بهره وری بهینه از مکاتب پزشکی کهن و نو
تاریخ چيست؟ اى. اچ. كار بود كه پرسيد. ترجمه حسن كامشاد وى و كتابش را به ايرانيان شناسانيد. اما ماهیت تاريخ علم و خاصه پزشكىاش چيست؟ چه سودى دارد؟
دربارة خاستگاه ريشه واژه، تعريف و چیستایی تاريخ اتفاق نظرى نيست. با همه اقبالى كه بدان بوده و هست، هماره نيز تكيهپذير نيست. از سوى ديگر نمىشود بىنياز يا منكرش هم شد. برخى گفتهاند تاريخْ تاريك است. اينكه مورخ در روشناىِ رويدادها حضور نداشته است. كوركورانه و بر اساس مكتوبات و شنيدههاى نه هماره معتمد گزارشدهى يا داورى مىكند. راست آن است كه وقتى امروزه مردمان در باره وقايع روزانه یکپارچه همرأى نيستند در باره گمشدههاى غبار زمان چه اندازه مىتوان به بيراهه نرفت و نلغزيد؟
آيا به راستى آنچه دورانش سپرى شده مشمول يا مصداق تاريخ است؟ تاريخ و علم تاريخ يكى است يا جز يكى؟ شايد اينكه هر كسى يا گروهى به دلخواه خویش پديدهاى را از زاويه و مكان و زمان و انگيزه خاص يا فرقهاى اش مىنگرند در حالي كه به راستى جز حقيقتی يگانه ندارد، پس گويا باید باور کرد هر رخدادى ماهيتى منحصر به فرذ دارد ولى به تعبير مولانا هر كس از ظن خويش يارش شده است. پس ذور نیست اصلِ تاريخ ناب نیز به راستى جز ثبتهاى اين همانى و ناپيشداورى دلخواهانه نبوده باشد. اما آنچه دربارهاش قضاوت و به ويژه مكتوب و مستند مىشود دانش تاريخ به شكل متعارف پژوهشى ـ دانشگاهى امروزى آن است كه البته مكاتب و ردهبنديهاى متعددى هم دارد.
به باورم تاريخ همچون سالخوردهاى فرسوده و از كارافتاده يا نعشى نقش بر زمين شده است كه از خودش ارادهاى ندارد. زير دست است. هر چه بخواهند بر سرش مىآورند. تشبيه پسنديدهاى نيست اما شايد تمثيلوار بتوان گفت از تاريخ و تاريخگذشتهها كه در گذر زمان به افسانهها همانندى مىيابد، همچون دختركان به روسپى كشيده شده كام گرفته می شد. از دخترکان معصوم دیروزین زنی با تنى آلوده مىماند و بختى سياه.
تاريخ و خاصه در شرق و مثلا در ایران از حب و بغض افراطى و در روزگار ما از تحريفهاى عظيم تهى نمانده است. شمارى مستشرقين مغرض يا كم دانش غربى، چپگرايان و از جمله ماركسيستها خاصه نوع روسىاش، هواداران آشكاراى ديروزين و نهانمانده از چشمهاى بساامروزيان و بیش از همه عالِمنمايان با شكوه نمايانيده شده به مردمان ولى به راستى در اندرون توخالی است كه به اين دگرديسيها دامن زده و مىزنند كه ثمرهاش رواج تجارت روزافزون خرید و فروش افتراست و خونهاى بيگناهانى كه به نامهاى مختلف در گوشه و كنار جهان بر زمين مىريزد. پشت هر ويرانى و كشتار عظيمى در صحنههای خونین نبرد و اختناق سیاسی مىتوان رد پاى افتخارات دروغين، پوشالين و جعلى را از لابلاى برگهاى تاريخگذشتهها يافت. تاریخ علم از جمله پزشکی نیز کشتارهایی داشته و دارد که از جمله نقض حقوق بشر به شمار نمی آید. در محاکم بین المللی جنایت جنگی به حساب نمی آید.
اما درباره سير انحطاط علم و از جمله طب در شرق در سدههای گذشته، مثالهاى زندهاى به دست دادنى است. روزى به سال 1385ش در همايش قطبالدّين شيرازى، جان والبريج ـ استاد دانشگاه ميشيگان آمريكا ـ سخنرانى مىكرد. سپستر دانستم پاياننامهاش به سال 1353ش/1975م درباره قطبالدّين شيرازى بوده است. در همان شهر شيرازِ در همايش قطبالدّين و كمى آنسوتَرَك از آرامگاه حافظ از زبان همو شنيدم كه خطاب به حاضران گفت براى آخرين بار بر سرِ راهش به ايران و در همين سفر بوده كه بارِ ديگر در تركيه نسخههاى خطّىِ کتاب تحفه سعديّه که شرح مبسوط قانون ابنسینا تألیف اين دانشمند را از نزدیک ديده است. اعتراف كرد مىتواند بگويد كه طی هفتصد سال گذشته تاكنون يك ايرانى نيز اين كتاب را از آغاز تا پايان نخوانده است. به تعبیر ابوالفضل بيهقى، شوربخت مردما كه با بزرگانشان چنين كردهاند. بنابراين منطقِ خِرَدِ ناب حُكم مىكند تا به قاعدة نرخ برابرىِ ارز، ايرانيان نیز هفتصد سال و اروپاییان سى و پنج سال فاصله مراجعه به منابع کهن را داشته باشند. تاكنون از زبان هيچيك از معاصران هم نشنيدهام و نخوانده ام كه تورّقى سطحى آغاز تا پایان بر اين كتاب بزرگ داشته باشد. منطقی است چون اجزای آن در کتابخانه های مختلف پراکنده است. اما راست آ« است یک مجلد اصلی کتابخانه ها را نیز بازبینی نکرده اند چنانکه بشود گفت گزارش گونه ای تهیه کرده اند.
اما پيكرة موضوع اين مقال در باره همسنجى طب كهن و نوست. پرسشى نیز پيش مىآيد كه چرا اساساً در نظام گيتى، ميان آدميان بيمارى هست و هيچگاه تنِ خلايق از آن تهى نمىماند؟ سؤالی است كه پاسخ به آن، مىتواند بخشى از رنجهاى ذهنى بشر را بكاهد.
بيشتر مردمان، به بيمارى نگاهى بدبينانه و شومگينانه دارند. اما به راستى چنين نيست. شايد اگر بيمارى نبود، چهرة زندگى بشرى شكل ديگرى مىيافت. رنج و بيمارى و پيرى و مرگ، سايه روشنهاى زندگى در تقابل با خوشيها و سرمستيهاست. اگر واژه شادى براى ما مفهوم خوشايندى دارد، به سبب مقايسهاى است كه با لحظههاى خشم و اندوه و افسردگى پديد آمده است. زندگى بشر، مسابقهاى است بىگسست كه از زايش آدمى آغاز مىشود و تا پايان راه كه براى هر كسى، لحظة مرگ اوست ادامه مىيابد. بيمارى از جمله پيچاخمها و موانعى است كه براى هوشمندان و توانمندانِ مسابقهدهنده، خالى از لطف نيست. آنانكه به پرتوى از راز هستى دست يافتهاند، دانستهاند كه اين تفاوتهاست كه به زندگى معنا مىدهد: تفاوتهاى جسمانى و روانىِ يكايك اجزاء جامد و گياهى و جانورى و انسانى است كه سبب تنوّع ريختار و بافتار و ساختار و كاركردها و رنگها شده است. كشمكش و رويارويى برخى عوامل ياد شده است كه به بيمارى مىانجامد.
از سوی دیگر، همچون بسيارى شاخههاى علم و فلسفه و فناورى در قلمرو پزشكى نيز از آغاز تاريخ ثبت شده آن، ديدگاهها و مكتبهاى فراوانى وجود داشته كه تلفيق آنها با هم و قرار دادنشان در يك مدار بسته الكترونيكىواره چندانكه پاسخگوى همه ابهامها و پرسشها بوده باشد آسان نيست. شايد امروزه حتى به دست دادن فهرست الفبايىگونه انواع راهكارهاى درمانى دشوار باشد چه رسد به همسنجى آنها با هم.
سادهتر اينكه مسير حركت دانش نو به سمت ايستايى است نه پويايى. به تعبير ويل دورانت در آغاز كتاب لذات فلسفه، علوم امروزى به مثابه دادههاى پراكندهاى است كه اجزاى آنها با هم ارتباطى منطقى ندارد. گویی حروف الفبایی است جداگانه که به کودکان پیش دبستانی داده میشود تا با آن کلمات یا جملات ساده ای را بنویسند. به تعبیر امروزی علوم مقدماتی است نه پیشرفته . شايد بتوان افزايش ضايعات حاصل از مصرفزدگى زندگى شهرى را در بخش دانش و پژوهش نيز به دست داد يعنى ساختارهايى ظاهراً شکوهمند و یکپارچه كنار هم ولى نفوسى سخت دور از هم.
شاید به بیان درست شاعرى معاصر در دنیای عرب، آدميان زمين را آبادان كرده اند و درونشان را ويرانستان. حال بماند آنچه از تجربههاى طبى در ميان اقوام و ملل جهان در گذشتههاى دور بوده كه سودمند يا كارآمد دانسته میشده ولی از آگاهشدگى به آنها محروم ماندهايم.
به باورم يكى از لذتبخشترين و همهنگام ضرورىترين روندهاى پژوهشگرى، همسنجى دادههاى مختلف در يك زمینه يا به قول قدماء مصارعه آنها با هم یهنی به جان هم اندازی از نوع ورزش کشتی بوده باشد. محتملاً برايند نهايىاش، فراهمآمدن چكيدهاى ناب از بهينهترين تراوشهاى ذهنى يا آزمونهاى بشرى خواهد بود. شايد درست آن باشد كه بپذیریم علم ناب چيزى نیست جز همان كه به مختصر كردن هر چه بيشتر دادهها پرداخته باشد. زيرا بشر از هجوم لشکر دادههای ناهمراستا مىخواهد به دستاويزى دست يابد تا وى را از اين درياى توفانى شكزدگى و بلاتکلیفی به ساحل باور و آرامش ذهنى یکایی برساند.
از سوى ديگر مىتوان شواهدى نيز براى صحت آن برشمرد. آزمونهاى علمى مثل كنكور سراسرى از نوع ايرانىاش يا مسابقات ورزشى از آن جمله است كه در هر رشتهاى از سطوح پايين تا عالى به ردهبندى مىپردازند و برترينهای آنها پيوسته با هم مسابقه مىدهند تا مشخص شود چه كسى در صدر مىايستد.
مىتوان شهرت جهانى مخترعان و مكتشفان را نيز همين دانست كه انبوهى از دادههاى بىپاياننما را به فرمول يا ابزارى ساده بدل مىكنند كه همه جاى و همه گاه كارساز و مؤثر بوده باشد. گسستگاه يا استثنايى نيز نداشته باشد. احتمالاً شهرت دیمیتری ایوانویچ مندلیف نیز همین است که عصاره مواد در زمین را دانش شیمی را در جدولی افقی – عمودی به دست داد. پس در اين میدان است كه هوشمندترينها نيز ناگزيرند تكاپوى فراوانى به كار دارند تا از اين نبردگاههاى تن به تن سرافراز بيرون آيند.
راست آن است بشر شيفته يكايى است هر چند ظاهراً هماره در انديشه كثرتزدگى و بيشينهخواهى است. اين همان اصل وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت است. البته در نقطه اوج و كمال به چنين نيازى تعلق خاطر پيدا مىكند. پژوهشگرى را در نظر بگيريد كه سالهاى تحصيل تا مدارج فرازين دانشگاهى را طى مىكند. دكتر و فوقدكترا و درجه پروفسورىاش را مىگيرد. سالهاى عمر را صرف تحقيق مىكند. شايد اين همه سبب شود تا روزى عنوان برنده جايزه نوبل آن هم در يك رشته خاص و منطقاً براى يك بار در همه عمر نصيبش شود. اين است تبديل كثرت به وحدت که بدون كوهآساوارهاى از دانش و آزمايش نمىتوانسته به اين عنوان كوتاه چند كلمهاى دست يابد یعنی برنده نوبل.
چنين است شيوة فرزانگان و شاعران درجه اول كه هزاران روز مىكوشند تا شايد به تعبير حافظ شيرازى در وقت سحرى از غصه نجات یابند و بدانها آب حيات داده شود. بىخود از پرتو ذاتشان كنند و باده از جام تجلى صفاتشان دهند. بختى كه ششصد و اندى سال است براى غزلسراى ديگرى جز حافظ تكرار نشده است. به باورم و پسابيست سال رازىپژوهى، بيش از يكهزار و يكصد سال است پديدهاى نیز همسنگ محمد بن زكرياى رازى در ايران چند هزار ساله و انصافاً در تمدن اسلامى ظهور نكرده که كارنامهاى علمی و مکتوب برجای مانده همچون او داشته باشد.
نگارندة اين سطور نيز از آغاز تحصيل در شاخة علوم پزشكى در سه دهه پيش و پس از مطالعات طولانی در علوم انسانى و آشنايى با مكاتب مختلف پزشكى كهن و نو در اين انديشه بوده تا دستكم براى كاربرى شخصىاش، زودبازدهترين و ارزانترين و همهنگام قطعىترين روشهاى درمانى را در موجزترين شكل ممكن دست آورد كه مشتمل بر بيشترين مزيت مكاتب طبى مختلف بوده باشد.
منطقى است و عطف به تفاوتهاى ساختارى تن آدميان در اقليمهاى مختلف جغرافيايى، اختلاف نژادى يا جنسيتى يا سالشمار عمر و نيز عادتها و باورهاى اقوام خاص، به دست دادن فرمول رياضى ـ فيزيكواره در اين زمينه عملاً ناممكن است. يعنى هفتخوانى است كه بايد از آن گذشت تا به قول قدماء به مرور ايام پزشكىورزى ملكه ذهنى شخص شود يعنى از ميان گزينههاى مختلف، بهينهترين را برگزيند.
اما در این مسیر، قصد بلندپروازى نداشتم بلكه در گام نخست در پى حل مشكلات جسمانی خود و نزديكانم بودم كه تركيبى یا به قول معروف ملغمهای از تجربه پزشكان شرقی خاصه ايرانى پيشين با علم طب نوين بوده باشد. اينكه حتىالامكان از دانش فلسفه و منطق يونانى نيز كمك گرفته شود كه داربست مكتب بقراطى ـ جالينوسى هم این چنین بوده است.
شايد سادهترين شكل تمثيلزدنى ناکارامدی طب کهن برای بیماریها و عوارش جسمانی و روانی همین زندگى امروزى است. اينكه منطقاً نمیتوان جادهها را با پاى پياده طى كرد. در خيابانها نیز طى طريق با اسب و قاطر و الاغ نه ممكن است و نه شرايط و هزينههايش ايجاب مىكند چنين شيوهاى به كار داشته شود. اينكه در آخر هفتهها يا در تعطيلات تابستانى از اسبسوارى و كوهنوردى بهرهمند شد معقولتر است.
اما در بهرهورى از فناورى جديد نيز محدوديتهايى وجود دارد. با خودروى صنعتی امروزیمان همه جا نمىتوانيم برويم. با توجه به وضع محدوديت معيشتى از همه امكانات نيز نمیتوانيم استفاده كنيم. از اين نيز بگذريم قوانين راهنمايى و رانندگى، محدوديتهاى طرحها، خيابانهاى يكطرفه، ترافيك شهرى و برونشهرى چنان نيست كه هر اندازه بخواهيم سرعت داشته باشیم و به تعبیر شفیعی کدکنی به کجا چنین شتابان برويم. هر خودرويى نيز مىتواند آلودگىساز باشد و صاحب خودش نيز از ازدحام آزاردهندة شهرى، اتلاف وقت و هواى تنفسى آلوده زيان ببيند. پس هر دو سوى تجدد و تحجر، كاستيها و تنگناهايى دارد كه بايد تابع آن بود.
هم از اين روى از سالهاى جوانى و به تقريب از سال 1359ش بود كه كوشيدم به آزمايشهايى در زمينه درمانهای پزشکی دست بزنم که نخستین آنها راهکار ساده ای برای اختلال خواب یعنی دیرخوابی یا کیفیت بد رویای شبانه بود که برخی اوقات پس از برخاستن از خواب سخت کسل بودم. عسل را موثرترین درمان یافتم. انواع آزمایشها را کردم. بهینه ترین شیوه قرار دادن خوردن عسل با چای یا آب داغ بود به شرطی که هیچ چیز روی آن خورده نشود. منطقی است هر اندازه عسل طبیعی تر و کم شکر باشد اثرش بیشتر است. این آزمایش را سال اول دانشگاه روی دوستان همکلاسی نیز انجام دادم که کمتر از بیست دقیقه خواب عمیقی اتفاق می افتاد. جالب اینکه وابستگی یعنی اعتیادآوری هم نداشت. زیرا در وقت مصرف نکردن عوارضی نداشت. هنوز پس از سی و شش سال یک قاشق غذاخوری عسل و چای همزمان با خواب آوری آرامبخش سبب گوارش سریعتر غذا و احساس بهتر در خواب می شود. جالب اینکه به خلاف تصور مشهور که چای خواب را می زداید. اکنون اگر تعداد چای مصرف شده پیش از خواب اگر ده لیوان هم بوده باشد به بی خوابی دچار نمیشوم.
مشکل دیگر مشتقات شیمیایی نیاز به افزایش کمیت و تنوع کیفیت دارو است. یعنی باید مقدار را افزود و در گام بعد نوع ماده مصرفی را ارتقای کیفی داد تا اثر مثبتش را نشان دهد. از کودکی دیده بودم مادرم که میگرن داشت نخست چند قطره مصرف می کرد و بعد دو شیشه اش را هم که خالی می کرد و می خورد تاثیری نداشت. به بیان دیگر ایرانیان همچون بسیاری مصرف کنندگان غربی همان معتادان محترمی هستند برای کارخانه های داروسازی عظیم بین المللی.
بیماری دیگر پژوهش بیماری سینوزیت در فاصله سالهای 1361_1365 بود که از سال 1355ش به آن مبتلا بودم گزارش آن را چند هفته پیش در همین صفحه شخصی به دست دادم که نتیجه اش شگفت بود. به نتیجه ای در گذر زمان به رفع معایب آن بكوشم و به شيوهاى بهينه و با كيفيت مؤثر دست يابم.
پس از بيماريهاى ساده آغاز كردم. تجارب به دست آمده پس از اطمينان از اثربخشى و بىضرر بودن، روى نزديكان يا دوستانم آزموده مىشد که هنوز هم ادامه دارد. هیچگاه روا نداشتم جانوری را وسیله و دستاویز تحقیقاتم کنم. شاید کشتن جانوران در آزمایشگاه فیزیولوژی پزشکی در سال اول دانشگاه همچون قورباغه که باید سر آن را به تیزی لب کاشیهای دانشکده پزشکی میزدیم و بعد فرو کردن سوزنی در ژرفای مغز او تا ادامه آزمایشها ادامه یابد که البته از این کار سر باز می زدم و آن را به دوستانم وامی گذاردم مرا به سوی روشی ناآزاردهنده برای موجودات زنده ولو گیاهان و جانداران سوق داد.
این شیوه در هر رشته ای آکادمیک خطرات خاص خود را دارد که شوربختانه فن تجربه ورزی محض که بقراط در طب نیز از منتقدان آن بوده و نسبت و به عواقبش هشدار داده همچون بیماری سرطان به بسیاری رشته ها رخنه کرده است . از جمله در رشته فیزیک شاهد بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی بودیم که باید روزی تاثیرش امتحان می شد. در سالهای تحصیل دانشگاه نیز واقعه چرنوبیل اتفاق افتاد که مشهور اهل علم علوم پایه است. شگفت است در میان گروههای تندروی مذهبی همچون طالبان و القاعده و داعش نیز دانش مدرسه ای نظری به میدان جنگ بدل شد که به باورم به سبب گرایش دانشجویان گروههای علوم پایه و مهندسی به اسلام افراطی در آمریکا و اروپا بوده است که می خواسته اند نظریه های خواده شده را عملا بیازمایند. پس جهان آزمایشگاه تجربی آنها شد و مردمان بی دفاع همان قورباغه های و موشهای آزمایشگاهی . آیا بر مجاز است برای پیشرفت علم و یا گرفتن مجوز دارو یا نتیاج شیو]های پزشکی از موجوداتی از جمله انسانهای بیگناه استفاده کند که اراده ای از مقاومت در برابر این خواسته ندارند؟
از سوی دیگر عطف به آنكه در خوانش دارويىنامه ها يا جعبهها و شيشههاى داروها پيوسته مىديدم به عوارض جانبى سوء يا احتياطات مربوطه اشاره مىكردند که شمار زیانهای چند برابر منافع بود در اين انديشه بودم كه داروهاى ساخته و مضرف شده يا روندهاى درمانى تحقيق شده از اين موارد منفی عارى بوده باشد. البته آشنايىام با علوم پايه پزشكى مقدماتی همچون كالبدشناسى، بافتشناسى، ايمنىشناسى، زيستشيمى، فيزيك پزشكى، آسيبشناسى، داروشناسى و جز آنها به دريافت بهتر من از مفاهیم مطرح شده و به دست آمده در اين تحقيقات يارى مىرسانيد.
يادكرد تجربههای تلخ شخصی و اطرافیان و خاطرات فراوانی که داشتهام شايد ملالآور باشد اما اينكه مىديدم هر كسى به عارضهاى دچار است که هيچگاه زنجيرة ارتباطىاش با مراكز درمانى گسسته نمىشود و تا آخر عمر همچون معتادان نيازمند مواد گرفتار داروخانههاست سبب شد باور كنم همه ما به نحوى معتاد یکی از انواع مواد هستيم و منطقا خود بى خبريم. مرز اعتياد برايم همان تغيير خاصيت طبيعى غذاها يا داروهاى گياهى و جانورى و معدنى با فناورى شد. اينكه نمادش در روزگار ما همبرگر و كالباس و سوسيس يا نوشيدنيهاست كه در پیدایش فستفودها تجلى كرده و زيانآورىاش هر روز ژرفاى بيشترى را نشان مىدهد.
سادهتر اينكه سرمایه داران و دانشمندان غربی برای همراستایی با لذت طلبی آدمیان است که همان روند ساخت آبجو يا شراب از جو يا انگور را در همة شاخهها تعميم داده است. لذتبخشى كوتاهمدت با زيانآورى بلندمدت، ويژگى طب و تغذيه معاصر شد كه البته براى سرمايهداران بزرگ و ميانجىگران سودهاى سرشاری نیز به همراه داشته است.
شايد سادهتر اين باشد كه شيوه رعبآور داعش و القاعده و طالبان پيش از آن در جنگهاى آيينى و از جمله صليبى در قلمرو دينى، دههها و شايد نزديك به چهارصد سال است از سوى دانشمندان علوم جديد از جمله طب و داروسازى به كار گرفته می شده اما در بسترى پنهان كه از چشمهای تقریبا تمامی مردمان ولو در جوامع پیشرفته نهان مانده بوده است.
گاهی هنر یا ادبیات یا علم یا همچون باورهای اعتقادی یا اتحادیه های صنفی چنان است که هر کاری را توجیه می کند ولو نابودی مخالفان مسیر. یعنی تقدس بخشیدن دروغین به نیتهای شوم و القای آن به ذهنهای ساده اندیش خاصه کودکان و نوجوانان و جوانان که این شیوه نامنصفانه از سوی دست راستی ترین حکومتهای سرمایه داری تا چپ افراطی با شست وشوی تمام عیار مغزی به نام تعلیم و تربیت دبستان تا دانشگاه ادامه یافته که نماد آن کشورهای کمونیستی خاصه روسیه و در این زمان کره شمالی است که تصویر آن به چشم عموم زشت و ناپسند می نماید اما هماره این بخت نبوه که نقادی عادلانه انجام شود . چه می شود کرد که میدان نبردگاههای امروزی واپه است و نور و رنگ و تصویر که فرمانروایان و سرداران بزرگ آن رسانه های عظیم بین المللی است. امروز درست و پاک و بی شائبه پنداربافی و دروغ به کیمیا می ماند.
به بیان دیگر دانشجویان علوم پایه و مهندسی و گروه پزشکی پیشگامان طلاب القاعده و طالبان و جیش العدل امروزی بوده اند و اینان آخریی سرشاخههای جوان این اندیشه خطرناک سودجویانه هستند که پس از کهولت و بازنشستگی و دلزدگی نسلهای پیشین روی کار آمده اند. نمی دانستهاند ملعبه دست دیگران هستند. اینکه باورها و تفکرات آنها چه فجایعی را در پی دارد. چنانک گفته شد تجلى آن در نابودی محیط زیست و زشتی سیمای زمین و آسمان و آکندگی از فلزات و مشتقات پتروشیمی و جز آن شده است. سلاحهاى كشتار جمعى و در پزشكى تجويز تاليدوميد و اخيراً در خطر بحرانآفرين بىاثرشدگى آنتىبيوتيكها به دست دادنى است. بر پايه آمارها طى هفتاد ساله گذشته و از آغاز کشف الکساندر فلمینگ در جنگ جهانی دوم، حدود هشتاد ميليون تن از مرگ ناشى از عفونت نجات يافتهاند. اما طى بيست و هفت سال آينده همين تعداد از خنثى شدن اثرش خواهند مرد.
اندك اندك آشكارم شد چندانكه در بسيارى علوم انسانى اساساً تدريس نظرى اتفاق مىافتد، در طب نيز دادههايى است ژرف از نگرههاى ميكروسكوپيك و دقيق كه كمتر در درمان كاربرد دارد. به نظر مىرسد ميدان هنرنمايي قهرمانان دانش پزشكى معاصر در ساختارشناسى، كاركردشناسى اندامها و ريزاندامهاست و بر سر هم تحقيقات دانشمندانی که زیر سقف آزمايشگاهها به سر میبرند.
سادهتر بگوييم پزشكىنامههاى برجسته ولو در سطح جهانى، مجموعهاى است دائرهالمعارفگونه از مقالات تخصصى كه بر اساس منابع مفصل و البته دقيق و موشكافانه تدوین شده كه صرفاً دانشافزاست نه توانافزا. شايد بتوان گفت همچون رشتههاى ادبيات فارسى امروزى كه دانشجو با تحصيل در بهترين شرايط و با برترين رتبههاى علمى و تدريس سى سالة نظم و نثر، از خلق اثرى مانند گلستان و شاهنامه يا مثنوى معنوى عاجز است و فراتر از آن نمىتواند دقايق معنایی این آثار را گرهگشايى كند طب نیز چنین است.
به باورم هر اندازه استادان و دانشجويان ادبيات توانستهاند اندرزهاى موجود در امهات ادب را به كار بندند اطباء و دانشجويان پزشكى نيز قادرند خواندههايشان را عملاً به كار دارند. آنچه پزشك در طول سالها بيماردارى به كار مىبندد كمتر از يكصدم و گاه یک هزارم آموزههاى او در دورة پزشكى و بازآموزی است. گواهش اينكه پس از فارغالتحصيلى كمتر در ميان بيرونآمدگان دانشگاهی روشهاى نو عرضه مىشود. داروها نیز از زیانآوری تهى نيست. روشهاى جراحى و پرتودرمانيهاى مختلف نيز پاياپاى اثربخشىشان به آثار زيانبار كوتاه و بلند مدت مىانجامد. قدما معتقد بوده اند که یک درس باید خواند و هزار با عمل کرد و مکاتب رنسانس برای داده های نظری ارزش بت گونه قائل شده اند که هزار درس باید خواند ولو عمل در کار نبوده باشد. رونق فن تئاتر و رمان نویسی و سینما و خاصه دستگاههای تکثیری از گوتنبرگ تا اینترنت پر سرعت سند محکمی بر این ادعاست که هر چه بیشتر باید کمیت دانش از بیرون تزریق شود که به نابودی قناتهای کویر درون تن می انجامد که آب در درون آنها روانه بوده است.
بارها در دورة دانشجويى بود مىديدم پس از ارائة تاريخچه، سببشناسى، نشانهشناسى بيماريها بود به جز بیماریهای صعب العلاج مثل سرطان یا فلج که درمانی قاطع نداشت و ندارد یا امراض مزمن همچون دیابت که بیمار هماره ریزه خوار مطب و داروخانه و بیمارستان است در اغلب اوقات استادان مىگفتند برای اين بيمارى خاصه در امراض خودايمنى، درمانى قطعى وجود ندارد يا محافظهكارانه است. يعنى بيمار بايد به تقريب تا پايان عمر داروهاى مربوطه را به كار دارد. در بارة بيماريهاى ويروسى نيز گفته مىشد بايد دوره بيمارى طى شود و دارودرمانى از جمله آنتىبيوتيكدهى كارساز نيست. كماكان نيز هنوز اين عقيده جارى و سارى است. بيشتر خوانندگان اين نوشته نيز در آمد و شد نزد پزشكان و ديدن برنامههاى تلويزيونى و ماهوارهاى و يا دادههای اینترنتی و خواندن نشريات طبى دريافتهاند بيماريهاى همچون ديابت، تالاسمى، فشارخون، چربى خون تا پيان عمر با بيمار است و بايد هماره ارباب رجوع مارکز درمانی باشند.
اما آنچه مرا به ترديد بيشتر وامىداشت پرسشى فلسفى بود. اينكه به قول فلسفهورزان، آیا به شكل جوهرى و بنيادين بيماريها درمان قاطعى ندارند يا طبقات درمانگران به سبب ناواكاوى كافى يا شيوة تحقيقاتى نادرست به راز آن پى نبردهايم . اینکه بيرون از ذهن ما به راستى ممكن است شفای کامل اتفاق بیفتد؟ چگونه مسیح بدون گدراندن دانشکده طب مرده را زنده می کرده و پزشکان زندگان را روانه بیمارستان و تیمارستان و سرای سالمندان و گورستان می کنند؟
آنچه مرا به كاوش افزونه وامىداشت اين بود كه در خوانش پزشكىنامههاى بزرگانى همچون بقراط، ابوبكر رازى، پورسينا، اخوينى بخارى، جرجانى و بهاءالدوله رازى به نويافتههايى دست مىيافتم كه از منظر ديگرى به پيشگيرى و درمان بيماريها مىنگريستهاند. اينان از همجوشى و قالبريزى دانش خويش در فلسفة كهن يونانى خاصه سقراطى ـ ارسطويى غافل نبودهاند. از جملة آنها برخى بيماريهاى ويروسى بود كه به باور رازى طى يك ساعت بهبودى مىيابد. با اين توضيح كه در يازده سده پيش، وى با ساختار ويروس و بيمارىزايى آن به شكل امروزى آشنا نبوده است. شيوة راهبردى رازى را بارها آزمودم و آن را مجرب يافتم.دكتر مهدى محقق ـ عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسى ـ كه سالها و پيوسته از امراض ويروسى دهانى از جمله آفت رنج مىبرد میگفت با به كار بردن همين شيوه بهبودى يافته است. همچنین آن را به شكل ديدارى و حضورى روى دوستان و بيماران مىآزمودم و درمىيافتم پيشبينى رازى درمان یک ساعته در اين زمينه درست بوده است.
سادهتر اينكه نقطة هدف در نظام كهن طب، رسيدن به نقطة هدف درمان بيمارى و در سدههاى اخير بهرهورى گروههاى مختلف تجارى و علمى از دانش پزشكى بوده است. به زبان ديگر اتفاقى كه در ساخت تسليحات نظامى براى مصارف جنگى يا استفاده شخصى از آن در غرب و شرق به چشم ديده مىشود كه سرمايهداران نمىتوانند از سود سرشار آن چشمپوشى كنند و براى همين هيچگاه آتش جنگ كوچك و بزرگ در جهان فروكش نمىكند، كارخانههاى ساخت وسايل آموزشى پزشكى و نيز درمانى به همين شيوه نامرضيه است که اساساً دوست نمىدارند هيچگاه بيمار از بيمارىاش خلاصى يابد.
پس در اینجا باید گفت يكى از مهمترين و كارآمدترين شيوههاى پذيرفته شده دانشاندوزى خاصّه براى انسجام و چينش دادهها در ذهن، برقرارى ديالوگ و به تعبير امروزىاش گفتمان و ارتباطى دو سويه در طب و تاریخ طب است. البته انجام آن پيششرطهايى نيز لازم دارد كه طرفين چنين گفتگوهايى از مصاديق فيلاسوفيا بوده و از حبّ و بغض تهى شده و به راستى جويندة حقيقت بوده باشند.چندانکه امروز به چشم می بینیم که گروهی سودجو به معجزه نمایی حجامت مشغول هستند که کاربرد محدودی داشته است. از سوی دیگر باورها و نظرگاههای نادرست خود را همچون انداختن نعل اسب در دیگ غذاپزی به دهان بزرگان پیشین همچون رازی و پورسینا می گذارند . یکبار در همه عمر چنین نکاتی را در منابع درجه سوم و چهارم ندیده ام چه رسید به الحاوی و قانو بوعلی. اینان هم که زنده نیستند تا از خود دفاع کنند که قطعا در درازمدت به بدنامی و تمسخر مبانی طب بقراطی _ جالینوسی و نمایندگان آن در تمدن ایرانی و اسلامی می انجامد.
سالهاست همانديشى و طرح پرسشها با متخصصين مربوطه از شيرينترين ساعتهاى زندگىام شده است. مىكوشم نادانستههاى ادبيات فارسى را با اديبان برجستهاى همچون دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى، فلسفه اسلامى را با دكتر غلامحسين ابراهيمى دينانى، ادبيات عربى را با دكتر احمد مهدوى دامغانى و شادروان كاظم برگنيسى در ميان بگذارم. راست آن است که اين داد و ستدهای علمی برايم سخت بابركت بوده است.
سال 1365ش به شوق یافتن جراحی برجسته در گام به محضر دکتر مسعود یغمایی از فرزندزادگان یغمای جندقی راه یافتم که پانزده سال از وجودش بهره مند می شدم که به دوستی با دکتر ابوالحسن مسگرزاده انجامید. در بیمارستان و مطب نکته ها می آموختم. دیدار دکتر جهانشاه صالح ریاست دانشگاه تهران در سالهای پیش از انقلاب و طبیب مخصوص شهبانوی ایران در سال 1366ش از این دست تلاشهایم بود.چنین بود رشته های علوم پایه و مهندسی و تخصصهای مختلف پزشکی و تاریخ و ادبیات و نسخه خطی شناسی.
فراموش نمىكنم عصرگاهى در پاييز 1366ش به ميانجى و همراهى شادروان دكتر ابوالفتح حكيميان ـ دانشيار دانشكدة ادبيات دانشگاه ملى ايران در سالهاى پيش از انقلاب ـ به ديدار زندهياد دكتر عبدالحسين زرينكوب رفته بودم. دانشجويان كارشناسى ارشد ادبيات فارسى در محضرشان بودند كه حضرتشان با آمدن ما كلاس درس را تعطيل كردند. ساعتهای حضور سبزگونه مىگذشت. از آنجا كه بيرون آمدم دريافتم چه كيمياست نزد چنين استادانى آمد و شد داشته باشم. چندان حظ وافر برده بودم كه همانجا با خود عهد كردم ادبيات فارسى خواهم خواهند. گزارش مفصل تر آن را همین چند روز پیش در همین صفحه فضای مجازی نوشتم.
اكنون از آن روزگار سالها مىگذرد و طعم خوش آن را در زير دندانهاى حافظهام احساس مىكنم. اين چنين شد يكى از عزمهاى جزم من يافتن استادان فرزانة درجه اول هر رشته در ايران و بيرون از ايران از جمله طب و داروسازی و دندانپزشکی شد. اینکه اگر حضورى شد كه چه بهتر وگرنه اين كار با تلفن و مكاتبه انجام دهم. خواندهها و انديشيدهها و آزمودهها را به محك نقد آنان مىگذاشتم. اين چنين بود كه پاياننامه تحصيلىام نيز دندانپزشكىپژوهىهاى ابوبكر رازى بود كه شوربختانه در سه دهه پيش و عطف به اينكه مىخواهم از زير خوانش منابع انگليسى شانه خالى كنم از سوی استادان به موضوع آنتىبيوتيك درمانى معطوف شد.
چكيده آنكه با دو راهكار اصلى تناقضيابى ميان دادههاى يك پزشكىنامه كهن يا نو بود كه به وضوح باورم شد نه فقط ميان انسانها كه ميان نوشتهها نيز بايد گفتمانى دو سویه برقرار بوده باشد تا مفاهيم درست از نادرست مجزا شود. اين چنين شد كه دادهها را بارها با هم همسنجى مىكردم تا شايد وفاقى از جنس زايايى ميانشان پديد آيد كه گاه به گاه نیز اين چنين مىشد. چرايى صحت اين نگره چندان دشوار نيست. زيرا به باورم در قلمرو واژهها و مفاهيم نيز رابطة تذكير و تأنيث برقرار است. اگر شرايط فراهم بوده باشد از میانهاش مولودى تولّد خواهد يافت.
شيوة سقراط نيز اين چنين بوده است. با آنكه هرگز به دست خويش مكتوبى و به تعبير خودش روى پوست گاو چیزی ننوشت بلكه به بيان خودش روى دلها ثبت كرد از قهرمانان انديشة تاريخ فلسفة بشرى شد. همو گفته است كار من مثل قابلههاست. كمك مىكنم مردمان فرزندان ذهنىشان را به دنيا آورند. شايد وى فروتنى كرده باشد زيرا درست اين است كه وى به ذهنها يارى رسانيده تا بارور شوند. زان پس به وضع حمل كودك درون آنها كمك مىرسانيده است.
در زمينة اثبات اين ديدگاه مىتوان شواهد كافى دیگری نیز به دست داد. مثلاً با آنكه تن آدمى يكپارچه است اما هر شاخة علوم پایه از دورة تحصیلی عمومی دانش پزشكى، جزئى از نماى ديدارى و شنيدارى ماكروسكوپى و ميكروسكوپى را به دست مىدهد. در دوران پسافارغالتحصيلى نيز متخصصان مختلف طى چند سال در يكى از رشتههاى تخصصى يا فوق تخصصى مشغول به تحصيل مىشوند. اينان كارشان را روى بيمارى يگانه انجام مىدهند بىآنكه در كار هم دخالتى داشته باشند. امروزه پزشكان و مراكز درمانى و نيز بيماران پذيرفتهاند بهترين راهكار درمان كارآمدتر، تيمى متشكل از متخصصان گوناگون است كه گام به گام به بهبود وضعيت بيمار در روند درمان كمك كنند.
شوربختانه هنوز گفتمان ميان فلاسفه و جامعهشناسان و مورخين و ادیبان از يك سو با پزشكپيشگان از سوى ديگر به شكل بنيادين و دقيق آن به كار گرفته نشده است. زيرا از منظر بسيارى اطباى امروزى اين گونه علوم انسانى ارتباطى با درمان ندارند. اما اگر اصل قديمى معروف عالم كبير و عالم صغير را بپذيريم كه تن آدمى چكيدهاى از تمامى هستى است و امروزه نقشة ژنتيكى درون هستة ياخته نيز مؤيد آن است، پزشكان دانسته و ندانسته از دستاوردهاى بسيارى رشتههای دانشمندان علوم غیرپزشکی بهرهمند شدهاند كه كمتر كسى منكر خواهد بود. نمونه عينى و مشهود آن دستاوردهاى علوم زيستشناختى، فيزيك، شيمى، رياضى و مهندسى پيشرفته است.
شايد باور آن براى بیشتر پزشكان مشكل بوده باشد كه تمامى واژههاى موجود در پزشكىنامههاى امروزى نیز چيزى جز مشتقشده از واژههاى لاتين و يونانى عربى و سريانى نيست كه از ميانوند و پيشوند و پسوندهاى روزگاران پيشين در بيش از دو هزار سال قبل با همجوشی با مغزة واژههاست كه لغات نو طبی ابداع مىشود. واژههايى همچون روماتيسم، آفت، آپوپلكسى، پارالزى و امثال آنها در آثار بقراط و جالينوس يافتهشدنى است.
سالها پيش ذهنم معطوف به نظريهاى شد كه با شمارى از استادان برجسته نیز در ميان گذاشتم. اينكه اگر همچون فلاسفة یونانی و پیروان ادیان ابراهیمی، معتقد به فرمانروايى نفس بر تن باشيم كه پس از مرگ و فروپاشى بدن، نفس يا روان بر جاى خواهد ماند زيرا ناميراست و با نبودن آن جسدى بویناك و ترسناك برجاى مىماند، آيا نمىتوان گفت بدن سايهاى يا اثر انگشت منحصر به فرد از نفسى مجرده است؟
از جمله با شادروان كاظم برگنيسى ساعتها در اين باره گفتگو داشتم. با دكتر كريم مجتهدى نيز همانديشى كردم. از دكتر غلامحسين ابراهيمى دينانى نيز خواستم گفتمانى داشته باشيم. صحبتى كوتاه با دكتر محمد مجتهد شبسترى داشتم كه البته ايشان اظهار نمودند نمىتوانند در اين باره داورى كنند زيرا در مقولة نفس ديدگاهى را ارائه كردهاند كه با ديگر فلسفهورزان امروزى ايران متفاوت بود. مدتى پيش نيز با استاد مصطفى ملكيان اين بحث را پيش كشيدم كه ايشان اين بحث مبسوط را موكول به وقتى مناسب كردند. در اين ميان دكتر دينانى به نكته مهمى اشاره كردند. اینکه شوربختانه بسيارى امروزيان و حتّى دينداران زمانه ما نگاهى پوزيتيويستى به نفس دارند. ايشان به درستى يادآور شدند كه اگر نظرية پزشكان امروزى درباره ياختههاى مغزى را به عنوان مركزى اصلى دادههاى علمى بپذيريم و عطف به فروپاشى آن پس از مرگ جسمانى، اصل بقای نفس مجرده پس از مردن در فلسفه و دین از ميان مىرود. به باورم حق به جانب ايشان بود.
دربارة مبحث مذكور از جمله ادلهاى كه در اين باره اظهار میداشتم اينكه پورسينا دربارة برخى بيماريها از جمله ديابت، در کتاب قانون تعبيرى زيبا و تأملپذير به كار برده است. اينكه در اين عارضه، بدن شخص بيمار به تعبير امور تربيتىاش به كودكى نازپرورده و لوس تبديل شده است. وى پيشنهاد مىكند بايد آن بدن را تنبيه كرد. چيزى كه پيش از آن وزان پس در ديگر پزشكىنامههاى نو و كهن نديده و نخوانده بودم كه چنين ديدگاهى مطرح شده باشد. اين شيوه را چند بار آزمودم و پاسخ به درمان مثبت بود.
از جمله روزى خانمى كه در يكى از بخشهاى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى تهران كارمند بود و ديابت مادرزادى داشت از من پرسيد آيا در پزشكىنامههاى قديم راهكارى قاطع براى درمان بيمارى قند به دست داده شده است؟ روش فوق را يادآورش شدم. ايشان اعلام داشت اينكه تاكنون ازدواج نكرده اين است که نمىخواهد همچون خودش فرزندى مبتلا به ديابت مادرزاد را به دنيا آورد. ماهها بعد روزى دوباره ايشان را ديدم. با ديدن حلقه در انگشتانش دريافتم ازدواج كرده است. ماوقع را پرسيدم. گفت مدتى بود كه اهل خانه به من مىگفتند بسيار فربه شدهاى. مىگفت با خود عهد کردم جز يك وعده غذا آن هم وعدة ناهار چيزى در شبانهروز نخورم. چند ماه كه گذشت آزمودم با خوردن قطعات شكلات، قند خونم از شمارگان يكصد و ده بالاتر نمىرود در حالى كه پيش از اين اگر از انسولين استفاده نمىكردم، با خوردن چند قاشق برنج به مرز هفتصد مىرسيد. همو با بهبودى قطعىاش راه ازدواج و فرزنددارىاش را هموار كرده بود.
نمونة بيمارى ديگر صرع است كه طى ده ساله گذشته به درمان نمونههاى بالينى متعددى و با بهرهگيرى از شيوه مذكور كامياب شدهام. اين بيمارى حدود يك درصد جمعيت جهان يا به تقريب هر كشورى را تشكيل مىدهد. در ايران نيز حدود پانصد هزار نفر به آن گرفتارند. به سبب شمارگان بسيار مبتلايان، انجمنى به همين نام نيز در تهران وجود دارد. اين بيمارى از چشم و چراغ طبّ امروزى به دو نوع اصلى گراندمال و پتىمال ردىبندى مىشود. اما قدماء به حسب تنوع چهار مزاج اصلى آن را به انواع صفراوى و سوداوى و بلغمى و دموى تقسيمبندى كرده بودهاند. البته در هر دو مكتب، شاخههايى فرعى نيز به حسب شدّت و ضعف بيمارى يا سنّ بيماران برای آن قائل بودهاند.
نگارندة اين سطور با هر يك از بيماران اين ردهها ساعتهاى طولانى پيش از آغاز درمان و پس از شروع معالجه، پرسش و پاسخ داشته به اين اميد كه به توصيه قدماء ميان بيمارى و نفس مجردهشان رابطهاى بيابد. آنچه بيشتر مرا به تأمل واداشت اينكه به تقريب هيچگاه دو بيمار نبوده كه بيماريشان كاملاً به هم شباهت داشته باشد. باور آن دشوار نيست زيرا هر كس از ميان ميلياردها جمعيت كره زمين سرانگشتانى متمايز از ديگرى دارد كه وجه مشخصة اوست. برآيند اين نگره، بهبود بنيادينتر بيمارى بوده چندانكه از بهبودى كامل نخستين آنها بيش از نه سال مىگذرد. جالب اينكه اين روش پايدارى دائمترى دارد، البته اگر ضوابط حفظ الصحه نظام پزشکی بقراطی – جالینوسی رعايت شود.
شايد يكى از دلايل عدم دسترسى پزشكان براى درمان بيماريهايى همچون سرطان يا ام.اس اين بوده باشد كه اطبای امروزی همة بیماران را همچون قالبی صنعتی همانند هم میپندارند که تفاوتی با یکدیگر ندارند. اما راست آن است که هر بيمار همچون قفلى است و درمانش كليدى مخصوص بدان كه جز با آن گشوده یا بسته نمىشود. اين چنين بود كه با گفتمان با بيماران توانستم دريابم راز علاج بيماريهاى دشوار درمان همچون صرع ارتباط درونى با بيمار است تا معالجه بر پايه شخصيت روانشناختى و شيوه زيست آنها از آغاز عمر پيگيرى شود. يعنى چه لغزشهايى در باورها و ذهن خود يا زندگى اجتماعى يا قواعد حفظ الصحه در روند سلامتى را مرتكب شدهاند كه برآيند آن سبب اين عارضه شده و چگونه بار ديگر به جاده سلامتى بازآيد.
اگر درنگى به شيوه درمان مسيح پيامبر(ع) معطوف شود كه مردگان يا بيماران مفلوج و كوران مادرزاد و پيس را درمان مىكرده صحت اين نظريه تأييد خواهد شد. اينكه او از بيماران مىپرسيده ايمان دارند كه درمان خواهند شد يا نه؟ اگر ايمانشان را ابراز مىكردهاند پس از بهبودى او پاسخ مىدهد كه ايمانتان شما را شفا داده است. مگر جز این است که ايمان از نفس مجرّده سرچشمه مىگيرد؟ گاه در انجيل مىخوانيم روسپيان نيز اگر به عيسى(ع) ايمان داشتهاند بهبودى مىيافتهاند امّا اگر از علماى يهود بوده و منكر او بودهاند نمىتوانستهاند درمان شوند. پس ایمان نفس مجرده فراتر از جامعه شهرت و آموزههای سالهای متمادی میراث مکتوب دینی است.
شايد بتوان تفاوت اصلى دو مكتب طبى كهن بقراطى – جالينوسى كه نمادهاى مشهور آن در تمدن ايران و اسلام، ابوبكر رازى و پورسيناست و مكتب نوى پسارنسانسى سدههاى اخير را در يك ساحت بنيادين به دست داد. در تاريخ علوم ديگر و از جمله نيز فلسفه به دست دادنى بوده باشد. اينكه قدماء مىكوشيدهاند دادههايى كه از طبيعت به دست مىآورند به كوچكترين حجم ممكن رسانيده كه همچون كليدى باشد كه بسيارى گرههای بسته به کمک آن گشوده شود.
امّا در روزگاران پس از پايان قرون وسطی، بسيارى علوم و از جمله فلسفه همچون درخت رو به بالا و شاخهآور یا همانند يك زاويه منفرجه از منفى بىنهايت به مثبت بىنهايت حركت كردهاند. از سوى ديگر مىتوان پيشبينى كرد چندانكه اصحاب كليسا خاصّه مذهب كاتوليك در قرون وسطى باورهاى مسيح(ع) را با دنيا درآميخته و به قدرتى سياسى بدل كرده بودهاند، به باورم دانش و پژوهش پسارنسانس به تقليد از سدهها غلبه كليسا، به دنيايى كردن هر چه بيشتر علوم جدید روى آوردهاند. سرماية صاحبان ثروت به جاى پدران مقدس به دانشمندان علوم تجربى غيرمقدس معطوف شد كه بازدهى مالى آن چشمگيرتر بود و تجارت آنها را جهانىتر مىكرد. افزايش سالهاى تحصيل پزشكى، پيدايش تخصصها، ساخت ابزارهاى آموزشى و در گام فرجامين دستگاههاى تشخيصى و درمانى و داروهاى گرانقيمت بود كه بر هدف غايى دانش پزشکی که همانا درمان قطعى بود غلبه كرد. بنابراين بيماران ناگزير شدند و ناگزير هستند ديرتر و با هزينة هر چه بيشتری و با رنج فراوانترى دورة درمانى را سپرى كنند.
شايد سادهترين تمثيل همسنجى پزشكى كهن بقراطى جالينوس با پزشكى همين نكته بوده باشد كه در گروه اول، پادشاهان فرودست اطباء جاى داشتند و در گروه دوم پزشكان، سرمايهداران را واسطة شفايابى بيمار قرار دادند. در گروه اخير اطباى جديد فرمانبر ثروتمندان و قدرتمندان شدهاند. اتفاقى كه در جنگهاى مذهبى و از جمله صليبى و در روزگار ما طالبان و القاعده و داعش اتفاق افتاد دهههاست در علوم طبيعى و از جمله پزشكى اتفاق افتاده است.
كلام آخر اينكه اگر قانون علمی وجود DNA در یاختههای موجودات زنده در زيستشناسى امروزى را بپذيريم يعنى نقشه ژنتيكى ميلياردها ياخته درون تن هر موجود يك نقشه واحد بيشتر ندارد كه در آدمیان حاصل آميخته شدن بيست و سه كروموزوم هر يك از والدين است و در تمام عمر ويژه هر كس خواهد بود، درست بودگى اصل وحدت وجود عرفاى قديم نيز اثبات مىشود. امّا راست آن است كه در پس وحدت، كثرت و در پس كثرت، وحدت وجود دارد. مرزبندى دقيقى میان آن دو است كه به باورم پزشكان بزرگ همچون بقراط و جالينوس و رازى به خوبى آن را دريافته بودهاند. امّا امروزيان با فاصلهگيرى از مبانى فلسفه كهن با آن مفاهیم بيگانه شدهاند.
شايد نگرة دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى در شعر معروفش كه بخشى از آن حكم ضربالمثل يافته كه «به كجا چنين شتابان، گون از نسيم پرسيد» مؤيد اين ديدگاه مطرح شده باشد. نگارندة اين سطور شفاهاً نيز بيان ديگرى از آن را از زبان دكتر ابراهيمى دينانى شنيد. سالها پيش خردمندانه از ايشان و در محفلى خصوصى شنيدم كه مىگفتند: روزگار ما روزگار انديشة هراكليتى است. حركتهاى شتابان رو به جلويى كه كسى نمىايستد تا به پشت سر يا به چپ و راست بنگرد. شادروان كاظم برگنيسى نيز در گفتمانهای خصوصی که با هم داشتیم تعبير ديگرى در اين عرصه عرضه داشت. وى معتقد بود سرعت و رقابت از خطرناكترين پديدههاى پيامد دانش نوست كه بسيارى آسيبهاى اجتماعى امروزى بازتابى از آن است.
تمامى اين ديدگاهها مؤيد آن است كه انديشة غالب بر پزشكى و علوم طبيعى، همچون انفجار بزرگ در آغاز آفرینش، حركت از مركز به سمت بيرون است كه البته بىنهايت نماست و در امتدادى دورانى همچون منظومه شمسى نيست كه به نقطه اول بازگشتى وجود داشته باشد. اینکه چندان امتداد مىيابد تا به نابودى جسم و نفس هر دو منتهى شود. امّا ثمرة شومش رنج بىپايان بيماران در مدت عمر اين جهانىشان خواهد بود. گویا درون تن هر کس باید هماره عملیات انتحاری و نبردی بیسرانجام وجود داشته باشد.