آخرین بخش سفرنامه صحاف باشی در سال 1315هـ / 1276ش / 1897م شامل برگشت او به ایران از مسیر دریای پاسیفیک که همان اقیانوس آرام امروزی است به میانجی هنگ کنگ و ژاپن و چین بوده است. کلمات عیناً مانند نسخه اصلی رعایت شده از جمله شهر یوکوهاما که او با حاء عربی نوشته است..
باز هم صراحت و شفافیت و ایجاز و هم هنگام شیرینی کلام به جشم می خورد. وی برشهایی از زندگی معمولی مردمان نقاط مختلف که به چشم می دیده و از جمله در مسیر مسافرت با کشتی و قطار به دست داده است. اینکه او نامزد بردن جواهرات به اروپا و آمریکا می شود تا آنها را به فروش برساند و بازگرداند نشان می دهد باید تیزهوش و البته چالاک و چابک بوده باشد که در هنگام رویارویی با حوادث و از جمله سارقان بتواند از پس آنها برآید. منطقاً چنین شخصی نمی تواند یک متشرع بوده باشد که در هر جای نگران طهارت و سمت قبله باشد. هم از این روی از خوردن شراب و رفتن به حمامهای مختلط یاد کرده و حتی نقل آنها را نیز زشت نمی شمرده است. دریغ که این سفرنامه با اختصار هر چه تمام نوشته شده که حجم آن از یکصد صفحه نیز کمتر است.
جمعه سيزدهم، درياى پاسيفيك
امروز در سر ميز غذا مىخورديم. شنيدم انگليسيها مىگويند امروز شنبه است، صبح دوشنبه به يوكوحما مىرسيم. گفتم: امروز جمعه است. گفتند: چون دوشنبه نداشتيم در اين هفته، لهذا امروز شنبه است. چون من بىاطلاع بودم تعجب كردم. بعد معلوم شد در اين دريا اگر به طرف مشرق مىرود، يك روز از ميانه مىرود و اگر به طرف مغرب مىروند، يك روز اضافه مىشود. به اصطلاح تفاوت دنياى جديد با دنياى عتيق يك شبانهروز راه است. مثلا امروز در تمام دنيا شنبه است ليكن در آمريكا جمعه است.
از جزيره ويكتوريا كه سوار به اين كشتى شديم، آخرين زمين مغرب است در ينگى دنيا و يوكوحما كه مىرويم اولين زمينى است كه در مشرق است. در حقيقت از دنيايى به دنيايى مىرويم. در صورتى كه صبح دوشنبه به يوكوحما برسيم دوازده روزه از يك طرف درياى پاسيفيك به طرف ديگرش طى نموديم. تاكنون همه روزه مه و بارندگى و باد بود. فقط يك روز آفتاب نيمرنگى ديده شد. معلوم مىشود زمستانش بلاست.
از مسافرت هيچ دريايى به قدر اين دريا دلتنگى نديده بودم. مسافت بسيار و خشكى هم ابدآ به نظر نمىآيد. مسافر هم در كشتى خيلى كم است. بر روى هم بيست ـسى نفر نيستند. مؤنس، كتاب سعدى است كه تمامش در عشق و مودّت و ميل خودش مىگويد با يارانش. نتيجهاى به دست نمىآيد از خواندنش.
درست اهل زبان هم نيستم كه با اين مردم غير رسمى حرف بزنم. حالم به عينه مثل سگ است. آدميت نه به نطق است و نه ريش. طوطى هم نطق و بز هم ريش دارد. قبل از اينكه با اين همه مردم محشور شوم، گمان مىكرديم شايد تا يك درجه هم ماها داخل انسان خواهيم بود. در اين سفر به كلّى مأيوس شدم. فهميدم فقط براى مُردن خوب هستيم و بس.
از دو شب قبل با يكى از معلّمين، دوستى و جوشش نمودم. بر حسب خواهش من، مرا برد در محلّى كه چرخ و آتشخانه كشتى بود تماشا. و سه ديگ بخار داشت كه هر يك دوازده كوره داشت. مىگفت: وزن هر يك با آتشخانهاش مقدار نود تُن است كه هر تُن مساوى است به دو هزار و دويست و چهل پوند انگليس كه هر شش پوند يك من تبريز است. متجاوز از روزى يكصد تن زغال مىسوزاند. دو دستگاه بود براى دو چرخ كه حركت مىنمود با كمال سرعت. آن پايين كه نهايت گرم بود و بعضى لولهها كه مال بستن يخ و اطرافش خيلى منجمد بود. آهنها در گردش و حركت بود و متجاوز از دو سه خروار وزن داشت. درب كوره كه پنجاه من وزن داشت به اشاره انگشتى باز و بسته مىشد. هر دستگاه، درى داشت كه در وقت طوفان مىبندند كه آب داخل نشود.
دوشنبه شانزدهم
ديشب سه از شب گذشته، اوّل چراغ دريا پيدا شد كه قريب پنجاه فرسخ تا يوكوحما باقى است. يك خمپاره از كشتى به هوا رفت و تركيده، مهتابهاى الوان خارج شده، دو مهتاب يكى قرمز و يكى سفيد در كشتى مقابل چراغ دريا آتش زدند. بعد از تحقيق معلوم شد اين علامت براى آن است كه مستحفظين چراغ فورآ تلگراف كنند به لندن كه فلان كشتى به سلامت رسيد و از لندن به تمام دنيا به فاصله شش ساعت در روزنامهها چاپ شده، تمام دنيا و مردم مىدانند كه اين كشتى به سلامت رسيد تا فلان سامان كه از خطر جَسته است. اشخاصى كه مسافر در اين كشتى دارند يا شركاء كشتى و يا مردمانى كه بار تجارتى حمل نمودهاند و غيره و غيره، تمامآ مخبر شده آسوده خاطر مىشوند.
بارى صبح به يوكوحما رسيديم تمام كشتيهاى جنگى كه در لنگرگاه ايستاده بودند يكى براى ورود شاهزاده برادر پادشاه ژاپون كه در همين كشتى بود، سلام نظامى دادند. ژاپونيها به كلّى، عصمت و عفّت ندارند.
مِن جمله زنى را ديدم كه لخت از آب بيرون آمده، در حضور جمعى مردان آمده، لباسش را پوشيد. هچنين زنى را ديدم درب دكان دلّاكى نشسته بود و مرد دلاك آرايشش مىنمود. شرم و حيا ابدآ نمىدانند چيست؟ سابقآ خيلى خيلى اسباب هرزگى فروش مىرفت اين اوقات از طرف پليس منع است. چنانچه جماعت زنها تا اين اواخر لخت مىرقصيدند. حالا قدغن نمودهاند. لكن مىگويند اين رسومات در شهرهاى غير مأمور، هنوز متداول است.ژاپونيها چندان عقيده مذهبى ندارند.
يك روز رفتم به تماشاى مجسمههاى بتى كه متعدّد هستند. از آهن ساختهاند كه يك آدم از سوراخ بينى آنها مىتواند عبور نمايد. به قدر كوهى آهن را به هم وصل كردهاند و شكل صنمى ساختهاند كه آنجا ستايشگاه است. و اين از ششصد سال قبل ساخته شده است. اين اوقات محلّ تماشاى خارجه است. خود ژاپونيها، مخصوص عبادت نمىروند و چندان معتقد نيستند.
زنهاى ژاپونى به قدر قنداق بچه پارچه و پنبه به كمرشان بستهاند كه اسباب زينت آنهاست. و شبيه است به دو آجر نظامى كه روى يكديگر بگذارند. و اكثر عادتشان مثل ايرانى است از قبيل دو زانو نشستن روى زمين و بيرون آوردن كفش از پا. و داخل شدن لباسشان، شبيه است به عباهاى ايرانى و زيرجامههاى گشاد. و اغلب كم ريشند و سبيل را مىتراشند. عمومآ سياه هستند.
زنها ابدآ عادت ندارند كه قدم بلند بردارند، منتها قدمشان سه گُرده است. لباسشان نوعى است كه اگر قدم بزرگ بردارد ميانش پيدا مىشود. و لهذا از بچگى به كفش چوبى عادت كردهاند كه بتوانند به سرعت بروند. و عمومآ گوشتآلود كوتاه قد و كج چشم و سفيدپوست و دست كوچك و سخت پستان و بى مو.
و عمومآ خوراكشان برنج پخته و ماهى نمك سوز و سبزى آلات كه به ذريعه دو چوب نازك مىخورند مثل انبر گرفته، به دهانشان مىبرند.
و اكثر سوارى ايشان روى كالسكه دوچرخه است كه آدمها به تندى اسب مىگذرند. تقريبآ تمام خاك دنيا را گردش كردم. در هيچ شهرى نشنيدم كه از دماغ احدى خون بيايد. اينجا شنيدم كه دو نفر را به درجهاى زخمى كردهاند كه يكى از آنها مشرف به مرگ است و ديگرى جان مىسپرد كه بىاندازه با كارد ضربت زدهاند. اگر چه مردم شرقى كه به اين اندازه و درجه رسيدهاند، خيلى اسباب تشكّر است و حال آنكه بايد ساعتى هزاران آدم كُشته شود.
مردان و زنانى كه بيكاره و آبرومندند شب در كوچهها گردش مىكنند. زنها چيزى مىخوانند و مردها نىلبك مىزنند. هر كس يك قران ـ دو قران اعانت مىكند. گدا خيلى كم ديده شد بندرت. و مخفى سؤال مىكنند. بچهها از چهار پنج سالگى مشغول كار و درس هستند الى پيرمردان شصت ساله، چه زن و چه مرد.
با وجودى كه خوراكشان خيلى سهل و ارزان است، لهذا بيكار نمىنشينند. ساز ايشان شبيه است به تار ايران، ليكن بد مىزنند. مثل آن است كه شخص سه روز مشق تار كرده است، خيلى آهسته ناخن مىزنند و انگشت مىگذارند.
به توسط يكى از دوستان ژاپونى كه دعوت كرده بود، رفتم به يك خانهاى كه مىخواست وضع حركات و رفتار مردمان ژاپون را نشان بدهد. اولا اطاق زمينش مفروش بود از حصير بسيار نازك كه زير آن گويا علف يا پنبه گذاشتهاند كه خيلى نرم است. بعد هر چند نفرى كه مىآيند تشك كوچكى كه نيم ذرع مربع است و روى آن مىنشينند.
بعد از نيم ساعت، سينيها آوردند كه در آنها ماهىِ خام بود و سه رقم و آبگوشت بدون رمقى كه دو تكّه قارچ داشت. نعلبكيها، كاسهها روى زمين نزد هر يك گذاشتند همگى يك نوع و يك اندازه. هر يك، سينى و خوراكى كه داشت مثل مال ديگران بود. دو چوب مثل دسته قاشق قزوينى هم پاى سينى بود كه با آن دو چوب خوراك را گرفته به دهان مىگذاشتند.
شراب ژاپونى كه از برنج مىگيرند در كوزه چينى گرم نموده، مىآورند و به هر يك مىآشامند. زردرنگ و كمى لب شيرين و بد مزه است. دو كاسه بزرگ آب گذاشتهاند كه هر يك كه مشروب مىخورند گيلاس را در آن آب غلطانده، مجددآ مىآشامند.
سه نفر زن جوان آمده دم درب اطاق، دو زانو به زمين گذاشته، تعظيمى كرده، داخل شدند. چندين مرتبه تعظيم نمودند و آمده نشستند. لكن براى آنها تشك نبود. روى حصير نشستند و مشغول تار شدند. تار ژاپونى كاسهاش مربع است و پردهبندى هم ندارد و استخوانى به دست گرفته شبيه پارو مىزنند. مثل آن است كه شخصى ناشى در ايران تار بزند. و آوازشان خوب نيست. دلربايى ندارد. قدرى زدند و خواندند
چون از همه بيشتر من نفرت داشتم، محرّك ديگران شدم. مصمّم رفتن شديم. شخص انگليسى همراه بود، خيلى خوشش آمده بود از رِنگ ژاپونى كه پَستترين رِنگ ايران محسوب نمىشود. اين قدر تعظيم و تكريمِ زمان بيرون آمدن، گرچه شخص نفرت مىكرد گويا همان مجلس قريب ده تومان براى مهماندار تمام شد. و به قدر دو پول به سمع بنده قيمت نداشت.
سه چهار روز بود بارندگى بود و شب آخر باران شديد و باد تندى الى صبح وزيدن گرفت، به نوعى كه در يوكوحما بيشتر از مردم شب را نتوانستند بخوابند. تمام خانهها از شدّت باد به حركت آمده بود. عموم مردم در طبقات تحتانى شب را به سر برده، صد درجه از زلزله بدتر بود. خرابى بسيارى به عمارات و خط آهن و تلگراف و غيره وارد آورده بود.
خانهاى را كه بنده منزل داشتم خيلى محكم بود، معهذا مثل گهواره متحرّك بود. عمارات و اَبنيه اينجا به ملاحظه زلزله نوعى مىسازند كه كمتر خرابى برسد. يعنى تيرريزى ندارد. مربّى عمارات چوبهاى كلفت است كه به زمين نصب كردهاند تا يك اندازه از جنبش بىخطر مىماند.
بارى معروف است كه كلاغ رفت راه رفتن كبك ياد بگيرد، راه رفتن خودش از يادش رفت. چون در آمريكا ديدم زن و مرد و بچه تمامآ سوار كالسكههاى دوچرخه مىشوند، بنده هم به هوس افتاده يكى در يوكوحما خريدم. روز اوّل كه خواستم مشق كنم چنان بر زمين خوردم كه تاكنون ده روز است لنگان لنگان راه مىروم. بيچاره ما مردم احمق! چنان ذهنىِ ماها شده است كه مرد ترجيح به زن دارد و همه زنهاى دنيا را به چشم حقارت مىنگريم. چنان تصوّر نمودم جايى كه زنها سوار كالسكه دوچرخه بشوند من به طريق اولى مىتوانم شد، و حال آنكه عمل و علم و هنر براى مردم تنپرور و تنبل خلق نشده است. آن مردم جنس ديگر هستند كه بچه دو ساله را يك دست پدر و يك دست مادر گرفته، در كوچه به حال طبيعى خود مىروند. كه گاهى قدمهاى بچّه كه با كمال سرعت است همراهى نمىكند. بچّه را مىجهانند و قس عليهذا. تا وقتى كه به عُرضه برسد، مواظبند. پس روى يك چرخه مىتوانند راند. دوستى ماها نسبت به اولاد، اوّل زن دادن است و بعد اسباب تعيّش فراهم آوردن است. پس اين مردم سوار پالكى هم نمىتوانند بشوند.
كوبى كه يكى از شهرهاى ژاپون است، اكسپوزسيونى ساختهاند كه اقسام ماهيها را نشان مىدهد. متجاوز از هزار قسم ماهى و همچنين اقسام تورها و دامها را نمودهاند براى گرفتن ماهى. مردم، آنجا رفته ياد مىگيرند و به صيد ماهى مىروند.
همچنين جاى ديگر ساختهاند كه جلو آنجا شيشه نصب كردهاند داخل آن به حالت طبيعى دريا كه از پشت شيشه ته دريا را نموده است كه صد نوع نباتات و حيوانات مختلف كه در آب زندگانى مىكند به عين ديده مىشود كه در آب دريايى كه در اينجا تعبيه كردهاند آنچه را در ته دريا ديدهاند زنده صيد نموده در اين آب از پشت شيشه نمايان است كه اين آب به واسطه چرخ بخار، شب و روز خارج و داخل مىشود. و اين حيوانات به همان حالتى كه در ته دريا زندگى داشتند در اينجا نيز زندگى مىكنند. بعضيها در سوراخ سنگها خفتهاند و برخى شناور مىمانند. تمام اين مخارج و اسبابها از براى ديدن مردم و ازدياد هوش است.
در ميان مردم ژاپون موهومات بسيار است، اگرچه بعضى دين عيسوى و برخى طبيعى گشتهاند، لكن عمومآ به يك عقيده هستند. اوّلا در هر خانه و دكان، يك دستگاه معبد ساختهاند كه صبح و عصر جلو آن معبد سر و پا نشسته نگاه مىكنند و دست بر هم مىزنند و آن معبد شبيه است به دولابچهاى. قناديل در آن آويزان كردهاند و شبها چراغ روشن مىكنند و خوراكى جلو آن مىگذارند براى هر حيوانى و جاندارى كه آمده، بخورد.
به همچنين در اكثر خانهها كه تقدس دارند روزى سه نوبت يعنى صبح و ظهر و عصر مشغول ذكر مىشوند. و آن ذكر عبارت است از ورود يك نفر ملّا يا آخوند يا پيشوا در آن خانه. هر يك از زن و مرد دو چوب يك چارك قد به دست گرفته به يكديگر مىزنند به سرعت تمام. و ملّا چيزى مىخواند و دوره مىچرخد الى يك يا دو ساعت. عابرين كوچه از زن و مرد كه اين صدا بشنوند و بخواهند داخل خانه شده و به طريق آنها مشغول مىشوند و هر يك چيزى به طور نذر به ملّا مىدهند. و ملّا آب دعا به مريضها مىخوراند كه شفا بيابند. اگرچه در اين زمان پليس منع مىكند، لكن محرمانه مردمان مريض به عوض رفتن نزد طبيب، به ايشان رجوع كرده، دعا گرفته مىخورند. اكثر اين مردم، با كمال صرفه زندگى مىكنند و پس از جمعآورى وجه نقدى، بدين راهها به مصرف مىرسانند.
حجاب ابدآ در ميان نيست. مرد و زن غالبآ در يك فضا لخت شده، بدن مىشويند. مىگويند در شهرهاى بزرگ اينك از طرف پليس اين فقره منع است، ليكن خودم ديدم زنها لخت در حمام با مردى نشسته بودند. سؤال كردم گفتند: اينها در جوار يكديگر مىمانند مثل پدر با دختر و داماد و برادر و قوم خويشان. زن و مرد همگى لخت شده بدون پرده و حجاب داخل حمام مىشوند.
زن جوانى را ديدم در معبرْ سر چاهى نشسته، بدن مىشُست. هنوز چندان قباحت را ملتفت نشدهاند. اگرچه لباسشان طورى است كه دو پستانشان پيداست، عمومآ بدون استثناء سر برهنه هستند. لكن مردان چشم نمىپرانند و ابدآ اعتنايى ندارند.
در اين زمان، حمام زن و مرد فقط يوكوحما و كوبى جدا كردهاند. عبارت از يك محوطهاى است كه ميانش پنجره مشبك است مردها يك طرف، زنها طرف ديگر اين پنجره بدن مىشويند. هم يكديگر را مىبينند و هم حرف مىتوانند بزنند. نهايت دستهايشان به يكديگر نمىرسد بارى.
پنجم شهر جمادى الاول
با كشتى فرانسه معروف به سيدنى به طرف هنكانگ عازم شدم از يوكوحما الى هنكانگ، دو هزار و دويست ميل است. پول بليت از ژاپون الى هنكانگ، چهل و چهار دالر است كه عبارت از بيست و دو تومان مىشود. در درجه دوم كشتى هنوز ژاپونيها به منزله انسانيّت نرسيدهاند. چند نفر ژاپونى در اين كشتى هستند در سر ميز وقت غذا خوردن صدا بيرون مىآورند از قبيل هورت كشيدن و ملچ ملچ نمودن و غيره. اسباب تعجّب فرنگيهاست. خيلى بلند حرف مىزنند و مىخندند.
دو سال قبل كه اين بنده از شنگايى عبور نمودم، ابدآ استحكاماتى ديده نمىشد. اين سفر، قلعه بسيار محكمى در كنار رودخانه ساختهاند. معلوم مىشود پس از جنگ با ژاپونيها، اهالى و سركردگان چينى به غيرت آمده، در ترقّى و حفاظات خودشان سعى مىكنند. چنانچه شنيدم چند نفر سركرده از جرمنى طلبيدهاند براى تربيت افواج و فرمايش كشتيهاى جنگى را دادهاند.
شنگايى مملكت بسيار بزرگى است كه هر قطعهاش علاقه يك دولت است. مثلا فرانسهها به يك اندازه صاحب خاكند و همچنين يك انگليس و ساير دول. جمعيّت اين شهر بسيار است، چون كه اغلب مردمان متموّل به سبب تعدّى امراى چين به اين شهر آمدهاند، سكنى گرفته و هر يك در علاقه يك دولتى زندگانى مىكنند. لهذا دست تعدّى چين از اين علاقهها كوتاه است.
اهالى چين مردمان خيلى مظلوم و كاسب و قانعى هستند. ابدآ شرارت و رشادت ندارند و جسارت در اين طايفه ديده نمىشود. اينها هيچ نيست به جز ظلم و تعدّى امراء و وزراء كه اسباب توى سرى خوردن طايفه مىشوند.
حالت رشوه و تعارف و حق و ناحق و تهمت و خصومت و خواهش دل در امور رؤساى چينى موجود است. از حيثيت ندادن مواجب و نرسانيدن حقوق عساكر و خوردن حقوق مردم و براتنويسى و كسر نمودن و دير دادن و حاشا كردن در اين رؤسا، تمام موجود است. و اسباب تنزّل اين طايفه كثير ايشان شدهاند. استنطاق و تحقيق و مروّت منسوخ است
اگرچه تعدّى ژاپونيها در فارموزا به چينيها به نوعى شنيده شد كه از هيچ سباعى در اين عصر به ظهور نمىرسد. لكن اين حركات از سرباز و سلطان و ياور بوده است. چنانچه عدالتخانه ژاپونى، صحّه به اين همه ظلم نمىگذارد و بىخبرند از اين حركات وحشيانه. ولى در چين امور نوكر باب، از تعدّى رشوه و گردنكلفتى مىگذرد. بنده حالت چينيها را درست مشاهده كردم. خيلى مظلوم شناختم و رقّت دست داد به خصوص از شنيدن احوالات حكومتى خودِ چينيها و ظلم لشكر ژاپونى پس از تسخير جزيره فارموزا ـلعنت الله على القوم الظالمين ـ.
هنكانگ شهر كوچكى از خطه چين و متعلّق به انگليسيهاست كه بر حسب خواهش و دوستى از دولت چين گرفتهاند. اين شهر روى كوه واقع است. به نوعى قشنگ و خوشگل ساختهاند كه عروس اكثر شهرها مىتواند محسوب شود. آنچه متاع از هر كجا داخل شود، گمرك ندارد. به همين ملاحظه اكثر تجّار در اينجا آمده، مشغول تجارت هستند و اين مسئله، اسباب آبادى مملكت است.
ميهمانخانه بزرگى در رأس كوه ساختهاند و خط آهن كشيده. متصل يك گارى بالا مىرود و يكى پايين مىآيد. تمام خيابانش پلّهاى كه از سنگ حجارى بنا كردهاند. تمام آذوقه اين مملكت هر روز صبح از خارج مىآيد. و اين شهر كوهى است كه سنگ سياه دارد و بناهاى سنگى بسيار عالى بنا نمودهاند.
بارى بيست و يكم ماه اكتوبر از هنكانگ به طرف بمبئى با جهاز بيانو كمپانى معروف براونا حركت نمودم. از هنكانگ الى بمبئى چهار هزار و پانصد ميل است و قيمت بليت درجه دوم، يكصد و پنجاه و پنج دالر است ـمطابق هفتاد تومان پول ايران ـ دو روز قبل از حركت بنده، كشتى از بمبئى رسيده بود كه مبتلاى طوفان شده دو روز و دو شب مردم افتاده بودند و دست از جان شسته. بحمدالله تعالى مستخلص شده، وارد هنكونگ شدند. ليكن از اين فقره خسارت كلّى به كشتى >رسيد<. در كشتى هستم بحمدلله به كلّى آرام است تا خداوند چه خواهد.
روز پنجم كشتى وارد سينگاپور شديم. بچههاى كوچك پنج ـشش ساله در قايقها نشسته، جلو كشتى آمده، چيزى مىگويند. مسافرين پولهاى كوچك ميان دريا مىاندازند و اين بچهها فورآ در آب فرو رفته، پول را مىگيرند. و اينها از طفوليت عادت نموده چشمشان را در آب دريا باز كنند و ببينند. چنانچه نباتات دريايى در كنار اين شهر لب دريا خيلى فراوان است و ارزان مىفروشند، بچّههاى كوچك بىكار براى تحصيل وجه در آب غوص نموده آنچه در ته دريا باشد كَنده، بالا مىآورند. لهذا اقسام اصداف و اشجار دريايى موجود است كه مسافرين خريده به شهرهاى خودشان مىبرند.
دو نفر سرباز انگليس به كشتى آمده، جعبهاى داشتند كه مىفروختند به قيمت پانزده تومان پول ايران. در ميان آن جعبه، اقسام شبپرهها به رنگهاى مختلف و اشكال متعدّد با سنجاق نصب كرده بودند كه آنچه شخص تماشا مىكرد سير نمىشد. مثل اين بود كه نقاش قابل و لايقى شش ماه نشسته ميان اين جعبه را نقاشى كرده. معلوم شد سربازها وقت بيكارى به جنگلها مىروند و تحصيل شبپره كرده، پس از جمعآورى به قيمت اعلى مىفروشند. ديگر نمىروند عملگى يا هيزمشكنى يا حمّالى بكنند. شخص سرباز مىگفت: در مدّت دو ماه اينها را تحصيل كردهام و اين جعبه در لندن صد تومان قيمت دارد. بارى شخصى خريده بود و خيلى ممنون بود كه ارزان خريدهام.
سينگاپور شهر بزرگى است از خطّه چين، متصرّفى انگليس و خيلى قشنگ و پاكيزه ساختهاند. اينجا همه گروهى پيدا مىشود: مسلمانهاى هندى و چينى و مالايى و غيره و غيره. دوـسه مسجد مسلمان ديده شد. جنگل بسيار دارد. كشتى پس از بيست و چهار ساعت توقف به سمت پىننگ كه در همين امتداد است حركت نموده، پس از سى ساعت به پىننگ رسيديم. شهرى است كوچك خيلى تميز و خوشگل. محلّهاى است مخصوص چينيها. معلوم مىشود اينجا اهالى چين با مردم اين شهر آبشان از يك جوب نمىرود كه مخلوط با ساير مردم نيستند. اينجاها هم در علاقه انگليس است. اگرچه انگليسيها در كلّ دنيا لقمهاى دارند.
بارى از پىننگ الى كلبه، چهار روز نصف راه است. همه روز ابر و باران شديد است. هفتهاى يك روز زنگ اخبار زده، عملهجات كشتى تمامآ به سرعت حاضر شده، تلمبهها را دست گرفته آب مىپاشند. كفن دريايى به كمر بسته، حاضر مىشوند. در حقيقت هفتهاى يك روز مشق مىكنند براى خاموش كردن آتش و غرق شدن به دريا، كه اگر اتفاق افتاد دست و پاچه نشوند، تكليف را بدانند.
كفن دريايى عبارت است از كمربندى پهن كه از چوب پنبه ساختهاند محتمل است كه اگر كشتى غرق شود و كناره هم نزديك باشد و شخص هم پُر دل و هم شناور باشد، در آن موقع شايد جانى به سلامت به در برد و الّا فلا. اين كمربند در هر اطاقى به عدد اشخاص گذاردهاند. بارى خوراك انگليسها بسيار بد است. از بس كه گوشت گاو نپخته خوردم عاجز شدم. سر نهار براى هر نفرى دو لپه زردآلو مربى كرده بودند آوردند. حضرات خيلى ممنون شدند. يكى از آنها خواهش كرد قدرى ديگر به من بدهيد پيش خدمت رفت و يك لپه ديگر براى آن شخص آورد.
در بيان تعريف سياحت
در اينجا افسوس وطن را خوردم كه چرا بايد ما مردم ايران همت نكنيم و ميوههاى ايران را در قوطيهاى حلبى بسته حمل به تمام دنيا نماييم؟ و تحصيل ليرها بكنيم. خارج شدنى از ايران به جز پشم و پنبه و ترياك، آن هم خيلى كم چيز ديگر نيست و حال آنكه متجاوز از دويست ـسيصد قلم مىتوان از محصول ايران حمل به خارج نمود. در تمام دنيا گردش نمودم ابدآ مثل هوا و نعمت ايران، هيچ كجا ديده نشد.
جواهرى است در كهنه پيچيده. در كجاى دنيا يافت مىشود خربزه گرگاب و هلوى خراسان و زردآلوى اصفهان و انار ساوه و انگور شاهرود و غيره و غيره. تمام اينها به قيمت گزاف فروخته مىشود كه سگ لندنى را در قوطيها كرده مىفروشند. نمىدانم چه بدبختى است كه ما ميوه خودمان را نمىتوانيم بفروشيم. ناچار بايد انگور را سركه بسازيم. و حال آنكه ممكن است سركه را از هر ميوه شيرين ساخت.
چرا نسازيم شراب و به خارجه حمل نكنيم و به قيمت گزاف نفروشيم. شراب در مذهب ما مسلمانان حرام است آشاميدنش، ليكن پولش كه حلال است كه صرف معاش حلال نمايند. چگونه رواست كنّاسى در خانه مجوس مباح باشد با اجرت قليل و ساختن شراب برايشان حرام است با وجود قيمت گزاف.
اعمال ما بيچارگان، كوسج و ريش پهن است. حكم خداوند و رسول از بدو الى الختم يكى بوده است. معهذا مىگويند رساله فلان مجتهد پس از فوتش جايز نيست. اگر حسبالامر خدا و رسول است چيزى را كه تبليغ نمودهايد چرا جايز نيست؟ و اگر بر حسب هواى نفس خود شرحى نوشتهاند از ابتدا، ما بدبختها چرا بايد پيروى كنيم؟ چون پيغمبر ما ـصلى ا للهعليه وآله ـ ختم همه انبياء بوده است. پس كلامش هم ختم كلمات بايد دانست.
تو خواهى آستين افشان و خواهى روى در هم كش
ضعف عقل بعضى به درجهاى است كه فهم نمىكنند يا غرور مانع است از تحقيق و تعميق و يا خودپسندى مانع از ترك لذّات است. آن وقت مىگويند فلانى بايد يا صوفى يا دهرى يا فلان زهرمار است. از وقتى كه بچه بودم تاكنون همين شنيدم كه مىگفتند فلانى بابى است.
من حال تمام مذاهب تفتيش نموده و عقيده بابيها با اينكه بىپايه و هشلهف است، ولى حداقل عملشان درست بودن با نوع خودشان است. به ما مسلمانان اگر كسى سيلى بزند مادامالعمر به او دشمنى پيدا كرده، در صدد تلافى هستيم و كمتر در عوالم گذشت و بخشيدن مىباشيم و بابيها حرام مىدانند تقاص را.
علامت تشخيص چينيها، بلندى ناخن است كه ابدآ ناخن را نمىگيرند. هر يك نيمگره بلندى دارد. به اين معنى كه مىگويند ما ملّت بخور و بخواب هستيم، عمله بايد ناخن بگيرد كه مجبور است كار بكند. ماها محتاج به كار كردن نيستيم كه ناخن بگيريم.
فقراى چين بسيارند. سوارى عموم مردم به دوش فقراست. چيزى مثل صندلى ساختهاند كه از دو طرف دسته دارد. براى ده شاهى اجرت، مقدار يك ميل شخصى روى صندلى نشسته، به دوش اين بيچارگان سوارى مىكنند.
اغلب دخترها را مىفروشند. پيرزنها پرورش داده، به فاحشهگرى مشغولشان مىدارد. و فطرتآ با اين حال درست اعمالند. حتى فلان دختر اگر يك قران فوق العاده عايدش شود، به مالكش مىدهد و ابدآ طمع نمىكند.
معاملات تجارتى چين تمامآ در قول و كلمه است. آنچه بگويند به عينه، همان مىكند. مثلا مىفروشد فلان مقدار نمونه را معادل صد هزار تومان به شهر ديگر حمل مىكند، بدون هيچگونه كم و زياد. و ابدآ تقلّب ندارند و خيلى زود باورند، به عكس ژاپونيها كه متقلّب و بد معاملتند.
از بمبئى هر كسى كه به طرفى عازم باشد چند نفر دكتر به كشتى آمده آحاد و افراد عملهجات را با مسافرين يكايك رسيدگى مىكنند. هرگاه كسى علامت تبى هم داشته باشد، بايد از كشتى خارج و به ساحل مىفرستند. بعد از آنكه معيّن شد احدى در آن كشتى ناخوش نيست، آن وقت كشتى عازم مىشود. قبل از اينكه وارد بمبئى شويم، معروف بوده به علاوه طاعون، وبا هم در بمبئى موجود است.
پس از آنكه سه روز در بمبئى مانديم، چيزى نديده و نشنيده و نفهميدم. همان جمعيّت قديم و همان اشخاصى كه چند سال قبل ديده شده بود به جاى خودشان به همان اياب و ذهاب هستند باقى بودند. گويا اغلب هنديهاى بىجسم و جان از فرط گرسنگى و واهمه مىمُردند. اسبابى كه حكومت فراهم آورده است اكثر باعث هلاكت اين مردم شده است. مثلا در يك كارخانه اگر شخصى تب بكند، فورآ او را به مريضخانه مىبردند خانه و اثاث البيت او را كاملا آتش مىزدند و همين اسباب وحشت مردم مىشد. و اكثر جاها به سبب كار و ترقّى خودشان هيچوقت لفظ طاعون را نمىگذارند منسوخ بشود. چنانچه عريضهاى به دولت دادهاند كه وبا و طاعون از بمبئى خارج نخواهد شد، مگر آنكه تمام شهر را آتش بزنند و شهرى از نو بسازند. و چندين كرور خسارت آن را معيّن كردهاند.
وقتى كه از بمبئى وارد كراچى شديم عملهجات پليس داخل كشتى شده اشخاصى كه به كراچى پياده مىشدند به جز انگليسيها، سايرين را به قرانتين مىبردند و يك هفته نگاه مىداشتند. انگليسيهايى كه در هند هستند به نوعى كبر و غرور دارند كه فرعون به پايشان نمىرسد. سبب اين است كه هر انگليسى به هند يا ايران آمد ديگر ميل نمىكند مراجعت به لندن نمايد. خودشان را مثل چوپان نسبت به گلّه گوسفند مىبينند. تحريراً فى ليل پنجشنبه چهارم شهر رمضان المبارك سنه 1315 هجرى.