پورسينا و فنّ شاعرى
پیشکش به مرجع نظم و نثر فارسی
محمدرضا شفیعی کدکنی استاد دانشگاه تهران
که از حضور و مصاحبتش
بهرهها و آموزههای فراوانی اندوختهام
پیش درآمد سخن
تابستان 1385ش بود که در همایش سالیانه انجمن استادان زبان و ادب فارسی در اصفهان مقالهای ارائه دادم و دربارة ارجوزه فی الطب منسوب به بوعلی سخن گفتم. پس از بازگشت هم مدتی دیگر این مبحث مرا دل مشغول می داشت. در این بازه زمانی کمابیش به تفاریق به پردازش ارجوزهپژوهی ابنسینا میپرداختم که البته تاکنون هیچ بخشی از آن منتشر نشده است. درسگفتاری هم نداشتم. شاید مهلتی بایسته بوده تا خون، شیر شود. اینک که اندکی پختگی و قوام یافته به چاپ میسپارم. امیدوارم برایند تأملات و نویافتههای گسترش یافته در کالبد رسالهای مستقل تدوین گردد یا در کنار ترجمه و شرح همین منظومه طبی منتشر شود. راست آن است طی بیست و چند سال گذشته که به کند و کاو پزشکی نامه ها نیز تاریخ طب و اطبای کهن اشتغال داشتهام معیار ارزیابی کارنامه مکتوب پزشکان پیشیین و ارزشمندی آثارشان مقایسه آنها با میراث علمی بوعلی بوده است. پس در این راه بساپیشاسیناییان و بساپساسیناییان را که بارها باپورسینا همسنجی کردهام. البته در این میان شماری سیناستا بودهاند و شماری سیناستیز و شماری پیراسیناخموش باشنده.
تاریخچة شعرگرایی در فارسی و عربی
عرب جاهلی سخت شیفته شعر بوده است. هنوز از پس سدهها تصویر برهوت سوزان و رازآلود بادیه، غم غربت و داغ فراق حبیب از ماورای قصیدهها و گاه در ترجمههای دقیق آن به دیگر زبانها در ذهن نقش می بندد: «کاش آدمی سنگ بودی… زندگی جامهای است عاریتی…که مرگ آن را تباه کرده است… مرگ در جان آدمی چنان جریان دارد که خورشید در آسمان… آدمی محکوم به پوسیدن و فناست و گور، خانة آدمی است خانة واقعی او. پس شادکامی راستینی در کار نیست».[1] چون سخن از آغاز آیین اسلام نیز میشود زمانهای پیش چشم مجسم میگردد که هر ساله شاعران در ماههای حرام کنار بیت الله الحرام در بازار عکاظ و به تعبیر شفیعی کدکنی فستیوال عکاظ گرد هم جمع میآمدند. کارزار تن به تن سخنوری در میان بود. فاتحان این نبرد بخت آن داشتند تا قصیدهای از پارینه سال فروکشیده و سروده آنها در شمار معلقات سبع بر پردة کعبه آویخته شود.
آوردهاند محمد(ص) نیز خویش را با وصف « انا افصح القریش» خوانده بود تا دقت و صحت عملی دانش ادبی و رعایت قواعد زبانی ایشان در این زمینه که وابسته به نداشتن اختلال تکلمی، ادای درست یکایک حروف به قاعده عربزبانان و نیز جابجا نشدن حتی یک حرکت و به قول عربها اِعراب بوده باشد اثبات شود. سالها پیش از زبان روانشاد استاد عبدالحسین حائری که خدایش در بهینه ترین جای فردوس برین جای دهاد در کتابخانه مجلس شورای اسلامی در پاسخ به پرسش دانشجویی برای نوشتن پایاننامه کارشناسی ارشد که از ایشان خواست ویژگی متمایز حضرت را نسبت به دیگر انبیا به دست دهند شنیدم گفتند چندان دربارة ایمان پیامبر سخنان مکرر و تقلیدی گفته شده که بسیاری مردمان سرچشمة راستین فضایل خاتم الانبیا را فراموش کردهاند. اینکه خردی ناب داشته چندانکه در همة عمر کاری نکرده بوده که در داوری کارنامه زندگی یا پس از آن تا به امروز خلاف عقل سلیم ارزیابی شود. دیگر اینکه پس از هیچ پیامبری رونق فن ثبت وقایع و شنیدهها به شکل نوشتاری به این نظم و انبوهی عظیم اتفاق نیفتاده بوده که نشان میدهد ایشان به حفظ میراث مکتوب ایمانی در هر نسل برای نسل بعد برای رسانیده شدن به آیندگان سخت اهمیت میدادهاند. به تعبیر حائری اکنون از بسیاری زوایای تمدن اسلام در زمان ظهور آیین آخرالزمانی آگاهی داریم.
مشهور است پیش از اسلام در قلمرو ایران همه مردمان نمی توانسته اند سواد بیاموزند. ویژه بزرگزاده های کشوری و لشکری و نیز بیت پیشوایان دینی آیین زرتشتی بوده است. دیگر مردمان شهروندان درجه دوم بوده اند. پس منطقی است فن شاعری نیز نمی توانسته رونق فراوانی داشته باشد یا دست کم سروده های طبقه متوسط و فرودست ثبت نوشتاری شود. البته هنوز دقیقاً مشخص نیست چرا پارسیگویان نیز دستکم از یک هزار سال پیش تاکنون این چنین سخت به شعر خو گرفتهاند چندانکه برخی گفتهاند ایرانیان بالقوه شاعرند اما اروپاییان اینگونه نیستند. دور نیست نیروی صدها سال نهفته مانده و بروز داده نشده به ناگاه پس از اسلام فوران کرده که اوج تجلی آن در شاهنامه فردوسی بوده است. سخت باور دارم سلحشوری و جنگاوری ایرانیان در عرصه نبردهای عظیم ساسانی که از میان رفت در میدان واژه های نظم و نثر خود را نشان داد. اینکه دیوانسالاران اموی ایرانی بوده اند. نخستین دستورزبان نویس عرب زبانان یک پارسی گوی بوده باشد. پزشکان جندی شاپور خوزستان به دربار اموی و عباسی فراخوانده شدند. ابن مقفع کلیله را از پهلوی به عربی برگردان کند. تالیف کتاب الاغانی نماد موسیقی عربی است که نام یک اصفهانی را بر خود دارد. ُ
عطف به اینکه گزارشهای مستدل و متقن در دست نیست که پیش از ورود اسلام به ایران میان مردمان اقبال به شعر چه اندازه بوده، پرسشی به ذهن میرسد اینکه اساساً این خصیصه مرتبط با خلق و خوی عرب جاهلی بوده که این عارضه پس از ورود مسلمانان به مملکت فارس به ایرانیان سرایت کرده یا به میانجی آموزههای ارسطو که از طریق ترجمههای یونانی به عربی به دست مردمان سرزمینهای خلافت شرقی رسیده و چنین دلباختگی القا شده بوده است؟ به باورم نگرة اول پذیرفتنیتر است گرچه پس از نهضت ترجمه در قرن سوم میراث شعر جاهلی نیز از تاثیر تفکر یونانی دور نماند. خوانندگان را به یکی از مختصرترین و سودمندترین نوشتهها در این مقوله اشارت می دهم.[2]
به راستی راز انحطاط تمدن اسلامی از سده چهارم هجری به بعد صرفا به سبب گرایش شدید به شعرگویی و شعرخوانی ملهم از اندیشه های فلسفی بوده یا دستکم شعرزدگی در این زمینه دخیل بوده است؟ داوری دشوار است. به باورم شعر از حس زنده و طبیعی و زمینی دور شد و به اندیشههایی آمیخت که مناسب جامعه شرقی نبود. مادهای سکرآور – تخدیری شد زیرا به باورم افیونوارهای با شراب شعر کهن جاهلی همجوشی یافت. زورش چنان مردافکن شد تا به یاری آن، مردمان از دنیا و شر و شورش ولو شده یک دم بیاسایند. زان پس از زبان عربی به فارسی نیز راه یافت. البته شاید بتوان گفت شاهنامه فردوسی از این بلیه دور ماند. زان پس قلههایی نیز همچون سعدی و حافظ سر برآوردند. اما اینکه در مقام تمثیل، آلمانیها – نماد تحقیقات بنیادین علمی و فناوری – گوته شاعر بزرگشان آرزو میکرده کاش حافظ شیرازی زنده بود و زانوی ارادت در برابرش بر زمین مینهاد برای ایرانیان و طبقه شاعران مزیت شمرده میشود یا به تعبیر اقبال لاهوری و احمد کسروی سبب و نشانه مذلت قوم ایرانی؟ البته باید انصاف داد از میان مخدراتی که فاتحان، خاصه استعمارگران اروپایی تبلیغ و ترویج کردند باز هم شعر خوب، خوشایندی بیشتری نزد طبع ایرانیان داشته است. اما به راستی مصلحت تمدنی اجتماعی و اقتصادی مهم است یا آرامش و سرخوشی انفرادی هر یک از اعضای جامعه با شراب شعر؟
فراتر از آن در گذر زمان هر چه پیشتر آمدهایم گویا عطف به اصل عدالت ناب این پدیده به غرب نیز بیشتر سرایت کرده است. گاه هنوز دیده می شود در مقام زورآزمایی شاعران پنجه در پنجه دانشمندان علوم محضه انداخته و در قلمرو شهرت و عزت و رخنهپذیری همه زمانی – همه مکانی همچون پهلوانان کهن به نیروی تمام و کمال، پشت رقیبان متفکر و هوشمند عرصة علم نو را به خاک مالیدهاند. یکی از دانشمندان فیزیک در اروپای غربی در قرن بیستم گفته است یک عمر میکوشیم تا خوانشها، تاملات و پژوهشهای شبانهروزیمان را به شکل فرمولی ساده درآوریم اما شاعران از الفاظ دم دستی روزانه چینشی نو به دست میدهند و شهرتی فراگیرتر از دانشپژوهان و از جمله فیزیکدانان بزرگ نصیبشان میشود.
راست آن است شواهد محکمی هم در این باره به دست دادنی است. اینکه دیده شده در دوره معاصر در ایران خودمان کسانی همچون محمدحسین شهریار طب را رها کرده و به دامان غزل پناه برده بوده است. پروفسور فضل الله رضا که دهههای پیشین دکترای برق خود را از آمریکا دریافت کرده و استاد برجسته بهترین دانشگاههای ایران شمرده شده و از جمله ریاست دانشگاه را نیز عهدهدار بوده نیز دهها سال برای کاوش شاهنامه فردوسی وقت صرف کرده است. شهراب سپهری نیز از اصحاب رنگ و قلم بود که هنرش در تصویرگری بوم نقاشی را به خدمت چینش هندسی واژه ها درآورد چندانکه امروزه از شمار نماهای پنجگانه شعر معاصر فارسی شده است. سالها پیش شنیدم مهندس مصطفی جیحونی نیز در نصف جهان از رشته کاخسازی معمارانه به بازسازی کاخ فردوسیبنیان روی آورده بوده است. چنین بود کاظم برگنیسی که به سال 1354در رشته الکترونیک دانشگاه پلیتکنیک تهران پذیرفته شده بود ولی دست آخر از رشته برق سر از پژوهشهای ادبی شرق واکاوی دیوانهای شاعران بزرگ عربی و فارسی کهن و نو برآورد. غزل میسرود. نقد و ترجمة شعر میکرد. قیصر امینپور به رشته دامپزشکی پشت کرد و از دام و نام و نان آن رها و اسیر پایبستة شعر نو شد. مصطفی ملکیان نیز از مهندسی مکانیک آکادمیک دانشگاهی سر از فلسفه دیالکتیک و نادیالکتیک درآورد. هنرمندان گوناگون فراسوی نیک و بد کارنامه آثارشان و حتی دکانداران راسته باوربازیگران خلق و اندرزفروشان حلق نیز دریافتهاند شعر و موسیقی وابسته بدان خاصیت سکرآوری عظیمی دارد. پرمشتری است. مخاطبان را به وجد میآورد. از خود بیخود میکند تا از سر از پای نشناسند. پس پدیدهای است که به تجارتی پرسود مادی و معنوی بدل شده که بسیاری نمیتوانند از آن دل برکنند.
شاید شعر ناب، حد اعلای تفکرات درونی و خاصه آرمانهای دور و دراز آدمی است که از نظم افلاک و ریاضیات حیات بهره برگرفته تا همراستای ملکوت ناجسمانی و پادزهری برای رنجهای زمینی پیشامرگ آدمی بوده باشد. درنگپذیر اینکه به رأیالعین دیده میشود پرتوافکنی شعاع خورشید شعر چنان نیرومند است که مرزها را درمینورد و تا ژرفترین غارهای ذهن و روح شخص رسوخ میکند. اینکه مجنونوار به شوق لیلی صور خیال آواره بیابانهای برهوت پندارهای شاعرانه شود تا موید همان مفهوم بوده باشد که در سوره ای که همنامشان است دیر قرآن یاد شده است: «الشّعراء یتبعهم الغاوون الم تر انّهم فی کلّ وادٍ یهیمون و انّهم یقولون ما لایفعلون».[3] درنگپذیر اینکه در این راه نیازی به مکتب و دفتر و قلم نیست تا بتوان در کوتاهترین زمان نکته آموز صدر مدرس شد. شاید هم از این روی قلههای شعر فارسی معاصر هیچکدام از دانشکدههای ادبیات ایران بیرون نیامدهاند. از مقدمات و سطح گذشته و درس خارج شعر خواندهاند. سر از مقام مرجعیت تامه و کرسی فتوادهی سخنسرایی برآوردهاند. مریدان بسیاری گردشان حلقه زده است چندانکه گاه فریاد استادانی همچون شفیعی کدکنی بلند میشود که فیالمثل چرا مقالهها و پایاننامههای مرتبط با سهراب سپهری از جمع بسابزرگان دیروزین و امروزین بیشتر شده است.[4] دور نیست اثباتکننده این اصل خواهد بود که جوشش روانی درونی و نادیداری فراتر از کوشش جسمانی برونی و دیداری است. از جنس رقم تقدیرِ مقسوم پیشرانده و پیشنوشته است نه حاصلِ قلمِ تحصیل مرسوم بیشخوانده و بیشنوشته.
تعریف شعر
ارسطو در تعريف شعر گفته است: «آدمى گاه مىانديشد و نتايج استدلالات خود را بيان مىكند و به آنها صورت منظم مىدهد و آن فلسفه است. گاهى نيز به تخيّلات سرگرم مىشود و خيالاتى منظم ابداع مىكند كه شعر نام دارد. پس شعر سخنى است كه از خيال آدمى سرچشمه مىگيرد و بنابراين با بيان عقلى و علمى امور متفاوت است. بدين ترتيب سخن، جنس شعر است و تخيلآميز بودن، فصل آن و صناعت شعر صناعتى است كه آدمى را بر ابداع اشعار نغز و دلنشين يا بر نقد و سنجش اشعار توانا مىگرداند».[5] شفيعى كدكنى نیز در نقد و تایید تعريف ارسطو از شعر این چنین نوشته است:
«هنوز هم تعريف ارسطو از شعر يكى از دقيقترين تعريفهاست و چنانكه مىدانيم همان تعريف اوست كه در سراسر متنهاى فلسفى و منطقى دوره اسلامى به عنوان تعريف مسلّم و اصل مورد پذيرش همگان جاى جاى نقل شده است… در همه كتابهاى منطق دوره اسلامى شعر را «كلام مخيّل» و بنياد شعر را «تخييل» دانستهاند».[6]
سخت مشهور است ابنسينا فيلسوفى مشايى، شاگرد مکتب و شارح و گاه نقاد آثار ارسطوست. پس طبيعتا ديدگاه او همسان و دستکم نزدیک به داناى يونان است كه از همان منظر به مقوله شعر مىنگريسته است. شفيعى كدكنى در ادامه بحث يادشده، سخن ابنسينا را كه «شعر، كلامى است مخيّل، تأليفشده از سخنانى موزون، متساوى ـ و در نزد عرب ـ مقفى و… منطقى را به هيچكدام از آن اوصاف نظر نيست جز صفت مخيّل بودن… و همانا نظر منطقى به شعر از ديدگاه مخيّل بودن است»[7] کمابیش برابر نهاده همين قول ارسطو دانسته است. خوانسارى هم در كتاب خود پس از يادكرد تعريف ارسطو چنین استنتاجی به دست داده است:
«تعريفى كه عروضيان اسلام از شعر كردهاند كاملا متفاوت است. در شعر به اصطلاح منطقيان نه وزن شرط است و نه قافيه بلكه صرف خيالآميز بودن و خيالانگيز بودن را شرط اصلى دانستهاند[8] … بنابراين بين شعر ارسطويى و شعر عروضى، عموم و خصوص من وجه است و هر يك از وجهى اعمّ از ديگرى است و از وجهى اخصّ از آن».[9]
در ادامه با رسم نمودارى كه دو دايره متداخل را نشان مىدهد، وجه مشترك ديدگاه شعر ارسطويى و شعر عروضى را اشعار سعدى و مولوى و حافظ ياد كرده و اشعار فاقد وزن عروضى را شعر ارسطويى و منظومههايى همچون ملاهادی سبزوارى و الفيه ابنمالك را شعرى عروضى ياد كرده كه از ويژگى مورد نظر ارسطو برخوردار نيست.[10] راست آن است که فلاسفه اسلامى مانند فارابى و ابنسينا و خواجه نصير طوسى از تعريف نظريهپردازانه شعر ارسطو الهامپذيرى و الگوبرداری داشتهاند. اما شاعران قلمرو تمدن اسلامى که کمابیش روندی را دنبال کرده بودهاند که از شعر روزگار جاهلی سرچشمه گرفته بوده است. پس برآيند كارنامه آثارشان مكتبى شد كه به گواهى خوانسارى دايرهاى تشكيل داد كه به تمامی بر دايرة ديدگاه ارسطويى منطبق نبوده اما در بخشهايى وجه اشتراك داشته است. البته سرودن شعرهاى تعليمى كه ارجوزه ابنسينا از شمار همانهاست خصيصه تخيّل ارسطويى ندارد. از صنعت شعر به قافيه و وزن بسنده كرده است. در دايرهاى مىگنجد كه از تعريف ابنسينا خارج مىشود. شايد بتوان گفت یکی از قرينههایی است که بتوان حدس زد اين ارجوزه از او نبوده باشد. البته شاید هم پورسینا نمیخواسته شاعر شناخته شود که سد تفکر و تعلم است. دربارة واژة ارجوزه باید گفت ازهرى هروى (282-370هـ) هنگام یادکرد مصدر رجز در زبان عربى چنين نوشته است:
«ريشه واژگانى رجز به معناى پياپيايى حركات است… از همين جاست كه رجز در شعر مفهوم مىيابد. زيرا ابيات شعر كوتاه است و انتقال از يك بيت به بيت ديگر بىدرنگ اتفاق مىافتد.. خليل فراهيدى رجز را شعر ندانسته بلكه نيمبيت بلكه يك سوم برشمرده است».[11]
همو همانجا شتر رجزاء را شترى دانسته كه دستهايش به هنگام برخاستن مىلرزد. شايد رجز خواندن در تاریخچه لشكركشيهاى قديم به همين ريشه واژگانى بازمىگردد تا با كلماتى كوتاه و متوالى، احساسات مخاطبان در میدان نبرد پياپى تحريك شود. از جاى بجنبند و پا پیش بگذارند. به باورم درنگ پذیر است لفظ رکض که در قرآن نیز آمده و به معنای پای کوفتن بر زمین است ساختارش سه حرفی و با آهنگی همانند رجز است. بر سر هم تعبیر رجز خواندن هنوز در میان ایرانیان جاری است و معنایش را خوب می فهمند که گوینده قصد خود برکشدن و هماوردطلبی دارد.
ارجوزه سرایی
از منظر تاریخی، ارجوزهسرايى در اسلام از سده اوّل اسلامى ـ سده هفتم ميلادى ـ آغاز شده است. ارجوزهاى كه منسوب به خالد بن یزید[12] (متوفای 84هـ ) فرزند يزيد بن معاويه اموی (متوفای 64هـ) درباره دانش سيمياست، نخستين قصيده منظوم عربىنگاشت شناسانيدهاند كه با هدف آموزشدهى سروده شده است.[13]
عبداله بن معتز بن متوكل بن معتصم (مقـ 296 هـ) معروف به ابن مُعتَز از منتسبان به خلفای عباسى شاعرى نامدار در ادبيات عرب شمرده میشده که ابننديم چنين معرفىاش كرده است: «يگانه مرد دوران خود در ادب و شعر بود. فصحاى اعراب به ديدارش مىآمدند.»[14] در همانجا از أرجوزه في ذمّ الصبوح ـ ارجوزهاى درباره نكوهش باده پيمايى بامدادانه ـ ابنمعتز ياد كرده كه البته نمىتوان آن را از ارجوزههاى تعليمى به شمار آورد.
هر چه از سدههاى آغازين سالشمار هجرى پيش آمدهايم، شمارگان و تنوّع ارجوزهنويسى بيشتر شده است. سُرايش سرودههاى دانشهاى گوناگون رواج و رونق يافته كه شاید بتوان گفت اوج آن در فاصله سدة پنجم تا دهم هجری بوده است. نامآورترين آنها دستکم در سده اخیر برای طلاب مدارس قدیمه اهل سنت و شیعه الفيه ابنمالك است كه مختص آموزش علم نحو و البته سخت مشهور است. نگارندة اين سطور به ارجوزه ديگرى برخورد كرده كه درباره سنجش زمين و موسوم به في مساحه الأرضين است. شيخ عبدالعزيز اميرى آن را به نظم درآورده كه نسخهاى متعلق به سده هشتم هجرى از آن گزارش شده است.[15] در همين مجموعه رساله ديگرى وجود دارد كه في حساب عقد اليدين نام نهاده و ناظم آن شمسالدين محمد بن احمد بن حسن موصلى حنبلى ياد شده است.[16] اکنون پرسشی نیز پیش میآید که به چه سبب بدان اقبال وجود داشته است؟ بر سر هم برخى از ويژگىهايى كه براى ارجوزهسرايى مزيت شمرده شده این چنين است:
- اینکه اين شيوه براى به حافظهسپارى آسانتر است هم از نثر و هم از انواع ديگر شعرهاى كلاسيك. یکی از شواهد زندة آن که از نزدیک شاهد آن بودم اینکه در سفری که به سال 1383 به سوریه داشتم روزی با شادروان کاظم برگنیسی به بخش گروه تاریخ علم دانشگاه حلب رفته بودیم. نشستی دوستانه بود و قهوة تلخ مینوشیدیم. یکی از اعضای علمی این گروه که پزشکی متخصص ارتوپدی بود پس از پایان تحصیلات این رشته به گواهی خودش دکترای تاریخ علم پزشکی گرفته بود. عطف به آنکه اهالی سوریه عربزبانند و آموزش آنها بر حسب زبان فرانسه است و زبان علمی جهان انگلیسی است به خوبی با این سه زبان آشنا هستند. از سوی دیگر چون به تقریب یک پنجم مردم آن دیار مسیحی هستند در شهر دمشق و حلب امکان آموختن زبانهای یونانی و سریانی وجود دارد. بنابراین در این زمینه از موفقترین کشورهای اسلامی به شمار میآمدند. به یاد دارم در همین روز وقتی از من پرسید شما در در ایران چه کسانی را دارید؟ نام نماد آن را به میان آوردم که او گفت ایشان که پزشکی نخوانده چگونه میتواند در این باره نظری داشته باشد؟ سخت شرمنده شدم. همان روز از حافظه ابیات متوالی ارجوزة ابنسینا را میخواند و سخت آن را میستود. دانستم پس از ده سده هنوز این شعر برای پزشکان عربزبان امروزی سخت جذاب است.
- ارجوزهسرايان مىكوشيدهاند به زبانى ساده بسرايند و همهنگام از جنبه واژگانی تا حد ممکن سخت مختصر بوده باشد. همين ويژگى اخیر سبب شده معمولا ارجوزهها نيازمند شرحنویسی شوند. شروح متعددى كه بر ارجوزه منسوب به ابنسينا نوشته شده و یاد خواهد شد مؤید همین مدعاست.
- كسى كه قصد آفرینش کامیابانه یک ارجوزه داشته، دستكم بايد بر مبانی دو صناعت: يكى علمى كه در آن باره شعر مىسرايد و ديگرى فن شاعری چيرگى کمینهای داشته باشد. اين دو نیز نيازمند آن بوده خالق چنين منظومهاى دايرة واژگانى وسيعى از ادبيات و فن یادشده در ذهن خود داشته باشد كه بتواند با گزینش دادهها بهینهترینها را به دست دهد.
سرودههای ابنسينا و حاج ملاهادى سبزوارى دو نمونه برجستهاند نخستین در طبّ و دیگرى در فلسفه اسلامى که منظومه آنها با استقبال رويارو بوده است. به باور نگارنده این سطور، پایان عصر زرین اسلامی ـ سده چهارم ـ که مرز هر یک از دانشها از هم متمایز بود آغاز دوران ارجوزهسرایی است. زیرا تمامی مواد اولیه علمی و زبانی در اختیار ارجوزهسرایان قرار گرفته بوده است. البته به تعبیر درست ابنخلدون افول تمدنها در شهرهای بزرگ است، زیرا زیادهخواهیهای سرمستانه اوج میگیرد. بنابراین از گفتارش میتوان استنتاج کرد که مردمان زیستمند در این دورانها از فرط لذتطلبی و تنوعطلبی همهسویه برای آموختن دانش نیز تاب تحمل سختیهای تعلیم و تعلم را ندارند. پس آسانگیری را پیش میگیرند. از جمله به همین سبب، همامیزی و گاه نامشروع میان شعر و دانش نیز رواج مییابد. شدتگیری ارجوزهسرایی مختص به دورهای میشود که نزدیک به فروپاشی یک تمدن است، چندانکه ابنرشد شارح ارجوزه که در میان همدیارانش عطشی سخت و شوقی وافر به این منظومه یافته که وی به تفسیر آن پرداخته بوده نزدیک به بیست سال پیش از ایلغار مغول میزیسته است.
سادهتر بگوییم در اوج زرین یک تمدن مرزها از هم به تمامی جداست. حریمها محترم داشته میشود. برای نمونه رودکی یا فردوسی صرفا شاعرپیشه بودند. رازی و اخوینی مولف هدایه پزشکانی بالینی بودند که پزشکینامههایشان به تقریب از یک بیت شعر تهی است. بایزید بسطامی و دیگر عارفان سدههای آغازین به تهذیب نفس مشغول بودهاند و معمولاً به تدوین کتاب حتی زندگینامه شخصی و تجربیات درونیشان نیز نمیپرداختهاند چه رسد به تراشدهی کلمات به قصد شعرسرایی و از جمله اینکه شهوت ارجوزهآفرینی داشته باشند. شاید تلفیق دین و علم و فلسفه و عرفان که کمابیش به دست بوعلی انجام شد و مخالفت شدید محمد غزالی را در پی داشت رویارویی با تفکر غالب سده چهارمی و قبل از آن بوده که به باورم از چشم و چراغ دلسوزان هر رشته از جمله متخصصین فلسفه و طب و شعر و نجوم خاصه ابوسلیمان منطقی سجستانی که در گزارشهای ابوحیان توحیدی آمده این همبستری نامشروع پسندیده دانسته نمیشده است. چندانکه ابوریحان بیرونی نیز به سبک سده چهارمیها به کارهای علمی و تحقیقی مشغول بوده و منتقد بوعلی بوده است. می توان حدس زد فروپاشی یکپارچگی تمدن اسلامی از سال 361هـ آغاز شد. سخت بر این عقیده ماندهام نقطه پایانی عصر زرین شکوفایی و آغاز حقیقی افول مسلمانان دست کم در شرق اسلامی همین سال و بر سر سومین سده از واقعه نینوا بوده است. به تقریب بزرگان تاریخ علم و فلسفه کمابیش زاده پیش از این سال بودهاند.
پورسینا
به باورم به دلایل ناشناختهای هر اندازه تا پیش از حمله مغول در منطقه ایران مرکزی با او دشمنی میکردهاند در مصر و اندلس و مراکش به ابنسینا تعلق خاطر وجود داشته است. نگارنده این سطور پژوهشهایی را آغاز کرده که اثبات میکند رخنهپذیری بوعلی در مرزهای مملکت کنونی ایران از دورههای پس از برکشیده شدن خواجه نصیرالدین طوسی در دربار سلاطین مغول آغاز شده است. یعنی نگاهی که در سدهها و دهههای اخیر وجود دارد همان نگاه قرن هفتمی به بعد است. در حالی که در قرون پنجم و ششم به جز شاگردان مستقیم و غیرمستقیم بوعلی به قول قدیمیها قاطبة حکما و فلسفهورزان و پزشکیپیشگان قلمروی ایران امروزی با او سر همراهی نداشتهاند. برای نمونه و فهرستوار موارد زیرین یاد میشود:
1. ابوریحان بیرونی در الصیدنه فی الطب حتی یک بار به او یا یکی از نوشتههایش اشارهای نکرده است.
- ابنابیصادق نیشابوری سده پنجمی معتقد بوده که طب باید با آثار قدماء مثل بقراط و جالینوس آموزانیده شود و خود نیز شارح آثار آنان بوده است. هموچندان اعتنایی به تدریس و شرح پزشکينگاشتهای ابنسینا نداشته است.
- ابامضر محمود بن جریر ضبنی اصفهانی (م507هـ) که از استادان اسماعیل جرجانی شمرده میشده به سبب اتهام فلسفهگرایی از اصفهان به خوارزم کوچیده بوده است.
- شاید به همین سبب جرجانی نیز ببه سبب فلسفهستیزی فرمانروایان ترک بیابانگرد سلجوقی هیچگاه در دربار سلاجقه حضور نیافته و به تبعیت از اصفهانی به خوارزم و مرو کوچ کرده است و به خوارزمشاهیان پیوسته که میپنداشته در آن اقلیم امنیت بیشتری حکمفرماست و به تعبیر امروزی حقوق شهروندی و از جمله دگراندیشی بیشتر رعایت میشود. البته باز هم سندی در میان نیست که جرجانی هیچ یک از آثار بوعلی را شرح کرده باشد.
- حبیش تفلیسی نیز که در قونیه و بغداد بوده شرحی بر پزشکینامههای ابنسینا نداشته است.
- فریدالدین غیلانی بلخی بر بوعلی نقد نوشته و لغزشهای وی را در قانون بر شمرده و بر جرجانی نیز تاخته که چرا متوجه اشتباهات ابنسینا نشده یا آنها را تذکر نداده است.
- ابنتلمیذ بغدادی (م 560هـ) و در پی او ابنجُمیع اسرائیلی(م594هـ) نقادی مفصلی از متن قانون داشتهاند.
- قطبالدین شیرازی نیز یادآور شده به جز فخر رازی کسی نتوانسته بوده تا قرن ششم گرهی از گرههای قانون را بازگشاید. هر جا او سخن گفته دیگران تکرار کردهاند و هر جا او سکوت کرده دیگران هم لب فرو بستهاند. این ابهامهای کتاب یاد شده تا سال 682هـ که قطبالدین شیرازی نخستین تحریر تحفه سعدیه را نوشته بوده دستکم برای وی نیز این معضلات حل نشده بوده است. جالب اینکه وی اعتراف میکند دستکم بیست و چهار سال برای رفع مشکلات قانون صرف کرده و از خراسان تا مصر طی طریق کرده است. نکتهای که نشان میدهد کماکان تا دهههای پس از حمله مغول مساله ناتوانی دریافت مفاهیم قانون بوعلی ادامه داشته است.
این نکته را هم بگویم که شاید باور کردن آن سخت دشوار باشد اینکه طی نزدیک به ششصد سالی که از اختراع دستگاه چاپ و نزدیک به دویست سالی که از تلاش مستشرقین برای احیای متون کهن عربی و فارسی گذشته تاکنون در شرق و غرب عالم چه از سوی خاورشناسان و چه خاورنشینان قانون فی الطب به شکل انتقادی ویراستة علمی و منتشر نشده است. البته عطف به داستان قطبالدین شیرازی که او در سدة هفتم بیست و چهار سال صرف وقت کرده تا مفاهیم آن را دریابد پس قطعاً چرایی عدم امکان تصحیح آن آشکار میشود. سادهتر بگوییم آنچه به شکل نمونههای چاپی طی یکی ـ دو سدة گذشته از این کتاب به دست داده شده نمونهای است که متولیان تصحیح و ترجمه خود نیز در خلوتشان صادقانه دریافته بودهاند که مفاهیم آن را به درستی و کمال درنیافتهاند تا بتوانند به دیگران تفهیم کنند. اینکه گاه ترجمهها نه فقط سبب دریافت اندیشههای بوعلی نشده بلکه ذهن را بیشتر از آن دور کرده یا نسبت به آن رمیدگي پدید آورده است.
- فخر رازی نیز در شرح قانون به نقد بوعلی پرداخته و شماری لغزشهایش را یادآور شده است. چنین است قطب مصری شاگرد فخر رازی که در سده هفتم در شرح قانون به نقادی علمی ابنسینا معطوف شده بوده است.
- دانشمندی همچون سیدمحمد ایلاقی نیشابوری سده پنجمی و ششمی که از شاگردان مکتب پورسینا شمرده میشده به تنقیح و دستهبندی دادههای قانون فی الطب روی آورده که ثابت میکند احساس کرده مستلزم چنین کوششی است.
چکیده آنکه شهرت بوعلی تا دو سده پس از مرگش صرفا به سبب نقادیهای فراوان متن قانون و شماری از دیگر آثارش بوده که شماری دانشمندان دربارهاش ابهام داشته و شماری نیز به نقد کوبندة آنها پرداخته بودهاند. سرانجام با ظهور مغول و تغییر هرم قدرت علمی و دینی بود که بخت و البته به یُمن توجهات خاصه خواجه نصیر و شاگردانش که تا به امروز تداوم یافته در خانة بوعلی را کوبیده و بدو روی خوش نشان داده است.
اصل ترویج و تبلیغ و ستایش مریدان و شاگردان در شهرت یافتن جهانی مکانی – زمانی نباید مغفول واقع شود. در نظام ادیان و عرفان این شیوه سخت مؤثر واقع شده است. چکیده آنکه نباید پنداشت شهرت فراگیر لزوماً و هماره با ژرفای دانش همراه است. درسی بزرگ که نباید از دستنوشتههای مؤلفان و منابع کمتر شناخته شده و گمنامتر در تحقیقات صرفنظر کرد. اعتبار منابع نیز نباید بر حسب تعداد نسخههای کتابتشونده یا شروح یا سدههای تدریس شونده بوده باشد. تجربهای تلخ که نگارندة این سطور معترف است دیرهنگام از آن آگاه شده است. شاید تقلید و تکرار مشهورات نادرست و خاصه اصالتدهی به همه نوشتههای منسوب به یک دانشمند نامدار از مهمترین اسباب انحطاط تمدنی در شرق بوده باشد. نظریهپردازان کمدانش و اگر نگوییم شهرتطلب و مغرضی که با ستایشهای گزافه و بیجای پسینیان رنگ اسطوره گرفتهاند. از سوی دیگر گوهرهایی نیز که در ویرانه مانده یا زیر پای افتاده و خاکآلوده شده و خزفنما گشته است.
اگر ابنسينا را نابغهاى در نظر بگيريم كه افق ديدگاه وى فراتر بوده، پس میدانسته مردمان زمانهاش طالب چه هستند؟ ارجوزهسرايىاش در طبّ كه محتملاً پس از تأليف قانون او بوده است البته اگر در آینده این انتساب مجعول دانسته نشود. سراینده هر که باشد تاریخ خلق ارجوزه از سوی سرایندهاش نمیتوانسته ماقبل سال چهارصد بوده باشد. به باورم در دنياى عربزبانان که شاعران بزرگى همچون بُحترى و ابوتمّام و متنبّى چند دهه پيش از ابنسينا مىزيستهاند احتمالا بوعلى دورادور موفقيّت و رخنه اجتماعى شعر آنان را پی میگرفته است. دور از ذهن نيست شاهنامة فردوسى كه ميان ايرانيان رخنهپذيرىِ بسيارى داشته، از چشم تیزبین وی دور نمانده بوده باشد گرچه تا آنجا که دانستهایم در آثارش به آن اشارهای نکرده است. البته پيش از ابنسينا ارجوزهسرايى طبى آغاز شده بوده اما سُرايندگانش چندان گسترش و كاميابيهايى را نداشتهاند كه او به دست آورد. نمونهاش سعيد بن عبد ربّه (م 350هـ / 961 م)[17] است كه برادرزادة اديب مشهور عرب ابنعبدربّه (م 328هـ/ 940م) ـ مؤلف عِقدالفريد ـ بوده است. به نوشته سزگين «داراى استعداد شاعرى بوده و قسمتى از شهرت او هم به علت ارجوزهاى است كه درباره مباحث پزشكى سروده است».[18]
سالهاست بر این اصل پای فشردهام که يكى از ويژگىهاى ابنسينا آن است که در هر زمينهاى به تأليف و تحقیق پرداخته در همان زمینه سخت مشهور و شاید نماد شده باشد. اغلب اوقات آغازگر آن طریق بوده يا اگر نخستين كس نيز نبوده برايند تلاش وی سبب مىشده كارهاى مشابه به كنارى نهاده و شايد به بوتة فراموشى سپرده شود. قانون في الطب گواه همين مدعاست كه گسترش جغرافيايى جهانى و توسعة زمانى دستکم هزارسالهای پيدا کرده است. كارنامه تاریخ نگارش پزشکی نامههای عربی برجاى مانده در تمدن اسلامى نشان مىدهد شاهكارهايى مانند الحاوى فى الطب محمد بن زكرياى رازى و كامل الصناعه في الطب على بن عباس اهوازى مجوسى و المائه في الطب ابوسهل مسيحى كه همگى پيش از قانون تأليف شده بودهاند، اساساً و بر سر هم يك شرح نيز از آنها گزارش نشده است. اما امروزه تلخيص و شرح كوتاه و بلند و ساده و پيچيده كتاب بوعلى خود به تنهايى از تمام آثار برجسته بقراط و جالينوس نيز بيشتر است. فصول بقراط علی رغم تقدم زمانیاش نسبت به قانون و سيطره شهرت جهانى در همه اقطار گيتى شمارگان حاشيهنويسى، تلخيص، نقد و شروحش که بنا به آمارگیری بنده تاکنون به چهل و نه رسیده فراتر از قانون نبوده است. در حالى كه دستكم نزديك به يكهزار و چهارصد و اندى سال پيش از تأليف بوعلى تدوين شده و بقراط لقب پدر علم طبّ نیز نصیبش شده بوده است.
به تقریب هیچ ارجوزهاى طبى به اندازه ارجوزه منسوب به بوعلی نسخهبردارى و شرحنويسى نشده است. اينكه ابنرشد به تفسیر مبسوط آن پرداخته و ابنزهر اندلسى حتى آن را از قانون برتر معرفى كرده شايد به تنهایی براى اثبات اين نظر و اهمیت آن كافى باشد. میتوان گفت ضربالمثل قديمى ايرانیان كه پيشانى فلانى بلند است يا مهرة مار دارد دربارة ابنسينا تحقق یافته است. چنانكه ياد خواهد شد همين منظومه شعرى به هر یک از زبانهاى مختلف از جمله فارسی ترجمههاى متعددی داشته است. چون ارجوزههاى متنوعی از ابنسينا گزارش شده، هرگاه در اين نوشته به اين واژه اشاره شود مقصودمان پُر شمارترين ارجوزههاى او از ديدگاه شمارگان بيت است. در صدر ارجوزهنامه طبی پورسینا آمده است:
«اینکه در سرزمین پارس بدیدم پیشة پزشکی از گفتمانهای نشست و برخاستوارانه و مناظرههای بیمارستانی و دانشگاهی تهی شده است. کسی که از فنون آن بیبهره است و به قانون طب آشنایی ندارد و تصویری از آن در ذهن خویش نقش نکرده به پزشکی روی آورده که البته با اندکبودگی درسخواندگی همراه شده است».[19]
شکوکهایی در باب ارجوزه فی الطب
برخی و عطف به همین مقدمه در انتسابش به ابنسینا تردید کردهاند. اما در این باره چند پرسش به ذهن می رسد:
1. اگر این ارجوزه سروده بوعلی نیست از کیست؟
- آیا منطقی است کسی بر خود رنجی بنهد و حاصل کارش را به نام ابنسینا کند؟
- اگر به راستی چنین بوده سببش تنگی معیشت سراینده بوده که فی المثل اگر مخطوطه به نام بوعلی میبوده به پاداش مادی بیشتری دست مییافته است؟ شاید هم کسی سروده و به دست جاعلی افتاده و نام او را از صدر متن اسقاط و به نام پورسینا معنون کرده است. الله اعلم.
- این لغزش عمدی یا سهوی در چه زمانی اتفاق افتاده است؟ زیرا منطقاً ابنرشد در سالهای پیش از 595هـ که مرگش در این سال بوده شرح خویش را پایان داده است. پس اگر به راستی این التباس پیش آمده باشد به باورم در فاصلة پس از مرگ بوعلی در حدود 428 تا سالهای 548 هـ رخ داده است.
- اگر این انتساب دروغین به بوعلی انجام شده در کدام نقطه جغرافیایی بوده است. عطف به شوق فراوان به بوعلی در میان اسماعیلیان فاطمی که فرمانروایان مصر در سالهای پیش از حملة مغول بودهاند به باورم نزدیکترین احتمال اینکه در شمال آفریقا انجام شده باشد. البته عطف به شهرت گرایش اسماعیلی پدر و برادر ابنسینا و نیز عدم مخالفت خودش به شکل علنی با اسماعیلیه، همچنین اینکه بر اساس دادههای گزارش شده که ابنسینا از دربار محمود غزنوی که مسلمانی از جنس اهل سنتی حنفی و متعصب بوده و به خلیفه مسلمانان وفادار و البته سخت دشمن قرمطیان و باطنیه بوده گریخته، اینکه بر اساس دادههای تاریخی بوعلی هرگز در تمامی عمر پای از مرز غربی ایران کنونی فراتر نگذاشته و به دارالخلافه خلافت اسلامی در بغداد وارد نشده و نیز اینکه مشهور است متهم به کفر شده که به قصد پاسخگویی دو بیت شعر نیز در این باره سروده کمابیش مؤید همین نظریه بوده باشد. ضمناً فعالیت فرقة اسماعیلیه در کشور مصر و حکومت فاطمیان که پیکرهاش با اندیشه اسماعیلی همجوشی داشته به تقریب از سال 361هـ در مصر سیر صعودی گرفته و اینکه ناصرخسرو قبادیانی و حمیدالدین کرمانی نیز در قرن پنجم از ایران بدان سرزمین رفته بودهاند از شواهد دیگر آن است.
از سوی دیگر رسالهای طبی به نام تدارک الخطا فی تدبیر الابدان وجود دارد که از سوی سزگین از آثار ابوالحسین احمد بن محمد سهیلی خوارزمی (م418هـ) دانسته شده است. نگارنده این سطور به جز آنچه سزگین گزارش داده نسخهای را نیز در کتابخانهای در تهران یافته است. اینکه آوردهاند دانشمندی جامع الاطراف بوده و سرانجام از خوارزم به بغداد و سامرا کوچیده بوده است.[20] همین کتاب به ابنسینا نیز نسبت داده شده است. البته در نمونة اخیر درخواستکننده تالیف سهیلی معرفی شده است. بنابراین شاید قول یحیی مهدوی پذیرفتنی باشد که یا مقدمه از بوعلی است و ارجوزه از او نیست یا به عکس ارجوزه از اوست و مقدمه از او نیست. آنچه انتساب ارجوزه را به بوعلی باز هم تردیدبرانگیز کرده اینکه ابنابیاصیبعه (م668هـ) نیز در عیون الانبا فی طبقات الاطبا آن را از شمار آثار وی برنشمرده است. درنگپذیر اینکه چگونه چند دهه پیش از آن فیلسوفی خردمند همچون ابنرشد از این نکته آگاه نشده و بدان تردید نکرده است؟ پرسش دیگر اینکه تا آنجا که امروزه آگاه شدهایم اساساً شخص دیگری نیز پیش از بوعلی و معاصر وی نبوده که نامش مشابه او باشد و ارجوزهای در طب داشته باشد که بگوییم التباس پیش آمده است. شاید بتوان گفت متن نثر از بوعلی بوده و شاعری دیگر نص را به شعر درآورده و به نام بوعلی مشهور شده است. با این همه تا یافته شدن دادههای متقن و مستدل داوری قطعی در این باره سخت دشوار است. اما در اينكه پزشكان و شارحان معاصر و پس از او خاصه فیلسوف عقلگرایی همچون ابنرشد اين ارجوزه را از او دانستهاند انتساب را همچنان در محاق تعلیق میگذارد که نه قابل اثبات است و نه مردود شمردن یقینی.
در گذار از ابيات ارجوزه، پيوسته الموجز في الطب ابننفيس (م 687هـ ) در ذهن نگارندة این سطور تداعى مىگردد. اگر به مباحث اين دو نوشته توجه كنيم، اشتراك بسيارى ديده مىشود. البته كتاب ابننفيس کمی گستردهتر از ارجوزه بوده و در توالی مبحث كليات از مفردات طبى و بيمارىها نيز ياد شده است. پس مىتوان گفت به سبب تقدم زمانی ارجوزه نسبت به موجز، شاید بتوان گفت بخش آغازين الموجز في الطب برداشت از ارجوزه ابنسيناست كه البته با مطالب افزونهاى از قانون و يا منابع ديگر به حجم بيشترى رسيده است.
نكته ديگرى از خوانش ارجوزه به دست مىآيد اينكه دستكم سه بار از واژة قانون ياد شده كه نشان مىدهد به جز اینکه سراینده تعلق خاطری به نام این کتاب داشته، احتمالاً تاریخ سرودن اين ابيات پس از نصّ ياد شده بوده است. شاید همین نکته سبب شده که برخی بپندارند این سروده از بوعلی است. دور نیست که سراینده با گنجانیدن نام قانون تلويحاً مىخواسته ذهن خوانندگان به تأليف ابنسینا معطوف شود.[21] در متن نیز مستقيماً از بقراط و رأى او پيرامون اركان ياد شده که صحّت آن را تأييد مىنمايد.[22] به هر روی اگر این منظومه طبی از بوعلی نیز نبوده باشد، اما راست آن است که بن مایه علمیاش از او یا از کسی است که در پزشکی در ترازی همسنگ او بوده است.
مختصات ارجوزه فی الطب
باید دانست شمارگان ابیات نسخههای مختلف دقیقاً یکی نیست. اما ارجوزه چاپی ياد شده حدود يكهزار و سيصد بيت دارد که با ستايش خداوند همراه است و این چنين آغاز مىشود:
«الحمد لله الملك الواحد ربّ السموات العلي الماجد
سبحانه منفرداً بالقدم مخرج موجوداتنا من عدم
مفيض نوره على عقولنا حتى بدا الخفيّ من معقولنا
بفضله قد خلق الإنسانا فضّله بالنطق و اللسانا
يوحي إليه العلم بالإحساس كما بدا الخفي بالقياس
و اعتلق العقل بنفس ناطقه ذات حياه و شهود صادقه
و قسّم العقل على البريه و الحس و الحياه بالسويه»[23]
در ابيات يادشده گرايش به خردورزى كه از دهههاى پايانى سده دوم هجرى آغاز گشته و به رازى رسیده و نمونة اعلاى آن در طبّ روحانى محمد بن زکریا ديده مىشود هنوز از پسِ واژهها و البته از نگرهای دیگر آشكار است. در ادامه در بخش آغازين منظومهاش اشارهاى است به اینکه شاعران، فرمانروايان قلمروی زبانآورىاند، همچنانكه پزشكان فرمانروايان تن آدمىاند. اين نكته حكايت از آن دارد كه سرآینده دوست مىداشته همچنانكه اطباء پادشاهان تن مردمان شدهاند، شاعران هم شاهان قلمرو سخنورى بوده باشند. در ابيات زيرين يادآور مىشود كه در ارجوزهاش همة دانش نظرى و عملى طبّ گرد آمده است:
«و الشعراء امراء الألسن كما الأطبّاء ملوك البدن
هذا يسن النفس بالفصاحه و ذا يطبّ الجسم بالنصاحه
و هذه أرجوزه قد اكتملْ فيها جميع الطب علماً و عملْ
فها أنا مبتديء بنظم منثور ما حفظته من علم»[24]
مباحث زيرين در منظومه ياد شده است. نخست از حدّ طبّ سخن گفته شده كه همان نگهداشت تندرستى در بدن افراد سالم و بازگرداندن سلامتى به بيماران است. به دو بخش كلّى نظرگاهها و بالینی تقسيم شده و مباحث مطروحه در آن جاى داده شده است: نخست از امور طبيعى هفتگانه ياد شده كه مشتمل بر مباحث اركان، مزاج، اخلاط، اعضاء، ارواح، قُوا و افعال است. سپس ششگانههای بايسته ـ سته ضروريه ـ را برشمرده كه بخش مشتمل بر بهداشت در پزشكى كهن است كه ابتدا از هوا ـ و تأثير خورشيد و ستارگان و زان پس تغيير هوا به حسب كوهها و شهرها و درياها و بادها و مجاورت با خاكها ـ آغاز كرده و بعد به نوشيدنىها ـ خوردنىها، خواب ـ بيدارى، حركت ـ سكون، استفراغ ـ احتقان و سرانجام پديدههاى نفسانى پرداخته است.
در ادامه هم از امور غيرطبيعى سخن گفته كه مرض و سبب و عَرَض بوده باشد. در بخش امراض، آنها را به سه دستة كلى بيمارى اندامهاى متشابه و اندامهاى آلى يعنى ابزارى و انحلال فرد ردهبندى كرده، سپس از تقسيمبندى اسباب ـ سببها ـ به گرم و سرد و مرطوبى و خشك سخن گفته است مثل انسداد و انفتاح مجارى، زيادت عدد و نقصان آن، خشونت و نرمى. آنگاه از سببها ياد كرده كه به دو دسته: اتصال ـ انفصال و انحلال فرد تقسيمبندی شدهاند. اعراض ـ پديدهها ـ سومين بخش است كه زان پس به دلائل مىپردازد و مفصلا از نبض و انواع آن سخن مىگويد. آنگاه از خونريزى، ادرار، مدفوع، عرق، علامات ترساننده، انواع امتلاء، غلبه اخلاط چهارگانه و بحران ذكرى به ميان آورده است. در فرجامين بخش طبّ نظرى از انواع تدابير ياد مىكند كه عبارتند از: تدبيرهای دوا و غذا، هوا، خوردنىها، آشاميدنيها، خواب، ورزش، برنامه سفر، كودكدارى، سالخوردگان و چند مبحث كوتاه ديگر.
مباحث طبّ عملى در اين ارجوزه شامل دو بخش: دستكارى ـ العمل باليد ـ است كه شامل جرّاحى و اعمال درمانى رگها، ماهيچهها و استخوان است. بخش دوم كه در مقدمه كتاب از آن ياد كرده اما در پايان نيامده، استفاده از فنّ داروسازى و فراهمآورى غذا براى بيمار و افراد سالم است كه لازمه بهداشت تن است. دانسته نيست با مرگ منظومهسرا نيمهكاره مانده يا نسخههاى خطى يافته شونده در كتابخانههاى امروزى چنين است.
اين ارجوزه در بحر رجز سروده شده و از جمله بحورى دانسته مىشده كه براى کاربری دانشجويان آسانتر است و زودهنگامتر مىتوانند آن را به حافظه بسپارند. مستشرقين از نفوذ و كاربرد فراوان اين ارجوزه در قرون وسطى ياد كردهاند كه در ميان مسلمانان و هم مسيحيان و يهوديان رواج داشته است. چنانکه چند بار یادآور شدهایم گويا در مغرب زمين و غرب اسلامى استقبال بيشترى از اين ارجوزه كرده بودهاند. از شگفتيهاى روزگار اينكه نگارنده اين سطور دريافته در ميان شروح متعدد طبی اين منظومه طبى، يكى هم از سوى هموطنان وى در پهنه قلمرو امروزى ايران و افغانستان و تاجيكستان و ازبكستان نه به عربی بلکه به فارسی هم تأليف نشده بوده است. دور نیست همانند قانون عرضه و تقاضا در بخش اقتصاد بوده باشد. اينكه شايد هر گوهرى در معدن خويش بىارزش بنمايد. تا بركنده و بيرون فرستاده نشود يعنى استخراج و يا به تعبیر انسانیاش اخراج و تبعید و سربهنیست نگردد و به دست گوهرشناس نيفتد سنگى پيش پا افتاده بيش نخواهد بود. گویا شهرت جهانی در میان آدمیان و سنگها و نوشتهها از همین اصل همگانی پیروی میکند.
چندین تصحيح انتقادى از اين ارجوزه منسوب به پورسینا منتشر شده است. فيلسوفی بلخی تبار، بخارازادة – بخارابالیده، جرجان – ری – همدان اصفهاننشين و نیز اصفهان گورسپار که به نوشته نجم الدین قمی سده ششمی که گواهی داده در اصفهان با خاک برابرش کردند و البته امروزه مشهور به همداندفين شده است. پس گورسیناپژوهی نیز شایسته تحقیق است تا همچون محمد بن زکریای رازی نبوده باشد که اصلا مبحثش هم مطرح نشده است. شروح كوتاه و بلندی هم از ارجزوه بوعلی در بيرون از مرزهاى ايران به چاپ رسيده است. درنگپذیر اینکه مقالهاى تحقيقى و ارزشمند نیز از سوى پژوهشگران همزبان و هموطنش در این موضوع تدوين نشده است.
دیگر ارجوزه های طبی منسوب به بوعلی
شادروان يحيى مهدوى در كتاب خود فقط از هشت ارجوزه گوناگون منتسب به ابنسينا نام برده كه نگارنده این سطور با تلفيق يادكردهاى شمارى ديگر از پژوهشگران، شماری دادهها را پردازش كرده و اندكى بدان افزوده است:
1. أرجوزه في الطب. مشهورترین نمونه است كه چنين آغاز مىشود:
الحمدلله ملك الواحد رب السموات العلى الماجد
در بعضى از نسخههاى خطى، مقدّم بر آغاز ارجوزه از مقدمهاى به نثر نيز در صدر رساله ياد شده است. بار دیگر یادآور شده است مگر اينكه اين مقدمه ياد شده را از او ندانيم.[25] دستکم از یک نسخه ايران در كتابخانه ملك ياد كرده كه حدود يكهزار و سيصد بيت دارد. سپس از نسخههاى بيرون از ايران نام برده است.[26] منطقاً این شمارگان مخطوطه در شصت و چند سال گذشته افزایش یافته است. نسخه چاپى سوريه مشتمل بر 1337 بيت است.[27] در فهرست تركيه ضمن يادكرد نسخههاى فاتح، نورعثمانيه، شهيد على، اياصوفيه، على اميرى و بغدادلى وهب از 1316 بيتى بودن آن گزارش شده است.[28]
- أرجوزه في الطب كه يحيى مهدوى با عنوان «في حفظ الصحه» معرفى كرده و به نقل از قنواتى عدد ابيات آن را صد و پنجاه و یک شمرده است. سپس يادآور شده نسخة اياصوفيه پانزده و نسخه برلن سیزده بيتى است. همو در اينجا افزون بر نسخههاى يادشده از نسخه اسكوريال و ليدن نيز نام برده است. بيت آغازين و پايانىاش چنين ياد شده است:
اسمع جميع وصيتي و اعمل بها فالطب مجموع بنص كلامي
فالعقد تبديل المزاج و حله يشفى المريض به و بالأوهام[29]
- أرجوزه في الطب. اين همان ارجوزهاى است كه مصحح سورى متن چاپی نیز آن را منسوب به بوعلى دانسته است. يحيى مهدوى «في الفصول الأربعه» موضوع ارجوزه ياد كرده و شمارگان ابيات آن را یکصد و بیست و یک آورده و از نسخههاى برلين و اياصوفيه و پاريس آن نيز ياد كرده است. به نقل از قنواتى از شرحى بر اين ارجوزه كه مدين بن عبدالرحمان لطبيب به نام القول الأنيس و الدرّ النفيس على منظومه الشيخ الرئيس نگاشته سخن گفته که البته در سالهای گذشته ویراستة متن عربیاش منتشر شده است. همانجا يادآور شده ابتداى اين ارجوزه در نسخههاى مختلف يكسان نيست. دو بيت آغازين اين چنين است:
يقول راجى عفوه إبنسينا و لميزل بالله مستعينا
يا سائلى عن صحه الأجساد اسمع صحيح الطب بالارشاد[30]
يادآور مىشود نسخه انتقادى چاپ محمد زهيربابا نيز به همين ترتيب آغاز مىشود كه البته بیست و شش بيت افزونهتر از یادکرد مهدوى است.[31] در كتابخانه داماد ابراهيم، بغدادلى وهبى، راغبپاشا و خسروپاشا نسخههايى از آن گزارش شده كه صد و سی و شش بيت دارد.[32] در كتابخانه چستربيتى بريتانيا نسخهاى از آن وجود دارد كه گويا با الهامگيرى از بيت دوم منظومه أرجوزه في صحه الأجساد نامگذارى شده است.[33]
- أرجوزه في التشريح. يحيى مهدوى تنها به يك نسخه واتيكان آن اشاره كرده كه چنين آغاز مىشود :
«الحمد لله معلل العلل و خالق الخلق القديم الأزلى»[34]
يحيى مهدوى چيزى افزونهتر از بخش يادشده فراروى ما نمىنهد. امّا نسخه ديگرى از اين رساله در چستربيتى بريتانيا نيز گزارش شده كه آغاز آن متفاوت است:
«الحمد لله على تهذيبي و عاصم من المتهدي بي»[35]
- أرجوزه في وصايا البقراط. او اين ارجوزه را با شمارگان نود و سه بيت كه دو نسخه در برلين دارد معرّفى مىكند كه «هذه القضايا للفاضل أبقراط و قد نظمها الرئيس أبوعلى إبنسينا» و بيت آغازين و پايانى چنين آمده است :
يا رب سرّ لميزل مخزونا مكتماً بين الورى مكتوما
فاحفظه أن كنت حفيظاً للحكم تصير في الطب رفيعا كالحكم[36]
در كتابخانههاى تركيه از آن با نام ارجوزه في الوصايا الطبيه و النصائح الطبيه ياد شده كه در احمد ثالث و نورعثمانيه نسخههايى از آن بر جاى مانده است.[37] لازم به یادآوری است ابن بذوخ (م 576هـ) نیز دست کم دو ارجوزه داشته که یکی ارجوزه فصول بقراط و دیگری ارجوزه تقدمه المعرفه از بقراط بوده است. نکته تأملپذیر اینکه او به آثار بوعلی تعلق خاطر داشته و در زمینه سرودن شعر نیز تبحر داشته است. شاید یکی از گزینههای پژوهش التباسشوندگی ارجوزههای ابنسینا با دیگران همین شخص بوده باشد.
- أرجوزه في المجرّبات. يحيى مهدوى از اين ارجوزه صد و بیست بيتى كه نسخههايى از برلين و اياصوفيه و نورعثمانيه و پاريس دارد و دو بيت اوّل و آخر آن ياد شده نام برده است:
بدأت بسم الله في نظم حسن أذكر ما جربت في طول الزمن
ما حركت ريح ببحر موجا و ما سرت راعيه و هوجا[38]
يادآور مىشود به گزارش رمضان ششن (=چچن) از اين كتاب چهار نسخه در نورعثمانيه و يك نسخه در اياصوفيه وجود دارد.[39] نگارنده رسالهاى به همين نام يافته كه در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى است.[40]
- أرجوزه في الوصايا. او اين منظومه را «نصايح طبيه» معرفى كرده كه هفتاد و دو بيت دارد و از نسخههاى برلين و گوتا و احمد ثالث و نورعثمانيه آن نيز گزارش مىدهد كه آغاز و پايان آن چنين است:
أول يوم تنزل الشمس الحمل تشرب ماء فاتراً على عجل
و آله و صحبه السادات ما غرّد القمرى مدى الأوقات[41]
نگارندة این سطور در کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد به نسخهاى از آن برخورد كرده كه فهرستنگار آن را هفتاد و شش بيتى معرفى نموده و بيت پايانى را چنين آورده است:
«و طيبه الأنس مع النكاح مع كل كاعبه رواح»[42]
- أرجوزه في الحميات. نسخهاى از آن در كتابخانه مادريد اسپانيا گزارش شده كه آغاز آن با ارجوزهاى به همين نام از ابنعزرون دقيقاً يكسان است[43] كه در جاى خود ياد كردهايم. انتساب آن به پژوهشى جداگانه نيازمند است.
- أرجوزه في المنطق. اين مجموعه شعرى گرچه درباره طبّ نيست اما نشاندهنده گرايش به سرودن شعر در دیگر زمینهها و اقبال خواهندگان از جمله علم منطق است که از تخصصهای بوعلی بوده است. اين رساله را دویست و نود بيتى معرفى کرده و از چاپ لاتينى آن در 1836م و عربى آن در قاهره به سال 1910م ياد نموده است.[44] در كتابخانه چستربيتى بريتانيا منظومهاى گزارش شده كه أرجوزه إبنسينا جزء العمل و تقسيمه نام دارد و از بوعلى دانسته شده كه آغازش چنين است:
«و إذا نظمت في كتاب العلم في الطب ما سمعته من نظم»[45]
پس اين رساله همانى است كه بخش عملى منظومه هزار و سیصد بيتى چاپ سوريه به شمار مىآيد. اما بر سر هم میتوان گفت منطقاً همه این ارجوزهها نمیتواند از بوعلی بوده باشد. شاید یکی هم از سرودههایش نباشد. اما به باورم عطف به قصیده معروف وی که مرتبط با نفوس مجرده و هبوط آن است شماری پنداشتهاند اگر رسالهای منظوم هم در طب یافته شد میتواند عطف به شهرت بوعلی به پزشکپیشگی از او بوده باشد.
شارحان ارجوزه
در منابع تاريخ پزشكى و فهرستهاى كتابخانههاى خطى گاهی به شکلی کلی و بییادکرد جزئیات شروح ارجوزه ابنسينا گزارش شده است. آشكار است كه به دليل انتساب ارجوزههاى متعدد به بوعلى، تفكيك هر يك از آنها جز با رؤيت مستقيم نسخهها مقدور نيست. پس آنچه در زير ياد مىشود ممكن است به چند ارجوزه تعلق داشته باشد كه البته شارحانى چون ابنرشد به ارجوزه اصلى بوعلى كه حدود هزار و سیصد بيتى است پرداختهاند. چنانکه پیشتر یاد شد دور است فيلسوفى همچون او به شرح رسالهاى بپردازد كه در صحت انتساب آن به ابنسينا ترديد وجود داشته باشد:
- ابنرشد. ابىالوليد محمد بن احمد (م595هـ / 1198م) نخستين شارح أرجوزه في الطب ابنسينا، فيلسوف و پزشك و حقوقدان برجستهاى بوده است. از زندهیاد کاظم برگنیسی شنیدم میگفت اگر بخواهیم یک تن را در تمدن اسلامی نام ببریم که به معنای راستین کلمه مصداق فیلاسوفیا بوده باشد هموست. البته گاهى ابنرشد منتقد فلسفه بوعلى نیز بوده است. به گواهى شفاهى غلامحسين ابراهيمى دينانى ابنرشد تا دهه های اخیر در ایران ناشناخته بوده است. مدرسان و طلاب مدارس قدیمه به تقریب هیچیک از آثارش را نخوانده بوده اند بلکه حتی او را به نام هم نمی شناخته اند. شاید باید پذیرفت تألیف ایشان نخستین کتاب منسجم در باره ابنرشد است. با همه تعلق خاطر ژرف دینانی به پورسینا که بارها حضوراً سخت آن را احساس کردهام منصفانه اعتراف کردهاند ابنرشد انديشههاى بوعلى را بحثهایى كلامى و نه از جنس فلسفه ارسطويى خوانده است. آنچه از دینانی یاد شد گواهی برای تایید همان نگرهای نیز هست که از سده پنجم به بعد دادههای علوم محض و ناب هر رشته همچون روند طباخی با یکدیگر ترکیب و آمیخته شده بوده است. به تعبیر اطبای کهن از مفردهها داروی مرکبه ساخته شد. اما دستكم ابنرشد در قلمرو طب اين اثر را ارزشمند تشخيص داده كه به شرحنويسى آن پرداخته بوده است. يحيى مهدوى از دو نسخة خطّى آن گزارش داده[46] كه البته منطقاً بيش از اين شمارگان خواهد بود. انتشار شرح اين كتاب به زبانهاى بيگانه هفتصد سال بر فارسى و عربى تقدم زمانى داشته است. در تركيه از شرح مذكور نسخههاى متعددى گزارش شده كه در كتابخانههاى احمد ثالث، دانشگاه استانبول، مغنيسا، ولىالدين افندى و بايزيد عمومى وجود دارد.[47] نگارنده اين سطور نسخه خطى پرينستون را بازبينى كرده است. البته ويراسته اين كتاب در سالهاى اخير در كشورهاى عربى انتشار يافته است. در كتابخانه چستربيتى نسخهاى از اين كتاب با نام شرح منظومة ابنسينا ياد شده كه يكصد و سى برگ دارد و در قرن يازدهم هجرى كتابت شده است.[48] محمد عربى خطّابى در كتاب خود بخشى از شرح ابنرشد را ياد كرده بىآنكه به نسخهاى خطى يا چاپى از آن اشارهاى كرده باشد. اما از گذر بخش كوتاه آورده شده، مىتوان از دقت نظر ابنرشد آگاه شد. او در اين كتاب اين نظريه را كه قواى سهگانه طبيعى و حيوانى و نفسانى در سه اندام كبد و قلب و مغز جاى گرفتهاند را ديدگاه بقراط و جالينوس و افلاطون معرفى و بر اين نگرش دو انتقاد وارد نموده است.[49] شايد يادآورى اين نكته لازم باشد كه ابنسينا نيز رأى سهگانه پيشين را پذيرفته است. به اين ترتيب ابنرشد نسبت به همة پزشكان بزرگ پيش از خود داورى ديگرگونهاى دارد كه نشانى از نگاه فلسفى منحصر به فرد اوست.
- ابنطملوس.[50] محمد زهيربابا نام كامل او را «ابوالحجاج يوسف بن محمد بن طملوس حكيم» (م620 هـ/1123م) یاد كرده است.[51] ابنابىاصيبعه او را چنين شناسانيده: «أبواسحق بن طملوس من جزيره شقر من أعمال بلنسيه و هو من جمله الفضلاء في صناعه الطب، و أحد المتعينين من أهلها و خدم الناصر بالطب و توفي ببلده».[52] از اين دانشمند تنها يك كتاب پزشكى معرفى شده كه همين شرح بر ارجوزه است. يادآور مىشود كه او را در فلسفه شاگرد ابنرشد مىدانند و برخى معتقدند چون در شرح خود اشارهاى به كار مشابه آن از سوى ابنرشد نداشته، شايد تأليف اين كتاب پيش از كار ابنرشد بوده است. محمد عربى خطابى در كتاب خود با معرفى او، بخشى از شرح او بر ارجوزه ابنسينا را آورده و از نسخه مراكش آنكه يكصد و يك برگ دارد ياد مىكند.[53]
- موسى بن ابراهيم بغدادى[54] (م876 هـ/1471م) كه محمد زهيربابا در مقدمه چاپى نام او را موسى بن ابراهيم بن موسى متطبب (م870هـ /1465م) ياد كرده است. شرح او الجوهر النفيس في شرح أرجوزه الرئيس نام دارد.[55] محمد زهيربابا به نادرستى از شرحى ديگر ياد مىكند كه شرفالدين يلدارى به انجام رسانيده است.[56] اما در كتابخانههاى تركيه كه از نسخههاى لالهلى، فيضاله افندى و بايزيد عمومى گزارش شده، در همانجا نام كامل او را شرفالدين ابىنجا موسى بن ابراهيم بن موسى بن محمد يلدانى كحّال آورده شده و الجوهر النفيس في شرح أرجوزه الشيخ الرئيس نام گرفته است.[57] به اين ترتيب آشكار میشود يك شرح به دو شكل جداگانه گزارش شده كه البته ماهیتی متمایز ندارد. پس نادرست معرفی شده است.
- احمد بن عبدالسلام صقلى[58] (م حدود 830 هـ / 1427 م) اهل سیسیل ایتالیا كه يحيى مهدوى او را به همين اندازه كوتاه معرفى كرده است. خطابى «او را متوفاى حدود 820هـ/1417م ياد كرده كه تبار او از سادات حسنى بوده كه به سيسيل آمده و در آنجا ساكن شدهاند. اين دانشمند در تونس پزشكى را آموخته و ادويه مفرده، حفظ الصحه و سرانجام شرح أرجوزه الشيخ الرئيس إبنسينا في الطب مؤلفات او ياد شده است».[59] محمد زهيربابا نام اين كتاب را شرح الشريف الصقلى و مؤلف را متوفاى 838هـ / 1434م ياد كرده ـ كه محتملا نادرست است ـ و نسخهاى از آن را در كتابخانه زيتونيه تونس گزارش داده است.[60]
- احمد بن محمد بن مهنا كه خطابى ذيل پزشكان سده نهم اندلس و به نقل از نفحالطيب او را چنان شناسانيده: «احمد بن محمد، پزشكى از اهالى مغرب بوده كه گرچه اهل سبت شمرده مىشود اما در شهر فاس ساكن مىشود. طبّ را از ابنخطيب سلمانى فرامىگيرد و الإيضاح و التتميم را كه شرحى بر ارجوزه ابنسيناست مىنگارد. اين نوشته متممى بر شروح ابنرشد و ابنطملوس و صقلى است. شرحى طويل است كه در دو جزء تدوين شده و نسخه خطى ناكاملى از آن در مراكش وجود دارد».[61] سال زاد ـ مرگ او در اين منبع ياد نشده است. يحيى مهدوى به اشتباه او را احمد بن محمد مُهنّا و متوفاى 820 هـ / 1417م ياد كرده و بيش از اين آگاهى دیگری به دست نداده است.[62]
- عبدالحميد بن ابىالحديد مدائنى. در منابع تاريخ پزشكى نام او به دست نيامد و فقط او را از شارحان ارجوزه ابنسينا ياد كردهاند.[63] شايد به قرينه نام پدر فرزند شارح معروف نهجالبلاغه در قرن هفتم بوده باشد.
- محمد بن اسماعيل بن محمد كه سامى حمارنه در فهرست خود او را متوفاى 988هـ/ 1580م ياد كرده است.[64] دوسرى در فهرست خود از شرح او بر ارجوزه ابنسينا با عنوان التوفيق للطبيب الشقيق ياد كرده و به نام يادشده پسوند متطبب افزوده شده است. نسخهاى كه در كتابخانه ملى تونس موجود است يكصد و هشتاد برگ دارد و به خط مؤلف است.[65] در پايان نسخه يادشده از على بن عباس به عنوان شاگرد ابوماهر كه كتاب كامل الصناعه را براى عضدالدوله نوشته و در درمان و تركيب داروها او را پيشوا خوانده است ياد مىكند.
- محمد جبلى طبيب (م 1282 هـ / 1865 م) شارح ديگرى است كه محمد زهيربابا گزارش مىدهد.[66] نگارنده به شرح زندگانى او دست نيافت.
- شبلى شميل سدة نوزدهمی و از پیشگامان روشنگری در کشورهای عربی نخستينبار نگارنده این سطور نام شرح او را در خوانش پژوهش ارزشمند حميد عنايت ديد كه افزون بر اين رساله، از شرح فصول بقراط او نيز گزارش داده شده است. كارنامة زندگى و آثار او به تفصيل در اين نوشته آمده است.[67] شميل شرح خود را طى سه شماره در مجله الشفاء سال 1887م منتشر كرده بوده است.[68] به باور شادروان عنایت وی میکوشیده از دادههای علمی کهن برای اثبات نظریههای اسپنسر فیلسوف انگلیسی در باب فلسفه نشو و ارتقا و نیز چارلز داروین درباره تکامل بهره برگیرد.
- ابوزيد عبدالرحمان بن ابىجمعه. از دانشمندان ممالك مغرب اسلامى است كه در مقدمه چاپى ارجوزه از آن ياد شده است.[69] در جايى ديگر نام كامل او ابوزيد عبدالرحمان بن محمد بن مسعود بن عمر بن موسى الفارسى ياد شده و نام أرجوزه الفوائد و المنافع بر منظومه طبى او به او اطلاق گرديده است. اين مجموعه شعرى طبى كه نسخهاى از آن در كتابخانه ملى تونس موجود است داراى يك مقدمه و در ادامه ردهبندى موضوعى بر اساس بيمارىهاى صرع و چشم و پوست و دندانها و كبد بوده و آغاز آن چنين است:
«الحمد لله القديم الباقي رب العباد و على الاطلاق»[70]
- مدين بن عبدالرحمان قوصونى مصرى. رمضان ششن او را متوفاى پس از 1044 هـ/ 1634م ياد كرده و شرح او القول الأنيس و الدر النفيس على منظومه الشيخ الرئيس نام نهاده[71] که البته چاپ شده است.
- قطبالدین شیرازی (634-710هـ). به روایت سيريل الگود در كتاب خود كه به زندگى قطبالدين شيرازى پرداخته، در كنار ديگر آثار تأليفى اين دانشمند به رسالهاى اشاره كرده كه نگارنده اين سطور در منبع ديگرى به آن برخورد نكرده است. او مىنويسد: «قطب الدين… تفسيرى بر ارجوزه ابنسينا… نگاشته است».[72] با توجه به لغزشى كه او در تأليف ديگر او انجام داده و شرح حكمه العين نجم الدين دبيران قزوينى را كه در علم منطق است، «رسالهاى در زمينه تخصص خود يعنى درمان بيمارىهاى چشم»[73] پنداشته مىتوان تصور كرد كه در انتساب شرح ارجوزه نيز دچار لغزش شده باشد.
- عبدالكريم بن مؤمن. دوسرى از رسالة او به نام شرح أرجوزه المواهب الربانيه في علاج الأمراض البيبشيه ياد مىكند كه در كتابخانه ملى تونس موجود است.[74] در معجم الأطباء كه ذيل عيون الانباء است و به پزشكان متأخر پرداخته، از او يادكردى ديده نمىشود.
- بقراط(!) دوسرى از شرح أرجوزه أبقراط در كتابخانه چستربيتى بريتانيا ياد كرده است. آشكار است كه بقراط ارجوزهاى نداشته و شايد سراينده يا كاتبى به شکل نمادین و به یاد پدر علم طب اين نام را بدان داده است. بيت اوّل از قول بقراط چنين ياد شده:
«إن الدوا هو الحمى عن السقم و الداء يبدو من طريق التخم»[75]
- در كتابخانه چستربيتى از شرح ارجوزه ديگرى بر ابنسينا ياد شده كه مؤلف آن مجهول است. اين رساله شرح منظومة إبنسينا نام دارد كه نسخه آن از سده نهم هجرى است و آغاز و پايان آن افتاده است.[76] شايد به اين سبب با بررسى بيشتر بتوان تشخيص داد كه يكى از شرحهاى شناخته شده ديگر است كه اينگونه معرفي شده است.
کارنامه چاپهاى ارجوزه
ارجوزه ابنسینا يك بار به سال 1829م از سوى عبدالمجيد در كلكته هندوستان و بار ديگر در لكهنو به سال 1261هـ با شرح ابنرشد به چاپ رسيد. به سال 1956م در پاريس همراه با ترجمة فرانسه به كوشش ژاهيه و نورالدين منتشر شد. تصحيح انتقادى آن از سوى محمد زهيربابا به همراه دو رساله ديگر با عنوان من مؤلفات ابنسينا به سال 1404هـ / 1984م از سوى دانشگاه حلب سوريه به چاپ رسيد كه در بردارنده دو ارجوزه 1337 بيتى و 147 بيتى است كه البته مصحح آن را منسوب به بوعلى سينا معرفى كرده است. در اروپا ترجمه لاتينى ارجوزه که از سوی ژرار كرمونيايى انجام شده به سال 1556م به چاپ رسيده بوده است. آرنولد دوويلنو (م1311م) استاد دانشكده پزشكى پاريس بخش تبهاى ارجوزه ابنسينا را كه سيصد بيت بوده ترجمه كرده كه به سالهاى 1520 ـ 1522م در ونيز و به قول عربها بندقيه، 1522م ليون فرانسه، 1527م وزان پس 1562م و 1608م و 1630م و 1650م باز چاپ شده است. شايد يادآورى آن خالى از لطف نباشد كه در سدههاى ميانه اروپا دانشمندى فرانسوى به نام ژاك ديسبارس طى بيست و يك سال عمر خود را براى نوشتن شرح قانون ابنسينا صرف کرد كه به پانزده جلد بالغ شده بوده است.
ترجمههاى لاتين
ژرار كرمونيايى (متوفای 1187 م) آن را به لاتينى بازگردانده كه يحيى مهدوى از آن ياد نكرده است و چنانكه ياد شد يك بار ديگر هم آرمانگو دوبليز در سده سيزدهم ميلادى آن را ترجمه كرده بوده است.
ترجمههاى عبرى
- سليمان بن يوسف که حدود سال 1265م ارجوزه را ترجمه کرده بوده است.
- موسى بن تبّون (637 ـ 682 هـ / 1240 ـ 1283 م) كه نام او موسى بن سموئل بوده او را متولد مارسى فرانسه شناسانیدهاند. در پزشكى و فلسفه و ترجمه ورزيده بوده است. برخى از آثار ترجمهای او در دانش پزشكى شامل ترياق، لتقسيم و تشجير رازى و زادالمسافر ابنجزار و المسائل فی الطب حنين بن اسحاق و شرح فصول بقراط تالیف موسى بن ميمون است كه باید ارجوزه ابنسينا را نيز بدان افزود. البته شمار ترجمههاى او بيشتر است و در فلسفه و رياضى و نجوم و طبيعيات نيز در كارنامه او آثار برجستهاى گزارش شده است.[77]
- حاييم اسرائيل كه حدود 1261م ارجوزه را به شعر عبرى ترجمه كرده است. اين دانشمند را از اهالى شهر بيزيه فرانسه ياد كردهاند.
ترجمههاى فارسى
دستكم سه ترجمه در فاصله سالهاى 1360ـ 1393ش در ايران منتشر شده كه آخرى به شكل منظومهاى طبى است. چکیده آنکه هیچ کدام به راستی ترجمهای دقیق از متن اصلی نیست. لغزشهای فراوانی بدانها راه یافته که نیازمند نقادی در قالب یک مقاله مستقل است. گواهش اینکه از سوی کارشناسان زبان و ادب فارسی جدی گرفته نشد بلکه شاید از انتشار آن هم آگاه نشده اند . بازگردان دیگر باره بنیادینی و البته دقیق از آن به دست کار بلدی چیره بر عربی و مبانی دانش طب کهن همچون شادروانان عباس زریاب خویی و هوشنگ اعلم و کاظم برگ نیسی بایسته است که ارباب عقل سلیم سخت آگاهند دیگر وطن از امثال اینان سخت تهی مانده است.
ترجمه اردو
نير واسطى در كتاب خود از ترجمه ارجوزه شيخ الرئيس از سوى ابو عبدالعزيز محمد بتالوى گزارش داده است.[78] اين رساله به انگليسى نيز ترجمه شده اما از ترجمههاى ديگر آگاهى به دست نيامد.
ارجوزههاى طبى ديگران
پس از ابنسينا، دانشمندان ديگرى نيز به ارجوزهسرايى پرداخته بودهاند. آنچه ياد مىشود تنها شامل عنوانهايى است كه نام ارجوزه بر خود دارند و منظومههاى طبى ـ چه با يادكرد پيش نام منظومه و يا به نام اختصاصى ديگر ـ در اين مجموعه نمىگنجد. از جمله ارجوزهها به نمونههاى زير اشاره مىشود كه البته فهرستى كامل نيست:
- محمد بن زكريای رازى. در كتابخانه چستربيتى بريتانيا از أرجوزه في الطب او ياد شده است. فؤاد سزگين در تاريخ نگارشهاى عربى و محمود نجمآبادى در فهرست مصنفات رازى و مهدى محقق در فيلسوف رى از آن ياد نكردهاند. تا امروز نگارنده اين سطور هيچ منظومه طبى در جايى جز اين منبع نديده كه استناد قاطعى به سرودن ارجوزه از سوى رازى شده باشد. شايد به نام وى جعل شده يا كسى بوده كه همنام وى یا نامش مشابه او بوده است. اين منظومه طبى كه نيازمند پژوهش بيشتر است چنين آغاز مىشود:
«الحمد لله الذى برانا و ركب العقول و الاذهانا
و من بالسماع و الإبصار يهدى لها من ذا اعتبار»[79]
- ابنطُفيل. محمد بن عبدالملك بن طفيل (م581 هـ/1180م) كه رساله حى بن يقظان او ميان ايرانيان با ترجمه بديعالزمان فروزانفر شناخته شده است، فيلسوف و طبيبى بوده كه ارجوزهاى در طبّ داشته كه نسخهاى از آن در قرويين فاس گزارش شده است.[80]
- سديدالدين ابوثناء محمود بن عمر بن محمد شيبانى معروف به ابنرقيقه / زقيقه (م635 هـ/ 1238م) كه ارجوزهاى درباره رگ زدن سروده بوده كه با عنوان أرجوزه في الفصد در اياصوفيه و شهيد على پاشای تركيه دو نسخه از آن گزارش شده[81] و ابنابىاصيبعه نيز در كتاب خود به اين دانشمند و شرح او اشاره كرده است.[82] در همين منبع اخير از رجز كليات قانون و نيز القصيده الباهيه كه در ميافارقين به سال 615هـ براى شاه ارمن سروده و سرايش آن را دو روزه معرّفى كرده ياد شده است. در آنجا يادآورى شده كه اين پزشك، مسائل حنين بن اسحاق را به نظم در آورده بوده است.
- شمسالدين ابوعبداله محمد بن دانيال بن يوسف موصلى معروف به ابندانيال (م 710هـ /1310م) كه دستكم نسخهاى از ارجوزه او در كتابخانه اياصوفيه تركيه وجود دارد.[83] احمد عيسىبك او را «كحال معرفى كرده و نام ارجوزه او را عقود النظام فيمن ولى مصر من الحكام نهاده است».[84]
- ابوالفضل محمد بن قاسم عَجلونى. اين دانشمند كه او را زنده در سده هشتم هجرى/ چهاردهم ميلادى ياد كردهاند، أرجوزه في أعمار العقاقير المفرده و الأدويه المركبه را سروده كه نسخه خطى از آن در كتابخانه ملى مادريد اسپانيا گزارش شده كه چنين آغاز مىشود:
«الحمدلله الّذي أوجدنا من عدم و بعدها أنجدنا»[85]
در كتاب ديگرى نام او با پسوند عجلانى ياد مىشود و منظومه ديگرى با عنوان أرجوزه في تركيب الدواء و جمعه از او گزارش شده كه چنين آغاز مىشود:
«الحمد الله معافى الأدواء و كاشف الضر و شافي البلوى»[86]
- يوسف بن محمد بن يوسف (م900هـ / 1494م) كه رساله أرجوزه في التشريح سروده او در اياصوفيه تركيه گزارش شده است.[87] شاید وی از خاندان یوسف بن محمد و محمد بن یوسف هروی باشد که پدر و پسری بودند که رسالههای متعددی به زبان فارسی و عربی در قلمرو طب از خود به یادگار گذاشتند که مشهورترین آنها بحرالجواهر باشد که در موضوع اصطلاحات طبی است.
- يحيى بن موسى بن رمضان عمريطي. مرگ او را پس از 989 هـ/ 1581 م يادكردهاند كه أرجوزه في قهوه البن را سروده كه نسخهاى از آن در كتابخانه تيموريه موجود است.[88]
- قوام الدين محمد قزوينى. محمود بن محمد بن عمر چغمينى خوارزمى در سده هشتم هجرى به تلخيص قانون ابنسينا مىپردازد و تقريباً به حجمى حدود يكصدم آن مىرساند و نام قانونچه بدان میدهد. نامگذارى يك رساله عربى با واژهاى فارسى، احتمالاً از خود چغمينى نبوده و پس از او به اين نام خوانده شده است. قوامالدين قزوينى اين كتاب را به نظم در آورده كه نسخهاى از آن با عنوان مفرح قوامى بر جاى مانده است.[89] شيخ آقا بزرگ طهرانى اين منظومه را مفرح القوام نامگذارى كرده[90] كه ضبط نخستين صحيحتر مىنمايد.
- ابنشقرون. احمد عيسىبك مىنويسد: «عبدالقادر بن عربى… معروف به ابنشقرون مكناسى زنده به سال 1140 هــ / 1727 م كه الأرجوزه في علم الطب معروف به شقرونية را سروده است».[91] كوركيس عوّاد نیز با ضبط عبدالقادر مكناسى (م 1219 هـ / 1804 م) ياد مىكند كه به ابنشقرون معروف است و منظومهاى مىسرايد كه أرجوزه في طبائع بعض الحبوب و الفواكه و الخضر و البقول و ما ينشأ عنها من المنافع و المضارّ نام نهاده مىشود. اين رساله به سال 1323هـ / 1905م در تونس به چاپ رسيده است.[92] به نظر مىرسد كه با دو تن رويارو هستيم كه هم سالهای وفات متفاوتى دارند و هم نام ارجوزههاى آنها يكى نيست. شاید هم دادههای نادرست یک تن را دو کس نمایانیده باشد.
- ابنعزرون. نام كامل او طبيب ابوموسى هارون بن اسحاق بن عزرون (م حدود 600هـ) ياد شده كه أرجوزه في الحميات را سروده است. به قرینه نامش یهودی بوده است. نسخهاى از آن در چستربيتى بريتانيا گزارش شده و آغاز آن اين چنين است:
«الحمدلله العلي القادر الدائم الفرد الحكيم الفاطر»[93]
ارجوزهاى ديگر كه آغاز آن با منظومه اخير يكسان است از ابنسينا گزارش شده است. پژوهش بيشترى لازم است تا انتساب آن را به يكى از اين دو تن ثابت كند.[94]
- راشد بن عميره بن ثانى. منظومه ديگرى نيز از او گزارش شده كه درباره سالهاى عمر آدمى است و أرجوزه في الأسنان الأربعه نام دارد كه به نادرستى موضوع آن دندانپزشكى ياد شده است.[95]
- سراينده مجهولى، منظومهاى دارد كه در كتابخانه چستربيتى بريتانيا أرجوزه في الطب نام نهاده شده و بيت آغازين آن چنين است:
«الحمد لله جزيل النعم مصور الخلق و بارى النسم»
- ابنبذوخ. نام او ابوجعفر عمر بن على بن بذوخ قلعى مغربى است. او را در زمينه شناخت داروهاى مفرده و تركيبى پزشكى ـ قرابادين ـ كارشناس ورزيدهاى معرفى كردهاند. عمرى طولانى داشته و در اواخر عمر به كمك ديگران به داروفروشى خود مىرفته که نشان از کهنسالی بوده است. قصيده زيباى بلندى كه از سالهاى پسا هشتادسالگى او به يادگار مانده و در آن از مرگ و رستاخيز ياد شده در كتاب ابنابىاصيبعه بر جاى مانده كه به نابینایی و سنگينى گوش و از دست رفتن دندانهاى خود نيز اشاره كرده است. در كارنامة میراث مکتوبش افزون بر حواشى قانون ابنسينا دو ارجوزه دارد كه يكى فصول بقراط و ديگرى تقدم المعرفه بقراط است كه از سوى ابن بذوخ شرح شده است. او را متوفاى سال 575/576هـ ياد كردهاند.[96]
- لسانالدين بن خطيب. دانشمند بزرگى است كه در سده هشتم مىزيسته و آثار متعدد طبّى از او بر جاى مانده است. در زمينه ارجوزههاى پيراپزشكى مىتوان به أرجوزه في الأغذيه، و أرجوزه في الترياق ـ كه خطابى هر دوى اين نوشتهها را الرجز خوانده ـ و رجز فى الطب اشاره كرده است.[97]
- محمد بن قرقماس. از ناصرالدين عبيداله معروف به ابنقرقماس دستكم دو ارجوزة وابسته به دانش طب معرفى شده است. منظومهای كه با عنوان أرجوزه في البلاذر از او ياد شده است.[98] ارجوزة دیگر كه أرجوزة طبيه نام دارد، چنين آغاز مىشود :
«يقول راجى عفو رب الناس نجل عبيدالله قرقماس»[99]
- راشد بن عميره بن ثانى. از اين دانشمند أرجوزه في تشريح البدن گزارش شده كه نسخهاى از آن در سده نهم هجرى كتابت مىشود كه بنابراين زيستمند پيش از آن تاريخ بوده است.[100]
- خضر بن على. أرجوزه في الطب[101] را سروده كه احمد عيسىبك ذيل نام او به اين رساله اشاره نكرده است.[102]
- داود انطاكى (م1008 هـ / 1599م). ألفيه في الطب، نظم قانونچه ـ كه در متن عربى قانونجك آمده كه عربىگردانيده قانونچه است ـ از منظومههاى شعرى او ياد شده است.[103]
- محمدمهدى طباطبايى. اين دانشمند كه به بحرالعلوم (م1212 هـ / 1797 م) مشهور است و شهرتش يادآور نام كتاب بحارالانوار تأليف مجلسى است أرجوزه في فضائل الرمان سروده كه 146 بيت دارد و در آخر كتاب المواهب السنيه في شرح الدره به چاپ رسيده است.[104]
- إبنمناصف. أرجوزه في خلق الإنسان را سروده[105] كه در معجم الأطباء و ديگر منابع تاريخ پزشكى بيش از اين از او آگاهى به دست نيامده است.
- محمود شيبانى. أرجوزه في الفصد
- محمد بن عباس. أرجوزه في الترياق
- مفضل بن ماجد. أرجوزه في الطب
- احمد بن حسن خطا. أرجوزه في الطب
- ابوالوليد بن شحنه. أرجوزه في الطب را سروده است.
- منصور بن عبدالرحمان. أرجوزه في حفظ الصحه را سروده است.
- محمد بن ابراهيم. رساله برء الساعه رازى را منظوم ساخته است.
- على بن عبدالواحد سلجماسي. أرجوزه في الطب از او ياد شده است.
- على بن طحان ازهري. أرجوزه في الطب از او ياد شده است.
- شمسالدين محمد بن مكى (م938هـ /1531م). أرجوزه في عدد العروق المفصوده و أرجوزه في الختان از سرودههاى او گزارش شده است.
- سراينده مجهولى كه رساله أرجوزه في الأدويه المسمومه و بعض الداء[106]
- سراينده مجهولى نيز أرجوزه على الفواكه را پرداخته كه نسخهاى از آن در كتابخانه ارتش آمريكا در كليولند گزارش شده است.[107]
نتیجهگیری
سرانجام باید به این پرسش پاسخ داد که طرح اینگونه مباحث، نوشتن مقالات این چنینی و حتی انتشار ترجمه، تحقیق یا ویراستة کتابهای کهن از جمله در رشتة پزشکی قدیم چه کاربردی در زندگی روزمرهمان دارد. نگارندة این سطور دستکم در کاوش دهسالة این رساله به چند پاسخ دست یافته که حاصل تجربیات اوست که شاید هم اشتباه بوده باشد. اما امیدوارم از مصادیق انطباق با خرد ناب باشد:
1. اینگونه منابع به راستی پیونددهندة نسلهای مختلف است که زنجیرة ارتباطی آنها را همچنان برقرار میداند تا گسسته نشود. اینکه بدانند فیالمثل در سدة چهارم و پنجم کتابی پدید آمده است که زبان آن بدان روانی و سادگی است که هنوز میتوانند از آموزههای آن بهره بگیرند. البته هرچه فاصلة زمانی و مکانی جغرافیایی بیشتر بوده باشد گرچه فهم آن مستلزم رنج افزونهتری است اما نوعی سختکوشی از جنس کوهپیمایی لازم دارد که برای سلامت نفس مجرّده و خرد در معرض آسیبدیدگی سخت تندرستیآور است.
- پیونددهندة دانشمندان قلمرو تمدن اسلامی و شاید بیرون آن بوده باشد. یعنی سبب تفاهم و تقارب ذهن اقوام و ملل مختلف میشود. فیالمثل ابنرشد و ابنزهر اندلسی ارجوزه را ستودهاند و منطقاً دانشجویان و مریدان آنها به دنبال اقتدا به استادانشان به این نوشته اقبال داشتهاند. اینکه شرح این ارجوزه نیز به گسترش هر چه بیشتر این منظومه کمک کرده بوده است.
- ارجوزة منسوب به بوعلی برانگیزاننده بوده تا معاصران و پسینیان کسانی مانند ابنسینا به سرودن ارجوزه روی آورند و یا شماری دیگر به شارحان بزرگ مثل ابنرشد این چنین کنند تا کارنامة تفسیر این کتاب باز هم فزونی یابد.
- اینکه بکوشیم دستکم پس از گذشت هزارسال برای نیاکان و از جمله ابنسینا صرف وقت کرده و به شرح بنیادین آن روی آوریم درخواست بیجایی نیست. گرچه در این زمینه پیشگام نخواهیم بود و بیش از هشت سده عقبتر جای میگیریم اما هنوز برای این کار دیر نیست. امیدوارم به مصداق اینکه عالم بیعمل نبوده باشم به زودی ترجمه و شرح گستردة آن را به پایان برسانم. اگر خدای خواهد.
- اینکه اگر دانشمندانی کوششی به جای میآورند و در وطن یا اقالیم جغرافیایی نزدیک به آن کسی کارهایشان را جدی نمیگیرد اندوهگین نباشند. شاید نیاز باشد زمانی طولانی بگذرد یا در جایی دوردست به دست بیگانگان این کار انجام شود. به باورم شاید اگر پس از یک هزار سال سرانجام روزی پزشکينامة اخوینی سدة چهارمی از سوی مستشرقان سدة نوزدهم و بیستم پژوهیده می شود و استادان دانشگاه درون و برون کشوری اجزای آن را واکاوی میکنند برای مؤلف اولیه نیز باورکردنی نبوده باشد . اینکه نه در قلمرو زادگاهش جایی نزدیک سمرقند و بخارا بلکه در اروپا و آمریکا شیفتگانی دارند. نیز اینکه نُه قرن باید بگذرد تا فیتز جرالد انگلیسی در صدها فرسخ آن سویتر در جزیرة بریتانیا و از سر عشق و البته بدون ادعا و ریا و نه به قصد حقالترجمهبها به ترجمه رباعیات خیام نیشابوری بپردازد. اگر چنین نمیکرد شاید امروز خیام از داشتن این شهرت و آرامگاه کنونی محروم بود. اینکه کارهای بنیادین ولو به حجم کوچک باشد از چشمها مغفول نمیماند. همچون بذری در دل زمین روزی در وقت مساعد سر از خاک فراموشی به درخواهدآورد.
- اینکه نوعی اشتغال ذهنی برای مقابله با فساد تفکر و تعطیل آن باشد که ناشی از زندگی ماشینی و خاصه رایانهزدة امروزی است که ثمرة تلخ آن شیوع هرچه بیشتر بیماری فراگیر پوچی و بیهویتی است که شوربختانه با نماهای پرشکوه بیرونی و خندههای تصنعی از چشمها پنهان مانده است.
منابع
ابنابىاصيبعه، موفقالدين ابوالعباس احمد بن قاسم سعدی خزرجی: عيون الانباء و طبقاتالاطباء، تصحيح نزار رضا، بيروت، دارمكتبة الحياة، ]بىتا[.
ابن سينا، حسين: من مؤلّفات ابن سينا الطبيه: كتاب دفع المضار الكلية عن الابدان الانسانية، الارجوزة فى الطب، كتاب الادوية القلبية، تحقيق محمدزهير البابا، حلب، جامعة حلب معهد التراث العربى، 1984م/1404هـ.
ابننديم، محمد بن اسحق: الفهرست، ترجمه م رضا تجدّد، تهران، چاپخانه بانك بازرگانى ايران، 1346ش.
احمد سعيد، علی (آدونيس): پيش درآمدی بر شعر عربى، كاظم برگنيسی، تهران، نشر نى، 1391ش.
ارجح، اكرم و همکاران: كتابشناسی فهرست نسخ خطی پزشكی ايران، تهران كتابخانه ملی جمهوری اسلامی ايران، 1371ش.
الگود، سيريل: تاريخ پزشكی ايران و سرزمين خلافت شرقی، ترجمه باهر فرقانى، تهران، اميركبير، 1356ش.
جيلسپی، چارلز: زندگینامه علمی دانشمندان اسلامی، ترجمه احمد آرام و همكاران، ج1، تهران ، علمی و فرهنگی، 1365ش.
خوانساری، محمد: منطق صوری، تهران، آگاه، 1359ش.
دانشپژوه، محمد تقی و بهاءالدين اعلمی انواری، فهرست كتابهای خطی كتابخانه مجلس سنا، ج1، تهران، چاپخانه مجلس، 1356ش.
الدوسری، الهيا محمد و سامی مكی العانى: فهرست المخطوطات الطبية المصورة، كويت، مجلس الوطنى للثقافة و الفنون و الآداب، 1405هـ .
رضوی برقعی، سيّدحسين: ادويه قلبيه ابنسينا، تهران، نشر نى، 1387ش.
سزگين، فؤاد: تاريخ نگارشهای عربى، ج3، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380ش.
شفيعی كدكنى، محمدرضا: صور خيال در شعر فارسی، تهران، نشر آگاه، 1378ش.
ـــــــــــ : زمينه اجتماعی شعر فارسی، تهران، اختران، 1386ش.
طهرانى، شيخ آقابزرگ: الذريعة الى تصانيف الشيعة، تهران، بىتا.
العربى الخطابى، محمد: الطب و الاطباء فى الاندلس الاسلامية: دراسة و تراجم و نصوص، 2ج، بيروت، دارالغرب الاسلامی، 1988م.
عرفانيان، غلامعلی: فهرست كتب خطی كتابخانه مركزی و مركز اسناد آستان قدس رضوی، ج19، مشهد، آستان قدس رضوی، 1380ش.
عنايت، حميد: سيری در انديشه سياسی عرب، تهران، اميركبير، 1358ش.
عواد، كوركيس: مصادر النباتات الطبيه عند العرب، بغداد، المجمع العلمی العراقی، 1406هـ .
عيسیبك، احمد: معجم الاطباء، قاهره، مطبعة فتحالله الياس نورى، 1361هـ.
كرمر، جوئل: فلسفه در عصر رنسانس اسلامی: ابوسليمان سجستانى و مجلس او، ترجمه محمد سعيد حنايى كاشانى، تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1379ش.
مدراسی، احمدالله: تفريح القلوب، به كوشش سيدحسين رضوی برقعی، تهران، پژوهشگاه هندشناسی، 1388ش.
موسوی، محمد باقر: داروهای قلبى، تصحيح سيدحسين رضوی برقعی، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1383ش.
مهدوی، يحيى: فهرست نسخههاى مصنّفات ابنسينا، تهران، دانشگاه تهران، 1333ش.
واسطی، نير: تاريخ روابط پزشكی ايران و پاكستان، مركز تحقيقات فارسی ايران و پاكستان، راولپندی، 1353ش.
[1]. پیشدرآمدی بر شعر عربی، صص19ـ21.
[2]. پیش در آمدی بر شعر عربی، علی احمد سعید، ترجمه کاظم برگ نیسی، نشر نی، 1391ش.
[3]. شعراء، 26/225ـ226.
[4]. زمینه اجتماعی شعر فارسی، صص 403 – 417 .
[5] . منطق صورى، صص 236 ـ 237.
[6] . صور خيال در شعر فارسى، ص 28.
[7] . همان، صص 660 ـ 661.
[8] . منطق صورى، ص 237.
[9] . همان، ص 238.
[10] . همان.
[11]. التهذيب فی اللغه، 10/610.
[12]. نگارنده این سطور سالها پیش تحقیقی درباره خالد آغاز کرد. امید است تدوینش به پایان برسد. از جمله اینکه دو سویه با صحابه پیامبر(ص) پیوند سببی یافته بوده است. وی از یک سوی دختر عبدالله بن جعفر بن ابیطالب برادرزاده امام علی را به همسری برگزیده و از دیگر سو با رمله دختر زبیر عوام ازدواج کرده بوده است. همچنین خالد و از نظر زمانی احتمالا در سالهای پیش از هفتاد هجری، مدتی در آفریقا زندانی زن کاهنهای آفریقایی بوده و با پسران این زن عقد اخوت بسته بوده است. گویا از همین زمان با دانش سیمیا آشنا شده که تا پایان عمرش این تعلق خاطر علمی ادامه داشته است.
[13] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 78.
[14] . الفهرست، ص 191.
[15] . فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مجلس سنا، 1 / 12.
[16] . همان.
[17] . درباره سال درگذشت او نقل قولهاى ديگرى نيز وجود دارد.
[18] . تاريخ نگارشهاى عربى، 3 / 420.
[19] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 89.
[20]. تاریخ نگارشهای عربی، 3/470 .
[21] . ببينيد: مقدمه منثور و بيت 45 و بيت 709.
[22] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 92، بيت 32.
[23] . همان، ص90.
[24] . همان، صص 90 ـ 91.
[25] . فهرست نسخههاى مصنفات ابنسينا، ص 25.
[26] . همان.
[27] . من مؤلفات إبنسينا الطبيه، صص90 ـ 194.
[28] . فهرس مخطوطات، ص 55.
[29] . همان، ص26.
[30] . همان.
[31] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 195.
[32] . فهرس مخطوطات، صص 54 ـ 55.
[33] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، صص 24 ـ 25.
[34] . فهرست نسخههاى مصنفات ابن سينا، ص 26.
[35] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، صص 18 ـ 19.
[36] . همان، ص 27.
[37] . فهرس مخطوطات، ص 57.
[38] . همان.
[39] . فهرس مخطوطات، ص 57.
[40] . كتابشناسى نسخ خطى پزشكى ايران، ص 17.
[41] . همان.
[42] . فهرست كتب خطى كتابخانه مركزى و مركز اسناد آستان قدس رضوى، 19 / 238.
[43] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، صص 20 ـ 21.
[44] . همان، صص 27 ـ 28.
[45] . همان، ص21.
[46] . فهرست نسخههاى مصنفات ابن سينا، ص 25.
[47] . فهرس مخطوطات، صص 55 ـ 56.
[48] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، صص 115 ـ 116.
[49] . الطب و الأطباء في الأندلس الإسلامية، 1 / 410 ـ 411.
[50] . همان.
[51] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 80.
[52] . عيون الانباء في طبقات الأطباء، ص 537.
[53] . الطب و الأطباء في الأندلس الإسلاميه، 1 / 419 ـ 441.
[54] . همان.
[55] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 79.
[56] . همان، ص 80.
[57] . فهرس مخطوطات، ص 56.
[58] . فهرست نسخههاى مصنفات ابنسينا، ص 25.
[59] . الطب و الأطباء في الأندلس الإسلاميه، 1 / 81.
[60] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 79.
[61] . الطب و الأطباء في الأندلس الإسلاميه، 1 / 81.
[62] . فهرست نسخههاى مصنفات ابنسينا، ص 25.
[63] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 79.
[64] . من فهرس المخطوطات الطبيه في المكتبه الظاهريه، ص 447 به نقل از من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 79.
[65] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، ص 63.
[66] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 79.
[67] . سيرى در انديشه سياسى عرب، صص 45 ـ 56.
[68] . من مؤلفات ابنسينا الطبيه، ص 79.
[69] . همان، ص 80.
[70] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، ص 16.
[71] . همان، ص 56.
[72] . تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، ص 350.
[73] . همان.
[74] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، ص 108.
[75] . همان، صص 106 ـ 107.
[76] . همان، صص 116 ـ 117.
[77] . زندگینامه علمى دانشمندان اسلامى، 1 / 20.
[78] . تاريخ روابط پزشكى ايران و پاكستان، ص 77.
[79] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، صص27 ـ 28.
[80] . الطب و الأطباء في الأندلس الإسلاميه، 1 / 60 ـ 61.
[81] . فهرس مخطوطات، ص 41.
[82] . عيون الأنباء في طبقات الأطباء، صص 703 ـ 717.
[83] . فهرست مخطوطات، ص 39.
[84] . معجم الأطباء، صص 378 ـ 381.
[85] . مصادر النباتات الطبيه عند العرب، صص 100 ـ 101.
[86] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، صص 17 ـ 18.
[87] . فهرس مخطوطات، ص 392.
[88] . مصادر النباتات الطبيه عند العرب، ص 103.
[89] . كتابشناسى نسخ خطى پزشكى ايران، ص 277.
[90] . الذريعه، 1 / 484 و 24 / 220 و طبقات أعلام الشيعه، ص 605.
[91] . معجم الاطباء، ص 275.
[92] . مصادر النباتات الطبيه عند العرب، ص 34.
[93] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، صص 19 ـ 20.
[94] . همان، ص 20.
[95] . همان.
[96] . عيون الانباء في طبقات الأطباء، صص 614 ـ 627.
[97] . الطب و الأطباء في الأندلس الإسلاميه، 2 / 191 ـ 194.
[98] . من مؤلفات إبنسينا الطبيه، ص 79.
[99] . فهرس المخطوطات بقسم التراث العربى، ص 15.
[100] . كتابشناسى نسخ خطى پزشكى ايران، ص 17.
[101] . من مؤلفات إبنسينا الطبيه، ص 79.
[102] . معجم الأطباء، صص 182 ـ 183.
[103] . همان، ص 191.
[104] . مصادر النباتات الطبيه عند العرب، ص 54.
[105] . من مؤلفات إبنسينا الطبيه، ص 79.
[106] . فهرس المخطوطات، ص 399.
[107] . همان، ص 126.