پوتين ولايى
نقدى گذرا بر خُفّى علايى
به یاد شادروان جمشید سروشیار
فرزانه مردی پرخوانش و کمنویس
در كارنامه محمود نجمآبادى شمارگان تصحيح پزشكىنامههاى كهن اندک است چندانکه ترجمه فارسى امهات متون طبى عربی نیز نادر است. می توان سبب هراس ایشان از پا نهادن به این قلمرو را احساس احتمال خطر یعنی نشانه رفتن دیرازود نوک تیز پیکان نقد نقادان بوده که مقاله کنونی نیز از شواهد اثبات این مدعاست. همچنین است ویراسته عربی الجدری و الحصبه که نگارنده این سطور دریافته لغزشهای فراوانی به متن اصلی وارد شده چندانکه منطقا به همین سبب در شمار تصحیحهای انتقادی بنیادین هم شمرده نشده است . برآیدش اینکه کاستیهایی نیز به ترجمه فارسی رخنه کرده که بر سر هم بخش عربی و برگردان فارسی آن در توالی هم در مجلدی یگانه منتشر شده است. چون در مقدمه کتاب اخیر سخنی از مخطوطات به کار گرفته شده نیست و در پانویس یا در تعلیقات نیز نسخه بدلی به دست داده نشده شاید متن بازگردان فرانسه کتاب در روند ترجمه فارسی و همچنین نمونه چاپ قرن هجدهم لاتین – عربی و ویراسته فان. دیک منتشر شده در بیروت که در مقدمه بدان اشاره کردهاند در ارائه این تصحیح پیش روی نجمآبادی و البته مبنای ترجمه نیز بوده است.
دور نیست سبب کارنامه کمکاری نجمآبادی در این قلمروها همین گونه نکات بوده باشد. زیرا طى طريق ویرایش پزشکینامههای عربی و فارسی و پژوهشهای تاریخ طب یا ترجمه معتبری که در آن رعایت توصیههای ادوارد براون (1862ـ 1926م) شده باشد که در کتاب تاریخ طب اسلامی بدان اشاره شده که مستلزم چیرگی بر دانشها و زبانهای متعددی است سبب شده کشیدن این بار امانت براى ادبياتفارسىپيشگان و جماعت اطباى فارسىزبان امروزی و از جمله نجم آبادی دشوار شده باشد و البته هنوز هم این حکایت همچنان باقی است. ضمنا اقدام بدین کار سنگ محکی براى ارزيابى خردناب و همهنگام داشتن عنصر شجاعت مرتکب شونده نیز هست. زيرا به جز خطر تشخیص بیارزشی دیرازود آن از سوی کارشناسان فن، همچنین میتواند آیینهای از ناآشنایی مرتکب شونده با دانشهای فراوانی از كهنه و نو یا عدم آگاهی از رموز مستلزم این فن نیز بوده باشد.
چندانکه نگارنده این سطور در مقالات و کتابها بارها یادآور شده اینکه بر اساس آزمودههاى سه دهه گذشتهاش، در ممالك پارسىزبان از جمله ایران که از سده گذشته ويراستن متون به سبك اروپايى رواج يافته نخستين نمونه پاكيزه و درستبنيان تصحیح پزشكىنوشتهاى فارسى در ايران و ممالك همجوار، تصحيح تقويمالصحه دكتر غلامحسين يوسفى (1306ـ1369ش) است که البته به ویژه به حکم حق تقدم زمانی حقیقتا مثل اعلاست. البته به باورم و عطف به اینکه ایشان دانشآموخته پزشکی جهان ز کهنه و نو نبودهاند که کار فهم و تفهیم را دشوارتر میکرده كمابيش طى پنجاه سال گذشته نيز كمتر کسى در ایران در این زمینه توانسته گوى سبقت را از ایشان بربايد. چون خوانش دقیق متن و به دست دادن ضبط و تلفظ و معنی درست کلمات و به تعبیر کاظم برگنیسی (1335- 1389ش) از جنس زنده و سیال در جمله و موضوع مربوطه که منطبق بر نگره مؤلف اولیه در سدههای بعد باشد كار آسانى نيست. زیرا در این زمینه هماره فرهنگهای کهن و نوی فارسی و عربی به تنهایی و لزوما کاملا کارآمد نیست. اينكه محتملا کسی منکر نخواهد بود نمونهاى از تصحیح متون فارسى طبى كهن در دوره معاصر را كه شستگى و شايستگى شيوه تحقیق شادروان يوسفى را داشته باشد به سختى مىتوان به دست داد . از جمله به حکم بیست .و. هشت سال انسی که با تالیف موفق هروی داشتهام دریافتهام شادروان احمد بهمنيار (1262ـ1334ش) هم که نمونه عکسی و ترجمه فرانسيسکو رومئو زليگمان (1808ـ1892م) را پيش رو داشته در تصحیح الابنیه عن حقائق الادویه از لغزش به دور نماندهاند. دكتر جلال متينى نيز چنانکه در مقدمه تصحیح کتاب یادآور شدهاند در ويراستهشان صرفا به رعايت رسمالخط نسخه خطی هدايه اخوینی مورخ 478 هجری بسنده كردهاند. یعنی تحقیق ضبط و تلفظ و تفسیر کلمات به کار گرفته نشده است. به جز این، داوری درباره اجزای تاریخ طب یا زندگی و کارنامه آثار پزشکان نیز آسان نیست که برای نمونه در همین متن نقدشونده بدان اشاراتی خواهد شد.
اما خُفّى علايى كه مىتوان به چكمههاى والايىاش پارسىگردان كرد از معدود كارهاى شادروان نجمآبادی است كه به باورم به سبب وسواس آميخته به بیمناکی بسيار از لغزیدن و نيز ناآزمودگى در فن تصحيح متون، ويراستهاى سخت آزاردهنده و خارزارواره براى پويندگان پزشكىآموزى كهن و خواهندگان شيوههاى پيشگيرى ـ درمانى از کار در آمده است فرياد و آه از نهاد خوانندگان اين متن برمىآورد، چندانكه مخطوطات به کار گرفته شده نيز كه بسانامعتمد و سخت تكيهناپذير است چنين ویژگیهایی دارد. بسی مايه شرمسارى برای مملکت ایران در عرصه علم وتحقیق جهانی است و البته كارنامه مردودشوندگى روش تحقيق معيار در آثار منتشر شده و همهنگام آيينه بىسر و سامانى ذهنى و روند پژوهشهاى پزشكىپيشگان این ملک در بوته نقد نقادان ایرانی و بیگانه است كه هنوز همه روزه در ایران كارهايى اين چنينى چینیوار و البته فرودستتر از تلاشهاى اروپاييان سده نوزدهمى نافارسىزبان درباره پزشکینامه ها به دست چاپ سپرده مىشود.
طى بيست و چند سال گذشته دريافتهام بيشينه يك مخطوطه خفی علایی كه آغاز ـ ميان ـ پايان آن هم افتادگى دارد اندکی رنگ اعتبار دارد و بوی اصالت و صحت از آن به مشام می رسد . بر سر هم می توان گفت چاپ سنگى كانپور هندوستان و نيز مخطوطاتى كه براى اين ويراسته به كار گرفته شده به درستى انتخاب نشدهاند. شيوه تصحيح به کار گرفته شده نيز از نوع التقاطى و همزمان قياسى است. چندانكه در اغلب اوقات ضبط درونمتنى نادرست و پانوشتها درستتر است. پس برآیندش كتابى شده آكنده از شمارهگذارى، قلاب، پرانتز، گيومه و نشانههاى رياضى و مساوى كه به راستى خواندنش از شمار عذاب اليمی است که حافظ شیرازی گفته صحبت ناجنس چنین است. مگر نه آن است که ویژگیهای گفتاری در پس نوشتار نیز نهفته است؟
متن چاپی خفی علایی گرههاى كور فراوانى دارد كه خواننده را انبوهی از کلافههايى عظیم پیچاپیچ احاطه و در میان گردابی چنان هایل رها مىكند. تعليقاتش نيز باتلاقوارهاى است كه بيرون آمدن از آن نيز آسان نيست. آنچه پیش رو نهاده شده مشتى دادههاى نامتقارن است كه بايد نشست و شاید و نه هماره بتوان يكى از آن همه را براى فهم درست خویش انتخاب كرد. انصاف آن است با چنین تصحیحهایی، تصویری مخدوش از مؤلف بختبرگشته بر ذهنهای نسل امروزی نقش میبندد و تالیفی به تعبیر مولانا همچون نی از نیستان جداگشته به دست داده میشود که البته اسماعیل جرجانی اگر زبان به سخن میگشود سینهای شرحه شرحه از فراق متن دلبندش داشت که از جداییها حکایت می کرد.
. گفتنی است نگارندة این سطور چند نوبت در نشستهایی که داشتهایم به همشهریام دکتر علی اشرف صادقی که سرپرست فرهنگ فارسی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی هستند و همکارانشان که بخشی از مدخلهای مربوطه را برای بازبینی برایم فرستاده بودند یادآور شدهام دستکم در زمینه محتویات واژگانی پزشکینامهها و دارویینامههای کهن به سبب عدم اصالت بسیاری مخطوطات در بسانمونههای فاکسیمیلیه همچون ذخیره خوارزمشاهی با مقدمه دکتر حسن تاجبخش و یا به سبب به کار نداشتن انضباط ضروری در رویه تحقیقات آلمانی حتی قرن نوزدهمی از سوی مصححان روزگار ما، تصحیحهایی همچون ذخیره خوارزمشاهی فرهنگستان علوم پزشکی ایران یا دادههای موجود در تعلیقات اغراض الطبیه چاپ دانشگاه تهران، زنگ خطر را پیش گوش عقل سلیم و عقلای قوم به صدا در خواهد آورد که اگر مجموعه نهایی به دست داده شده آکنده از لغزشهای علمی و ادبی نبوده باشد سرشار از نقصان و فقدان دادهها و نویافتههایی خواهد شد که اندک اندک در انتشار نقادیهای نسل جوان آغاز شده است. دهههای آینده آیندگان بیش از نگاه منتقدانهای که امروز پس از چند دهه به لغتنامه دهخدا دارند نسبت به فرهنگ فارسی یاد شده دارند. چنین است حاصل کار مصححانی که در ویراستههای پیش رویشان به این متون ضعیفالتصحیح تکیه می کنند. مدخلهای دائرهالمعارفی یا فرهنگهایی که در زمینههای مختلف تالیف می شوند که به این گونه چاپها استناد میکنند نامعتمد و گسستپذیر خواهند بود. منطقا برآیندش این است مخاطبان این متون خاصه جوان از خوانش و پژوهش در این زمینه رمیده شوند. با این روند کنونی همسنگ بحران خشکسالی و نابودی محیط زیست همچون زاینده رود و دریاچة ارومیه یا پدیدة فرار مغزها و ارزها و سرمایهها در ادبیات فارسی هم اتفاق خواهد افتاد که پهنه میراث مکتوب این زبان زیر سم اسبان مغولوار دنیای علم و ادب و تحقیق غرب به ویژه فضای مجازی منکوب خواهد شد و از اکابر ایرانی نیز نشانی نخواهد بود.
بر سر سخن خویش باز آییم که البته با این همه لغزش و ابهام، به باورم پيكره تصحيح متن خفى علايى و به ويژه شيوه به كار گرفته شده در روند ويراستن و تعليقهنويسى نشان مىدهد متن نقد شونده جز از زير دستان شادروان نجمآبادى بيرون نيامده است. مقاله كنونى نیز صرفاً معطوف به نقد مقدمه كتاب و چند بخش از توضيحات نادرست يعنى جمعا يك پنجم نخست حجم نمونه چاپى است. در این میان در پیکره این نوشته به متن اصلى خفى علايى یا به قول قدما به نص تصحيح شده هم نپرداخته است. زيرا دستكم كتابى به همين اندازه یا بیش از آن نیاز است که داد سخن داده شود. امید است در تعليقات نوويراسته خفی علایی بخشی از نقاديها به دست داده شود. امّا چون يادكردهاى تاريخى در مقدمه و نيز تعليقات سبب انحراف ذهنى دانشجويان و خوانندگان مىشود به همين دو بخش بسنده شده است.
البته گفتنی چون سالهاست به همسنجى نسخههاى خطّى متعدّد و نزديك به ده نمونه و نيز مقايسه آن با ديگر آثار اسماعیل جرجانى دلمشغول بودهام با متن نقدشونده کنونی بیگانه نیستم . اميد است اگر تقدير مساعد افتاد گزارشی از خوانش حدود سی سالهام از خفی علایی بزودى منتشر شود. چكيده آنكه نسخههاى خطى تركيه چندان معتمد نيست. چنانكه ياد شد انصافا نمىتوان به هيچيك از تاريخهاى درج شده در مخطوطات خفى علايى و فهرستهاى مربوطه تكيه كرد. يادكرد اين نكته قطعا ضرورى است انتشار اين مقاله به اين معنى نيست كه ديگر ويراستهها و تصحيحهاى پزشكىنامههاى فارسى و عربى منتشره در ايران و از جمله جرجانی در سالهاى اخير دقيق و اعتمادپذير است بلكه چون به شادروان محمود نجمآبادى ارادت داشتهام و در تاريخپزشكىنويسى و به ويژه رازىپژوهى از پيشگامانش مىشمارم قلم نقد به دست گرفتهام تا به دستاویزی این مقاله یادی از یکی از پیشگامان تاریخ طب معاصر شده باشد. بخشهایی به خاطراتم با روانشاد نجمآبادی و گفتمانهای دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی و خاطراتشان از بدیعالزمان فروزانفر و محمود نجمآبادی اختصاص داشت که پس از افزایش حجم به حذف آن پرداختم که شیاد در جایی دیگر منتشر شود.
ضمنا در نقد کنونی مقدمه خفی علایی از نقادی یادکردهای نادرست حسن تاجبخش در مقدمه اغراض الطبیه و المباحث العلائیه درباره اسماعیل جرجانی خودداری کردهام تا این مقاله مطول و ملالآور نشود. امیدوارم در مقاله جداگانه ای که بدان پرداخته ام و نیز در نقد بخش پزشکان تاریخ دامپزشکی و پزشکی درایران که فراهم آورده ام موارد لغزشها به دست داده شود .
پيش از آنكه لغزشهای خفی علایی ياد شود يادآور مىشوم واژه خفى به گواهی ازهری در تهذیب اللغه با ضمه خاء و ضمه مشدّد فاء درست است که امروزه فارسی زبانان با سکون فاء تلفط میکنند. ضمنا خفی صرفاً یک چكمه نيست بلكه دقيقاً به معنى یک جفت چكمه یعنی دوتاست. یادکرد جرجانى نیز در مقدمه كتاب مؤید همين نكته است: «اين مختصر اندر دو مجلد نهاده آمد بر قطع مطول تا پيوسته در موزه توان داشت بدين سبب اين مختصر را خفى علايى گويند». البته ظرافتهای ادبی نیز در این نامگذاری به دست دادنی است که یادکردنش سبب تطویل گفتار خواهد شد. بر سر هم نگارنده اين سطور دستكم يك نمونه خطى را ديده كه به قطع بلند و باريك پالتويى است كه هر نيمه در يكى از دو چكمه راست و چپ جاى داده مىشده است. عنوان مقاله نیز با نیمنگاهی با کیفیت سخت فرودست فناوریهای روسی انتخاب شده که نمادهایش در صنعت و از جمله ساخت هواپیماهای مسافربری شهرت جهانی دارد. پوتین مترادف چکمه و کلمه ولایی مخفف ولادیمیر در نظر گرفته شده که متن تصحیح شده و مقدمه و تعلیقات چنین ویژگیهایی دارد.
يكم. ص يك. روايت مشهور «العلم علمان: علم الاديان و علم الابدان» كه در مقدمه كتاب كنونى آورده شده معمولاً در آغاز شمارى پزشكىنامههاى فارسى و عربى چند سده پيش، به تقريب از سوى هيچيك از بزرگان پزشكى كهن در تمدن اسلامى و دستكم تا قرن پنجم هجرى ياد نمىشده است. اسماعيل جرجانى نيز در صدر آثارش به اين روايت اشارهاى نداشته است. نگارنده اين سطور به حكم دستكم بيست و دو سال واكاوى پزشكىنامهها به كارگيرىاش پيش از 500ه از برآيند دستكارى كاتبان سدههاى بعدى مىداند. مىنمايد در اصالت انتساب به پيامبر(ص) بايد سخت ترديد كرد. تا آنجا كه كاويدهام بيانالطب تأليف حبيش تفليسى ـ به تقريب تأليف 560ه ـ از نخستين يادكنندگان است البته اگر كاتبان الحاق نكرده باشند. همهنگام محك محكمى نيز هست. فىالمثل تاريخ تأليف 480ه براى چشمپزشكىنامه نورالعيون ـ مشتمل بر اين يادكرد ـ[1] در خوشبينانهترين حالت، افزوده استنساخگران باشد. شايد واقعيت اينكه ماهيت قرن پنجمىاش مشكوك است. همچنين فردوس الحكمه 234ه نگاشت كه به گواه مقدمهاش طبرى باورهاى دينى محكمى داشته و آوردهاند پس از ورود به بغداد به اسلام گرويده چنين يادكردى ديده نمىشود. چنين است مصالح الابدان و الانفس ابوزيد بلخى (م320ه ). با آنكه آكنده از دادههاى آيينى نبوى(ص) است امّا از اين گفتار تهى مانده است. اشتمال به اين يادكرد ذهن را به دو قرينه سوق مىدهد. اساساً كتاب جعلى يا متن در مقدمه و ميانه دستكارى شده است. به باورم به جز ضعف استنادى حديث، بوى رياكارى ديندارنمايانه و همزمان تعلق انباشتن داشتههاى اين جهانى از شمار علماى يهود از پس آن استنباط مىشود. زيرا فرزانگان سده اخيرمان نيز در نقل آن سخت پرهيز داشتهاند. شايد براى افزايش مراجعه مراجعين به طبيب بوده كه ضمنا نقّادى آيينپاسان متعصّب را از پزشكىورزى مىكاسته است.
دوم. ص يك. «مؤلف اين كتاب سيد اسماعيل جرجانى در تجدد طب اسلامى سهم بزرگى دارد». اوّلاً بايد دانست اين نگره برگرفته از نامه دانشوران ناصرى است كه البته بدان اشارهاس نشده است: «دو دوره اسلام مقنن قانون و مجدد رسوم طبيه است». ثانيا تعبير تجدّد دستكم در روزگار ما براى مفهومى كه در ذهن مؤلفان مأخذ مذكور و مصححان بوده نادرست است. زيرا از كارنامه زندگى جرجانى مستفاد نمىشود مىخواسته راه نويى در پزشكى كهن بگشايد. بلكه كوشيده پزشكىنامهاى ماندگار به زبان فارسى تدوين كند. اساساً در تمدّن اسلامى، مؤلفان اغلب از منابع عربىزبان بهره مىگرفتهاند كه سرچشمه آنها به ترجمههاى يونانى ـ عربى و سريانى ـ عربى بازمىگشته است. نگارش متون هم به عربى بوده است. اساساً جرجانى هيچگاه در نوشتههايش به نوآورىاش در طب اشارهاى نداشته و ديگران هم از جمله ابنابىاصيبعه در عيون الانباء في طبقات الاطباء دربارهاش تاكنون چنين قضاوتى نداشتهاند. بلكه صرفا اشتمال كامل بر همه آنچه در ديگر كتابهاست ويژگى شاهكارش مىشمارد. درنگپذير اينكه چنانكه ياد شد جرجانى در مقدمه ذخيره خوارزمشاهى عربىاش از نكوهش معاصرانش ياد مىكند كه بر خرده گرفتهاند چرا شاهكارش به فارسى نوشته شده است. بنابراين سالهاى پايانى عمرش معطوف به عربىگردانىاش شد. البته با اين كار باز هم از سوى عربزبانان بدان اقبالى نشان داده نشد. پس نقض يادكرد مصحّحين ياد مىشود. بزرگترين دستاورد جرجانى رواج فارسىنويسى بوده كه به غناى واژگان طبّى زبان مادرىاش افزوده است.
سوم. ص دو. همچون بساكسان معاصر زادسال 434ه و مُرگسال 531ه براى جرجانى به دست داده شده است. از قرن ششم تا روزگار تأليف نامه دانشوران ناصرى در پايان سده سيزدهم هجرى به سال تولّد و مرگ صاحب ذخيره خوارزمشاهى اشاره نشده است. الگود(1892ـ1970م) نيز در كتابش به سالزاد ـ مرگ او اشارهاى نكرده است. مىنمايد سرچشمه آغاز اين يادكرد تولّد به تحقيقات شادروان جلال همايى (1278ـ1359ش) باز گردد كه به تقريب طى قرن حاضر از سوى معاصران و از جمله محمود نجمآبادى تكرار شده كه البته شخص اخير در كتابش به مأخدى دراين زمينه اشاره شده است. خاستگاه اين لغزش اين است كه جرجانى در آغاز ذخيره خوارزمشاهى فارسى يادآور شده 504ه به خوارزم وارد شده امّا ننوشته زمان تدوين نهايى يا حتّى آغاز تأليف كتاب اوست.
از سوى ديگر استنباط نادرست از همسنجى متن مقدمههاى عربى و فارسى سرچشمه گرفته كه در مقدمه ذخيره خوارزمشاهى عربى يادآور شده به وقت پايان گرفتن ذخيره خوارزمشاهى به هفتاد سالگى رسيده است. پس دو نظريه محتمل است. سال پايان تأليف فارسى هفتاد ساله بوده يا عربى؟ از سوى ديگر نگارنده اين سطور شواهدى از ميانه آثار جرجانى يافته كه نشان مىدهد پيش از مرگ تدوين نهايى ترجمه عربى ذخيره خوارزمشاهى نيز پايان گرفته بوده است. ديگر اينكه عطف به آنكه يادآور شده سالهايى طولانى تدوين نمونه فارسى زمانبر شده و دوستداران كتاب از در گلايه در آمده بودهاند پس اگر معيار را الجامع في الطب تأليف محمد بن زكرياى رازى بگيريم كه به گواهى خودش پانزده سال زمانبر شده، بنابراين اگر حدود 504ه نيز آغاز به تأليف كرده سالى زودتر از 520ه تأليف متن فارسى پايان نپذيرفته است. البتّه شواهد ديگرى نيز هست. اينكه در سال 504ه نشانههاى سرزندگى و شادابى جوانى ـ ميانسالى ديده مىشود كه در مقدمه عربى ذخيره خوارزمشاهى نيست. زيرا اگر به وقت ورود خوارزم هفتاد ساله بوده بايد به وقت تأليف آثار او كه خفى علايى پس از ذخيره بوده و اغراض الطبيه كه پس از خفى انجام شده كه در روزگار پادشاهى اتسز (521ـ551ه ) انجام شده بايد حدود 90 تا 100 سال عمر داشته باشد كه پذيرقته عقل سليم نيست. عطف به آنكه هيچيك از بزرگان آن روزگاران همچون ابوريحان بيرونى كه بيش از هشتاد سال نداشته، بوعلى سينا كه در پنجاه و هشت سالگى درگذشته پس سالشمار عمر پساهفتاد سال براى آغاز تأليف چنين كتابى عظيم پذيرفتنى نمىنمايد. زيرا چنانكه ياد شد سال 434ه نيز به همين سبب براى زاده شدن او نادرست به نظر مىرسد. بنابراين به باورم اگر معيار را پايانگيرى ذخيره خوارزمشاهى فارسى پس از 520ه بدانيم جرجانى زودتر از 450ه زاده نشده بوده است.
ضمن اينكه سال مرگ 531ه كه بسيارى كتابها و مقالههاى يكصد سال اخير و به پيروى از صاحب كشفالظنون ياد كردهاند نادرست است. زيرا سال مذكور به گواهى ابنفندق بيهقى صاحب كتاب تتمه صوانالحكمه زمانى است كه او جرجانى را در سرخس ديده بوده است. چرايى فاصلهگيرى جرجانى از شهر خوارزم و كوچ به سرخس در سالهاى پايانى عمر مىتواند موضوع يك تحقيق دلكش باشد. اين همان شهر است كه فخررازى در 580ه شرح قانون را براى طبيبى به نام عبدالرحيم سرخسى نوشته كه نشان مىدهد ميان سالهاى 531ـ580ه دستكم در زمينه پزشكىورزى مركز علمى معتبرى بوده است. دور نيست سرخسى در روزگار جوانى جرجانى را ديده و خاطراتى نيز براى فخر رازى نقل كرده باشد. گواهش اينكه در حفظالبدن*برداشتپذيريهاى فراوانى از آثار جرجانى ديده مىشود. بر همين اساس شايد بتوان حدس زد اينكه جرجانى به ظن قوىتر نه در مرو كه مصححين ياد كردهاند بلكه در سرخس درگذشته باشد. پس سال 530ه كه به ميانجى يادكرد شهرزورى در نزهةالارواح و روضةالافراح نقل شده قطعا نادرست خواهد بود. اما سال 535ه براى مرگ جرجانى نيز سند استوارى ندارد بلكه صرفا يك حدس است چون مأخذى در اين باره به دست داده نشده است. سال وفات 1136ـ 1140ه به دست داه شده از سوى الگود كه همان 531ـ 535 است * 248 نادرست و احتمالا دومى برداشتگاهش نجمآبادى بوده است.
چهارم. ص دو. زادگاه جرجانى شهر گرگان ياد شده است. عطف به آنكه در منابع كهن و از جمله در عيون الانباء في طبقات الأطباء به اين نكته اشاره نشده مىتوان استنباط ظاهرى مصححان را سبب آن دانست كه گويا شادروان نجمآبادى با تكيه بر محتويات نامه دانشوران ناصرى در تحقيقات پيشينه جرجانى به اين نكته اشاره كرده[2] كه شوربختانه ميان زندگىنامهنويسان جرجانى دهههاى اخير
اين قول نادرست رواج يافته چندانكه همايش جرجانى سال 1381ش در گرگان برگزار شد. سيريل الگود نيز به اين ورطه گرفتار آمده كه نوشته جوانى از جرجان بر ابنابىصادق وارد شده بوده است.* 247 حسن تاجبخش نيز در دادههايش پا را از آن فراتر گذاشته و محل تحصيلات جرجانى را گرگان برشمرده است. نكتهاى كه بسيارى از آن غفلت كردهاند اينكه خوارزم ناحيه يا قلمرويى با مركزيت شهر جرجانيه بوده كه جرجانى اغلب سالهاى پزشكىورزى و تدوين آثارش را در آنجا انجام مىداده است. به طن قوى شهرتيابىاش به جرجانى از انتساب به اين شهر سرچشمه گرفته است. در تواريخ قديم جرجان نيز نامى از او در ميان نيست. نگارنده اين سطور تاكنون در خوانش هيچيك از آثار عربى و فارسىاش به نمونهاى برنخورده كه وى روزگارى در كنار درياى خزر در شهر جرجان مىزيسته كه امروزه در ميانه شهرهاى گنبد و گرگان جاى دارد. فراتر از آن جرجانى در ذخيره خوارزمشاهى از سفرش به قم و ديدار از فرزندزادگان كوشيار گيلانى سخن گفته است. شايد ذهن معطوف بدان شود چون جرجانى به دنبال استادش محمود بن جرير ضبى اصفهانى (م507ه ) به خوارزم روانه شدهكه ساكن شهر اصفهان بوده پذيرفت جرجانى نيز خاستگاهش اصفهان بوده كه در مسير سفر از اصفهان به خراسان بزرگ و خوارزم از قم نيز گذشته باشد. سالها پيش كه يك نوبت سخن از احتمال انتساب جرجانى به اصفهان بود زندهياد جمشيد سروشيار مظاهرى (1321ـ1396ش) بود يادآور شدند ناحيهاى در اصفهان به نام خرجان بوده كه در مراصدالاطلاع چنين مكانى ثبت شده است. پس هم از اين رو شايد پسينيان به حكم اقامت در جرجانيه به جاى خرجانى او را اشتباها با شهرت جرجانى ياد كردهاند. عطف به آنكه در منابع كهن معمولا جرجانى به شكل اسماعيل بن حسن ياد مىشده پس شايد ترديدى در بطلان نظريه ارتباط زاده شدن و تحصيلات پزشك سده ششمى با گرگان نبوده باشد.
پنجم. صص دو ـ سه. چنانكه ياد شد عطف به تولّد پساسال450ه جرجانى و مرگ ابنابىصادق نيشابورى حدود 460ه شاگردى جرجانى و استادى نيشابورى نسبت به او نيز نادرست است. زيرا به جز جرجانى كه در آثار تاكنون شناختهشدهاش به شاگردى ـ استادى اشارهاى نكرده، از قرن ششم تا پايان قرن سيزدهم در منابع معتبر همچون نامه دانشوران ناصرى نيز اشارهاى يافتهشدنى نيست. به ظنّ قوى چون چند نوبت در كتاب ذخيره خوارزمشاهى فارسى و عربى به نام ابنابىصادق اشاره شده برخى گمان بردهاند چون ديگر كسان كمتر ياد شدهاند شايد نيشابورى بر جرجانى سِمَتِ استادى داشته است. اين لغزش از سوى حسن تاجبخش و شمارى ديگر تكرار شده كه به باورم برداشتگاه بيشترينه تاريخ طب در ايران محمود نجمآبادى بوده كه از مصحّحان خفى علايى است. الگود نيز شوربختانه به اين دام گرفتار شده ذيل احوال جرجانى به اين رابطه اشاره كرده است.[3]
ص سه. شاگردى ابوالقاسم قشيرى از سوى اسماعيل جرجانى نيز مطرح شده است. عطف به يادكردهاى پيشين كه از منابع كهن تا قرن سيزدهم ادامه يافته و عطف به تولّد پسا450ه شاگردى ابوالقاسم قشيرى (376ـ465ه ) نيز به چند دليل منتفى است :
- اوّلاً جرجانى به چنين يادكردى اشاره نكرده است.
- بديعالزمان فروزانفر در مقدمه تصحيح بر ترجمه كهن رساله قشيريه كه از شاگردان بيستگانه قشيرى ياد كرده از اسماعيل جرجانى نامى به ميان نياورده است.[4]
- منطقاً در سن پانزده سالگى يا كمتر جرجانى كه قشيرى در گذشته بوده اين داورى درباره شاگردى او مردود خواهد بود.
- جرجانى هيچگاه از سفر خويش به نيشابور در آثارش ياد نكرده است.
تكرار اين همه لغزش طى چند دهه گذشته ماده اوليهاى براى افسانهسازى در سدههاى بعدى است كه فىالمثل از جمله عرفا و فقها نيز بوده است. نكته شگفتآور اينكه پس از پيروزى انقلاب 1357 در تحقيقات كوشيده شده اسماعيل جرجانى شيعهاى تمام عيار نموده شود. در حالى كه اگر چنين انگيزهاى بوده است بايد از شاگردى او در برابر استادى شافعى همچون ابوالقاسم قشيرى چشمپوشى شود تا استنادات محكمترى به دست داده شود. اما چنانكه نگارنده اين سطور در مقاله نقد ذخيره خوارزمشاهى نوشته جرجانى در آثار پزشكىاش به وقت يادكرد احكام حيض و نفاس به نقل قول ابوحنيفه و شافعى بسنده كرده و سخنى از پيشوايان شيعيان دوازده امام نيست. بنده تاكنون به قرينهاى از ميانه آثار جرجانى يا متون قدماء دست نيافتهام كه بتواند نشان دهد وى بر اعتقادى بوده كه حسن تاجبخش نيز به اقتداى بخش دلائل هفتگانه در تقريظ ذخيره خوارزمشاهى چاپ فرهنگستان علوم پزشكى، در مقدمه ويراسته الاغراض الطبيه همچون قاضى نورالله شوشترى در مقام اثبات آن برآمده است. از سوى ديگر استادش ضبى اصفهانى نيز كه مشهور است از اصفهان به خوارزم رفته و و جرجانى به دنبال او روانه شده متهم به گرايش اعتزالى است نقض شاگردى قشيرى خواهد بود.
ششم. ص چهار. از سه تأليف آغازين پزشكىنامههاى فارسى زبان ياد شده است: الابنية عن حقائق الادوية، هداية المتعلمين في الطب و نبضيه منسوب به بوعلى. نگارنده اين سطور طى سالهاى 1369ـ1396ش كه واكاوىهاى فراوانى درباره كتاب موفق هروى داشته دريافته تاكنون هيچيك از پزشكىنامههاى كهن فارسى و عربى و نيز تواريخ عمومى و طبّى به اين كتاب اشاره نكردهاند كه البته سخت تأمّلپذير است. مقاله دكتر احمد مهدوى دامغانى درباره نادرستى نامگذارى ابنيه كه نمىتواند در عربى فصيح «عن» به كار رفته باشد و نيز يادكردهاى شادروان هوشنگ اعلم در مدخل نام همين كتاب، از مستنداتى است كه به نظر مىرسد بايد در تاريخ تأليف و نسخه خطى 447ه اندك اندك ترديد روا داشت. از سوى ديگر در دهههاى اخير چند كتاب از جمله دانشنامه حكيم ميسرى كه از سوى برات زنجانى به عنوان تأليف منظوم سده چهارم ياد شده و نيز نورالعيون كه به نادرستى از آثار قرن پنجم در روزگار ملكشاه سلجوقى نمايانيده شده به قرائن متعدّدى مىتواند نادرست دانسته شود.
از سوى ديگر حكيم ازرقى (م526ـ527ه ) به نام الفيه و شلفيه داشته كه البته تاكنون نسخهاى از آن به دست نيامده كه شايد تاريخ تأليف آن مقدّم بر آثار جرجانى بوده باشد. همچنين موجز كمّى كه دكتر جلال متينى در مقالهاش به آن استناد كرده كه از منابع يادكننده هدايه اخوينى است شايد فارسىزبان و مقدّم بر پزشكىنامههاى جرجانى بوده است. زيرا اسماعيل جرجانى چند بار در ذخيره خوارزمشاهى از موجز كمّى كه دربردارنده نكات بالينى درمانى است ياد كرده كه مؤلف آن احمد فرّخ يا فرج بوده است. همچنين كتابى به نام سلطان سنجر سلجوقى (حك 510ـ551ه ) گزارش شده كه مىتواند مقدّم بر چيزى باشد كه مصحّحان خفى علايى به وقت به دست دادن كارنامه مؤلفات طبّى گرگانى ياد كردهاند. البته حبيش تفليسى نيز در فاصله 522ـ560ه شمارى آثار طبّى به زبان عربى و فارسى داشته كه دستكم دو عنوان فارسىزبان كفاية الطب تأليف 550ه و بيانالطب حدود 560ه بوده است. پس اثبات تقدم سه تأليف فارسى طبى ياد شده بر آثار جرجانى دشوارپذير است.
هفتم. ص پنج. مصحّحين يادآور شدهاند كه ذخيره خوارزمشاهى در ده كتاب است. امّا جرجانى در پايان كتاب نهم متن مذكور يادآور مىشود پيكره اصلى پزشكىنامهاش به همينجا ختم شده است. افزوده برخى از او خواسته بودهاند تا بخش مفردات و قرابادين را بدان بيفزايد كه آنها را به كارهاى مشابه ارجاع داده و به تعبير خودش خواسته به حكم آنكه آزمودهها و ديدههاى شخصى گونههاى مختلف جانورى و گياهى و كانسارى نداشته بار ديگر تكرار مكرّرات پيشينيان را به دست ندهد. از سوى ديگر در مقدّمه ذخيره خوارزمشاهى عربى صراحتاً تصريح كرده كه كتاب فارسى او نُه كتاب بيشتر نيست:
«ثم إعلموا إخواني ـأيّدكم الله و إيّاى برحمته ـ أنّ كتاب الذخيرة جعلته تسعة كتب ليس فيها كتاب الأدوية المفردة. و ذاك لأنّى لو نقلتُ ذاك من الكتب فهو شيء مفروغ منه و ليس يخلوا كلّ ذلك من التّقصير».
الگود نيز خردمندانه و به حكم دقت در خوانش ذخيره خوارزمشاهى به نهگانگى كتاب اشاره كرده است. *ص249. گويا پس از مرگ جرجانى بوده كه الحاقيات كنونى به آن افزوده شده است. نگارنده اين سطور تحقيقى را سالها پيش انجام داد كه نشان مىدهد قطعآ كتاب در همانجايى كه جرجانى به اين توضيح اشاره كرده ختم مىشود كه مستلزم مقاله مستقلى است.
هشتم. ص 1. از لفظ مقدمةالمعرفة ياد شده كه نادرست است. اينكه تقدمةالمعرفة درست باشد كه امروزه به پيش آگهى (Prognosis)مشهور است. همان شاخهاى از پزشكى كه پيش از پيدايش بيمارى يا بروز نشانههاى خطرناك آن بتوان پيشگويىوارهاى طبّى درست به دست داد كه از آسيب بيشتر به ساختمان تن آدمى جلوگيرى نمايد. بقراط نيز به حكم خرد نابى كه داشته و ضرورت پزشكىپيشگان تأليفى به همين نام داشته است.
نهم. ص 2. حجامت با Cupper و Venesection انگليسى برابرگذارى شده است. دو لفظ مذكور به ترتيب به معنى خونگيرى يا حجّام و فصد است. برابرنهاده دقيق حجامت Cupping است يعنى شاخ يا استكان حجامتگذارى بر پوست به ويژه كمرگاه نهادن.
دهم. ص 5. عَرَض. در توصيف آن و به ميانجى فرهنگ نفيسى تأليف ناظمالاطباء نوشته شده است:
«آنچه لاحق گردد مردم را از بيمارى و جز آن و گزند».
اين يادكرد به قول طلاب قديمى، مفيد فايده مفهوم عرض در ذهن و زبان پزشكان كهن و از جمله جرجانى نبوده است. زيرا پيشينيان معتقد بودهاند كه بيمارى، سايهاى از آن و سببساز پيدايش است. از سوى ديگر بيمارى را نيز سببساز عرض مىگفتهاند. بنابراين مىتوان مانند شجرهنامههاى خانوادگى اين چنين گفت : عرض بن مرض بن سبب. يعنى عرض فرزند مرض و نواده سبب است. البته شايد بتوان گفت پويايى و شايد سيّاليّتى در اين پديدهها وجود داشته باشد. يعنى آنچه كه روزى مرض بوده در آينده مىتواند سبب شود و آنچه امروز براى بيمار عرض است در آينده مىتواند خودش سبب نام گيرد و عامل پيدايش مرض شود. يعنى مانند انسانها كه يك نوزاد مىتواند روزى پدر و پدربزرگ شود سبب و مرض و عرض هم چنين ويژگىاى دارند. در ادامه نيز عرض و عارض و عارضى و اتفاق و تصادف جمعآ يكى در نظر گرفته شده كه در منطق و فلسفه ارسطويى كه جرجانى نيز در آثارش و از جمله خفى علايى از آنها بهرهمند شده لزوماً مترادف هم نيستند. زيرا عارض اسم فاعل عرض است و عارضى نيز نسبت دادن به عارض است كه مفهومى جز عرض دارد. به نظر مىرسد با مشاهده معادل Accident و Event بوده كه مصحّحين اين شمار برابرگذارى را به دست دادهاند كه باعث شوريدگى ذهن خوانندگان مىشود. درستترين و سادهترين برابرنهاده عرض در پزشكى مىتواند پديده (Phenomena) بوده باشد.
يازدهم. ص 6. بحران و به نقل از ناظمالاطباء چنين تفسير شده است: «تغييرى كه بيمار را پديد آيد». به تعبير زندهياد ايرج افشار اصطلاحى كلّىگويانه است.[5]
عطف به طيفگستره نيك تا بد بحران مىتواند مسابقه نهايى ميان دو ورزشكار يا تيمهاى ورزشى دانسته شود. بحران بنا به تعريف جرجانى در همين كتاب خفى علايى چنين است:
«بحران اندر لغت يونان لفظى است شكافته از چيره شدن خصمى بر خصمى ديگر. از بهر آنكه همچنانكه دو خصم مدتى مىكوشند تا بر يكديگر كى و چگونه دست يابند و هرگاه كه فرصت يابند هر يك در وقتْ كار خويش بكنند و مهلت ندهند همچنين ماده بيمارى و طبيعت بر سان دو خصم با يكديگر مىكوشند تا در آن مّدت يا ماده پخته گردد و طبيعت دست يابد اندر حال، نشان قُوَّتطبيعت پيدا گردد و بحران نيك پديد آيد يا طبيعت عاجز آيد و ماده مستولى گردد اندر حال عاجزى طبيعت را نشان پيدا گردد. پس معلوم شد كه بحران، تغيير حال بيمارى است از حالى بهترى يا بترى».
دوازدهم. ص 6. مصحّحين در تفسير روند بيمارى يادآور شدهاند كه قدماء درباره بيمارى سه مرحله عمده معتقد بودهاند :
«ا. مرحله ابتدايى يا دوره اولى كه ابتداى مرض بود، ب. مرحله وسطى را كه نضج (پختگى) مىگفتند، ج. مرحله سوم را بحران مىگفتند كه پس از اين مرحله به بهبود يا مرگ بيمار منجر مىگرديد!».
جرجانى خودش در باب نهم از گفتار نخستين «اندر شناختن حالهاى بيماريها» شاهكارش ذخيره خوارزمشاهى آن را به چهار مرحله تقسيم كرده و لزومآ اجزاى ياد شده نيز منطبق بر يادكردى نيست كه در توضيحات چاپ خفى علايى آمده است :
«ببايد دانست كه بيمارى را چهار حال است و هر حال را وقتى است معلوم و طبيب را از شناختن آن وقتها و حالهاى چارهاى نيست :
يكى آغاز بيمارى است و آغاز از آن ساعت شمرند كه بيمارى بر مردم ظاهر گردد…
دوم حال فزودن بيمارى است و تا مادام كه بيمارى است و تا مادام كه بيمارى همىفزايد…
و سوم حال به غايت رسيدن بيمارى است و اين را وقت انتها گويند و اين چنان باشد…
و چهارم حال نقصان بيمارى است و اين را وقت انحطاط گويند… و هرگاه بيمارى به وقت انحطاط رسد بيمار از خطر بيرون آيد و هم اميد سلامت باشد مگر تخليطى و خطايى اندر تدبير كرده شود بدان سب نكس افتد يا بيمارى ديگر پديد آيد».
سيزدهم. ص 6. اگر خُفّ را مفرده بگيريم نام كتاب بايد خف علايى باشد. اما خفى مثنى يعنى دو تا يا يك جفت است. پس چنانكه در آغاز مقاله كنونى ياد شد خفى به معنى دو چكمه است كه بار ديگر كلّىگويانه به ضبط مفرد كلمه اشاره شده است: «خف به ضمّ خاء به معنى موزه (=چكمه) است و چنانكه مؤلف در مقدمه توضيح داده اين كتاب پس از تأليف ذخيره خوارزمشاهى كه كتابى حجيم و بزرگ بود براى سهولت استفاده و اينكه بتوان آن را در موزه و چكمه (براى شاهان) گذارد تهيه شده است». يعنى توشيحات مصححان اگر درست است بايد نام كتاب به خف تغيير كند. اما اگر خفى درست است بايد به مفهوم دوگانه بودن چكمهها اشاره مىشد. البته ممكن است كسى پادشاه نباشد امّا بتواند آن را در چكمه جاى دهد. جالب اينكه كسى كه براى او اين كتاب تدوين شده دست بر قضا وليعهد پادشاه بوده كه هنوز به روزگار فرمانروايى نرسيده بوده است.
چهاردهم. ص 9. قوّت نفسانى مترادف Physical power ياد شده است. اين لفظ كه معادل قوّه جسمانى است نمىتواند همسنگ چيزى باشد كه در ذهن جرجانى است. زيرا قدماء معتقد به سه روح و سه قوّه نفسانى و حيوانى و طبيعى بودهاند كه به ترتيب در دستگاه مغز و اعصاب، قلب و عروق و سرانجام آخرى كه در كبد جاى دارد. بنابراين معادل قوّت نفسانى Mental/Nervous/Cerebral powerدرست است. قوّه نفسانى همان است كه امروزه امواج الكتريكى آن با دستگاههاى الكتروآنسفالوگرافى يعنى دستگاه ثبت برقى مغزى انجام مىشود.
پانزدهم. ص 13. درباره نزله چنين ياد شده است: «نزله = Rheum و catarth و Coldهر سه واژه ترجمه انگليسى نزله مىباشد. بهترين واژه فارسى آن سرماخوردگى همراه با ترشح بينى است كه عموميت يابد». اول آنكه قدماء معمولاً در پزشكىنامهها معمولا دو بيمارى زكام و نزله را توأمان ياد مىكردهاند ولى تفاوت ساده و روشنگرانهاى را به دست داده بودهاند. از جمله ثابت بن قره (م288ه ) نوشته است:
«فروريزش تراوشهاى مغزى به سوراخهاى بينى همان زكام است و اگر به دهان يا حلق فروريزد نزله ناميده مىشود».[6]
امّا سه واژه انگليسى نيز مترادف نيستند. زيرا به ترتيب معادل بلغم و نزله و زكام است. واژه Rheumريشهاى يونانى دارد كه بيمارى روماتيسم از همين لفظ مشتق شده كه به فراوانى ميان ايرانيان امروزى رواج دارد. بنابراين سرماخوردگى خروجىاش در سوراخهاى بينى و نزله خروجىاش در ته حلق است. بلغم هم مىتواند در هر عضوى تجمع يابد و سبب پيدايش بيمارى خاصى شود.
شانزدهم. ص 13 ش 12. درباره وبا چنين ياد شده است: «مقصود از وبا تولّد كند در اصطلاح طبّ قديم آن است كه همهگير گردد. اين اصطلاح عموماً درباره بيماريهاى همهگير از هر نوع سارى و جارى بوده است. به علاوه درباره هواى وبايى و آب وبايى كه در طب پيشين متداول بوده است مقصود بيماريهاى همهگير از آب و هوا مىباشد وبا = كلرا (Cholera) است». چندين لغزش در اين بخش اتفاق افتاده است. اولا وبا به معناى بيمارى يادآورنده اسهال شديد نيست كه در ذهن پزشكان و مردمان امروزى است. وبا چنانكه اسماعيل جرجانى در باب دوازدهم از گفتار نخستين ذخيره خوارزمشاهى اندر شناختن تغيير هوا به سببهاى بد ناطبيعى، ياد كرده به آلودگى هوا اطلاق مىشده است :
« تباهى و تغيّر كه اندر هوا پديد آيد دو گونه باشد: يكى آنكه گوهر او متغيّر شود، دوم آنكه كيفيت او متغيّر شود. امّا آنچه گوهر او متغير شود و تباه گردد آن را وبا گويند. و اين چنان باشد كه گوهر هوا عفن گردد و همچنان كه گوهر آب كه اندر آبدانها بماند عفن گردد و هواى خالص و آب خالص هرگز عفن نشود».
پس در مقام تشبيه از آب براى تفهيم مطلب استفاده شده نه اينكه در آب نيز وجود داشته باشد. امّا بايد دانست وباى يادشوندهاى كه نجمآبادى ياد كرده مفهوم عام بيماريهاى همهگير از آن استنباط مىشود. وبا و طاعون از بيماريهاى كُشنده همهگير بوده كه قدماء از آن سخت مىهراسيدهاند. ابنمبارك قزوينى (928ه ) درباره وبا پديد آمده در سال 926ه در استانبول نوشته كه سليمان قانونى پادشاه عثمانى از او مىخواهد كه با او به ييلاق بيايد و او به جاى اين كار رساله نصيحتنامه سليمانيه براى او تأليف كرده كه نگارنده اين سطور سالها پيش آن را ويراسته است». يادكرد او از وبا چنين است:
«پوشيده نيست كه هواى متعفن به ضرورت بى اختيار مردمان از راه بينى و دهان و غير آن به درون بدنِ ايشان مىرود و چون خود متعفن است جوهر روح حيوانى را نيز متعفن مىسازد. زيرا كه تعفن هوا، آتشى بُوَد سرايت كننده چه تعفنِ هوا از شهرى به شهرى ديگر سرايت مىكند و سرايتِ آتش از شهرى به شهرى ديگر نمىباشد. و سرايت تعفن هوا در روح حيوانى و در هوايى ديگر نيز بىاستعداد نمىباشد. و از اين است كه آتش در چوب خشك زودتر سرايت مىكند تا در چوب تر. و چون تأثير تعفن هوا در روح، موقوف بر استعداد روح است قبول تعفن را، بعضى مردم در ايام وبا و تعفن هوا از اثر و ضرر وبا سالم مىمانند و هم از اين است كه وبا در بعضى ايام، عام نمىشود بلكه مخصوص به موضعى مىباشد كه هواى او تر باشد و در گرمى و سردى معتدل».[7]
از آنجا كه در ذهن بسيارى مردمان آن روزگار و حتى تا امروز وبا و طاعون يكى پنداشته مىشده يا دستكم مرز آنها در هم تنيده شده بوده است امّا به راستى اين چنين نيست. ابنمبارك قزوينى درباره تعريف طاعون چنين آورده است:
«چون از تعفن روح، اخلاط نيز متعفن گردد و طبيعت مدبّره، اخلاط متعفنه را خواهد كه از حوالى اعضاء رئيسه مثل دل و دماغ و جگر دور گرداند تا خلط متعفن، به ايشان ضرر نرساند چنانكه صاحب خانه، تختهاى كه آتش در او گرفته از حجرههاى خوب خانه دور كند تا آتش در حجرههاى خوب نگيرد. و چون طبيعت، اخلاط متعفنه از اعضاى رئيسه دور كند اگر آن خلط متعفن را از دل دور كند آن خلط متعفن را به ابط يعنى كشِ بغل بريزاند تا دل از او سالم ماند. پس در كش بغل، ورمى ظاهر گردد و اگر آن خلط را از دماغ دور كند در پس دو گوش ورمى ظاهر شود و اگر آن خلط را از جگر دور كند در كِش ران ورمى ظاهر شود و اين ورمها را كه از دفع طبيعت بُوَد مادّه از اعضاى رئيسه، طاعون خوانند. پس طاعون، ورمى بُوَد كشنده از دفع طبيعت در مفرغههاى اعضاى رئيسه و طبيعت مدبّره نَفْس ناطقه در آدمى».[8]
امّا به نظر مىرسد آنچه در برابرگذارى وبا و Cholera در توضيحات كتاب ياد شده در گذر زمان دستكم در ذهن پزشكان دچار تغييراتى شده است. فىالمثل شليمر در فرهنگ طبّىاش ذيل مدخل كلرا آن را مترادف با هيضه قرار داده است.[9]
پس مىتوان گفت وبا به معناى اخصّ كلمه در طبّ گذشته وابسته به هوا دانسته مىشده كه در يكى دو سده اخير مترادف اسهال و استفراغ يعنى هيضه شده كه شليمر آورده است. پس در ذهن قدماء وبا لزوماً بيمارى همهگير همراه اسهال شديد نبوده است. ضمناً بايد دانست تب وبايى از بيماريهاى وابسته به وبا دانسته مىشده كه در بخش طبها از آن ياد مىكردهاند. جالب است رازى نيز وبا را به عنوان يك بيمارى همهگير تلقى نمىكرده بلكه وابسته به دگرديسى هوا مىدانسته است.[10]
هفدهم. ص 16. ش 11. گوشت قديد چنين تفسير شده است: «گوشت كفاينده پاره كرده يا گوشت به درازا بريده خشك كرده… گوشت نمكسود خشك كرده». لفظ كفاينده نادرست است. كفانيده از مصدر كفانيدن به معناى شكافته شده درست است. امّا گرچه ريشه واژه قديد در عربى به معناى گوشت به درازا بريده شده باشد مقصود اطبّاء گوشت خشكيده و ماندهاى كه براى روزگار دسترسناپذيرى به گوشت و از جمله در فصل زمستان در زمانه پيش از اختراع سردكنندههاى امروزى از جمله يخچال كاربرد داشته است. تا چند دهه پيش در روستاهاى ايران نيز از اين گوشت به عنوان گوشت قرمه ياد مىشده است. كمابيش مىتوان فرآورى آن را در تاريخ تمدّن سدههاى اوليه اسلامى به دست داد كه شايد فرآورىاش شبيه كالباس، سوسيس و همبرگر امروزى بوده كه آنها را در روده جانوران جاى مىدادهاند.
هجدهم. صص 16 ـ 17. ش 12. ذيل سفيدبا معادل شوربا يا آش سفيد آمده كه مستقيمآ تفسير لفظ به لفظ اين واژه عربى دگرديسى شده از زبان فارسى است. امّا به قرينه آنچه علاءالدّين طبيب ياد كرده مىتوان گفت فرآورى آن شبيه غذايى بوده كه امروزه به آن نخودآب گفته مىشود يعنى ماهيت آن از خانواده آشها نبوده است . در پزشكىنامههاى اين عربى واژه فارسىتبار سپيدبا به اسفيذباج تبديل شده است. گاه به آن اسبيذباج نيز مىگفتهاند. اسپيدباجات جمع نادرستى از اسپيدباست كه در برخى پزشكىنامههاى فارسى ياد شده است. بر سر هم نامِ اين غذا با ضبطهاى گوناگونى در خفى علايى و ديگر منابع ياد شده است: سپيدبا، سپيدباج، اسپيدبا، اسفيدبا، اسپيدباج، اسفيدباج. در نسخهاى خطّى اسفيدباج اين چنين تفسير شده است:
«ظاهراً معرّبِ سفيد آش است و به فارسى شوربا نامند و آن مَرَقى است كه از ادويه حارّه و گوشت مرغ و غير آن و سبزيها و غيرذلك بر حسب اقتضاى حال ترتيب دهند و طعم غالبى نداشته باشد».[11]
نوزدهم. ص 19. ش 4. خان ضبط نادرستى است. عطف به آنكه جمع آن به شكل خانها در مخطوطات آمده چنين داورىاى درباره مفرد آن شده است. از سوى ديگر همين واژه به نقل از برهان قاطع به معنى خانه و سرا تفسير شده است. در حاليكه به گواهى دادههاى فرهنگ فارسى* معين خانه و سرا با هم فرق داشته و به ترتيب همان اتاق و خانه امروزى بوده است. پس كه امروزه خانه ناميده مىشده در آثار جرجانى مسكن و آنچه كه امروزه اتاق ناميده مىشود خانه ياد مىشده است. به نظر مىرسد در آثار حبيش تفليسى نيز همين نكته درست بوده باشد .از جمله شواهد ديگر اينكه به اتاقى كه در تابستان آن را با دستگاههايى خنك مىكردهاند خيشخانه نام مىدادهاند كه البته به نظر مىرسد به حكم آنكه پردهاى خيس پيوسته به حركت واداشته مىشده بايد خيسخانه باشد. امّا در هر حال مقصود يكى از اتاقهاى يك واحد مسكونى است. در تاريخ بيهقى نيز به داستانى اشاره شده كه مسعود غزنوى فرزند سلطان محمود در روزگار جوانى اتاقى را از تصاوير الفيه و شلفيه آكنده كرده بوده كه واژه خانه نيز در اين روايت به معنى اتاق است. از سوى ديگر واژه اتاق كه تركى است يادگار روزگار چنگيزخان به بعد است. زمانه جرجانى اما هنوز او به ايران لشكركشى نكرده بوده است.
بيستم. صص 23 و 26. از غذايى به نام يخنى ياد شده كه به نظر مىرسد از الحاقيات كاتبان پس از مرگ جرجانى بوده است. زيرا اين واژه در پزشكىنامههاى فارسى و از جمله در مخطوطات اصيل ذخيره خوارزمشاهى ياد نشده است. به ظنّ قوى، يخنى به باورم در ذهن افزاينده به متن مترادف واژه بوارد بوده كه احتمالا در يكى از نسخهها در كنار بوارد ذكر شده كه دارنده مخطوطهاى مىخواسته براى خودش فهمى از اين واژه داشته باشد كه بعدآ توضيح او به اصل متن وارد شده است. امّا نكته ديگر اينكه بوارد لزوما معادل يخنى نبوده كه مصححان اين چنين تفسير كردهاند: « «مقصود غذاهاى سرد در برابر غذاهاى پخته و گرم است». اين نكته نادرست است زيرا يادكرد جرجانى نشان مىدهد كه مقصودش غذاهايى است كه به قول قدماء طبيعت آن سرد بوده باشد نه اينكه غذايى درجه حرارت آن كاسته شده باشد. چون اين غذا خنككننده بوده و تعريف يوسفى هروى نيز از اين كلمه گواهى بر آن است:
«هى أصول البقول المطبوخة الموضوعة في الأشياء الحامضة».[12]
يعنى بوارد ريشه سبزيهاى پخته شدهاى است كه در ترشمزّهها جاى داده شده باشد. پس به حكم خيسانيده شدن سبزيها در ترشيها مزاج آن از جنس سرد و تَر شده است.
بيست و يكم. ص 27. ش 19 و 20 و 21. عطف به يادكرد صص23 و 24 چنين ياد شده است : «كسى كه معده گرم بود بهتر آن بود كه بامداد چند لقمه نان با شراب غوره يا با شراب انار يا شراب ليمو يا شراب آلو يا مانند آن چيزى بخورد پس به رياضت مشغول شود». نيز عطف به يادكرد: «خداوند صفرا را غذاهاى سرد و تَر بايد خورد چون كشك جو و قليه خيار و ماش مقشّر با كدو يا كاهو و آشهاى ترش چون غوربا و آلوبا و زيرباخ». بنابراين وصفى كه مصححين درباره شراب كردهاند كه گرگانى از انواع شرابها مطّلع بوده برداشتى نادرست است. زيرا اوّلاً در پزشكىنامههاى كهن شراب لزوماً به معنى مشروب مستكننده نبوده است. گواه آن شيوه تهيّه انواع آن است كه در اغلب اوقات نمىتوان چنين استنتاجى از ذهنيّت جرجانى داشت. ديگر اينكه پيشينيان براى در هم شكستن صفراء از شراب مست كننده استفاده نمىكردهاند زيرا اساساً گرمازا بوده است. براى قطعى شدن آنكه شراب غوره و شراب آلو و شراب انار از زمره مسكرات نيست به نقل ديدگاه خود جرجانى در ذخيره خوارزمشاهى پرداخته مىشود كه معادل شربتهاى غليظ شده امروزى است كه در ميان همه مردم ايران كاربرد بهارانه و تابستانه دارد. درنگپذير اينكه همه اين سهگانه فرونشاننده گرما و ضدّ صفراء است كه جرجانى در متن خفى علايى بدان اشاره كرده است:
«شراب انار قى صفرايى باز دارد و معده را قوّت دهد. آب انار ترش يك من، نعنع تَر ده شاخه، عود خام، سك، شكر، مصطكى ـاز هر يكى، يك درمسنگ ـ پوست پسته كه بر ظاهر سفال بسته باشد پنج درمسنگ، عود و سك بكوبند و در خرقه بندند و مصطكى جدا در خرقه بندند و هر دو در آب انار افكنند تا شاخههاى نعنع و پوست پسته و بجوشانند و خرقهها به دست مىماند و از شراب بيرون كنند و مقدارى شكر طبرزد برافكنند و به قوام آرند و برگها و نعنع و پوست پسته اندر وى بگذارند و به وقت حاجت به گلاب حل كنند و بكار دارند و برگ نعنع و پوست پسته بمزند…
شراب آلوى مسهل بگيرند آلوى سياه قومسى صد عدد، عناب جرجانى دانه بيرون كرده سى عدد، خرماى هندو پاك كرده سه اوقيه، بنفشه خشك دو اوقيه، تربد سپيد تراشيده و نيم كوفته دو اوقيه. تربد را جداگانه در خرقه بندند و همه در پنج من آب صافى بپزند تا دو بهر برود و يك بهر بماند و بپالايند و سى ستير ترنگبين و نيم من شكر برافكنند و كفك بر دارند و يك درمسنگ سقمونيا و نيم درمسنگ زعفران در وى گدازند و نگاه دارند…
شراب غوره خداوند حرارت معده را سود دارد و تشنگى را بنشاند و غلبه صفرا و مضررت طعامها و شرابهاى گرم دفع كند. بگيرند عصارهى غوره و بجوشانند به آهستگى تا به نيمه باز آيد و كف بردارند و يك شب بنهند. ديگر روز بجوشانند و صافى بپالايند و به آتش باز آرند و بر هر يك من آب غوره نيم من شكر برافكنند و اگر شيرين خواهند، يك من شكر برافكنند و بجوشانند تا غليظ شود و اگر خواهند كه خوش بوى باشد، در وقت پختن مقدارى قرنفل سوده در صرّهاى بندند و در پاتيله بندند و هر ساعت بمالند».
بيست و دوم. صص 24 و 27. از شراب ليمو به عنوان يكى از فرونشانندگان حرارت ياد شده است. رازى جز دو سطر كه به باورم آن هم از نقل قولى از مفردهنامه مشهور ديسقوريدوس[13] اقتباس شده يادآورى ديگرى نكرده است.[14]
نگارنده اين سطور با بررسى الصيدنة في الطب، قانون في الطب، الابنيه عن حقائق الادوية و فردوس الحكمه دريافته مدخلى به آن اختصاص نيافته كه نشان دسترسناپذيرى پزشكان و بيماران بدان بوده است. در هدايه اخوينى نسخه ملك نيز فقط يك بار به شكل گذرا به آن اشاره شده است. عطف به آنكه تا زمانه ابنجميع اسرائيلى (م594ه ) كه اوّل بار رسالهاى درباره ليمو به نام مقالة في الليمون و شرابه و منافعه نوشته كه نشان مىدهد گويا پيش از آن در ميان باشندگان اقاليم مسلماننشين تا اين زمان كاربرد فراوانى نداشته و عطف به آنكه تأليف آثار جرجانى پيش از دهه سوم قرن ششم يعنى حدود 504ـ531ه تأليف شده به باورم وصف شايد شراب ليمو از الحاق كاتبان نسخه خطّى خفى علايى است.
بيست و سوم. صص 25 و 27. در متن چنين آمده است: «اگر قولنج از باذرنج باشد اندر شورباها سير دركنند و اندر سكباج، سير و انجير و غذاهاى لطيف در تندرستى به كار دارد». در بخش توضيحات آمده است: «بادرنگ و بيمارى در روده با نفخ و قراقر و پيچش ناف كه سببش غصه و اندوه بود». مصحّحين درنيافتهاند مقصود بادروج يا باد رنجآور نيست بلكه عطف به جمله ياد شده كه بايد از مفردههايى استفاده كنند كه گرم و خشك است و نيز عطف به انواع قولنج كه جرجانى در اغراض الطبيه و ذخيره خوارزمشاهى ياد كرده سخن از يكى از انواع دستكم ششگانه قولنج است كه از باد يا ريح پديد مىآيد. بنابراين در اصل نسخه باد يا ريح بوده كه كاتبى در كنار آن مترادف آن را نوشته است. سخن جرجانى درباره اين قولنج در ذخيره خوارزمشاهى چنين است. با اين توضيح كه انجير ياد شده در نقل قول خفى علايى براى نرم شدن رودهها در كنار سير به كار مىرفته كه بادشكن است و آش سركه يعنى سكباج نيز به سبب ترشى از بادشكنان به شمار مىآيد:
«سوم آن كه بادى و بخارى غليظ همچون ابرى تيره به رودهها اندر ماند يا در ميان طبقهها و ليفهاى آن متمكن شود و حرارت ضعيف آن را تحليل نتوان كرد و اين نوع را به تازى قولنج ريحى گويند».
بيست و چهارم. ص 40 ش 34. آشفتگى در تفسير در اين نمونه نيز به دست دادنى است زيرا كمون يك بار به معنى داروى مركبه پزشكى كهن چنين ياد شده است: «كمون يك قسم معجونى كه جز اعظم آن زيره كرمانى پرورده است» در ادامه به مفرده آن اشاره شده است: «زيره انواع و اقسام دارد مانند زيره كرمانى، زيره سياه، زيره سفيد و زيره سبز» امّا آنچه در ذهن جرجانى بوده حقيقتآ چيزى جز مفرده نبوده است كه جمله زيرين در خفى علايى كه مصحّحين به شرح آن پرداختهاند گواه آن است: «اگر معده سرد باشد نُقلِ كمون و سعد و قرنفل و پوست ترنج كند». عطف به آنكه سه يادكرد ديگر همه از جمله مفردات است پس كمون نمىتواند مركّبه بوده باشد. ضمن اينكه تقريباً در تمامى پزشكىنامههاى كهن هرگاه مىخواستهاند شكل تركيبى يا مركّبه زيرهدار را ياد كنند نه با واژه كمون بلكه با تعبير كمونى ياد مىكردهاند.
تو از خوارى همىنالى، نمىبينى عنايت را؟
مخواه از حقْ عنايتها و يا كم كن شكايتها
تو را عزت همى بايد كه آن فرعون را شايد؟
بده آن عشق و بِستان تو، چو فرعون اين ولايتها
«ديوان غزليات شمس»
منابع
ابنابىاصيبعه، موفّقالدّين ابوالعبّاس احمد بن قاسم سعدى خزرجى : عيون الأنباء و طبقات الأطباء، تصحيح نزار رضا، بيروت، دارمكتبة الحياة، بىتا.
اخوينى، ابوبكر ربيع بن احمد : هدايةالمتعلّمين فى الطّب، تصحيح جلال متينى، مشهد، دانشگاه فردوسى، 1371.
الگود، سيريل : تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، ترجمه باهر فرقانى، تهران، اميركبير، 1356.
اولمان، مانفرد : طبّ اسلامى، ترجمه فريدون بدرهاى، تهران، توس، 1384.
بيرونى، ابوريحان محمد بن احمد: الصيدنة فى الطب، به تصحيح عباس زرياب خويى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1370ش.
جرجانى، اسماعيل بن حسن: الاغراض الطبية و المباحث العلائيه، نسخه عكسى با مقدمه پرويز ناتل خانلرى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1345ش.
رازى، ابوبكر محمّد بن زكريا : الحاوى فى الطّب، اعتنى به هيثم خليفه طعيمى، بيروت، داراحياء التّراث العربى، 1422ه .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ:المنصورى فى الطّب، تحقيق حازم البكرى الصديقى، كويت، المنظمة العربية للتربية و الثقافة و العلوم، 1408ه .
رضوى برقعى، سيدحسين: نقدى گذرا بر ويرايش اخير ذخيره خوارزمشاهى، تهران، نشر دانش، سال بيستم شماره اوّل، بهار 1382ش.
طبرى، على بن ربن: فردوس الحكمه، تصحيح محمد زبير صديقى، برلين، مطبعه آفتاب، 1928م.
نجمآبادى، محمود : تاريخ طب در ايران پس از اسلام، تهران، دانشگاه تهران، 1366.
نصرى، گلپر: نگاهى به ذخيره خوارزمشاهى چاپ فرهنگستان علوم پزشكى، آيينه ميراث، ضميمه 31، سال يازدهم، 1392ش.
[1] . نور العيون، ص3.
[2] . تاريخ طب در ايران، 2/719.
[3] . تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، صص247ـ252.
[4] . رساله قشيريه، صص49ـ51.
[5] . البته اول بار از ايشان شنيدم و بعداً دانستم پيش از او از سوى فروغ فرخزاد به كار رفته براى كسانى به ویژه پندپیشگان و باوربازیگران كه درسخن گفتن آسمان و ريسمان را به هم مىبافند و از شرق و غرب عالم مطالب را به هم پيوند مىدهند
[6] . الذخيرة في الطب، ص10.
[7] . نصيحتنامه سليمانى، 12a ـ 12b.
[8] . همان، 14a ـ 14b.
[9] . فرهنگ اصطلاحات طبّى شليمر، ص135.
[10] . المنصورى في الطب، ص188.
[11] . مجموعه رسائل طبّى، نسخه خطّى ش16520، برگ 129.
[12] . بحر الجواهر، ص85.
[13] . الحشائش في الطب، ص316.
[14] . الحاوى في الطب، 6/380.