بثالشکوایی درباره محمد بن زکریای رازی
نماد خرد ناب تاریخ تمدن ایران زمین
سالها پیش و از سر دلتنگی یادداشت زیرین را خطاب به مرحوم سیروس احمدیه فرزند شادروان دکترعبداله احمدیه (1265ـ 1338ش) از باز زندهسازان میراث پزشکی کهن در سده معاصر نوشتم. خوشبختانه ثمرهاش نیک بود. به گواهی همو سبب شد تا موزه تاریخ علوم پزشکی دانشگاه تهران همایشی برای روانشاد احمدیه ترتیب دهد. بخشی از همان موزه نیز به نگهداری میراث بر جای مانده از پدرش اختصاص یابد. خشنودم پس از بیست سال شماری آثار رازی ولو با لغزشهای بسیار در ترجمه که نیازمند بازگردانهای بنیادین جدیدی است منتشر شده است. این مقاله یادگار روزگاری است که جوانتر و اندکی ناپختهنویستر بودم. با این همه در این فاصله کمابیش رازیپژوهی دلمشغولی اصلیام بوده است. برایندش مقالات و کتابهایی بوده که منتشر شده یا در دست انتشار است. امیدوارم تا پایان سال 1395ش چندانکه ناشر وعده داده و البته اگر تقدیر الهی بوده باشد مجموعه پنج جلدی دانشنامه مقدماتی در اصطلاحات پزشکی کهن حاصل فرآیند 1375-1395ش منتشر شود.
محمد بن زكرياى رازى از آغاز دبستان براى گوش دانشآموزان نام آشناست. بيشتر ايرانيان با سه ويژگىِ: اهل رى بودن، كاشف الكل بودن و پزشكى با دو شاهكارِ الحاوى فی الطب و المنصورى فی الطب او را مىشناسند و همين. درنگپذیر اینکه آشکار نیست کدام شیر پاک خوردهای نظریه کاشف الکل بودنش را به ذهن دانشآموزان چند دهه گذشته ایران رسوخ داده است. چیزی که نه در آثارش بدان اشاره کرده و نه دانشمندان مشرق زمین در سدههای گذشته بدان اشارهای داشتهاند. اروپاییان نیز در فهرست نام مخترعین و مکتشفین این یادکرد را به دست ندادهاند. شاید آشامیدن و کاربرد عملی الکل تنها چیزی باشد که از این نظریه مجعول باقی مانده باشد.
پزشكى شناخته شده براى جهانيان در درازاى سدههاى پيشتر كه بسى از ديارش و همدیارانش بر او ستم رفته است. نزديك به يك هزار و يكصد و يازده سال (1111) از مرگ اين دانشمند مىگذرد كه پيشِ گوش ما در همين رى به دنيا آمد . باليدن جوانىاش در اين شهر سپرى شد. بزرگ مردا رازى! نبوغى داشت كه به بغداد كوچيد و چه نيك دريافت بيشينهی ايرانيان به دانش و پژوهش بىاعتنايند، چندانکه پس از او موفق هروی و ابوریحان بیرونی نیز چنین دیدگاهی را پیش کشیدند. آزمندى، ثروتاندوزى و قدرتطلبى، آرزوى بيشينهی مردمانِ آن است. رازی بيش از دويست نوشتار كوچك و بزرگ در علوم گوناگون به ويژه پزشكى نگاشت . يكى هم به فارسى نوشته نشد. نبوغى كه مىدانست خاص و عام ایرانیان آنها را درست نمىخوانند. اكنون پس از گذر سدهها، هموطنانش بايد شرمسار باشند كه نمىدانند گورش كجاست؟ متن اصلی آثارش همچون المنصوریاش در كويت، الحاویاش در حيدرآبادِ دكنِ هندوستان، المرشد در مصر و كتاب القولنج در سوريه چاپ مىشود. از ترجمه لاتينى المنصورى ژرار كرمونيايى بيش از هشتصد سال مىگذرد، امّا ترجمه فارسىاش چه؟ حتى زحمت چاپ مجموعه آثار عكسىگونه و ترجمه نشدهاش در دستور كار مراكز دانشگاهى و فرهنگى يكصد سال اخير نبودهاست. سرى به خيابان انقلاب تهران بزنيد، چند اثر از آثار او را مىتوان در كتابفروشي ها به چشم ديد؟ حتّى امروز مترجمى كه بتواند المنصورى يا الحاوى را به زبان فارسى باز گرداند كه ترجمهاى طابق النعل بالنعل منطبق با اصل و عارى از خطاهاى ترجمهاى باشد، يافته نمىشود. مگر اسماعيل جرجانى كه ذخيره خوارزمشاهیاش را به پارسى نوشت، كتابش ويراسته بهينه و استاندهاى شده كه از رازى گلايهمند باشيم كه اثرى به فارسى بر جاى نگذاشته است؟
شايد شعبان جعفرى بايد بر خود ببالد كه خوششانستر از رازى و بوعلى است. آرى در كمتر از يك سال، چندين گونه چاپ داشته و ناشران گوناگون بازچاپهاى فراوانش را به بازار نشر روانه كردهاند. براى چونان وى و همردگانش، حاضر به سرمايهگذارىاند ولى براى رازى و بزرگان تاريخ دانش ايران زمين چه؟ شاید حق دارند زیرا اگر سرمایه بگذارند با بیاقبالی مردم زیان خواهند کرد. گابريل گارسياماركز هم بخت بلندى دارد. ناشران خصوصى و خوانندگان ايرانى، به قول سعدى ترجمه آثار او را چونان «ورق زرّ» مىبرند. برايش سر و دست مىشكنند. تنها پس از پيروزى انقلاب اسلامى، بارها شاهد بودهايم ترجمهها و افست هاى بسيارى از كتاب حساب ديفرانسيل و انتگرال توماس آمريكايى و فيزيك هاليدى آمريكايى و شيمى عمومى مورتيمر آمريكايى از سوى ناشران دولتى و خصوصى سرمايهگذارى و چاپ شده و مىشود. همان آمريكايى كه دشمن شماره يك ايران به مردم نموده مىشود. اگر كسى انتقاد كند كه چرا چنين ستمى بر تاريخ دانش وادب گذشته روا داشته مىشود؟ مىگويند: «علم، بىمرز است». از ترجمههاى درسنامههايى پزشكى چونان فيزيولوژى پزشكى آرتور گايتون و طب داخلى سيسيل و جراحى شوارتز و اطفال نلسون كه مپرس، از شمار دست و ذهن بيرون شده است. از كتابفروشانِ و ناشران دانشگاهى بپرسيد، به شما خواهند گفت كه چه اندازه كاغذ و مقوا براى آن صرف شده و از حدّ تقاضا فراتر رفته و هزاران تن فروش نرفته آنها هم خمير شده است. چرا؟ آشکار است. تب مستى غربزدگى، سراسر وجود بزرگان و كوچكان ایرانیان را فراگرفته است. به تعبیر دکتر سیدحسین نصر شوربختانه دینداران ایران نیز از پشت عینک غربزدگی به دین مینگرند.
گويى فرهنگ رايج روزگار است كه بر لب دشنام به دشمن دهى و در دل او را بر سر و چشم نهى. چه آسان شده كه ادعا كنى، بيرونت طلاست، اما به راستى اندرون ما انصافاً مسينه است. چه حقير شدهايم كه افتخارمان چنين شده كه دهانمان پُر از واژههاى انگليسى ـ فرانسوى باشد و زير بغل دانشجوهايمان رفرنسهاى اوريجينال! از رازى، نامى مانده است بر سرْدر آموزشگاهها و آزمايشگاههاى تشخيص طبّى و بيمارستانها. مانند پدرى كه فرزندانش به جاى هر چيز، به سنگ گورى بر مزارش، او را ياد كردهاند.
مردمان سراسر گيتى، جاى جاىِ خاك و سنگ را مىكاوند تا شايد سند افتخار جديدى براى پيشينه خود بيابند. ما ايرانيان، اسنادِ سرافرازيمان را به دست خويش به زير خروارها خاك و سنگِ فراموشى و غفلت مىسپاريم. به راستی نمیخوانیم و نمیکاویم. در بهترین حالتش آرایه کتابخانههایمان کردهایم. با رازى و بوعلى و جرجانىها همان مىكنيم كه با نفتمان كرديم و بدتر از آن. دهها سال، پس از آنكه نفت را بردند تازه سر از خواب برمىداريم. ولى نفت سياه خام هم، خوش اقبالتر بوده كه پس از چندى ارزشش را دريافتند،خب لقمه اقتصادىِ چربى بوده است. امّا در گستره علم، براى بيدار شدن از خواب، هزار سال هم كم است.
ما استثنايىترين ملّت جهان هستيم. ملتى كه عزيزانش در وطن خوارند و در غربت نامبردار و بيگانگانى كه ايرانيان عزيزشان مىدارند. در دل جاى مىدهند و به گوش فرمانبردارشانند. ايرانيان، آماده از میان برداشتن بزرگانشان هستند. دستانی را میبوسند که بر سرشان می کوبد و دستانی را گاز میگیرند که دست نوازش بر سرشان میکشد. شاید شبیه همان تصویر از نمای بالای کشورمان باشیم. خود را مدار عالم مىپندارند. چند روز پيش بود كه به سيروس احمديه پسر دكتر عبدالله احمديه گفتم: از اينكه كسىبه ياد پدرت نيست، اندوهگين مباش كه مرگ دسته جمعى به مصداق ضربالمثل فارسى، عروسى است. بنياد كردن يك آرامگاه و كنگرهاى بزرگداشت، ويژه سپيدبختترين دانشمندان و بزرگان ايران است. اينكه آثار آنان را بخوانند و بفهمند و به كار دارند كاملا توقّع بيجايى است . ايرانى را وقت طلاتر از آن است كه براي چنین کارهایی صرف كند!
تو گويى، توشيهيكو ايزوتسويى ژاپنى بايد تا به يادمان بياورد كه آثار حاج ملاهادى سبزوارى هم ارزش پژوهش دارد. هانرى كربنى فرانسوى بايد تا تَلَنْگُرِ سهروردى را به ما بزند. ديگر همديارش، لويى ماسينينونى بايد تا در دوردستها زندگى منصور حلّاج را بكاود. رينولد نيكلسونى بايد تا براى استادان ادبيات فارسى و دانشآموزان و دانشجويان ادبيات ما، مثنوى معنوى را تصحيح كند كه ايرانيان وقت چنین كارى را ندارند. ژول مولى آلمانیتبار فرانسهنشین بايد كه شاهنامه را در طى چهل سال براى طبع لطيف ايرانى تصحيح انتقادى كند تا سر كلاسهای درس معطل نمانند. در مسكو هم براى لَنگ نماندن ايرانيان چنين كردند. فريتس ولفى آلمانى يهودى آيينى بايد تا سه دهه عمر بر سر نمايهنويسى شاهنامه در روزگار پیشارایانهای بگذارد. اين كار پيش از جنگ جهانى دوم به چاپ سپرده شد. امروز افتخار ما اين است كه از روى آن افست كردهايم، چون توان حروفنگارى آن حتى با نظام رايانهاى ايران امروز چنان دشوار است كه سوگند مىخورم اگر روزگاری در ایران چنین شود، شمارگان لغزشهاى چاپىاش از هفتاد سال پيش نسخه آلمانى بيشتر شود. فرهنگ شاهنامه علی رواقی با نقدی از سوی محمدافشین وفایی اثبات چنین ادعایی است. خيّام از همه بلندبختتر كه فيتز جرالدى انگليسى پيدا شد و او را به اروپاييان و شايد به معناى عامتر، جهان انگليسىزبان معرفى كرد وگرنه چون رازى، شايد نشانى از گورش هم نبود.
ايرانى جماعت، دوردستگراست و از دوست گريز. آنچه در دسترس اوست بىارزش است. بايد چيزى دور باشد يا از دست برود يا كسى شوكِ الكتريكىِ فرهنگى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى به او بدهد تا قدر گنجينههايش را بداند. ريشه آن در اين نكته نهفته است كه پيوسته به جستجوى كثرت و انبوه حجم مىانديشد. در اين زياده خواهيهاست كه ذهن انباشته از خواستههايى مىشود كه براى مغز و روح فوقالعاده سنگين و توانفرساست. بالطبع، آزمنديهايى اين چنين، آرام و قرارى نمىگذارد كه به علم و خِرَد بيانديشد. از اينرو، شيفتگانِ واقعىِ خِرَد و دانش و فضيلت در ايران، به راستى گمنام و تنگدست و آزردهدل مىزيند و مىميرند. در زنده بودنشان ،بايد سرزنش خانواده و تمسخر و فشار جامعه را بشكيبند. اگر امكان كوچ باشد، شايد آن سوى مرزها كسى ارزشِ كارشان را دريابد. همين سرنوشت اندوهبرانگيز است كه بيشتر اوقات، علم در ايران ابزار ترقّى اقتصادى و پيمودن رتبههاى اجتماعى شده است. پس از مدرك گرفتنى، بيشينه آموزهها فراموش مىشود و دانش و پژوهش شيئى مىشود بىارزش و دستاويز. شايد ارزشِ اقتصادىِ كمتر از قالى زير پا داشته باشد كه لااقل فرش به وجه نقد تبديل شدنى است. كتاب براى پشتِ در خانه گذاشتن مناسب است تا نمكيها آن را ببرند. براى دكور اتاق چيز خوبى است، شايد براى پشت سر قرار گرفتن در يك برنامه تلويزيونى. به هر روى اين چنين درد دلى، تنها زمانى تأثيرى دارد كه واقعبين باشيم . نخواهيم در همايشهاى فرهنگى، بزرگان را به مدّت چند روز از زير خاك درآوريم. بر صحنهاى چون مجسّمه نشان دهيم. براى چند ده سال بعد ـ كه خدا مىداند كه كِى خواهد بودـ بزرگداشت جديدى براى آنان بگذاريم. دكتر عبدالله احمديه كه بىشك فرزند علمى آن بزرگان مىمانست فراموش خواهد شد ، مگر اينكه صاحب همّتى شود و كسى كارهاى او را به زبان عربى، انگليسى يا يك زبان ديگر بينالمللى ترجمه كند. شايد ارزش كارش به مردمان شناسانيده شود. فاعتبروا يا اولى الابصار.