چكيده مقاله
قطبالدين محمود بن مسعود بن مصلح شيرازی(634_710هـ) از آخرين حلقههای دانشمندان جامعالاطراف برجسته همچون فخرالدين رازی بود. كارنامهای ارزشمند برای پسينيان در زمينه طب، نجوم، فلسفه، اخلاق و ادبيات بر جای گذاشت. از نگاه پژوهشگران غربی تاریخ پزشکی، آثارش از نوآوری علمی یعنی ارائه سخنی تازه تهی است اما شيوه تحقيق او در تحفه سعديه یعنی شرح القانون فی الطب به تعبیر امروزيان دانشورانه و البته پيشگام در روند پيمودن تلقای فهم و القای تفهیم اما تجزیه و تحلیلیگرایانهبنیان محتویات يك پزشكینامه در تمدن اسلامی است. به باور نگارنده اين سطور و طبق دادههای تاكنون دانسته شده چنین ساز و کاری پيش از آن به این کمال و دقت پيشينه نداشته است. اين مقاله با نيمنگاهی به این کتاب است که تفسیری ریزنگرانه و مفصل بر کتاب اول یعنی كليات قانون پورسیناست ولی نامشتمل بر شرح بخش کالبدشناسی آن است تدوين شده كه از نمادها بلکه نمادینترین شروح آن شمرده میشود.
سخن آغازين
از نخستين روزهای مطالعات، پژوهشها و نوشتههایي كه درباره پزشكیورزيهای قطبالدين شيرازی داشتهام به روشنی دريافتهام همچون مقتدای علمیاش در طب یعنی ابن سینا برايم نيكپی و خوششگون نیز با بركتهای فراوانی همگانی برای نگارنده این سطور و ديگران همراه بوده است. چنین است بروندادههای نجفقلی حبيبی كه دستکم تاكنون تصحيحهای شرح كليات قانون فخر رازی و مجلد اول و دوم قانون في الطب و مجلد نخست تحفه سعديه بوده از دستاوردهای غيرمستقيم آن بوده است. نگارنده اين سطور به جز سخنرانی در همايش 1385ش، پيش از اين در همين موضوع مقاله قطبِ طبِ تاريخِ علمِ اسلام و ايران را در نشريه آينه پژوهش ش160، پاييز 1395ش منتشر کرده و همانجا به نقل پرداخته است. سالهای اخير به گوشههايی افزونهتر از زوايای پنهان شخصيت و کتاب پدرش و خودش دست يافتهام كه در نوشتار كنونی یاد شده است. البته شيرازی از میان مبحث بخش کلیات اما تشريح را تفسير نكرده است.در اين طريق نويافتههای علمی و سرنخهايی راهگشا هم نصیبم شده است. گفتنی است نخستين مشوقم دكتر نصرالله پورجوادی، زان پس دكتر غلامحسين ابراهيمی دينانی و شادروان كاظم برگنيسی بودهاند. هم به ميانجی و دلگرمی نصرالله و رضا پورجوادی پدر ـ پسر بود به آغاز پژوهش آن علاقمند شدم. دانستم پيش از 1388ش دو نشست علمی در برلين و تلآويو برای واكاوی محتویاتش برگزار شده است.
شاید بتوان پزشكی تمدن اسلامی خاورميانه قرن هفتم هجری را سده شروحقانونسينانويسی ناميد. زيرا بيشترين شمارگان شارحان و خلق آثار وابستۀ برجسته در همين دوران بوده است. میتوان از بررسی تاريخ قلمرو ايران و ممالك همجوار استنباطش كرد. به باورم در فضای پسافروپاشی جهانگشايان به سبب گسسته شدن پيوندهای پيشين رقابتهايی نو آغاز میشود كه برآيندش آفرينش نوارزشهاست. در قلمرو ادبیات برآمدن سعدی و مولانا پساایلغارمغول و حافظ شيرازی پساچنگيزيان ـ پيشاتيموريان از جمله شواهد اين نگره است. بررسی تاريخ جوامع دور از بحرانهای عظيم سياسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی همچون سوييس و ژاپن نشان میدهد شاید به این سبب از پروراندن نخبهها و نوآوران رشتههای مختلف علمی و فلسفی ناتوان مانده بودهاند كه نظم و قانون آهنين ممالكشان راه نوانديشی بنيادين و امكان پيدايش شاهكارهای جهانی را فروبسته بوده است. دور نیست بتوان گفت برآمدن بودا در هند و كنفوسيوس در روزگار هرج و مرج در چين گواهی دیگر باشد. نيز در حجاز عصر جاهلی پيامبر اسلام(ص) ظهور كرد. زان پس كه قوانين اسلامی بر آن سرزمين گسترده شد تا اين زمان نشانی از برآمدن يك دانشمند بومی يا انديشمند جهانی و دستكم در قلمرو تمدنی در مرزهای سياسی عربستان سعودی امروزی يافته نمیشود.
از سوی ديگر به باورم در روزگار جوانی و كماليابی تمدنها برجستگان شاهكارنويس پديد میآيد چندانكه در قرون سوم و چهارم هجری در ايران رازی، ابوريحان و ابنسينا در زمينه طب و داروشناسی برآمدند. زان پس در روزگار ميانسالی تمدنی اساسا جز به تلخيص، فرهنگنويسی، شرح و تفسير واكاوانه همان متون پرداخته نمیشود . منطقی است چون جامعه قوه آفرينش آثار عظيم را از دست داده است.شاید نخبگان علمی چون نمیخواهند اندوخته نیاکان خويش را از دست دهند کمابیش مشابه همان پديده قرن هفتم اتفاق میافتد. سرانجام رویداد روزگار سالخوردگی و مرگ تمدنی است كه ایام رونويسی و برداشتپردازيهای تماماً اقتباسبنيان، ممیزی یعنی دگردیسی محتویات درونی متن کهن يا سرقتهای علمی آشكار و نهان است که از قرن دهم هجری در ايران شدت گرفت و تا پیافكنی دارالفنون ادامه يافت كه سرآغاز زمانی رسمی وابستگی علمی ايران به غرب است. البته شاید نیز ناگزيرانه بود. زيرا دادههای دانشمندان و نويسندگان درونکشوری پاسخگوی نيازهای اجتماع نبود. دورهای كه کمابیش تا امروز ادامه یافته است. طی آن قوه فهم و تفهيم آثار درجه اول قدماء حتی نمونههای سستبنيان قاجاری برای بیشتر مردمان ناممکن شده است گرچه مدعيان پژوهشگرنمای ناحاضر به اعتراف ناتوانيهای علمی خويش در این زمینه اندکشمار نيستند.
شاید بتوان اوج شكوفايی يك تمدن را به نقطه تأسيس يك سلسله پادشاهی كهن تشبيه كرد كه معمولا بنيانگزارش در آغاز توانسته قدرتمندانه با نيروی خودجوش و به تعبير امروزیاش كاريزماتيكش/کرامتوارهاش پايههای حكومت مقتدری را پیريزی كند. در توالی همین سلسله اما حاكمانش، بيشينه يك يا دو شاه در ميانه همين سلسله در اوج جای دارند. اما سرانجام آنچه باقی میماند سير انحطاطی شتابان به درجات متفاوتی تا فروپاشی است. نمونههای اين پديده در تاريخ امويان و عباسيان و نيز در ايران در حكومتهای مختلف پس از اسلام و به ويژه در ايران در سدههای اخير به دستدادنی است.
در تاريخ پزشكی ايران نيز به باورم اين اصل جاری است. از جمله در روند ترجمه نيز ظهور همتراز حنين بن اسحاق و مكتبش در قرن سوم ديگرباره تا اين زمان در شرق و غرب قلمرو اسلامی عربزبان و ناعربزبان تكرار نشد. طی دوازده قرن گذشته ديگران ريزهخواران سفره علمی اینان بودهاند. در طب بالينی هم پس از برآمدن رازی و چند پزشكینامهنويس ديگر همچون اهوازی و ترنجی افول علمی آغاز شد. آخرين شاهپزشكینامه مطرح شونده در سطح جهانی اين قلمرو طی ده قرن گذشته القانون في الطب است. پورسينانگاشت عصاره بهينهترين آثار طبی پيش از خود اوست كه لزوما هماره مشتمل بر نگرههای نظريهپردازانه بالینی و روشهای عملی و حاصل كارورزيهای بيمارستانی و كاربردیاش نیست که نوآورانه باشد. اينكه نمیتوان به آن نام مكتب متمايز طبی كاربردی داد. البته بوعلی هنرش برافراشتن داربستوارهای از جنس منطق ارسطويی برای صناعت طب بوده كه دستهبندی و نظم هندسی آموزشیپذير درونی و با چرخش به سمت نظریههای جالينوسیبنيان داشته باشد. پس معاصران و پسا سيناییان پزشكینامهنويس به جز چند استثناء همچون ابوالقاسم زهراوی در بخش سیام التصريف، فخرالدين رازی، بهاءالدوله رازی و عمادالدين محمود شيرازی در نوسانی کمینه تا بیشینه كارشان معطوف به ارائه مغزههايی يكسان ولی شايد ظاهراً مختلفنما بوده است. البته در سدههای اخیر اغلب مشمئزآور و ملالآور از تکرار مکررات دادههای پيشين شد بیآنكه نوانديشيها و تجربههای درونجوش خويش را عرضه كرده باشند. راست آن است به جز چند تن انگشتشمار كمابيش همگی خواسته و ناخواسته نتوانستهاند از زیر سایه و سيطره ابنسينا رها شوند. زيرا اگر منتقدش شدند باز هم نقد عمر در نقادی و رديهنویسیاش نهادند. پديدهای كه در اندرونش ايستايی علمی نهفته داشت. با اين سخن اين بخش را پايان میدهم كه سالهای تأليف شاهکار طبی بوعلی در ربع اول قرن پنجم که آغاز سده پایان شکوفایی است بنا به دو زاويه نگرش میتواند در تاریخ طب اسلامی ـ ايرانی ـ عربی آغاز انحطاط، پايان شكوفايی یا اوج نقطه مرگ علمی این رشته تصور شود.
الف. زمانه
آثار روزگار شكوفايی تمدنی پيشامغول دستكم از طريق پدر شيرازی شاگرد فخرالدين رازی در اين خاندان بر جای مانده بوده است. اما همه عمر در فضای مغولتباران زيستن قطبالدين شيرازی، به باورم سایه روشنهاي انحطاط را در شيوه نگارش و تدوين نوشتههايش بر جای گذاشته است. به جز برخی اجزای مقدمههای متون علمی فارسی و عربی بيشتر پزشكینامههای قرن هفتمی و به تقريب پس از آن قلمرو ايران نثر زنده، جذاب، شيوا و دلنشينی يافته شدنی نيست. اما از سوی ديگر اين دانشمند در زمانه پيشايورش تيمور میزيسته است. چنانكه نوشتههای او گواه آن است شدت انحطاط به اندازه پايان قرن هشتم و اوايل قرن نهم به بعد نبوده است. همچنين منطقا زيستن در فضای پيشارنسانس اروپا كه دستكم هنوز امواج آن به ايران نرسيده بوده سبب شده حس هويتدارندگی ملی و فلسفی و دینی در پس چينش واژههای كتابهايش يافتهشدنی باشد.
ب. مكان
آوردهاند پيشينه خاندانش كازرونیتبار است كه از قرن هفتم به بعد رد پای دانشمندان منتسب به اين سامان در متون فارسی و عربی گزارش شده است. همچنين شيرازیزادی ـ شيرازیزيستی قطبالدين و پدرش از جمله اسباب تأثيرگذار بر ذهن و زبان صاحب تحفه سعديه شده است. از سرزمين فارس در فاصله كمتر از يكصد سال دو نماد از چهار ركن از شيرازه اركان ادبيات فارسی به ويژه از شيراز برآمده بودهاند. با آنكه قطب همچون سعدی و حافظ شيراز جانسپارندهـ شيرازخاكسپارشونده نبوده اما روح لطيف و طنزپردازش از اين شهر اثر پذيرفته بوده است. سفرهای علمیاش به قزوين، زنجان، تبريز، خراسان، بغداد، روم وزان پس شام او را همچون ابنسینا در شمار اندك فلاسفه و اطبای جهانگردواره کهن جای داده است تا همچون خواجه نصيرالدين طوسی نباشد. اینکه حس گورستانزدگی از آن نوشتههایش حس شود. سرانجام مراغهكوچ ـ ميرا شد تا فضای مغولی ـ مسيحی آنجا هم در ذهن و جانش نقش بندد:
«ثم سافرت إلی بلاد خراسان و منها إلی بلاد عراق العجم ثم إلی عراق العرب بغداد و نواحيه و منه إلی بلاد الروم».
ج. خاندان و تبار
تأثير بستر خانوادگی به ويژه شخصيت علمی و رفتاری پدر قطبالدين بر شكوفايی دانشورانه او سخت آشكار است كه البته خودش به برجستگی دانش و كارورزی خاندانش اشاره كرده كه بقراط زمان و جالينوس دوران بودهاند:
«کنت من أهل بيت مشهورين بهذه الصناعة ـ و إن كان لهم أشرف من هذه البضاعة ـ لكونهم موفقين في العلاج و إصلاح المزاج بأنفاس عيسوية و أيدي موسويّة… و كان بإجماع أقرانه ـ تغمّده الله بغفرانه و اسكنه أعلی غرف جنانه ـ بقراط زمانه و جالينوس أوانه».
گویا به مكتب فكری سعدی شيرازی که تربيت بدسرشت و نااصيلزاده بيهوده باور داشته است. پديدهای كه شوربختانه دهههاست در ايران به ويژه پس از رسوخ انديشههای غربی نيز چپگرايانه، اصل اصالت خانوادگی به بوته فراموشی سپرده شده است. انحطاطی كه با روندی هماره رو به زوال همهسويه علمی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی و به ويژه نابودی محيط زيست همراه بوده است. به تقريب يك قرن گذشته به اين سو پسارواج آموزش پرورش و تأسيس دانشگاه در ايران مؤيد نظريه گلستان ـ بوستانآفرين در بیتأثيری تلاشها و هزينهها و صرف وقت تعليم و تربيت امروزی است. اینكه گرگزاده عاقبت گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود. به باورم برآمدن عالمانی همچون پدر و برادر و خود قطبالدين شيرازی منطقا برآيند خاندانی ریشهمند، خردمند ـ هوشمند و خويشتندار بوده كه به همين سبب بنا به قانون احتمالات، شمارگان اين گونه كسان در طول تاريخ علم ایران اندك بوده است. بر سر هم همچون منصور بن احمد شيرازی همشهری سده هشتمی خراسانیتبارش صاحب تشريح بدن انسان از آخرين نسل خانوادههای دانشور و فرزانه عالم ـ تصوفگرای پيشاانحطاط پسامغول است. همزمان برآمده از خاندانی پزشكپيشه تهذيبنفس درونی داشته و مؤيد به عنايت ربانی شده كه جای جای در شاهنامه فردوسی به چشم میخورد:
«چون اندر تبارش بزرگی نبود
نيارست نام بزرگان شنود.»
پادشاهان ساسانی نیز بر اين اصلِ اصالتِ خونبنیانی سخت پای فشرده بودهاند. آموختن علم ويژه طبقات خاصی بوده است. زيرا به درستی دريافته بودهاند آموزشگيری وابستگان لایههای فرودست اجتماع كه از ادب و تربيت و تبار پاكسرشت محروم بودهاند تيغ نهادن در كف زندگی مست است. طی چند دهه گذشته كمابيش همهروزه شاهد اوباشگريها و خونريزيها ولو به نام اسلام و مسلمانی در اقطار جهان خاصه خاورمیانه از این نوخاستگان بودهايم. زيرا تاريخ حتی پيشااسلام در ايران اثبات كرده بسياری عالمنمايان به ويژه در قلمرو باورهای آسمانی ـ ايمانی به تعبير عيسامسيح گرگانی جز ميشپوش بيش نبودهاند. همانانی كه چون به خلوت میروند آن کار ديگر میكنند و البته خود سيم و غله اندوزند. خوشبختانه بخشندگيها و مهربانيهای يادشونده ذيل سوانح عمر قطبالدين شيرازی ولو نسبت به مسيحيان و يهوديان اثبات میكند از شمار كسانی نبوده كه به تعبیر همشهریاش حافظ شيرازی گرفتار ملال روح علمايیِ برآيند علم بیعمل است.
د. زندگی
يكی از مختصات زندگیاش، روشنبودگی سالشمار تولد، تحصيلات، استادان، شاگردان و مرگ به لطف يادكرد خودش در مقدمه تحفه سعديه بوده است. بنابراين تحقق ماهيتش از جمله زمان، مكان، شخصيت پدر، مرشدان و مريدانش كاملا مشخص است. پديدهای كه وارونهوارش درباره برخی همچون حكيم ميسری صاحب دانشنامه پزشكی، موفقالدين علی هروی صاحب الابنيه عن حقائق الادويه، ابوروح زريندست صاحب نورالعيون، ابوالمحاسن صاحب الكافی في الكحل و شماری ديگر اطباء اتفاق افتاده كه همانا مشتبه شدن بيشتر آثار آنان است. از جمله چند پزشكینامه اشتباهاً به ابنسينا منسوب شده است. اما كمتر پيش آمده نوشتاری از قطب به نام ديگران يا ديگران به نام او ثبت شده باشد. اگر هم چنين شده باشد اثبات يا نفی انتساب آن بدو دشوار نيست.
هـ. شخصيت علمی ـ تحقيقی
بنا به يادكردش كه استادش در طب پدرش بوده در راه دانشاندوزی سختی فراوانی را بر خود هموار كرده و بسابيدارنشينيها داشته است. اینکه پزشكینامههای مختصر طبی را به خوبی ممارست كرده و حتی جملاتش را به خاطر سپرده است. نيز افزون بر درمانهای متعارف بالينی زمانهاش به گواهی از چهارده سالگی خودش در فاصله 648_658هـ پسامیرایی پدرش به عنوان چشمپزشك بيمارستان مظفری شيراز گماشته شده است. پس همچون رازی سده سومی ـ چهارمی ناپورسیناوار پزشكیپيشهای بالينی به شمار میرفته است. اينكه كوشيده به بلندیهای طب عملی بر شود. اينكه نوشته سرمه بيداری به ديده كشيد و از بستر خوابسپاری دوری گزيد. اینکه چونان يكی از آن پزشكان میبوده كه جز برای ناگزيری درمانگری به خوانشگری نمیپرداخته است. خويشتن واداشته بود به دوردستترين نهايات و فرازينهترين درجات برسد:
«شغفت في ريعان الشباب و حداثة السنّ بتحصيلها و الإحاطة بجملها و تفصيلها. فاكتحلت السّهاد و تجنبت الرقاد إلی أن حفظت المختصرات المشهورة و تيقّنتها و شهدت المعالجات المتداولة و تحقّقتها و مارست كلّ ما يتعلّق بالطّب و الكحل من أعمال اليد كالفصد و السلّ و التشمير و لقط الظفرة و السبل إلی غير ذلك إلّا القدح. فإنّه لايحسن منّا كلّ ذلك عند والدي الإمام الهمام ضياء الدّين مسعود بن المصلح الكازروني و لمّا اشتهرت بالحدس الصّائب و النّظر الثاقب في تعديل العلاج و تبديل المزاج رتّبونی طبيباً و كحّالا في المارستان المظفّری بشيراز بعد وفات والدي ـ رحمة الله ـ و أنا إبن أربع عشر سنة و بقيت عليه عشر سنين كأحد الأطبّاء الذين لايتفرغون لمطالعة اللهّم إلّا لمعالجة و لا للنظر في الدليل اللهم إلّا في دليل خابت نفسي أن أكتفی من تعلّم هذه الصناعة ممّا إكتفی به المعاصرون و هو القدر الّذي به يكتسبون و إلی العامّة يتسوّقون. بل كلّفني أن أبلغ فيها الغاية القصوی و الدّرجة العليا».
افزون بر آن طبيبی بوده كه متون كلاسيك كهن و معاصر بسياری را خوب و نقادانه خوانده است. در کتابش نیز كمابيش هماره مأخذ و دستكم نام صاحب سخن برداشتپذيرش را ياد كرده تا همسنگ ابوبكر رازی قرار گیرد و از بساپزشكان از جمله بوعلی متمايز شود. از سوی ديگر دستكم دوزبانهخوان و پژوهشگر و نویسای عربی و فارسی بوده است. البته بيشتر طبیبان مؤلف عربزبان تاريخ طب كه از خلال نوشتههايشان دريافتنی است از این نعمت محروم بودهاند. تسلط او بر ادبيات عرب و صناعات ادبی سطحی نبوده بلكه ژرفارسندهاش بوده چندانكه از عهده تأليف و شرح برخی منابع درجه اول برآمده است. همچون رازی و پورسينا از منطق و فلسفه به ويژه فلسفه مشايی بهرهمند بوده تا پزشكینامههايش در شمار بهينهترينهای زمانهاش جای گیرد. نجومورزی و نجومدانیاش در حد تخصصی و تأليف آثاری در اين زمينه به ابوريحان بيرونی همانندش كرده و كارنامهای پر و پيمانتر از دو نماد برجستهاش رازی و ابنسينا بر جای نهاده است. انگيزه نيرومند پيگيرانه پژوهشهای علمیاش نزديك به سده سوميها و چهارميها و دستكم فخرالدين رازی استاد پدر اوست.
پراكندهـ شلختهپژوه و پرنويس نبودن در شاخههای مختلف طب از ديگر مختصات اوست. زيرا از قرن پنجم به بعد گاه احساس میشود لگام توسن قلم از دست نويسنده خارج شده و جملات تراشخورده، سنجيده و بخردانه نيست. كمتر حس میشود شيرازی در طیفی از سرخوشی تا سياهمستی مسكرات يا مخدرات چيزی نوشته باشد. ذهن روشن، هوشمندی و تيزهوشیاش از پس نوشتههايش از جمله پزشكینامههايش هويداست. بر سر هم به باورم توفيقش در روند آموزشگيری، آموزشدهی، نگارش و پژوهش برآيند اصل عنايت ربانی خاصه تهذيب نفس پدر و خودش بوده است. همچون بسياری بزرگان تاريخ علم شرق بر جای ماندن نامش نه به سبب فرزند بلكه نوشتههای ماندگارنش بوده است. زيرا در بررسی كارنامه عالمان دريافته میشود به سبب ناشناختهای تعدد فرزندان و گاه داشتن پدری تراز اول يا پسری صالح و دانشمند شهرت و جهانگيری فرو كاهنده آنهاست.
و. رفتارهای انسانی
نگارنده اين سطور آنچه از خوانش نوشتههای قطب شیرازی به ويژه تحفه سعديه طی چهارده سال گذشته عايدش شده اينكه آرامش درون نادوزخی ـ نابرزخی از برآيند واژههايش به دستدادنی است. اعتدال شخصيت یعنی ميانهروی همهسويهاش از گزارشهای دیگران يا كتابهايش آشكار است. به تمسخر و دشنامدهی يا نقد كوبنده ديگران نمیپرداخته است. از سوی ديگر ستايشگر محض به خدارساننده و چشم و گوش بسته قدماء و معاصران نيز نبوده است. شايد برونرفتش از ميانهپيمايی در بخش بخشيدن داشتههای اين جهانیاش در زندگیاش بوده كه نمیتوانسته با بخلورزی از محنت ديگران بیغم باشد تا به تعبير سعدی شايسته باشد كه نامش آدمی نهاده شود. حرمت گذاشتن به زحمات بزرگان و قدماء از مزيتهای اوست. گرچه گاه نايادكردی برخی بزرگان همچون محمد بن زكريای رازی از سوی شيرازی شايد محصول زمانه اسماعيلیگرایبنيان نُصَيریرواج نيمه دوم قرن هفتم بوده باشد. به باورم آنچه طی هشت قرن گذشته در زمينه رازیستيزی و سيناستايی بر ذهن بسياری سيطره داشته برآيند تلاش خواجه نصير طوسی و همانديشانش بوده كه به قول امروزيان سيستماتيزه شده و به دستاويزی حضورشان در دستگاه مغولان تقويت و تثبيت شده است.
ظرافت طبع شخصيت قطب شیرازی یادآور فخرالدين رازی است. سبكروح بوده است. به باورم در اين زمينه از استاد طوسیتبارش بسی فراتر رفته است. منش والای انسانیاش از جمله مهربانی، تسلی خاطردهی و بخشيدن مهر و مال ولو به يهوديان و مسيحيان اين نگره باشد مؤید اين نگره باشد. چندانكه سرانجام چندان تهيدست شد كه پسامرگش هزينه كفن و دفنش به نفقه یکی از دوستان و البته به درخواست او پيش از مرگ افتاد. البته در ميان تاریخ اهل علم ایران گزارشی نادر است. روح لطيف شاعرانهای داشته كه با همه غم غربتنمایی اما سرزندگی و شادابی در خلال برخی ابيات برجای مانده به دست دادنی است كه از نخستين خوانشش خنكایش بر لوح دلم نقش بسته است :
«يا ربّ اين بنده بيچاره بیفايده عمر
همچنان از كرمت برنگرفتهست اميد
ور به زندان عقوبت بَريم روز شمار
دارم امّيد كه نوميد نمانم جاويد
هر درختی ثمری دارد و هر كس هنری
من بيچاره بیمايه، تِهيدست چو بيد
ليك از مشرق الطاف الهی، چه عجب
كه چو شب روز شود بر همه تابد خورشيد»[1]
ضياءالدّين مسعود بن مصلح كازرونی
پدر پزشكورز، فلسفهپژوه و تصوفپيشه قطبالدّين شيرازی 648هـ درگذشته بوده است. ضياءالدين دستكم كتابی به نام كشف الاسرار الايمانيه فی هتك الاستار الحطاميه با موضوع نقد فرقههای دينی ـ فلسفی عرفانی تاريخ اسلام داشته كه به تصريح مؤلف پايان جمادی الاولی 647هـ تأليف آن تمام شده که سال پايانی عمر اوست. مخطوطهای يكصد و هفتاد و دو برگشماری از آن را بازبينی كردهام. اول بار در كتابخانه مجلس شورای اسلامی تهران به تقريب سال 1385ش در روزگاری مدیریت شادروان عبدالحسین حائری و پیش از ایام فتنه افاغنهوار محمود و اشرف عهد صفوی آزمندیان سپاهیان 1387ش ديدم. گزارش مرورگرانه آن را نوشتم. نثری بسيار زنده و جذّاب داشت. چون به گواهی مؤلّف شاگرد فخرالدّين رازی بوده همچون او اين ويژگی را به خوبی نشان داده است. به اين قرينه كه رازی متوفّای 606هـ بوده پس پدر قطب شيرازی حدوداً زاده 580هـ شده بتواند شاگردی او را انجام داده و به هنگام مرگ حدوداً هفتاد ساله بوده باشد. به همين قرينه در هرات يا فيروزكوه افغانستان شاگردی رازی را انجام داده است. منطقاً عطف به تولّد قطبالدين شيرازی در سال 634هـ بايد پدرش در سنين پيری صاحب عيال و فرزند شده باشد خاصّه كه برادر يا خواهری از قطبالدين نمیشناسيم.
در سبكشناسی بهار نوشته شده قطبالدين شيرازی برادرزاده سعدی شيرازی است.[2] اگر چنين باشد اين دانشمند هم برادر سعدی است. پس بايد كشفالاسرار فی هتكالاستار را با اين كليدشناسی خواند. اگر قطب عمويش را ديده باشد در زمان خلق گلستان بيست و دو ساله بوده و هر دو در شيراز اقامت داشتهاند. امّا حكم قطعی صادر كردن در رابطه خويشاوندی سعدی و صاحب مدخل هنوز دشوار است. با اين همه فضای ذهنی مؤلّف با سعدی در آزادانديشی و اعتقاد به مبانی اسلام و سنّت مقارن است. هر چه باشد اعتدال وی دستكم در داوری درباره دينداری و دينداران از سعدی بيشتر است. فیالمثل ملاحده را با لعنت ياد نكرده است. اختصارا نکاتی از متن کتاب یاد میشود:
در مقدمه كتاب به وقت ستايش خداوند از اصطلاحات پزشكی کهن استفاده كرده است. روندی كه تا سدههای بعد از سوی بسياری پزشكینامهنويسان همچون منصور شيرازی در تشريح بدن انسان و كفايه مجاهديه نيز تقليد شده است.
همچنين ستايش خلفای راشدين را با نثری اديبانه چنين ياد كرده است:
«ابابكر صديق الّذي كان لرسول الله نعم الرفيق و الصديق.
و عمر بن الخطاب الّذي اتاه الله في الدين فصل الخطاب.
و عثمان بن عفان الّذي كان مواظباً لتلاوة القرآن.
و علی بن ابیطالب الّذي الاقرار بفضله مطلوباً لكل طالب».
از ممدوح سعدی شيرازی ابیبكر بن سعد با عنون فقير الی الله و ناصر خليفة الله ياد كرده كه اين زمان حدود نه سال پيش از سقوط بغداد به دست سپاه مغول بوده است. به وقت برشمردن امتيازات زمانه اين پادشاه از شيراز كمابيش همان وصفی را به دست داده كه چند سال بعد در مقدمه گلستان ياد شده كه شايد الهامبخش سعدی و نيز در قرن بعدی از سوی حافظ شيرازی بوده است:
«شيراز و الحالة هذه مدينة السِّلم و السّلام… تزيّنت ايضاً و الحالة هذه بنضارة بهجتها و أنيق منظرها من أقسام الحظوظ العاجلة من الامن و الدعة و الرفق و السعة و تميّزت علی سائر البلدان بكونها مصدقة قول القائل من لمير شيراز ما رأی الدنيا و ما رأی الناس و قول الآخر الدينا كلها بادية و حاضرتها شيراز».
گزارشهای زنده تاريخی از خلال خوانش كتاب اندك نيست. از جمله از شماری گروههای ديندار كژانديش ياد كرده كه يادآور گروههای تندروی مسلماننما همچون داعش، القاعده و طالبان زمانه ماست. با اين توضيح كه وصف اعراب همان بياباننشينان اقاليم عربی است كه اولا آيه قرآنی الاعراب أشدّ كفراً و نفاقاً را به ذهن متبادر میكند و ديگری به سوی قرامطه اواخر قرن سوم سوق میدهد كه به مكه تاختند. حجرالاسود را ربودند. بسياری مردمان را قتل عام كردند. اكراد نيز لزوماً به كردهای امروزی معطوف و محدود نيست بلكه مقصود همان است كه امروزه كوچندگان به شكل عام گفته میشود. به باورم تعريضی به مغولتباران است كه به وقت تأليف سی سال از تاخت و تاز آنها به ايران سپری شده بوده است. عطف به آنكه كتاب همچون امروز در دسترس همگان نبوده و ضمناً مغولتباران عربی ادبی را نيك نمیدانستهاند مؤلف اين گوشزد را به دست داده است. البته مرگ مؤلف حدود يكسال پس از تأليف شايد تأييد كند كه روزگار سالخوردگی منتهی به مرگ پدر قطبالدين بوده و ديگری روح قناعتپيشهاش كه هراسی برای از دست دادن جان و مال خويش نداشته است:
«و منهم من زعم أن غاية السعادات هلی الغلبة و الاستيلاء و القتل و السبی و الاسر و هذا مذهب الاعراب و الاكراد و كثير من الحمقی و هولاء قنعوا أن يكونوا بمنزلة السباع و الاخسر».
نوعی روح طنز و شیرینی لطیف در متن يافتهشدنی است. از جمله تعبير اصحابالريش كه اگر لغزش كاتب نباشد نگارنده اين سطور به ياد ندارد در متن كهن ديگری ديده باشد. يادكرد زيرين يادآور غاليان و به تعبير امروزی علیاللهيهاست. اما پرسش اين است چرا چنين وصفی را برای اينان به كار برده است: « و منهم اصحاب الريش. فانّ مذهبهم أن جبرئيل كان رسولا الی علی فخان في أدا الرسالة قصداً و هولاء يسبّون جبرئيل. قطعت السنتهم».
یادآور میشود نسخهای از مخطوطه را در نوروز 1391ش نزد دكتر محمّد رضا شفيعی كدكنی به منزللاشن در دزاشیب تهران بردم. چند برگ چاپی نسخه خطّی یاد شده را تا به تمامی با صدای بلند نخواندند از جای برنخاستند که نشانه شوق درونیشان بدان بود. زان پس يادآور شدند متن را ارزشمندش يافتهاند چون درباره قلندريه مطالبی داشت كه در دیگر منابع ياد نشده بود. در پژوهشی به همين نام كه روندی چهل و سه ساله از سال 1343ش که تاریخ انتشار 1386ش داشته نیز در شمار مآخذشان نياورده بودند.
کمالالدین بن مصلح كازرونی
برادرِ پدر قطبالدّين شيرازی كه به گواهی مقدّمه تحفه سعديه پزشكپيشه بوده و نزدش شرح قانون ابنسينا را خوانده است. شايد اشتمال بر نام مصلح بوده كه برخی سعدی را از منسوبين قطبالدّين شيرازی ياد كردهاند. نام صاحب مدخل را كه شهرت مُتِطَبِّب داشته و به سال 659هـ درگذشته در مأخذی ديگر نیز يافتهام. همانجا زینالدین علی فرزند عزالدین مودود زرکوب شیرازی را شاگرد او دانسته که نزد کازرونی کلیات قانون و بخشی از کاملالصناعه را خوانده بوده است.[3] چنانكه پيشتر ياد شد محمّد تقی بهار در سبكشناسی نوشته قطبالدين شيرازی برادرزاده سعدی شيرازی است. اگر چنين باشد كمالالدين ابوالخير و ضياءالدين مسعود هم برادران سعدی شمرده خواهند بود. امّا قطب شيرازی و پدرش از سعدی و نيز سعدی از اين دو در نوشتههايشان ياد نكردهاند. به باورم اشتراك در شهرت شيرازی، تبار كازرونی و نام مصلحالدين سبب پيدايش اين نگره هنوز اثبات نشده بوده است.
واكاوی مقدمه تحفه سعديه
- منطقی است عطف به حجم شرح كنونی مقدمهای طولانی نیز داشته باشد. اما ارزشمندیاش صرفاً مطول بودنش نيست بلكه گزارشدهی روند پژوهش است كه ميان پزشكینامنويسان و از جمله شارحان القانون في الطب به اين دقت و ثبت ريزهكاريها نيست چندانكه نص شاهكار طبی ابنسينا مقدمهای كم از یک برگشمار دارد. چنين است ذخيره خوارزمشاهی برجستهترين و كهنترين درسنامه پزشكی فارسیزبانان كه مقدمه از اشتمال بر زندگينامه شخصی و روش تحقيق مؤلف تهی مانده است. اين یادکردها سبب شده پرتوافكنی دقيقی بر قرن هفتم افكنده شود كه نمونهاش در قرن ششم و هشتم به بعد نیز فراوان نیست و البته مغربزمينيان هم بدان آگاه شدهاند. نگارنده اين سطور به ياد ندارد نمونه مقدمهنويسی اين چنينی تفصيلی را در ديگر پزشكینامهای ديگری به زبانهای عربی و فارسی ديده باشد.
- مقدمه مشتمل بر حديث منتسباً نادرست به پيامبر اسلام(ص) ولی مشهور «العلم علمان علم الاديان و علم الابدان» است. راست آن است اين سخن از امام شافعی قرن دومی باشد كه همچون رسولالله نام كاملش محمد بن عبدالله بوده است. به همين سبب به تقريب از ميانه قرن ششم به بعد اين لغزش انتساب میان اهل قلم خاصه برخی اطباء پدید آمده است. يادكرد اين حديث از سوی هر مؤلف پزشكینامههای قديم البته اگر الحاق كاتبان بعدی نبوده باشد يا ذکر آن مؤلفان و مترجمان امروزی میتواند گواهی بر سطحی بودن دانش و ناپژوهندگی علمی كاربر تلقی شود.
- در روند خوانش متن در میيابيم شيرازی از مخطوطههای متعدد القانون في الطب برای تدوين شرح خويش استفاده كرده زيرا پیوسته به اختلاف نسخههای ضبط كلمات اشاره نموده و البته به نقادی صحت و سقم گزينه بهينهاش پرداخته است. شايد كتابخانه علمی مراغهنيز تمكن مالی او سبب شده گنجينهای از انواع نسخههای خطی آن را فراهم آورد. گواهش آنكه حس میشود نصّ پزشكینامه شرحشونده را سخت مراقبت میكند تا مبادا بلغزد با اتهامی نادرست را متوجه بوعلی کند.
- در خوانش تحفه سعديه پنداشته میشود دو سایه بر سراسر متن سنگینی کرده است: يكی فلسفه مشايی و کلام كه نماينده آن در قرن هفتم خواجه طوسی بوده و ديگری تأثير علم فقه بر ذهن مؤلف که نشانه های سخت آشكار است. بر سر هم به باورم پاشنه آشيل قطبالدين سعدی تابعيت از منظومه سیناییانستایی و ناسیناییانستیزی طوسی است. گرچه در همين كتاب چنانكه ياد خواهد شد اقرار كرده استادش از گشودن گرههای القانون في الطب عاجز بوده و شيرازی همانجا افزوده طب جز حكمت فلسفی است. يعنی به بيان نامستقيم ناتوانی طوسی را در پزشكیورزی عملی و حتی نظریاش به شكل ژرف آن در پرده برشمرده است.
- به باورم تحفه سعديه حاصل رصد پيشاپيش بسا شروح شارحان كتاب بوعلی است. يعنی پس از بررسی آنها خواسته در ميدان رقابت مزيتها را در نوشتهاش جمع گرداند و از ورود نقيصههای كار قدماء و معاصرانش به اثر علمیاش بپرهيزد.
- با این همه در ميانه متن از گزارشهای زنده بالينی و گزارشهای تاريخی زمانهاش فراوان نيست. پيكره كتاب همچون كويری زمستانی خشك و بیروح است. جنبشی به چشم نمیخورد.
- در گام روند آغازين قانونپژوهیاش را ياد كرده و بر حسب تقدم زمانی بهرهوری از استادان سهگانهاش در شيراز عمويش، كيشی و بوشكانی ياد كرده است. يادآور شده كليات قانون را نزد عمويم كه فرمانروای فرزانگان و پيشوای دانشوران بود آغاز كرده… زان پس به راهبر پژوهشگر و دانشمند ريزنگر حكيم كيشی و دانای دوران شرفالدين بوشكانی پيوسته كه از نامآوران آموزشدهی اين كتاب بوده و پوست را از مغز باز میشناختهاند و در گشودن دشواريها و باز نمودن گرههای آن سرمايه اندوخته بودهاند. اینکه يزدان در بهشت جايگاهشان دهاد و خاكجایباششان بارانريزان كُناد:
«فشرعت في كليات القانون عند عمّي سلطانالحكماء مقتدیالفضلاء كمالالدين أبي الخير بن المصلح الكازرونی ثمّ علی الإمام المحقّق و الحبر المدقّق شمس الملّة و الدّين محمد بن أحمد الحكيم الكيشيثمّ علی علّامة وقته و هو شيخ الكلّ في الكلّ، شرف الدين زكيّ البوشكاني. فإنهم كانوا مشهورين بتدريس هذا الكتاب و تمييز قشره عن اللباب، متعيّنين بحلّ مشكلاته و كشف معضلاته ـ سقي الله ثراهم و جعل الجنّة مثواهم»
- شيرازی خاماندیشانه صراحتا و البته صادقانه به ستايش القانون في الطب نپرداخته بلكه اشاره كرده كه به سبب اشتمال بر ريزهكاريهای فلسفیمآبانه و دقتهای دانشورانه و نكتههای نامأنوس و رازهای شگفتیآورانه از سختنوشتهشدهترين پزشكینامههای دريافتشونده و دشوارترين پيماينده همه دورانهاست كه ذهنهای مردمان زمانه از درك آن حيران مانده و نيروهايشان از رسيدن به اوج افلاك آن سست گشته است. اين را تعمیم به متقدمان و متأخران داده و يادآور شده هيچيك از عهده فهم همه متن بر نيامدهاند:
«لكن لكون الكتاب أصعب الكتب المصنّفة في هذه الفنّ مدركاً و أضيقها مسلكاً لإشتماله علی اللّطائف الحكمية و الدقائق العلمية و النّكت الغريبة و الأسرار العجيبة التی حارت أذهان ابناء الزمان عن إدراكها و خارت قواهم عن الوصول إلی ذری أفلاكها لأنها نهايات أنظار الأولين من المتقدّمين و غايات أفكار الآخرين من المتأخرين لميكن أحد منهم يخرج عن عهدة جميع الكتاب علی ما يجب و حيث ايست منهم».
- آنگاه از رویآوریاش به شروح پنجگانهای ياد كرده كه به دستش افتاده است. نخست از فخر رازی نام برده كه در کتابش صرفاً به گرهگشايی برخی و نه همه نكات اشاره كرده است. وقتی سخن از شرح چهار تن ديگر آورده افزوده هر جا فخر رازی سخن گفته آنها هم لب به گفتار گشودهاند. هر كجا سكوت پيشه كرده اينان نيز خاموش ماندهاند. البته درنگپذير است استادانی و شارحانی كه نام برده به جز نخجوانی انتساب شهرتشان منسوب به مرزهای ايران امروزی است:
«و كذا من الشّروح التی وقعت إليّ. أمّا شرح الإمام فخرالدين الرازي فلأنّه جرح البعض لا شرح الكلّ و أمّا الشروح الّتي للمقتنفين آثاره من الفضلاء كالإمام قطبالدين المصري و أفضلالدين الخونجي و رفيعالدين الجيلي و نجمالدين النخجواني فلأنهم مازادوا فيما يتعلّق بشرح الكتاب علی ما ذكره الإمام شيئاً يعبابه بل تكلّموا علی ما تكلّم عليه و سكتوا أمّا سكت عنه اللهم إلّا ما هو نزر يسير ليس له قدر».
- پس از اينكه نتوانسته به دستاويزی سه استاد و پنج شرح مذکور مشكلات ذهنیاش را در القانون في الطب بگشايد از رویکرداش به درگاه طوسی سخن گفته و بيشترين ستايش از ميان نامبردهشوندگان مخصوص او كرده است. يادآور شده گرچه برخی پيچيدگيها را گشوده اما بقيه همچنان بیپاسخ مانده است. خاطرنشان كرده گرچه دانستم منطق و فلسفه برای فهم اين كتاب كافی است اما لازم است مفسرش پزشكیپيشهای باشد كه كارورزی عملی هم كرده باشد. نكته تأملپذير ظريف و به باورم كمی شيطنتآميز ديگر اينكه عطف به شافعی بودن شيرازی و مذهب تشيع طوسی به وقت نام بردن از نصيرالدين اشتقاق لفظ نُصَيريه را به كار برده كه اگر با ضمه نون و فتحه صاد خوانده شده شهرتی است كه ويژه غاليان خداپندارنده علی بن ابیطالب است که نشان میدهد با اعتقادات دینی استادش موافق نبوده است. اگر جز این بود شیرازی به روزگار افزایش غلبه آماری شیعیان از مذهب شافعی روی می گردانید که البته چنین نکرد. جالب است در احوال طوسی آوردهاند تبارش به جهرود قم میرسيده و به جز بافت شيعی اين شهر تا قرن اخير ساكنان منطقهای روستايی معروف به قمرود نيز در ميان قميها مشهور به تعلق فرقه نُصَيری هستند كه در تواريخ محلی دستكم تا روزگار قاجار بدان اشاره شده است:
«توجّهت تلقاء مدينة العلم و شطر كعبة و هي الحضرة العلية البهيّة القدسيّة و السدّة السّنية الزّكية الفيلسوفيّة الأستاذيّة النصيريّة ـ قدّس الله نفسه و روّح رمسه ـ إن حلّ بعض المنغلق و بقی البعض إذ لايكفي في معرفة هذا الكتاب الإحاطة بالقواعد الحكمية بل يجب أن يكون الشخص مع ذلك طبيب النفس ذا دربة و ممارسة بقانون العلاج في تعديل المزاج».
- پس از نوميدی از چهار استاد و تفاسير پنجگانه به سفرهای علمی خويش اشاره میكند كه پيشتر ياد شد. اينكه در اين اقاليم با فلاسفه و پزشكان مباحثه داشته است. حجمی از حقايق از جمع آنها به دستش آمده كه به داوری او هر يكیشان به تنهايی واجد آن همه نبودهاند:
«و باحثت مع حكماء هذه الأمصار و أطباء تلك الأقطار و سألتهم عن حقائق تلك المعضلات و استفدت ما كان عندهم من الدقائق حتی إجتمع عندي ما لميجتمع عند أحد من الحقائق و كان مع كلّ هذا الإجتهاد و تطاوف البلاد إلی الروم المجهول من الكتاب أكثر من المعلوم».
- از نامهنگاریاش با فرمانروای مصر در 681هـ ياد كرده كه نشان میدهد شيرازی در زمينه سياسی جايگاه معتبری داشته است. البته به قرينه شيوه آمرزشخواهی پسامرگش در زمان تدوين مقدمه تحفه سعديه درگذشته و اينكه به لطف او از شروح ابننفيس، سامری و ابنقف آگاه شده است:
«إلی أن ترسّلت سنة إحدي و ثمانين و ستمائة إلی سلطان مصر ـ الملك منصور قلاون الألفي الصّالحي سقاه الله شآبيب رضوانه و كساه جلابيب غفرانه ـ فظفرت هناك بثلثة شروح تامّة للكليّات. إحدها لفيلسوف المحقّق علاءالدين أبي الحسن علي بن أبي الحزم القرشي المعروف بإبن النفيس و الثاني للطبيب الكامل يعقوب إبن إسحق السامري المتطبب و الثالث للطبيب الحاذق أبي الفرج يعقوب بن إسحق المتطبّب المسيحي المعروف بإبن القف».
زان پس از دستيابیاش به پاسخهای سامری به پرسشهای ابنمنفاخ، نقد ابنجميع اسرائيلی، نقد ابنتلميذ، عبداللطيف بغدادی و شماری ديگر اشاراتی كرده است. بنابراين به جز كسانی كه با آنها مباحثه داشته ولی نامشان نياورده از چهار استاد حضوری و دوازده شرح و رديه بهرهمندشونده نام برده است:
«و ظفرت أيضاً بجوابات السامري عن سؤالات الطبيب نجمالدين بن المنفاخ علی مواضع من الكتاب و أيضاً بتنقيح القانون لهبةالله بن جُمَيع اليهودي المصري الذي ردّ فيه علی الشيخ و علی بعض حواشي العراقية التي كتبها أمينالدولة بن تلميذ علی حواشي الكتب و أيضاً بكتاب لبعض الأفاضل و هو الإمام عبداللطيف بن يوسف بن محمد البغدادي ردّ فيه علی إبن جميع في تنقيح القانون و حيث طالعت هذه الشروح و غيرهما ممّا ظفرت به انحلّ الباقي من الكتاب بحيث لميبق فيه موضع إنغلاق و إشكال و لا محلّ قيل و قال».
اما بر سر هم شيرازی از شماری شروح پيش از خود نام نبرده كه دانسته نيست از آنها آگاه نشده يا عامداً نخواسته يادشان كند كه البته برخی كمبرگشمار بوده و برخی هم مخطوطهاش تاكنون در زمانه ما گزارش نشده است:
يكم. به جز ترجمه قانون منسوب به ابوعبيده جوزجانی كه پيشتر ياد شد كه ظلالرحمان در كتابش آن را تفسير مشكلات قانون ناميده است. ابنهيثم قرن پنجمی رسالهای به نام في شرح القانون علی طريق تعليق داشته كه ابنابی اصيبعه از آن ياد كرده است.[4]
دوم. علی بن رضوان مصری قرن پنجمی كه البته ممكن است گزارشگرانی همچون قنواتی در اين زمينه لغزيده باشند زيرا ابنابیاصيبعه و قفطی آن را ياد نكردهاند.
سوم. ابوالعلاء بن زهر اندلسی كه رديهای بر كتاب بوعلی نوشت. فرزندش هم التيسير را به عنوان جانشينی برای بخش بيماريهای آن نوشت كه اثبات كند اين بخش در قانون ارزش بالينی ندارد.
چهارم. ابنبذوخ قرن ششمی (م575هـ) كه حواشی قانون را نوشت.
پنجم. فريدالدين غيلانی قرن ششمی و معاصر فخرالدين رازی كه رديهای تند بر بخش ادويه مفرده قانون به زبان عربی نوشت كه نگارنده اين سطور آن را تصحيح كرده است. در آن از نايادكردی لغزشهای بوعلی از سوی اسماعيل جرجانی انتقاد كرده و سخت بر جرجانی تاخته است. ظلالرحمن از آن آگاه نشده است.
ششم. كمالالدين حمصی قرن هفتمی كه تعليقات بر كليات قانون را نوشته بوده است.
هفتم. رديهای عربینگاشت بدون يادكرد مؤلف به شكل پرسش و پاسخ كه نسخه خطی كه آن را تصحيح كردم ولی دانسته نشد از كيست و البته چند برگشمار بیش نيست كه البته در كتاب ظلالرحمان ياد نشده است.
هشتم. فخرالدين ساعاتی خراسانیتبار مقيم دمشق قرن ششمی ـ هفتمی كه حواشی قانون را نوشت. نمونهای از مخطوطه بسيار دشوارخوان آن را واكاوی كردم كه در برخی منابع به نادرستی همان الجامع الكبير فخر رازی دانسته شده است.
نهم. اكملالدين نخجوانی كه از اصحاب جلالالدين محمد بلخی و مقيم قونيه بوده و جز نجمالدين نخجوانی است كه شيرازی در مقدمه اشاره كرده است. اين طبيب هم پزشكینامهای در موضوع شرح قانون داشته است.
دهم. شرفالدين رحبی (م667هـ ) كه شرحی بر كتاب ابنسينا داشته است.
يازدهم. نجمالدين لبودی (670هـ) كه کتاش اختصار كليات قانون نام داشته است.
دوازدهم. ابومحمد عبدالولی بن قراتكين بن عبدالله (م629هـ) كه شارح قانون بر شمرده شده است.[5] اين يكی هم از سوی ظلالرحمان ياد نشده است.البته ابنقراتكين نوشتهای به نام ردة علی فخر رازی فيما أخذه علی ابنسينا نیز داشته است.[6]
سيزدهم. نفيس بن عوض كرمانی در شرح الاسباب و العلامات از نقاديهای اسماعيل جرجانی بر ابنسينا ياد كرده است. به ظن قوی يادكردهای او در پزشكینامههای عربی و فارسی اوست.
- آنگاه از كارنامه دستآمدههای علمیاش در اين زمينه كه به نوشته خودش كسی تا آن زمان موفق به آن نشده بوده به كاميابیاش در بازشناسی پوسته از مغزه اشاره كرده كه سرانجام تصميم میگيرد شرحی بنويسد كه از لغزشها تهی باشد و داد معنی را به دست دهد:
«و لمّا إجتمع عندي ما لميجتمع عند أحد في العلم ممّا يتعلق بحلّ هذا الكتاب و تمييز ما هو كالقشر عن اللّباب رأيت أن اشرح له شرحاً يزلّل من اللفظ صعابة و يكشف عن وجه المعاني نقابه غير مقتصر فيه علی حلّ الفاظه و توضيح معانيه و تصريح تحليل تركيباته و تنقيح مبانيه بل مجتهداً أيضاً في تقرير قواعده و تحرير معاقده و تيسير مقاصده و تكثير فوائده و بسط موجزه و حل ملغزه و تقييد مرسله و تفصيل مجمله و الإشارة إلی أجوبة ما اعترض به كلّ شارح مما ليس في مسائل الكتاب بقادح و إلی تلقّی ما يتوجه منه عليها بالإعتراف مراعياً في جميع ذلك شريطة الإنتصاف و التجنّب عن البغي و الإعتساف».
- آنگاه از تاريخ شروع شرح خويش در سال 682هـ ياد میكند. نكتهای كه نشان میدهد مكاتبه با قلاوون، ارسال كتابهای مذكور، خوانش و نقادی و گزارشنويسی طی يكسال پايان پذيرفته بوده است. اينكه پس از به كارگيری تمامی توان جسمانی و ذهنیاش در اين زمينه نمونهای از بخشهای آماده شده را به اقطار سرزمينهای مختلف اسلامی ارسال كرده و از خواستاری این دانشمندان به میانجی نظردهیشان برای پاياندهی كارش نیز از صرف بيست سال عمر برای اين پژوهش تا زمان تدوين اين مقدمه، دشمنی برخی معاندان ، نيز سفرها و دور بودنش از ديارش به عنوان پاسخی برای اتمام زودهنگام آن ياد كرده است:
«و علیالجملة شرعت في تأليف الشرح سنة إثنی و ثمانين و ستمائة و جمعت فيه ما شذّ و صعب علی سوای حسب ما نهضت به قريحتی و قوای و كتبته إلی الأركان شرحاً مبسوطاً كثيراً لسؤال و الجواب طويلالذيول و الأذناب. فانتشر الآفاق و اشتهر في الأقطار و انتقده يد الإختبار و استحسنه طبع الصغار و الكبار. فمدت علماء الأنصار و حكماء الأقطار أعناق عزائمهم إلی و أكثروا المعاودة علی ملتمسين تتميم الشرح المذكور علی الخط المسطور».
پيكره تحفه سعديهپژوهی
از زمان تأليف اوليه القانون في الطب شايد پژوهش در نقد محتوياتش با خود ابنسينا آغاز شده باشد. زيرا به گواهی متن تحفه سعديه كه البته اول بار آن را از زبان نجفقلی حبيبی شنيدم قطبالدين شيرازی مخطوطهای يافته بوده كه در كناره آن حواشی ابنسينا نوشته شده است.زان پس شاگرد نزديك و همدمش ابوعبيده جوزجانی به گواهی اسماعيل جرجانی در ذخيره خوارزمشاهی دستكم بخشی از پزشكینامه استادش را پارسیگردان نموده كه همانجا به لغزش جوزجانی اشاره كرده است. محمد ايلاقی (538/536هـ) در نيمه اول قرن پنجم به تهذيب و دستهبندی بخش بالينی و درمانی كتاب بوعلی پرداخته بوده است.
اما بر سر هم میتوان ردهبنديهای گوناگونی درباره نوشتارهای پيراالقانون في الطب به دست داد كه قدماء انجام داده بودهاند: ترجمه، دستهبندی مطالب، رديه، نقد، شرح، تلخيص، شرح تلخيص، تلخيص شرح، فرهنگوارهها و جز آن كه البته میتوانسته شامل بخشی يا همه متن باشد كه از جنبه حجمی نيز مفصل، ميانه يا مختصر بوده باشد. زيرا برخی متن را كاملا شرح كردهاند همچون ابننفيس و حكيم علی گيلانی كه البته فیالمثل ابننفيس در شرح بخش مفردات فقط چند كلمه گزينش شده را تفسير كرده و گيلانی شرح تمام مدخل مربوطه و البته دقيقتر و مفصلترش را آورده است. برخی هم صرفاً به سبب اهميت یا دشواری بیشتر بخش كليات يعنی شرح مجلد اول بسنده كرده بودهاند همان قسمتی كه عروضی سمرقندی گفته است: «هر كه را مجلّدِ اوّلِ قانون معلوم باشد از اصولِ علمِ طب و كلّيّاتِ او هيچ بر او پوشيده نمانَد» همچون فخر رازی، قطب مصری و قطبالدين شيرازی قطبالدین به شرح بخش تشريح القانون في الطب نپرداخته و به شروح ديگر بخصوص ابننفیس ارجاع داده است. نگارنده اين سطور برای تدوين اين يادداشتها به جز واكاوی مخطوطات تحفه سعديه در كتابخانهها طی سالهای1374_1395ش برای يادداشتهای كنونی از هشت نسخه خطی اياصوفيه در هشت جزء جمعاً 1926 برگشمار، سنا، چهار نمونه مجلس شورای اسلامی، ملی ايران و سپهسالار استفاده نموده كه گزارش فهرستوار آن چنين است:
- متن اصلی تحفه سعديه همچون مقدمه كتاب تراشخورده و اديبانه نيست بلكه گاه لحنی فقيهانه ـ محدثانه ـ واعظانه دارد. به تعبير امروزيان يادآور تقريرات كلامی آخوندی است. اينكه از روشنی و فصاحت نثر ابوبكر رازی سخت دور شده است. گاه خواننده میپندارد در گرداب يا دهليزهای مباحثات طولانی بیسرانجام حجرهنشينان مدارس قديمه گرفتار شده است. به باورم شيرازی شيفته دانش فقه بوده است. زیرا بارها مستقيماً از فقه به مفهوم مرسوم امروزی نام میبرد.
- پس از استخراج نام دانشمندان يكصد صفحه اوّل متن دريافتم بر سر هم تحفه سعديه حاصل به جان هم انداختن و به قول فلاسفه مصارعه نگرههای چند شارح اصلی است كه به تقريب غالب آنها معاصر مؤلّف طی يك قرن ششم و هفتم بودهاند كه به گواهی شيرازی در مقدمه هشت شارحند. در يادكرد اقوال ذيل يك مدخل رعايت ترتيب تقدم زمانی را نيز كرده است. بر حسب رصدی كه كردهام بيشتر يادكردها از دهگانه: جالينوس، بوعلی با عنوان شيخ و يادكرد كتاب الشفاء، كاتبان مخطوطههای بوعلی، فخر رازی با عنوان فاضل شارح و از جمله الطب الكبير، سامری، ابنقف مسيحی، افضلالدين خونجی كه از جمله فساد قول او را ياد كرده، نجمالدين نخجوانی، رفيعالدين جيلی و اشاره به توهّمهایش، ابنمنفاخ و فساد يادكردهایش و سرانجام آراء خود قطبالدين شيرازی است.
- ديگر يادشوندگان با بسامد كمتر اينانند: ارسطو، فارابی با عنوان شيخ ابونصر يا ابونصر محمد بن طرخان، صاحب كاملالصناعة، ابوسهل مسيحی، محمد غزالی، ابنجُمَيع اسرائيلی، ابنتلميذ، ابوالعلاء بن زهر اندلسی، ابنهبل، ابننفيس با عنوان قُرَشی، ابوالفرج طيّب و اشاره به في شرح كتاب الفرق، صاحب البصائر.
- تا آنجا كه واكاوی كردهام از كسانی كه محتمل بود يادكردی از آنها كرده شود ولی چنين نبود به جز شارحانی كه پيشتر ياد شد اينانند: علی بن ربّن طبری، ابنسرافيون، محمد بن زكريای رازی، ابوالقاسم مقانعی، كشكرايا، ابنجزار، زهراوی، ابوريحان بيرونی، ابنبطلان، ابنابی صادق نيشابوری، محمد ايلاقی، اسماعيل جرجانی، قطب مصری، فريدالدين غيلانی منتقد صريح قانون، نجيبالدين سمرقندی. اگر دسترسناپذيری را دستاويز نابهرهوری ندانيم به باورم عطف به آنكه شيرازی از آثار رازی به عنوان مأخذ ياد نكرده ولی به ميانجی اختيارات الحاوی ابنتلميذ (م560هـ) اقوالی را آورده نشان میدهد باز هم خواسته يا ناخواسته و دانسته يا نادانسته از فضای حاكم ذهنی ـ زبانی گسترندهشونده رازیستيزنده سيناستاينده خواجه نصير طوسی تأثير پذيرفته بوده است.
- از فخر رازی صراحتاً ياد نكرده و ذيل فاضل شارح از او نام برده است. شايد در زمان تأليف كتابش قاطبه علمای زمانهاش دستكم در فضای زيستگاهش ميانهای خوش با اين دانشمند شكشناخت نداشتهاند. پس نامستقيم از او ياد كرده كه گرفتار عواقب سیاسی و دینی آن نشود.
- با آنكه در مقدمه يادآور شده كتابش چكيده امّهات موضوع تشريح بدن انسان را دارد اما عملا از آن تهی است. به باورم با يافته شدن شرح تشريح قانون ابننفيس مصری (م687هـ) از سوی قطبالدين شيرازی دست خويش را برای شرحنويسی اين بخش بسته يافته است. شايد سببش آن باشد چون ابننفيس بنا به فضای آزاد فرهنگی ـ علمی ـ اجتماعی مصر كه امكان كالبدشكافی وجود داشته و عبداللطيف بغدادی (م629هـ) نيز از بهرهوری جنازههای گورستان اين شهر در آثارش ياد كرده كه چنين شرايطی در اختيار شيرازی در ايران نبوده يا خود نخواسته در مصر هم چنين تجربهای داشته باشد. به همين سبب چون صاحب تحفه سعديه فن كالبدشناسی را بهتر از اين طبيب مصری نمیدانسته خردمندانه از آن صرفنظر كرده است.
- پنجشنبه 18/6/1395ش بود كه مخطوطهای پزشكینامهای عربینگار دويست و هفتاد و پنج برگشماری در قطع جيبی يافتم كه مؤلّفی ناشناخته داشت و نقدی بر تحفه سعديه به شمار میآمد. اين نخستين و يگانه حاشيه نقادانهای بر این کتاب بود كه تا اين زمان از آن آگاه شدهام.
ارزشمنديهای تحفه سعديهپژوهی
- منطقاً چون متن به زبان عربی نوشته شده نيروی محركهای است كه خواهندگان و پژوهندگان ناگزیرند دانش عربیدانی و نيز پزشكی كهن خويش را به ارتفاع ذهن قطبالدين شيرازی برسانند كه البته در خواهند يافت به حكم تخصصی بودن موضوع مشق كوهپيمايیواره بلكه قلهوارهپيمايانهای است.
- راهنمای فهم بهتر مفاهيم مغلق و مبهم القانون في الطب برای كسانی است كه میخواهند درك بهتری از محتويات آن داشته باشند به ويژه كه تا چند سال پيش نسخه انتقادی مجلد اول پزشكینامه مشهور ابنسينا نیز دسترسپذير نبود.
- برای كسانی كه قصد تصحيح انتقادی القانون في الطب را داشته باشند از ابزارهايی است كه میتوان به مقدار زيادی در وقت و فسفر دماغ و هزينه صرفهجويی كرد. بنابراين امكان ضریب دقت بيشتری به متن تصحيحشونده خواهد داد. كاری كه به باورم به تقريب نجفقلی حبيبی در ارائه جلد اول آن تا اين زمان فروردين ماه 1400ش به كار بسته و سخت همچون استدلالیان بدان تمكين كرده است.
- هم به دو سبب ياد شده و پساگرهگشايی گرههای فروبسته ضرورت همسنجی ترجمه فارسی شادروان عبدالرحمن شرفکندی از القانون في الطب با ویراسته جدید عربی را ضروری مینمايد.
- مؤلف در مقدمه تحفه سعديه دادههای ارزشمندی از معيار تحقيق و به ويژه شرح يك متن را به دست داده است. درسی برای امروزیان و آیندگان اينكه چه نيكوست صاحب اثر گزارشهای زنده سالشمارانه زندگی و روش مطالعه و تحقیق خويش را صادقانه و روشنگرانه به دست دهد. از سوی دیگر شیرازی از ارسال اوليه قطعات آماده شده شرح هر يك از ويراستههای سهگانه به اقطار كشورهای اسلامی یاد کرده كه اولا بازتاب آن آزموده شود و برای بخشهای ديگر به كار بسته شود. ثانياً راه سرقت علمی آن با تثبيت نام قطبالدين شيرازی به عنوان شارح فروبسته است. كاری كه حدود پانصد پيش از آن به گواهی علی بن ربن طبری برای فردوسالحكمه نيز انجام شده بوده است.
- برای كسانی كه بخواهند هر يك از شروح يادشونده در متن را تصحيح و تحقيق كنند كمك فراوانی به لغزشزدايی آنها خواهد كرد به ويژه نقاديهای كه مؤلف خود يا به نقل از منتقدان ديگر درباره هر يك از شارحان به دست داده است.
- در ميانه متن شماری شواهد و نكات يافته شده كه برای پژوهشگران ديگر رشتهها ارزشمند يافتهشدنی است. از جمله اشاره به رسالهای كه يادآور شده در زمانه او مشهور است از آثار ابنسيناست اما به نادرستی از عمر خيام نيشابوری معرفی شده است. همچنين از رسالهای از حنين بن اسحاق ياد كرده كه در گزارش احوال در تاريخعلمنامههايی همچون تاريخ نگارشهای عربی دستكم به اين نام ياد نشده و البته همهنگام به نقادی آن نيز پرداخته است. البته به باورم شايد همان اسرار الرجال جالينوس باشد كه از سوی حنين بن اسحاق ترجمه شده است :
«قلتُ لحنين رسالة في أمر الرجال يدلُّ أنّه يزيد و ينقض فلكتبت برمتها لاشتمالها علی فوائد … و هذه آخر الرسالة و نقلتها بعبارتها و هی و ان اشتملت علی فوائد لميخل علی مفاسد و فيها مقدمات واهية».
منابع
ابنسينا، حسين بن عبدالله: القانون في الطب، دراسة و تحقيق و تعليق نجفقلی حبيبی، همدان، بنياد علمی و فرهنگی بوعلی سينا، 1397ش.
بهار، محمد تقی: سبکشناسی، تهران، مجید، 1376ش.
جرجانی، اسماعيل بن حسن: ذخيره خوارزمشاهی، نسخه عكسی به كوشش سعيدی سيرجانی، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1355ش.
زرکوب شیرازی، احمد: شیرازنامه، به کوشش اسماعیل واعظ جوادی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350ش.
زهراوی، ابوالقاسم خلف بن عباس: جرّاحی و ابزارهای آن، ترجمه احمد آرام و مهدی محقّق، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، 1374ش.
سزگين، فؤاد : تاريخ نگارشهای عربی، ج 3، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380ش.
شيرازی، احمد بن محمد: تشريح بدن انسان، تصحيح سيد حسين رضوی برقعی، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مك گيل، 1383ش.
شيرازی، ضياءالدّين: كشف الاسرار و هتك الاستار، نسخه خطّی، كتابخانه مركز شورای اسلامی.
شيرازی، قطبالدين محمود شيرازی: تحفةالسعدية، مخطوطههای اياصوفيه، كتابخانه سنا ش18، كتابخانه مجلس شورای اسلامی شش 850 و 1061 و 4732 و 6204، كتابخانه ملی ايران، سپهسالار.
طبری، علی بن ربن: فردوس الحكمه، تصحيح محمد زبير صديقی، برلين، مطبعه آفتاب، 1928م.
ظلّ الرحمن، سيد حكيم: قانون ابن سينا: شارحان و مترجمان آن، ترجمه سيد عبدالقادر هاشمی، تهران انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1383ش.
فردوسی، ابوالقاسم : شاهنامه، به كوشش پرويز اتابكی، 4ج، تهران، علمی و فرهنگی، 1375ش.
كرمانی، نفيس بن عوض : شرح الاسباب و العلامات، 2ج، قم، مؤسسه احياء طبّ طبيعی، 1387ش.
موصلی، مبارک: قلائد الجمان فی فرائد شعراء هذا الزمان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2005م.
مینوی، مجتبی: نقد حال، تهران ، خوارزمی، 1367ش.
[1] .نقد حال، صص363ـ364.
[2] . سبكشناسی، 3/1073.
[3] . شيرازنامه، ص189.
[4] . عيونالانباء في طبقات الاطباء، ص540.
[5] . قلائد الجمان، 3/204ـ205.
[6] . همان، 4/203.