بازار خودفروشی پژوهشگرنمایان این زمان
پیشکش به استادم
زنده یاد دکتر هوشنگ اعلم (1307-1386ش)
متخصص مقالات دائره المعارفی تاریخ پزشکی
نماد دانش و منش و پژوهشگری ناب
یکم. شوربختانه در گذرِ تاريخِ بشرى در بيشتر اوقات، دانشمندنمايان به قدرتمندان و ثروتمندان تقرّب جُستهاند. خويشتندارى را فرونهادهاند. دريغا كه دانش پُرمايگان در پسِ هياهوىِ مدّعيان در غبار زمان به سختى شناخته مىشود. از روزگار آخرين پزشكان بزرگ ايران، نزديك پانصد سال مىگذرد. بهاءالدّوله رازى كه در نيمه اوّل سده دهم هجرى درگذشته است، به شهادت سيريل الگود، آخرين حلقه از زنجيره پزشكان كهن ايران بوده است: «در ميان اين گروه پُر هياهو و مقلّد، يك استثناى بزرگ ديده مىشود كه گرچه در اروپا تقريبآ ناشناس مانده، به عقيده من بزرگترين پزشكى است كه به بعد از خاتمه عصر طلايى خلفاى بغداد در ايران ظهور كرده است… حذاقت كلينيكى و ابتكارات شخصى را كه در الحاوى به چشم مىخورد با توضيحات مرتّب و منظّمى كه در قانون ديده مىشود، در هم آميخته است… اين اثر در نظر من بهترين كتاب درسى پزشكى است كه پس از هجوم مغول به زبان فارسى نوشته شده است».
دوم. پيشتر رفتم. به قرن هفتم بازگشتم. گواهى قطبالدّين شيرازى را در آثارش خواندم. گرچه باورش دشوار است، امّا بايد پذيرفت كه همو يادآور شده كه دريافته خواجه نصيرالدّين طوسى (م672ه ) نيز نتوانسته مشكلات متن قانون ابنسينا را برايش گرهگشايى كند. گزارش داده شرح قانون تأليف فخرالدّين رازى (543ـ606ه)، بيشتر جرح و تعديل است. شارحانى را نام مىبرد كه چيزى افزونهتر از او ارائه ندادهاند. مىافزايد در فاصله چند دهه، هر شارحى كه تأليفى در زمينه قانون انجام داده از فخرالدّين رازى پيروى كرده است. هرجا او سكوت كرده، ديگران نيز لب فرو بستهاند. اعتراف مىكند كه فهم كلّيّات كتاب قانون براى او، سى و چهار سال ـ648ه ـ 682ه ـ به طول انجاميده است. براى نگارش شرح قانون، بيست و هشت سال، از عمرِ خويش مايه گذاشته است.
سوم. اگر قطبالدّين شيرازى كه بر ادبيّات كهن، فلسفه، رياضيّات، طبيعيّات، منطق، نجوم، كلام و فقه چيرگى داشته و نوشتههايش از شمارِ استوارترين درسنامههاى علمى به زبان عربى است و از چهارده سالگى در بيمارستان شيراز طبابت مىكرده، تا پنجاه سالگىاش از دريافت مفاهيم قانون اظهار عجز كرده باشد و خوانش شروحِ شارحان نيز نتوانسته، مشكلاتش را حلّ كند و ناگزير به سفرهاى دور و دراز از خراسان تا مصر مىشود، حال و روز پژوهشگران روزگارِ ما چگونه است؟ كدامين كس مىتواند گستاخى كند و مدّعى چيرگى بر گستره پزشكى كهن باشد؟ جايى كه فهم يك عنوان، چنين دشوارياب است، بدنامىِ بزرگان كهن چه معنا دارد؟ بر اين باورم، يكصد سال عمر براى دريافت آثار محمّد بن زكرياى رازى كافى نيست. شوربختانه، بسيارى كسان با روخوانى چند متن ساده، ديگر حاضر نيستند به ناتوانيهاى علمى خود در زمينه پزشكى كهن اعتراف كنند. چه تلخ است كه در اين روزگار نمادهاى طب و متولّيان آن، بلاىِ جانِ مردمان گشتهاند. از بختِ بد، زمانه ما دورهاى چونان ابنسينا نيست كه كسى مانند او، اعتراف كند كه چهل بار متنى را خوانده و درنيافته است. بسى از امروزيان، پس از يك دوره مرور، خود را از استاد و تجربههاى بالينى و داروسازى بىنياز مىبينند. اكنون پيش از يكبار دوره كردن يك متن، كمتر كسى اعتراف مىكند كه همه زواياى همان علم مربوطه را نمىداند.
چهارم. پيشينيان چه نيكو گفتهاند كه دوستانِ نادان بيش از دشمنانِ دانا، زيان مىرسانند. محكوميّت طبّ رازيايى ـ سينايى از سوى دانشمندان غرب در پانصد سال گذشته، نتوانسته است به حيثيّت نياكان علمى ما چنان لطمهاى وارد كند كه در چند دهه اخير، مدّعيان دفاع آن مرتكب شدهاند. همچنانكه پس از پيامبران بزرگ، شمارى جنگ هفتاد و دو ملّت راه انداختهاند، خطر فرقهتراشىهاى افراطى در دانش پزشكى وجود دارد. هوشياران به هوش باشند كه طالبانها و القاعدهاىهاى دانش پزشكى در راهند. از عمليّات انتحارى نيز خوددارى نخواهند كرد. حاضرند بر سر باور نادرست خود، جان خود و ديگران را به خطر اندازند. دستهدسته ناقص عضو و كشته، روانه بيمارستانها كنند. خطرِ اين فاجعه، جدّى است و اميدوارم دلسوزان، پيش از وقوع چنين جريانى از حوادث آينده پيشگيرى كنند. جايى كه كجفهمىِ دينى وجود دارد، بدانديشى علمى دور نيست. فاجعه هيروشيما و ناكازاكى كه برآيند همكارى دانشمندان فيزيك و سياستمداران بوده، نمونهاى است كه شايد اين بار، در رشته پزشكى تكرار شود.
پنجم. براى نمونه، مبحث حجامت كه يك صدم حجم متن قانون ابنسينا را در برمىگيرد، امروزه از سوى گروهى به عنوان كليدِ درمانِ بيشترِ بيماريها معرّفى شده است. تأثيربخشىاش آن را بر بيماران تا پانصد و پنجاه بيمارى رسانيدهاند. كافى است مبحث حجامت را در قانون ابنسينا بخوانيد و با ادّعاهاى تجارىِ معاصر، مقايسه كنيد. حجامت كه از سنين چهارده سالگى به بعد توصيه مىشده، اكنون از شش ماهگى آغاز مىشود. نام رازى و بوعلى، پوششى بر آزمنديها و گستاخيهايى شده كه اينان به قصد فراهمداشت شهرت و ثروت انجام مىدهند. شمارى پزشكان كهن همچون رازى، آثار مستقلّى در اين زمينه نوشتهاند و مردمان را از طبيبنماها برحذر داشتهاند. صراحتآ آنها را جُهّال و از خدا بىخبران ناميدهاند.
ششم. بنابراين اگر امروزه شيوههاى پزشكان پيشين، ناسودمند و كاربردىناپذير به نظر مىرسد، تقصيرْ گريبانگير كسانى است كه حاضر نيستند به ناتوانى بازوان و اندكىِ دانش و اذهانِ خود در اين زمينه اعتراف كنند. اكنون كه بازار مدّعيان، پُر رونق و در زمينه آموزش، نيز دانشجويان مشتاق فراوانند و بيماران نيازمند به درمان افزايش يافتهاند، خطر بسيارى از سوى اين افراد، سلامتِ عمومىِ جامعه را نشانه رفته است كه از نامِ بزرگان ديرين، مايه مىگذارند.
هفتم. آنچه گفته شد بيان نمونهاى از بيمارىِ اجتماعىِ ماست. امّا درمان دردهامان چيست؟ گامِ نخست، ترك دروغ و نفاق است. هرچند راستىورزى سبب مىشود بسيار داشتهها از دست برود، ولى چارهاى نيست. براى برونرفت از دوزخ امروزى، راهى جز اين نيست. امّا بركتِ تداومِ راستگويى و راستكارى، رسيدن به مرزهاى خردمندى است. شايد لازم نباشد چرايى فلسفىاش را ثابت كنيم. هوايى كه نفْسِ مطمئنّه آدمى با آن زنده است، خردمندى و تندرستىِ روان است. در اينجا چكيدهوار، برخى نشانههاى مدّعيان كمدانش و ناكامياب در درمانگرى براى گوشهاى شنوا و ذهنهاى بيدار ياد مىشود تا به قصد تلمّذ، گِردشان حلقه نزنند. براى درمان به سراغشان نروند. راهنمايى برادرانه است كه نه تنها در زمينه دانش پزشكى، بلكه در همه جنبههاى ديگر، قدماىِ فرزانه شرق بدان سختْ باور داشتهاند و بر همان راه مىرفتهاند. مسيح پيامبر نيز با تعبير «گرگانى در جامه ميش» پيروانش را از دنبالهرَوىِ آن برحذر داشته است. امروزه گرگانى در لباس اسماعيل جرجانى از راه رسيدهاند. از خودراضيانى، مدّعى زكرياى رازيانىها هستند. نابيناهايى متولّىِ ابنسيناها شدهاند. فراموش نكنيم كه گاه لازم است، منافع و لذّتهاى بزرگى را از دست بدهيم تا از شرِّ اين كسان ايمن باشيم. شايد هم ناگزيريم دشمنىِ آنها را نيز به جان بخريم كه چرا با آنها به معارضه پرداختهايم. مانند تشخيص بيمارى در پزشكى، وجود چند علامت همزمان زيرين مىتواند به ما اطمينان دهد كه فرق پزشك راستين و پزشك دروغين چيست؟
1. به شكلى در جامعه نمايان مىشوند كه نماد تلقّى شوند. شهرت طلبند. شيّادانِ خُبرهاى كه گرايشهاى مردمان زمانه و ارزشگذاريهاى آن را خوب درمىيابند. نام، جامه و رفتارى را برمىگزينند كه عموم مردم برايشان مهمّ است.
2. از واژههايى استفاده مىكنند تا نشان دهند از جنبه اخلاقى، بسيار صالح و فروتنند. امّا آزادگان و دانايان و فرزانگان، اينچنين نيستند. اساسآ همچو پيامبران، همراستاى اشتباهات اجتماعشان نمىشوند. منتقدِ رفتارهاى جامعهاند. اينگونه كسان شايد در نگاه اوّل، متكبّر نيز بنمايند.
3. به تعبير يكى از دوستان سخت خردمندم نبايد از نبوغ اوباش غافل بود، هم آنانى كه در طول تاريخ دانشمندان را فروكشيده و سر آنها را به باد دادهاند يا از وطن آواره كردهاند. منطقى است بپنداريم دزدان حرفهاى و تبهكاران مافيايى از بزرگترين دانشمندان هر رشته كمهوشتر هستند. مسير استعداهاى ذاتى را در راهى انداختهاند كه از نظر معيارهاى دينى و اخلاقى حكماء زشت شمرده مىشود. اين دو گروه همچون على و معاويه هستند كه دست بر قضا به سبب نانرسانى به خلق عملا در كاميابيهاى اين جهانى پيشتارتر هستند.
4. مدّعيان، رضايتِ مخاطبان و مراجعان را در نظر دارند. پيوسته مىكوشند مبادا كسى رنجيده خاطر شود كه به شهرتِ نيك آنها لطمهاى وارد آيد. دشمنگريزند. دوست نمىدارند دشمنى كوچك نيز پيدا شود. از دشمنزايى پرهيز مىكنند. كسانى را كه مطيع و مُريد آنها باشند، بالا مىبَرَند و القابى برايشان به كار مىبرند تا نشان دهند براى آنها احترام و شخصيّت قائلند. گاهى نيز افزونهتر به آنها بها مىدهند. در چهره مخاطبانشان مىخندند و با آغوشِ باز به استقبالشان مىشتابند. در رويارويى چهره به چهره، مهربان و خونگرم مىنمايند. با كسى، مخالفتى آشكار نمىكنند. نيك مىدانند كه مصالحشان چنين اقتضا مىكند. امّا استادان كارآزموده طبّ و دانشهاى ديگر، برايشان مهم نيست كه رضايت مردم چيست. پافشارى بر حقيقت و خِرَد مهمّ است. شيّادان بازار دانش، ديگران را پروفسور، استاد و علّامه مىخوانند تا آنها نيز ناگزير، اينان را بىنظير در دانش و منش بخوانند.
5. چند پيشهاند. به تعبير قديمىها، نخود هر آشند. حضور فعّالى در اجتماع دارند. كمتر در گوشهاى مىنشينند تا بياموزند و تجربهاى كسب كنند. در آغاز زندگىشان، چيزكى آموختهاند. عمر را با آن به سر مىبَرَند. قناعتشان نه در زمينه مالى، كه در زمينه علمى است. آبْباريكه دانش را براى گذر عمر و اظهار نظر در همه زمينهها كافى مىدانند.
6. قدرت انجام دانستههايشان را ندارند. هنرشان بازى با واژههاست. چون گاهِ عمل در ميان آيد، پايشان سخت لنگ است. دانشجويان پزشكى و پزشكان امروزى، نيك مىدانند كه قصّه چيست. نوآموزان رشته پزشكى، در دوره آموزشى كالبدشناسى كامل بدن را مىخوانند، امّا جرأت انجام جرّاحىهاى پيچيده را ندارند، مگر آنكه دوره هفت ساله پزشكى را طى كنند و چندين سالى در زمينهاى خاصّ تخصّص يابند.
7. اگر كسانى، اين حضرات پزشكنمايان/دانشمندمآبان را نقادى كند يا كمسواد بخواند سخت برمىآشوبند. از تعريف و تمجيد، حظّى وافر مىبرند. سر به زير مىافكنند و ظاهرآ اظهار شرمسارى مىكنند، امّا در باطنْ سرشار از شعفند. اينان يادآؤر آيات اوايلسوره بقرهاند كه اگر به آنها گفته شود در زمين تباهى نكنيد مىگويند از مصلحانيم.
8. در بيشتر محافل اجتماعى حضور دارند. نيز معمولا مىكوشند در كنار بزرگان قدرت، شهرت و ثروت جاى گيرند. به اينگونه نشست و برخاستها، سخت اهميّت مىدهند و شيفته آنند. وارونهوار از اينكه به سراغ بينوايان و طبقات فرودست اجتماع بروند، ابا دارند و آن را كسرِ شأنِ خويش مىانگارند، حتّى اگر از همان طبقه پايين برآمده باشند. البتّه اگر اقتضاى روزگار و مصلحت باشد، به قصد رياكارى و با انگيزه سودجويى ممكن است بدان كار اقدام كنند.
9. به كيفيّت ظاهرى زندگى، سخت اهميّت مىدهند تا منطبق با شهرتشان باشد. به بيان سادهتر، سعى مىكنند به گونهاى باشند تا ديگران از روى جامه، خانه و مَركَبشان، پيشه و مقامشان بپندارند كه در مقامات عاليه همان زمينه جايى دارند.
10. اهل معاملهاند و با هر شرايطى، حاضر به كارند. بساز و بفروشهاى فرهنگى و علمىاند. سرانجام، معامله را جوش خواهند داد و با طرفهاى كاريشان، به توافق خواهند رسيد.
11. اكثرآ خود را جامع علوم معرّفى مىكنند گرچه به زبان نياورند. در هر مورد از آنها خواسته شود سخنرانى، مصاحبه، تأليف كتاب يا مقاله داشته باشند، با كمال ميل مىپذيرند: تاريخ، فلسفه، نجوم، ادبيّات، عرفان، سياست، روانشناسى و جز آن. سختْ دريادلند. دست ردّى به سينه خواهندگان نخواهند زد. نگارنده اين سطور، روزى از كسى پرسيد كه در دانشگاه در چه زمينهاى تدريس مىكنيد؟ گفت: هرچه كه از من بخواهند. پرسيدم زمينه پژوهشى شما بيشتر معطوف به چيست؟ گفت: هر چه كه سفارش باشد، انجام خواهم داد. هرچند اصرار كردم، نتوانستم دريابم به چه كار مشغول است. در گذر زمان مىديدم در رشتههاى مختلفى، تدريس و سخنرانى و مقالهنويسى دارد. به راز كارش پى بردم. در آخرين سفرى كه به پاكستان داشتم، يكى از سخنرانان ايرانى نيز هماتاقىام بود. مىكوشيد هر چه زودتر خود را به تهران برساند تا در همايشى ديگر در دانشگاه شهيد بهشتى سخنرانى كند كه ويژه طبّ سنّتى و تاريخ پزشكى بود. پيش از اين ديده بودم كه از صدا و سيماى سراسرى، در روز پزشك با ايشان مصاحبهاى ترتيب داده بودند. خوب! لطف كرده و پذيرفته بودند. تحصيلات ايشان در دوره پيش از انقلاب، رشته حقوق دانشگاه تهران بوده است. به آقاى م.ح.س گفتم كه اگر پزشكى براى شما وكلاء در زمينه تخصّصىتان سخنرانى كند، مىپذيريد؟ پاسخى نداشت. جامعه ما به بيماريهاى فراوانى گرفتار است كه به تعبير مولانا «دردى است غير مُردن كآن را دوا نباشد».
12. خطكش آنها كامرواييها و لذّتهاى اين جهانى است. هرجا پول و حظِّ نفْس است حضور فعال دارند. هر جا سخن از كار و عرقريزه بوده باشد همچون جن و بسمالله گريز پاىاند. براى رسيدن به آرمانهاى اين جهانى از كمتر كارى خوددارى مىكنند. از خدمت به صاحبان قدرت و ثروت ولو ستمگر نيز سر بر نمىتابند.
13. عاشق آمار شاگرد و مُريد و نوچهاند. البته برايشان سخت مهمّ است كه رو به افزايش باشد.
14. اگر كسى مايل باشد دست اين عوامفريبان را ببوسد، اعتراضى نمىكنند و دست را پس نمىكشند. نيكان روزگار، دستها را پس مىكشند. ديدهام دكتر محمّد رضا شفیعی کدکنی و دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی نمی گذارند شاگردانشان دستشان را ببوسد. زانسو، شاگردان دانشدوست نيز از اظهار چاپلوسى به استادانشان دورى مىكنند.
15. به سراغتان اگر مىآيند تا ظاهرآ در خدمت شما باشند اما بايد دانست منافعشان چنين ايجاب مىكند. امّا فرزانگان و دانشمندان راستين چنين نيستند، بلكه بايد به سراغشان رفت و از آنها خواهش كرد تا بتوان از علمشان بهرهاى گرفت. به تعبيرى ديگر، گمنامند و كمتر كسى آنها را مىشناسد.
16. تا زمانى به مراجعان و مخاطبانشان احترام مىگذارند كه در قدرت و شهرت و ثروت مشكلى نداشته باشند. به محض رخداد هرگونه بحران، آنها را تنها مىگذارند و روىْ پنهان مىكنند.
17. قلّه آستانه شهرتشان تا زمان مرگ است. هر چه زمان بگذرد، كمرنگتر مىشود. به تعبير يكى از دوستان ويراستار، نوشتههايشان را بايد با جنازه آنها در گور گذاشت كه ديرازود، چونان پوست و گوشت تنشان، بوى تعفّن خواهد گرفت. طبيعتآ چنين است. واژههايى ملكوتى نيست. اين زمينى و است و فسادپذير.
18. خندهها و گريههايشان بوىِ ريا مىدهد، به ويژه اگر بلند باشد. به نعره شبيه است و اعتدالى در آن نيست. اگر به چشمهايشان دقّت شود، نمىتوانند در چشمانتان خيره شوند. چشمهايش را مىدزدد تا به قول بزرگ علوى «چشمهايش» را نبينى.
19. گونه گونه حركاتِ دست و پا و چشم و ابرو را به كار مىدارند تا توجّه ديگران را به خود جلب كنند. پيش از آغاز صحبت، چند سرفه مىكنند. گاهى با لب و دهان بازى مىكنند. گاه مكثى دارند و سر را به زير مىافكنند تا حُضّار فراموش نكنند كه از شمار فرزانگانند. هنرپيشهاى تمام عيارند كه فضاى زمان و مكان و مخاطب را خوب مىشناسند. هنرشان دلبرى است. آمدهاند تا از هاليوودواره پژوهش جامعه ايرانى، حالى ببرند. زندگى، برايشان صحنه نمايش است.
20. از دوستانشان نيز مىتوان آنها را شناخت كه مانندِ خودشان، واجدِ همين صفاتىاند كه ياد شد. برآيندِ عمر هر كس سبب مىشود كه نفْسَش، به مغناطيسى تبديل شود كه همجنس را جذب مىكند. شايد يكى از سببهايى كه حكماى پيشين تأكيد داشتهاند از بدى دورى كنيم، اين باشد كه پس از مدّتى، ناگزير به همجنسِ خويش خواهيم گراييد. راستكاران ناب از بدكرداران، فاصله مىگيرند. جامعه به دو قطب بزرگ تبديل مىشود. گروهى كه شمارِ آمارىِ بيشترى دارند و از جنس نابكارانند. گروهى ديگر كه شمارگان آمارى كمترى دارند و از جنس نيكوكارانند. تجربه شخصى سالهاى عمر، نشانم داده است اگر كسى بخواهد در جامعه، دروغگو را از راستگو باز شناسد، ناگزير است راستگو باشد. دروغگوست كه در تشخيص ميان اين دو ناتوان است. دوستى مىگفت اين نظر درست است. همچنانكه براى شناسايى دزدان از كارشناسانى استفاده مىكنند كه قبلا سارق بودهاند، در زمينه دروغ هم دروغگويان همديگر را بهتر مىشناسند. گفتم نظرم همين است كه دروغگو، تخصّص دروغشناسى پيدا مىكند نه راستشناسى. دقيقآ مانند دانش پزشكى كه اگر كسى سالها در زمينه تخصّصى مثلا چشم كار كرده باشد، خطاهاى چشمپزشكان را سريعتر و دقيقتر تشخيص خواهد داد تا كسى كه تخصّصى جز چشمپزشكى داشته باشد. كسى كه در زمينه طبّ كهن يا نو، ادعاهاى دروغ داشته باشد، موفّق به درمان بيماران نخواهد شد يا به تن آنها آسيب خواهد زد. نكته آخر اينكه ميان پزشك و بيمار نيز، تجانس برقرار است. بيماران خردمندتر به پزشكان خردمندتر و بيماران نادان به اطبّاىِ نادان مراجعه خواهند كرد. تصاعد در تصاعد، ضربى رياضى مىشود و فاصلهها را مىافزايد.
21. مسيرِ حركتِ آنها رو به جلو و به تعبير غلامحسين ابراهيمى دينانى كه شفاها از ايشان شنيدم هراكليتى است. پشت سر، راست و چپ، بالا و پايين را در قلمرو دانش كمتر مىنگرند: «كَأَنَّهُم خُشُبٌ مسندة».
22. پُرسرعتند، مانند سرعت اينترنتى كه در ايران كيمياست. در رقابتى دائمىاند. مىپندارند ايستادن و درنگ كردن، آنها را از پيشرفت و همراهى با قافله تمدّن بشرى و موفّقيّتها دور مىدارد. ديرازود به چشم فرزانگان، پروانههايىاند كه خويشتن را به آتش مىافكنند. امّا كاش پروانههاى عاشق بودند، اينان عاشق داشتههاى اين جهانىاند.
23. نوكيسهاند. اينكه از فرودست اجتماعند، ننگى براىِ آنها شمرده نمىشود تا براى رسيدن به هدف، به هر كارى تن دردهند. تازه به دوران رسيدهها، آتشى از آز بر خرمن وجودشان زده شده كه آنچه مىماند، بىاصالتىِ آنهاست.
24. در اندرون، سختْ عقده حقارت و حسّ حماقت دارند. از فروتنى كردن مىهراسند. حقيرى و فقيرىِ درونشان، تا پايانِ عمر رهايشان نمىكند.
25. در فرهنگ جامعه دروغآميخته ايران مديران موفّقى خواهند بود كه نيازمند چرخشهاى پيوسته و همهسويه است. اينان، راستكاران را بىدست و پا مىپندارند. آنها را بىعرضه و ابله مىانگارند.
26. توجيه، سفسطه/مغلطه و اينگونه رفتارها ابزار كارشان است. نمىتوانند با هوايى سالم تنفّس كنند. پايدارى بر راستى، برايشان ناممكن شده است. تنها به دستاويزىِ واژههاى توخالى است كه مىتوانند كارشان را پيش ببرند.
27. بىهويّتند، يعنى هماره مضطربند و دلهره دارند. اگر به دقّت به چشمانشان بنگريد، مانند آونگ از اين سو به آن سو مىرود. افسرده دلند و از ترديد و ابهام تهى نمىشوند. درونشان غوغا و دوزخى بزرگ بر پاست. از شجاعت و مردانگى دورند. قدرت مقابله با زورگويان زمانه را از كف دادهاند.
28. ذاتآ بخيلند و به كسى، از داشتههايشان نمىبخشند. عطش جمع مال و خواستههاى جسمانى دارند. در چشمهايشان آرامشِ قناعت نيست.
29. در توطئهها شريكند. كماهميّت و پُر اهميّتش تفاوتى ندارد. مهمّ آن است كه خردمندانِ ناب و دانشمندان راستين را كنار بگذارند. بدنام كنند و برجايشان بنشينند.
30. برآيندِ اعمالشان و نه ظاهر و سخنانشان، حاكى از آن است كه نه به خداىِ بينا و شنوا اعتقادى دارند. به روز رستاخيز، حساب و كتاب و بهشت و دوزخى نيز باورى ندارند.
31. اندك شرمند. از بىآبرويى خود و ديگران هراسى به دل راه نمىدهند. به آسانى به ديگران افترا مىبندند. آنها را ملحد و ديوانه و بدنام مىخوانند.
32. پُر گويند و چربزبان و شيرين كلام، تا در چشم عامّه مردم خطيب و سخنور و آدابدان شمرده شوند: «وَ إِذا رَأَيْتَهُم تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُم و إِن يَقولوا، تَسْمَعْ لِقَوْلِهِم».
33. شايد مهمترين خصيصه اينان، آنكه پندار و گفتار و كردارشان منطبق نيست. اگر روزى آنها را تجزيه كنند، با هم مغاير است. به عكس، دانشمندان راستين، اندرون و برونشان اساسآ جز در يك راستا نيست. آنانكه شادروان هوشنگ اعلم (1307ـ1386ش) را ديده بودهاند، گواهى مىدهند كه چنان نمىنمود، جز چهرهاى واحد داشته باشد. روزى شنيد كه به ايشان استاد اعلم مىگويند. نگاهى معنادار و خندهاى تلخ كرد و گفت: دلم برايتان مىسوزد. اگر استاد ديده بوديد، مرا استاد خطاب نمىكرديد! اگر از شمار فريبكاران و عالِمنمايان بود، سكوت مىكرد و از گوينده اين گفتار سختْ سپاسگزار مىبود. دستش را مىگرفت و پابهپا مىبرد و شيوه پيشرفت را به او مىآموخت.
34. در انجام کنش ريا و نفاق، سخت استادند. بىآنكه رسمآ و علنآ اظهار كنند، با زبان و حركات دست و چهرهشان به اطرافيان نشان مىدهند كه عاقلند و دشمنانشان وسواسى، عصبى و غير طبيعىاند، تا مردم از آنان دورى كنند و به اينان تقرّب جويند. بارها ديده بودهام و هنوز مىبينم بسيارى خردمندانِ دانشمند، به گوشهاى رانده شدهاند و مقلّدانِ ديروز، پيشوايان دانش و پژوهش امروز شدهاند. بازار دانش چونان پاكدامنى و پارسايى است. آنكه روسپى نباشد، خود را نمىآرايد. چندان كرشمه به كار نمىدارد، تا دلها را بربايد. طنّازىِ پژوهشگرنمايان را مىتوانيد در اجتماع به آسانى و فراوانى ببينيد.
35. در مسائل جنسى، خويشتندار نيستند و به مرزهاى ديگران دستدرازى مىكنند و طبِّ جسمانى و روحانى را دستاويزى براى رسيدن بدان كردهاند. درنگپذير آن است كه پاكان روزگار از بيان طنزهاى ظريف جنسى رويگردان نيستند، امّا ناپاكان و مدّعيان، در ميان جمع، دست و زبان را به اين واژهها نمىآلايند، تا كسى درباره پنهانكارىهاى غير اخلاقيشان ترديدى نداشته باشد.
36. معترف به جهل و بدسرشتىشان نيستند. تقريبآ كسى از آنها نشنيده كه به حماقت و خيانت خويش در حضور جمع، اعتراف كنند: «وَ إِذا قيلَ لَهُم ءَامِنُوا كَمآ ءَامَنَ آلنَّاس، قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَآ ءَامَنَ آلسُّفَهَآء؟»
37. كسى را قلبآ دوست ندارند. ديگران نيز قلبآ آنها را دوست ندارند. آزمايش ساده آن، چنين است. كودكان كم سنّ و سال كه فطرتشان پاك است، گِردِ آنان نمىآيند و از اينان مىگريزند.
38. برايشان مهمّ نيست كه پول چگونه و از كجا آمده است. به مشروع و نامشروع يا حلال و حرامش كارى ندارند. مهمّ كمّيّت و زمان وصول سريعترِ آن است كه چه اندازه و كى باشد.
39. سياهيها و زشتيهاىِ كارنامه پيشينه زندگى خويش را پنهان مىكنند. به ويژه با دروغ مىآرايند، تا در روندِ زندگى اجتماعى برايشان مشكلى پيش نيايد. سادهتر بگوييم، بزرگزاده نبودهاند تا ديگران را بزرگ ببينند. در زندگى معنوىشان خوش ندرخشيدهاند تا بشود گفت دولتشان مستعجل است.
40. سريع التّأليف و تحقيق و ترجمهاند. در هر زمانى كه سفارشدهندهاى بخواهد، سفارش را به اندازه حجم خواسته شده، تحويل خواهند داد، شايد به روالِ امروزى با پيك موتورى و حتّى درِ منزل. گاه به گاه به مناسبتهاى ويژه، مانندِ مراكز تجارى، تخفيفهايى نيز قائل مىشوند.
41. در كارِ نگارش، درازنويسند. حجم لفظ بر معنى مىچربد. به آسانى مىتوان آثارشان را تلخيص كرد. در حالى كه آثار بزرگانى مانند رازى، بيرونى، فارابى و خيّام اين چنين نيست.
42. نوشتههايشان تهى از سرزندگى و شادابى است. به تعبير سهراب سپهرى از واژههايشان صداى باد نمىآيد. ثقل كلام دارند. چون مطالب علمى را نفهميدهاند، نمىتوانند تفهيم كنند. خواننده آثارشان با سردرگمىِ ذهنىِ آنها، سهيم خواهد شد. به زبان سادهتر، اگر كسى آثارشان را بخواند، بيشتر زيان خواهد ديد تا اينكه نفعى عايدش شود. ذهن خوانندگانِ نوشتهها و شنوندگان گفتارشان، به بيماريهاى گوناگونِ شكّ و ابهام دچار خواهد شد.
43. ميان اجزاى نوشتهها يا گفتههايشان تناقض فراوانى یافته شدنی است كه ذهن را مىآشوبد. هر چه زمان بگذرد، نوشتههايشان بىارزشتر مىشود. نوشتارهاىِ ناماندگار، چونان كفِ روىِ آبِ قرآنى گفته يا به سانِ شهابهايى آسمانى است كه ناگهان آينده و رونده است.
44. خردمندان و راستگويان و فرزانگان نه تنها به آنها بىاعتنايند و با ايشان طرح دوستى نمىريزند، بلكه از آنها دورى مىكنند و از مصاحبتشان مىگريزند.
45. نوآورىِ علمى ندارند. مثلا در تأليف و ترجمه، بيشتر به كميّت اهميّت مىدهند تا كيفيّت. چندان مقيّد به دقّت و صحّت مطالبى نيستند كه ارائه مىدهند. اكثرآ آثارشان مانند ظروف يكبار مصرف، پاسخ نيازِ آنى اجتماع است. البتّه بعدآ بىارزش مىشود.
46. واژهها را در گلو مىچرخانند. تلفّظشان با ديگران متفاوت است. اگر غربزده باشند، آمار واژههاى اروپايى ـ آمريكايى در كلامشان فراوان است. ديگر رشتههاى علمى نيز از همين شيوه پيروى مىشود. يكى از شگردهايشان همين نحوه بيان الفاظ است. چنين يادكردى در قرآن نيز آمده است كه به مؤمنان يادآور مىشود گروهى هستند كه كلمات را چنان در دهان مىچرخانند و به نحوى ادا مىكنند كه مردم تصوّر كنند كه از جانبِ خداوند بر آنها نازل شده است.
47. دانشمندان راستين، چونان كاظم برگنيسى (1335ـ1389ش)، هزاران برگ نوشته مىخوانند و صدها ساعت تأمّل مىكنند تا چند ورق بنويسند. امّا مدّعيان دانش و از جمله طبّ، چند صفحهشمار مىخوانند و بىتأمّل در مفاهيم آن، در گذرِ عمر، هزاران برگ تأليف و ترجمه و تحقيق انجام مىدهند. به تعبير برگنيسى، اگر مقالهاى به آنها سفارش داده شود، شايد اوّلين بارى است كه در طول عمر با آن موضوع، برخورد كردهاند. سادهتر بگوييم به سبب نبوغشان، اوّل سفارش تأليف را مىپذيرند و همزمان با نگارش متن، خودشان هم چيزكى ياد مىگيرند. اينها توليدكنندههاى صنعتى و خدماتى قابلىاند و تاجرانىاند كه شكارگر لحظههايند. براىِ كوتاهترين زمان، قيمت مىگذارند. روزى ش.ر.ج كه در زمينه پژوهشهاى علوم انسانى فعاليت دارد، مرا ديد كه جلوى خانهام ايستادهام و با همسايهام صحبت مىكنم. به من خطاب كرد كه برو بنشين و مقالهاى بنويس. وقتت را تلف نكن. دقّت كنيد كه نگفت: برو گوشهاى بنشين و چيزى ياد بگير. توصيهاى كرد كه از دانشم، كسبِ درآمدى داشته باشم. گواهىِ ديگر اينكه روزى دكتر ع.م كه در رشته علوم سياسى درس خوانده و از كانادا آمده بود، به من گفت مىخواهد او را ببيند. دو نفرى به ديدنش رفتيم. هنگام بيرون آمدن، مرا صدا زد و گفت: به من بدهى داريد! شگفتزده شدم. در حافظهام نبود كه به او بدهىِ مالى داشته باشم. گفت: بيست دقيقه وقت مرا گرفتهايد! آنگاه بود كه دانستم اتلافِ وقت از نظرِ او اين است كه وجهِ ريالى/دلارى برايش نداشته باشد. بارى ديگر شنيدم كه از او خواستهاند براى دانشآموزان يا دانشجويان، درباره ارزش دانش و پژوهش صحبتى كند. قيمتى گذاشته و مبلغى خواسته بود. خاطره شيرينى از ويراستارى به نام ح.و دارم كه سالها پيش از او تقاضا كردم تا كتابى را براى نويسندهاى ويرايش كند. به من گفت : سفارش شما با ويرگول است يا بدون ويرگول؟! توضيح بيشترى خواستم. گفت: به اندازه پانزدههزار تومان ويرگول نياز دارد. اگر بخواهم ويرگول بگذارم، مبلغ آن فرق خواهد كرد. نيك و بدِ پژوهش و نگارش براى چنين كسانى، ارتفاعِ اسكناس است. از آن سو، كسانى و البتّه نادر چون شادروان علىاصغر فقيهى (1292ـ1382ش) را مىديدم كه هفت سال (1361ـ1368ش) براىِ ترجمه و شرحِ يك متن وقت مىگذاشت. فرآيندِ خوانش و نسخهپردازىِ آن نيز دستكم سه سال عمرش را گرفت. روزى شادروان دكتر حسين شهيدزاده (1301ـ1389ش) به خانه ايشان آمده بود. گفت: احتمالا بابت اين كار، پول خوبى از ناشر گرفتهايد و دستكم پانزده درصد. استاد فقيهى گفت: پولى نمىگيرم. چند جلد كتاب مىگيرم و به دوستان هديه مىدهم. سالها بعد شهيدزاده چون دريافت كه اين گفتهاش را در جايى نقل كردهام، از من گلايه كرد. گفت: ديگران خواهند گفت كه شهيدزاده، چه آدمى مادّى و تنگچشمى است. گفتم: براىِ اثبات فرزانگىِ علىاصغر فقيهى به دنبال شواهد زندهاى بودم كه حكايت آن روز را در نوشتهام ياد كردم. از ايشان، پوزش خواستم كه شايد لغزشى نوشتارانه بوده است. شادروان فقيهى چون دريافت همسرش به بيمارىِ سرطان گرفتار آمده، بىآنكه دستى به سوى سازمانى يا كسى دراز كند، نفيسترين كتابهاى خطّى و چاپىِ اصل قرن نوزدهم اروپا را فروخت تا پلى نسازد كه از آبروىِ خويش بگذرد. گاه مىديدم كسانى چون هوشنگ اعلم و كاظم برگنيسى، دهها و شايد صدها برابر مبلغى كه براىِ تأليف مقاله مىگيرند، براى خريد كتاب از ايران و بيرون ايران دادهاند. از پسر روانشاد دكتر محمّدامين رياحى (1302ـ1388ش)، مهندس بزرگمهر رياحى شنيدم كه گفت پدرم از سال 1378ش به بعد، تصحيح متن را كنار گذاشت. مىترسيد كه در سنين پايانىِ عمر، كارى را انجام دهد كه مبرّا از لغزش نباشد.