حكيم عقيلى خراسانى و ميراث مكتوبش
پيشاسخن
دانش باختر زمينيان، كمكم نشانههاى گسستهاى ژرف راستين خود را كه تنها شمار اندكى از روشندرونان پيشين چون محمد اقبال لاهورى و سيد جمال الدين اسدآبادى مىتوانستند دريابند به نمايش گذاشته است. آنچه كه از سده پانزدهم ميلادى اروپاييان چيزى بتگونه به نام دانش جديد به سراسر جهان گسيل كردند، كهنهپذيرى و شكافتپذيرى يافته است. آن چه را كه به جنگ آن رفته بودند همانند او شدند. آنان بسيارى دانشها و آزمودهها و آيينهاى آسمانى و باورداشتها و فرهنگهاى به ويژه خاوريان را به ديده بىارزشمندى و پوچى مىنگريسته اند.
شايد برخى چنين پندارند كه اين سخن از سر خامى و يك سونگرى و جزمانديشى گفته شده است. اما به راستى گذر سدهها و يافته شدن نايافتههاى پيشين و دسترس پذيرى بسيارى نوشتارها و كاوشهاى باستانشناسى و همچنين پيشرفتها و پژوهشهاى امروزين، دانشمندان و كارشناسان راستىجوى را به درنگ واداشته است، پس روز آمدى دانش (date ـ to ـ up) مگر نه به معناى آن است كه شايد نظريه سال يا سده پيشين با يافتهاى جديد بايد دگرگون شود. مىنمايد كه چه ستمكارانه، تازيانههاى دروغ زنانه بر پيكر تلاشهاى نياكان و پيشگامان كهن، زده شده است. چونان كسى كه بر شاخهاى نشسته و آن را با ارّه مىبرد، اروپانشينان خود از زبر به زير افتادهاند. و آنچه بر گذشتگان ناروا مىدانستند بدان دچار شدند، و چه گستردهتر. اينان افزون بر «مىهاى انگورى» كه به سراسر گيتى گسيل مىداشتند تا به گاه شادخوارى خاور نشينان، به تاراجگرى خويش بپردازند؛ چيزى از آن نيرومندتر هم آماده ساختند. آنها به مردمان جهان «ميگسارى با مىخوارگى انديشههاى نژادى و آيينى و آزمندى» آموزاندند. و با اين روند، برخى كسان از هر دو گونه «مى» دچار بىخودى و بىهوشى شدند، و برخى از يكى از آن دو. چنان مىنمود كه گر چه برخى كسان از ديد نماى بيرونى، از اروپاييان دورى جستند ولى آنان نگذاشتند اين مردمان پرهيزكار و ديندار نيز، «بى مى» بمانند.
جان گفتار آنكه، براى هر گروهى آشاميدنى ويژهاى ساختند كه برآيندش «ناآگاهى و منگى مغزى» باشد. هر كس سرش از يك گونه باده گرم شد، بادهاى دينى، علمى، ملّى، آزمندى، احساسى و جز آن . مگر نه اين است كه خاور زمين و به ويژه پيروان فرجامين آيين آسمانى، پانصد سال است ديگر نمىتوانند سراپا بايستند. و مگر نه آن است كه ناهشياران، از سر پا ايستادن ناتوانند. آيا راهى هست كه از اين خُمهاى نهان و آشكار رنگارنگى كه نامگذاريهاى چشمنواز و روانبخشى دارد دورى جست؟ بسيار دشوار است. چون گاه در كالبد يك نوشتار دانشمندانه است و گاه در چهره يك شاهكار هنرى. گاه رنگ وارستگى و رستاخيز گرايى به خود مىگيرد. و گاه با جامه فرهنگى از در مىآيد. گاه با نام دانش امروزين و روزآمد و گاه با تنپوش برابرى و برادرى پيش روى ما نمايان مىشود.
به هر سوى رو كنيم چيزى براى فريب خوردن هست. و بيشتر مردمان، دوستدار گول خوردنند. مىدانند بسيارى گفتهها و نوشتهها دروغ است ولى آنها را به كنارى نمىنهند.در گذر پانصد سال گذشته تنها شمار اندكى چون «محمد اقبال لاهورى» اين راز نهان را هوشمندانه دريافتهاند و زيركانهتر آنكه در دامهاى تنيده گوناگون آنان گرفتار نيامدند و آنان به آسانى نتوانستند چونان او را به بدنامى بكشانند.اين درد را درمانى جز، فروبستن چشم از داشتههاى چشمنواز آنها و بسنده كردن به داشتههاى درونى نيست. بايد پايدارى كرد و پىجوى باورهاى خردپذيرانه بود. بايد شاهنامهخوان شد تا رگ مردانگى بجنبد و از خوارىپذيرى دور شويم. آنچه درستىاش را دريافتيم، بىترس و دلهره به كار بنديم.
مردان هم چونان زنان، شايد به هرزگى كشيده شوند. هرزگى، تنها به رفتار وابسته نيست. گاهى كسى از ديدگاه انديشهها و باورهايش هرزه مىشود. هر روز يا هر سال يا هر چند سال، از ديدگاهى به ديدگاه ديگر كوچ مىكند. هرزگى باورداشتها و انديشه ورزى، بنيادىتر از هرزگىهاى كردارى است. بساست كه اگر سرچشمه روان مردمان از آلودگى تهى نشود، رفتارها نيز بىارزش و تهى خواهد شد. و به راستى روسپى كيست؟ مگر نه آن است كه تن خويشتن را به گوهر و زر و سيم و پول مىفروشد و پاىبند يك كس نتواند بود؟ مگر نه آن است كه در برابر كامجويىهاى گذرا، ناشكيبا و كمتوان است؟ و مگر نه آن است كه به زشتكارى خويش نابيناست؟ و به راستى چه سخت است بپذيريم سدههاى چندى است كه پيكره ايران زمين و پيرا ايران، گيج و منگ است. داشتههايش را مىبرند و از تن او كام مىگيرند. چه گران و كيميايى شده است مردى و مردانگى. كه راهى جز تهىدستى و ساده زيستن و رنجپذيرى و شكيباورزى پيش روى ما نمىگذارد.
پيش در آمد تاريخى
مرزهاى جغرافيايى و نظام سياسى ايران زمين در آغاز پيدايش آيين فرجامى ايزدى گسسته شد و همهنگام با آن كشورهايى چون ايران، از قالب نامهاى سياسى بيرون آمدند و نام مشترك «سرزمينهاى خلافت اسلامى» به خود گرفتند. و اين پيوستگى درونى دينى، پيوندگاه مردمانى با نژادها و فرهنگهاى گوناگون شد كه تا رخنه باختر زمينيان به ديار خاور زمينيان در پانصد سال پيش، حدود يكهزار سال كمابيش دوام يافت. و اگر حكومتهايى محلّى هم پديد آمدند پيوند خود را با دين آسمانى پايانىِ پروردگار نگسستند و بدان پشت نكردند به جز دورانهاى كوتاهى و آن هم در محدودهايى كوچك.
به هنگامى كه پاى مغول تباران و سپس تيموريان به اين مرزها گشوده شد گرچه زيانهاى اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى فراوانى به بافت سرزمينهاى ايران و پيرا ايران وارد آمد، امّا چون يورش آنان نظامى بود نه تنها نتوانستند انديشههاى فلسفى و گرايشهاى دينى پيشين را از ميان بردارند بلكه عليرغم تأثيرات فرهنگى اندكى كه بر جاى گذاشتند، خود در جامعه اسلامى دگرديسى يافته و هضم شدند.
امّا باختر زمينيان، كه دراندرون بافت خويش از روحانيون نظام كليسايى بهره مىگرفتند و ميراث تمدن يونان و روم و آيين مسيحيت را در نهاد خود داشتند كه با انديشه و دين سر و كار داشت، به هنگامى كه به حوزه آسيا و آفريقا وارد شدند با برنامهريزى از پيش تعيين شدهاى بود. و اين نقشه، برآيند اتحاد قدرت پادشاهان و كليساييان بود. و شايد بتوان گفت براى اجراى آن صدها سال كار برنامهريزى شده و هدفمند ـ ولو در درون ذهنهاى منفرد ـ از سوى صدها انديشمند دينى و نظاميان جاهطلب و سرمايهداران اروپايى تدارك ديده شده بود. و آنان تجربه جنگهاى صليبى را داشتند و دورادور حمله چنگيز و تيمور را هم به اين مناطق پى مىگرفتند. كه همزمان با دستاندازى سياسى، بايد با كمترين تلفات جانى و مالى، بيشترين بهرهبردارى و كمترين بد نامى را به همراه داشته باشد. ضمن آنكه آمده بودند تا براى هميشه بمانند براى تدارك چنين طرحى. هنگامى كه در خزانه فرهنگ تمدّن معاصر زمان خويش گشتند، ديدند چيزى ارائه شوندهتر از «جامه دينى» يا «ادعاى بىاعتنايى به دنياى زمينى» چيزى ندارند كه آن را روى كالبد نيّتهاى نهان خود بكشند، امّا به نظر مىرسيد كه گويا طى صدها سال كه دوران ركود انديشه و خردورزى بود، اين پوشش دچار پوسيدگى و رنگ باختگى شده است و زياد هم كارآيى ندارد. به سراغ صندوقچه قديمىتر ـ گفته شده تحقير شده از سوى كليسا مدارانِ ـ ارثىِ نياكان خود يعنى تمدن و فلسفه يونان و روم رفتند. چون به خود آمده بودند كه پس از جنگهاى صليبى، ريزهخوار سفره بوعلى و رازى و ابن رشد و همانندان آنان شدهاند.
و اين شد كه به علم روى آوردند كه هم براى آنها قدرت نظامى و سياسى به همراه داشت و هم اين كه دريافته بودند از نظر تفكّر فلسفى و دينى، مسلمانان نيرومندتر از آنانند و نخواهند توانست مسلمانان را به آسانى به مسيحيّت فرا بخوانند، چون با گذشت ششصد سال كه در اين منطقه مسيحيّت حضور داشت؛ آيين مسيحيّت هرگز نتوانست تا زمان ظهور دين محمد(ص) سرعت گسترش و نمود اين چنينى داشته باشد.
شايد توافقها پشت پرده فراوانى شد كه به جاى ترويج مسيحيت، به بىدينى مسلمانان و به همان بخشِ تاراج اقتصادى رضايت دادند كه همه قدرتهاى اروپايى از هر نوع، همه در يك چيز اشتراك داشتند و آن چشمان خيرهاى بود كه به شرق دوخته بودند. و هنوز در حسرت رؤيا گونهاى از هزار و يك شب بغداد به سر مىبردند. وضعيت آن روزگار اروپا بسيار به وضع چند سده اخير شرق شباهت داشت كه چشمهاى شرقى به رفاه اقتصادى غربى دوخته شده است.
اروپاييان در بخشى از اين طرح دستاندازى، همزمان با تهى كردن اندوختههاى اقتصادى، نسخههاى خطى را نيز به يغما بردند كه در بطن خود دانش و انديشههاى فراوانى نهان داشت. و براى وابستگى بيشتر، چنان برنامهريزى كردند كه در شاخه علوم و از جمله دانش پزشكى هم به دريوزگى آنان برويم. آنان دانش انديشههاى گذشته شرق را رنگآميزى كردند و با واژههايى كه عظمت اروپايى را نشان مىداد به شرق ما بازگرداندند. يا بگوييم از انگور دزدى شده ميراث تمدن شرقى، شرابى در خمهاى ذهنهاى قرون وسطايى خود انداختند و پس از آن، آنها را روانه ديار خاور زمين كردند.
و سرانجام جوانان شرق، كه از شرابِ انديشه غربى مست شده بودند نياكان كهنسال خود را چون بوعلى و رازى و بيرونى، به سراى سالمندان تاريخ سپردند. و مدتها نيز به تمسخر آنان پرداختند. و چون به فلاكت افتادند و سرمايهها از كفشان رفت و از مستى به هشيارى باز آمدند دريافتند كه گدايى، بيش نيستند كه در سرِ كوچهها و پس كوچههاى آرمانشهر تمدن غرب دست تكدّى به سوى دانشمندان آن ديار دراز كردهاند. و بر سر سفره فناورى آنان، از خيرات و صدقاتِ علمى آنان استفاده مىكنند. از شيوه آموزش دبستانى تا دبيرستانى گرفته تا دانشگاه و پژوهشها، از كتابهاى درسى گرفته تا ابزارها و حتى نامگذاريهاى علمى و بالاتر از آن شيوه جامه پوشيدن و راه رفتن، دنبالهرو آنان شدهاند.
شايد اگر انصاف دهيم، در زمينه علمى، شرقنشينانِ پانصد سال اخير، خود فروشانى ارزان قيمت بودند كه اگر هم داراى باروريهاى علمى شدهاند حاصل نطفهاى غربى بوده است، و اساسآ اگر غربى آميخته نبود لگدمال مىشد.
وقتى هويّت از دست رفت، همه چيز مىرود. شراب انديشه غربى آن چنان قدرتى در خود نهان داشت كه شرابهاى انگورى راستنِ مسيحى ـ يهودى ـ زرتشتى طى صدها سال نتوانسته بود چنين بىخودى و سُكرآورى داشته باشد. اين گونه شرابها در خُم مغز كليساييان از ثمره انگورى دينى و فلسفى تهيه شده بود كه از آن پس در شيشه كريستال دانش غربى به شرق سرازير شده. و براى تأثير بيشتر كمكم آن را از خُم دينى هم تهى كردند تا آلرژى زايى نداشته باشد يعنى اگر بوى مسيحيّت مىداد واكنش بىدينى و ديندار را برمىانگيخت. از آن سبب كه اگر كسى دينستيز نبود به اسلام بسنده مىكرد و چون دينستيز شد به مسيحيّت هم روى نمىآورد. و آن كس كه اعتقاد دينى داشت به مقابله با آن انديشه مىپرداخت.
سردمداران كليسا هم به سهم اقتصادى خود بسنده كردند و همين قدر كه شرق بىهويّت و بىدين مىشد براى آنها كافى بود كه بعد به خود ببالند كه خود مؤمنانى مسيحىاند و مسلمانان، سست اعتقادند.
به هر روى اين تخريب فلسفى از حدود چهارصد سال پيش با سرعت بيشترى آغاز شد و آن كارى كه طى صدها سال نتوانسته بودند به آن دسترسى پيدا كنند با كمك ارمغانى از واژهها و نوشتارهاى دلفريب به اين سو آمدند و آن چنان هنرمندانه پيش رفتند كه توانستند در انديشههاى دينى رسوخ كنند. و بر مس انديشههاى قرون وسطايى، روكشى از طلاى علمى بكشند. و چونان ويروس كشنده «تفكر گنديده قرون وسطايى»اى را كه تجربه تلخى از آن داشتند به پيكره شرق تزريق كنند. و سرانجام ما را دچار فلج عمومى انديشه فلسفى و علوم دينى ساختند و خود پيوسته كوشيدند به خردگرايى تكيه كنند و از خرافه و سست انديشى دور باشند.
شايد برخى گمان كنند كه ما همان چيزى را مىخوانيم و مىآموزيم كه غربى مىآموزد، پس چنين نيست كه ما پشت سر آنها باشيم و دنبالهرو آنان شد. آنها بذر علفهاى هرز انديشه خود را از صدها سال پيش در سرزمينهاى ما پراكندند و اكنون مىبينيم آن كس كه از قدرت فكرى و اقتصادى بالايى برخوردار است خود را ناگزير مىبيند كه جامعه براى او بستر مناسبى ندارد و غرب پذيراى اوست. همچنان كه در بخش اقتصادى ما را مصرف كننده كردهاند و از نظر اخلاقى دچار انحطاط شدهايم ـ يعنى هم مرتكب خطاهاى غربى مىشويم و هم زشتىهاى شرقى را حفظ كردهايم ـ در بخش انديشه هرگاه كسى بخواهد علفهاى هرز را درو كند خود او را درو مىكنند. شرق بايد از عطر گلستان انديشه تهى مىشد و خارزارى باشد كه اگر گياهى هم روييده او را بچيند و ببرند يا لگدمالش كنند. بدنامى و اعتياد و اتهام بىدينى و كوچاندن و منزوى كردن و زندان و از پاى درآوردن بخشى از اين طرحهاست. چنان است كه بيشترين شرقىها، گيج و منگ غرب شدهاند كه اين توطئهها را نمىبينند.
در جهان سوم امروز، دانشمند، كالايش خريدارى ندارد. راستگو، كالايش بىمشترى است. خردمند، تهىدست و گرفتار است. در هرم وارونه انحطاط شرق، خائن، سرافرازتر از صادق است و ابله عالمتر از خردمند به نظر مىرسد و آزمند زاهدنماتر از قانع است. و با گذر از اين اندوه دلى به سراغ دانشمندى مىرويم كه از آخرين حلقههاى زنجيره دانش كهن شرق بود.
زيستنگارى و نوشتارهاى عقيلى خراسانى
محمد حسين عقيلى خراسانى از آخرين حلقههاى زنجيره پزشكى كهن است كه با چهار نوشتار استوار و ماندگار، ميراث هزار ساله پزشكى ايران زمين و سرزمينهاى شرقى را زنده نگاه داشته است. او اين چهارگانه شاهكارش را پارسى نگاشت كه اكنون در تاريخ دانش پزشكى پارسى نگار، به عنوان كتابهاى مرجع به شمار مىروند: «خلاصة الحكمة» در شناساندن بنيانهاى دانش پزشكى كهن، «مخزن الادويه» دائرة المعارفى از خوردنىها و آشاميدنىها و گياهان و جانوران و كانساريهاى كاربردى، «قرابادين كبير» عصارهاى از صدها كتاب پزشكى پيشين كهن كه تركيبات درمانى دارويى را در خود دارد و «جوامع المعالجات» كه در بردارنده بيماريهاى سرتاپاست و به سببشناسى و نشانهشناسى و درمانشناسى آن مىپردازد.
از سوى اين دانشمند خراسانى تبار، شيرازىزاد، هندوستانى كوچ و زيستامرگ، از خانوادهاى برخاسته است كه پدر و بستگان مادرى او هم پزشك پيشه بودهاند. او كه در سده دوازدهم هجرى مىزيست، سالزاد روشنى از او ثبت نشده است. اما نبايد زودتر از سال 1100 ه / 1689 م به دنيا آمده باشد و ديرتر از 1140 ه / 1728 م. چون ميرهاشم، برادرِ مادرِ پدرِ او كه استادش نيز بوده به سال 1160 ه / 1747 م يا 1162 ه /1749 م در گذشته، هنگام مرگ او نبايد كمتر از بيست سال و بيش از شصت سال داشته باشد. و پدرش نيز كه به سال 1122 ه / 1710 م كتاب «چشمه زندگانى» را نوشته ـ طبعآ در آن سالها كه كتابى براى پادشاهى مىنويسد دستكم ميان سالى را مىگذرانده ـ اين نظر را تقويت مىكند، به ويژه آنكه چون سال فوت محمد حسين عقيلى خراسانى به نوشته فخرالدين الحسينى در نزهةالنواظر در 1205 ه / 1791 م مىباشد و آثارش هم تاريخهاى 1183 ه / 1769 م تا 1195 ه /1781 م را دارد و پس از آن طى ده سال كتاب تاريخ دار ديگرى از او سراغ نداريم؛ قرائنى است كه احتمالا دوران كهن سالى را مىگذرانيده و طى ده سال آخر تأليفى انجام نداده است. پس احتمالا نمىتواند هنگام مرگ بيش از 105 سال سن برايش تصور كرد و نه كمتر از 65 سال. چون گردآورى كتابهاى گران حجمى چونان آثار يادشده دست كم عمرى طولانى مىطلبد. و همين كار زياد هم ما را به اين نتيجه سوق مىدهد كه به دليل همين فشار كارى نبايد هنگام مرگ بسيار كهنسال بوده باشد.
او ريشهاى علوى و تبارى خراسانى براى خود برمىشمارد كه پدرانش شيرازنشين شدهاند. پدرش محمد هادى عقيلى خراسانى خود از پزشكان نامور بوده است. محمد هادى عقيلى كه نويسنده كتاب «سرچشمه زندگانى» به سال 1122 ه /1710 م براى شاه سلطان حسين صفوى (1135 – 1105ه / 1723 ـ 1694 م) است در مقدمه كتاب، خود را محمد فرزند محمد صالح شيرازى معرفى كرده است. بد نيست كه بخشى از اين كتاب كه شايد براى تعيين سال پسرش كه پيشتر از آن سخن گفتيم بىارتباط نباشد نقل كنيم. او مىنويسد: اطباء، عمر طبيعى را در اين زمانها صدوبيست سال مىدانند. اما اين قول از قبيل اعمار اين روزگار ناپايدارِ بىاعتبار است و آن به حسب ندرت واقع مىشود. بلكه آنچه غالب و مشاهد است ـ چنانكه حديث نبوى بر آن شاهد است ـ اكثر عمر اين امّت ميان شصت و هفتاد مىباشد.
اگر سخن پدرش را هم بپذيريم طبق اين قاعده پس هم بايد حداكثر همان عمر 105 سال و سال تولد 1100 ه را برايش قبول كنيم، مگر اين كه سندى نو يافت شود. «عافية البرية» نيز كتاب ديگرى است از پدر محمد حسين عقيلى نام بردهاند.
حكيم عقيلى خراسانى خود مىنويسد كه پدر و پدربزرگش نيز طبيب بودهاند. پدربزرگِ پدرىاش حكيم ميرمحمد تقى بوده كه او نيز خود پدرش پزشك بوده و نزد پدرش پزشكى را فرا گرفته است. پس دستكم چهار نسل او از سوى پدر پزشك پيشه بودهاند.
برادرِ مادر پدرش نيز طبيبى نامور بوده است و پدر بزرگ مادرى پدرش حكيم ميرمحمد هادى علوى متوفاى 1107 ه / 1696 م شيراز است. محمد حسين عقيلى مىنويسد: بدان كه ميرمحمد هاشم مخاطب به حكيم معتمد الملوك سيدعلوى خان، سلسله نسبت به اطباى خوز و طبرستان و از آنجا به حرّان و خرّانيان و بالاخره به بقراط حكيم و اسقولبيوس و حضرت سليمان مىرساند. اين ميرمحمد هاشم ـ خود فرزند عبدالهادى علوى است و جدّ او سيد مظفر الدين (ق.ك ص 13) كه از اطباى خراسان بوده است ـ از بزرگترين پزشكان دربار هندوستان مىباشد خالِ پدر اوست[1] .
عبدالحى بن فخرالدين حسينى، او را چنين معرفى كرده است: شيخ فاضل محمدحسين پسر محمد هادى العقيلى الشيعى الشيرازى ثم الهندى المرشد آبادى[2] . كه اين معرفى هم مذهب او، و همخاستگاه او هم زيستگاه او را نشان مىدهد. يعنى پس از خروج از ايران ساكن مرشدآباد هندوستان بوده است. محمد حسين عقيلى آموزش پزشكىاش را در مقدمه قرابادين كبير چنين آورده است كه طب را از پدرش و ميرمحمد على الحسينى آموخته كه اين پزشك معاصر با ميرزا نصيرالدين اصفهانى طبيب كريم خان زند بوده است.تا آنجا كه آثار چهارگانه او كه در دسترس بود بررسى شد او به جز از پدرش و دايى پدرش و استادش ميرمحمد على الحسينى، از كس ديگرى در امر آموزش ياد نكرده است.
مير محمد هاشم كه خود شخصيّتى برجسته در تاريخ پزشكى هندوستان در سده يازدهم هجرى است از شيراز به هندوستان كوچ مىكند و محمد حسين عقيلى هم گويا پس از پيمودن آموزههاى مقدماتى به هندوستان مىرود و همانجا اقامت مىگزيند. به لحاظ برجستگى شخصيّت او و نماياندن افتخارات تاريخ پزشكى ايران زمين، بخشى از يادداشتهاى پژوهش شده پيرامون او ياد مىشود. نام كامل او حكيم سيد ميرمحمد هاشم علوى خان معتمد الملوك بهاء الدوله است. او فرزند ميرزا هادى عقيلى خراسانى است كه طبيبى حاذق و خوشنويس والا دستگاه آزادمزاج بود و ميرزا هادى قلندر شهرت داشت (متوفى و مدفون شيراز 1107 ه / 1695 م). ميرزا هادى دو پسر داشت كه ميرمحمد هاشم يكى از آنان بود كه پيشينيه خانوادگى پدر را پى گرفتند. او به سال 1080 ه / 1669 م در شيراز به دنيا آمد. و آموزههاى آغازين پزشكى را نزد پدر و نيايش آموخت و به نوشته صاحب شمع انجمن، تلميذ ملا لطف اله شيرازى هم بود. او چهار سال پس از مرگ پدر به سال 1111 ه / 1699 م در سن سى و يك سالگى به هند مهاجرت كرد و آن هنگام اورنگ زيب، پادشاه هندوستان بود. او نخست به خدمت پسر او محمد اعظم (ملقب به بهادر شاه) در آمد و هرگز به دربار اورنگ راه نيافت. و پس از مرگ او به سال 1124 ه / 1712 م مدت هفت سال سلطنت هندوستان دست به دست گشت و در خلال اين مدت نامى از حكيم علوى خان نيست تا اينكه در سال 1131 ه / 1719 م كه پادشاهى به محمد شاه… مىرسد. حكيم علوى خان لقبى بود كه پس از مرگ اورنگ زيب دربار هندوستان به او دادند و به اين نام مشهورتر است و محمد شاه به او لقب معتمدالملوك داد. و به نوشته نويسنده صاحب شمع انجمن: به سبب معالجه مسيحايى، چند كرّت به طلا و نقره سنجيده شد و به منسب شش هزارى و مشاهره سه هزار روپيه عروج فرمود[3] . او در هندوستان با دختر يك پزشك ايرانى به نام حكيم محمد شفيع شيرازى كه در هندوستان مسكن گزيده بود ازدواج كرد[4] . والبته پس از مرگش فرزندى از خود برجاى نگذاشت.
در هنگامى كه نادرشاه افشار در سال 1151 ه / 1738 م دهلى را فتح كرد حكيم سيد علوى خان مير محمد هاشم شيرازى، سر پزشك محمد شاه امپراطور دهلى در آن شهر مىزيست. نادرشاه از پادشاه، پزشكى خواست و محمد شاه، حكيم ميرمحمد هاشم را نزد او فرستاد. نادرشاه او را مأمور مداواى خويش ساخت و او را كه از زخم معده و آماس پا شكايت داشت چنان با موفقيت درمان كرد كه نادر از او خواست با او به ايران بازگردد و به اين ترتيب حكيم معتمدالملوك به ايران بازگشت[5] .
سيريل الگود مىنويسد: با تجويز يك داروى مناسب، خُلق و خوى شاه به قدرى خوب مىشد كه در مدت دو هفته دستور تأديب يا چوب زدن را نمىداد و خيلى كمتر فرمان كشتن كسى را صادر مىكرد. نادر كه دو سال پس از ترك دهلى به قزوين رسيده بود سلامت خود را بازيافته بود و هنگامى كه تقاضاى بازگشت كرد درخواستش اجابت شد[6] . ابتدا به همراه عبدالكريم صاحب سفرنامه «در ركاب نادرشاه» كه با او همراه شده بود به حجاز رفت. اين دو پس زيارت مكّه در 1156 ه /1743 م به مرشد آباد هندوستان رسيدند[7] . نويسنده ديگرى اين چنين نوشته است: و سرانجام اين دو نفر از راه بنارس و الهآباد و فرج آباد در جمادى الثانى 1156 وارد دهلى شدند. محمد شاه در اين زمان نقاهت داشت و مرتبآ ميرمحمد هاشم را به دربار فرا مىخواند.لقب بهاء الدوله كه به او داده بودند باعث شد پس از آن، نويسندگان متعددى به اشتباه او را با بهاءالدوله صاحب خلاصة التجارب اشتباه بگيرند.سيريل الگود او را چنين مىستايد: وى از پزشكان اين دوره انحطاط بود. شخصيت و موفقيتهاى او پزشكان عهد طلايى بغداد را به خاطر مىآورد. و در طب در دوره صفويه مىگويد: سلاطين مغول در هند بدون خدماتى كه مهاجرين ايرانى به ايشان ارزانى داشتند چه مىكردند[8] ؟
حكيم ميرمحمد هاشم را مردى خيّر و مردم دوست نوشتهاند كه در دهلى گرمابهاى بنا نهاد كه به نام حمام علوى خان مشهور است. محمد تقى مير به نقل از حكيم محمد حسين عقيلى خراسانى مىنويسد: يادداشتهاى تدوين نشده زيادى داشته كه در تدوين قرابادين كبير، او از آنها استفاده كرده است. برخى منابع او را صاحب طبع شعر نيز گفتهاند. مرگ او را برخى چون عبدالحى حسينى در نزهة الخواطر و استاد منزوى در فهرستواره 1160 ه / 1747 م ياد كردهاند. و حسينى اضافه مىكند پنج روز مانده از رجب فوت كرده است. صاحب كتاب بيان الواقعه و محمد تقى مير در پزشكان نامى پارس به نقل از كتاب شمع انجمن او را متوفى بيست و پنج رجب 1162 هجرى در دهلى دانستهاند كه به مرض استسقاء در گذشته است. و آنچنان كه در كتاب مهر جهانتاب آمده: حسب الوصية در جوار متبرك حضرت سلطان المشايخ نظام الدين بديوانى مدفون گرديد و جز تأليفات خود در فن طب مثل جمع الجوامع و جز آن خلقى و صلبى از رجال نساء به جا نگذاشت. او شاگردانى نيز تربيت كرد كه در تاريخ پزشكى از جمله طبيبانِ برجسته به شمار مىآيند. شيخ محمد حسين حكيم الممالك، محمد اسماعيل اكبر آبادى، سيد نوراله صاحب كتاب انوار العلاج، حكيم ثناء اله مؤلف كتاب طب ثنايى، مير حسن مصنّف كتاب اكسير اعظم از آن جملهاند. ضمنآ نويسنده كتاب اطباء عهد مغوليه شهرت خاندان حكيم واصل خان را مديون و مرهون تربيت ويژه خاص حكيم علوى خان نسبت به حكيم اكمل و حكيم اجمل مىداند. اين حكيم اجمل بن محمود الدهلوى همان پزشك ملقب به «مسيح الملك حكيم اجمل خان» است، كه نامش در نزهة الخواطر آمده است.
کارنامه نوشتارهای عقیلی خراسانی
متأسفانه اين پزشك بزرگ، چون لقبهاى متعددى يافته باعث شده كه حتى استاد احمد منزوى در فهرستواره نام اصلى او را كه محمد هاشم شيرازى است جزو مدخل نام نگارندگان نياورد. و در آنجا و ديگر منابع آثار چندين نفر به اشتباه با هم خلط شده است. عين الحياة حكيم محمد هاشم فرزند محمد طاهر طهرانى و خلاصة الحكمة و ذخاير التراكيب و قرابادين كبير و مجمع الادوية و مخزن الادوية از محمد حسين عقيلى خراسانى و خلاصة التجارب از بهاء الدوله به اشتباه به او نسبت داده شده است. در چاپهاى سنگى، كتاب خلاصة التجارب با نامهاى زير چاپ و نشر شده است: بهاء الدوله نقش بندى كه نويسنده اصلى است، بهاءالدوله شيرازى، محمد هاشم شيرازى، حكيم سيد علوى خان و معتمد الملوك. و اين چنين است كه جز با رؤيت نسخهها و بازبينى دقيق نمىتوان آثار پزشكى او را كه در صفحه چهارهزار و چهل و پنج در جلد پنجم فهرستواره آمده است به تحقيق از او دانست يا از آن ديگرى.
روانشاد محمد تقى مير نيز به نادرست و با عنايت به منابع هندى خلاصة التجارب را از او دانسته است. اما كتاب جامع الجوامع محمد شاهى كه به نام پادشاه دهلى محمد شاه نگاشته شده قطعآ از اوست. ديگر آثار او چنين است: شرح هداية الحكمة، حاشيه على شرح اسباب و علامات، شرح على تحرير اقليدس، شرح على المجسطى، شرح على الموجزالقانون، احوال اعضاء نفس، عشره كامله، التحفة العلويه و الايضاح العليّة، آثار الباقية فى الطب من تركيب الادوية. اين فهرست نشان مىدهد كه او در اكثر علوم زمان چون فلسفه، رياضيات، ستارهشناسى، پزشكى و طبيعيات صاحبنظر و صاحب تأليف بوده است. اين بود بخشى از زندگى استاد عقيلى خراسانى كه بيان كرده شد. آگاهى ما تا امروز آن است كه از محمد حسن عقيلى خراسانى پس از سال 1195ه / 1781 م اثرى تاريخدار ثبت نشده است.
پيرامون ديگر آثار عقيلى خراسانى به جز چهار اثر يادشده در منابع مختلف اطلاعات زيادى نداريم و حتى محمد تقى مير نيز از ديگر كارهاى او ياد نكرده است. تا آنجا كه كنكاش شد تنها مرجعى كه آثار ديگر او را ثبت كرده نزهة الخواطر فى بهجة المسامح و النواظر است. عبدالحى بن فخرالدين در اين باره چنين آورده است :
«رساله فى الجدرى و الحصبه و الحميقاء» نوشتارى پيرامون آبله و سرخك و…
«رساله فى ام الصبيان» نوشتارى پيرامون تشنج كودكان.
«رساله فى ذات الجنب الاطفال» نوشتارى پيرامون سينه پهلوى كودكان.
«رساله فى الختان» نوشتارى پيرامون ختنه گرى.
«رساله فى عرق المدنى» نوشتارى پيرامون فيلاريازيس. كه رساله اخير به سال 1186 ه / 1772 م نگاشته شده است.
«رساله على الرد على ما اورده على رساله شيخ محمد صالح»
«توضيح الرشحات»
اگر اين رسالهها را از او بدانيم در كنار چهار شاهكار بزرگ او، تا زمان خود در ميان پزشكان پارسى نگار از نظر حجمى و فراگيرى رئوس دانش پزشكى كهن، شايد بتوان رتبه اول را به او اختصاص داد. و اين نظر بر اساس حجم آثار باقيماندهاى است كه تا امروز از آن آگاهى يافتهايم. گرچه نويسندگانى چون سيد اسماعيل جرجانى و حبيش تفليسى، عمادالدين شيرازى و يوسفى هروى، كتابهاى متعددى تأليف كردند ولى دو نويسنده اخير شايد همه آثار بر جاى مانده شان در مقايسه حجمى به اندازه مخزن الادويه و قرابادين كبير عقيلى خراسانى نباشد. و همينطور جرجانى عليرغم داشتن شاهكار ذخيره خوارزمشاهى، آثار ديگرش نسبتآ كم حجماند مثل خفى علايى و يادگار و اغراض الطيبة هم كه خلاصه ذخيره خوارزمشاهى است. به هر روى پژوهشهاى دقيقتر آينده، نقش عقيلى خراسانى را در تاريخ پزشكى ايران زمين و زبان پارسى مشخصتر و روشنتر خواهد ساخت. نگارنده این سطور در روزهای پایانی پژوهش کنونی دریافت عبدالحى بن فخرالدين حسينى در كتاب خود به مرگ عقیلی خراسانی اشاره کرده است. مىنويسد كه به سال 1205 ه /1791 م در گذشته است و اين تنها منبعى بود كه سال مرگ او درج شده است. شعرى نيز از او نقل شده كه چنين است :
اگر از تلخ كامىهاى من يك دم به ياد آرى فرامش مىكنى افسانه شيرين و فرهادش
مخزن الادویه
مخزن الادوية، فرهنگى الفبايى از مفردات گياهى و جانورى و كانسارى است كه امروزه بخش گياهى اين علم با عنوان مفردات پزشكى (Materia media) از دروس دانشكدههاى داروسازى به شمار مىآيد. پيش از تأليف اين كتاب، مجموعههاى مفردات دارويى بسيارى به زبان عربى و كمتر از آن به زبان پارسى نگاشته شده بود. آنچه تاكنون به آن آگاهى يافتهايم كهنترين كتاب مفردات دارويى، «الابنية عن حقائق الادوية» است كه ميان سالهاى 350 تا 366 ه / 961 تا 977 م تأليف شده است. نويسنده آن موفقالدين ابومنصور على هروى است كه آن را به ترتيب حروف تهجى براى منصوربن نوح پادشاه سامانى نگاشت. و نسخه كهن آن به خط على بن احمد اسدى طوسى شاعر معروف و سراينده گرشاسبنامه به سال 447 ه / 1055 م كتابت شده كه اكنون در كتابخانه ملّى وين اتريش نگهدارى مىشود. نخستين بار مسيو ف. زليگمان به سال 1859 ميلادى / 1238 خورشيدى با دقت تمام متن پارسى آن را در كشور آلمان به چاپ رساند. اين تصحيح چنان دقيق بود كه شادروان مجتبى مينوى درباره آن نوشته است: طابق النعل بالنعل با نسخه خطى موافق است. و آخوندوف آن را به زبان آلمانى ترجمه كرد و شادروان احمد بهمنيار، استاد دانشگاه تهران (م 1334 خ) تصحيح ديگرى از آن انجام داد كه پس از مرگ او روانشاد دكتر حسين محبوبى اردكانى به آماده سازى آن همت گماشت و به سال 1346 منتشر شد. بخشى از نسخه كهن نيز به سال 1344 به شكل عكسى از سوى بنياد فرهنگ ايران منتشر شد.
در ميان سال تأليف الابنية و سال تدوين مخزن الادويه كه حدود 850 سال فاصله زمانى است چند كار برجسته در زمينه مفردات دارويى به زبان پارسى نگاشته شد كه اختيارات بديعى حاجى زين الدين عطار تأليف به سال 770 ه / 1369 م و تحفة المومنين يا تحفة حكيم مؤمن تأليف حكيم مير محمد تنكابنى تأليف به سال 1080 ه / 1669 م از برجستهترين آنها است. ولى هر دو از مخزن الادوية مختصرتر و كم حجمترند.
حكيم عقيلى خراسانى با تكيه بر متون كهن پيش از خود و با توجه به ريشهدارى پزشكى در خانوادهاش ـ كه احتمالا از اين طريق منابع خطى فراوانى به او به ميراث رسيده بود ـ و همچنين به پشتوانه احتمالا تمكّن خانوادگى توانسته فراغتى داشته باشد و اين مجموعه گران سنگ را به همراه ديگر آثار پر حجمش بنگارد. در اين مقاله مىكوشيم مخزن الادويه او را بررسى كرده و بخشى از ارزشمنديهاى آن را به دوستداران بهتر بشناسانيم.
از آثار محمد حسين عقيلى خراسانى، عليرغم فاصله كوتاه زمانى، به شكل خطى نيز، نسخههايى هم بر جاى مانده است. كه با نسخههاى خطى فراوان اختيارات بديعى و تحفة حكيم مومن بسى اندكتر است. و شايد از هر يك از آثار او حداكثر پنج نسخه خطى تاكنون شناسايى شده باشد. اين كتاب يكبار به روزگار پادشاهى ناصرالدين شاه در سال 1276 ه / 1860 م در چاپخانه على قلى خان تهران چاپ شد همانجا كه فرهنگ چهار زبانه يوهان شليمر براى اولين بار در آنجا به چاپ رسيد. و اين مقاله بر اساس نسخهاى چاپى است كه اصل آن به تاريخ روز دوشنبه 22 شعبان 1260 ه / سوم سپتامبر سال 1844 م براى بار سوم «به صحت بيشتر از پيشتر بر كاغذ خوشتر و حروف بهتر» آنچنان كه ناشر آن ادعا مىكند « حسب ارشاد فيض بنياد… فخر التجار معالى مناقب، عوالى مراتب جناب حاجى آقا كربلايى خان محمد خان صاحب شيرازى و به حسن اهتمام… جناب حافظ حاجى مولوى احمد كبير و رئيس الحكماء، رأس الاطباء… جناب حكيم مولوى سيد احمد حسين و… جناب مولوى حافظ حاجى عجيب احمد و… جناب مولوى غلامحسين و… جناب مولوى قنبر على…» نقش اتمام گرفته است. اين نسخه آخرين بار به سال 1380 در تهران تجديد چاپ شده است. در پايان متن مخزن الادويه محمدحسين عقيلى خراسانى، چنين معرفى شده است: از تصانيف مسيحاى زمان بقراط اوان، حكيم حاذق، طبيب فائق على الاقران، علامه زمان، فهامه دوران، سلاله خاندان مصطفوى، علاله دودمان مرتضوى، اشرف اولاد ابوتراب، اكرم احفاد، جناب مستطاب، مبين دقايق معقول و منقول، كشاف حقايق فروغ و اصول، سند حكماى كرام، رئيس فضلاى عظام، افضل اطباى عاليقدر، اجل علماى دهر، مجمع علوم روحانى، مير محمد حسين ابن سيد السند، محمدهادى العقيلى الخراسانى ثم الشيرازى صب اله عليهما سحاب الرحمة و الاحسان و اسكنهما معالى الجنان.
نويسنده كه كتاب را به دستور استاد خود حكيم مير محمد على نگاشته از او براى تشويقش در نگارش اين اثر به نيكى ياد كرده است. پس از ستايش پروردگار و درود بر محمد مصطفى (ع) و على و فرزندانش ماوقع نگارش خود را چنين مىنگارد: اما بعد به عرض اخوان الصفا، و خلّان الوفا، مىرساند اين ذره بىمقدار، الراجى الى رحمة ربّه الغفار، ابن سيد السند محمد هادى العقيلى العلوى محمد حسين غفراله ذنوبهما و سترعيوبهما كه چون اكثر آباء و اجداد و اقرباى اين عاصىِ هيچمدان، طبيب و مزاول علم و عمل بودند و اين جاهل نيز از عنفوان شباب به خدمت والد ماجد قدس سره و جناب مستغنى الالقاب پير و مرشد حقيقى سمى حبيب اله و وليه المنتسب اليهما بالنسبة الحسينية اعنى ميرمحمد على الحسينى مدظله العالى حاضر مىبود. و گاه گاهى به خاطر فاتر، خطور مىنمود كه اگر در فنون خمسه طب كتابى جمع و تأليف مىشد كه جامع جميع مسائل و مطالب و حاوى اقوال ماتقدّم و ماتأخر و كتب متدواله مىبود هر آينه بر طلاب اين فن و مزاولين علم و عمل كار آسان مىگرديد و از تعب و رنج جمع و حمل كتب متعدده آرام مىيافتند ليكن به سبب بىبضاعتى و فرومايگى علم و عمل و عدم حصول تجربه و غيرها از موانع، در معرض تعويق مىافتاد تا آنكه در سنه يكهزار و يكصد و هشتاد و سه هجرى ـ على مهاجرها و آله الف الف التحية و الاسلام ـ اتفاق شروع به جمع و تأليف كتابى در امراض مختصه از سر تا قدم افتاد. و از آن قدرى تا آخر امراض الرأس به زبان عربى نوشته شد و به سبب عروض بعض عوارض و موانع از آن باز ماند. و در سنه يكهزار و يكصد و هشتاد و پنج به حكم واجب الاذعان آن جناب ـ ادام اله افاداته و افاضاته ـ متوجه جمع و تاليف قرابادينى گرديد به زبان فارسى. بدين نسق كه بعض ادويه كه اصل و عمود و جزو اعظماند در اكثر تراكيب، اوّلا به قيد اسامى و بيان طبيعت و افعال و منافع و خواص و مقدار شربات و مضارّ و اصلاح و دفع آن و بدل و غيرها آنچه متعلق بدان است ذكر نمايد. و در ذيل هر يك آن تراكيب موسومه بدان را و در بين، جابجا مركباتى كه هر يك به اسمى خاص موسواند بدون قيد اسم دوا براى آنكه جامع و تام باشد مجموع به ترتيب حروف تعجى جهت سهولت اخص و تلقى در ضمن كتب و ابواب و فصول[9] .
منابع تأليف او از «كتب معتبره متداوله» كه «در ضمن ابواب و فصول» از آنها گلچين شده به گواه او از اين قرار است: قانون شيخ الرئيس، ادويه قلبيه او، جامع الماليقى مشهور به ابن بيطار، و تذكره شيخ يوسف بغدادى موسوم به مالا يسع الطبيب جهله معروف به جامع بغدادى، و تذكره شيخ داود انطاكى موسوم به تذكرة اولى الالباب، و ارشاد شيخ اسماعيل بن هيبة اله ـ كه نام كاملتر و دقيقتر آن كتاب و نويسندهاش الارشاد و المصالح الانفس و الاجساد از موفق الدين اسماعيل بن هبة الدين بن جميع اسرائيلى است و تأليف سده ششم هجرى ـ و ترجمه تذكره ابوريحان مشهور به سويدى ـ كه گويا خطاى چاپى است يا خود نويسنده دچار خطا شده كه اگر اثر ابوريحان در نظر بوده نامش الصيدنه است كه در بخش مقدمه هم از اين كتاب بار ديگر ياد كرده و اگر منظورش تذكره سويدى است كه نام مؤلف آن عزالدين ابو اسحق ابراهيم بن محمد سويدى است كه در قرن هفتم تأليف شده ـ و اختيارات بديعى حاجى زين الدين عطار و تحفه المؤمنين حكيم مير محمد مؤمن تنكابنى است. از كتابهاى ياد شده تنها دو اثر اخير به زبان فارسى است و بقيه عربى نگار.
در ادامه مىنويسد كه از منابع ديگرى نيز استفاده كرده است: قدرى از مفردات نواب حكيم معتمد الملوك سيد علوى خان قدس سرّه ـ كه همان خال پدر است كه استادش در طب هم بوده است كه پيشتر زندگيش ياد شد ـ و غيرها از كتب يونانيه و عربيه و فارسيه و از دستور الاطباء موسوم به اختيارات قاضى حكيم محمد قاسم ملقب به هندوشاه مشهور به فرشته، و مجربات افضلى حكيم ميرمحمد افضل و چند كتاب ديگر از ادويه هنديه، و حواشيى كه حكيم مير عبدالحميد بر تحفه نوشته در ادويه هنديه، و آنچه از زبان معجز بيان مناسب مرشد مآبى مدظله السامى و از گفته معتمد شنيده و مؤلف خود ديده و ماهيت و خواص آن را دريافته و به تجربه رسانيده است. با گذشت حدود دويست و سى سال هنوز هم در ميان پژوهشگران پزشكى كهن آثار ياد شده از معتبرترين درسنامههاى داروشناسى است كه تقريبآ اكثر آنها چاپ شده ولى تصحيح انتقادى تنها براى ادويه قلبيه بوعلى و صيدنه ابوريحان انجام شده است.
نويسنده كتاب شيوهاى كه در تدوين كتاب به كار برده است چنين توضيح مىدهد: بدين نحو كه اولا اسم دواء را به قيد اعراب و بعضى لغات وارده در آن ذكر نمايد. پس ماهيّت و طبيعت و افعال و منافع و خواص آن بالعموم والاجمال و بالخصوص والتفصيل. و در اكثر مراعات به ترتيب امراض مختصه از فرق ـ منظور فرق سر است ـ تا قدم ـ پاشنه ـ نموده است پس «بيماريهاى» غيرمختصه و خواص متعلقه بدان، پس بيان مضارّ و اصلاح دفع آن، پس مقدار شربت و بدل آن و نيز اشارت به مركباتى كه آن دوا اصل و عمود است در آن و در قرابادين مجمع الجوامع ذكر يافته و نيز ايمايى به ادويه مجهوله «الماهية» كرده شود[10] .
اين گونه ارائه شيوه تحقيق شايد تا حدّى متأثر از فرهنگ اروپايى بوده باشد كه در زمان تأليف كتاب در هندوستان رسوخ كرده بود يعنى ارائه دادن كتابى با نظم دقيق الفبايى و توصيف شيوه به كار رفته در تدوين براى خوانندگان. در گذر از متن كتاب اشاراتى به زندگى فرنگىها و حتى يادكردى از ينگى دنيا يعنى آمريكا نيز شده است. شايد خود او هجوم غرب را از پيش حس كرده بود كه تصميم مىگيرد ميراث علمى نسلهاى گذشته را يكبار ديگر در قالب جديدى بريزد تا به قول فردوسى «كاخى بلند را پى افكند كه از باد و باران گزند نيابد». و به راستى در آينده روشن خواهد شد تأليفات محمد حسين عقيلى خراسانى چه تأثير شگرفى بر پايدار ماندن دانش پزشكى و داروسازى كهن ايران و زبان پارسى داشته است.
پس از اوست كه مىبينيم بسيارى هندوستان نشينان، در زمينه پزشكى كهن و امروزين و داروسازان به او اقتداء كرده و يا از او استفاده كردهاند و تا امروز هم پژوهشگران ناگزير به مراجعه به آن هستند. كسانى كه اختيارات بديعى و تحفه حكيم مومن ـ كه حدود 110 سال پيش از مخزن الادويه تأليف شده ـ را ديدهاند و با مخزن الادوية مقايسه كردهاند مىدانند براى آن كس كه از دانشگاه امروزى فارغ التحصيل شده شيوه كار عقيلى خراسانى پذيرفتنىتر است. و خواننده احساس مىكند كه با فضاى آن نزديكى بيشترى دارد. او فرهنگوار و نظاممند در تأليفهايش از جمله اين كتاب، با الفبايى كردن دقيق و در هر بخش نيز با رعايت يك نظم پيوسته، حتى در بخش مقدمه كتاب، بسيار كار خواننده و پژوهنده كتاب را كم مىكند. و پيش از او كمتر نويسندهاى پارسى نگار و حتى عربى نگار مثل ابنبيطار و انطاكى اين همه دقت مبذول داشتهاند. در ادامه آنچه كه بر ارزش كار عقيلى افزوده است را خود بيان مىكند يعنى اينكه در ارائه كار به چه چيز تكيه كرده و ديدگاه او چيست؟
«و اصل و معتمد در هر دواء، اقوال صاحبان كتابى را بشناسد كه آن دواء مخصوص به بلاد اوشان بوده يعنى در بلاد اوشان به هم رسيده و يا به نواحى آن. و اكثرى را خود ديده و شناخته و ماهيّت و كيفيّت و افعال و خواص آن را به تجربه رسانيده نوشتهاند نه آنچه در بلدان ديگر و خود نديده و به محض تقليد و استماع بىتحقيق نوشتهاند[11] .
هنگامى كه مخزن الادوية با تحفة المومنين مقايسه مىشود درمىيابيم از بخش خرافهها و طلسمها كه در پايان كتاب تحفة المؤمنين آمده خالى است. و به نظر مىرسد محيط اجتماعى دوران صفويه و ايران آن روزگار خواستار و پذيراى چنين مطالبى بودند كه مخاطبان عقيلى خراسانى در هندوستان آن روزگار به آن توجهى نداشتهاند يا اينكه خود نويسنده كه از خانوادهاى پزشكى تبار برخاسته است به اين گونه موضوعات علاقهاى نشان نمىداده است.
شايد يكى از علل استقبال بيشترى كه از تحفة المؤمنين شده كه تا امروز هم در ميان توده ايرانى ديده مىشود و حتّى ترجمههاى متعددى هم به زبانهاى تركى و اردو از آن شده ولى مخزن الادوية از چنين اقبالى برخوردار نبوده، آن باشد كه نثر تحفة المؤمنين روانتر است و غلظت واژههاى عربى كمتر و جملهها كوتاهتر است. حجم فراوان مطالب و نيز زبان علمىتر مخزن الادوية آن را به يك تأليف ويژه خواص و تحفة المؤمنين را به يك كتاب دستى مردمى تبديل كرده است، و مخزن الادوية به يك عنوان، يك دائرة المعارف و مرجع. از آغاز تأليف تا امروز بيشتر پژوهندگان را به كار مىآيد و كارشناسان علمى با آن احساس نزديكى بيشتر مىكنند نه عوام الناس.
نويسنده پيش از آنكه بخش اصلى كتاب را آغاز كند، هشتاد صفحه آغازين را با تشخيصى درست به ارائه مقدماتى عمومى و اوليه اختصاص داده كه به چهارده مقاله ردهبندى شده است. او پيش از اينكه اين مقدمات چهارده گانه ـ احتمالا به سبب شيعى بودن، نظرى نيز به عدد چهارده معصوم داشته است ـ را آغاز كند نكتهاى را يادآور مىشود كه باز هم به نظر مىرسد سندى است كه با همه زحمت، كار خود را در حدّ كمال ندانسته است و مىنويسد: توقع از ناظران منصف آنكه هرجا سقم و خطايى مشاهده نمايند بعد تأمل و تعمّق بليغ به قلم اصلاح مزين سازند و در مقام خردهگيرى در نيايند و ناقص و ضايع نگزارند[12] .
و براى آگاهى بيشتر مرورى بر مقدمه آن داريم كه دانستن اين گونه مطالب، به راستى پيشنيازى براى مطالعه متن كتاب است و هر كسى كه به درمانگرى طب كهن مىپردازد را از آن گريزى نباشد.
فصل اول. در بيان دواء و غذا و ذوالخاصية و مركبة القوى و فادزهر و سمّ و دواى مسهل و ملين و اقسام هر يك. نويسنده آنچه را كه طى مدخلهاى الفبايى كتاب يكايك خواهد آورد به شكل دسته بندى اوليهاى بيان مىكند يعنى خواننده كتاب را راهنمايى مىكند كه دارو چيست؟ غذا چيست؟ سمّ چيست؟ و اين از آن رو است كه نويسنده مىخواهد فلسفه غذا يا دارو يا سمّ بودن يك ماده را بيان كند. او معتقد است كه خداوند در كره زمين، داروها را بيش از غذاها آورده به جهت آنكه نياز بشر بدان بيشتر است. و احتمالا منظور او تنوّع بيشتر گونههاى دارويى به غذايى است و نه از جنبه كمّى. و استناد درست و به جايى هم به حديث نبوى دارد كه: ما خلق الله داء الا خلق له سبعين دواء «خداوند دردى را پديد نياورد جز آنكه هفتاد دارو برايش پديد آورده باشد». و به گواه نويسنده مراد از هفتاد، كثرت است و نه ذكر شمار دقيق. نكتهاى است در خور تأمّل كه كثرت دارو براى چيست؟ چون در مناطق جغرافيايى و دورانهاى گوناگون و در ميان فرهنگهاى گوناگون، برخى مواد كمياب يا ناياب است يا به هر دليلى از مصرف آن خوددارى مىكنند. و شايد درست آن باشد كه بخشندگى پروردگار را يادآور شود كه مهربانىاش افزون است از نامهربانىهايش. و اساسآ دارو چيزى نيست جز آن كه مقدار كمى از او بتواند در برابر مقدار فراوان غذايى كه شخص مصرف كرده است مقابله كرده و اثر زيان آن را باز دارد.
نويسنده به پرسش بالا چند پاسخ داده و مىنويسد: يحتمل يكى آن است كه اگر مثلا دوايى يافت نشود و يا يافت شود و طبع را از آن نفرت باشد به دواى ديگرى كه يافت شود و بدان رغبت باشد و يا نفرت بسيار نباشد بدان تداوى نمايند و همچنين غذا. و ديگر آنكه مثلا چون دوايى را خوردند و نفع از آن يافتند بس است كه ثانيآ از آن به سبب تكرار استعمال و عادات و تبدّل حالات مزاج نفعى مُعتدٌ به حاصل نمىگردد و آن را تغيير و تبديل به دواى ديگر نمايند و همچنين در غذا[13] .
و او در اين قسمت: غذاى مطلق، داروى مطلق، غذاى دوايى، دواى غذايى، فادزهر، غذاى فادزهرى، دواى فادزهرى، غذاى دواى فادزهرى، سم مطلق، دواى سمى، مسهل ذوالخاصية،ّ دواى مسهل و دواى ملين را توصيف مىكند[14] .
در بخش غذا و دارو، ردهبنديى به دست مىدهد به اين ترتيب كه غذا مىتواند صالح الكيموس يا فاسد الكيموس باشد و هر يك از آن مىتواند لطيف و كثيف و متوسط باشد. و هر يك از اينها باز هم مىتواند كثير الغذاء و قليل الغذاء و متوسط الغذاء باشند پس هجده گونه حالت ممكن است: 18 = 3 × 3 × 2
مثلا در جدولى كه آورده: زرده تخم مرغ عسلى، لطيف و صالح الكيموس و كثير الغذاء دانسته شده است[15] .
فصل دوم. در بيان مركب القوى و ذوالخاصية و تأثير هر يك از اينها. در اين فصل ابتداء مراتب سه گانه قواى داروها را برمىشمارد و سپس به بحث از رأى شيخ الرئيس و ديگر محققين حكماء در اين باره مىپردازد و به تفصيل از اصطلاحات مركّب القوى و ذوالخاصية سخن مىگويد. در ادامه به بحث پيرامون ترياقها و به ويژه ترياق الافاعى پرداخته و سرانجام به تأثير فيزيولوژيك سموم در بدن مىپردازد.
فصل سوم. در بيان مزاج و اقسام امزجه و معرفت درجات آنها. در اين فصل ابتدا عناصر اربعه چهارگانه : هوا و آب و آتش و خاك را توضيح مىدهد و از تأثير و تأثرات آنها در همديگر بحث مىكند. و مىنويسد كه كيفيات چهارگانه گرمى و سردى و خشكى و ترى، دو تاى اوّلى فاعله و دو تاى ديگر منفعله هستند. و در طبيعيات كهن، خشكى و ترى را نسبت به گرمى و سردى، عَرَض مىپنداشتند و گرمى و سردى را جوهر.
فصل چهارم. در بيان طرق معرفت امزجه ادويه و اغذيه به تجربه و قياس.
براى تجربه، شش شرط برمىشمارد. و پس از آن نكات ارزشمندى يادآور مىشود از جمله اينكه چون در تجربه، مخاطرات بسيار است به نظر حكيم بقراط اشاره كرده و مىنويسد: بايد كه عندالتجربه اولا به حيواناتى كه امزجه آنها قريب به مزاج انسان باشد مانند بوزينه. نويسنده يادآور مىشود اگر قرار است آزمايشهاى تجربى بر روى انسان انجام گيرد نكاتى بايد رعايت شود كه او نُه نكته برمىشمارد. و براى نمونه نكته اول از مخزن الادويه نقل مىشود :
اولا به اشخاص قوى البنيه غليظ الطبع بلغمى كبير السن معتاد به افيون و افيونيات و امثال آن و يا اولا به واجب القتل به حسب حكم شرع شريف، بخورانند پس به ديگران. و درجه كيفيت و خاصيت و قدر شربت آن را معلوم نمايند[16] .
مطالعه اين فصل را به كسانى را كه به تاريخ داروسازى علاقمندند توصيه مىكنيم. در اين فصل نويسنده چند حكايت نقل كرده از آن جمله نوشته است كه عمل حقنه (Clyster) را جالينوس از طائر ـ پرنده ـ آموخت. در حكايت ديگر مىنويسد: گويند كه ميمونى را مار گزيد و او مشرف بر هلاكت بود ميمونها جمع شده برگ خِرْوَع ـ كرچك ـ را آورده ساييده در دهن آن مىگردانيدند و آن ثفل آن را مىانداخت تا آنكه شفاء يافت. و از اين دريافتند كه آب برگ خروع، ترياق سموم است. و همچنين اكثر چيزها از حيوانات نقل كردهاند[17] .
در اين فصل پس از آوردن «طريق معرفت امزجه و اغذيه به قياس»، به بخش «طعمها» مىپردازد و به نوشته او بر حسب استقراء نُه است: حرافت (تيزى)، مرارت (تلخى)، ملوحت (شورى) و حموضت (ترشى)، عفوصت (گسى) و قبوضت (گيرندگى) و دسومت (چربى گونگى) و حلاوت (شيرينى) و تفاهت (بىمزگى) كه مسيخ نيز نامند. و سپس مفصلا هر يك از آنها را جداگانه بررسى مىكند.
در ادامه همين فصل از رايحهها ـ بوىها ـ سخن دارد. و سپس به لونها ـ رنگها ـ مىپردازد او مىنويسد: استدلال به اينها ضعيف و مشوش و مضطربتر از روايح است. او الوان را شش نوع مىشمارد: ابيض (سپيد)، احمر (سرخ)، اصفر (زرد)، اخضر (سبز)، اسود (سياه) و ازرق (كبود). و توضيح مىدهد كه هر يك را صفتى خاص است مانند يقق و قانى و فاقع و غريب و هالك[18] .
فصل پنجم. كه «در بيان سبب اختلاف اقوال اطباء در ماهيت و خواص ادويه» است. در اين فصل پس از ذكر مقدمهاى پيرامون تاريخ تحقيق و تدوين ادويه مىنويسد: اول كسى كه متوجه تحقيق و جمع و تأليف ادويه گرديده و ديسقوريدوس يونانى بود… و او كتابى مسمّى به مقالات ستّه در بيان حشايش تأليف كرده، پس فولس (Paul) حكيم… پس اندروماخس اصغر (Andromachus) و او ترياق اكبر را جمع و تركيب نمود، پس جالينوس ملقب به رأس البغل (اسب سر) كه منافع ادويه مفرده را ذكر نموده ليكن متعرض بدل و مصلح و سائر احوال آنها نگشته. اول كسى كه متوجه ترجمه و نقل سريانى به يونانى شده ديدروس نصاراى بابلى است و او زياده از ترجمه، ديگر چيزى بيان نكرده. پس اسحاق ابن حنين از سريانى به عربى نقل كرده با زيادتى افادات و ترجمه او مسمّى به منقولات اسحاق گشته و حنين والد او اغذيه را از ادويه جدا كرده پس نجاشعه در آن باب تأليفات بسيار كردهاند.
و اول كسى كه از اهل اسلام متوجه تأليفات آن شده محمدبن احمد بن زكريا است كه كتاب كامل الادويه و كتاب شامل تحرير نموده، پس شيخ الرئيس ابوعلى سينا، پس ابن اشعث، پس ابوحنيفه دينورى، پس شريف، پس يحيى بن جزله صاحب منهاج، پس جرجيس بن يوحنا، پس صائغ، پس امين الدوله، پس ابن تلميذ صاحب مغنى، پس ابوريحان بيرونى صاحب تذكرة سويدى (؟)، پس مترجم آن، پس شيخ ابن بيطار، پس حاجى زين الدين عطار صاحب اختيارات بديعى، پس شيخ يوسف بغدادى مؤلف مالا يسع الطبيب جهله مشهور به جامع بغدادى، پس شيخ داود انطاكى مؤلف تذكره اولى الالباب، پس حكيم على گيلانى شارح قانون و او بسطى در ادويه داده، پس حكيم ميرمحمد مؤمن تنكابنى صاحب تحفة المؤمنين و او نيز بسطى داده، پس نواب معتمد الملوك حكيم سيد علوى. و در ادويه هنديه بهتر از دستور الاطباء موسوم به اختيارات قاسمى حكيم ميرمحمد قاسم ملقب به هندوشاه مشهور به فرشته و مجربات افضلى حكيم ميرمحمد افضل نيست. وليكن اين هر دو و ديگران نيز از اطباى هند هيچ يك متوجه بيان ماهيت نشدهاند. و طبيعت و افعال و خواص را خوب بيان ننمودهاند و بعضى ادويه هنديه را كه حكيم مير عبدالحميد بر حاشيه تحفه نوشته مبينتر و بهتر است[19] .
اين بخش كه از فصل پنجم نقل شد در زمينه سير تكامل داروشناسى نگارى تاريخ علم بسيار ارزشمند است. و براى كسى كه مىخواهد ادوار دانش داروسازى شرق را پيگيرى نمايد سودمند است.
فصل ششم. كه «در بيان طريقه اخذ ادويه و حفظ و حصانت آنها» است. اين قسمت مهمّ است چون چنانچه گياه يا جانور در شرايط خاصى، بخشهاى دارويى آنها تهيه نشود دارو عملا بىارزش خواهد بود. مثلا گياه بايد در چه فصل و ساعتى از روز و با چه شيوهاى جدا شود و طريقه خشك كردن و نگهداى آن، از جمله مواردى است كه در اين فصل به آن پرداخته شده است.
فصل هفتم. كه امروزه با اصطلاح «تاريخ مصرف» مىشناسيم چنين آمده است. در بيان اعمار بعضى ادويه مفرده و بالاجمال و الاختصار. كه پس از دستهبندى منشاء سهگانه داروها به كانسارى و گياهى و جانورى، هر يك را جداگانه توضيح مىدهد.
فصل هشتم. در «بيان آداب طعام خوردن و آب نوشيدن» و اطعمهاى كه جمع آنها با هم مناسب نيست. براى بهرهگيرى خوانندگان بخشى از آن نيز كه به كاربرد روزانه همگان مربوط است آورده مىشود كه به تندرستى تن كمك خواهد كرد.
و واجب است كه ظرف طعام در برابر رو باشد كه به محاذات، تناول شود نه برطرف راست و نه به طرف چپ. و نيز لقمه را بايد كوچك بردارد و نيكو مضغ ـ جويدن ـ نمايد و در تابستان، اوائل روز طعام سرد و در زمستان اواسط آن و طعام گرم و در بهار و پاييز طعام معتدل. و در شبانه روزى دو مرتبه يا يك مرتبه و اگر به هر دو روزى سه مرتبه خورده شود بهتر است… و بايد كه خوب بخايد و به ملايمت فرو برد… و نيز بايد كه چون طعام تناول نمايد هنوز قدرى ميل و رغبت به طعام و گرسنگى باقى باشد كه دست از طعام بكشد… و بعد از آن چند قدم راه رود كه به اين نحو تدابير، بدن اكثر صحيح و سالم و حواس نيكو و صافى مىباشد. و از درهم و پرخورى، بدن ثقيل و حواس كدر و بليد و انواع امراض و اعلال طارى مىشود.
فصل نهم. كه فىالواقع تخصصىترين بخش است و ويژه پيشه داروسازى است «در بيان احراق (سوزاندن) ادويه و تحميص (بو دادن) و تشويه (سرخ كردن) و قلى (نمكسود كردن) و تدبير غسل (شستشو) و احكام آنها و…» مىباشد. در اين بخش دستور احراق و تدبير و غسل و دستور آشاميدن و اتخاذ (استخراج) بيش از يكصد مادّه گياهى و جانورى و معدنى داده شده است.
مىدانيم امروزه نيز با حرارت دادن مواد غذايى و دارويى مىكوشند طول عمر و گاه قدرت آنها را افزايش دهند.
عقيلى در اين باره مىنويسد: بدان كه احراق ادويه و احتياج بدان از براى چند ماده است: يا از براى انتقال طبيعت آن است به طبيعتى ديگر و يا براى نقصان قوّت و كثرت آن است… خصوص در ادويه عين. و يا از براى تقويت يعنى زيادى قوّت و حدّت و شدّت نفوذ و انتقال مزاج آنها نسبت به مزاج ديگر… و يا از براى تلطيف جوهر آنهاست… و يا از براى تنقيه و رفع اجزاى غريبه آنهاست… و يا از براى مهيّا و قابل سَحِق ـ آسيا ـ گرديدن آنهاست… و يا از براى آنكه باطل گردد ردائيت و خباثت و سميّت جوهر آنها… يا صلباند و يا در آنها رطوبت فضليه لزجه است[20] .
فصل دهم. كه بخش الفبا گونهاى است و به كار اهل ديگر رشتههاى علوم هم خواهد آمد، «در بيان معرفت افعال ادويه مفرد و اسامى آنها به ترتيب حروف تهجى» است.
فصل يازدهم. كه «در بيان اصطلاحات طبيه متداوله» است و باز هم الفبايى گونه.
فصل دوازدهم. كه در «بيان اوزان طبيه هنديه و اهل ايران» كه در اينجا نيز ترتيب الفبايى ديده مىشود. در اينجا بد نيست كه بدانيم كه واحد «مَنْ» كه براى ما امروز معادل /3000 گرم است در آن زمان معادل /810 گرم بوده و در تأثير مثبت و منفى تهيه دارو بسيار اهميت دارد كه به ياد داشته باشيم واژهها از جمله اوزان بر حسب ذهنيت امروزى قضاوت نكنيم بلكه به زمان نويسنده و ديدگاه او باز گرديم و آنچه او گفته همان را مبنا قرار دهيم.
فصل سيزدهم. كه «در بيان بعضى امور متعلّقه به نجوم و طبيعيات» است به رابطه ميان خواص داروها و تأثير كواكب بر آنها مىپردازد.
در ادامه اين فصل، طى چهارده صفحه به شكل جدول از زحل و مشترى و مريخ و زهره و عطارد و قمر و خورشيد و مشخصات آنها مىنويسد. فى المثل هر يك از اينها چه قوايى دارند معادل كدام خلطها هستند و هر يك از دستههاى گياهى و جانورى و اندامها و بيماريها را نيز با سيّارگان و خورشيد مرتبط مىكند. و بعد هر يك از مفردات معدنى و گياهى و دارويى را يك به يك ذيل هر سياره يا خورشيد آورده است. يعنى پس از آنكه نام زحل را مىآورد ذيل آن نام داروها را آورده پس از اتمام آن به مشترى و سپس ديگر سيّارگان مىپردازد.
فصل چهاردهم. كه فرجامين و كوتاهترين بخش است «در بيان اسناد طب خال والد ماجد مؤلف و والد ماجد قدس اله سرهما و مؤلف».
بدان كه سند خال والد ماجد، حكيم مير محمد هاشم المخاطب به حكيم معتمد الملوك سيد علوى خان به والد اوشان استاد الاطباء و سيد الحكماء ميرمحمد هادى علوى و از اوشان استاد الاطباء و اسوة الحكماء ميرزا محمد مسيح والد ميرزا محمد تقى موسوى قدس الله تعالى اسرارهم و از ميرزا محمد مسيح به وسايط به اطباى خوز و طبرستان و از اوشان به اطباى حران و از حرانيان به بقراط حكيم و از او به اسقلبيوس و از او به حضرت سليمان بن داود پيغمبر ـ على نبينا و آله و عليهم السلام ـ مىرسد و فقير از والد ماجد خود و والد ماجد از حكيم ميرحمد تقى و حكيم مير محمد تقى هم از والد ماجد خود و هم از ميرمحمد هادى علوى بلاواسطه قدس الله تعالى اسرارهم و نيز فقير از جناب ارشاد مآبى ميرمحمد على الحسينى ـ مدظله العالى ـ اخذ نموده و القا يافته و به اينجا رسانيد[21] .
متن كتاب با مدخل «آبار» آغاز مىشود و به مدخل «يوز» ختم مىشود. شمار مدخلها بر حسب آنچه لكلرك پيرامون تذكره دارويى ابن بيطار نقل كرده حدود 1400 مدخل است و بايد در مورد مخزن الادويه همين تعداد مدخل وجود داشته باشد و شايد شمارى بيشتر. نويسنده نام مدخلها را بر حسب شهرت روزگار خويش آورده و اين نام ممكن است به هر زبانى باشد. ترتيبى كه رعايت كرده چنان است كه پس از ذكر نام عنوان، حركات چهارگانه هر حرف را طبق شيوه عربى بيان مىكند يعنى از اصطلاحات مدّ و فتحه و كسره و ضمه استفاده مىكند. سپس چنانچه در زبان علمى، مترادفهاى مصطلحى ديگر داشته باشد نامى مىبرد. و از ديگر زبانها و گويشها چنانچه در متون كهن معادلى وجود داشته باشد آن را نقل مىكند. از زبانها از يونانى، سريانى، فرنگى، هندى، عربى و ديگر زبانها و از گويشها به تنكابن و طبرستان و اصفهان و… اشاره مىكند. اگر اختلافى نيز ميان دانشمندان در مورد نامگذارى باشد بيان مىكند. سپس از ماهيّت آن سخن مىگويد كه امروزه با عنوان ريختشناسى (Morphology) شناخته مىشود يعنى خصوصيات گياه و يا درخت و شكل برگ و وضعيت ساقه و ريشه در نباتات يا وضعيت اندامها در حيوانات. سپس از طبيعت آن بحث مىشود آيا گرم است يا سرد، خشك است يا مرطوب، درجه چهارگانه هر يك از آنها را يادآور مىشود يعنى آيا هر يك از طبايع سردى و گرمى و خشكى و رطوبت در اين گياه در كدام درجه يك تا چهار است. مثلا يك دارو مىتواند خشك درجه چهارم باشد ولى گرم درجه اول يا بالعكس. امّا در طب كهن يك دارو نمىتواند هم سرد باشد و هم گرم يعنى بايد در اين ميان يكى را به او نسبت دهند و در مورد رطوبت و خشكى هم بايد يكى از اين دو را به آن نسبت داد منتها همچنانكه گفتيم شدّت آن متفاوت است. در ادامه از افعال و خواص آن سخن مىگويد و معمولا از خاصيّت درمانى آن دارو از بيماريهاى سر آغاز كرده و به پا ختم مىكند. به قول پزشكان و داروسازان امروزى، پس از ياد كرد ويژگىهاى درمانى از «عوارض جانبى» سخن مىگويد و به بيان خود از «مضرّات». و پس از اينكه زيانها را برمىشمارد، اصلاح كننده آن را نيز نام مىبرد كه آثار سوء اين دارو با كدام داروى ديگر برطرف مىشود. بعد به مقدار خوراك آن يا به تعبير امروزى دوز (dose) دارو مىپردازد كه چه اندازه بايد مصرف شود. سرانجام از بدل يا باز به قول امروزىها از «مشابه» آن در صورت در دسترس نبودن نام مىبرد.
آنچه تصحيح آثارى چون مخزن الادويه را دشوار مىكند ـ چون صيدنه بيرونى و تذكره ابن بيطار و تذكره داود انطاكى ـ واژههاى فراوانى است كه از زبانها و گويشهاى مختلف نقل شده و ثبت دقيق آنها كار دشوار است. چون در گذشته ب و پ، ج و چ، ز و ژ، ك و گ را يكسان مىنگاشتند و بر اين مسأله خطاى احتمالى مؤلفان و كاتبان افزوده مىشود. و هرچه به زمان كنونى نزديك شويم هر نسخه كتابت شده نسبت به قبلى شمار بيشترى نادرستى دارد.
و سرانجام فرهنگى الفبايى از نامهاى داروهايى كه در متن كتاب با نام ديگرى ذكر شده، آمده است تا با مراجعه به آن به مدخل آن در كتاب مراجعه شود و اين كار او، شايد نخستين بار در تاريخ داروى پزشكى ايران و اسلام باشد كه تا زمان او پيشينه نداشته است.
زمانى كه مخزن الادويه را براى پژوهشى از آغاز تا پايان بررسى مىكردم دريافتم مىتوان اطلاعات بسيارى در زمينه اجتماعى و اقتصادى و سياسى را به شكل غير مستقيم از متن اين كتاب و ديگر آثار او به دست آورد. حتى هنگامى كه در سال 1376ش كار تصحيح جوامع المعالجات او را آغاز كردم اين نكته را دريافته بودم كه هنگام ياد كرد سبب و نشانه و درمان يك بيمارى به مواردى از تاريخ علم برمىخوريم. از جمله در آنجا به موردى از روانپريشى فارابى در دمشق و بيمارى ماليخولياى ابن ماسويه در اواخر عمر اشاره شده است.
مطالعه اين اثر ارزشمند را كه در حجمى بيش از هزار صفحه قطع بزرگ رحلى، چكيده تلاشها و دانستهها و آزمودههاى نياكان داروپژوه ما را در اختيار ما مىگذارد به نسل جوان و پژوهندگان توصيه مىكنيم. شايد بهتر باشد سخن را اينگونه به پايان بريم كه دارنده دو كتاب مخزن الادويه و قرابادين كبير از اين نويسنده، در گذر زمان در خواهد يافت عصاره دانش داروسازى كهن تمدن يونان و هند و اسلام را در اختيار دارد. بايد نام و ياد دانشمندانى چون محمد حسين عقيلى خراسانى زنده نگاه داشته شود و با شناساندن پژوهشهاى او، نسل امروز شرقى از حسّ حقارت علمى مطلق خارج شود كه بدانند نياكان آنان چه رنجها كشيدهاند تا چنين ميراثى را براى آيندگان بر جاى گذارند. روانش در پناه پروردگار آسوده باد و از رحمت الهى در بهشت جاودانى برخوردار.
[1] . قرابادين كبير، محمد حسين عقيلى خراسانى، ص 13.
[2] . نزهة النواظر، ج 7، ص 445.
[3] . پزشكان نامى پارس، محمدتقى مير، ص 82.
[4] . تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، سيريل الگود، ص 466.
[5] . طب در دوره صفويه، سيريل الگود، ص 103.
[6] . تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، سيريل الگود، ص 466.
[7] . پزشكان نامى پارس، محمدتقى مير، ص 84.
[8] . طب در دوره صفويه، سيريل الگود، ص 104.
[9] . مخزن الادويه، ص 1.
[10] . مخزن الادويه، ص 2.
[11] . مخزن الادويه، ص 2.
[12] . مخزن الادويه، ص 2.
[13] . مخزن الادويه، ص 4.
[14] . مخزن الادويه، ص 4 تا 11.
[15] . مخزن الادويه، ص 6.
[16] . مخزن الادويه، ص 16.
[17] . مخزن الادويه، ص 17.
[18] . مخزن الادويه، ص 22.
[19] . مخزن الادويه، ص 23.
[20] . مخزن الادويه، ص 29.
[21] . مخزن الادويه، ص 80.