گشایش اردیبهشت 1393

لوگو سایت رضوی
جستجو

از ابن بيطار تا بيطار

 

از ابنبيطار تا بيطار

نقد مدخل رازى در تاريخ دامپزشكى و پزشكى ايران

تألیف حسن تاجبخش

 

پیش سخن
سالیان پیش به تقریب 1385ش دکتر اکبر ایرانی قمی ـ‌ مدیر موسسه میراث مکتوب ـ دوست دوره دبیرستانی‌ام یک دوره  دو جلدی تصحیح  متن پزشکی کهنی تالیف قرن ششم  برایم فرستاد. قرار بود کتاب  رونمایی شود. البته ماهها بعد به روایت محمد حسین ساکت، حسن تاجبخش  مصحح کتاب، برگزاری مراسم را مشروط به نادعوت از نگارنده این سطور برای نقادی کرده بود.  به باورم نگران تلنگر  پیرالغزشهای پدید آمده  بودند. عزم داشتم  از ایشان بپرسم چرا   اصلی‌ترین منابع بهره‌وری‌شان ذیل مآخذ کتاب یاد نکرده‌اند. به باورم   کوشیده بودند وانمود کنند  مقدمه و تعلیقات محتویات یا بخشی از داده‌های  بی‌ماخذ  تراوش از جوشش ذهنشان است. تامل‌پذیر اینکه هر جا هم حقیقتا  اندیشه و باورشان  بود نادرست و سست‌بنیاد و پرابهام و گنگ  شده بود.
‌به هر روی دو مقاله در نقد همین کتاب الاغراض الطبیه و المباحث العلائیه سال انتشارش 1385ش نوشتم. به حکم آنکه پنداشتم  شاید انتشار آن از سر انصاف نباشد و به غرض‌ورزی آلوده شده باشد تا  این زمان تیرماه 1399ش  منتشرش نکرده‌ام. امیدوارم روزگاری فرارسد خاطرات نزدیک و دورادور  شخصیت  و شیوه تحقیقات ایشان طی حدود سی و هفت سال گذشته از دوره دانشجویی‌ام  تا امروز را که درباره‌اش یادداشتهای فراهم کرده‌ام  طی رساله‌ای کوتاه تدوین و منتشر شود.
داستان انس نگارنده این سطور با آثار اسماعیل جرجانی به دهه‌‌ها پیش باز می‌گردد.  پساانتشار ویراسته آزاردهنده خفی علایی 1369ش کوشیدم به تطهیر مؤلف بپردازم. پس  تصحیح الاغراض الطبیه را آغاز  کردم.  1376ش حروفنگاری‌اش  پایان یافت. اما با همه پافشاری مهدی محقق که خواست وسواسم کنار بگذارم، نتوانستم  به انتشارش رضا دهم.  زیرا می‌ترسیدم متنی منقح و گره‌گشوده نشده باشد. خوشبختانه حدسم درست بود. زیرا دریافتم بسامخطوطاتش تاریخ کتابت کهن‌نما ولی حقیقتا نزدیک به عهد ما دارند. از جمله اثباتم شد  آنچه بنیاد فرهنگ ایران 1345ش عکسی‌برگردان منتشر کرده تاریخ  مخطوطه اصالت ندارد. زیرا   از دهه شصت نزدیک پانزده سال این فاکسیمیله  کنار دست داشتم.  بارها بازبینی کرده بودم. بیشتر نسخه‌های خطی ترکیه نونویسهایی کهنه‌نما بودند.  برآیندش اینکه پسانیاز فهم متن و زان پس تفهیمش  تا کنون منتشر نشده است. خوشبختانه با واکاوی آثار جرجانی و همسنجی‌اش با منابع موازی  شماری شکوک و ابهامهایم  برطرف شدم تا بتوانم هر چه بیشتر متن لغزش‌زدایی شود .  آغاز تا پایان ارتباط سی و چند ساله حکایتی است دلکش و نوشتنی .
 1382ش نقدی کوتاه بر  مجلد نخست ویراسته ذخیره خوارزمشاهی در نشریه نشر دانش نوشتم. با تصحیح شادروان محمد رضا محرری از سوی فرهنگستان علوم پزشکی جمهوری اسلامی و با مقدمه علی اکبر ولایتی منتشر شده بود. سبب نگارش اینکه حس کردم انتشار با این شیوه ارائه، سبب مخدوش شدن دانش و شخصیت اسماعیل جرجانی شده است. دیگر اینکه شاید چنین یادداشتی سبب افزایش لغزش‌زدایی مجلدات بعدی شود .خوشبختانه در انتشار مجلدات بعدی اثرش را یافتم.  با این همه روندش متوقف ماند. زیرا  دست اندرکاران این طرح  هزینه‌های گزافی از جیب ملت گذاشته که مصداق نابودی سرمایه مملکت و  مایه شرمساری جامعه علمی ایران نزد ارباب عقل درون‌کشوری و برون‌کشوری  شده بود. داده‌های مقدمه‌ها نیز همچون تصحیح سست‌بنیان و نادرست بود. شنیدم وقتی متصدیان خواسته بودند نمونه‌ای برای دکتر احسان یارشاطر ـ ایرانیکا‌ـ بفرستند  امتناع کرده بودند.  از سیاه‌بختی عروسان سخن جرجانی تا این زمان آثارش درون بوم‌زادش و برون‌ بوم‌زادش تصحیح انتقادی بنیادینی نشده است. دست بر قضا مبنای نسخه‌های عکسی‌برگردان پزشکی‌نامه‌هایش همچون ذخیره خوارزمشاهی  اصیل نیستند. چنین است آنچه پیشاانقلاب 1357ش با حسن‌نیت مسئولین بنیاد فرهنگ ایران و مقدمه دانشورانه و خردمندانه سعیدی سیرجانی منتشر شد  اما  مخطوطه‌ای کهن‌نما بود. اما این بدان معنی نیست دیگر نسخه‌های خطی  کامل این کتاب در ربع مسکون که تاکنون نگارنده این سطور واکاوی کرده اصالتی و مزیتی بر آن داشته یا  کهن و معتمد بوده باشد . نیز نمونه‌ای که حسن تاجبخش بر آن مقدمه نوشت. گرچه کوشیده بود اثبات کند بسیار کهن و ارزشمند است به راستی در سنجش خرد ناب هیچکدام از این دو خصیصه در آن نبود. زیرا  گزینش  یک نسخه برای فاکسیمیلیه آینه دقت و ژرفای علمی گزیننده است. پس بسی‌بیشاپیشینی‌خانلری‌نشانش دروغین و مجعول از کار در آمد. ‌
اما در باره این مقاله گفتنی است. اسفند ماه 1397ش دانشجویی یزدی‌تبار به میانجی و معرفی دکتر مهدی محقق  نزدم آمد تا بخشهایی از کتاب دو جلدی تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران را برای او رفع اشکال کنم. زیرا می‌گفت از جمله منابع آزمون ورودی کارشناسی ارشد رشته تاریخ پزشکی است. با تورق چند صفحه در بخش محمد بن زکریای رازی آه از نهادم بلند شد. دریافتم بساداده‌های نادرست به دست داده شده است. اگر این کتاب درسی دانشگاهی نبود یادداشت زیرین را منتشر نمی‌کردم. اما چون خوراکی مسمومش یافتم که ممکن است این آگاهیهای ناصواب سبب پی افکنده شدن خشتی کج شود برای آنکه تا ثریا کج رود یعنی به عنوان معیار داوری و همچون سندی ارزشمند برای نقل قول و استناد بدان در میان  نسل در نسل دانشجویان و عموم مردم انتقال یابد اقدام به انتشار این یادداشت در سایت شخصی‌ام کردم. امیدوارم دوستداران حکمت که جوینده حقیقت هستند از آن بهره گیرند.
   یادکرد قرآن  چه سخت راست  است که و لکم فی القصاص حیات یا اولی الالباب. قصاص ویژه مجرم است.  نقادی سخن نوعی قصاص است شاید اندکی از گسترش‌یابی تباهی در هر زمینه‌ای در اجتماع را بکاهد. خوشبختانه به شکر خدا تاکنون نقد منتقدان به متون کهن و تصحیحات و ترجمه‌های ضعیف در ایران جرم محسوب نمی‌شود. پس از این فرصت باید کمال استفاده را کرد تابه تعبیر سعدی شیرازی حق نباید گفت الا آشکار.   نسبتهای دروغ به بزرگاندانش  کهن دادن که در خاک خفته‌اند یا به تفسیر نادرست واژه‌ها به مفهوم دلخواه یا امروزی‌اش  پرداختن که به راستی چنین چیزی در ذهن مولف اولیه نبوده که البته  از بخت بد امروزه در ایران سخت رواج یافته و بازدارنده‌ای هم برای قائلین این ادعاها نیست  حقیقتا ستمی است نابخشودنی و البته آینه انحطاط علمی ایران امروز  نیز هست که بزرگانش و اهل علم  از پاسداشت میراث مکتوب خود عاجز یا بدان بی‌تفاوت مانده‌اند .  پنداشته نشود اگر نگارنده این سطور طی سالهای گذشته در کتابها و مقالاتش به نقادی آثار و گفته‌های  کسانی همچون شادروان دکتر محمود نجم‌آبادی و دکتر محمد علی دیلمقانی موحد و دکتر علی اشرف صادقی پرداخته بدان معناست کارهای مصححان و مترجمان و مؤلفان و مدخل‌نویسان دائرة‌المعارفی ایران در قلمرو تاریخ پزشکی‌پژوهی و تصحیح و ترجمه متون پزشکی طب قدیم  معتمد و مقبول عقل سلیم است.  بلکه سببش این است  کارهای ضعیف دیرازود  نقادی همگانی  شده و به حکم ریاضیات حیات  خود به خود از مدار و میانه محو خواهند شد.  اما برخی نوشته‌ها   که نام این پرآوازگان را بر خود را دارد خطر اعتمادشوندگی دارند . بر  سر هم  شوربختانه ادامه  این  شیوه نامرضیه بالطبع سبب رمیدگی نسل جوان از خوانش متون کهن و تاریخ علم از جمله پزشکی خواهد شد.  از خداوند یگانه می‌خواهم قلم و قدم مرا از لغزش بازدارد.

متن نقد تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران

سعدی شیرازی  ـ علیه الرحمه ـ‌  معاصر ابن‌بیطار  نویسنده معتبرترین و مشهورترین مفرده‌نامه پزشکی تمدن اسلامی است. حدود ده سال پسامرگ او در بهار 656 هجری ـ سال سقوط خلافت عباسی در بغداد به دست مغولان ـ در شیراز  گلستان را نوشت . حکایتی سخت مناسب حال و منطبق بر جامعه‌شناسی  عامه ایرانیان آورد.  کمابیش تحقق همانندش همه روزه این پدیده در ایران و شاید کشورهای منطقه دیده می‌شود :  مردكى را چشم‌درد خاست. پيشِ بيطار رفت كه دوا كن. بيطار از آنچه در چشمِ چارپاى مى‌كند، در ديده او كشيد و كور شد. حكومت به داور بردند. گفت: بر او هيچ تاوان نيست. اگر اين خر نبودى پيشِ بيطار نرفتى. مقصود از اين سخن، آن است تا بدانى كه هر آنكه ناآزموده را كار بزرگ فرمايد با آنكه ندامت بَرَد به نزديكِ خردمندان به خفّتِ رأى منسوب گردد.

ندهد هوشمندِ روشنْراى         به فرومايه كارهاىِ خطير
بورياباف، اگر چه بافنده است         نبرندش به كارگاهِ حرير

چه می‌شود گفت دهه‌هاست به شوری و شومی چشم صنعت چاپ و رسانه و البته نبودن قانون کپی‌رایت و متخصص کارآزموده در بسیاری رشته‌ها در ایران به جز سرقت‌واره‌ها و رد گم کردن برداشتگاه و بلکه پیکره یک متن که همه روزه  اتفاق می‌افتد هیچ محکمه‌ای هم برای مجازات مجرم و متجاوز نیست. پس هر کس هم قلم و زبان می‌جنباند تا در قلمرو موضوعی چیزی بنویسد که از مصادیق جرم کیفری ـ‌حقوقی و عناد با نظام نباشد چون سانسور و خودسانسوری در این زمینه نیست همچون تاریخ پزشکی و طب سنتی، آزادانه هر چه دل تنگش بخواهد  می‌خواهد می‌گوید: از انتساب دروغین انداختن نعل اسب در دیگ آبگوشت برای خونسازی بدن به ابن‌سینا تا اثبات طوطی‌وار مکرر و ملال‌آور الحاد به رازی و البته گاه  همچون شاگرد همدانی سرسپرده مکتب تقی ارانی به کارگیری لفظ ماتریالیست. آسمان و ریسمان به هم دوخته می‌شود که دست آخر آنچه منتشر می‌شود از شمار ذکر مصیبت و گریز زدن به صحرای کربلای دانش و فلسفه‌ای بی‌بنیاد  باشد.

در تداوم این نابسامانی، به جز واگذارى كرسى تدريس مبانی پزشکی کهن رازیایی ـ‌ سینایی و نیز  تاريخ پزشكى ایران و اسلام به استادان كم‌دانش یا کم‌دقت ، متصدّيان آموزش دانشگاهى  منابع درسى آزمون و مواد درسی طب قدیم یا  تاريخ طب ايران و اسلام  را كتابهايى نامستند معیار گرفته‌اند. اين يكى به قلم دامپزشك‌پيشه‌ چهارپایان برای پزشک‌پیشگان دو پایان برگزیده شده است. پيش‌بينى سعدى پس از حدود هشتصد سال بار ديگر درباره جامعه‌شناسى ايران به اثبات رسید خانه از پاى‌بست ويران است. مقاله كنونى نقد قطعه‌اى هشت صفحه‌اى از  مجلد دوم كتاب دو جلدى دكتر حسن تاج‌بخش است. خوشبختانه بيش از حدود يك هشتم حجم  مجلد دوم ويژه طب نيست. البته نقادى همين يكصد صفحه بيش از چهارصد صفحه نقادى طلب مى‌كند. به حكم آنكه همچون ایشان بیطار و متخصص میکروبشناسی نيستم مرا با آن بخشهاى دامى و ددى و  میکروب‌واره كارى نيست. نوشته پيش روى خوانندگان  مشتى نمونه خروار بیش نیست.  به انتشار همين برگشمارهاى اندك متن فوق بسنده مى‌شود. شايد اگر عمرى و بختى بود روزگارى نيز رساله‌اى مستقل در باره كارنامه پژوهشهاى تاريخ پزشكى مؤلف كنونى  و نیز نقد تاریخ بیمارستانهای ایران  و نقد تصحيح پزشكى‌نامه الاغراض الطبيه ایشان تدوين شود.

انگيزه‌ام از اين بثّ‌الشّكوى‌نويسى اينكه شوربختانه دريافته‌ام با همه كاستيها و لغزشها و نيز وارونه گردانيدن حقايق تا به امروز مسلّم شده تاريخ پزشكى، امّا به استناد حكايت مذكور كار به كاردانان سپرده نشده است. در چشم دانشجويان بيچاره تراوشهاى دامپزشكانه كرده‌اند از آنچه در چشم دام مى‌كنند. چه اندازه بايد تأسف خورد چندانکه شنیده‌ام سالهاست این مجموعه دو جلدی از سوی مسئولین آموزش عالی کشور  منبع آزمون ورودى كارشناسى ارشد شده تا مصداق ضرب‌المثل ايرانيان باشد كه  آب از سرچشمه گل‌آلود است.  چه اندازه بايد انگشت حسرت به دهان گزيد بر بخت بد اين مُلك كه اين‌گونه نوشته‌هاى غيرتحقيقى و نادقیق مزيّن به نشان انتشارات دانشگاه تهران ـ مادر دانشگاههاى ايران ـ  شده است. پس قلم به دست گرفته‌ام شايد در حدّ توانم مثل پطرس ـ پسرك هلندى در كتابهاى درسى ـ از گسترش بيشتر اين‌گونه مصيبتهاى سيل‌آساى آموزشى آن هم در قلمرو علوم انسانى به ويژه ارائه داده‌هاى نادرست تاريخ علم از سوى عالم‌نمايان دانشگاهى ـ نادانشگاهى جلوگيرى كنم.  در مقام همسنجى با كارنامه بزرگانى همچون ابن‌ابى‌اصيبعه یا پژوهشگران آلمانی قرن نوزدهمی و بیستمی در قلمرو تاریخ‌پزشکی‌پژوهی به  راستى مايه سرافكندگى ایران و ایرانی و زبان فارسی است.  دهه‌هاست سدّ عزّت و اعتبار علم در این ملک شكسته و قطار فرهنگ مملكت همچون داستان ريزعلى خواجوى به سوى راهی فروبسته یا با پلهايى شكسته پيش مى‌رود.

به راستى چرا آثار مشابه هزار يا هشتصد سال پيش همچون تأليف ابن‌جلجل، قاضى صاعد اندلسى، قفطى و ابن‌ابى‌اصيبعه طی سده های متمادی شهرت و اعتبارى جهانى يافته‌اند امّا امروزه كتابى تدوين مى‌شود كه پيشامرگ نويسنده، معاصرانش هم به ديده اعتبار بدان نمى‌نگرند. باز هم شگفت اينكه متنى درسى اعلام شده كه حجم اندكى از آن به تاريخ پزشكى اختصاص دارد. زيرا بخش طبّ وحوش و انعام به حكم تعصّب رشته تحصيلى و تدريسى مؤلّف، بر اشرف مخلوقات بنى‌آدم تقدّم داده شده و با حجمى بسى بيشتر. امّا در روند معرفی درسنامه تاریخ طب برای آزمون یا تدریس، آثار ارزشمندى همچون تاريخ طبّ اسلامى ادوارد براون يا تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى سيريل الگود ناديده گرفته شده‌اند. اگر هم قرار بود كتابى بومى‌نويس بوده باشد بى‌ترديد به جز مجموعه دو جلدى تاريخ طب در ايران محمود نجم‌آبادى، حتّى مطرحالانظار فيلسوف‌الدوله و اجزاى پزشكى نامه دانشوران ناصرى و طبّ اسلامى مانفرد اولمان با همه مختصربودگى اش از جنبه صحّت و دقّت علمى بر كتاب دو جلدی تاریخ کنونی  تاج‌بخش رجحان آشكارا دارد.

این را هم بگویم بيش از سى و چند سال از آشنايى‌ام با كارنامه نوشتارى مؤلف مى‌گذرد. از سالهاى اوّل دانشكده در آغاز دهه شصت كه به كتابفروشيهاى رو به روى دانشگاه تهران سرك مى‌كشيدم آثارى از حسن تاج‌بخش مى‌ديدم كه نشان انتشارات دانشگاه تهران طبق معمول روى مقوّاى سفيدرنگ شوميز با آرمى دايره‌وار و آبى‌رنگ در منتهااليه سمت چپ بالا  چاپ مى‌شد. يكى ايمنىشناسى بنيادى و ديگرى ژنتيك باكتريها بود. آثارى كه به ويژه مقدّمه‌اش مزيّن به احاديثى از پيشوايان دوازده اماميان و اشعار مولانا بود كه تلخى مباحث پزشكى نو را از كتاب مى‌كاست. از اين سبب به مقدمه آثار شادروان محمّدصادق رجحان از جمله كتاب قطور بافتشناسى انسانى مى‌مانست كه با جملاتى اندرزگونه از بقراط و ابياتى از مثنوى آغاز مى‌شد.

به عنوان يك ايرانى شرمسارم در كشورى زندگى مى‌كنم كه مؤلف چنين كتابى در تاريخ دامپزشكى و پزشكى، استاد ممتاز دانشگاه تهران و عضو فرهنگستان و چهره ماندگار روزگار است. اين چه ننگى است كتابى آكنده از لغزش و تصحيف و تحريف از يك سو و به دست ندادن مآخذ گفتارهاى مستند و كلّى‌گويى در مأخذدهى در پايان برخى بخشها از سوى ديگر که چنين وانمود كند خوانندگان گمان برند داده‌هاى به دست داده شده تراوش ذهن سيّال اوست كه براى اوّلين بار در طول تاريخ عرضه مى‌شود. متولّيانى كه چنين نوشته‌هايى را در شمار منابع درسى آزمون كارشناسى ارشد جاى مى‌دهند به چه دستاويزى چنين كرده‌اند؟ با خود مى‌گويم چگونه است كه وقت و هزينه خوانندگان را به ويژه نسل جوان به كتابى معطوف شود كه تكيه‌پذير نيست. حتى خود را مغبون مى‌دانم كه اکنون ساعات عمر عزيز عمر را مصروف نقد كتابى مى‌كنم كه شايد کارم  مصداق اتلاف و اسراف به وقت نوشتن براى خود و خوانندگان به وقت خواندنش باشد. اين است معنى آنچه حکمای پیشین شومى و گرانجانى يك متن يا شخص می گفته اند. شوربختانه ايشان پیشاپیش داوران سده‌های آینده از سر شوق كتاب خود را همسنگ الحيوان جاحظ بصرى (م255ه ) قرار داده‌اند كه به حكم رشته دامپزشكى مؤلّف، يادآور داستان محمود داودى در چهار مقاله عروضی سمرقندی است كه در مقام مقايسه خود با ابن‌سينا برآمده بود كه هرگز چون او با دو سگ غورى نجنگيده بوده است.[2]  اكنون فهرستوار برخى لغزشهاى پديد آمده در بخش رازى‌پژوهى اين تأليف ياد مى‌شود. ضمنآ شماره سمت چپ يك يا دو اشاره به ستون اول و دوم مجلّد دوم تاريخ دامپزشكى و پزشكى ايران است.

يكم. 284/2. سال زاده شدن رازى و به پيروى از رساله بيرونى همان 251ه /865م تعيين شده است. اما داده‌هاى منابع كهن ديگر اين نگره بيرونى را نقض مى‌كند كه نگارنده اين سطور در مقاله‌اى به نام رازىپژوهىهاى ابوريحان بيرونى آن را به دست داده است. چكيده اينكه ابن‌عبرى در كتابش كه به زبان سريانى تدوين شده يادآور شده كه وقتى به سال 275ه /889م رازى به بغداد وارد شده جوانى سى و چند ساله بوده است. پس نتيچه مى‌شود رازى چند سالى پيش از 245ه  زاده شده بوده است. از سوى ديگر چون رازى در روزگار اقامت در بغداد تأليفهاى متعددى انجام مى‌دهد و رياست بيمارستان بزرگ شهر بغداد از ميان صدها گزينه و از جمله استادان برجسته جندى‌شاپور و به ويژه خاندان مشهور بختيشوع كه داستان آن در برخى منابع تاريخى آمده به او واگذار مى‌شود بعيد است وى زاده 251ه  بوده باشد يعنى حدود بيست و چهار سال داشته باشد. از سوى ديگر او در سالهاى پيش از 290ه  به شهر رى بازگشته زيرا دو كتاب المنصورى في الطب و طب روحانى كه به نام اسحاق بن منصور سامانى تأليف كرده در زمان فرمانروايى او بر اين منطقه بوده كه حدود سالهاى 293ه  بوده است. نيز اينكه رازى در زندگى‌نامه خودنگاشتش يادآور شده كه به وقت مرگ دچار فرسودگى شديد و از دست دادن سلامتى شده بعيد است در سالهاى 313ه  حدود شصت سال داشته باشد.

دوم. 284/2. مرگ وى نيز از رساله بيرونى برگرفته شده و سال 313ه /925م تعيين شده كه به گواهى مستندات متعدّد نادرست است. امّا شهرت بيرونى به دانش رياضى و دقّت علمى سبب شده كمتر كسى طىّ دهه‌هاى گذشته و پس از انتشار اين رساله از سوى پل كراوس در سال 1315ش/1936م در پاريس به داده‌هاى كتاب ترديد كند. امّا نگارنده اين سطور در مقاله‌اى كه به نقد اين رساله پرداخته شمارى لغزشهاى آن و از جمله سال تولّد و وفات را به دست داده است.[3]  يكى اينكه به جز بيرونى، بيشتر منابع يا درباره سال مرگ رازى سكوت كرده‌اند همچون ابن‌نديم در الفهرست يا مانند ابن‌جلجل، قاضى صاعد اندلسى، قفطى و ابن‌ابى‌اصيبعه سال 320ه  به دست داده شده است. ضمن اينكه اگر روايت سال 313ه  را بپذيريم نظريه مناظره علمى او با ابوحاتم رازى نقض مى‌شود زيرا ابوحاتم متوفّاى 322ه  و سالهاى فرمانرواى مرداويج كه اين گفتمان علمى به گواهى حميدالدين كرمانى در حضور مرداويج برگزار شده ميان 316ـ323ه  بوده است. پس اگر اين چنين باشد رازى پيش از به حكومت رسيدن مرداويج درگذشته بوده است. از سوى ديگر در تواريخ ياد شده ابن‌عميد قمى (م359ه ) نيز از كسانى بوده كه با محمد بن زكرياى رازى آيند و روند داشته است. به تقريب دوره دانش‌اندوزى او در فاصله 310ـ320ه  بوده است. زيرا از آغاز دهه سوم قرن چهارم به سمت مقرّب دستگاه آل‌بويه و سرانجام وزارت ركن‌الدوله بويهى مى‌رسد. چنانكه ياد خواهد شد همو سبب تدوين نهايى يادداشتهاى پراكنده علمى رازى مى‌شود كه در آينده نامش الحاوى في الطب شده بوده است. بنابراين احتمالاً نمى‌توان پذيرفت كه رازى زودتر از 320ه  درگذشته باشد.

سوم. 284/2. تاج‌بخش يادآور شده كه در رى… فوت نموده است. اين نكته ممكن است درست باشد امّا مؤلف مأخذى براى يادكرد خود به دست نداده و به ظنّ قوى بر اساس ذهنيت شخصى اين داده به دست داده شده است. از سوى ديگر چون هيچگاه در تاريخ رى به گورگاه رازى اشاره نشده ممكن است جايى جز رى و فى‌المثل در مسير سفر به بغداد يا در شهر بغداد درگذشته باشد. زيرا برخى از كسانى كه معاصر يا پيش از او بودند همچون بايزيد بسطامى، ابوالقاسم فردوسى و محمد غزالى كماكان محلّ دفن آنها در ايران شناخته شده است.

چهارم. 285/1. تاج‌بخش چنين آورده است: «از آغاز جوانى و تحصيلات رازى جز مطالب مبهمى كه نويسندگانى از قبيل ابن‌جلجل اندلسى در طبقاتالاطباء، ابن‌نديم در الفهرست، ابن‌ابى‌اصيبعه در عيونالانباء، ابن‌خلكان در وفيات الاعيان نوشته‌اند اطلاعاتى در دست نداريم». نمى‌دانم ايشان به چه مطالبى غيرمبهم مى‌گويند. زيرا مى‌توان همچون رنه دكارت به همه چيز شك كرد. امّا اگر ايشان چنين شكوكى داشته‌اند چرا از صدها منبع كه بسى ضعيف‌تر از منابع ياد شده استفاده كرده و سالها براى تدوين چنين كتابى صرف وقت كرده‌اند. كمتر كارشناسى در ارزشمندى منابع ياد شده در تاريخ ترديد كرده است. اگر قرار بود ابن‌جلجل حرفهاى بى‌پايه بزند چرا تمامى كتابش از پنجاه برگشمار كمتر است؟ چرا ابن‌نديم به جز الفهرست كه حاصل عمر اوست كتاب ديگرى از او بر جاى نمانده كه نشان مى‌دهد عطف به پيشه خويش حاصل عمرش همين يك مجلّد بوده است. اين آثار در قرن نوزدهم از سوى اروپاييان ارزشمند تشخيص داده شده و اغلبشان از سوى دقيق‌ترين مصحّحان همچون آگوست مولر آلمانى تصحيح و اغلب آنها به زبانهاى اصلى اروپايى ترجمه شده است. قطعاً اگر ششصد يا هزار سال بر عمر كتاب تاريخ دامپزشكى و پزشكى ايران بگذرد بى‌ارزشى آن از سوى آيندگان اثبات خواهد شد زيرا در زمان انتشار كتاب كارشناسانى همچون روانشاد هوشنگ اعلم (1307ـ1386ش) خطّ بطلان بر داده‌پردازيهاى نادرست و شيوه تحقيق آن كشيده‌اند. نمى‌دانم اين غرور پايان‌ناپذير سرچشمه‌اش كجاست كه در سنين بالاى عمر نيز از وجود چنين استادى كاسته نمى‌شود. زيرا همه چيز را از سمت بالا مى‌نگرند. اين شيوه گردن‌فرازى شايسته كسى نيست كه متصف به صفت دانشمند و استاد است كه قرار است الگوى دانشجويان اين مملكت باشد. نگارنده اين سطور هيچگاه در خوانش آثار بزرگانى همچون رازى، اخوينى، ابن‌سينا، ابوريحان بيرونى، ابن‌ابى‌صادق نيشابورى، اسماعيل جرجانى و قطب‌الدين شيرازى اندكى از اين‌گونه خودبزرگ‌بينى‌ها نسبت به قدماء و معاصران نديده است. جالب اينكه ايشان همان مطالب به قول خودشان مبهم را نيز با تحريف و توهّم آميخته و معجون پيچيده‌ترى از ابهام به دست داده‌اند كه جاى جاى به آن اشاره خواهد شد.

پنجم. 285/1. ايشان نوشته‌اند: «در مجموع چنين برمى‌آيد كه رازى در جوانى به زرگرى، صرافى، عودنوازى، علوم غريبه و عزائم (ايجاد امر عجيب يا تسخير اركان!) و سرانجام تحصيل و عمل كيميا مشغول بود». اوّلاً ايشان همان ابهامهايى كه ياد شد مبهم‌تر نمودند. زيرا شهرت رازى به سبب پيشه پدرش که صيرفى بوده به پیشه صرافی و زرگری مشهور شده است. گزارش نشده رازى به چنين پيشه‌اى اشتغال داشته است. حتى در برخى منابع يادآور شده‌اند  وقتى پدرش دید پسرش شيفته آموختن و از جمله خريدن كتاب است شرايط فراگيرى دانش و  منابع مورد نيازش را براى او فراهم كرد. شخصيت و نوشته‌هاى رازى نشان مى‌دهد هيچگاه اهل طلسم و رمّالى به معنى امروزى نبوده است. فراتر از آن زياده‌روى در هندسه‌ورزى را نيز جايز نمى‌دانسته است. باور دارم تاج‌بخش در مفهوم دقیق كلماتى كه به كار برده از جمله عزائم نيز شك داشته است. از جمله در تفسير كلمه اخير نوشته تسخير اركان. پرسش اين است اركان يعنى آب و باد و خاك و آتش؟ اگر چنين تفسيرى به دست داده شود بايد رازى با سليمان نبى كه باد در اختيار او بوده تفاوتى نداشته باشد. فرض كنيد ركن ديگر خاك است. رازى با خاك چگونه برخورد مى‌كرده و به قول امروزيها مديريت مى‌نموده است؟ ايشان آخرين آموزه‌هاى رازى را كيميا تعيين كرده و چنانكه ياد خواهد شد همچون بسيارى افسانه‌پردازان داستانى را پيش كشيده كه رازى از كيميا به سوى پزشكى گراييده بوده است. راست آن است كه رازى بنا به گواهی خودش تا روزهای پايان عمر كيمياپيشه بوده و دست از آن برنداشته و اعتقادش به آن کماکان سخت استوار بوده است. چندانكه وى اتّصاف به صفت حكيم را وابسته به كيمياورزى موفق مى‌دانسته است.

ششم. 285/1. در ادامه چنانكه ياد شد از تأثير آفات كيمياورزى سخن گفته شده كه سبب آسيب چشمى رازى شده است. در ادامه يادكرد پزشك مربوطه آمده كه كيميا علم طبّ است نه آنكه تو بدان مشغولى. اوّلاً رازى در پايان عمر در آغاز كتاب الاسرار نوشته كه اين كتاب را به خواهش شاگردش محمد بن يونس تأليف كرده است: «آنچه مرا به نوشتن اين كتاب واداشت خواهش يكى از شاگردان من بود به نام محمد پسر يونس كه مرد شايسته‌اى است و از دانشمندان رياضيات و علوم طبيعى و منطق است كه به من خدمتهاى زيادى كرده و بر گردن من حقّى دارد… اگر نمى‌دانستم كه روزهاى زندگى من به پايان رسيده و مرگم نزديك است و اگر نگران نبودم كه مرگ دست مرا از خدمتى كه براى دوست خود مى‌خواستم انجام دهم كوتاه خواهد كرد اين همه مطلب را در اين كتاب گرد هم نمى‌آوردم و زحمت آن را به خود هموار نمى‌كردم كه آن را به اين تكامل پايان دهم».[4]  ضمن اينكه درباره نارسايى بينايى نيز در يكى از آثارش يادآور شده كه به سبب صرف پانزده سال وقت و نگارش بيست هزار ورق الجامع في الطب بوده كه قواى بدنش رو به سستى نهاده و از جمله دچار ناتوانى قوّه بينايى شده است. پس اين داده‌ها از هر مأخذى كه بوده باشد با داده‌هاى خود رازى ناسازگار است.

هفتم. 285/1. نكته نادرست ديگر اينكه تاج‌بخش نوشته است: «سپس در همان شهر رى به تحصيل طب پرداخت». اغلب منابع معتبر داستان انگيزه پزشكى‌ورزى او را وابسته به اتفاقاتى مى‌دانند كه او در شهر بغداد ديده بوده است. بدان سبب به طبّ روى مى‌آورد از جمله اينكه كودكى را ديده بود كه از مادر زاده شده و دچار نارسايى افزایش غیرطیسعس آب درون جمجمه‌اى يعنى به تعبير امروزى مبتلا به هيدروسفالى است كه چند روز بعد مى‌ميرد. نيز يادآور شده‌اند كه وى گياه حی‌العالم يعنى بادآورد را ديده و خواصّ آن را واكاوى كرده و علاقه‌مند به آزمودن آن مفرده شده است. اگر بپذيريم كه او بايد چند سالى در اين رشته دانش‌اندوزى و تجربه كسب مى‌كرده تا به مقامى برسد تا از ميان انبوه پزشكان برجسته تختگاه سرزمينهاى خلافت شرقى يعنى بغداد كه در اوج شكوفايى عصر زرين زده سوم و چهارم بوده و نيز عطف به گواهى ابن‌عبرى كه سال ورودش 275ه  بوده كه سى و چند سال داشته و اگر دست‌كم هفت سال براى رسيدن به شهرت او كه در طب در جايگاه نخست وقت لازم بوده قرار گيرد پس در زمان رياست بيمارستان حدوداً بیش از چهل ساله بوده است. چنانکه چند نوبت اشاره شد تحصيلات پزشكى نيز زودتر از سى و چند سالگى در شهر بغداد نبوده است. يعنى اگر معيار را آغاز تحصيلات در همان سال 275ه  بدانيم زمان و مكان مغاير داده‌هاى حسن تاج‌بخش و ديگر كسانى است كه آموزه‌هاى طبّ او را در شهر رى و سال زندگى‌اش را 251ه  ياد كرده‌اند.

هشتم. 285/1. شاگردى رازى نزد على بن ربّن طبرى. نخست اينكه نام دقيق‌تر وى على بن سهل ربّن طبرى است. اما اينكه ميان اين دو رابطه استادى ـ شاگردى بوده باشد مستبعد به نظر مى‌رسد. زيرا طبرى چند سالى پيش از 234ه  از طبرستان به بغداد وارد شده بوده كه در اين سال تأليف فردوسالحكمه سال سوم خلافت متوكّل عباسى انجام شده است. پس رازى دست‌كم بايد زاده 215ه  بوده باشد تا حدود سالهاى 225ـ230ه  در شهر رى در مسير سفر طبرستان به بغداد توانسته باشد شاگردى طبرى را كرده باشد. از سوى ديگر نه طبرى در آثارش و نه رازى در نوشته‌هايش به اين چنين رابطه تلمذى اشاره نكرده‌اند. البتّه مهدى محقّق قول صديقى مصحّح فردوسالحكمه را ياد كرده است. اينكه دور از ذهن نمى‌نمايد طبرى تا سال 282ه  زندگى كرده باشد.[5]  اگر بپذيريم كه طبرى در دهه سوم سده سوم نزد قارن در طبرستان بوده پس  در آن زمان دست‌كم حدود سى سال داشته است. بعيد است شصت سال پس از آن زيسته باشد به ويژه كه به تقريب سوانح ثبت شده‌اى پس از 234ه  از طبرى در تاريخ پزشكى ياد نشده است. اگر وى تا چهل و هشت سال بعد زنده بوده بايد آثار متعدد ديگرى هم تاليف مى‌كرده يا در اين فاصله كسى با او برخورد كرده و به يادكرد اين ارتباط اشاره مى‌كرده است. نگارنده این سطور طی تحقیقات اخیر خویش به شواهدی دست یافته که طبری میان سالهای 160ـ170 زاده شده بوده است. پس در زمان تالیف کتاب مشهورش در سال 234 حدود شصت تا هفتاد سال داشته است. اینکه پس از این تاریخ گزارش دیگری از او به دست نیامده به ظن قوی پیشامرگ متوکل در سال 247 طبری هم درگذشته بوده است.

نهم. 285/1. روايت شاگردى ابوزيد بلخى نادرست به نظر مى‌رسد. محقق نيز در فيلسوف رى تشكيك كرده[6]  كه به باورم تاج‌بخش به سبب شتابزدگى در تدوين كتاب به اين نكته توجهى نداشته است. زيرا اوّلاً ابوزيد از نظر اعتقادى و تفكّر با رازى همسو نبوده است. اين نكته از خوانش كتاب ابوزيد بلخى به نام المصالح و الانفس كه آميزه‌اى از طبّ و حديث و نيز باورهاى قرآنى است اثبات مى‌شود. از سوى ديگر به قرينه يادكرد دست‌كم دو موضع از شهيد بلخى در فهرست كارنامه آثار نوشتارى رازى از سوى بيرونى، بطلان نظريه تاج‌بخش اثبات مى‌شود. يكى اينكه رازى گفتمانى درباره لذت داشته  كه ميان او و شهيد بلخى روى داده بوده است. ديگر نقدى بر مبحث معاد كه باز هم اشاره به تأليفى مختصّ به شهيد بلخى بوده است. امّا تأليف رساله رازى درباره زكام بهاره ابازيد كه بيرونى به آن اشاره كرده نمى‌تواند معيارى براى شاگردى رازى و استادى ابوزيد بلخى بوده باشد. نيز ابن‌نديم در كتابش به چنين ارتباطى اشاره كرده است:
«خبر فلسفه ابن‌بلخى اين شخص از مردم بلخ بود و هميشه به جهانگردى و مسافرت به شهرها اشتغال داشت. فلسفه و علوم باستانى را به خوبى مى‌دانست و گويند… و من در بسيارى از علوم چيزها به خطّ او ديده‌ام كه همه آنها مسوده و يا دستورهايى بود كه به صورت يك كتاب تمام در دست مردم ديده نمى‌شد و گويند در خراسان كتابهاى او موجود دارد و اين شخص در زمان رازى بود. مردى كه به شهيد بن الحسين معروف است و كنيه‌اش ابوالحسن و دنباله فلسفه او را در علم داشت و از خود تصنيفاتى دارد و ميان او و رازى مناظره‌هايى بوده و هر يك بر ديگرى ردّى دارد».[7] بنابراين اين نكته نشان مى‌دهد كه مختصات شخص اول به دلايل متعددى منطبق بر ابوزيد بلخى نيست كه از نام آغاز مى‌شود زيرا يكى ابن‌بلخى است و ديگرى ابوبلخى. دوم اينكه ابوزيد بلخى به فلسفه علوم و علوم باستانى نمى‌پرداخته و كارنامه آثارش گواه آن است. شخص دوم كه معروف به شهيد بوده همان شهيد بلخى است. جالب اينكه در هيچكدام اشاره‌اى نشده كه رازى شاگرد يكى از اين دو نفر بوده است.

دهم. 285/2. شاگردى ايرانشهرى كه به ظنّ قوى به ميانجى ديدگاه مهدى محقّق به دست داده شده است.[8]  تاج‌بخش به نقل اقوال همو پرداخته كه ايشان هم از ناصرخسرو اين نقل قول را به دست داده‌اند:
اوّلاً ماهيّت چنين شخصى در سايه روشن گمان است. يعنى بيرونى صرفاً در كتابش به اقوال ايرانشهرى در دانش طبيعيات اشاره كرده است.[9]  نه اينكه به فلسفه‌ورزى و بددينى او اشاره كرده باشد.
دوم اينكه رازى اگر آثارش را خوانده يا شاگردى او را كرده و به تأييد يا نقد او پرداخته بوده بايد نامى از او در آثارش آورده باشد كه البته چنين نيست.
سوم يادكرد اقوال ابوريحان بيرونى از ايرانشهرى نيز دليل قاطعى براى انحراف فكرى يا شاگردى رازى نزد او نيست. به باورم ناصرخسرو هم در ماهيّت محمد بن زكريا رازى و هم در به كار بردن لفظ ايرانشهرى لغزيده است. زيرا دست‌كم دو ابن‌زكرياى ديگر در فاصله سالهاى 300ـ320ه  مى‌زيسته‌اند كه متّهم به بددينى بوده‌اند و شوربختانه بخشى از زندگى‌شان با رازى طبيب همجوشى يافته است. به باورم اگر كاتبان مخطوطه ناصرخسرو نلغزيده باشند صاحب زاد المسافرين به وقت يادكرد رازى مى‌خواسته بگويد از انديشه‌هاى مانوى تأثير پذيرفته بوده نه اينكه شاگرد ايرانشهرى، دانشمند علم طبيعى بوده است. به ظنّ قوى قباديانى نيم نگاهى به تحقيق ماللهند تأليف بيرونى يا منابعى داشته كه بيرونى از آن بهره‌مند بوده و البته ناصر خسرو از آنها نامى نمى‌برد. بيرونى نوشته است :
«مانى… نفى من ايرانشهر فدخل ارض الهند و نقل التناسخ منهم إلى نحلته».
[10]  يعنى مانى از ايرانشهر رانده شد. به سرزمين هند درآمد و نگره تناسخ را از ايشان برگرفت و به مكتب خويش وارد كرد. بنابراين ناصر خسرو دانسته يا ندانسته ماهيّتِ مانى را به ميانجى كتاب بيرونى كه معاصر او بوده يا منبع مشتركى كه هر دو از آن بهره گرفته بوده‌اند به شكل ايرانشهرى ضبط كرده كه اين نگره نادرست به كتاب فيلسوف رى رخنه يافته است. مهدى محقّق با ارتباط دادن ايرانشهر به نيشابور و تلفيق آن با ابوالعباسى كه در تحديد نهاية الاماكن لتصحيح مسافات المساكن به تجربه‌هاى زيست‌شناختى ـ زمين‌شناختى مى‌پرداخته كه البتّه بيرونى كه در دو موضع با ديگر اقوال او را مرتبط با باورهاى عاميانه در باره نوروز يا اهالى ارمنستان ياد كرده و يادآور نشده انحراف فكرى داشته، چنين استنتاجى كرده‌اند كه دانشمند مربوطه به اين شهر منسوب بوده است. تاج‌بخش نيز عيناً به نقل همان قول محقّق بسنده كرده است. درنگ‌پذير اينكه اذكايى پاى از بيرونى و محقّق و تاج‌بخش فراتر گذاشته و ايرانشهرى را صاحب تأليفاتى به نامهاى هستىنامه به زبان پارسى و نيز جليل و اثير دانسته است.[11]  البتّه مأخذى براى گفتار خويش به دست نداده است. دانسته نيست چگونه كتابى به فارسى در قرن سوم هجرى تأليف شده و به جز اذكايى طى يك هزار و يكصد كسى از جمله علّامه قزوينى و مجتبى مينوى متوجه آن نمى‌شوند. ابن‌نديم سده چهارمى و ابن‌ابى‌اصيبعه هم يك بار از او يا آثارش ياد نكرده‌اند.[12]  چكيده كلام اينكه ابوالعباس ايرانشهرى كه تاكنون تأليف مستقلى از وى نيز به دست نيامده دانشمندى طبيعيات‌پژوه و تجربى‌گرا بوده كه استادى‌اش بر رازى و نيز انديشه‌هاى فلسفى و دينى‌اش هنوز به قطعيّت آشكار نشده است. از سوى ديگر از جمله استشهاد بسيارى نويسندگان يكصد سال اخير به اعلامالنّبوه تأليف ابوحاتم رازى (م322ه ) از پيشوايان فرقه اسماعيليه است :
اوّلاً ابن‌نديم ذيل احوالش به چنين كتابى اشاره نكرده است.
ديگر اينكه ابوريحان بيرونى ذيل احوال رازى در رساله‌اى كه به اين موضوع اختصاص يافته نه ذيل زندگى و نه در بخش آثار رازى و نيز در آثارالباقيه يا الصيدنه في الطب حتّى يك‌بار هم اشاره‌اى به ايرانشهرى يا ابوحاتم و كتاب مربوطه نكرده است.
سوم اينكه نام ايرانشهرى ذيل احوال حكماء در عيونالانباء في طبقات الاطباء و نيز تاريخالحكماء القفطى و حتّى تواريخ سده‌هاى اخير همچون محبوبالقلوب اشكورى ياد نشده‌است.
ديگر اينكه كهن‌ترين نسخه خطّى اعلامالنّبوه همچون بسيارى متون اسماعيليه و از جمله آثار ناصر خسرو متعلّق به قرون دوازده و سيزدهم و حتّى چهاردهم هجرى يعنى 1144ه  و 1291ه  است كه زمان دست‌اندازى و تسلط انگليسيها بر خاورميانه و هندوستان و نزديك به دوره بركشيده شدن اسماعيليه به پيشوايى آقاخان محلّاتى و حمايت از آنها از سوى انگليسيهاست. بعيد نيست شمارى از اين آثار در اين زمان تأليف يا تحريف شده باشند.
پنجم آنكه مهدى محقّق به نقل از بيرونى از كتاب الرّدّ على سيسن المنانى ياد كرده كه دست بر قضا در نسخه چاپى ويراسته محقّق از رساله بيرونى به درستى به شكل الرّدّ على سيسن الثنوى آمده است كه البتّه ربطى به فرقه منانيه نخواهد داشت كه رازى نقل كرده باشد.

يازدهم. 285/2. تاج‌بخش در تعريف حكيم در پانويس كتابش چنين آورده است: «در عالم اسلام افرادى به نام حكيم معروف بوده‌اند معمولاً پزشك، نويسنده، شاعر، منجّم و رياضيدان و از همه مهمتر فرد فرزانه يا صاحب خرد را حكيم گويند». البته اين نكته نيز به نقل از علم و تمدّن در اسلام تأليف سيدحسين نصر برداشت شده كه البتّه منطبق بر نگره پيشينيان نيست.  یکی از دقیق‌ترین اوصاف حکیم منسوب به افلاطون است. اینکه حکیم کسی نیست که حکمت می‌داند و بر زبان می‌راند. حکیم کسی است که حکمت را به کار می‌بندد.  چون سخن از نقد بخش رازى كتاب حسن تاج‌بخش است ديدگاه محمد بن زكرياى رازى ياد مى‌شود: « کسی که دانش کیمیا نمی‌داند شایسته لقب حکیم نیست ». البته مقصود رازی از دانستن، مشتمل بر توانستن هم هست. اما  اگر تعريف تاج‌بخش و نصر را بپذيريم بسيارى كسان همچون ابوالقاسم فردوسى، ناصر خسرو قباديانى و سنايى غزنوى از اين تعريف خارج مى‌شوند. وارونه‌وار هيچ‌گاه كسى همچون ابوريحان بيرونى و اسماعيل جرجانى و فخرالدين رازى با صفت حكيم در ميان قدماء مشهور نبوده‌اند. راست آن است كه مفهوم حكيم ايستا نبوده بلكه در گذر زمان  سيّال بوده است. چندانكه از روزگار قاجار و شايد كمى پيش‌تر از روزگار صفويه صرفاً به پزشكان بالينى حكيم گفته مى‌شده است كه البته منطبق بر نگره تمدن اسلامى نيست. تا آنجا كه واكاوى كرده‌ام اطلاق نام حكيم گويا متعلق به قلمرو ايران است كه از اوايل قرن پنجم به بعد رواج افزونه يافته است كه تا اين زمان ادامه دارد. نیز یادآور می‌شوم  تا این زمان دریافته‌ام عنوان متطببب به کسی اطلاق می‌شده که صرفا به پزشکی بالنی و عملی می‌پرداخته است. طبیب کسی بوده که از  فلسفه یونان و حکمت طبیعی و ریاضی کهن هم  آگاهی داشته است.

دوازدهم. 286/1. رفتن رازى به خراسان براى معالجه. تاج‌بخش در يادكردش يادآور شده است: «منصور بن اسحاق به حكومت خراسان رسيد براى درمان وى به نيشابور رفت». اوّلاً منصور بن اسحاق عموزاده پادشاه سامانى در رى فرمانروايى داشته وزان پس آهنگ خودمختارى حكومتى پيدا مى‌كند. نه اينكه از سوى پادشاه به حكومت آنجا منصوب شده باشد. در تاريخ سامانيان ياد نشده كه هيچگاه اسحاق بن منصور يكى از پادشاهان آن سلسله بوده است. ضمن اينكه رازى در يادكردهاى خود از جمله در رساله التجارب از ديگر صاحب منصبان سامانى از جمله وزير احمد بن اسماعيل (حك 295ـ301ه ) ياد مى‌كند كه در خراسان به درمان خناق او پرداخته بوده است. شهر نيشابور كه تاج‌بخش از آن ياد كرده متعلق به درمان جوانى است كه رازى يادآور شده از درمان او نااميد شده بوده است. بنابراين چند قطعه نامربوط به هم پيوسته شده و چنين استنباط نادرستى استنتاج شده است.

سيزدهم. 286/1. رياست بيمارستان رى. تاج‌بخش نوشته است: «رازى مدتى به زادگاه خود بازگشت و گويا قبل از تصدّى بيمارستان بغداد به رياست بيمارستان رى گمارده شده است». چنانكه ياد شد بنا به داده‌هاى منابع كهن رازى پس از ورود به بغداد كه بيش از سى سال داشته عزم آموختن دانش طب مى‌كند. پس پيش از اين سفر تجربه پزشكى‌ورزى نداشته تا به رياست بيمارستان رى منصوب شود. اينكه در رى رياست بيمارستان نيز داشته باشد گرچه از ذهن دور نيست اما در منابع به آن تصريح نشده است. به باورم باز هم استنتاج شخصى تاج‌بخش است كه پنداشته چون بزرگتر از او طبيبى در رى نبوده و در بغداد رياست بيمارستان داشته پس منطقاً در زادگاهش نيز چنين مقامى را به او داده بوده‌اند.

چهاردهم. 286/1. اينكه رازى براى منصور بن اسحاق سامانى كتابى در كيميا نوشت. اين نگره به ميانجى ابن‌خلكان ياد شده كه از ابن‌جلجل نقل كرده است. امّا با واكاوى دريافته مى‌شود به راستى ابن‌جلجل چنين يادكردى نداشته[13]  ولو ابن‌خلكان نقل كرده باشد. تا آنجا كه واكاوى كردم در وفياتالاعيان ابن‌خلكان نیز چنين نكته‌اى نيست و اگر هم بوده باشد چنانكه ياد شده نادرست است. شايد به سبب آنكه تاج‌بخش از منابع واسط استفاده كرده و مستقيماً وفياتالاعيان را نديده باز هم استنتاج ديگران است كه  اثبات می‌کند به حکم ناتوانی در استفاده مستقیم از متون کهن عربی وى از منابع درجه سوم یا ترجمه فارسی استفاده كرده است. درست آنكه المنصورى و طبّ روحانى براى حاكم سامانى نوشته شده است. بيرونى نيز در رساله تأليفات رازى به اين نكته اشاره‌اى نكرده است.

پانزدهم. 286/1. افسانه ساخته نشدن طلا و كوبيدن كتاب بر سر او و كور شدنش. اين نگره نيز نادرست است :
نخست آنكه كه به گواهى رازى نه فقط در همه عمرش به درستی دانش كيميای نظری و عملی ايمان داشته بلكه به گواهی خودش بارها به ساخت آن موفق شده است. تا پايان عمر نیز بدین کار اشتغال داشته است. چنانكه ياد شد كتاب الاسرار را براى شاگردش محمد بن يونس در سالها يا ماههاى پايانى عمرش نوشته بوده است. البته امیدوارم روزی واکاویهایم در روند همسنجی رازی و دیگر مشهورشوندگان به کیمیا تدوین نهایی شود. اینکه آیندگان دریابند هیچ دانشمند برجسته‌ای در تمدن اسلامی پس و پیش از رازی حتی ابن‌سینا و ابوریحان بیرونی نتوانسته‌اند در این علم به تراز رازی نزدیک یا به ساخت زر یا نقره از مس و دیگر فلزات ارزان قیمت‌تر موفق شوند.
دوم اينكه رازى بارها از ساختن نقره و زر در كتاب اخير خويش ياد كرده كه دست‌كم دو مورد در بغداد بوده است.
سوم اينكه به گواهى خودش پس از صرف پانزده سال وقت و نوشتن بيست هزار ورق الجامع في الطب بوده كه سبب ناتوانى قوه بينايى او شده نه اينكه بينايى‌اش را به سبب دودهاى ناشى از كيمياورزى از دست داده باشد.
چهارم اينكه طومار زندگى سياسى و اين جهانى منصور بن اسحاق سامانى حدود 302ه  يا 303ه  بسته شده بوده اما تا سالها بعد رازى زنده و بينا بوده است. پيوند كردن و به تعبير امروزى مونتاژ كردن داده‌هاى درست و نادرست منابع نو و كهن و آميختنش با تصورات ذهنى خویش و متمايز نكردن آنها از هم و به دست دادن استنتاجهاى قطعاً نادرست به باورم سخت مخرّب و خطرناك است. [14]

شانزدهم. 286/2. تاج‌بخش چون سخن از مرگ رازى به ميان مى‌آيد مى‌نويسد : «جهان آينده را نگران خود نمود!» اگر مقصود دلواپسى و اضطراب است كه قطعآ چنين تعبيرى از نگاه فارسى‌نويسان در اين مورد درست نيست. اگر منظور تاج‌بخش، معطوف و خيره  نمودن چشمهای پسینیان  به خودست كه باز هم تعبير نگارشى درستى نيست. به باورم اين اصطلاح يادآور شعرهاى عوامانه‌اى است كه بر آگهيهاى ديوارى و روزنامه‌اى ترحيم و تسليت است مثل اينكه پدرم تكيه‌گهى بود مرا كه شايد منبع الهام‌گيرى تاج‌بخش بوده تا حسّ نوستالژى نسبت به رازى را در ذهن خوانندگانش بيدار كند. نيز چنين اشعارى در گورستانها و مراسم تشییع جنازه‌ها يادآور گفتار ايشان است: «پدرم ديده به سويت نگران است هنوز!»

هفدهم. 286/2. ايشان نوشته است: «رازى يكى از نويسندگان پركار جهان است». مفهوم اين جمله و اصطلاح به كار رفته هم نادرست است و هم عوامانه و نيز بى‌ادبانه. معمولاً وصف پُركارى به كسى اطلاق مى‌شود كه كتابهاى بى‌معنا و تهى‌مغز بنويسد. سالها پيش و شايد دقيقاً پاييز 1366ش در منزل شخصی به ديدار دكتر جهانشاه صالح ـ جرّاح و متخصص زنان و زايمان، استاد و رئيس دانشگاه تهران در دهه‌هاى سى و چهل ـ رفته بودم. سخن از يكى از همكاران قديم تاج‌بخش به نام م.ج.م بود. از ايشان آثار حجيم و ضخيمى در رشته دامپزشكى و نيز داستانهاى افسانه‌اى منتشر مى‌شد كه تقريباً هيچكدام كمتر از پانصد صفحه نبود. صالح كه همكار او بود و از نزديك شخصيتش را مى‌شناخت مى‌گفت ايشان مثل م.ع.م در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران  اسهال نوشتن داشت. به تعبير امروزيها شكمش زياد كار مى‌كرد. بنابراين تعبير مذكور درباره شخصيتى علمى همچون رازى سزاوار نيست. از سوى ديگر اوّلاً امروزه نويسنده به كسى گفته مى‌شود كه كارش نوشتن داستان باشد يا ژورناليست است. حتّى شادروان دكتر عبدالحسين زرّين‌كوب، دكتر محمّدرضا شفيعى كدكنى و دكتر محمّدعلى ديلمقانى موحد هم امروزه نويسنده اطلاق نمى‌شوند بلكه آنها را با وصف استاد يا مؤلّف و مصحّح و محقّق مى‌شناسند. پُر كار بودن هم واژه مبهمى است. زيرا مقصود تاج‌بخش اين است كه كتابها و رساله‌هاى زيادى داشته نه اينكه كارهاى يدى و به تعبير امروزى فيزيكى زياد داشته كه در قلمرو نويسندگى همان كتابسازى سريع و پرفروش براى ناشران است كه نوعى تجارت فرهنگى است.

هجدهم. 286/2. ايشان نوشته‌اند: «مهمترين كتاب رازى الحاوى يا الجامع الكبير است». داده‌هاى رازى در آثارش و نيز منابعى همچون عيونالانباء في طبقات الاطباء مؤيّدِ آن است كه ماهيّت اين دو تأليف رازى از هم متمايز است. اين يادكرد از شواهد متقنى است كه تاج‌بخش به خلاف ادعايش و به دست دادن صدها مأخذ يكى از آنها را هم درست نخوانده كه مهمترينش در اين زمينه عيونالانباء في الطبقات الاطباء است. زيرا طى چند دهه گذشته ايشان چنان وانمود كرده‌اند كه مستقيمآ از منابع عربى كهن و نو بهره مى‌گيرند كه البتّه چنين نيست. به باورم به جز بهره‌ورى از ترجمه‌هاى فارسى، صرفآ مستقيم يا غيرمستقيم به تورّق و دادن صفحه مربوطه اقدام كرده‌اند. واكاوى لغزشهايى كه نشان مى‌دهد نه عربى مى‌دانند و نه اصلا متون فارسى را هم خوب و كامل و دقيق مى‌خوانند كه درباره همين دو مجلّد نيز شواهد چندان فراوان است كه رساله مستقلّى مى‌طلبد. شوربختانه مستندات فراوانى از عوام‌فريبى اين‌گونه كسان طىّ چند ساله گذشته در ايران به چشم ديده‌ام.[15]  در اثبات ماهيّت دوگانه اين دو كتاب شواهدى ياد مى‌شود : 

1 –  رازى به وقت برشمردن آثارش صرفآ از الجامع في الطب ياد كرده و نامى از الحاوى في الطب نيست. پس الجامع في الطب پيش از مرگ به دست رازى به پايان رسيده و همان است كه نوشته پانزده سال وقت صرف كرده و بيست هزار ورق نوشته است. امّا الحاوى في الطب مسوّده‌هاى اوست كه ابن‌عميد قمى (م359ه ) از خواهرش خديجه خريد و دستور داد شاگردان رازى آن را تدوين كنند. با يادكرد اين نكته كه اين شخص وزير ركن‌الدوله بويهى بوده و در زمان زنده بودن رازى با او ارتباط علمى داشته بوده است.

2 – رده‌بندى ابواب و موضوعات ياد شونده در الجامع في الطب با الحاوى في الطب منطبق نيست. يادكرد ابن‌ابى‌اصيبعه و شهادت او بر اين تمايز كه آنچه به دست داده با فهرست كنونى الحاوى في الطب يكى نيست.[16] يادكردهايى كه در پزشكى‌نامه‌هاى كهن از الجامع في الطب به دست داده شده در الحاوى في الطب يافته‌شدنى نيست.

3 –  نیز اينكه نگارنده اين سطور به لطف الهى در تابستان 1395ش به برخى از اجزاى الجامع في الطب در مخطوطه‌اى عربى و البته كهن و تاكنون منحصر به فرد دست يافته كه آغاز و پايان نسخه افتادگى دارد. ميانه‌اش نيز بسا اوراق افتاده و به نادرستى صحافى شده است. احتمالا مى‌توان حدس زد مخطوطه كنونى كمتر از يك دهم متن كامل اوليّه آن است. رده‌بندى آن نيز منطبق به فهرستى است كه ابن‌نديم و ابن‌ابى‌اصيبعه به دست داده‌اند كه متمايز از الحاوى في الطب است. چنانكه ذيلا ياد خواهد شد دو نسخه يادشونده در تاريخ نگارشهاى عربى نيز به راستى الجامع في الطب نيست.

4 – الحاوى في الطب كتابى سخت‌ياب و شايد نادرياب بوده كه به باورم ابن‌نديم سده چهارمى و حتّى ابوريحان بيرونى كه رساله مستقلّى درباره رازى و نوشته‌هايش به دست داده نيز جز اجزايى از آن را به چشم نديده بوده است. گواه آن لغزش اين دو معاصر رازى است كه پنداشته‌اند الجامع و الحاوى ماهيّتاً يكى است. ابن‌نديم فهرست مطالب دوازده كتاب الجامع را آورده و نام الحاوى را مساوى و الجامع قرار داده كه ويراسته منتشره الحاوى امروزى گواهى صادق است كه ابواب دوازده‌گانه منطبق بر آن نيست. البتّه ممكن است كاتبان به افزودن اين جمله يعنى يا الحاوى في الطب در كتاب ابن‌نديم اقدام كرده باشند.

5. ضمن اينكه ابوريحان بيرونى در رساله فهرست آثار رازی ـ البته اگر بعدا اثبات نشود از او نبوده و جعلی است ـ يكى از اجزاى الحاوى يعنى بخش الصيدنه في الطب را تأليف مستقلّى پنداشته و در شمار آثار طبّى رازى برشمرده است. اثبات می‌کند به همسنجی رساله مذکور و الحاوی فی الطب نپرداخته تا بداند دو تالیف مستقل از هم نیستند. به نظر مى‌رسد عطف به پايان نگرفتن تأليف صيدنه بيرونى به وقت زنده بودنش كه شواهد متعدّدى براى آن مى‌توان به دست داد، نامگذارى كتاب الصيدنة في الطب  نیز از سوى شاگردانش و پسامرگش و به باورم با نيم‌نگاهى به اين بخش الحاوى في الطب انجام شده است.

6. لغزش انطباق دادن و یکی دانستن اين دو کتاب به بسيارى تاريخ‌پزشكى‌نويسان معاصر  همچون نجم‌آبادى و محقّق نيز سرايت كرده كه برداشتگاههاى تاج‌بخش بوده كه در اين زمينه تاج‌بخش اجتهادى فقیهانه  به كار نبسته است. شادروان نجم‌آبادى با آنكه تأليفى مستقل درباره آثار رازى داشته و از جمله سى و پنج صفحه به كتاب حاوى اختصاص داده[17] از اين لغزش در امان نمانده كه البتّه نقد كتاب اخير و يا همين بخش هم خود مادّه اوّليّه مقاله‌اى مستقلّ است. امّا سزگين با آنكه به ابن‌ابى‌اصيبعه استشهاد كرده امّا دو نسخه خطّى‌اى كه به دست داده[18]  نشان مى‌دهد كه آن را از نزديك نديده يا اگر ديده این دو نسخه را واكاوى دقيق نكرده است. زيرا نسخه بادليان كه نگارنده اين سطور از نزديك ديده صرفآ جز بخش كوچكى و شايد حدود يك بيستم يا كمتر از الحاوى في الطب نيست. دومى نسخه نورعثمانيه تركيه كه اصلا تأليفى از رازى نيست. متعلّق به دانشمند ديگرى است كه به باورم احتمالا یکی از شروح فصول بقراط است. نتيجه اينكه اين داده تاج‌بخش هم نادرست و برداشتى محض از نجم‌آبادى و محقّق بوده است. بسيارى از پزشكى‌نامه‌نويسان هم از آن آگاه نشده‌اند. به باورم حتى على بن عباس اهوازى كه چند دهه پس از مرگ رازى كاملالصناعة في الطب و ابن‌سينا در تدوين قانون في الطب موفّق به رؤيت و حتّى آگاهى از ماهيت متمايز الجامع ـ الحاوى نشده‌اند. زيرا اهوازى چون به شناسانيدن الحاوى پرداخته وصفى كرده كه اثبات مى‌كند الجامع را نديده و به الحاوى بسنده كرده است.

7. نگارنده اين سطور كه خوشبختانه پس از چند سال پيگيرى موفّق به يافتن و ديدن نمونه‌اى از ترجمه لاتين چاپ قرن شانزدهم شاهكار رازى شد دريافت اين بازگردان نيز چيزى جز ترجمه الحاوى في الطب متعارف چاپ حيدرآباد هندوستان نيست. البته اين همه جز آن است كه در كتابخانه‌هاى ايران و جهان كتابهايى به عنوان نسخه خطّى الحاوى في الطب معرّفى شده‌اند كه ماهيّتآ از رازى نيست و برآيند لغزشهاى فراوانى است كه از سوى فهرست‌نگاران چند سده اخير به منابع مختلف تحقيقى نيز راه يافته است. نگارنده اين سطور كه طى بيست و دو سال گذشته مخطوطات طبى فراوانى و از جمله نسخه‌هاى خطّى همين كتاب را بازبينى كرده اميدوار است گزارش لغزشهاى پديد آمده درباره الحاوى في الطب را در مقاله مستقلى به دست دهد يعنى همان مجموعه چاپى حيدرآباد دكن كه بعدآ ناشران لبنان چاپى هفت جلدى از آن را به دست داده‌اند و مبناى ترجمه‌هاى فارسى معاصر هم بوده است.

نوزدهم. 286/2 زرپاشى. تاج‌بخش بار ديگر ذهنيّت و استنباط شخصى خويش را معيار داورى قرار داده است. زيرا چنين تعبير در منابع ياد نشده است.

بيستم. 286/2. تاج‌بخش يادآور شده است: «المنصورى كتاب مشهور و مختصرى است كه رازى آن را به نام منصور بن اسحاق سامانى نوشت و پس از الحاوى مهمترين كتاب اين دانشمند است كه بارها به زبانهاى لاتين و اروپايى ترجمه شده و از كتابهاى اصلى درسى پزشكى در جهان بوده است». اوّلاً زبان لاتين ماهيّتش چيزى جز يكى از زبانهاى اروپايى نيست. از سوى ديگر به جز لاتين صرفاً بخشهاى كالبدشناسى اين كتاب در مجموعه‌اى به فرانسه ترجمه شده كه در كنار همين بخش تشريح از كامل الصناعة في الطب و قانون في الطب است. پس به يك زبان بيشتر ترجمه كامل نشده است. ضمناً اينكه ايشان نوشته از كتابهاى اصلى درسى پزشكى در جهان بوده احتمالاً مقصودش دانشكده‌هاى پزشكى اروپاى غربى همچون فرانسه و آلمان بوده آن هم در قرون وسطى ميانه قرن دوازدهم تا شانزدهم ميلادى. بنابراين اين داده‌ها مى‌تواند در آينده از سوى دانشجويان و برداشت‌كنندگان به عنوان سند استفاده شود  زیرا نادرست است.

بيست و يكم. 287/1. ايشان مفيد الخاص را به تبعيت از بسيارى منابع همچون آثار محمود نجم‌آبادى، تاريخ نگارشهاى عربى، فيلسوف رى و از جمله فهرست مخطوطات آستان قدس رضوى از آثار رازى معرفى كرده است. نگارنده اين سطور كه در سال 1375ش اصل نسخه را در كتابخانه آستان قدس ديده دريافته اين كتاب قطعاً از آثار رازى نيست زيرا به باورم مهمل‌گويى‌هايى درباره كشاورزى و خواصّ برخى گياهان و درختان است كه نه شيوه تحقيق و نه داده‌هاى به دست داده شده كه منطبق با خرد ناب نيست نمى‌تواند از رازى بوده باشد. از جمله شواهد ديگرى كه در كارنامه آثارش كه از سوى خود او و قدماء از جمله ابن‌نديم و ابوريحان بيرونى و ابن‌ابى‌اصيبعه به دست داده شده اين كتاب يافته شدنى نيست. شوربختانه اين كتاب اخيراً بار ديگر به نام رازى به بازار نشر عرضه شده است. اميدوارم نقد مستقل اين رساله را جداگانه تدوين كنم. اين را هم بيفزايم كه سبب اثبات اين نكته آن بود كه خودِ متن را تصحيح مى‌كردم كه به وقت پايان گرفتن كار دريافتم نمى‌تواند از او بوده باشد و بنابراين انتشار آن متوقف ماند.

بيست و دوم. 287/1. تاج‌بخش نوشته است: «رازى در فلسفه به افلاطون تمايل داشت و آراء فلسفى او غالباً مخالف نظريات ارسطوست. وى بر اين اعتقاد بود كه دانش در حال پيشرفت است و به همين سبب گاهى خود را برتر از افلاطون و ارسطو مى‌شمارد. رازى خود را در فلسفه كمى پايين‌تر از سقراط و در پزشكى همپايه بقراط مى‌داند و گويد پس از وى دانشمندانى خواهد آمد كه برخى نظريات او را طرد خواهند كرد چنانكه او نيز همين كار را در مورد برخى از پيشينيان انجام داده است». راست آن است كه وقتى نوشته ايشان را مى‌خوانيم به ياد خمره‌اى مى‌افتيم كه روزى انگورى طبيعى و دستاورد طبيعت در آن افكنده مى‌شود تا پس از ماهها و سالها به ماده‌اى دگرديسى شده و مخدر تبديل شود. زيرا ايشان چنانكه خود گفته‌اند سالها كتابهايى كه مأخذشان بوده خوانده‌اند و حاصل دست‌كم ده سال كار است. از آنجا كه نگارنده اين سطور شخصاً با ايشان ارتباط داشته و آثارشان را نيز پى مى‌گرفته و با نقّادان آثارشان گفتمانهايى داشته است در اين امر ترديدى ندارد كه آنچه در نقل قول ياد شد قطعاً نادرست است. زيرا اوّلاً رازى جايى اعتراف نكرده كه مريد افلاطون است حتّى ردّ پايى از گرايش به او ديده نمى‌شود. اينكه مخالف آراء ارسطو هست تاكنون در ميان آثارى كه به نقد حكماى پيشين و معاصر خود پرداخته رساله‌اى به نقادى ارسطو اختصاص ندارد. جمله ديگر اينكه ايشان يادآور شده خود را برتر از افلاطون و ارسطو مى‌شمارد كه باز هم ذهنيت خود را همچون يك افترا از زبان رازى بيان كرده است. باز هم جمله دانش در حال پيشرفت است از تراوشهاى ذهن يك تاج‌بخش است و اين جمله را در طى بيست و چند سال گذشته كه آثار رازى را واكاوى كرده‌ام نديده‌ام. ايشان هم سندى نداده‌اند. اينكه خود را كمى پايين‌تر از سقراط مى‌داند نادرست است. بارها در آثار فلسفى‌اش از جمله السيرة الفلسفية و الطب الروحانى سقراط را امام خويش دانسته كه به باورم خشم پيشگامان اسماعيليه را برانگيخته بوده است چه رسد به آنكه خود را كمى پايين‌تر از او معرفى كند. رازى هيچگاه نگفته كه در علم همپايه بقراط و حتى جالينوس است بلكه صرفاً به نقد آراء طبّى اين دو پرداخته و نشانه‌هاى سرمستى از خود بزرگ‌بينى در رازى ديده نمى‌شود. اينكه در آينده كسانى خواهند آمد كه آراء او يا جالينوس را طرد خواهند كرد باز هم نادرست است زيرا رازى در مقدمه الشكوك على جالينوس گفته نقّادى‌اش بر جالينوس سبب خواهد شد مردمان روزگارش او را جاهل بپندارند. گويا ضرب‌المثل ايرانى طبيب از روى مزاج خود طبابت مى‌كند اين بار در مورد ايشان مصداق دارد با اين تفاوت كه بيطار از روى مزاج خود طبابت مى‌كند.

بيست و سوم. 287/1. تاج‌بخش به نقل قول از رازى نوشته است: «حوصله و جهد من در طلب دانش در آن حد بوده كه به يك فن به خصوص به خطّ تعويذ (خط ريز) بيش از بيست هزار ورق چيز نوشته و پانزده سال از عمر خود را شب و روز در تأليف جامع كبير (الحاوى) صرف كردم». اگر قول رازى را بپذيريم اين داده‌ها مختصّ الحاوى في الطب نيست زيرا چنانكه ياد شد اين دو با هم منطبق نيستند. بار ديگر در 288/2ـ289/1. يادآور شده است: «حاوى به صورت يادداشتهاى پراكنده‌اى توسط رازى نوشته شد و چنانكه گفتيم پس از مرگ وى به وسيله شاگردان او تنظيم گرديد». اين نكته گرچه ظاهراً درست است امّا چنانكه ياد شد الجامع پيش از مرگ او پايان يافته بوده است و مصداق ماهيت الحاوى في الطب نيست. چنانكه ديده شد رازى براى الجامع چنين وصفى به كار برده كه كارش را در زنده بودنش در بيست هزار ورق طى پانزده سال تمام كرده است. امّا الحاوى همان است كه ابن‌عميد قمى يادداشتهاى وى را پس از مرگش خريدارى و تدوين كرده است.

بيست و چهارم. 289/1. تاج‌بخش نوشته است: «در كتابخانه ملى ملك نيز يك مجلد كامل حاوى و چند جزء پراكنده از اين كتاب موجود است». طبق متعارف ايشان شماره نسخه خطّى به عنوان سند ادعايشان به دست داده نشده امّا در كنار همين بخش تصويرى از نسخه خطّى ش4785 ملك به دست داده شده كه به نظر مى‌رسد مقصودشان همين كتاب باشد. نگارنده اين سطور كه اصل نسخه را ديده و بعداً نمونه‌اى را از آن تهيّه كرده و تورق نموده دريافته است اين كتاب لزوماً متن كامل نيست زيرا آغاز آن نيز منطبق بر آغاز الحاوى في الطب نيست ضمن اينكه بخشهاى ديگرى از كتابهاى عربى ديگر در اين مجموعه جاى دارد كه به حكم افتادگى اوراق اوّل آنها و صحافى نهايى به شكل يك مجموعه سبب شده ايشان از روى قطر و عظمت ظاهرى متن اين داورى را انجام دهند.

بيست و پنجم. 291/1. ايشان به وقت معرفى بخش قصص و حكايات المرضى از ترجمه فارسى آن از سوى محمود نجم‌آبادى ياد كرده امّا يادآور نشده كه ماكس مايرهوف اين زحمت را متقبّل شده است. شايد ايشان بدان جهت كه رضايت متوليان علمى كشور را به دست دهد از يادكرد نام چشم‌پزشك يهودى‌آيين خوددارى كرده و اندرز سعدى را فراموش كرده است :

«نام نيك رفتگان ضايع مكن

تا بماند نام نيكت برقرار»

بيست و ششم. 290/2. ايشان شمارى از داروهاى يادشونده در كتاب الحاوى را ياد كرده‌اند كه همراه ضبط و تفسیر نادرست است :

      1. اسفنداج نادرست است بلكه اسفيداج درست است كه همان سپيدآب مشهور است كه در گرمابه استفاده مى‌شود.
      2. اسفيدباجه فروج را پاچه سفيد ماكيان تفسير كرده‌اند. درست آن است كه اسفيدباجه نوعى از خوراكيهاى بيماران است كه كمابيش و البته به گواهى علاءالدين محمد طبيب در قرن يازدهم منطبق بر نخودآب امروزى است. فرّوج كه با تشديد حرف دوم خوانده مى‌شود همان جوجه مرغان خانگى است نه پاچه سفيد ماكيان.
      3. اسفيدباجا ايشان به حكم آنكه از دريافت مفاهيم متون عربى و از جمله پزشكى‌نامه‌هاى كهن ناتوان هستند ضبطهاى مختلف يك كلمه را مفرده‌هاى مستقلى پنداشته‌اند از جمله ندانسته‌اند اين واژه شكل نكره مفعولى اسفيدباج است و ماهيت جداگانه‌اى از اسفيدباج يعنى آنچه پيشتر ياد شد ندارد.
      4. ضبط عربى بنفشه را بنفشج ياد كرده‌اند كه باز هم نشان ديگرى از عربى‌ندانى ايشان است ولو در نسخه چاپى يا خطى چنين لغزشى اتفاق افتاده باشد زيرا از سده‌هاى گذشته عرب‌زبانها آن را بنفسج تلفظ مى‌كنند.
      5. جاورش را عربى‌نهاده جاورس دانسته‌اند كه باز هم لغزشى آشكار اتفاق افتاده است زيرا  عربها جاورس مى‌گفته‌اند و ايرانيان گاورس را به كار مى‌برده‌اند كه از خانواده ارزن است.
      6. ضبط جوشير به دست داده شده كه جاوشير درست است و نسخه پزشكى‌نامه‌ها و از جمله در الحاوى في الطب نيز جاوشير ياد شده است. اگر حروفنگاران لغزيده باشند نشان مى‌دهد ايشان در روند نسخه‌پردازى نيز دقّت كافى به خرج نداده‌اند.
      7. جالب است شراب عتيق ريحانى كه مكرراً در متون كهن ياد مى‌شده چنين به دست داده شده است: شراب عتيق زنجانى (شراب كهنه زنجانى). گويا ايشان عرق ملى‌شان جنبيده و به ظنّ آنكه از منتسبين به ايل قاجار هستند خواسته‌اند اين يادكرد به نام شهر زنجان که ترک‌نشین است ثبت و سندی بر اسناد افتخار ترکها افزوده  شود كه قطعاً نادرست است.
      8. طبيخ نسرين را ياد كرده و در تفسير آن نوشته‌اند دمكرده گل نسرين. نگارنده اين سطور اين مدخل را در الحاوى ى الطب واكاوى كرد و دريافت چنين توصيفى از سوى رازى از آغاز تا پايان مدخل نسرين به دست داده نشده است. به حكم جلوگيرى از تطويل كلام خوانندگان به همان مأخذ ارجاع داده مى‌شوند.[ 19
      1. قندريون را برابرنهاده قندرون فارسى ياد كرده‌اند. اولاً ايشان متن كتاب را نادرست خوانده‌اند زيرا در متن قلدريون ضبط شده است.[20] اوصافى كه به دست داده شده چنين است: «جالينوس في السابعة أنّه حارّ و لم‌يبلغ أن يحرق و هو لطيف فاجعله في الثالثة من الحرّ و اليبس. و قال في هذه المقالة ورقه فيه قوة حارة محرقة حتّى أنه يكشط الجلد فهو لذلك في الرابعة». اوّلاً قلدريون نادرست است ضمناً درست قلينوفوذيون درست است كه واژه‌اى يونانى است كه به عربى ارجل السرير تفسير شده كه به معنى پايه‌هاى تخت است زيرا شكل گياه اين چنين است. ابن‌بيطار نيز اوصافى برشمرده كه منطبق بر يادكرد رازى است.[21]
      2. مردارسنج را ياد كرده و فارسى آن را مردارسنگ ياد نموده‌اند. اوّلاً مردار به معنى لاشه جانوران است و به تقريب در منابع معتبر پزشكى كهن مرداسنج و به ندرت در كتابهاى فارسى مرداسنگ ياد مى‌شده است در نسخه چاپى الحاوى في الطب نيز چنين ياد شده است[22] امّا ايشان طبق معمول اجتهاد شخصى را بر نصّ  كتاب برترى داده‌اند. شايد ايشان در داوریها  به حكم پيشه‌شان شيوه سلاخان در کشتارگاههای صنعتی را پیش گرفته‌اند.

اميدوارم و از خداى بزرگ چنين مى‌طلبم برآيند انتشار مقاله كنونى چنان باشد كه روزگارى فرارسد با پرورش نسل جديد پژوهشگران و چاپ پزشكى‌نامه‌هاى دقيق و معتبر، اين كتاب و نوشته‌هاى همسنگ آن و ديگر آثار حسن تاج‌بخش به ويژه تصحيح و تعليقات اغراضالطبيه از مدار آموزشى و آزمون دوره كارشناسى ارشد يا پايين‌تر و بالاتر خارج شود. در تحقيقات دانشگاهى و نيز به وقت خوانش، فهم يا نقّادى متون طبّى يا غير طبّى بدان ارجاع ندهند و استشهاد نشود. اينكه اگر متولّيان علمى دچار لغزشهايى همچون مأخذ قرار دادن كتابهاى نامعتبر شدند استادان منصف و دانشجويان دلسوز به مقابله با آن برخيزند. حقّ آن است همچون مكتب پژوهشى آهنين آلمانیها به وىژه قرن نوزدهمی، در اين مملكت، سنجشگريها از جنس دقّت و صحّت علمى بوده باشد. آثار ضعيف از رده خارج شود، چندانكه آدولف هيتلر معتقد بود معلولان و ناقص‌الخلقه‌ها در كشورش نباشد تا جامعه هزينه سنگين نگهدارى از آنها را نپردازد و نسلهاى بعد همگان تندرست و شاداب باشند باید استادان و کتابهای معیوب اگر سر به نیست نمی‌شوند از مدار دانشگاه و داتشگاهی خارج شوند . به راستى هزينه پاكسازى اذهان مأنوس و معتاد شده با نوشته‌هاى و گفته‌هاى آلوده بيش از بازسازى محيط زيست هزينه دارد زيرا انديشه‌هاى نادرست با نامهاى پرشكوه و مقدس‌شده دانش و پژوهش، خاستگاه اصلى تباهيهاى تاريخ بشرى به ويژه قرون پسارنسانس در شرق بوده است.

 

منابع

ابن‌ابى‌اصيبعه، موفّق‌الدّين ابوالعبّاس احمد بن قاسم سعدى خزرجى : عيون الأنباء و طبقات الأطباء، تصحيح نزار رضا، بيروت، دارمكتبة الحياة، بى‌تا.

ابن‌العبرى، ابوالفرج غريغوريوس : تاريخ مختصر الدُّوَل، تصحيح ا.صالحانى، بيروت، 1890م.

ابن‌جلجل، ابى داود سليمان بن حسان : طبقات الاطباء و الحكماء، فؤاد سيّد، قاهره، معهد العلمى الفرنسى، 1955م.

ابن‌خلكان: وفيات الاعيان، 2 ج، تهران، چاپ سنگى، 1284ه  .

ابن‌قفطى، جمالُالدّين : تاريخ حكماء، ترجمه ناشناخته دوره صفوى تصحيح بهين دارايى، تهران، دانشگاه تهران، 1371.

ابن‌نديم، محمّد بن اسحاق : الفهرست، ترجمه م رضا تجدّد، چاپخانه بانك بازرگانى ايران، تهران، 1346.

اخوينى، ابوبكر ربيع بن احمد : هدايةالمتعلّمين فى الطّب، تصحيح جلال متينى، مشهد، دانشگاه فردوسى، 1371.

اذكايى، پرويز: حكيم رازى حكمت طبيعى و نظام فلسفى، تهران، طرح نو، 1382ش.

اشكورى ديلمى لاهيجى، قطب‌الدّين محمد بن على: محبوب القلوب، تصحيح حامد صدقى و ابراهيم ديباجى، تهران، ميراث مكتوب، 1378 ـ 1382ش.

 

الگود، سيريل : تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، ترجمه باهر فرقانى، تهران، اميركبير، 1356.

اولمان، مانفرد : طبّ اسلامى، ترجمه فريدون بدره‌اى، تهران، توس، 1384.

بيرونى، ابوريحان احمد بن محمد: آثار الباقية، ترجمه اكبر داناسرشت، تهران، اميركبير، 1363ش.

بيرونى، ابوريحان احمد بن محمد: تحقيق ماللهند، ترجمه منوچهر صدوقى سها، ج1، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1362ش.

بيرونى، ابوريحان : تحديد الأمانات، ترجمه احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران، 1352.

بيرونى، ابوريحان محمد بن احمد: الصيدنة فى الطب، به تصحيح عباس زرياب خويى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1370ش.

بيرونى، ابوريحان و ابواسحاق ابراهيم بن محمّد معروف به غضنفر تبريزى: فهرست كتابهاى رازى و نامهاى كتابهاى بيرونى و المشاطة لرسالة الفهرست، تصحيح و ترجمه مهدى محقّق، تهران، دانشگاه تهران، 1371.

جرجانى، اسماعيل بن حسن: الاغراض الطبية و المباحث العلائيه، نسخه عكسى با مقدمه پرويز ناتل خانلرى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1345ش.

رازى، ابوبكر محمّد بن زكريا : الحاوى فى الطّب، اعتنى به هيثم خليفه طعيمى، بيروت، داراحياء التّراث العربى، 1422ه .

رازى، ابوبكر محمّد بن زكريا : السّيرة الفلسفية، پل كراوس ـ عبّاس اقبال و با مقدّمه مهدى محقّق، تهران، علمى و فرهنگى، 1371.

رازى، ابوبكر محمد بن زكريا: الشكوك على الجالينوس، به تحقيق مهدى محقق، تهران، موسسه بين المللى انديشه و تمدن اسلامى مالزى، 1372ش.

رازى، ابوبكر محمّد بن زكريا :المنصورى فى الطّب، تحقيق حازم البكرى الصديقى، كويت، المنظمة العربية للتربية و الثقافة و العلوم، 1408ه .

 

رازى، ابوبكر محمّد بن زكريا :كتاب الاسرار، ترجمه و تحقيق حسنعلى شيبانى، تهران، دانشگاه تهران، 1371.

*رازى، ابوحاتم: اعلام النبوة، تحقيق و تصحيح و مقدّمه، صلاح الصاوى و غلامرضا اعوانى، تهران، انجمن شاهنشاهى فلسفه ايران، 1356ش.

رضوى برقعى، سيدحسين: رازىپژوهيهاى ابوريحان بيرونى، ايران‌شناسى (آمريكا)، مريلند، سال 25، شماره چهارم، زمستان 1392ش و قسمت دوم سال بيست و ششم، شماره يكم، بهار 1393ش.

رضوى برقعى، سيدحسين: نقدى گذرا بر ويرايش اخير ذخيره خوارزمشاهى، تهران، نشر دانش، سال بيستم شماره اوّل، بهار 1382ش.

شيرازى، مصلح‌الدين: كليات سعدى، به اهتمام محمدعلى فروغى، تهران، اميركبير، 1363ش.

طبرى، على بن ربن: فردوس الحكمه، تصحيح محمد زبير صديقى، برلين، مطبعه آفتاب، 1928م.

محقّق، مهدى : فيلسوف رى، تهران، موسسه مطالعات اسلامى مك‌گيل، 1352ش.

نجم‌آبادى، محمود : تاريخ طب در ايران پس از اسلام، تهران، دانشگاه تهران، 1366.

نجم‌آبادى، محمود : مؤلّفات و مصنّفات ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى، تهران، دانشگاه تهران، 1371.

نصر، سيدحسين: علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، خوارزمى، 1359ش.

نصرى، گلپر: نگاهى به ذخيره خوارزمشاهى چاپ فرهنگستان علوم پزشكى، آيينه ميراث، ضميمه 31، سال يازدهم، 1392ش.

نظامى سمرقندى، احمد بن عمر بن على : چهار مقاله، به كوشش محمّد قزوينى و محمّد معين، تهران، ارمغان، بى‌تا.

 

 

[1] . كليات سعدى، ص160.

[2] . چهارمقاله، صص94ـ97.

[3] . ايرانشناسى، سال بيست و پنجم، ش4، زمستان 1392 و سال بيست و ششم، ش1، بهار 1393.

[4] . كتاب الاسرار، صص21ـ23.

[5] . فيلسوف رى، صص12ـ13.

[6] . فيلسوف رى، ص14.

[7] . الفهرست، ص531.

[8] . فيلسوف رى، صص16ـ19.

[9] . تحديد نهايات الاماكن لتصحيح مسافات المساكن، صص19 و 24.

[10] . تحقيق ماللهند، ص 42.

[11] . تعليقات آثارالباقيه، ص 661.

[12] . حواشى كتابهايى همچون آثارالباقيه ويراسته اذكايى يا تأليفهاى مستقل و نیز نثر ايشان، بدون اغماض  آفت ذهن و روان محقّقان امروزى و آينده است كه بخواهند آن را بپذیرند به نقل اقوال او بپردازند. زيرا پيكره ذهن پژوهنده و خوانندگان پژوهشهاى مشتمل بر اين دادهها را به سمت توهّمزدگى و خرافات البته از نوع گرایشهای چپ پيش مىبرد كه به باورم  می‌تواند مادّه اوّليّه تأسيس فرقههاى انحرافى وافراطى فتنهبرانگيز همسنگ داعش و طالبان ولی در قلمرویی دیگر باشد. چندانكه در مقاله ديگرى يادآور شدهام ايشان در کتاب مشهورشان رازى را در مقام يك ماترياليست تمامعيار شناسانيده كه گويا اگر زنده بود عضو كميته مركزى حزب توده و از اعضاى پنجاه وسه نفر مىشد. همسنگ قرار دادن دكتر تقى ارانى با رازى، گواهی از چنين انديشهاى نادرست است. از اين سبب تاجبخش و اذكايى به مكتب خودبزرگبينان تعلّق دارند كه شيفته معطوف شدن چشم تمامى ايرانيان و شايد جهانيان به سمت آنها باشد كه گویا تاكنون كسى چنين كلامى جز آنها بر زبان نياورده است. راست آن است اينگونه نويسندگان كسانى هستند كه در رشته تحقيقاتى خويش جوياى علی محمّد باب و بهاءالله شدن هستند. ياد شادروان كاظم برگنيسى بخير كه روزى اكبر ايرانى قمی مجموعهاى از آثار منتشر ميراث مكتوب را براى ايشان فرستاد. وقتى ويراسته متن عربی آثار الباقيه پرويز اذكایی را تورّق كرد، از سر تأسف سرى تكان داد و گفت چه كرده است؟ كارى افزونهتر از حروفنگارى جديد و به کارگیری رسمالخط امروزىو صفحه‌بندی   نسبت به زاخائو انجام داده است؟

[13] . طبقاتالاطباء و الحكماء، صص 77 و 78.

[14] . حدود سال 1383ش بود كه در همايش بينالمللى ابنسينا در همدان شركت كرده بودم. سخنران نخست از جامه شهرتپوشان بود. سخنانى نادرست به دست مىداد. از جمله اينكه مىگفت ابنسينا از نخستين كسانى بوده كه در تاريخ طب اتوپسى مىكرده است. هر چه به حافظه خود مراجعه كردم ديدم چنين سخنى را  در جايى نخواندهام. پس از پايان سخنرانى كه پرسش و پاسخ مطرح شد مأخذ يادكرد فوق را از ايشان پرسيدم. چون دورادور مرا مىشناخت با لفظى عاميانه گفت: شما بسيار ور مىرويد! گفتم چون چنين چيزى را جايى نديدهام. ايشان گفت اين نكته در كتاب ابنسينا مرد هزار ساله ياد شده است. گفتم از قضا اين كتاب را ديده و  به تمامی خواندهام. متنى است كودكانه كه شامل افسانههایى پیرابوعلى است. جالب اينكه ايشان اگر از اين كتاب نقل قول كرده بودند كه سنديت نداشت مشکلی نبود. امّا شگفت آنكه اصلاً در آن کتاب به چنين موضوعى دراين كتاب افسانهوار نيز اشاره نشده بود. حال سخن اين است كه در همايشى علمى و رسمى چنين سخنانى جايز است يا نه خاصّه اينكه نخستين سخنرانى به ايشان اختصاص يافته باشد عاقلان دانند. فاعتبروا يااولىالابصار.

[15] . از جمله اينكه شیوه ناپسندیده‌ای که در سالهای بلکه دهه‌های  اخیردر ایران بسیار رايج شده  اینکه متون كهن عربى از انگليسى یا فرانسه یا حتی ترکی عثمانی ترجمه کرده و در مقدمه يا روى جلد به اين نكته اشارهاى نمىشود. درنگپذير اينكه برخى كسانى كه طى چهار دهه گذشته خود را متخصص زبان وادبيات عربى نيز معرفى كردهاند قوّه بهرهورى از متون عربى را ندارند. شگفتی بیش  آنكه عربتبار نیز  هستند. برای نمونه سربسته بگويم كه با همسنجی ترجمه فارسى گزيده متنبى كه همراه متن انگليسى چاپ شده دریافتم نه از عربى بلكه به کمک بازگردان آربرى بهرهمند بوده است. اکنون همین مترجم چند سالی مفتخر به عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران هم شده‌اند. سند زنده ديگر اينكه روزگارى مدخلهایى براى دانشنامه جهان اسلام نوشته بودم. پس از انتشار دريافتم كه ارجاعاتى كه بنده به ترجمه فارسى تاريخ نگارشهاى عربی فؤاد سزگين دادهام مستقيمآ به صفحه آلمانى آن ارجاع داده شده است تا اثبات شود محتویات این مجموعه کاملا علمی است. به آنها اعتراض کردم که گفتند باید ارجاع به متن اصی آلمانی باشد. گفتم درست است اما اگر نویسنده مدخل زبان مربوطه را نداند این کم‌فروشی علمی نیست؟ زندهياد هوشنگ اعلم كه از بزرگان همين مؤسسه بود گرامى مىدارم. نوبتى به من گفت مىپنداشتم فلان كس كه در دانشنامه جهان اسلام مشغول به كار است عربى مىداند ولى بعدآ متوجه شدم فارسى يوميه را هم نمىداند. اين اتفاق درباره ترجمه فارسى سفرنامه ابنبطوطه كه حدود شش دهه از انتشار چاپ اول آن مىگذرد نيزاتفاق افتاده است. اينكه هرگز در مقدمه چاپهاى متعدد اشاره نشده بازگردانى از ترجمه تركى است. نك :آيينه پژوهش، ش157، صص59ـ69. روزى از شادروان برگنيسى پرسيدم كدام يك از ترجمههاى عربى و فارسى سدههاى گذشته به باور شما معتبر است؟ با تأمل بسيار گفت ترجمهاى از يك مجلس درخوارزم كه مترجم آن نيز دانسته نيست به نظرم نمونه درست ترجمه است. وقتى از ترجمه احياء علوم الدين قرن ششمى و هفتمى پرسيدم گفت ترجمه بدى نيست! همو يادآور مىشد در مورد فلان آيه از سال 518ه  تاكنون در قلمرو كشورهاى اسلامى از شرق تا غرب عالم حرف جديدى زده نشده است.مقصودش اين بود كمتر كسى در دريافت زبان عربى توانمندى داشته است.

[16] . نك: عيون الانباء في طبقات الاطباء، صص423ـ424.

[17] . مؤلفات و مصنّفات ابوبكر محمد بن زكرياى رازى، صص 9ـ43.

[18] . تاريخ نگارشهاى عربى، 3/382.

[19] . الحاوى في الطب، 6/431.

[20] . الحاوى في الطب، 6/316.

[21] . الجامع لمفردات الأدوية و الأغذية، 2/278ـ279.

[22] . الحاوى في الطب، 6/417.

اشتراک گذاری

مطالب دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *