پیش از این بخشهای لندن و روسیه و نیز برلین – پاریس از این سفرنامه به سبب همراه کردن مخاطبانی که با این سفرنامه آشنا نبوده اند با لذتهای نگارنده این سطور در همین صفحه به دست داده شده است . اینک بخشی که شامل حرکت از لندن و از مسیر دریای آتلانتیک به آمریکاست و گزارش آمریکاگردی او در سال 1315هـ/1276ش/1897م به دست داده می شود. امید که یاد این کوشندگان که با قلم برای آیندگان خاطرات و تجربات را ثبت کردند از سوی هموطنانشان فراموش نشود. نیز به او اقتدا کرده و سوانح عمر خاصه بخش های شیرین سفرهای خویش را مکتوب بدارند زیرا به مصداق ضرب المثل فارسی بادآورده را باد میبرد ممکن است روزی با نبودن برق یا تغییر فناوری اینترنت نیز از رده خارج شود و آنچه بر کاغذ ثبت نشده باشد از دست خواهد رفت. زیرا فناوری رایانه ای که طی چند دهه این چنین رشد کرده و رخنه پذیری یافته قابل مقایسه با مکتوبات چند هزار ساله نیست. تردیدی ندارم فضای مجازی همچون نامش دروغین است و همچون سراب.
شنبه نهم صفر المظفر
روز حركت است از لندن. قيمت بليت درجه دوم از لندن الى نيويارك هشت ليره و نيم است. ديشب خبر به اداره كالسكهخانههاى محلّى دادم كه صبح زود در فلان ساعت عازم فلان استاسيون هستم. اسم خود را و نمره منزل را يادداشت نموده. صبح زود كالسكه حاضر شد، عازم استاسيون راه آهن شدم. كالسكههاى روز عليحده، و كالسكههاى شب عليحده است. صبح به آن زودى كه مىرفتم عمله احتساب مشغول تنظيف شهر بودند و گاريهايى بارى از قبيل نانفروش و زغالفروش و سبزىفروش و شيرفروش در آن ساعت در حركت بودند. ظرفهاى حلبى شير را در كوچه درب خانهها، شيرفروش گذارده، مىرفت. بارى دو ساعت بعد رسيديم لب دريا كه اسمش سوسهامتون است. كشتى بزرگ عاليى ديده شد كه نام شريفش نيويارك است. اين كشتى از بس كه ملوكانه است و بزرگ، وقت غذاخوردن شيپور مىزنند. متجاوز از دويست نفر در سر ميز غذا بودند در درجه دوم كه من بودم. بارى، دريا آرام و خوب بود مردم خوشحال بودند.
يكشنبه دهم صفر، درياى آتلانتيك
زندگانى صحيح را اين مردم دارند. در نهايت آزادى يك نفر زن بىنهايتْ بلند خنده نمود، ديگران هم همراهى نمودند. كسى نبود بگويد ضعيفه شرم كن! چه قدر مىخندى؟ بارى اين كشتى در بيست و چهار ساعت، چهارصد و هفده ميل حركت نموده است. به نوعى كار مسافرت را آسان نمودهاند كه هر كورى مىتواند سفر نمايد، مشروط به دانستن زبان. اقسام كتابچهها چاپ نموده، مرتّب گذاشتهاند. هر كس به هر نقطهاى از آمريكا مىخواهد سفر كند كتابچه آن حدود را برداشته مطالعه مىكند. نقشه آن مملكت و تمام مطالبى كه براى مسافرت لازم است از قيمت و تفصيل همه را نوشته است. آن قدرى كه در دريا مسافرت نمودم، در هيچ جا ديده نشده بود صابونى را كه از آب دريا كف كند. فقط در اين كشتى ديدم صابونى كه با آب دريا كف مىكند. بارى از لب درياى لندن الى نيويارك، سه هزار و يكصد ميل است كه مىگويند روز هشتم مىرسد.
دوشنبه يازدهم، آتلانتيك
صبح، مردم تازه از خواب برخواسته بودند. ديدند كشتى ايستاد چون كه معمول نبود در وسط دريا، كشتى بايستد. هر كس مضطربانه بيرون دويدند كه ببينند چه واقع شده است؟ معلوم شد كه يكى از عملهجات كشتى كه عمرش سر آمده است خود را به دريا انداخته است. لهذا كشتى كوچكى پايين كردند آنچه تفحص نمودند اثرى از آن مجنون وادى فنا، در اين درياى محيط ظاهر نشد. كشتى حركت كرد همه روزه يك ساعت در ساعتها تفاوت پيدا مىشود. پنج ساعت از لندن به نيويارك فرق دارد، و قريب پنج ساعت لندن به طهران.
چهارشنبه سيزدهم
امروز صبح اعلام كردند كه بعضى از خانمها به واسطه اغتشاش دريا مريضند، لهذا كسى زدن پيانو و خواندن را مرتكب نشوند تا فردا. همچنين اعلام نمودند كه فردا شب مجلس كانسرت است. يعنى مجلس ساز و آواز منعقد است و پول جمع مىكنند براى اشخاص فقير كه در ساحل اين دريا مواظبت دارند بر اينكه هرگاه كشتى در اين نزديك بشكند يا مبتلاى به طوفان گردد در نجات آن بكوشند. در حقيقت اينها فقرايى هستند كه اگر اتفاقى افتد به خدمتگزارى حاضرند. هر كشتى بزرگى سه چهار روز مانده به مقصد برسد اين نوع مجالس را دارد كه وقت ورود مبالغى پول به طور نذر براى خدمتگزاران فقير كه در ساحلند جمعآورى نموده و مردم هم به ميل مىدهند.
پنج شنبه چهاردهم صفر، درياى آتلانتيك
امشب كه مجلس كانسرت است قبل از ظهر خانمها هر يك دسته كاغذ چاپ به دستشان است و جلوى مردم مىآورند و هر يك نيم شيلينگ مىفروشند بعضيها سه يا چهار از آن مىخَرَند. در اين صفحه نوشته شده است اسامى زنان و مردانى كه داوطلبانه در اين مجلس مىخوانند. هر كس چيزى بلد بود از آواز و ساز به هر زبانى كه بود، اسمش را نوشته، نزد كاپيتان فرستاده بود. ايشان هم به رديف چاپ نموده بودند. و خانمها به طور رغبت اين اوراق را مىفروختند و پولش را جمع نموده به دفتردار مىرسانيدند. امشب ساعت معيّن همگى جمع شدند، يك نفر برخاسته اظهار امتنان نمود كه هفتاد ليره جمع شده است. بارى زنها و مردها، هر كس هر چه بلد بود از ساز و آواز، خواندند و زدند. مِن جمله دختره هشت سالهاى بود. هم ساز مىزد و هم آواز مىخواند در كمال رشادت. بيچاره ما خجالت مىكشيم در سفرهاى كه ده نفر باشند شكم خود را سير كنيم و معمور نماييم.
جمعه پانزدهم صفر، درياى آتلانتيك
فردا ظهر بايد به نيويارك برسيم. مردم خوشحالند. زنها با مردها صحبتكنان راه مىروند و بخور مىدهند. بعدازظهر ظرفى ميانش دستمال سفرهاى بود آورده، دور مىگرداندند. يعنى هر كس به قدر قُوّه، انعامى براى پيشخدمتها كه در سر سفره خدمت كردهاند بدهند. هر كس چيزى در بشقاب مىانداخت من هم يك عدد پنج هزارى طلا انداختم. به ملاحظه آنكه اگر پول معمولى مىانداختم چه معلوم مىشود ديگران دو تومان و سه تومان مىانداختند. ليكن معلوم نبود كه هر كس چه مبلغ داده است. طرف عصر معلوم شد كه در ميان پيشخدمتان قيمت اين پنج هزارى تقريبآ به دو تومان رسيده است كه براى بند ساعت مىخواستند. همه فهميدند كه آن را من دادهام. آمدند و پرسيدند كه اين پول سكّه كجاست؟ گفتم: سكه شاه شهيد است و تحفهاى است كه ديگر ممكن نخواهد شد. خيلى ممنون شدند.
شنبه شانزدهم، درياى آتلانتيك
امروز بعد از ظهر وارد نيويارك شديم. از دهنهاى كه كشتى وارد مىشود دو قلعه خيلى محكم دو طرف دهنه بنا نمودهاند. همچنين هيكل آدمى را از چدن ريختهاند وسط آن تنگه نصب نمودهاند كه يك دستش را بلند نموده است. اينجاها عمارتش اكثر هفده هيجده مرتبه است. خيابانهايش به خوبى مال لندن نيست. عرضش كمتر است و اكثر فرشسنگ است. در تمام خيابانها گارى الكتريك حركت مىكند. اينجا از هر نقطه به هر نقطه كه شخص با اين گاريها برود، اعم از اينكه پنج فرسخ يا چند قدم باشد نرخش مطابق نيم قران ايران است. فقط چيزى كه در اين شهر ارزان است همين يكى است. قرانِ لندن، يكى دو قران و نيم ايران است. و قران اينجا يازده قران ايران است. دستگاه چاپ اينجا را ديدم. لوله كاغذى كه يكصد من وزن دارد مىدهند دم چرخ، به سرعت آبشارهايى كه از كلّه كوه سرازير مىشود اين كاغذ سرازير مىشد، چاپ شده، تا كرده از پايين دستگاه بيرون مىآمد. شخصى ايستاده دسته دسته مىكرد و برداشته، به خارج مىگذارد. نمىدانم اين نوع چيزهاى آسان را چرا ما نداريم؟ در تمام خيابانها ستون آهنى زده و روى آنها پل بُستهاند. متّصل گارى آتشى از بالا و گارى الكتريك از زير آن حركت مىكند. و متصل، مردم در حركتند. گارى آتشى كه از بالاى شهر مىگذرد و گارى الكتريك زمينى به خط مستقيم در خيابانها حركت مىنمايد.
باغ عمومى بسيار بزرگى دارد كه در دامنه كوه واقع است. خيلى زحمت كشيدهاند تا اين جنگل و كوه را باغ ساختهاند. مىگويند پنجاه ميليون تومان مخارج اين باغ شده است. در حقيقت يك كوه را باغ ساختهاند. اين همه پول خرج كردهاند براى حسن، تقى، جعفر، رضا كه عصرها بروند گردش نمايند. در اين ميهمانخانه كه من هستم اطاق نمره 564 است. در هر اطاقى طناب محكمى موجود و نوشتهاند اگر عمارت آتش بگيرد طناب را گرفته به خيابان سرازير شويد. اكثر عمارات بلندش پله آهنى دارد به خيابان. معلوم مىشود خيلى زود آتش مىگيرد. اطاق كوچكى را اجاره كردهام، شبى يك قران ـ پول اينجا كه يازده قران ايران باشد ـ اين مملكت، گرانى نيست. پول ماها گداست. چهار به غروب رسيدم. تا مغرب چهار قران اينجا مخارج لازم شد كه مساوى با چهار تومان و نيم پول ايران است. مثل فلان پينهدوز دهات پَست كه به طهران بيايد و در مهمانخانه پرسو منزل نمايد حال ايرانى كم پول در اينجاها همين است. چنانچه در لندن يكى از ايرانيها كه در مهمانخانه منزل داشت و مطّلع از قيمت و نرخ نبوده و بعد از پانزده روز صورتحساب ميهماندار يكصد و پنجاه تومان ايران شده بود. ايرانى كه پنج تومانش، يك تومان محل ديگر است چگونه تواند زيست نمايد؟
يكشنبه هفدهم، صفر نيويارك
امروز باران مىآمد نمىشد حركت نمود. لهذا رفتم به تماشاى پل بروكلى كه مىگويند بزرگترين پل دنياست كه ساخته شده است. اين پل از رويش قطارِآهن مىگذرد تقريبآ دو ميل مسافت اين پل است. و مىگويند پانزده ميليون تومان مخارجش شده است. همه روزه يكصد و شصت هزار نفر از اين پل با قطار آهن عبور مىنمايند. و هر يك بايد مطابق سيصد دينار پول ايران بدهند. اين پل روى چهار پايه است كه دو پايه وسط آب و دو پايه طرفين آب است. بعد از تماشاى اين پل عظيم رفتم موزه. از تمام دنيا همه نوع بود حتى چراغموشى ايران تار و كمانچه، زره و كلاهخود مال ايران ديده شد. مِن جمله پردهاى نقّاشى بود كه شكل چند رأس اسب بود. مىگفتند: كار يكى از زنهاى پاريس است. و مبلغ شصت هزار ليراى انگليس خريدهاند. تماشاى امريك بيش از لندن است. متموّلترند و هم آزادتر.
دوشنبه هيجدهم
نيويارك، خيلى خوشگل ساخته شده است و خيلى آسان است پيدا كردن هر جايى. مثلا همهجا نوشته است خيابان چندم شرقى يا غربى و كوچه چندم و نمره چندم. در حقيقت تمام خيابانها و كوچه از يكديگر مجزاست. مربع مستطيل است كه پهلوى يكديگر گذاشتهاند. ابدآ پيچ و خم ندارد. هر كس نقشه شهر را در دست داشته باشد و نمرهاى كه بتواند بخواند همهجا مىتواند گردش نمايد. صنايع الكتريك ينگى دنيا، سرآمد تمام دنياست. اينجا اجرت واكس زدن به كفش، يك قران پول ايران است. خوراك متوسط كه بشود خورد، كمتر از يك تومان نيست.
سه شنبه نوزدهم
از نيويارك به قطارِآهن، امروز وقت غروب با راه آهن كاناديا از راه نياگرا كه آبشار آمريك است كه آنجا را ديده تا لب درياى پاسيفيك، قيمت بليط درجه دوم از نيويورك الى يوكوحما يكصد و هشتاد تومان است. قطارِآهن آمريكا اكثر آنها ساعتى شصت ميل حركت مىكند و اغلب خط آهن، دوتاست كه يكى مىرود و يكى مىآيد. تمام اطاقها شبيه يكديگر است. درجه اوّل كمى با ديگران تفاوت دارد. همه اطاقها به يكديگر راه دارد. و هر اطاقى چهل نيمكت دارد. خيلى بزرگ است. و هر اطاقى هشت چرخ در زير دارد. درجه دوم كه من نشستهام نيمكتها مخمل و درجه سوم تيماج است. همهجا هم شراب و گيلاس آبخورى موجود است. تمام چراغها برقى است. هيچ جاى دنيا قطارِآهن به اين عظمت و شكوه نديده بودم.
چهارشنبه بيستم، نياگرا
امروز صبح رسيديم به استاسيون نياگرا. كالسكههاى مخصوص است كه بايد شش تومان داد و سوار كالسكهاى شد. چهارده ميل مسافت است كه شخص مىرود و تمام جاها را تماشا مىكند و خود كالسكهچى هم معرّفى مىكند. ليكن بايد كه بيش از چهار ساعت طول نكشد، و الّا ساعتى يك تومان علاوه مىگيرند. چنانچه من نمىدانستم. همهجا زياد تماشا مىكردم. لهذا دو تومان علاوه دادم.
تمام راه، خيابان است. همهجا، همه چيز را نوشتهاند. اقسام جاها براى تماشاست كه بايد پول داد و بليت گرفت و داخل شد. و به هر كجا كه داخل شدم، راه خارج شدن از دكانى بود كه دخترها با اصرار چيزى مىفروختند ولو يك عكس باشد. مِن جمله، جايى است كه پنج هزارْ قيمت بليت است پنج ـشش قران هم بايد انعام داد. لباس مشمّعى مىپوشانند با چرخ آدمى را مىبرند قعر رودخانه زير آبشارها. خيلى جاهايى مهيب است، لكن خيلى محكم ساختهاند كه زنها و دخترها و بچّهها لباس پوشيده، داخل مىشوند. با اصرار، عكس آدم را مىاندازند و قيمت گَزاف مىگيرند. و همچنين جاها هست كه شخص را مىبرند به قعر زمين و مىبرند به آسمان براى تماشا. در حقيقت، يك دريايى از هفتاد ذرعى مىريزد مثل دود، آبها را غبار مىنمايند. قريب يك ميل ترشّح آب و غبارش مىزند. در چند نقطه عكس انداختم كه بعد بفرستند طهران. بسيار جايى است با صفا و لايق ديدن با كمال صرفهجويى و هيچ نخريدن، سى ـچهل تومان ايران اينجا مخارج شد. نوشته بودند همه ساله پانزده هزار نفر از اطراف دنيا به اينجا مىآيند و هر كس اسمش را بايد بنويسد.
جمعه بيست و يكم، قطارِ آهن آمريكا
مسافرت در راه آهن آمريكا فرق كلى دارد با مسافرتهاى راهآهن جاهاى ديگر. اينها تمامآ جغرافيادان هستند. اَحدى نمىپرسد كه كجا مىرود يا نشان بدهد. هر يك، كيف نيم من وزن به دستش با يك نقشه مىداند كجا عوض بايد نمود و كجا چند دقيقه مىايستد؟ كجا غذا مىخورد؟ و كجا بايد پياده شد؟ همين نقشه را هم به من دادند زمانى كه بليت راه آهن گرفتم. لكن كو سواد كه بفهمد. اگرچه چهار كلمه انگليسى هم نمىدانستم، خيلى سخت بود. در استاسيونها به فاصله يك دقيقه جماعتى خارج و داخل مىشوند. احدى نه تعارف مىكند كه جنابعالى اوّل بفرماييد و نه عقب كفش مىگردد. فقط يك قدم برمىدارند. اين قدر خط راهآهن در آمريكا هست مثل تار عنكبوت. تمام منظّم و همه در كتابچهها نوشته شده است. فى الجمله، سوادكى لازم است.
جمعه بيست و دويم صفر، قطار آهن امريكا
ديشب قطارِآهن عوض شد. يعنى به قطار ديگر رفتيم و ورود به قطارِآهن چتر مرا در نقطهاى گذارده، براى تعيين محل خواب به اطاق ديگر رفتم و خوابيدم. صبح به خاطرم آمد كه ديشب چترم را در يكى از اطاقها جاگذاشتهام. براى تفحص به اطاقها گردش مىكردم چتر را در همان نقطه كه گذارده بودم يافتم. با وجودى كه ديشب تا الى صبح اقلا پانصد نفر به اين قطارِآهن در استاسيونها خارج و داخل شدهاند چون اين چتر را مال خودشان نمىدانستند، لهذا نبرده بودند.
خاطرم آمد يكى از آقايان محترم كه به مسافرت فرنگستان رفته بودند تعريف مىكرد كه من در فرنگ چترى در قطارِآهن پيدا كردم و برداشتم. هنوز دارم. اين را جزء مداخل مىدانست. و اين مردم اين نوع چيزها را جزء دزدى مىدانند. به داخل رفتن در كوه و بيرون آوردن طلا و نقرهآلات، به مال غير دست دراز كردن به هر اسم و هر شكل كه باشد دزدى است؛ ولو در معبر پيدا كنند، باز مال غير است و بايد به صاحبش برسانند.
بارى امروز صبح اتفاق غريبى افتاد كه اسباب خجلت من شد. ديشب محل خوابم در بلندى بود. چون صبح شد، محل ديگرى در پايين خالى ديده، اسبابكشى مىكردم. پيرمردى كه در زير تختخواب واقع شده بود، خرقهاى پوست روباهى داشت و آن را وارونه پهلويش نهاده بود. در آن ضمن كه من اسباب مىكشيدم شيشه ترشى از دستم افتاد روى دسته نيمكت و تمام ترشيها افشان شد به خرقه پيرمرد. و سر و رويش تمام و ريشش يك سره مُلوّث شد. من تند تند مشغول عذرخواهى و پاك كردن شدم و به هيكل پيرمرد محترم نگران شده، خنده دست مىداد. و آن پيرمرد جهانديده با علم و اطّلاع اَبدآ حالتش متغيّر نشد. چون مىدانست عمدآ نبوده است. با كمال آهستگى مىپرسيد كه از دستت افتاد يا خودش لغزيد؟ و ابدآ حالتش متغيّر نشد. اخلاقِ پسنديده از تجربه و علم و مشق است. واى به حال آن بيچارهاى كه هيچ كدام را ندارد.
بارى، اشخاصى كه مسافرت دور مىنمايند و تمام شب را در قطار بايد بخوابند اوّل شب بليت را به كلاهش نصب مىكنند براى آن بليتبگير كه مىآيد اين مرد را از خواب بيدار نكند براى ديدن بليت اصلى و راحت بخوابند با همراهان. بارى صحبت و مخارج آبشار را مىپرسم. معلوم شد كه براى مردمانِ خيلى با اطّلاع، كمتر مخارج دارد. به اين معنى كه با گارى برقى عمومى كه همهجا ساختهاند كه مردمان كم پول هم از آبشار بىبهره نمانند. ليكن من نمىدانستم.
شنبه بيست و سيم، قطار آهن آمريكا
در اين دو سه روزه وقت چاى يا غذا در استاسيونها توقّف داشته. مردم غذا مىخوردند. امروز در اين استاسيون يك عدد اطاق سفرهخانه خيلى ممتاز آوردهاند به قطارِآهن متصل كردند. هم چه معلوم مىشود كه به موقع غذا خوردن استاسيون نخواهد بود. قيمت هر خوراك يك تومان است و من نمىدانستم. صبح رفتم داخل اطاق سفرهخانه شده، چاى و دو تخممرغ طلبيدم. فهرست خوراكها داد. گفتم: صبح بيش از دو تخممرغ و يك فنجان چاى زيادتر نمىتوانم بخورم. لهذا حاضر نموده يك تومان پول خواست. معلوم شد چه يك فنجان چاى و چه ده رنگ خوراك، خورده شود همان يك تومان است. همه روزه، جنگل كاجهاى كهن است و اين سامان متعلّق به انگلستان است و نامش كاناداست. از كنار درياچه سوپريور مىگذريم. مردم و زن اين سامان متصل يا قندرون مىجاوند و يا على الاتصال تف مىكنند. مردمان سابق آمريكا در اين راه ديده شد: سرخروى و سياه چرده و قوى جثه هستند. هنوز به زبان قديم خودشان تكّلم مىكنند. خيلى شبيهاند به كوليهاى ايران.