اولمان، مانفرد
به پژوهشگران آلمانی و از جمله به شخص مانفرد اولمان به سبب دو تحقیق او يكى رساله ماليخوليا تصنيف روفوس با مقدمهاى عالمانه و ديگرى دوگانه های تاریخ طب اسلامی اش سخت ارادت دارم كه آكنده از ریزنكتههاست. البتّه مقدّمهاى که بر ماليخوليا نوشته كه باز هم دقّت و کاوشهای صبورانه او در روند پژوهش ستايش نگارنده اين سطور را برانگيخته است. يادداشت زيرين را 1394/12/29ش فراهم آورده ام.
وصلت معنوی و از جمله علمی با بزرگان و استادان برجسته و فرزانه از نوع مرشدى ـ مريدى بركات سخت فراوانى دارد. سالهاست بر اين باور مانده ام كه رنجهاى آدمى بدان سبب است كه در هر زمينهاى با نمونههاى درجه اول آن رشته كار نكرده بوده باشد. گرچه دستيابى اولیه بدانها دشوار است امّا وقتى كه اين در فروبسته گشوده شد فراخنايى عظيم پيش رو خواهد بود که بسا گره از کارهای بسته برداشته می شود.
اين تجربه را که از نوع کارورزی عملی است و البته سخت پرحاصل از بیست و سه سالگی در دوره دانشجویی و با راهيابى به خلوت بزرگانى همچون عبدالحسين زرينكوب، بهرام فرهوشى، محمدامين رياحى، علىاصغر فقيهى هوشنگ اعلم محمدرضا شفیعی کدکنی و كاظم برگنيسى پیشاپیش داشتهام که آسان و ارزان به دست نیامده است. اينان حتّى پس از مرگشان نيز پرتو مهرورزىهايشان تاريكىها را روشن میکند و رنجهاى زندگى را مىكاهد. سالهاى پايانى عمر شادروان دكتر رياحى از اين جمله است. با دیدن و شنیدن صدایش بود که شاهنامه به زندگی روزانه من وارد شد. اتفاقی مبارک بود که میوههای فراوانی از این باغ چیدم. يكى از آن همه نیز دوستى با كوچكترين پسر و فرزند استاد بوده است. پس مىتوان به قياس با نام ابوالبركات بغدادى، زندهياد رياحى را نيز ابوالبركات خويى ناميد.
چندى پيش مهندس بزرگمهر رياحى فرزند شادروان محمدامين رياحى مجموعهاى دو جلدى از ویراسته نخست فرهنگ انگليسى فارسىاش را كه نشر سخن منتشر كرده بود از راه لطف و بىآنكه در زمينه تدوين و انتشار آن سهمى داشته باشم به رسم ارمغان برايم فرستاد و مرا شرمنده مهرورزى خويش كرد. زيرا در ميانه تماس تلفنى از ايشان نام اين كتاب را شنيدم و از من پرسيد برايتان نفرستادهام؟! گفتم خبرش را نداشتم. در تمامى روند تدوين آن يك واژه نيز به وى كمك نكرده بودم بلكه اصلاً از طرح آن بىاطلاع بودم. اما تلخ این است كه با بعضى مؤسسات و از جمله نشريات كه همكارى داشتم كه عضو هيئت تحريريه هم بودم مدیر مجله يك شماره از نشریه که مقالاتم در آن درج شده بود را هم برایم نمىفرستاد.
به هر روى از زبان مهندس ریاحی داستان تدوين آن کتاب را شنیدم كه فرهنگ انگليسى ـ فارسى باطنى را در طى بيست ساله كنار دست داشته و بر آن حاشيهنويسى مىنموده است که بتدريج چون كتاب گنجايش آن یادداشتها را نداشته به رايانه منتقل كرده و سرانجام قوام يافته بوده است. از ايشان پرسيدم چرا كتاب را به پدرتان تقديم نكرديد يا در مقدمه نامى از ايشان به ميان نياوردهايد؟ خردمندانه گفت مىترسيدم كار کنونی ضعيف بوده باشد يا نقادان به نقد آن بپردازند و پدرم در اين ميانه بدنام شود. بر جوانمردى و شرفش نسبت به ساحت پدرش در دل درود فرستادم.
از ايشان خواستم چه خوب است يك فرهنگ لاتينى ـ فارسى يا يونانى ـ فارسى بر پايه كتابهاى همين زمينه که به زبان انگليسى است تدوين كنيد. هوشمندانه به نمونهاى از مشابه آن يعنى فرهنگ سانسكريت ـ فارسى اشاره كردم. كتاب را مىشناختند. نپذیرفتند و گفتند این کاره نیستند یعنی یکی از دو زبان مبدا و مقصد را درست نمیدانند. افزودند مىپنداشتم مؤلف کتاب اخیر زبان سانسكريت مىداند كه البته چنين نبود بلكه كتابشان را بر پايه فرهنگ سانسكريت ـ انگليسى تدوين كرده بودهاند. گفتم ايشان تمام عمرش متون هندى تصحيح مىكرد. گفت به سبب اشتغال داشتن در سفارت هند كمى با فرهنگ و زبان آنها آشنايى داشته ولى آثار فارسى را از مخطوطات يا چاپهاى سنگى استخراج و چاپ مىكرده امّا خود به اين زبان تسلط کامل نداشته است.
به هر روى تذكر ايشان به بنده كه ترجمه اصيل مستلزم چيرگى و اشراف پيشين تدوينگر بر مباحث است نه اينكه چشم بسته به فرهنگنويسى اقدام كند سبب شد از پيشنهاد خود به ايشان شرمنده بوده باشم. هم ايشان پيش از اين به حكم اينكه مهندسى عمران دانشگاه تهران را خواندهاند و ورودى 1357 به آن دانشگاه بوده فرهنگی دو زبانه انگلیسی فارسی درباره اصطلاحات تخصصی رشته عمران تدوین کرده که بارها از سوى نشر سخن بازچاپ شده و بنده بیش از ده سال پیش چاپ چهارم آن را ديده بودم كه شايد به سبب گذر زمانى به چاپهاى ديگرى نيز رسيده باشد. موفقيت كتاب اخير نگره ايشان را تأييد مىكند زيرا رشته تحصيلىشان چنين بوده است. هم به ايشان يادآور شدم همنشينى با پدر كه از سال 1357 خانهنشين شده كه رياست بنياد شاهنامه را داشته و تاثیر آن را در پندار و گفتار و کردار ایشان دیده ام سبب شده استحكام کاخ معمارانه شاهنامه به نوشتههاى شما نيز وارد شود.
از سوى ديگر تاريخ ترجمه نشان مىدهد كه هماره و شايد اغلب اوقات بازگردانها در طول سدههاى گذشته با دقت بسيار انجام نشده باشد زيرا اغلب مترجمان بىآنكه تسلطى همهسويه به موضوع و دو زبان مبدأ و مقصد داشته باشند به ترجمه اقدام مىكنند. به باورم زمانى كه متخصصى به فهم كامل از يك دانش دست مىيابد ديگر نمىخواهد مترجم بوده باشد بلكه تأليف مىكند. معمولاً مترجمان كسانى هستند كه از بد حادثه برای گذران معیشت به اين پيشه روى آوردهاند یا همچون کامران فانی میدارند که فعلاً باید ترجمه کرد زیرا این کار بازدهی بیشتری دارد.
نمونه آن در روزگار ما داريوش شايگان با آنکه مقیم تهران است كه به سبب تمكن مالى نه فقط از زبانهاى خارجى و از جمله فرانسه به فارسی ترجمه نمىكند بلكه آثار خود را به فرانسه مىنويسد. بعداً از سوی دیگران پارسی گردان میشود چنين است شادروان هوشنگ اعلم.
با این همه در آغاز تمدنهای بزرگ همچون ایران و اسلام که حنین بن اسحاق امهات آثار یونانیان را از یونانی و از سریانی به عربی بازگرداند نمونه بارز آن است. از جمله در قرون وسطى در اروپا نیز ترجمه آثار مسلمانان براى آنها بركتهاى مستقيم و غيرمستقيمى داشته است زيرا به سبب ترجمههاى نادرست و كممايه ناگزير به پىافكنى پزشكى جديد پسارنسانس شدند. از جمله فىالمثل در ترجمه لاتين قانون فىالطب كلمه طبيعت كه دقيقاً در برخى جاها به معنى مزاج رودههاست به nature ترجمه شده است. بنابراين به جاى آنكه مترجم اين نكته را به خواننده بشناساند كه به فلان بيمارى دچار است و باید به كمك مسهل شكم را راهاندازى كنند نوشته بيمار را به دامان طبيعت ببريد. بنابراين در دامان طبيعت جان مىسپرده است. شاید اينگونه نكتهها بوده كه سبب شده در قرن شانزدهم ميلادى پاراسلوس كتابهاى جالينوس و ابنسينا را در ميدانهاى عمومى يا در دانشكدههاى پزشكى به ميانه بريزد و آتش بزند. آرى! به باورم کارش درست بوده به اين معنا كه ترجمههاى اين آثار حقیقتاً بىارزش و ناکارآمد بوده است. به راستى در همسنجى ترجمه فصول بقراط در دو نمونه عربى با لاتين بود كه دانستم گویی يك سياهمست لایعقل مشتى لغات پراكنده و نامفهوم را كنار هم چيده بوده است. بيچاره دانشجوى پزشكى قرون وسطى كه هيچ نمىفهميده است.
اين بليۀ ذهن و زبان و روانسوز دانشجویان طب هنوز در کاروند بسیاری نزدیک به تمام نوشتههای استادان و مترجمان و مؤلفان دانشكدههاى پزشكى ايران نيز اتفاق مىافتد كه ترجمهها بسيار خام و نافهميدنی است. راست آن است تأليفها نيز چيزى جز سر هم بندى چند كتاب ترجمه شده نيست. شگفت اينكه استادانى را مىشناختم كه شاگرد ممتاز رشته خویش بودند و تخصص خود را در كشور آمريكا و انگليس گرفته بودند و از فهم چند كلمه ساده و تفهیم آن برای خود و دانشجویان عاجز مىشدند.
روزى به تقریب در سال 1370ش از نزديك ديدم كه چهار تا پنج تن از استادانم در بخش پروتز دانشكده دندانپزشكى بر سر هم يك لغت در يك كتاب تاریخ دندانپزشكى بحث میکنند و هیچکدام یکی از آن لغتهای متن را را درنيافته بود. وقتى كه به دكتر كاظم مهرداد (رئیس بخش اطفال) گفتم اين ترجمه را كه با شخص دیگری انجام داده بودم ببيند اظهار ناتوانى كرد و گفت نه فقط من نمىتوانم، بلکه هيچ دندانپزشكى از هیئت علمی دانشگاه از پس آن بر نمیآید.
نگارندۀ اين سطور سخت باور دارد ترجمه مغلوط و تكيهناپذير و تألیفهای مقاله و پایاننامه و کتاب برای ذهن به غذاى مسمومى همانند است كه نه فقط سبب كورى اشتها مىشود بلكه اندك اندك مصرفكنندگان را بيمار و از علم مربوطه رويگردان مىكند. در دهههاى گذشته نيز در بسيارى رشتهها از جمله زبان عربی نیز اين اتفاق افتاده بوده است. شاید هر کس در زندگیاش به زمینهای می گراید که از آن خاطرۀ دلچسب و خوشی در ذهن داشته است. بسیار دیدهام نخبههایی که در بالاترین سطوح علمی هستند اما از روزگار جوانی به سبب ترجمههای گنگ و ناپخته و کلیگویانه و از جمله ناتوانی آموزندگان این زبان از عربی رویگردان بلکه متنفر شدهاند. راست آن است که در تمامی عمر پنجاه و دو ساله به شمار انگشتان یک دست استادانی را نیافتم که مفهوم متنی که همه ساله تدریس می کننند کتاب آن را نوشته یا ترجمه کردهاند خودشان دریابند. گل سرسبزد عربی دانان ایران را پس از چند دهه در شخص شادروان کاظم برگنیسی یافتم. خدایش بیامرزاد که پیش از مرگ از او میخواستم با ترجمه های ظریف و هنرمندانه اش کمک کند تا نسل امروزی با زبان و فرهنگ عربی آشتی کند. مرگ نابهنگامش این بخت را از ایرانیان گرفت.
چكيده آنكه به پيروى از نگره بزرگمهر رياحى بايد گفت بسيارى ترجمههاى زبانهاى مختلف و فرهنگهاى وابسته بدان ابتر يعنى سترون و ناكارآمد است. شادروانان هوشنگ اعلم و كاظم برگنيسى هر دو منتقد بسيارى فرهنگهای نو و کهن بودند. كاظم هيچگاه از فرهنگهاى عربى فارسى كهن یا نو استفاده نمىكرد. در ميان فرهنگهاى فارسى نیز اعلم تنها اندكى به فرهنگ انورى و صدرى افشار اعتماد داشت.
يكى از سببهاى عقبماندگى ايران و شايد شرق اين بوده باشد كه وقتى قوه برگردان از انگليسى يا عربى به فارسى نداريم چگونه مىتوانيم آثار خود را به نافارسىزبانان بياموزانيم و زبانمان را ميان آنها ترويج كنيم. بماند كه نوشتن استادانه به زبان انگليسى جز از توان معدودى همچون هوشنگ اعلم خارج است. كاظم برگنيسى نیز در تمامى سالهايى كه او را مىشناختم مقالهاى به زبان عربى يا كتابى از فارسى به عربى برنگرداند. چنين بود اعلم كه البته يك بار از عربى مستقيماً نوشتهای از سیوطی را به انگليسى برگردان كرد.
نگارنده اين سطور از نوجوانى با نام فريدون بدرهاى مترجم كتاب اولمان آشنا شده بود كه در گذر عمر دريافتم به تقريب در تمام رشتههاى علوم انسانى ترجمه كرده كه البته بیشتر آنها ترجمۀ پژوهشهای تاريخ اسماعيليه است. وصف ايشان را از زبان هوشنگ اعلم شنيده بودم. برایم گفت خواهرزاده سرلشکر بدرهای بوده است. وى منتقد شخصيت و ترجمههاى او بود. يك بار به من گفت وى پيش از انقلاب به سبب آنكه خواهرزاده بدرهاى بوده بروبيايى داشته است. گويا به همين دليل نام خانوادگى برادر مادر را براى خود انتخاب کرده بوده است. با اين همه پس از انقلاب نیز گویا به همين سبب پاکسازی یا اخراج و ناگزير به كنارهگيرى از کارهای دولتی مىشود.
زندهياد برگنيسى نيز سالها پيش نقدى بر ترجمه واژههاى قرآن مجيد تأليف آرتور جفرى نوشت كه مترجم آن فریدون بدرهای و ناشر کتاب انتشارات توس بود. شاید همین نکته سبب شد حروفنگارى دوبارهاى از اين كتاب انجام شود كه با فاصله پانزده سال منتشر شد. نقد كاظم در ابتداى كتاب و پيش از مقدمه مترجم جاى گرفت.
نگارنده اين سطور نيز مدتهاست از ترجمۀ تاریخ طب اسلامی ترجمۀ بدره ای بهره برده است. از سالها پيش يادداشتهايى نیز درباره لغزشهاى مترجم از كتاب طب اسلامى اولمان تدوين كرده است. گاهی روی یاددشتهای کاغذی یا در حاشيۀ كتاب نيز می نوشتم. این نمونه ترجمۀ فريدون بدرهاى نقطه مقابل ديدگاه بزرگمهر رياحى است. يعنى چيزى را ترجمه كرده كه هندسى و فيزيكى است و ترجمه كلمه به كلمۀ محض است. بنابراين اين ترجمه سبب اتفاقى نو و پیدایش نگرۀ تاریخ پزشکی در میان دانشجویان رشته تاريخ پزشكى نشده است. ترجمهاى كه نيازمند يك بار ديگر پخته شدن در ذهن خوانندگان است.
به باورم و البته با حسرت مىنويسم كه هميشه آرزو كردهام كاش به جاى بسيارى مطالعات متفرقه چند زبان اصلى مثل انگليسى و آلمانى و عربى را و نيز لاتين يا يونانى را در زمینۀ تخصصی خویش به شکل بنيادين مىآموختم كه امكان بهرهورى دقيق از منابع رشته تخصصىام را داشته باشم. امروز ثابت شده است كه تمامى برجستگان معاصرمان لزوماً بايد دستكم به چند زبان اصيل مثل عربى و انگليسى كاملاً مسلط بوده باشند. هر چه تعداد اين زبانها بيشتر باشد همچون شادروان زرياب خويى كه به جز انگلیسی و عربی و متون کهن فارسی از هنر زباندانی روسى و آلمانى و فرانسه نيز بهرهمند بود منطقاً ژرفاى دانش و مقالات و كتابهايشان بيشتر است.
به راستی به مصرفكننده ترجمۀ بد يك كتاب مىتوان لفظ معتاد خیابانی یا كارتنخواب يا مصرفكنندگان اعانههاى كميتههاى امداد را اطلاق كرد. وقتى كسى نتواند روى پاى خود بايستد به عصا يا تكيهگاه نياز دارد. سادهتر بگوييم هر كس از زبان اصلى استفاده مىكند نرينهمند است و ناتوان از اين كار مخنثى یا مؤنثی است كه نرينهاى آلوده به بیماریهای مقاربتی از جنس قلم مترجم به واژن ذهنش وارد مىشود. به این ترتیب منفعل بیمار خواهد شد.
شايد اينكه بشر شيفته علم است و بىسواد را كور مىخواند همين بوده باشد كه دادههاى خرافى و دادههای اشتباه همچون تاریخ نویسان تحریفگر و رمان نویسان خیال پرداز یا اندرزفروشان بازار حلق با ذهن مخاطبان و گوش شنوندگان همان مىكنند كه متجاوزی زنای به عنف انجام می دهد. آب آلوده تن خود را در نشيمن يا زهدان خوانندگان مىريزند
هنوز پس از گذشت سى و پنج سال ميكروب حاصل از نوشتههاى خام آیین پاسان دروغین و ترجمههاى آبنكشيده عربى و انگلیسی و فرانسه و خاصه ذ.م آثار منفىاش از ذهن و روحم زدوده نشده است. اگر در اين سالها پيوسته در نوشتههایم از اعلم و برگنیسی ياد مىكنم به اين سبب است كه دستكم اينان لياقت همنشینی علمى یا ارزش صرف طلای وقت برای نوشتههایشان را داشتهاند كه انسان زير دست و پاى آنها باشد. اين است كه كتاب اولمان نیز دوشيزهاى بود كه در كشور ايران با اين ترجمه ارزش کارش میان فارسیخوانان از دیدهها پوشیده ماند. نگارنده اين سطور هنوز چند تحقيقى كه درباره روفوس از جمله ترجمه و تصحيح اولمان داشته چاپ نكرده چون به همین سبب احساس مىكند که شاید سبب بيمارى ذهن خوانندگان شود.
بر سر هم راست آن است كه مفاهيم و نكات در اصل كتاب آلمانى نسبت به حجم كتاب سخت فراوان است و به باورم نسبت به آثار دو مؤلف انگليسى ادوارد براون و سيريل الگود در همين زمينه فرازينهتر است. سادهتر بگويم اولمان از شيوه مرسوم و متعارف تاريخ پزشكىنويسى فاصله گرفته اما با به دست دادن برشهايى عرضى از مقاطع گوناگون تاريخ طب اسلامى، نگرشى نو و موادى اوليه خوب و سالم به دست خوانندگان مىدهد كه مىتواند مكمل خوانشهاى خوانندگان کتابش بوده باشد. زيرا او از زاويهاى به طب شرق نگريسته كه كمتر كسى بدان توجه داشته است.
شايد او كه يك زبانشناس و اديب آلمانى بوده از چشم و چراغى به طب نگاه كرده كه معاصران ايرانى و عرب و غربى كمتر به آن معطوف بودهاند. دور نیست بتوان گفت که از جنبۀ علمی و شیوۀ تحقیقی صرفاً یک نفر و آن هم هوشنگ اعلم همسنگ او در ميان ايرانيان در رشتۀ تاریخ علم طب است.
البته در ترجمۀ این کتاب نوعى كلىگويى پنهان يافته مىشود كه عطف به عدم تخصص مترجم در زمينه طب و تاريخ پزشكى از اصطلاحات متعارف و رايج اين رشته برگرفته نشده كه اندكى تا بسيار خواننده را از دريافت دقيق موضوع دور مىكند. نمونههاى زيرین به دست دادنى است:
ص11. نظام طبى: مكتب پزشكى.
ص11. فنشناسى: صناعت.
ص13. تاريخ دستنوشتههاى عربى: تاريخ نگارشهاى عربى.
ص20. خويشكارشناسى: اين اصطلاح پذيرفته شده پزشكىپيشكان قديم و جديد فارسى زبان نيست. زيرا وى اين لغت را در برابر فيزيولوژى انگليسى به كار برده كه در عهد پهلوى اول به آن وظايف الاعضاء مىگفتند. نگارندۀ اين سطور تنكارشناسى را به واژۀ فيزيولوژى نزدیکتر مىداند. زيرا ممكن است انسانهاى دانا نيز خويشكارشناس باشند زيرا مىدانند كار خودشان چيست.
گاه جملات کتاب مفهوم درستى را به ذهن متبادر نمىكند. به تقريب تمامى معادلهاى ميلادى نيز دچار لغزش است. گويا از حافظه و بدون مراجعه به منابع اين كار انجام شده است.
ص13. تقريرات سنن عينى را پذيرفته بود، اما اين سنن تاب نقد تاريخى را نياوردند!
ص14. از جنبه مرجعيت محدود است!
ص23. شرق نزديك: خاورميانه. خاورميانه فارسىتر از شرق نزديك است و ذهن ايرانيان با آن مأنوستر است.
ص23. مسيحى شدن مدارس و دانشگاهها(!)