دستور الوزراء
پیام فرازین یاد شده از سوی سهراب سپهری اهل کاشان که شهری زیرمجموعه استان اصفهان است کمابیش در طول تاریخ ایران از سوی اصفهانیان به خوبی مراعات شده است. نوشته کنونی با نیم نگاهی به شخصیت منحصر به فرد اصفهانیها نسبت به دیگر مردمان ایران تدوین شده است. اینکه خوشبختانه در طول تاریخ به بلیه فلسفهزدگی محض و انتزاعیات گرفتار نیامده بودهاند. از آیین دینی نیز بهینهاش را برگزیده بودهاند. مردمانی نالنده و شکایتکننده از روزگار نبودهاند. دستور فردوسی را به خوب رعایت کرده بودهاند که دریافتهاند که
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی زاید و کاستی
اندرز غنیمت شمردن دم از سوی خیام و مولانا در غزلیات شمس را نیز به کار بسته بودهاند. خرد سعدی را آویزه گوش کردهاند. آب و هوای آن را نیز که بر شخصیت آنها مؤثر بوده حکمای پیشین ستوده بودهاند. مردمانش از زندگی این جهانی بهرهای تام برده و بدان شوق داشتهاند. سپاهان در اندرون واژهاش نیز نظم و انضباط نهفته دارد. در مقالات خویش و خاصه در باب ابوتراب نفیسی بارها به مختصات اصفهان و ارزشهای مردم اصفهان اشاره کردهام .
به باورم هوش و خرد همراه خون و شیر از زهدان و پستان مادران به جان و دهان نوزادان اصفهانی سرازیر میشود تا یاختههایشان از عقل زنده لبریز گردد. خرد کاربردی اصفهانیان دوست داشتنیترین چیزی است که در آنها یافتهام. شگفت است که هیچ چیز شوق آنها را به حیات کوتاهمدت این جهان نمیکاهد. شاید اینکه طنز اصفهانیها مشهور عام و خاص است سببش همین بوده باشد که از تلخکامیهایی انتزاعی فرساینده روحسخت روی برمیتابند. زندگی در بستر این شهر ولو در عصر فنآوری آهن و سیمان قرن بیستم و بیست و یکم جاری است. نتیجه اینکه به باورم مؤلف کتاب زیرین نمی تواند اصالتاً اصفهانی بوده باشد زیرا از نظر خلق و خوی فرزند خلف این شهر به شمار نمیآید.
اين كتاب نوشته نويسندهاى به نام محمود بن محمد بن حسین اصفهانی از نویسندگان سده ششم است كه شادروان رضا انزابىنژاد آن را ويراست و انتشارات اميركبير به سال 1364 منتشر كرد. مدتی پیش یادداشتی نوشتم که حاصل تأملی درباره وضعیت نویسنده خاصه معیشت او بوده است. امیدورام روح صاحب قلم کتاب مذکور از انتشار این یادداشت آزرده نشود و به بلیه نفرین او از پس عالم ملکوت گرفتار نیایم:
1. به باورم مؤلف وضع مالى سخت بد و به تعبير امروزى بحرانى و اندوهبرانگيز بوده است. همچون بسيارى ادبا و اهل علم راستين پهنه تاريخ ايران بوده كه به سبب شوق به علم و ادب و هنر، شيفتگى را بر عقل سليم برترى داده بوده است. اينكه خرد فطری خداداد فرونهاده شده و پى عشقی درونى و اعتياد به قلم یعنی خواندن و نوشتن به راه افتاده و راه سرگشتگی و اسقاط از معيشت را پيش گرفته بوده است. بسیاری از معاصران را دیده و به گوش خویش از استادان بسیاری هم شنیدهام که در این باب البته حکایات فراوان است. از جمله روایت دکتر مهدی محقق از تنگناهای شادروان میرزامهدی آشتیانی تهرانی که سخت برایم تکاندهنده بوده است. پس از فروپاشی سلسله پهلوی نیز بسیاری به بحرانهای اقتصادی فراوانی گرفتار شدهاند خاصه که پای به سن گذاشته و نمیتوانستهاند باورهای چند دهه عمر خود را تغییر دهند. میخواستهاند رنگ نبازند. چنین است وضع معیشت کسانی همچون شادروان دکتر فریدون آدمیت که بر سر باورهایش ایستاد که امروزه هم زیر پوست شهرهای جهان خاصه ایران نمونههای آن اندک نیست. هماره فرزانگان راستین خاصه در میان اهل دانش و پژوهش چنین تلخکامیهایی را تجربه کردهاند. هم از اینروست که دریافتهام اصفهانیان بیشتر به علوم و صنایعی روی میآورند که منتهی به آبباریکهای برای معیشت این جهانی شود.
2. منطقاً در زمان مولف به شيوه امروزى حقوق بازنشستگى و بيمهاى نیز در كار نبوده است. هر روز خطر فقر مالى و كُشنده آن هم در شهرى كه احتمالاً خانواده آنها را به علم مىشناختهاند خاصّه اگر زادگاهشان هم بوده باشد بسيارى را تهديد مىكرده و در تنگناهاى تلخكامانه استخوانسوزى قرار مىداده است. يادكرد كرامات و ستايش فراوان خلفاى عباسى و فاطمى و یا شاهان پيشين ایران از سوى شمار انبوهى از شاعران و نويسندگان كه هدايايى گرانبها به ستايشگران مىبخشيدهاند گواهى بر اين مدعاست. از جمله سراينده جواهر المقال سده نهمى كه اعتراف کرده در روزگار متوارى بودن خویش در نیمه قرن نهم برای بزرگی در حکم صدراعظم آن زمان بخشى از الحاوى في التداوى را به شعر فارسى درآورده بوده است.
3. چندى پيش حكايتى خواندم كه برايم سخت تكاندهنده بود. روزى مردى از دنياديدهاى مىپرسد مىتوانى دوزخ را براى من وصف كنى؟ حكيم پاسخ مىدهد پيرى! باز مىپرسد مىشود درجهاى پيشرفتهتر از دوزخ را توصيف نمايى؟ مىگويد پيرى و بيمارى. سرانجام مىپرسد ژرفترين و پايينترين درجه دوزخ كجاست؟ مىگويد پيرى و بيمارى و فقر ! مىپندارم مؤلف اين كتاب در قعر دوزخ از این نوع اين جهانى بوده است.
4. بازى با واژهها در علوم مختلف تجلّىهاى گوناگونى دارد. نمونه شعرىاش مىشود خاقانى و نمونه نثرىاش مىشود مقامات همدانى و مقامات حريرى و ذيل نفثةالمصدور نجمالدين ابورجاى قمى و دستورالوزرا. چينش آرايشگرانه واژهها يادآور هنرمندان اصفهانى در ميدان نقش جهان چهار سده گذشته است. تكرارهاى هنرمندانه چشمنوازى كه خريداران هنر را به سوى خود مىكشاند.
5. به باورم روح يهوديت شهر اصفهان كه همانا مشهور به تجارتپیشگی و زیرکی هستند و از سوی دیگر این دیار در تاريخ به نام يهوديه نيز معروف بوده در شخصیتبخشی مردم این شهر مؤثر بوده است.
6. چندانکه زنانى مشتریجوی هستند كه هر بار براى يك مشترى جديد خود را در برابر آينه مىآرايند. گاهى موى را كوتاه مىكنند. گاهى آن را رنگ مىكنند. زمانى هم خط چشم مىكشند. شماری نویسندگان نیز چنینند. به باورم خلق چنين متونى در برابر آثار بزرگانی همچون حافظ و فردوسى كه صرفاً براى ناموس وطن خود را آراسته مىكردهاند همانند کسی است كه از اين هنر براى كسب رزق و روزى استفاده مىكردهاند. حرمت نهادن و زنده بودن تاريخ ادبيات هر قوم و زبان در جهان و از جمله فارسى به سبب همين پاكدامنىها كسانى از جنس برزويه طبيب يعنى مقدمهنويس كليله و دمنه، سعدى شيرازى، جلالالدين محمد بلخى و سهراب سپهرى است که پاکی و خرد ناب را میستایند و پاکان و خردمندان نیز آنها را مىستايند.
7. چنين شخصى قطعاً تمكن مالى پدرى داشته كه به باورم تمامى عمر را بر سر واژهبازى گذاشته و به سبب اينكه همچون امروز حوادث زمانه و نرخ تورم هماره در ايران وجود داشته سرانجام به فقر و فاقه اقتصادى افتاده بوده است. البته زندگى اينگونه اهل علم و قلم براى امثال بنده نيز بايد آينه عبرت بوده باشد.
8. چنين تفكّرى نشاندهنده انحطاط جامعه قرن ششم پيشاچنگيزتازى نيز هست. زيرا در همين قرن است كه در آثار ادبى مىخوانيم كه در شهر اصفهان كتاب را به ترازو مىفروختهاند و بابت هر يك من كتاب، يك من نان میدادهاند. سندى محكم كه پيش از يورش مغول نيز علم بیارزش بوده و كتابهای خطی اينگونه از ميان مىرفته است. انگارى قصه تكرارى تاريخ است كه ايرانيان هيچگاه كتاب و دانشدوستى راستين را مثل زاغچهاى كه سهراب سپهرى گفته بوده است كه سر يك مزرعه جدى نگرفته بودهاند. اكنون نيز شايد ارزش نسخه خطى به سبب ارزش اقتصادى آن باشد که نامش بر سر زبانها افتاده است. دردى است عمومى و همه زمانى و همهمکانی كه اساساً به وقت تورق كتاب نيز ذهن در اغلب اوقات جاى ديگرى سیر میکند.
9. از كودكى مىشنيدم كه بزرگان فرزانه جهان هيچگاه كسب درآمد از دانشآموختن را شايسته نمىدانستهاند. فراتر از آن نوشتن در برخى مكاتب از جمله شمارى اديان هندوستان شوم دانسته مىشده است. چندى پيش از زبان ناديا كومانچى ورزشكار برجسته جهانی رشته ژيمناستيك اهل رومانى كه قهرمان جهان در چند دهه پيش بود در پاسخ به خبرنگار كه چرا خاطراتتان را نمىنويسيد، شنيدم كه خردمندانه گفت احساس مىكنم اگر خاطراتم را بر كاغذ ثبت كنم ديگر به پايان مىرسد و براى خودم چيزى نمىماند. مقصودش اين بود كه از ذهن و روحش زدوده خواهد شد. راست مىگفت.
10. تعبير شفيعى كدكنى درباره فلسفه قرن چهارم هجرى به بعد كه از زمين به آسمان رفته بوده در مورد اينگونه نوشتهها نيز صادق است. اينكه در عالم ذهن و تخيل پرواز كردن و از بيرون غافل بودن كه تركان غز و مغول از راه برسند و نيروى مقابله با آن نبوده باشد از عقل سليم به دور است. شايد سعدى حق داشت داستان منجم را به ياد ايرانيان بياورد كه به شكل غيرمستقيم نقد علماى روزگار خاصه علوم انتزاعى بپردازد.
11. اين كتاب، همچون آيينه بزرگی مرگ جامعه ايران در قرن ششم را نيز نشان مىدهد كه ميان كلمه و معنا فاصله ژرفى افتاده بوده است. اينكه اگر جسم آدمى يا جانورى را به كلمه تشبيه كنيم كه روح آن معناست مگر جز آن است كه فاصله ميان اين دو يعنى برجاى ماندن يك نعش بويناك؟ اينكه اختلاف طبقاتى ُاقتصادى نیز همچون امروز بسيار زياد و رو به افزایش بوده است.
12. آزار دادن زيردستان از جمله دانشجويان و دانشآموزان با متون دشوارفهم از دیرزمان به عنوان سند سواد نویسنده سخت رايج بوده است. گواهش اينكه تدوين اين كتاب نشانه هنرمندى مصنّف شمرده مىشده است. در همين قرن يكى از سختدريابترين آثار نثر فارسى همچون راحة الصدور پديد آمده بوده است. يكى از آزاردهندهترين دورههاى مطالعاتى بنده نیز خوانش كتاب اخير بود كه با دوستم محمّدمهدى معلمى در تابستان 1388ش به شكل خوانش دوگانه و گفتمان دو سويه درباره مفاهيم آن داشتيم. نادلچسبترين بخش نيز ستايشهاى اغراقآميز قلجارسلان بود. خوانش اين كتاب دو ماه زمانبر شد.
13. با اين همه، اين كتاب گنجينهاى از الفاظ عربى است كه براى ممارست متون كهن نيكوست تا اصطلاحات زيادى از عربى در ذهن خواننده جايگير شود.
14. نام كتاب هم جالب توجّه است. دستور در زبان فارسى يعنى وزير و دستورالوزراء يعنى وزيرالوزراء يا همان عبدالله عبدالله كه رئيس امور اجرايى جمهورى اسلامى افغانستان است.
15. به باورم بعيد است مؤلف اصفهانى اصيل بوده باشد زيرا اصفهانى راستین عمرش را اينگونه تلف نمىكند كه سرانجام به اندوخته مالى عظیمى نينجامد. دستکم استیصال اقتصادی نداشته باشد در اين زمينه خاطرهاى هم دارم. اول بار كه در تهران به ديدار دكتر غلامحسين ابراهيمى دينانى ـ استاد فلسفه دانشگاه تهران ـ رفته بودم نتوانستم پرسشى كه سالها در ذهن داشتم از ايشان نپرسم. گفتم جسارت است امّا هر چه مىكنم و عليرغم تهلهجه اصفهانى شما نمىتوانم بپذيرم اصفهانىتبار بوده باشيد. پرسيد چطور مگر؟ گفتم اصفهانى درسى نمىخواند و كارى پيشه نمىكند كه ته آن مايهاى مالى نداشته باشد. قهقههاى سردادند و سهمى از آفرين پدرانه نصيبم كردند و گفتند درست است. پدرم يزدىتبار بود كه در جوانى براى كار به اصفهان آمد. در اين شهر ازدواج كرد و من به دنيا آمدم.
همشهرى و دوست ديرينم آقاى محمدرضا فاطمى قمى كه از ارادتمندان استاد بود از در مخالفت درآمد. نمىپذيرفت. میگفت اصفهان دانشمندان بزرگى داشته است. وقتى نام شادروان جلالالدين همايى را گفت. گفتم ايشان نواده هماى شيرازى بوده و ريشهاى در اصفهان نداشته است. نام جهانگیرخان قشقایی را گفت که استاد فلسفه بوده که گفتم نامش مشخص است از عشایر فارس بوده است.
16. البته نگارنده اين سطور در خاطرات استاد فقيد همایی خوانده است كه وقتى در زمان تأسيس دانشكده ادبيات اصفهان پيشنهاد رياست آن را به او داده بودند نپذيرفته بوده است. از سر درد گفته بود اصفهان هیچ حقى به گردن من ندارد. چه شبها كه گرسنه خوابيدم و يكى مرا به مهمانى نخواند. افزوده بود كه مدّت بيست سال در شهر اصفهان به شاهزادههاى قاجارى درس مىداده است. يك بار هم او را براى خوردن غذا در خانه نگاه نداشته بودهاند.
اولاً قاجاریان ریشهای ترکتبار داشته و اصفهانی نبودهاند. دیگر اینکه به باورم اصفهانیان به سبب هوش فراوان معلم سرخانه نداشتهاند و با ارزانترین روش ممکن کسب دانش میکردهاند. نازپروردگی کمتر در میان نسلهای اصفهانی گزارش شده است. از سوی دیگر چنانکه یاد شد دليل آن واضح است که همايى شيفته دانش از جنس علوم قدیمه بوده همچون فلسفه و طب و نجوم بوده است. اینکه هیچکدام به تعبیر امروزی نان و آب نمیشده است. همو برای گذران معیشت به تبریز و سرانجام اصفهان کوچ میکند.
البته سالها بعد خود او اعتراف كرده بود كه پس از بيست سال چون نسخههاى تصحيح انتقادى التفهيم تأليف ابوريحان بيرونى فروش نرفته بوده در دهه سى شمسى از سوى دولت وقت دستور خمير كردن آن صادر مىشود. البته اصفهانيان پيشاپيش هر يك از ايرانيان آيندهنگرى بيشترى دارند و از صرف وقت در این زمینه پرهیز کرده بودهاند. زيرا باور كردهاند خاك ايران با علم همان اندازه بيگانه است كه روغن با آب.
17. خدا مرا عفو كند كه مىنويسم به باورم مصنف اين كتاب از نظر پزشکی و روانشناسی خَلقاً و خُلقاً بيمار بوده زيرا از صراط فطرت اصلى بشری سخت دور افتاده بوده است. از جنس دانشمندانی که وجودشان نتوانست خلق را به ایستادگی در برابر مغول وادارد و خلق نیز به سخنان اینگونه کسان گوش فرا نمیدادهاند. به تعبیر قرآن ضعف الطالب و المطلوب.
18. چكيده آنكه اين كتاب آيينه عبرتى است براى فروروندگان در تراشدهى واژههاى تصنعى كه سبب مىشود از يك عنصر اصلى خالى بماند يعنى راستى.