افزايش نرخ تورّم علمى ـ پژوهشى
مشهور است در بخش دانش اقتصاد که ميان واحدهاى پولى جهان شمارى معيار سنجش دیگر ارزها هستند زيرا كمترين نوسان را در بحرانهاى گوناگون دارند زيرا تنزّل ارزش آنها در پايينترين حد جاى دارد. برخى ارزها نيز به سرعت ارزش خود را از دست مىدهند. بنابراين نمیتوانند معيار بوده باشند. در اين ميان، طلا يكى از پذيرفتهشدهترين و جهانىترين وجه اشتراك كارشناسان مربوطه و به واقع مرجع تامّه در این زمینه به شمار مىآيد. در مقوله دانش و پژوهش نيز چنين است كه در قالب توالى واژههاى زبانهاى گوناگون تجلّى مىكند. هر اندازه ارزش سخن ارائه شده ديرتر سقوط كند، پشتوانه علمىاش نيز نيرومندتر است. يعنى در گذر زمان مخاطبان اعتماد خود را به آن زنجيره واژگانى از دست ندهند. شوربختانه در ميان مردمانى كه سخن، معيار و قاعدهاى نداشته باشد گاه نرخ برابرى علمى از چند هزار برابر نيز مىگذرد. يعنى فىالمثل يك مقاله در یک زبان از سه هزار عنوان كتاب در زبان دیگر عملاً باارزشتر مىشود. هم از اينرو مىتوان پذيرفت مقوله علم از جنس كيفى است نه كمّى. چنين است وضع ويراسته مخطوطات كهن فارسی و عربی و نيز پژوهشهاى علمى از جمله تاريخ دانش پزشكى.
سالها پيش كه به تصحيح رساله پزشكى مشهور رازى بر اساس نسخه كهن 494هـ بودم، خاطرههايى با دكتر جلال متينى، استاد عبدالحسين حائرى، دکتر محمدرضا شفيعى كدكنى و دکتر علىاشرف صادقى پيش آمد كه مرتبط با اين كتاب بود كه نقل آن خالى از لطف نيست و ذيلاً ياد خواهد شد. در تابستان 1394ش سرانجام اين تحقيق پنج جلدى پس از بیست سال به پايان رسيد و به ناشر سپرده شد كه اميد است به زودى منتشر شود. بخشى از این روایت که در متن مذكور آمده وابسته به كتابى است كه به نام من لايحضره الطبيب از سوی کتابخانه مجلس شورای اسلامی به بازار نشر ايران عرضه شده است. اميدوارم خداوند روان شادروان عبدالحسين حائرى را بيامرزاد كه اكنون در ميان ما نيست و از معدود دانشمندانی بود که درد دانستن داشت. سخنی حق که برایش اثبات میشد به آسانی میپذیرفت.
سال 1383ش كه به روال هفتگى به كتابخانه مجلس شوراى اسلامى مىرفتم روزى به من گفت رضوى! يك خبر خوش برايت دارم. گفتم چيست اين خبر خوش؟ گفت نسخهاى به دست آمده كه ترجمه كهن من لايحضره الطبيب رازى است. نسبتاً گران خريده بودند. زيرا در آن سالها براى اين كتاب چند دهبرگى يك و نيم ميليون تومان پرداخت كرده بودند. اجازه خواستم نسخه را ببينم. به مسئول مخزن خطى آقاى غلام خندابى دستور دادند اصل كتاب آورده شود. كتابى بىآغاز و بىانجام بود. در ميانهاش هم برگهاى متعددى افتاده بود. جاى جاى از محمّد بن زكرياى رازى ياد شده بود. نكتهاى كه شايد ترديدى باقى نمىگذاشت كه هم از او باشد.
انصاف اينكه نسخهاى بود ارزشمند كه از جنبه قدمت كمتر همانندش را ديده بودم. پس از واكاوى متن بود گفتم نمىتواند از رازى باشد. برافروخته شدند و گفتند مىخواهى بگويى اشتباه كردهام؟! گفتم استاد تقصير از شما نيست. ده سالى است به تصحيح و ترجمه آن دل مشغول بودهام. با متن آشناترم. سبب نپذيرفتگىام را پرسيد. گفتم من لايحضره الطبيب مشتمل بر بيماريهاى سر تا پاست. بخش مبانى پزشكى و از جمله كالبدشناسى ندارد كه در اين ترجمه ديده مىشود. ضمن اينكه رازى جز يك بار در آثارش و آن هم در مقدّمه به شكل محمّد بن زكرياى رازى از خودش ياد نمىكند. با ناراحتى خطاب به خندابى گفت تا نمونهاى از متن عربى من لايحضره الطبيب را از مخزن حاضر نمايد. با ديدنش اندوهى ژرف در سيمايشان ديدم. پيوسته خودشان را سرزنش مىكردند چرا اشتباه كردهاند. سرانجام آشكار شد كتاب تأليفى مستقل و با نيمنگاهى به آثار رازى نوشته شده است. البته تا امروز هم از نسخه دومى آگاه نشدهايم و مؤلف نيز همچون نام دقيق كتاب و سال تأليف آن كماكان ناشناخته بر جاى مانده است.
از شگفتيهاى روزگار اينكه سه سال پس از رفتن اندوهآفرين ايشان از كتابخانه مجلس براى اهل تحقيق در سال 1387ش، همين مخطوطه به سال 1390ش با همين نام اشتباه از سوى همين كتابخانه با مقدمه رسول جعفريان و يادداشتهايى از احسان شكراللهى طالقانى منتشر شد. نمونه چاپى نسخهبرگردان گواهى روندى از شتابزدگى مىداد. اينكه براى انتشار آثار مطبوعه از استاد سالخورده نظرخواهى نكرده بودهاند، بلكه به يادداشتهاى ايشان درباره اين كتاب هم مراجعه نكردهاند.
در زمستان 1389ش و پيش از انتشار عكسى برگردان، روزى در منزل آقاى دكتر محمّدرضا شفيعى كدكنى بودم. بخشى از اين رساله منسوب به رازى با خود همراه داشتم. از ايشان خواستم درباره اصالت و سده تأليف آن ديدگاهشان را ابراز نمايند. زان پس ايشان با فروتنى به من يادآور شدند كه آقاى دكتر جلال متينى، متخصّص نثرهاى سده چهارم و پنجم هستند. با ايشان در آمريكا تماس گرفتم. ديدگاه دكتر شفيعى را با ايشان در ميان گذاشتم، بيان داشتند اين از بزرگواريشان بوده كه چنين گفتهاند، در حالى كه خودشان صاحب نظرند. نخست بخشى از رساله برايشان ايميل شد. امّا بسنده نمىنمود. متن كامل رساله را براى ايشان پُست كردم و به انتظار يادداشتى نشستم تا در آغاز اين مجموعه جاى گيرد. پس از گذشت يك سال از ارسال نسخه چاپى براى دكتر جلال متينى به آمريكا بود كه ايشان نيز با ارسال جوابيه زيرين بر نظريهام صحّه گذاشتند كه چنين نامگذارى براى اين كتاب و انتساب به رازى نادرست است :
درباره ترجمه كهن كتاب من لايحضره الطبيب
آقاى سيّد حسين رضوى برقعى يك نسخه از كتاب ترجمه كهن كتاب من لايحضره الطبيب (چاپ نسخه برگردان دستنويس شماره 17041 كتابخانه مجلس شوراى اسلامى) را كه به كوشش آقاى احسان شكراللهى در سال 1390 در تهران به چاپ رسيده است، از راه لطف براى اين بنده فرستادهاند و با حسن ظنّى كه به اينجانب دارند از بنده خواستهاند نظر خود را درباره اينكه اين ترجمه متعلّق به چه قرنى است خدمتشان بنويسم.[1] با اينكه به يقين محقّقان و صاحبنظرانى كه در ايران به سر مىبرند از هر جهت بهتر از بنده مىتوانند در اين باب اظهار نظر كنند، اين مختصر را در پاسخ ايشان مىنويسم.
پيش از آنكه به پرسش آقاى رضوى پاسخ بدهم، لازم مىدانم كه خود پرسشى را بدين شرح مطرح كنم كه كتابخانه مجلس شوراى اسلامى و آقاى شكراللهى چگونه دريافتهاند كه كتاب مورد بحث، ترجمه من لايحضره الطبيب محمّد بن زكرياى رازى است؟ زيرا فقط در پايان فصل هجدهم اين كتاب كه بخش مستقل و نوشته مترجم كتاب رازى است از نوشته محمّد بن زكرياى رازى بدين شرح ياد شده است: «و بدانك عافيت خداى دهد جنانك[2] دارو آفريد نيز درد آفريد و سبب دردمندى از خون بود و از طعامهاى كوناكون و دارو بود بر سبب درست شدن اكنون بدان كونه كه محمّد بن زكريا بتازى ياذ كرده ست ما ببارسى ياذ كنيم[3] همجنان علت بتوفيق خداى سبحانه و تعالى».[4]
به طورى كه ملاحظه مىشود در اين عبارت، از كتاب من لايحضره الطبيب نام برده نشده است همچنان كه در ديگر قسمتهاى اين نسخه خطى نيز از اين كتاب ذكرى به ميان نيامده است. در حالى كه آقاى شكراللهى نوشتهاند «پس از هجده فصل آغازين كتاب ترجمه مباحث كتاب من لايحضره الطبيب ]آمده است[ امّا با فصلبندى ديگرگون نسبت به اصل اثر يعنى مباحث كتاب رازى به استناد نسخه شماره 38 سنا در 36 باب تنظيم شده بر اساس انواع بيماريها»[5]
سپس افزودهاند «در واقع آنچه از كتاب من لايحضره الطبيب در اين دفتر نگاشته شده و هم از آسيب روزگار در امان مانده و به ما رسيده است از مجموع آن 134 باب به 64 باب بالغ مىشود».[6]
اين توضيح را بيفزايم كه در نسخه خطّى مورد بحث نه نام كتاب ذكر شده است، نه نام مترجم، نه نام كاتب و نه محلّ كتابت نسخه. در تاريخ كتابت نسخه كه 640 ه .ق نوشته شده نيز ترديد وجود دارد. و امّا درباره اينكه كتاب مورد بحث ما در چه قرنى نوشته شده است و با اينكه اين كتاب از آثار قرن چهارم هجرى است، البتّه به ضرس قاطع نمىتوان اظهار نظر كرد. زيرا اسلوب نگارش آثار منثور قرن چهارم و پنجم كه به دست ما رسيده است، تابع سليقه مؤلف هر كتاب بوده است. چه نثر فارسى در اين دو قرن دوران ابتدايى خود را مىگذرانده و هنوز قواعد لازمالاتّباعى براى نگارش فارسى به وجود نيامده بوده است. از جمله ترتيب قرار گرفتن اركان جمله و دهها موضوع ديگر چنانكه حتّى هر يك از مؤلفان در كتاب خود، در مواردى كه كم نيست، قواعد دستورى را يكسان مراعات نكردهاند. امّا با وجود اين، با توجه به آثار منثور موجود اين دو قرن مىتوان گفت كه فىالمثل در آن سالها عنوان كتابها را بيشتر به عربى مىنوشتند نه به فارسى مانند هداية المتعلّمين فى الطّب، الأبنية عن حقايق الأدوية و حدود العالم من المشرق الى المغرب. ديگر آنكه عنوان ابواب كتابها را نيز بيشتر به عربى مىنوشتهاند نه به فارسى چنانكه در قسمت اول كتاب هداية المتعلّمين فى الطب كه به معرفى عناصر و امزجه و اعضاى بدن اختصاص دارد(ص43) عنوان به عربى است (باب فى الاخلاط، القول فى ذكر الاعضاء و شرحها و…) و پانزده عنوان به فارسى است (اندر خون، اندر يادكرد هيئت دماغ و…) در حالى كه در كتاب مورد بحث ما نام كتاب ذكر نشده است تا بدانيم به عربى بوده است يا به فارسى ولى عنوان تمام ابواب، اعم از مقدّمه و متن كتاب بىاستثناء به فارسى است.
ديگر آنكه در اين كتاب بر خلاف تمام آثار منثور فارسى قرن چهارم و پنجم كه در آنها پيش از مفعول صريح (مفعول بىواسطه) حرف «مر» آمده است (سپاس مر ايزد را كى آفريذكار زمى و آسمانست)[7] حتى يك بار هم «مر» به كار نرفته است. و نيز بر خلاف آثار منثور فارسى اين دو قرن كه در آنها مفعول غير صريح (مفعول بواسطه) بيشتر با دو حرف اضافه به كار رفته است، يك حرف پيش از مفعول و يك حرف پس از آن (جهد كن بسكنگبين… كه بدو در بوذنه كوهى بوذ جوشانيده)[8] فقط پيش از مفعول بواسطه حرف اضافه آمده است، مگر دو سه مورد كه حرف اضافه پس از مفعول را مىتوان پيشاوند فعلى دانست كه پس از مفعول آمده است.
ديگر آنكه در مقدّمه كتاب كه نوشته «مترجم» است بارها به اين موضوع تصريح گرديده است كه خداوند هر يك از اعضاى بدن را به كدام ستاره داده است: «دهان مشترى را داد و زبان را به عطارد»(ص5)، ايزد سبحانه و تعالى دل آفتاب را داد(ص16)، گوش مريخ را(ص8)، سپرز زحل را(ص9)، زهره مريخ را، كرده زهره را و مثانه قمر را داد»(ص11). چنين مطلبى در هداية المتعلّمين فى الطّب كه مؤلفش شاگردِ شاگرد محمد بن زكرياى رازى بوده است (ابوبكر بن ربيع احمد الاخوينى بخارى Ä ابوالقاسم مقانعى Ä محمّد بن زكرياى رازى) نيامده است و چنين است وجود برخى مطالب خرافى در كتاب. از جمله براى تشخيص اينكه طفلى كه در رحم مادر است دختر است يا پسر نوشته است «اكر زن آبستن را پيش خويش خوانى نخست پاى راست پيش نهد و سوى راست نكرد فرزند نر بود و اكر از سوى چب نكرد فرزند ماده بود و اكر پستان راست بزركتر بود نر بود و اكر جب بزركتر بود ماده بود»(ص21).
و نيز كلمات عربى كه در جاى جاى كتاب آمده است كه با نثر قرن چهارم و پنجم مطابقت ندارد : «جون بار بنهد بهم بازآيد بقدرت ربانى»(ص13)، «و قوّت مجامعت و تناسل و شهوت از كرده خيزد»(ص15)، «و يكى ازو امعاء دقيقه است و ديگر از او امعاء ثانى و سه ديگر ازو امعاى اثناعشر» (ص12) و چنين است عبارتهاى «احسن الخالقين»، «و الله اعلم بالصواب»، «به توفيق خداى سبحانه و تعالى» در پايان ابواب مقدمه كتاب.
البته در كتاب نشانههاى بسيارى از نثر كهن فارسى نيز به چشم مىخورد كه فهرستوار به برخى از آنها اشاره مىكنم :
تكرار: «و پرهيز كند از كوشتها و از حلوا و از شير و ماست و از پنير و از طعام خوردن به شب»(ص41)
وجه مصدرى: «بايد كى خداوند ا ين علت را حجامت ساق فرمايد كردن دايم» (ص41).
افزودن ياء مجهول به فعل از جمله شرطى: «اكر مژه نبودى از جشم مردم هميشه آب روان بودى» (ص1).
جمع الجمع: حواسها (ص2)، رياحينها (ص27)، عروقها (ص110)، مفاصلها (ص82).
به كار بردن ضمير «او» و «وى» به جاى «آن»: «مايه حرارت همه تن اندرونها و تا همه تن ازو كرم باشد» (ص5).
فعلهاى پيشاوند دار: «شياف كرداند بآب خطمى نيكباشد و بركيرد تا شكم فروذ آورد» (ص93)، «اين دارو برنهد» (ص67)،«سوى شش فروشود(ص7) …ونيزاستعمال «اندر»درمواردى به جاى «در»(صص39،51،52،55).
و چنين است استعمال واژههاى كهن مانند: كميز كردن (ص11)، آبهاى استاده (ص108)، رودكان (ص70)، رودكانى (ص75)، زرده خايه نيمبرشت (ص132)، مرغبچه (ص129)، دلكوبه (ص65)، آبتاختن (ص11)، ناكواشت (ص17)، آرزو كردن (ص52)، هليدن (ص107)، كش زرد و كش سياه (ص18)، بزركى و خردكى رحم (ص2)، سريشتن: «بياميزد به روغن جوز و بسرشد بانكبين» (ص2)، انداوش كردن: «انداوش كند بروغنهاى لطيف» (ص117)، منش كشتن، منش كرديدن (ص135)، خوارمايه: «خوارمايه نعنع اندرو كرده باشد»
(141)، بادهاى ستبر (ص33)، زفان = زبان (ص30)، يانزدهم = يازدهم (ص9)، دوانزدهم = دوازدهم (ص10)، ديكر و سه ديكر (به جاى دوم و سوم) (ص12). با توجه به مطالب فوق ترجمه كتاب من لايحضره الطبيب را نمىتوان در شمار آثار منثور قرن چهارم و پنجم هجرى قرار داد. جلال متينى»[9]
چنانكه ياد شد تاريخ كتابت نسخه 640ه است كه بنا به منطق نسخهشناسى، اگر تاريخ مجعول نبوده باشد زمان تأليف محتملاً قديمىتر است. در همين زمينه با همشهرىام دكتر علىاشرف صادقى نيز همانديشى كردم. ايشان يادآور شدند در نوروز سال 1391ش مشغول خوانش اين كتاب بودهاند. مىگفتند شيفته متن شدهاند. گفتم به خلاف نامى كه بدان داده شده به راستى ترجمه من لايحضرهالطّبيب نيست. نخست ديدگاهم را نمىپذيرفتند. درباره اثبات گفتارم افزودم امتحانش دشوار نيست. با هر نسخهاى متقدّم يا متأخر خطى يا چاپى اصل عربى كتاب بسنجيد همين نتيجه منتج خواهد شد. همان زمان يادآور شدند كه درصدد هستند مقالهاى بنويسند و به تعبير خودشان اين كتاب را احياء كنند. از ايشان پرسيدم آيا گمان من درست است كه نثر نسخه از ذخيره خوارزمشاهى و ديگر آثار اسماعيل جرجانى كهنتر است؟ ايشان تأييد كردند كه متعلّق به نيمه سده پنجم و احتمالا نيمه اوّل اين قرن بوده باشد. البته رأى جلال متينى جز اين بود كه پيشتر ياد شد. به گواهى صادقى، برابرنهادههايى براى اندامها و مفردات ديده مىشود كه قطعآ كهن بودگىاش را ثابت مىكند. طى پانزده سال گذشته ارتباطات علمى پربارى نيز با ايشان داشتهام. از جمله سالها پيش مخطوطهاى يافتم كه گزارش يك سياح گياهشناس در مسير شمال ايران بود كه مترادفات ارزشمندى از شهرها و روستاهاى سدههاى پ يش را به دست داده بود. سخت شيفتهاش شدم. پىجوى نسخههاى خطىاش و آن را ويراستم. به سال 1381ش نيز متن منقح اين فرهنگ گياهشناختى سده ششمى و به اعتقاد ايشان هشتمى به زبان فارسى را با نمونههاى خطى براى كارشناسى در اختيارشان گذاشتم كه تا اين زمان نزد ايشان برجاى مانده است. اميدوارم اگر روزگارى آن را به بنده عودت دهند منتشرش كنم. دكتر صادقى در باره رساله اخير مقالهاى هم در مجله زبانشناسى نگاشتند. بنده نيز در مقالهاى در نشريه ايرانشناسى آمريكا گزارش آن را به اختصار به دست دادهام.
[1] . شايد علّت پيشنهاد ايشان مربوط به اين موضوع است كه بنده در سالهاى پيش چند متنفارسى متعلّق به قرن چهارم و پنجم هجرى را به شيوه انتقادى به شرح زير به چاپ رسانيدهام :هداية المتعلّمين فى الطّب تأليف ابوبكر ربيع بن احمد الاخوينى بخارى تأليف حدود سال 370ه .ق (چاپ دانشگاه مشهد، 1344) تفسير قرآن مجيد تأليف احتمالاً در نيمه اوّل قرن پنجم نسخه محفوظ در كتابخانه دانشگاه كمبريج انگلستان، دو جلد (چاپ بنياد فرهنگ ايران،1349)، تفسيرى بر عُشرى از قرآن مجيد تأليف احتمالاً در نيمه اوّل قرن پنجم نسخه محفوظ در آن كتابخانه موزه بريتانيا (چاپ بنياد فرهنگ ايران، سال 1352) و تحفة الغرائب از محمّدبن ايوب الحاسب طبرى رياضىدان معروف قرن پنجم (چاپ كتابخانه موزه و مركز اسنادمجلس شوراى اسلامى).
[2] . در تمام موارد رسم الخط نسخه اساس مراعات گرديده است.
[3] . تأكيد از نويسنده اين سطور است.
[4] . ص21.
[5] . ص9 مقدمه.
[6] . ص11 مقدمه.
[7] . هداية المتعلّمين فى الطّب، ص13.
[8] . هداية المتعلّمين فى الطّب، ص771.
[9] . اصل نامه نزد نگارنده اين سطور محفوظ است.