشان در عصر پهلوی.
10- شاید به همین سبب است که بسیاری سیاستمدارن و نظامیان همکارشان خاصه در جهان سوم سیاسی و از جمله در شرق تلاششان معطوف به چیزی است که تخم فتنه مینامند. میکوشند پیشازرشد آن را از گردونه خارج کنند.
11- بیشتر اوقات چون شر و دشمن هماره تعریف مشخصی ندارد اغلب به مصادیق آن توجه میشود. در این میان منافع گروه حاکمه سیاسی به ویژه اگر بر هرم فساد استوار شده باشد دشمن یکی نیست. پس به سبب تضاد و تناقض حاصله گاه دوست رادشمن و دشمن را دوست میگیرند. سببش مشخص است فرض کنید ملت روسیه در وقایع اکتبر1917م تزار و همراهانشان را به سبب دشمنی بلشویکها و البته فرییکاری آنها و نداشتن قوه تشخیص دشمن گرفت و در کشتارشان همکاری و تایید و بدان افتخار کرد. چنین بود اروپا با تصور کرد با دور کردن شر یک غول تزارنام از سر اروپای پس از جنگ، در باره این فجایع سکوت کرد و پیامدهایش را دید. البته شاید هم انگلیسیها با علم و تعمد دست لنین را باز گذاشتند. زیرا اندیشه مارکسیسم از سوی کارل مارکس پدید آمده بود که مقیم انگلستان بوده است. پیدایش استالین نیز میوه ندیدن دشمن از سوی ملت روسیه و سیاستمداران دیگر کشورها بود که سبب کشتارهای عظیم خاصه در سیبری و دستاندازیهای روسی کمونیسم و پساکمونیسم بعدی درجهان تا امروز شد. شاید هم قدرت گرفتن برخی کشورها همچون آمریکا به دستاویزی بزرگنمایی روسیه و خطر کمونیسم بود که ایالات متحده به کامیابیهای بزرگش رسید. از جمله بسیاری نخبههای علمی از روسیه گریختند و همچون آهو بچه خیام نیشابوری در کنار قصر غرب آرام گرفتند. پس دشمنتراشی و بزرگ نشان دادن یک دشمن ولو فرضی درذهن یک ملت، شاهکلیدی سیاسی است که تاراجگری و مصادره و کشتار و تجاوز را در چشم مجامع بینالمللی قانونی و حلالتر از شیر مادر میکند.
12- اما روحالارواح روسیه گذشته تا امروزی چیست؟
روسیه در شمال و نزدیک قطب است. یخزدگی و جمود با سرشت مردمانشان همجوشی یافته است. به همین سبب کمابیش در عالم سیاست نیز منزوی هماره منزوی بوده است. شاید به همین سبب در کتاب روح ملتها صوفیمنش توصیف شده است زیرا دراویش و متصوفه انزواگرا هستد. در باورهای مسیحی هم وابسته به کلیسای ارتودکسند نه کاتولیک رم یا پروتستانیم لوتری.
به همین سبب دور بودن از جهان تمدنی در هزارههای گذشت کمابیش در همه بخشهای اجتماعی چون سهم زیادی ندارد به نوعی افسردگی همهسویه گرفتار بوده چیزی که هنوز در چشمان ولادیمیر پوتین نیز یافتهشدنی است. پیامبری بزرگ همچون مسیح یا موسی یا همچون چین کنفوسیوس و یا مانند هند بودا در آن ظهور نکرد. یک فیلسوف برجسته همچون سقراط و ارسطو یا کانت از آن برنخاست. کمابیش تا زمان انقلاب روسیه نقشی درقرون وسطا یا تحولات پسارنسانس نداشت. فلسفه آن هم وارداتی از آلمان- انگلیسی بود. در عالم هنر هم برجستگانی همچون لئوناردو داوینچی نداشت. پسا ارتباط با اروپای غربی بود که این تحولات ظهور کرد. در طول تاریخ در عالم سیاست یا نظامیگری هم بیسمارک یا چنگیز خان و هیتلر نداشت.
سرزمین روسیه بسیار پهناور و از شرق تا غرب گسترده است پس ملتی است که خود را دستکم در عالم تصور ارباب جغرافیای سیاست جهان زمینی میداند.
بیشتر خاک روسیه مناسب کشاورزی نیست یعنی بازده مساحت سودمند به ناسودمند بسیار اندک است. در عالم سیاست هم این چنین است یعنی کم بازده.
اگر تولستوی و داستایوسکی را دو نماد اندیشمند روسی بدانیم شاید بتوان گفت روح مردمان روس همچون یک قمارباز میان جنگ و صلح در نوسان است. فرمانروایانش با ادعای عدالت کارگری شاه و گدا و روشنفکر را در کشور و اقالیم تحت نفوذش چندان میکشد که به فروپاشی صلحنام تن میدهد.
روسیه نسبت به مساحتش به دریای آزاد و اقیانوسهای تجاری دسترسی محدودی دارد. به همین سبب هماره نگاهش به ایران و افغانستان و چند دهه است به سوریه تا راهی پیدا کند تا از این مخمصه بگریزد. کوبا را هم انتخاب کرد تا خواب خوش آمریکا را آشفته کند. پس چنین ملتهایی را دهههاست همچون کودکان از لولوی آمریکانام ترسانیده تا به آغوش او بازگردند. به همین سبب میتوان همراهی سیاسی با روسی را سنگ محک توانایی _ ناتوانی حاکمان هر کشور تعییین کرد. زیرا تکیه به کشوری که خودش دنبال تکیهگاه میگردد از عقل سلیم به دور است. اما چنانکه یاد شد در تقارن چنین سایهروشنی است که آمریکا هم شمار بیشتری از کشورها را با خود همراه کرد است. البته هر دو هم سرمای ملتها را تبدیل به اسلحه خریدن و اسلحه ساختن میکنند تا به نمایندگی از آنها اقتصاد و باورها و جان مردمان کشورشان را فدای مقاصد ارباب کنند.
به گواهی برخی شواهد روسها درگذر تاریخ متهم به همجنسیگرایی مردانه بودهاند. از جمله صحافباشی سیاح ایرانی در سفرنامهاش نوشته که در لندن قرن نوزدهم به چنین عملی کار روسی لقب داده بودند. گرچه در دهههای اخیر این پدیده همگانی و جهانی بدون بدنامی شد. اما اگر این نگره درست باشد باز هم زنگ خطری است که اثبات میکند تجاوزهای روسی از حالت طبیعی نیز خارج است. شاید بتوان فریب دادن ملتها و سیاستمداران خام را نیز به این کار روسیها همانند کرد که پنهان از چشمها با مصالح و منافع کشورهای متبوعشان چنین میکنند. انفعال اروپای شرقی طی دوران کمونیستی پیشافروپاشی موید این نگره است که هنوز این کشورها به بلوغ سیاسی نرسیدهاند. گستره جغرافیایی روسیه هم امکان چنین اعمالیرا آسان کرده است که نشانههای آن در چین کمونیست و کره شمالی و افغانستان به دستدادنی است.
بر سر هم برآیند این همه سبب حس حقارت درونی و ناتوانی کامل تبدیل به روح مشترک پیرواره روسیه شده است. روح روسیه سالخورده است. روسیه قدرت گستاخی جوانانه ندارد. به هین سبب ناپلئون و هیتلر قصد حمله به این کشوررا در خود یافتند. روسیه به لطف اتحاد متفقین بود که توانست کمی مزه فتوحات نظامی را بچشد. پس از آن دیگر هیچ اتفاق بزرگی نیفتاد. پس همچون پیرزنی جادوگر به فتنهگری پنهانی یا پس از انقلاب اکتبر یا پیش از آن حمله به کشورها و مناطقی ضعیف همچون جمهوریهای امروزی و افغانستان و ایران را دستور کارش قرار داد.
13- مخفف روسیاه در ادبیات فارسی روسیه نوشته میشود. پس بر ماست هر یک از ما از مصادیق روسیههای گوناگون در زندگی دوری کنیم. روح روسی نداشته باشیم. از ارواح روسی هم بگریزیم. تا چند قرن پیش شاه عباس و نادرشاه بر آنچه امروز در تصرف روسیه است فرمانروایی داشتنند. آقا محمد خان قاجار نیز در آنجا قدرتنمایی داشت. وقتی هفده شهر قفقاز جدا شد به باورم روسیه و البته با همدستی انگلستان و بعدا آمریکا تصمیم گرفت برای همیشه زایش و پرورش مردان بزرگ ایران را خاتمه دهد. مادران مردان قدرتمند نباشند و همچون فرعون کودکان اما نخبه در عرصه اندیشه و سیاست را از ریز و درشت از میان بردارد تا بتواند هرچه خواهد از این کشور بردارد : قائممقام فراهانی، امیرکبیر، رضا شاه پهلوی، محمد مصدق و جز آن. پراکندن علفهای هرز هم راهی شد تا درختان عظیم سیاست در همان ابتداء در نطفه خفه شوند.
14- به باورم با نگاهی به تاریخ درخواهیم یافت خاک و سیاست و مردمان روسیه به تعبیرقدماء گرانجان و نانیکپی است. به جز اینکه سیاستمداران روس برای روسها شوم از کار درآمدند هر کسی یا حزبی یا کشوری بدانان نزدیک شد یا آنها به هر کس و سرزمینی نزدیک شدند نکبت دامان شخص یا گروه یا کشور آنها را گرفت. نام کارل مارکس به سبب بهرهگیری لنین و یارانش برای بسیاری جهانیان جذامواره و نماد بدنامی شد. ناپلئون از عزت پاریس به ذلت جزیره موریس افتاد. روسیه سردخانه تاریخی نعش نبوغ و تلاشهای آدولف هیتلر شد. پساچیرگی مائو دهها میلیون تن از گرسنگی در چین مردند. ویتنام بیش از دو میلیون زیرچرخ دنده تقابل روسیه و امریکا کشته داد. فقر و انزوای مردمان کره شمالی از نفس ناحق همسایه شمالی آنها برخاست. کوبا پاکوب شد. مردمانش به فقر و آوارگی افتادند. مردمان سوریه و یمن از آخرین قربانیان توسعهطلبی روسیه در خاورمیانه بودهاند. روسیه مسلخگاه مردمانی است که حاکمانش دست دوستی به روسیه دادهاند.زیرا همچون کارخانه فرآوردههای از گوشت تن کشتگان است که این دستگاه اثبات امپریالیست بودگی جهان سرمایهداری در روسیه میچرخد. حیرتانگیز است قربانی کردن مردم دیگر نقاط جهان برای اثبات تبلیغاتی نظریات سیاسی – فلسفی! چه همبستر شومی است که تجاوز و قتل و فقر و آوارگی همزمان را برای کسانی به همراه دارد که به او اعتماد کردهاند. همسنجی دو آلمان شرقی و غربی پیشافروپاشی کمونیسم محک خردورزان جهان است. هرکس با روسیه تماس داشت همچون ناپلئون و هیتلر اقتصاد و قدرت و سرباز و نام نیکش یخ زد و منجمد تاریخ شد. البته گاه به گاه زمستانهایی همچون اقتدار استالین و گورباچف میرود تا روسیاهی برای روسیه و در بسترماندگانش بماند.
15- مشهور است دشمن دانا به از نادان دوست. بدا به حال کسی یا کسانی که دوستان نادان را به دوستی بگیرند که مصداق خسرالدنیا و الاخره. شگفت است نخبههای روشنفکر و هوشمند دانشگاهی و غرب رفته در دام اندیشه چپ و شبهچپ گرفتار شدند و ملتشان را نیز گرفتار کردند. شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ (1300-1385ش) گواه محکمی بر برتری خرد طبیعی بر علم مدرسه و دانشگاه است. بنا به گزارش هما سرشار در مصاحبه شفاهی با او، روزی خطاب به شاه مملکت گفته بود:
به طوری که اعلیحضرت میدونن ما دو جورانقلاب داریم یکی انقلاب سرخ که مردم میزنن پدر شاه و خانواده سلطنتی رو درمیارن. دومی انقلاب سفید که شاه خوار و مادر مردمو درمیاره!
یکشنبه 1400/5/17ش.
– ب