به باورم سخت اندکند کسانی که قلمرو شرق شناسی در گذر عمر به راستی خوب و جدی و پهناگستر متن خوانده اند یعنی به تقریب تمامی منابع مرتبط با رشته تحقیقی و تحصیلی را واکاویده و البته خوب هم فهمیده باشند خاصه میراث مکتوب ایرانی نیاکانی شان که از پس سده ها دیردستیاب یا نایاب رو دیرفهم شده اند و آنچه در این باره به زبانهای بین المللی یعنی انگلیسی و فرانسه و آلمانی و عربی نوشته است . چنین است سرزمین ایران در همه دورانها. در همه عمر با کمتر از انگشتان یک دست آشنا شده ام چنین بوده باشند . هوشنگ اعلم و کاظم برگ نیسی را به چشم دیده و از محضرشان بهره مند بوده ام. یکی از مهمترین آنها نیز در میان پارسی زبانان عبدالحسین زرین کوب بروجردی تبار است.
بر سر سخن خویش بازآییم. سعدی درباره نوشتهاش گفته است که سخنش را چون ورق زر دست به دست میبرند. زنده یاد زرینکوب نیز شهرتش همان صفت کتابهایش در میان همگنانش بود. از كودكى نام عبدالحسین زرینکوب با گوشم آشنا بود. دورادور و از پس برگهای آٍثارش برايم تشخصی ناب داشت. به واقع با عشق كتابهاى او كه در سالهاى پيش از انقلاب به تقریب تماماً با نشان انتشاراتی اميركبير و البته روزگار شادروان عبدالرحيم جعفرى منتشر میشد بزرگ شدم. در پيشخوان مغازهها و قفسههاى كتابفروشيها كارهايش را مىديدم و پى مىگرفتم. به باورم در چشم و چراغ كودكىام نشان مىداد آثارش به جز دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى از جنبه گيرايى و اشتمال بر دادههاى نو و برانگيختن شوق مخاطبان از ديگر همتايانش به قول عوام سر و گردنى بالاتر مىايستد.او را ذهن نوجوانانه ام سخت باشکوه می پنداشتم. حقیقتا هم اشتباه نمی کردم. سالها که گذشت و استادان فراوانی را دیدم که بسیاری شان کوچکتر از آن بودند که نمایانیده شده بودند به یک معیاری دست یافتم. اینکه اگر عظمت کسی پس از دیدن اول یا مکرر و در گذر زمان بتدریج فروریخته شود بزرگ بودگی اش سرابی بیش نبوده است. زنده یاد زرین کوب از معدود کسانی بود که طی چهل ساله گذشته بلندای حرمتش برایم کاسته نشده است حتی وقتی او را از نزدیک دیدم. می شنیدم.
پس از پیروزی انقلاب از دانشگاه بيرون آمده بود. در این میان دست کم یکی از آثارش و چنانکه مسموع شد به دست یکی از همکاران دانشگاهی که از احسان و اشراق نامی بیش نداشته به یغما رفته بوده است که برای بالا رفتن پله بله برای ملاقات با خدا جز نردبانی شکسته برجای نمی ماند. از سوی دیگر طی بیست و یکسال تا زمان مرگش تصوير و حضورش در صدا و سيما و مطبوعات نيز چندان انعكاسى نداشت. فراتر از آن گاه هویت امنش آماج پرتابه های افترای کیهانی می شد که البته پیکره نیکنامی اش بر زمین نیفتاد بلکه به آسمان رفت.. س زنجيره ارتباطى او با مخاطبانش به تقريب همان كتابهايش بود كه اندك اندك با نام انتشارات علمى و در گذر زمان با نام نشر سخن منتشر مىشد. شايد بيشتر اوقات وى در بيست ساله پايانى عمرش همين بود در گوشه فراغتى بنشيند و كتابى جديد عرضه بدارد.
هنگامى كه به روزگار نوجوانى و جوانى نوشتههايش را مىخواندم درمىيافتم متون فراوانى را به زبانهاى گوناگون خوانده است و شيوه كارش را نيك مىداند. نگاهش به موضوع ادب و تاريخ و فرهنگ ايران ـ اسلام، نگاهى از فراز به فرود بود. گويى با مرشدى بزرگ اين مسير را از آغاز تا پايان پيموده است. در طی سالهای پیش از مرگش خبرهایی را میشنیدم که برایم همچون بسیاری دردمندان این ملک اسباب رنجیدگی بود. از اتهاماتی که در روزنامهها به او میزدند تا تنگناهای مالی که ماوقع را شادروان دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی نوشت که دوستداران زرینکوب آن را میدانند. پس به خاطره شخصیام بسنده میکنم تا ذکر جمیلی از او کرده باشم که برگردنم سخت حق نان و نمک علمی دارد.
مهرماه 1366ش بود كه دكتر ابوالفتح حكيميان ـ استاد زبان و ادب فارسى دانشگاه ملّى ايران در سالهاى پيش از انقلاب ـ كه پس از انقلاب 1357ش از دانشگاه بيرون آمده بود و گاه به گاه مقالهاى براى دائرةالمعارف بزرگ اسلامى مىنوشت، به اصرار خود در دفترى كه در خيابان ميرداماد تهران داشتم با ما همكارى مىكرد. خدايش بيامرزد كه برخى راهنماييهايش هنوز برايم سودمند است كه در جاى خود اشاره خواهم كرد. روزى از او خواستم، تماسى بگيرد و با عبدالحسين زرينكوب ديدارى داشته باشيم. عصرگاهى پاييزى در آبانماه همان سال به اتفاق او به منزل ايشان در خيابان ميرزاى شيرازى رفتيم. وقتى به خانهاش وارد شدم، خانهاى ديدم ساده و تقريبآ تهى از هرگونه آرايه زندگى متعارف ايرانى. شايد تنها يك لامپ يا لوستر كوچك قديمى ميانه پذيرايى آويزان بود. فرشى به چشم نمىخورد. پردهها و مبلها قديمى بودند، حتى خانهاش از شمارى دانشجويان دانشگاه سادهتر مىنمود. به پذيرايى خانهاش كه وارد شديم، چند دانشجوى كارشناسىارشد آمده بودند تا به قول طلبههاى حجرههاى قديمى نزد او تلمّذ كنند. چون دكتر حكيميان را ديد، سراپا ايستاد و از دانشجويان عذرخواهى كرد و كلاس را تعطيل نمود. نمىدانم سبب چه بود؟ شرم بود يا احترام؟
اندوه ژرفى در پس زمينه چهرهاش ديده مىشد كه اگر پيشينهاش را مىدانستى تعجب نمىكردى. او برادر بزرگ خانوادهاى بود كه يكى يكى برادرانش پيش چشمش جوانمرگ مىشدند كه اكثرآ همچون او در زمينه شعر و ادبيات فعال بودند. از سوى ديگر فرزندى نيز نداشت. وقايع انقلاب و جنگ و خاصه اندوهش از بىاعتنايى به ميراث نياكان تاريخ و تمدن ايران مزيد بر علّت شده بود. از ميان علل جسمانى، عارضه قلبى به مجموعه آنها افزوده شده بود. گويا حق و حقوقش نيز از سوى انتشارات اميركبير به خوبى و به درستى به دستش نمىرسيد. اصيلى بود كه از اسب افتاده بود. به باورم درآمدش به نوشتن مقاله و كتاب محدود مىشد. همسرش اصالتی خراسانى داشت: خانم دكتر قمر آريان. روزى در تلويزيون ايران و پس از مرگ دكتر زرينكوب با دكتر آريان مصاحبهاى داشتند. از او پرسيدند چرا دكتر زرينكوب اين همه پُر كار بود و شما كم كار كردهايد؟ گفت وقتى كه مىديدم مدت زمانى كه او مىتواند يك كتاب ارزشمند ارائه دهد و من در چند برابر زمانى آن نيز موفق به اين كار نمىشوم، تصميم گرفتم خدمتگزار او باشم و زندگى را براى او آرام نگاه دارم تا او در آرامش به كارش ادامه دهد.
مدّت زمانى كه در حضور ايشان بودم فروتنى نابى را به چشمانم ديدم كه به تقريب پيش و پس از آن كمتر ديده بودم. باور نمىكردم شخصيتى همچو او همچون يك كودك دبستانى مؤدب دوزانو و دست بر زانوان بىآنكه كاملاً به صندلى تكيه زده باشد دو ساعت در مقابل جوانى بيست و سه ساله بنشيند. فضاى آن روز خانهاش برايم حس ابديت داشت. گويى درى از باغ ملكوت بدان باز شده بود. اتفاقى كه شوربختانه تا زمان مرگش تكرار نشد. فراموش نمىكنم غروبگاه كه از خانهاش بيرون آمدم رو به آسمان كردم و از فرط شوق گفتم به قلمرو ادبيات و تاريخ خواهم پيوست و از دندانپزشكى فاصله خواهم گرفت. اين اتفاق كوچك و ساده بود كه مسير آيندهام را برايم رقم زد. نوروز 1394ش كه به همراه على دهباشى از سعادتآباد از منزل دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى به سمت مركز شهر مىآمديم وقتى ماوقع را گفتم ايشان ذكر جميلى از زندهياد دكتر غلامحسين يوسفى ـ استاد دانشكده ادبيات دانشگاه مشهدـ كرد. افزود كاش ايشان را مىديديد كه نماد فروتنى بودند. امّا اين بخت گرچه از من گرفته شد تا حضوراً اين استاد را ببينم ولى طى ساليان گذشته كه به پژوهش تاريخ پزشكى ايران و اسلام روى آوردهام در ميان تصحيح متون پزشكى كهن يك سده اخير ويراسته ايشان از ترجمه تقويم الصحه را نماد پردازش پزشكىنامههاى فارسى مىدانم. همه روزه كمابيش پيش روى چشم دارم. هرگاه از من مىپرسند كه به باورم چه كسى در اين زمينه بر صدر مىنشيند نام ايشان و نام اين كتاب را بر زبان مىآورم.خدای را هماره سپاسگزار هستم که با شمار فراوانی از نیکنفسترین استادان سه دهه اخیر همنشینی داشتهام. اینکه بختم بوده است به تقریب شش سال در فاصله 1381-1387 همه هفته در کتابخانه مجلس شورای اسلامی در کنار روانشاد عبدالحسین حائری بوده باشم. اینکه طی سالهای گذشته ولو از راه دور و از طریق شنیداری نفس گرم دکتر احمد مهدوی دامغانی حقالسهم من بوده باشد. همایشان با همان مهربانی پدرانه و گاه با صدای بلند از جنس لرزش و اشکآلودگی برایم دعای خیر دارند و به تقریب از من میخواهند که به تعبیر خودشان عتبه مبارکه آستان رضوی و آستان معصومه را ببوسم. خدایشان تندرست و کامروا داراد. ایدون باد.
4 پاسخ
تو زمینه ای که فعالیت میکنید جزو بهترین
سایت ها هستید.
بهترین وبسایتی که تاحالا دیدم.ازتون متشکرم
سلام.خواستم بابت وبسایت خوبتون ازتون تشکر
کنم و امیدوارم باعث ایجاد انگیزه براتون
بشه
سلام میشه لینک داخل مطلبو چک کنید.برای
من مشکل داشت.ممنون