به تقریب سال 1390 بود که آقای دکتر سعید شفیعیون استاد دانشکده ادبیات اصفهان و همسفر اصفهانی من در همایش لاهور پاکستان درباره برءشعثا از من پرسید. یادداشت زیرین را درباره همین مقوله تهیه کردم. چکیده آنکه تا نیمه اول قرن ششم به نام فلونیا مشهور بوده و از آن پس با اختراع مشابه آن به نام برءشعثا از سوی ابوالبرکات بغدادی با نام اخیر مشهورتر شده است. ریشه واژه یاد شده از زبان سریانی و به معنی بهبودی یک ساعته است که همان نام رساله برءالساعه از سوی رازی است. برای بهرهوری همگانی در فضای رسانهای جای میگیرد. درنگپذیر اینکه مشهور است فیلون طرسوسی مخترع آن یهودیتبار بوده و ویراسته جدید آن در تمدن اسلامی و تغییر نام آن نیز به دست شخصی از یهودیآیینان یعنی ابوالبرکات انجام شده است.
افلونيا / فلونيا را نخستين بار فيلون طرسوسى رومى تهيّه كرد. تركيبى از چند گياه كه با نسبت خاصّى تهيّه مىشده است. در روزگار ساسانيان، فلونياى پارسى ساخته مىشده كه به احتمال قوى فراورده پزشكان و داروسازان دانشگاه جندىشاپور بوده است. نام اين دارو در كهنترين دارونامههاى زبان عربى مثل قرابادين شاپور بن سهل و پزشكىنامه فارسى چونان هداية المتعلّمين فى الطّب نيز آمده است. ابنسينا نيز مكرّراً از آن نام برده و جرجانى نيز در اغراض و ذخيره خوارزمشاهى بدان اشاره كرده است. منطقاً در الصّيدنة فى الطّب از آن ياد نشده چون اين كتاب ويژه مفردات طبّى است و نه مركّبات.
در نيمه اوّل سده ششم هجرى ابوالبركات بغدادى با تغييردهى در اجزاى فلونيا و شيوه ساخت دارويى كاميابتر به نام برش ساخت و رسالهاى عربى نيز در بارهاش تأليف كرد. نام دارو مخفّف شدهاى از يك تعبير سريانى كه به معنىِ درمان در طى يك ساعت است. در همان روزگار چندان با استقبال رويارو شد كه شاعرى به نام اسطرلابى در باره اختراع وى قطعهاى به زبان عربى سرود.
براى آگاهى اجمالى از تركيبات اين دارو و شيوه تهيّهاش از برش بهاءالدّوله رازى ياد مىشود كه شامل مصطكى، كندر، دارچينى ـاز هر يك، دو مثقال ـ فلفل سياه يك مثقال، زعفران ربع جزء، فيون خالص نيم درم، اجزاء كوفته، بيخته باشد چندان عسل مصفى مقوّم بسرشند. در كتاب داستانهاى بيدپاى نيز اشاره مختصرى به اين دارو شده كه نشان مىدهد ترجمهوارهاى است كه پس از سده ششم انجام شده و احتمالاً در بازگردان تعبير فلونيا، از اصطلاح برش استفاده شده است:
«بزرجمهر از پادشاه بپذيرفت كه دانست كه خسرو را در باب برزوى عنايتى تمام است؛ و برفت و به تأليف اين كتاب و ديگر كتابهاى مشغول گشت. چون تمام شد، درآمد و پيش خسرو آورد. هر كه بديد و بشنيد انگشت تعجب به دندان تحيّر بگرفت؛ و داستان برزوى را از اوّل حال او تا انتهاء و مال او در اوّل كتاب ياد كرد؛ و در وى باز نمود كه آوردن اين كتاب چگونه بود؛ از بهر آنكه هر كه اين قصه نداند و اين حسب حال برنخواند قدر اين كتاب نشناسد كه آسان گير آسان گذار بود[1] …
و بايد كه چون علم اين كتاب حاصل كرده شود، اوّل چنان سازد كه برش بخورد و در به كار بستن او جهد و جد به جاى آرد، آنگاه به ديگران آموزد كه اگر خود را بى بر بگذارد و نصيب خويش به ديگرى سپارد، مثال او چون چشمهاى باشد كه بر آب وى هر كسى درخت و كشت كارد و او را از آب خويش هيچ بهرهاى نبود؛ و به هيچ حال بخل كردن به دانش هيچ دانا رخصت نداده است كه آتشى كه نور و تبش او به مردم نرسد بر خاصيت خود بيداد كرده بود؛ كه بزرگان گفتهاند كه سه چيز را بخل بكاهد و جود بيفزايد: يكى دانش و دوم مال و سيوم آزرم و كار نيك. و ديگران را از پند وى چه سود بود اگر او را سود ندارد؛ كه آنگاه مثال وى چون كسى بود كه هر دو ديده ندارد و يك چشمان را به كورى سرزنش كند».[2]
شوربختانه بسيارى منابع مثل بحر الجواهر كه ويژه اصطلاحات پزشكى و دارويى است از آن نام نبرده است. معين نيز در فرهنگ فارسى اشارهاى بدان نداشته است. بر سرِ هم مىتوان اوجِ رونق استفاده از برش را سده دهم و يازدهم تعيين كرد. دستكم در پزشكىنامههاى سده دوازدهم تا امروز اگر كاربردى داشته، دستكم با نامهاى ديگرى جز برش است. عمادالدّين محمود شيرازى در رسالهاى آن را از جايگزينها يا ابزارهاى ترك افيون شمرده است. گويا وى خود نيز به جز افيون به برش نيز گرايش داشته است. در منابع تاريخى نيز گزارشى از نيمه سده دهم ياد شده كه بهرام ميرزا از بزرگان سلطنت صفوى به افيون و برش گرفتار بوده است :
«سال بيست و ششم از جهانبانى شاه طهماسب اوّل (956ه /1550م) مقارن اين ايّام شاهزاده بهرام ميرزا در وقتى كه او را به استقبال به امرا فرستاده بودند، در آن راه مريض گشته او را به محفه به اردوى همايون آوردند. بعد از چند روز در ييلاق جغتو نغتو در شب جمعه نوزدهم شهر رمضان سنه مذكوره از دار حزين به خلد برين شتافت و جنازه محفوف به رحمت بىاندازهاش را به مشهد معلى مصحوب مرحومى مير راستى محتسب الممالك و قرا خليفه شاملو و بعضى از ملازمان او فرستاده در آن آستانه در گنبدى كه در پس پشت روضه متبركه سپهر منزلت است دفن كردند. ولادت شريفش در سنه ثلث و عشرين و تسعمائه، مدت عمر شريفش سى و سه سال. در تاريخ واقعه هايله نواب ميرزايى گفتهاند :
شعر
ميرزا بهرام جم قدرى كه در روز مصاف بر كف از لاسيف الا ذوالفقارش بود سيف
سوى جنت شد از اين دي فنا تا در كشد باده كوثر ز دست شاه مردان بهر كيف
شد خجل از روى او رضوان ز نعمتهاى خويش منفعل گردد بلى درويش چون شه گشت ضيف
قدسيان گفتند با افغان پى تاريخ او حيف از بهرام ميرزاى حسينى حيف حيف
از حكيم عمادالدّين محمود شيرازى كه افضل حكماى زمان در علم و عمل بود استماع افتاد كه نواب ميرزايى تغمده الله به غفرانه را حمى مطبقه چنانچه همه كس را مىباشد طارى شد و آن حضرت گاه به خوردن برش و گاهى به افيون مداومت داشتند. آخر حكماء صلاح در آن ديدند كه ايشان را افيون ندهند همچنين برشى بدهند كه فادزهر و جدوار و فلفل و زعفران و فرفيون عاقرقرحا در آن باشد چه در وقت بيمارى ترياكى مزاج معتاد از طريقه طبيعت بيرون آمد عروض مرض ايشان را از قبيل آن است كه اصحاء را عارض شومد پس تفاوتى البته خواهد بود اگر آن تفاوت را مرغى ندارند حال مريض بسى بد خواهد شد. آخر حساب كردند يك خورش افيون درهشت مثقال تركيب مىبود هر روز هشت مثقال تركيب مىدادند. در فصل تابستان در حوالى كردستان كه هواى آنجا به يبوس مايل بود، از اوّل تا روز ششم به همين طريق هشت مثقال دادند حكيم مشار اليه را طلب نموده حواله علاج تا روز ششم به همين طريق هشت مثقال دادند حكيم مشار اليه را طلب نموده حواله علاج به وى كردند. حكيم مذكور رد آن معالجه كرده گفت كه افيون ايشان را به صندل و نيلوفر و تخم كدو و طباشير و امثال آنها ممزوج كرده بايد داد. مرتضى ممالك اسلام شاه نعمت الله كه مرتب امور معالجه نواب ميرزايى بود، فرمودند كه ما به تأمل و تفكر بسيار افيون ايشان را اصلاح كردهايم و به اين معتادند و طبيعت از معتاد متضرر نمىشود و به قول حكيم عمل ننمودند. اما چون اراده حكيم مطلق به آن متعلق شده بود، مداوا را فايده سودى نبود. مصرع :
چو مرگ آيدت از مداوا چه سود»[3]
نمونه ديگر كه از همراستايىِ افيون و برش گواهى مىدهد، نقل قولى است كه در منابع سده دوازدهم هجرى آمده است :
«خواجگى پسر خواجه شمسالدّين محمّد همدانى بعد از آنكه بيست سال افيون و برش و مانند اينها به افراط مىخورد، بيخ چينى خورد و از خوردن آن عادت او برطرف شد و به قوّت و حال اوّل عود نمود بسيارى نظير او چنين كردند كسانى كه به واسطه تسكين اوجاع قديمى افيونى شده بودند چون آن اوجاع را برطرف ساخت اين عادت را نيز برطرف ساختند».
[1] . بيدپاى، ص49.
[2] . همان، صص51ـ52.
[3] . خلاصة التواريخ، 1/340ـ340.