نويافتهاى از ابوالقاسم مقانعى
شاگرد ابوبکر رازی ـ استاد ابوبکر اخوینی
بنا به گزارش ابوبکر اخوینی در کهنترین پزشکینامه شناخته شده زبان فارسی تاکنونی که بیشتر با نام هدایه المتعلمین فی الطب شناخته میشود ، استادی به نام مقانعی بوده که شاگرد ابوبکر محمد بن زکریا رازی بوده است. بارها از او در یگانه کتاب برجای مانده از او یاد کرده است. نگارنده این سطور سالها پیش، این مقاله که گزارشی از متن کهن نویافتهای در تاریخ پزشکی ایران و تمدن اسلامی بود را برای استاد ارجمند دکتر جلال متینی به نیوجرسی فرستاد. ایشان بزرگوارانه فردای آن روز اعلام کردند این مقاله در نشریهشان چاپ خواهد شد. به این ترتیب این نوشته در مجله ایران شناسی سال بیست و دوم، ش4، زمستان 1389ش در ایالت مریلند به زبان فارسی منتشر شد. به سبب آنکه دسترسی به آرشیو این مجله برای نگارنده این سطور نیز دشوار است برای بهرهوری آنانکه تاکنون این مقاله را ندیده اند پس از ده سال در سایت شخصیام آورده میشود. پیش از این در سال 1384ش بازنویسی هدایه المتعلمین فی الطب اخوینی را در اختیار علاقهمندان قرار داده بودم. امیدوارم ویراسته جدیدی که از سالها پیش و پساخوانش و پژوهش بیست و هشت ساله از این کتاب داشتهام با بازگشت آرامش و ایمنی و بهبود اوضاع اقتصادی و بهروزی ایرانیان آن را منتشر کنم. خداوند مردمانمان و کشورمان را از شر گزند دشمنان اندرونی و بیرونی ایمن بداراد.
پيش سخن
سالهاست با هداية المتعلّمين فى الطّب (تأليف قرن چهارم هجرى) اُنس پيدا كردهام.[1] هر بار میگشايم و از نو میخوانم نكتههاى افزونهاى مییابم که نوبت پيشين نديده بودهام. شمارگان خوانش آن از دست و ذهن به در رفته است. گاه طی یک تا دو ماه پیاپی همچون آغاز سال 1395ش از آغاز تا پایان متن را به قصد یافتن نویافتههای جدید یا رفع ابهام بازبینی کردهام. شگفت اینکه در دو نوبت آخرین بر سر بیست و چهارمین سال بازخوانی، سیصد پرسش و نکته نادانسته به شکوکم افزوده شد به جای اینکه کاسته شود. پس به تقریب سالهای متمادی همه روزه با آن مرتبط هستم. یادداشتهای فراوانی هم در این زمینه نوشتهام.
گرچه درباره اخوینی سخت اندک میدانیم از جمله ضبط نام دقیق شهرت اخوینی و نیز کتاب و اینکه بخاری چگونه به نامش افزوده شده که در منابع کهن نبوده و در متن کتاب نیز یافتهشدنی نیست. به باورم به راستى هدایه نگين درسنامههاى پزشكى زبان فارسى است. پس به خواهشِ برخى دوستان بازنويسىاش كردم . البتّه تلخيصشدهاش به سال 1384ش انتشار يافت. نیز طی بیست و چند سال گذشته که پیگیر اسناد جدیدی در این باره بودم سه مخطوطه یافتم که از هدایه یا اخوینی و گاه با ضبط جوینی از آن یاد کرده بودند. دو مقاله هم پیراسهگانهها تدوین و در آمریکا چاپ شد. به باورم تفاوت بنیادین پزشکینامه های کهن نسبت به نو در این است که آثار کهن باید صدها بار بازبینی شود ولی مفاهیم به پایان نمی سد. اما روخوانی نوشتههای پزشکی نو را به سختی میتوان حتی یکبار به پایان برد. اولی شوق دوباره خواندن پدید میآورد و دومی با فطرت بشری همراستا نیست. سادهتر اینکه اولی آب است و دومی مرداب. اولی زنی نجیب و اصیل و سازگار ایرانی قدیمی است. دومی روسپیسرشت بیمارناکی بیشرمی که پیش و پس از این با بساکسان به بستر خزیده است. تعبیر سهراب سپهری در باره مادران ایران و دشتهایش آن برای گروه اول مصداق دارد.
یكى از يادكردهاى مكرّر مؤلّف هداية المتعلّمين فى الطّب، اشاره به استادش ابوالقاسم مقانعى است. چندى پيش در بهار سال 1389ش پسابازگشت از مزار شادروان علی اصغر فقیهی و به باورم به برکت روح فرزانهاش، ساعتی بعد مخطوطهای يافتم كه دريافتم تأليف همان است كه اخوينى، استادِ خویش و شاگرد محمّد بن زكرياى رازى برشمرده است. اين مقاله به معرّفى كتابِ شرح فصول بقراط اثر مقانعى میپردازد كه تاكنون ماهيّتش ناشناخته بوده و معرفی نشده است. اینکه در تاریخ پزشکی و پزشکینامه های کهن و نو همچون تاریخ نگارشهای عربی ذیل کتاب فصول بقراط و حتی در هدایه اخوینی نیز در کتابش یک بار به این متن آغاز سده چهارمی بدان اشارهای نشده است. چون شناختِ ما از مقانعى بر پايه متن هدايه بوده نخست اشارهاى کوتاه به اخوينى آنگاه به بقراط و كتاب الفصول خواهیم پرداخت. زان پس مقانعى و شرح فصول بقراطِ او واکاوی خواهد شد.
نيمنگاهى به هداية المتعلّمين فى الطّب
بر پايه آگاهیهاى امروزى به استثناىِ الابنيه عن حقايق الادويه تأليف موفّق هروى ـ تاکنون مؤلف و تالیف مجهولالماهیه در مخطوطات عربی و فارسی تاریخ پزشکی ایران و اسلام ـ كه درباره داروسازى است که وجود خارجی نویسنده و اصالت قرن چهارمی متن همچنان برای نگارنده این سطور که انس سی ساله و شاید همهروزه از سال 1369ش با آن داشتهام هنوز در پرده ابهام و آکنده از پرسشهای بیپاسخ است، نخستين پزشكینامه پارسى هداية المتعلمين فى الطّب است. گرچه كارشناسان ادب فارسى و در سالهای اخیر متولیان و دانشجویان تاریخ پزشکی و طب سنتی با كتاب آشنايند امّا هنوز در بهرهگيرى کامل یعنی دریافت نظرى و کاربرد عملى پزشكى از سوى پزشكان ايرانى در این زمینه تاکنون تلاش بنيادينى انجام نشده است. دريافت مفاهيم محتویات آن هماره آسان نيست . پیش زمینههای فراوانی نیاز دارد. پژوهنده پزشكیورز امروزى باید در گام نخست متون پارسی فراوانى را بازخوانى كرده باشد. نیز کلیات طب بقراطی – جالینوسی را دریافته باشد. به درمانگری عملی پرداخته باشد. اینکه بتواند به شكل بالينى از آن تمتع ناب برگیرد. سال1366ش كتابى با عنوان دانشنامه حكيم ميسرى منتشر شد. گرچه برات زنجانی كوشيده بود تا اثبات كند از آثار سده چهارم هجری است اما به باورم حقیقت جز این بود .نگارنده این سطور طی سالهای گذشته با همین منظومه طبی انس داشته است. به سال 1381ش نیز مقالهای در نقد ویراستهاش به دست داده است. یادداشتهای فراوانی از همسنجی آن با دیگر پزشکینامههای همسنگش فراهم آوردهام. پس به باورم ممکن نیست زودتر از سده سیزدهم هجری برساخته شده باشد . امیدوارم زودهنگام بخت تدوین نهایی مسودههایم در این باره را داشته باشم.
بر سر سخن خویش باز آییم. در خوانش آغاز – پايان هداية المتعلّمين فى الطّب نويافتههايى به دست میآيد كه میتوانَد در شناسايى فضاى اجتماعى و فرهنگى آن روزگار و احتمالاً تاريخ تأليف كتاب راهگشا بوده باشد. زیرا حال و هوای کتاب بسیار زنده است بسیار شادابتر از بسیاری دیگر پزشکینامههای عربی و فارسی حتی آثار ابنسینا و اسماعیل جرجانی است که به تقریب مخاطب به سختی با آن ارتباط برقرار میکند. البته امیدوارم بتوانم در آینده شواهدی به دست دهم که به عنون یک معیار بتوان اثبات کرد اینکه عنصر نامردگی و یکنواختی ملالآور در کتابی طبی نبوده باشد مشتمل بر آثاری است که پیش از سال چهارصد هجری تالیف شده باشد به جز برخی استثنائات مثل نوشتههای ابوریحان بیرونی و فخرالدین رازی و اندکی هم خلاصهالتجارب قرن نهمی ـ دهمی. البته چراییاش موضعی درازدامن است و مقالهای بلکه کتابی مستقل میطلبد:
1 – هدایه به خلاف مرسوم پارسینوشتههای آن زمان همچون شاهنامه فردوسی به پادشاهی يا بزرگى تقديم نشده است.
2 – شاید در آینده ثابت شود این کتاب را برای فرزندش هم ننوشته است. زیرا به باورم آنچه در برگ اول نسخه خطی بادلیان و فاتح ترکیه است الحاق فروشندگان مخطوطه در قرن نوزدهم میلادی است. گواهش اینکه دیگرباره اشارهاى به پسر یا فرزند خویش در کتاب نکرده است.
3 – گرچه کمتر به فضاى جغرافيايى و سياسى زمانه اشاره شده به باورم مولف به خلاف اقوال مشهور میان کارشناسان ادبیات فارسی طی بیش از یک قرن گذشته بخارایی نبوده بلکه در زمان تدوین در نزدیکی سمرقند میزیسته است. زیرا باز هم مستنداتی یافته شده که حضورش در سمرقند یا اطراف آن باورپذیرتر است.
4 – درنگ پذیر اینکه از خلفاى چهارگانه اهل سنّت يا پيشوايان دوازدهاماميان ولو یکبار هم یاد نشده است.
5 – از سرسپردگى به جماعت فلاسفه، شعرا، متکلمین ، صوفيان و عرفا، فقها و محدّثان و حتی ذکر نیک و بدشان و نیز فرقهای مذهبی یا فلسفی یا عقیدتی یک بار حتی نامی هم به دست نداده است.
6 – يك آیه قرآن، یک حدیث نبوی و از جمله حدیث معروف العلم علمان در سراسر متن هدایه یافتهشدنی نیست.
7 ـ از یک بيت شعر فارسی و عربی یا حتی نام بردن از شاعری نشانى نيست . این همه به باورم آيينهاى از خرد ناب و آزادانديشى و جهان بینی نازمانی – نامکانی مرزدارانه زمینی اخوينى بوده باشد.
8 – اخوينى در اين اثر حتی از تبار، خانواده، نام فرزندان، زندگى شخصى، اقامتگاه و سفرهايش نیز ياد نكرده است.
برآيند اين موارد، براى پژوهشگران، راهنماى ارزشمندى در شناخت شخصيت او خواهد بود. سالها پیش که مدخل حبیش تفلیسی را برای بنیاد جهان دانشنامه جهان اسلام نوشتم روزی شادروان دکتر هوشنگ اعلم ـ استاد درجه اول بیهمانند ایرانی پژوهشهای تاریخ پزشکی ایران که خدایش در بهینهترین اد ـ در با کنجکاوی پرسید چرا فهرست بلند و بالایی از کتابهایی به دست دادهای که قدما در آنها از وی و نوشته هایش یاد نکرده اند. به قاعده مقالات دائره المعارفی باید فقط از یادکنندگان سخن گفته شود. به ایشان گفتم ممکن است برخی بپندارند به سبب شهرتشان قطعا نامشان در این منابع یاد شده که به راستی چنین نیست. ایشان سکوت کرد. خوشبختانه به وقت انتشار دیدم این بخشها حذف نشده است. نام آن را شیوه پژوهشی وارونهوار گذاشتم. یعنی از چرایی یاد نشدهها به سرنخهای پژوهشی برسیم. در روزگار ما نیز که خط قرمزهایی است که یادکرد آنها از مصادیق مجرمانه است یا حاصل غفلت عمومی جامعه است نیز کاربرد دارد. چکیده آنکه نایادکردنیها آینهجامعهشناسی زمان تالیف و ترجمه هر یک از منابع و نیز روانشناسی شخصیت هر یک از بزرگان یا مولفان یا مترجمان را در مکان و زمانی خاص نشان میدهد. دست کم برای بنده، خوانی سخت پر برکت بوده است.
از هداية المتعلّمين فى الطّب آموزههاى فراوان دیگرى هم میتوان آموخت. اخوينى از پزشكان و پزشكینامههایی گزارش كرده كه در جاى ديگرى ياد نشدهاند يا كمتر به آنها اشاره شده است. نگارنده این سطور تاكنون نتوانسته است نشانى از برخى كسان كه در هداية المتعلّمين فى الطّب نامشان يا كتابشان آمده، نشان ديگرى بيابد. ابن حليم در مخطوطه بادلیان و ابن حلیم در مخطوطه ملک يكى از آنهاست كه گویا پزشك و دستيار اخوينى بوده است: «ما يكبار يكى را علاج میكرديم با ابن حليم. هر بارى وقت طعام چنين كرديمى».[2] سليمان بن عمران اگر ضبط نامش خطا نبوده باشد پزشكىپیشهای ناشناخته در تاریخ پزشکی تمدن اسلامی است. نام كتابش فاخ ماخ در مخطوطه بادلیان یا فاتح در مخطوطه ملک که همان كُنّاش يهودى نيز در منابع گزارش نشده است.[3] قرابادين/كرابادين مروزى در مخطوطه بادلیان یا مرغریان در مخطوطه ملک نيز در متون كهن و فهرستهاى معاصر همچون تاريخ نگارشهاى عربى فؤاد سزگين ياد نشده است.[4] بنابراين کتاب اخوینی مادّه اوّليّهاى براى پژوهشهاى تاريخ پزشكى ايران و اسلام و تأليف ابوالقاسم مقانعى وجود دارد. هداية المتعلّمين فى الطّب از جنبه اشتمال بر واژههاى فارسى و لهجههاى محلّى نیز ارزشمند است. پيش از اين، مقالات متعدّدى در طىّ چند دهه گذشته به چاپ رسيده است. بنابراين اين كتاب، سنگبنايى براى تأليف دائرةالمعارفها و فرهنگهاى هم پزشكى كهن فارسى خواهد بود. اخيراً چاپ نسخه برگردان اين كتاب در تهران منتشر شده كه در كنار تصحیح دكتر جلال متينى راهگشاى محقّقين خواهد بود.[5]
ابوالقاسم مقانعى
اخوينى در هداية المتعلّمين فى الطّب از استادش مقانعى ياد كرده است. تا آنجا كه نگارنده آگاه شده، در منابع ادبى و تاريخ پزشكى يا متون طبّى، به مقانعى و كتابش اشارهای نشده است. اگر هم بوده در حدِّ گُمانى بيش نيست مانندِ احتمال انطباق ماهیت «طاهر بن محمّد» يا «طاهر سجزى» با او كه ابوريحان در صيدنه ياد كرده است.[6] اخوينى چون در درمان بالينى بيماريها، شيوه درمان، گزينش دارو و ميزان مصرف آن از مقانعى مکررا ياد میكند محتملا دورهاى نسبتاً طولانى شاگرد و همكار وى بوده است. در متن هداية المتعلّمين فى الطّب سه بار مستقيما نام بُرده و در مواردِ ديگر با لقب استاد از او ياد كرده است. به دلايل ناشناختهاى جز از مقانعى استاد برجسته ديگرى از معاصرانش را ياد نمیكند كه در دوران پزشكیآموزى يا پزشكیورزى با او همراه بوده يا شاگردىاش را كرده باشد به جز پنج مرتبه كه از استاد/استادانی نام میبرد كه مشخصاً مقصودش مقانعى نيست مجموعاً نوزده بار از مقانعى ياد كرده است. این نکته همچنین اثبات میکند در شهری همچون بغداد یا ری نبوده که بیمارستانها یا پزشکان فراوانی در آنجا حاضر بوده باشد.
آيا ابوالقاسم مقانعى ساكن بخارا یا سمرقند بوده و اخوينى در وطنش از او پزشكى میآموخته است؟ يا اخوينى براىِ پزشکیآموزى از زادگاهش خارج شده بوده است؟ نگارنده به قرينهاى دست نيافته كه اخوينى از سفرهاى خود یا حضورش در بغداد یا قلمرو ایران امروزی در كتابش ياد كرده باشد. منطقاً بخارا و سمرقند در آن روزگاران، چندان رونق بوده كه پزشكان بزرگى همچون ابومنصور قمرى صاحب الغنى و المُنى -كه به روايتى، استادِ ابنسينا نيز بوده – در آن شهر كرسى تدريس یا کارورزی بالینی داشته باشند. مقانعى گرچه به گواهی اخوینی شاگرد رازى بوده امّا شاید بخارا پايتخت سامانيان و مناطق همجوار از جنبههاى مختلفی میتوانسته پزشكان بزرگى همچون مقانعى را مجذوب كند تا بدانجا كوچ كنند. از اين روى با توجّه به پسنام بخارى، نظريه اوّل كه اخوينى تبارى ماوراءالنهری داشته و تحصيلاتش در بخارا یا سمرقند بوده و در همانجا یا نزدیک بدان عمرش پايان يافته منطقیتر است. چندانكه از روندِ آغاز تا پايان هدايه میتوان دریافت از مترادفات گياهان يا نام بيماريها يا اندامها به لهجههای بومى ياد كرده است. ضمن اينكه چنان از سپيدماشه بخارا ياد میكند كه براى مخاطبانش كاملاً آشنا بوده است.[7] در گذر گذشت زمان در خوانش تاریخ بخارای نخشبی دریافتم این یادکرد الحاقی کاتبان نسخه بوده که به هدایه افزودهاند و در اصل تالیف اولیه نبوده است.
البته دور نيست كه اخوينى و استادش روزگارى در بغداد يا رى زيسته باشند. منابع تأليفى بنيادينى كه مقانعى و اخوينى استفاده كردهاند در كنار ديگر قرائن، ظنّ حضورشان را در بغداد به ذهن تداعى میكند زیرا باید به کتابخانههایی تخصصی دسترسی داشته بودهاند. شايد پس از چند سال اقامت به قصد آموزشگيرى در ری یا بغداد هر یک مستقلا حضور داشته یا هر دو به اتّفاق هم به بخارا مراجعت كرده باشند. نكته ديگر كه مؤيّدِ اين مطلب است آگاهیهاى همهسويه اين دو از آخرين پيشرفتها و تجربيات بالينى زمانهشان بوده كه مركز فعاليت علمى آن روزگار در بغداد و در ایران نیمه اول قرن چهارم ری بوده است.
يكى از نكتههايى كه میتواند ديدگاهِ ما را به شخصيّتِ مقانعى و اخوينى تغيير دهد اينكه مقانعى خود را شاگرد و پيرو مكتب رازى معرّفى نمیكند بلكه در مقامِ نقّادِ انديشه او سخن میگويد. شايد اگر هداية المتعلّمين فى الطّب در اختيار ما نبود، نمیتوانستيم از متن تأليف مقانعى دريابيم كه شاگرد رازى بوده است.
همچنين مقانعى از شخصى به نامِ ابوالحسن حرّانى ياد كرده كه گويا در روزگارِ او مىزيسته است كه البتّه در نسخه خطّى، به نادرستى ابوالحسن الحابزى آمده است. مقانعى هنگامى كه از تشنّجى كه از خوردن داروى خربق به بيمار دست مىدهد و نشانه مرگ است، چنين نوشته است:
«قال طاهر بن محمّد: رأيت جماعة، قاوا كالزّنجار، فيسكن عنهم الفؤاق الشّديد المزعج كان… يتولّد في معدتهم اليسير من ذلك الخلط. فيعود عليهم الفؤاق منهم ابوالحسن الحرّانى و غيره و يرى بالأمراق اللّينة و اللعبة و الأشياء الّتي يلين و ينقص».[8]
امروزه از دو ابوالحسن حرّانى طبيب آگاهى داريم كه در سده سوم میزيستهاند كه يكى از آنها در سال 283هـ و ديگرى 288هـ درگذشتهاند. اگر چنين نكتهاى اثبات شود كه مقانعى پيش از 283هـ يا 288هـ با يكى از اين دو تن ارتباط داشته بنابراين میتوان تصوّر كرد مقانعى دستكم بايد هنگام مرگ اين دو تن در دهه دوم عمرش بوده فىالمثل حدود سال 260هـ تولّد يافته باشد. اگر قول اخوينى را بپذيريم كه مقانعى شاگرد رازى بوده است بنابراين میتوان تولّد رازى را پيش از 251هـ كه ابوريحان ياد كرده تعيين نمود. شايد هم مقانعى احتمالاً با آنكه شاگرد رازى بوده امّا به دليل نبوغ رازى، همسنّ استاد يا بزرگتر از او بوده باشد. قرائن موجود نشان میدهد كه مقانعى خود را همسنگ رازى میپنداشته كه به نقد او پرداخته است. يادكرد ابوالحسن حرّانى میتواند سند ديگرى بر حضور مقانعی و دست کم در روزگار جوانیاش در بغداد بوده باشد.
دور نيست كه شايد مقانعى كتابش را در زمان حيات رازى تأليف كرده باشد، چون از نظر زمانى آخرين پزشكى كه ديدگاهش را در كنار ديگران ياد كرده رازى است. از سوى ديگر چون از تعابيرى مانند رحمه اللَّه براى رازى استفاده نكرده است، ظنّ قوىتر اینکه اخوينى زودهنگامتر از آنچه تاكنون تصوّر میشده يعنى حدود 320هـ شاگرد و همراه استادش بوده است. به اين ترتيب شايد بتوان سال تأليف هداية المتعلّمين فى الطّب را پيش از 372هـ و احتمالاً پيش از 350هـ تعيين كرد.
بقراط
بقراط در ذهن بسيارى از پزشكان و دانشجويان پزشكى به عنوان نماد پزشكى شناخته شده است. يادآور میشود بقراط نامى بوده كه به افراد متعدّدى در يونان اطلاق میشده از جمله دو نواده بقراط بزرگ نيز بقراط نام بودهاند: بقراط بن مارسلوس بن بقراط و بقراط بن ذراقن بن بقراط.[9] ثابت بن قرّه حرّانى (م288هـ) رسالهاى به نام البقراطون تأليف كرده كه ابننديم متن كامل آن را در الفهرست آورده است.[10] او را هجدهمين نسل از اسقلبيوس گفتهاند كه در جزيره كوس و به ضبط پزشکینامههای کهن عربی قو زاده شده و حدود نود و پنج سال زيسته است. كودكى و آموزشگيرىاش شانزده سال و آموزگارى و پزشكیورزىاش هفتاد و نه سال بوده است.[11] نوشتهاند استادان او پدر و پدربزرگش بودهاند. ابنسليمان سجستانى در كتابش آورده كه بهمن پسر اسفنديار به فيلاطس فرمانرواى كوس نامهاى نوشت. يكصد قُنطار[12] طلاى خالص براى بقراط فرستاد تا نزدش برود. پادشاه نيز او را وادار كرد برود وگر نه باعث از ميان رفتن مملكتش خواهد شد.[13] سزگين از سى و يك آثار اصيل و منسوب به بقراط[14] و بيست عنوان كتاب كه وضعيت آنها روشن نيست،[15] ياد كرده است. برخى معتقدند آثار امروزى منسوب به بقراط دست كم متعلّق به سه بقراط است.
آفوریسم/ کلمات قصار که از سوی در بازگردان یونانی به عربی حنین بن اسحاق الفصول نام داده شده مهمترين اثر يكى از چند بقراط مذکور درباره مبانى پزشكىِ كهن است كه به زمان ما رسيده است. به باورم به سیاق متن کنونی اساسا نخست گفتارهایی شفاهی بوده که بر کسانی املا شده و از سوی شاگردانش تدوین نهایی شده است. در قرن سوم هجرى به عربى بازگردانيده شده و دست كم از دو تحريرِ ترجمه آن آگاه شدهايم : يك بار حنين بن اسحاق و یک بار ديگر شخص ديگرى پيش از او بازگردانيده بوده است. يعقوبى نيز در تاريخش بخشى از فصول بقراط را جملهوار کوتاه ياد كرده كه با تحرير اصلى حنين بن اسحاق از جنبه حجمی و محتوایی منطبق نيست. اساساً تا آنجا كه نگارنده این سطور دريافته الفصول اصلی در عربی به دو شكل هفت فصلى و ديگرى بيست بابى ردهبندى شده كه برخى فهرستنگاران همچون فهرستنویس کتابخانه گلپایگانی قم به همین سبب به اشتباه آن را بيست باب نام نهادهاند. البته مقانعى از نسخهاى استفاده كرده كه شامل بيست باب است.
این کتاب کوچک رسالهوار حقیقتا کتاب پزشکیآموزنده کلاسیکی نیست که نوآموز حتی پزشکان به آسانی بتوانند مفاهیم آن را دریابند. گواهش اینکه بسیاری از برجستهترین پزشکان گذر تاریخ در فهم مفاهیم آن با دشواری رویاروی بودهاند. نگارنده این سطور تاکنون بیش از یکصد شرح به زبانهای اروپایی و نیز چهل و نه شرح در تمدن اسلامی یافته است که عربیها حدود سی شمارگان بیش از یادکرد سزگین در تاریخ نگارشهای عربی است. جالینوس هم شرح مفصلی بر آن نوشته است. محمد بن زکریای رازی هم دستکم دو تالیف مرتبط با آن انجام داده است: یکی المرشد فی الطب که در مقدمه به پیچیدگی و دشواری این کتاب برای درک دانشجوی پزشکی و اطباء اشاره کرده که تصمیم به تالیف این کتاب برای خواهندگان گرفته است. البته برخی به اشتباه نام الفصول هم بدان دادهاند. دیگری شرح کامل الفصول است. تاآنجا که آگاه شدهایم تا به امروز نسخه مستقل و کامل آن به دست ما نرسیده است. نگارنده این سطور اجزای پراکنده آن را در کتابهای مختلفی یافته و دریافته منطبق بر المرشد نیست.
چنانکه یاد شد مترجمين عرب، واژه فصول را برابر نهاده Aphorism آوردهاند. شايد سبب نامگذارى اين كتاب آن باشد چون شامل فصول متعدّدى در زمينه تجربههاى بالينىِ پزشكى است. البته پزشكان متعدّدى پيش از جالينوس در يونان نيز چنين كرده بودهاند. پس اگر جالينوس و رازى در دريافت مفاهيم اين كتاب با تنگنا رویارو بودهاند که رازى ناگزير شده همتراز اين كتاب، المرشد را تأليف كند كمابيش دانشجويان نوآموز پزشكى در همه ادوار همچون امروزیان ابهام بسيارى درباره الفصول داشتهاند. سزگين در تاريخ نگارشهاى عربى از ميان پزشكان پيش از اسلام كه به شرح فصول پرداختهاند فقط از جالينوس ياد كرده است.
امّا سزگين ذيل مدخل پالاديوس به شرح فصول مفقود شده او اشاره كرده است.[17] مقانعى يادآور شده كه از شرحِ پالاديوس بر فصول بقراط نيز بهره گرفته است، امّا ابوسليمان سجستانى چون از رساله يحيى نحوى اسكندرانى ياد میكند كه به سرچشمههاى دانش پزشكى پرداخته به شمارى شارحان يونانیتبار آثار بقراط و از جمله فصول اشاره كرده است: سقلبيوس طبيب، سقاطس، مالطالس، دياسقوريدوس اوّل و ادفوس كه همگى مفسّرِ كتابهاى بقراط بودهاند، ليكن اشارهاى به پالاديوس نيست.[18] پس سزگین ماخذ اخیر را واکاوی نکرده بوده است. نگارنده بر اين باور است كه شايد نام ادفوس، دگرديسى شده پالاديوس باشد. ابن ابیاصيبعه او را از پزشكان دوره فترت ميان بقراط و جالينوس شمرده كه مفسّر كتابهاى بقراط بوده است.[19] محرابى نيز پالاديوس را يك پزشك – فيلسوف معرّفى كرده كه در سالهاى پايانى قرن چهارم و اوايل قرن پنجم پيش از ميلاد[20] به تدريس مشغول بوده است. يادآور شده از او سه نوشته بر جاى مانده است: بيماريهاى واگيردار، شكستگيهاى استخوان، رسالهاى اجمالى درباره تبها كه بيست صفحه است.[21] امّا محرابى اشارهاى به شرح فصول او نكرده است.
اخوينى نيز در كتابش دست كم چهار بار از فصول بقراط ياد كرده است،[22] بیآنكه صراحتاً يادآور شده باشد از المرشد رازى نيز بهره گرفته است. اين نكته گواهى است بر اينكه ديدگاه رازى درباره فصول درست بوده و اخوينى نيز ناگزير شده چنانكه ياد خواهد شد از كتاب رازى استفاده كند. دست كم در سطرهاى آغازين هداية المتعلّمين فى الطّب، میتوان به نقل قول اخوينى از رازى پى برد. نگارنده ای سطور علیرغم سالها ارتباط با كتاب اخوينى چون نتوانسته بود مفاهيم برگ آغازين آن را دريابد سرانجام دشواريهايش را به كمك المرشد گرهگشايى كرد. متن ابهام برانگيز اخوينى چنين است:
«بيافريد اين چهار گونه خَلق را -اعنى آسمانى چُن افلاك و ستارگانِ جُنبنده و ناجُنبنده- امّا معدنى چون زر و سيم و جز از آن، امّا حيوانى چون آدمى و حيوانات ديگر. و آتش و هوا و آب و خاك- بيافريد اين چيزها را نَه از چيز. فتبارك اللَّه احسن الخالقين. و باز سبب گردانيد اين چيزها را مر پديد آوردنِ اجسام معدنى و نباتى و حيوانى را به غذا يافتن، و استمداد يك از ديگر، به قدرت و حكمتِ خويش».[23]
هنگامى كه از واژه چهار استفاده میكند خواننده منتظرِ يادكردِ چهارگانه مشخص و متمايز از هم است كه در متن يافته نمیشود. رازى در كتابش چنين آورده است:
«الأجسام، أربعة أجناس: سماوي – كالأفلاك و الكواكب – و معدني – كالذّهب و الفضّة و سائر الحجارة – و نباتي – كالنّخل و الزّيتون و سائر النّبات – و حيواني – كالإنسان و الفَرَس و سائر الحيوان – . الأجسام الثّلاثة – أعني الحيواني و النّباتي و المعدني – مركّبة من الأرض، و الماء، و الهواء، و النّار، و هي أسطقسات لها. و الدليل على أن هذه مركبة من هذه، أنها منها تستمدّ، و إليها تنحل».[24]
شرحِ فصولِ بقراطِ مقانعى
چنانكه ياد شد اخوينى و جز او از پزشکان و تاریخنگاران پزشکی تمدن اسلامی و غربی از گذشته تا امروز نامى از اين كتاب نبردهاند. از سال 1374ش نگارنده این سطور در كتابخانههاى ايران و خارج از كشور به پژوهش نسخههاى خطّى طبّى پرداخته است. يادداشتهاى فراوانى از مخطوطاتى دیده و همسنجى شده فراهم آورده است. تابستان 1389ش و به حسب اتّفاق، بیآنكه پيش از آن از برجاى ماندنِ تأليفى از مقانعى آگاه بوده باشم هنگام بررسى نسخههاى خطّى عربی به اين كتاب برخوردم.
پزشکىنامهای به زبان عربى، سيصد و هفتاد و چهار صفحهشماری چهارده سطرى، بيست بابی که هر باب چندين فصل داشتت. با آمارگيرى دريافتم و جمعاً چهارصد و شصت و پنج فصل دارد امّا استثنائاً باب ششم، به یک زیرردهبندی دیگر یعنی سه نوع تقسيم شده كه این باب به تنهايى شامل صد و هفتاد و پنج فصل است.
تاريخ كتابت در نسخه ياد نشده است. نام كاتب نيز ديده نمیشود. كتاب با خطِّ نستعليق خوشى نوشته شده كه به باورم كهنتر از قرن دوازدهم نيست. بنابراین اگر نسخه را قرن دوازدهمی/ سيزدهمی هجرى بدانيم، بايد اميدوار بود اصل نسخهاى كه از روى آن كتابت انجام شده که محتملا کهنهتر است يافته شود. اميد آنكه نسخهاى باشد كه در روزگار پيش از مغول كتابت شده و از دستكاريها دور مانده باشد. به باورم پيش از اين، مالكان و كاتبِ اين نسخه به شناسايى ماهيّت مؤلّف موفّق نشده بودهااند كه بدانند مؤلف در چه سدهای تالیف شده، اینکه استادِ اخوينى و شاگردِ رازى بوده است. منطقى هم هست چون مقانعی در گذرِ متن به اين دو نكته اشارهاى نكرده است.
در اين كتاب از شرح فصول بقراط شماری دانشمندان همچون ماخذ ياد شده است: جالينوس، بلاذيوس / پالاديوس، كندى، حنين بن اسحاق، محمّد بن زكرياى رازى و سرانجام طاهر بن محمّد كه مؤلف كتاب است. بر اساس آمارگيرى بيست و نُه بار از حنين بن اسحاق ياد شده كه نشان میدهد همو شرحى بر فصول بقراط داشته امّا سزگين اشارهاى نكرده است. ضمناً پنجاه و هفت بار و در پنجاه و سه موضع از خودش به شكل مستقيم ياد كرده و در آغاز كتاب خود را صاحب اختيارات نام نهاده است.[25] يك بار ديگر نيز بیآنكه نامى ببرد ديدگاه خودش را مطرح كرده است.[26] گویا برداشتگاه مقانعى براى نقل قولهاى رازى، كتابى جز المرشد بوده باشد. ابن ابیاصيبعه ذيل آثار رازى از كتابى با نام فى تفسير كتاب جالينوس لفصول بقراط ياد كرده است.[27] احتمالاً نقدهايى كه رازى به جالينوس درباره فصول بقراط داشته يادداشتهايى بوده كه نقد شرح جالينوس بر فصول نیز هست.
گزارش كوتاه كتاب
راست آن است این کتاب به معنی دقیق کلمه یک تالیف یعنی سرهمبندی و به تعبیر امروزی مونتاژ اما ارزشمند است. زیرا بسیاری از اقوال از منابعی است که تاکنون مخطوطهای از آنها به دست نیامده است. دوم اینکه در دیگر شروح فصول بقراط برجای مانده در تمدن اسلامی هم اجزای آن کمتر به دست شده است. سوم اینکه تدوین آن خردمندانه از نوع عصر زرین قرن چهارم هجری رازیگرایانه است. یعنی دادهها درست انتخاب شده است. چهارم از ورود به مباحث انتزاعی و پیچیده و نیز آمیختگی با فلسفه مشاء ـریختگی طب در قالب الفاظ منطق ارسطوییـچندانکه در قانون فی الطب ابن سیناست نشانی نیست. شیوهای که به باورم سبب سستی خرد ناب یا گاه مسمومیت ذهن و ایستایی اندیشهورزی زنده میشود که برآیندش برزخگونه شدن نوشته و قرار گرفتن روان آدمی در دالانهای تاریک گورواره است. پنجم رویکرد نقادی متقابل و البته ناسوفسطایی ـ جدلی مثل نقد جالینوس بر بقراط یا نقد رازی بر جالینوس یا مقانعی بر دیگران است. بنابراین از خوانش آغاز تا پايان متن کنونی به ویژه مقدمه به يافتههايى میتوان دست يافت كه فهرستوار برخى از آنها چنين است:
- به گواهى مؤلّف، متن گردآورى شدهاى از منابع ديگر است با تعبير «ممّا جمعه».[28]
- ستودنِ ويژگيهاى فصول بقراط.
- نيازمندىِ اين كتاب به شرح و تفسير.
- اينكه شرح جالينوس معتمدترين تفسيرهاست.
- يادكردِ كاستيهاى شرح جالينوس.
- شرح پالاديوس با ضبط بلاذريوس.
- يادكرد لغزشهاى شرح پالاديوس.
- مزاياى شرح فصول محمّد بن زكرياى رازى.
- كمبودهاى يافته شده در تأليف رازى.
- اشاره به عزم تأليف كامل و مستقلّى بر پايه ديگر شروح.
- بابها را به فصلهاى متعددى ردهبندى كردن.
- در هر بخش متن، شامل نصّ بقراط است كه پیش از همه آورده میشود و در بيشتر موارد، اولین نفر از شرح جالينوس ياد میكند. اگر اصحاب تجربه، ديدگاهى داشته باشند پسا جالينوس آورده است. در رده بعدى به ترتیب تقدم زمانی نظريّات پالاديوس، حنين بن اسحاق، كندى و محمّد بن زكرياى رازى ياد شده است. در پايان بخش مربوطه معمولا نظريه خودش را ذيلِ نام «طاهر بن محمّد» و گاه «صاحب اختيارات» آورده است.
- لزوماً در شرح فصول ديدگاه همگان ياد نشده است چون چندانكه مقانعی در مقدمه يادآور شده هر كدام كاستيهايى در ابراز نظرشان داشتهاند. منطقى است كه در بعضى موارد از بزرگان ياد نشده باشد و فىالمثل صرفا از ديدگاه كندى ياد شده باشد.
- شيوه تحقيق مقانعى، اينكه نسخههاى خطی متعدّدى از فصول بقراط فراهم آورده و همسنجی کرده است. شايد كارى شبيه به تصحيح انتقادى امروزى انجام میشده است. براى نمونه، هنگامى كه به جمله بقراط اشاره میكند كه «فينبغي أن يستفرغه الطّبيب أيّاماً من أسفل»[29] ديدگاه خودش را چنين ياد كرده است:
«قال طاهر بن محمّد: رأيت في أكثر النّسخ «فينبغي أن يستفرغه أيّاماً من أسفل» و إذا كان على هذا و كأنّه قال فاستفرغ السّوداء من أسفل و لايحتاج إلى ما يكلّفه أبوبكر[30] من تأويل قوله أيّاماً و خليق أن يكون القارى عليه عند إملائه هذا الكتاب غلط في قرأته عليه أو كان في نسخته هذا و على أن فيما ذكره منفعة جليلة فلهذا كتبناه».[31]
- مقانعى به گواهى خودش به كتاب الفصول بقراط كه در تملّك محمّد بن زكرياى رازى بوده و آن را به خطّ خودش حاشيهنويسى كرده دسترسى داشته است. بنابراين میتوان استنباط کرد از شاگردان نزديك او بوده يا از بزرگمَنِشى رازى بوده كتابهايش در اختيار شاگرداان میگذاشته ولو از منتقدانش بوده باشد:
«رأيت بخطّه على حاشية كتاب الفصول هذه العلل. قال محمّد بن زكريا: هذا العلل يكون في الرّبيع بسبب انتشار الدّم لا بقوة الأحشاء و لأنّه لو كان كذلك، لكان في الشتاء أقوى».[32]
- نكته دیگری كه نگارنده این سطور در سالهاى گذشته و تاکنون در مخطوطات يا كتابهاى چاپى طبّى كهن و حتی پزشکینامههای محمد بن زکریا نديده آمارى است كه به نقل از رازى آورده است. مقانعى نخست، جملهاى از فصول را كه درباره بيماريهاى گرم مزاجِ منتهى به مرگ را ياد كرده است:
«قال بقراط إنّ التّقدّم بالقضية في الأمراض الحادّة بالموت كانت أو بالبرء ليس يكون على غاية التّغيير».[33]
آنگاه بخشى از نوشته رازى را ياد كرده كه هم نقدى بر لغزش جالينوس كرده و هم گزارشى از 2300 بيمارشوندگانى داده كه شخصاً بررسى و آمارگيرى كرده است. همانجا گفته پيروى از حقّ، سزاوارتر از پيروى از جالينوس است. از آزمونى طولانى نیز ياد کرده كه شخصاً انجام داده است:
«قال محمّد بن زكريا: لو كانت العلامات في هذه الأمراض واضحة صحيحة موثوقاً به… لكن جالينوس كره أن يقرّ بهذا التّقصير على الصّناعه… و ليس كذلك و الحقّ أولى مااتّبع. فإنّا قد إمتحنّا ذلك دهراً طويلاً، فوجدنا الخطا واقعاً بعد أن ظنّنا إنّا قد حصلنا جميع عام العلامات الّتي ذكرها بقراط و جالينوس. لكنّه خطاء له إلى الصّواب يشبه… و ذلك إنّا وجدنا ألفي مريض و ثلثمائة أو أكثر… على طريق ما قد ذكر في هذا».[34]
- گاهى كاتب دچار لغزش شده است. براى نمونه چون نقل قول رازى پايان میيابد به جاى قال طاهر بن محمّد، نوشته قال بلاذيوس. در حالى كه در متن قول بلاذيوس پيش از رازى و مقانعى ياد میشود. نیز پالادیوس دستکم سه قرن تقدم زمانی داشته و نمیتوانسته نقد رازی را انجام داده باشد. براى نمونه میتوان يادكرد زیرین را به دست داد: قال بلاذيوس، قد اعترف محمد بن زكريا.[35]
ترجمه فارسى مقدّمه
كتابِ مقانعى با جمله معترضهاى آغاز میشود كه آشكار است انشاى مؤلّف نيست. آنگاه مولف به معرّفى خودش پرداخته است. کوتاهی کوتاه کمتر از یک سطریاش یادآور همین رویه رازی است. نگارنده این سطور براى آگاهى بيشتر خوانشورانش بازگردانيده مقدّمه را به دست میدهد:
«برگزيده تفسيرهاى فصول بقراط است كه طاهر بن محمّد بن ابراهيم متطبّب معروف به ابوالقاسم مقانعى گِرد آورده است. طاهر بن محمّد گويد سپاس از آنِ پروردگار جهانيان است و بعد ديدم كتابِ فصول بقراط با همه شكوهمندىِ ارجش و بزرگىِ قَدرش و عموميّتِ نفعش و فراگيرىِ عايداتش و دربردارندگىِ ارزشمندترين بخشهاى صناعت پزشكى، از شرح و تفسير بینياز نيست. چون بقراط آن را به قصدِ يادآورى و تعليقهنگارى نوشته و به بيمارى و سبب پيدايش آن نزديك نشده بلكه صرفا به حُكمکردنی بسنده كرده است.
شرح جالينوس را بديدم معتمدترينِ تفاسير در ميان تفسيرهاى اين كتاب است. بيشينه گفته اطناب و تطويل و درازگويى پيشه كرده بدان حدّ كه نزديك است خواننده چون به پايان كلامش برسد آنچه در اوّلْ فراگرفته به فراموشى بسپارد. در فصلهاى فراوانى، كوتاهى ورزيده و پنداشته است خوانندهاش آنها را از ديگر كتابهايش فراخواهد گرفت.
و ديگر مفسّرين جز او همچون پالاديوس نیز اين چنين بودهاند. گرچه پالاديوس چيزهايى آورده كه بدانها نياز است امّا دچار تقصيرهاى آشكار و آشفتگيهاى فاحشى شده يا همان چيزها آورده كه جالينوس نيز ياد كرده است. بر سرِ هم، تفسيرش تُهى از افزونهها نيست و بسنده نيز نمینمايد.
شرح محمّد بن زكرياى رازى را ديدم. گرچه هنگام شرح اين كتاب چيزهاى بسيار سودمندى افزوده و در مواضعى، گوشزدهايى كرده و آنچه نيازمند اصلاح بوده تصحيح نموده و بسابیش از آنچه احتياج بر شرح بوده تشريح كرده و آنچه احتياج به كوتاه شدن داشته تلخيص کرده با اين همه اين كار را در همه كتاب (فصول) انجام نشده بلكه در بسيارى موارد به كتابهاى ديگر جز اين کتاب اشارت داده است. از فصولى كه اصلى است غفلت كرده و در فصلهاى فراوانى به گفتار جالينوس رضايت داده و بدان بسنده كرده است. گر چه گاه اطاله كلام داده و اختصارگويى فرونهاده با اين همه سودمنديهايى دارد كه در پيشه پزشكى بدانها نياز است.
به حول و قوه الهى و يارىرسانى و مشيّتش، آهنگ آن كردم همه آنچه جالينوس در كتابش آورده گردآورى نمايم و از الفاظش، تلخيصى به دست دهم و كلامش را كوتاه كنم و دادِ معنیاش بدهم تا به فهم خواننده نزديك شود و به نفس درآويزد و براى آموزنده، حفظ كردنش و براى بيمار، دريافتنش آسان بوده باشد. با اين همه، تمامى آنچه ضرورت داشت و جالينوس ياد نكرده بود از گفتههاى پالاديوس بدان افزودم. همچنين هر چه از جميع تفسيرهاى اين كتاب (فصول) به شكل متفرّقه در كتابها پراكنده شده بود گردآورى كردم . همه آنچه محمّد بن زكريا در مخالفت با جالينوس گفته و منكر او شده بود، جمع نمودم تا كتاب، جامعِ تمامىِ تفاسير و دربردارنده همه آنها بوده باشد.
بعد از آنكه اوّل «متن فصول» را به دست میدهم، اگر خدا خواهد به دنبالش تفسيرش خواهم آورد. بدان اميدم در اين كتابم، مختصر كردنِ لفظِ طويل يا شرحِ معانىِ پيچيده و يا برهمآوردنِ پراكندگى يا آسانشدگىِ دشواريها از ميان نرود. از پروردگار براى آنچه خشنودى و سبب نزديكى بدوست يارى میخواهم و از آنچه لغزش و كوتاهى بوده باشد بدو پناه میبرم كه او انجامدهنده آن است و بدان تواناست».[36]
نقدِ كتاب مقانعى
اگر کاتب نلغزیده باشد مقانعى گاهى پيش از آنكه ديدگاه خود را در بخش پايانى هر نصّ ياد كند به نقدِ همان نقل قول بقراط میپردازد در حالى كه هنوز چینش اقوال ديگران به پايان نرسيده است. براى نمونه در آغاز كتاب كه به شرح جمله معروف بقراط -العمر قصير… و قضاء عسر- پرداخته نخست نظريه اصحاب تجربه يونان را آورده و بیدرنگ ديدگاهش را ياد كرده است.[37]
گاهى مقانعى پس از آوردنِ نصِّ فصول، ذيلِ سر عنوانِ تفسير[38] يا قال المفسّر[39] بیآنكه نامى از كسى بُرده باشد به شرح متن پرداخته است. احتمالاً اين بخشها از خودِ او بوده باشد خواه ديدگاه مستقلّ و خواه برآميخته از آراء ديگران باشد. رياضیگونه میتوان گفت پس از آوردن نصِّ بقراط، تعبير «تفسير» را آورده يا نياورده است، امّا هر كدام از اين دو حالت نيز به دو گونه ديگر ردهبندى میشود اینکه همراه ديدگاه جالينوس هست يا نيست. اساساً مقانعى در متن، به دفاع از نظريات بقراط و جالينوس و پالاديوس پرداخته و در مقام مقايسه و نسبت به رازى احترام بيشترى براى آنها قائل شده است. نمونهاش اینکه پس از آوردنِ فصلِ اوّلِ نوعِ نهمِ بابِ ششم مینويسد:
«قال بقراط، ما كان من الأوجاع الّتي يعرض في بطن أعلى موضعاً فهو أحقّ و ما كان منها ليس لذلك، فهو أشدّ».[40]
آنگاه رأىِ جالينوس و پالاديوس و رازى را آورده است. رازى در اين بخش به قصور جالينوس در فهم گفتار بقراط اشاره كرده است. مقانعى در اين ميانه به دفاع از جالينوس پرداخته و با چاشنى كملطفى در مقام نكوهش رازی برآمده و او را به تعصّب و هواپرستى متّهم كرده و از استادش نيز با كنيه «ابوبكر» ياد نموده است:
«نعوذ باللَّه من الميل الى الهواء و العصبيه».[41]
نمونه ديگر چنين است:
«هذا الكلام ايضاً من جالينوس. يدلّ على انّه فهم من قوله مرض، المرض العام لانّه لو لميكن كذلك، لكان يكون مناقضة و مثله لايناقض من هذا القوم».[42]
همچنين در موارد متعدد ديگرى نیز آشکارا به نقض رازى يا دفاع از جالينوس پرداخته است.[43]
مقانعى در كتابش، دستكم شش بار براى بقراط،[44] چهار بار جالينوس[45] و دو بار پالاديوس واژه حكيم را به كار برده امّا به گواهی اخوینی در هدایه استادش را چنين ارجی ننهاده است.[46] پرسش اين است مقانعى، رضايت چه كسانى را میجُسته است كه با نقد رازى و حكيم خواندن يونانيان از او خشنود میشدهاند؟ چه هدفی پی میگرفته است. مگر نه آن است که اصل دستنویسهای رازی و کتابهایش در اختیارمقانعی بوده است؟ شاید به همین سبب بوده نام مقانعی در تاریخ پزشکی ایران و اسلام سخت کمرنگ و پیش از این صرفا محدود به یادکرد اخوینی در هدایه بوده است. اینکه هیچکس از قدماء و متاخرین و معاصرین اروپایی حتی مدخل کوتاهی هم بدو اختصاص نداده و یادی از او نکرده است. البتّه مقانعى گاه با جالينوس نيز به مخالفت برخاسته است:
«كلام جالينوس يوهّم مناقضة، لانّه فى الاوّل قال انّ نفسي لايقبل ان هذه يكون من خلط لبزج غليظة و فى آخر، قطع على هذا بعينه».[47]
جاى ديگر آورده است:
«قال طاهر بن محمّد جالينوس لميفهم قول بقراط».[48]
سخن آخر
فهرستوار برخى يافتههايى به دست میدهم كه از خوانشِ شرح فصول بقراط مقانعى و هدايه اخوينى و مقايسه آن با ديگر پزشكىنامههای كهن فارسى و عربى داشتهام:
- اينكه رازى شاگردانى داشته است. مكتب علمیاش را پى میگرفتهاند. اینکه پژوهش سلسله مراتب شاگردى – استادى میتواند در دراز مدّت، تبار علمى يك پزشك را به دست دهد. بدانيم براى حلّ پيچيدگیهاى فهم متون كهن، چگونه میتوان متقابلاً با استفاده از منابع این چنینی به گرهگشايى ابهامها پرداخت.
- اينكه اگر دانشمندى همچون رازى وجود نداشت شاید كتابی مانند هدايه و منطقاً دانشمندى همچون ابوبكر اخوينى ظهور نمیكرد و طالبانِ طب از داشتن چنين گنجينههایى محروم بودند. شايد اگر اخوینی نبود، ماهیت حقیقی مقانعى نيز همچنان ناشناخته میماند ولو شرح فصولى از او بر جاى مانده بود. زیرا نمیدانستيم متعلّق به چه سدهاى است. استاد و شاگردش چه کسی بوده است.
- اينكه مراتب شاگرديها مشخّص شود، تا حدّ زيادى شيوه آموزشى پزشكى روزگاران پيشين نیز روشن میشود. میتوان از مزيّتهاي آن در روزگار معاصر استفاده كرد.
- اينكه به عكس روزگاران ما، تعليم منحصر به استادان محدودى بوده است. كتابها هم محدود بودهاند امّا دانشجویان فنّ نقّادى و انديشهورزى مىآموختهاند تا استنتاجهاى درست و لازم در پزشكى را داشته باشند. اما چرا امروزه در ايران با وجود دانشگاههاى علوم پزشكى و فرهنگستانهاى پُرهزينه، صدها هزار عنوان پزشكینگاشت – كتاب، مقاله، سیدى و اينترنت- و حضور دهها استاد در دوره دانشجويى پزشکی نو اخیرا طب سنتی، از پروراندنِ دستكم مقانعىگونهاى محروميم. كم از ده سال اينگونه نوشتهها ديگر تكيهگاه دانشجويان نيست. در قلمرو طب اسلامی ـ ایرانی هم هر کس هر چه بخواهد بگوید . هیچ مانع و رادعی هم نیست. بلکه نادانان و بیماردلانی پیدا شدهاند که مدعی پیشوایی پزشکی کهن و مقتدایی قوم شدهاند. بزرگان پيشين چه كرده بودهاند كه امروزه هم كتابشان خواندنى و به كاربستنى است ولى امروزيان كتابها و مقالات يك بار مصرف نوشتهاند.
گويا ما ایرانیان ـ مسلمانان هر چه در گذر زمان پيشتر آمدهايم، در روند آموزشی از كيفيت فهم كاسته شده و به روخوانى و پذيرش نظريات بسنده شده است. راست آن است اندكاندك نقّاديهاى بنيادينِ علمى از سده ششم به بعد كاسته شده و اگر نقدى بوده صرفاً حظِّ نفْسِ ناقد بوده است. اميدوارم ارزش گنجهاى پنهان همچون هدايی اخوینی و آثار همانندِش دريافته شود پيش از آنكه ديگران بر ايرانيان در بهرهورى علمى و عملى از آن پيشى بگيرند.
منابع
- ابنابیاصيبعة، موفّقالدّين ابوالعباس احمد بن قاسم سعدى خزرجى: عيون الانباء و طبقات الاطباء، تصحيح نزار رضا، بيروت، دارمكتبة الحياة، [بىتا].
- ابن قفطى، جمالُالدّين: تاريخ الحكماء، ترجمه ناشناخته دوره صفوى تصحيح بهين دارايى، تهران، دانشگاه تهران، 1371ش.
- اخوينى بخارى، ابوبكر ربيع ابن احمد: هداية المتعلّمين فى الطّب، تصحيح جلالالدّين متينى، مشهد، دانشگاه فردوسى، 1371ش.
- اخوينى بخارى، ابوبكر ربيع ابن احمد: هداية المتعلّمين فى الطّب، نسخه برگردان از روى نسخه كتابت 478ق در كتابخانه بادليان، تهران، بهرام، 1387ش.
- رازى، ابیبكر محمّد بن زكريا: المرشد مع النصوص طبّيه مختار، تصحيح بير زكى اسكندر، قاهره، المنظمة العربية و التربية و الثقافة و العلوم، 1961م.
- رضوى برقعى، سيّدحسين؛ درسنامه دانشجويان پزشكى كهن، تهران، اهل قلم، 1384ش.
- سزگين، فؤاد: تاريخ نگارشهاى عربى، ج3، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380ش.
- منطقى السّجستانى، ابوسليمان: صوان الحكمة و ثلاث رسائل، تحقيق عبدالرّحمن بدوى، طهران، بنياد فرهنگ ايران، 1974م.
- هروى، موفّقالدّين ابومنصور: الأبنية عن حقايق الادوية، به كوشش احمد بهمنيار و محمّدحسين محبوبى اردكانى، تهران، دانشگاه تهران، 1346ش .
حواشی
[1]– هداية المتعلمين فى الطب، ابوبكر اخوينى به اهتمام جلال متينى، دانشگاه مشهد، 1344ش.
[2]– هداية المتعلّمين فى الطّب، صص 309 – 310.
[3]– همان، ص710.
[4]– همان، ص316.
[5]– تهران، انتشارات بهرام، 1387.
[6]– الصّيدنة فى الطّب، صص 139 و 213 و نيز 14 و 15.
[7]– هداية المتعلمين فى الطب، ص16.
[8]– طاهر پسر محمّد گويد: جمعى را ديدم كه چيز زنگار مانندى قى كردند و سكسكه شديد بیتاب كننده آنها آرام شد و از آن خلطى كه در معدهشان پديد آمده بود كاسته شد. اما ديگرباره سكسكهای بدانها دست داد كه از جمله آنها ابوالحسن حرّانى و كسانى جز او بودند. سوپهاى نرم و لعابدار و چيزهايى كه مليّن بود و از سكسكهشان میكاست به آنها داده شد (شرح فصول بقراط، ص128).
[9]– صوان الحكمه، ص106.
[10]– تاريخ نگارشهاى عربى، 49/3.
[11]– صوان الحكمه، ص101.
[12]– هر قنطار، 48/6 كيلوگرم امروزى است.
[13]– صوان الحكمه، ص208.
[14]– تاريخ نگارشهاى عربى، 79-53/3.
[15]– همان، 83-79/3.
[16]– تاريخ نگارشهاى عربى، 61-54/3.
[17]– همان، 231-230/3.
[18]– صوان الحكمه، صص 107 – 108.
[19]– عيون الانباء، ص59.
[20]– مؤلف به نادرستى او را از پزشكان سده پنجم ميلادى ياد كرده است كه نگارنده آن را بر پايه ديدگاه قدما تغيير داده است.
[21]– تاريخ مصور پزشكى جهان، 577/2.
[22]– هداية المتعلّمين فى الطّب، صص 101، 150، 702، 761.
[23]– همان، ص13.
[24]– اجسام، چهار جنس است: آسمانى -چون افلاك و ستارگان- و كانسارى -چون زر و سيم و ديگر سنگها- و گياهى -مانند درخت خرما و زيتون و ديگر روييدنيها- و جانورى -چون انسان و اسب و ديگر جانوران- اجسام سهگانه يعنى حيوانى و نباتى و معدنى از خاك (=زمين) و آب و هوا و آتش تركيب يافتهاند كه اسطقسات (=عناصر) آنها شمرده میشود و دليل اينكه از اينها فراهم آمدهاند آن است كه از اينها استمداد میگيرند و به آنها مبدّل میشوند. (المرشد، ص 1b).
[25]– شرح فصول مقانعى، ص2.
[26]– همان، صص 6 – 8.
[27]– عيون الانباء، ص426.
[28]– شرح فصول، ص2.
[29]– همان، ص57.
[30]– م: مقصود، ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى است.
[31]– طاهر بن محمّد گويد: در بيشتر نسخهها ديدم نوشتهاند «فينبغي أن يستفرغه أيّاماً من أسفل». يعنى بهتر است كه چند روزى از فرودِ تن، استفراغ را انجام دهند (=مسهل مصرف كنند). چون اين چنين باشد، گويى كه گفته استفراغ سوداء از پايين بدن انجام شود و به آنچه ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى تكليف كرده، نيازى نيست كه قول روزها (=أيّاماً) را تأويل كرده است. محتمل است كه قارى، هنگام املا كردن اين كتاب بر او غلط خوانده يا در نسخهاش اين چنين بوده است. به سبب آنكه منافع ارزندهاى داشت بنابراين آن را بنگاشتيم (همان، ص58).
[32]– به خطّ او (=رازى) در حاشيه كتاب فصول بخش «هذه العلل» چنين ديدم: محمّد بن زكريا گويد كه اين بيماريها در بهار به سبب نشتِ خون پديد میآيد و نه به قوّتِ احشاء كه اگر چنين بود در زمستان قوىتر میبود (همان، ص90).
[33]– بقراط گويد كه در بيماريهاى حادّ نبايد بر مرگ يا بر صحّت حكم كنند زيرا كه امراض حادّ از اخلاط تيز پديد میآيند و سريع التّغييرند (همان، ص8).
[34]– محمّد بن زكريا گويد: اگر نشانهها در اين بيماريها چنان آشكار و درست بود میشد بدان تكيه كرد… امّا جالينوس خوش نمیداشته به اين كوتاهیاش در صناعت پزشكى اقرار كند ولى حق چنين نيست و سزاوارتر آن است كه دنبالهروىِ حقيقت بود. روزگارى دراز آن را آزموده بوديم و پس از آنكه گمان میبرديم همه نشانههاى همگانى كه بقراط و جالينوس ياد كردهاند به دست آوردهايم دريافتيم واقعاً بر خطا بودهايم. امّا خطا از چون اويى به صواب همانندتر است… و ما آن را به همان طريقى كه در اينجا ياد شد در دو هزار و سيصد بيمار يا بيشتر به دست آورديم (همان، ص9).
[35]– همان، ص9.
[36]– همان، صص 2 – 3.
[37]– همان، ص3.
[38]– شرح فصول، ص97.
[39]– همان، ص271، 326.
[40]– بقراط گويد: دردهايى كه در جايگاه بالايين شكم پديد میآيد، بهتر است و هر آنچه چنين نباشد، شديدتر است (همان، ص151).
[41]– از روىآورى به خواهش دل و تعصّب، به خدا پناه میبريم (همان، ص152).
[42]– اين كلام هم از جالينوس است كه نشان میدهد مراد از گفتار او كه درباره مرض فهميده، مرض عامّ است. چون اگر چنين نبود تناقض پديد میآمد و از چون اويى در اين زمينه، تناقضپدیدی شايسته نيست (همان، ص313).
[43]– نك: همان، صص185 و 336.
[44]– همان، ص153، 156، 167، 204، 216، 301.
[45]– همان، صص 152، 153، 154، 166.
[46]– همان، صص 153، 154.
[47]– گفتار جالينوس، گمان تناقض را به ذهن پديد میآورد چون در گفتار اوّل گفته «خودم نمیپذيرم كه اين از خلطى چسبنده و غليظ بوده باشد» و در گفتار آخر، همه اينها را تماماً آورده است (همان، ص218).
[48]– طاهر بن محمّد گويد: جالينوس گفتار بقراط را درنيافته است (همان، ص312).