شارل بودلر شاعر فرانسوى قرن نوزدهمى يادكردى دارد كه از ساليان پيش و به تقريب سه دهه قبل كه اولين بار آن را در ترجمه محمدعلى اسلامى ندوشن خواندم سخت بر ذهنم نقش بسته است و سخت آن را دوست مىدارم: «دنيا چه پرشكوه است در پرتو چراغها و چه كوچك است در چشم خاطرهها».كمابيش همه وقت در برخورد با دادههاى شفاهى و كتبى علمى و تحقيقى مستخرجين مدارس قديمه و بيرونآمدن دانشگاهها ی قویمه صحّت و صدق گفتارش برايم متحقق و اثبات مىشود. چنين است متولّيان دانش پزشكى امروزى كهنه و نو و نيز شاخههاى وابسته آن. دستكم شخصآ طی چند دهه گذشته خاطرات فراوانى در اين باره به صفحه ذهنم نقش بسته است.
از سال اوّل تحصيل دانشگاهى رشته دندانپزشكى مىديدم نه فقط به وقت ارائه درمان بسيارى بيماريها از علاج قطعى از سوی استادان خبرى نيست بلكه در فهم اوّليه مبانى نظرى و از جمله واكاوى واژهها و برگردان متون انگليسى و فرانسه به فارسى كمترين تلاش و دقّت ممكن از سوى مدرسان يا مؤلّفان و مترجمان به كار بسته شده است. برای فهم و تفهیم طب نو چه استادبینییها و هزينهها و صرف وقتها كردم و امروز به چشم بربادرفته به آنها نگاه مىكنم. من در سراب دانش نو پى آبی و به تعبیر سهراب سپهری نوری _ لبخندی مىگشتم… اما اکنون احساس می کنم از متن یک تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. شايد ميان فاصله دو نقطه همچون هاجر ميان سعى صفا و مروه شده بودم. در این زمینه خاطرات فراوانى دارم كه چند از آن ميانه را ياد مىكنم.
روزى در سال تحصيلى 1363ـ1364ش بر سر كلاس درس ايمنىشناسى بوديم كه استاد مشغول تدريس بود. اينكه به گفته او دستهبندى اين رشته به دو دسته سلولار و هومورال تقسيمبندىشونده بود. مىدانستيم سلولار همان ياختهاى يا سلولى است. حجره مانندهاى بافتهاى بدن كه كوچكترين واحد ساختارى آن به شمار مىآيد. از استاد برجسته دانشگاه شهيد بهشتى دكتر ى.ه استاد ميكروبشناسى دانشكده پزشكى كه تحصيلات تخصصىاش را در دهه سى و چهل خورشيدى در فرانسه انجام داده بود و مىگفت در چهار رشته علوم پايه از آن ديار تخصّص گرفته به وقت خروج از كلاس پرسيدم: استاد! هومورال يعنى چه؟ با اطمينان و قطعيت گفت هومورال، هومورال است. دانشجوييد بايد ياد بگيريد. پرسيدم وقتى دانشجويان فرانسوى و انگليسىزبان اين اصطلاح را مىشنوند چه چيزى در ذهنشان تداعى مىشود؟ سكوت كرد. بر سر هم در ذهن بيشتر دانشجويان چيزى شبيه مترادف واژه خون بود. اما گذر زمان به من ثابت كرد اين واژه ريشه در پزشكى كهن بقراطى ـ جالينوسى دارد. چندانكه قطعاً برايم اثبات شد پيكره واژههاى پزشكى نو اساساً چيزى جز شكست و بست كلمات پزشكىنامههاى كهن يونانى، عربى و لاتينى نيست كه به زبانهاى امروزى اروپايى وارد شدهاند. آنگاه بود كه دانستم چرا ميان ذهن من و مفاهيم طب نو درهاى ژرف وجود داشته كه احساس مىكردم نمىتوانم از آن عبور كنم. اين شكاف عميق حاصل سكوت متوليان طب جديد بود كه نمىخواستند به ذهن دانشجويان و پزشكان القاء كنند كه پزشكى واقعى يعنى آنچه در سدههاى اخير كشف و ابداع شده است.
روزى ديگر به تقريب در سال 1370ش در خانه استادى به نام دكتر م.ى بودم كه متخصص جراحى دهان و فك و صورت بود. مشغول پردازش متن جلد اول كتاب او بودم كه شامل مبانى جراحى بود. از بهترين استادان دانشگاه علوم پزشكى در ژرفاى دانش جرّاحى و نيز مراتب فرازينه فرزانگى بود كه فروتنى و صداقتى بسيار هم در ضمير خويش داشت. لغات دشوار متن را از ايشان مىپرسيدم تا شكافته و مفاهيم آشكار شود تا بشود كتاب را براى دانشجو كاربردى كرد. در همين نشست بود كه از او معناى تركيبى چند كلمهاى از يك روند جراحى را پرسيدم كه خودش به قلم خويش و با خط خوش با خودنويس نوشته بود. خواست توضيح دهد نتوانست. فراموش نمىكنم هر چه به ذهن فشار آورد و هر چه كتابهاى كتابخانه را كه دم دست بود زير و رو كرد مشكل حل نمىشد. سرانجام پلكان گذاشت و يك به يك كتابهاى درسى و كمك درسى دوره تخصصى در آمريكا را كه در بالاترين جايگاه كتابخانه نزديك سقف بود واكاوى و نگاه مىكرد. پيوسته زير لب خود را سرزنش مىكرد چرا چيزى نوشته كه خودش دقيقآ نمىداند چيست. سرانجام همان شب مشكل حل شد.
روزى در پاييز 1374ش در همايش دندانپزشكى شيراز بودم. دو تن از استادان دانشكده كتابى در باره دانش ارتودنسى يعنى فنّ رديف كردن دندانهاى برهمريخته نوشته بودند. پيش از اين بارها كوشش كرده بودم از كتاب اين دو چيزى بفهمم كه البته تلاشم و به باورم همچون بسيارى دانشجويان دندانپزشكى و دندانپزشكان بىثمر بود. همچون غذايى بود كه حبوباتش پخته نشده و گوشت آن ناپخته و خونآلود باقى مانده است. هر بار كتاب را مىگشودم حس تهوع داشتم. چند بار تصميم به ويرايش آن داشتم كه ديدم به سردرد دچار مىشوم. هر دو از ايالات متحده تخصص خودشان را گرفته بودند. يكى از آن دو كه تحصيلكرده آمريكا بود و مىدانستم شاگرد اول دوره خودشان در سال 1350ش بوده در همان همايش بود. از من پرسيد كتابم چطور است؟ دانشجويان خوب استقبال مىكنند؟ گفتم نه! گفت چرا؟ گفتم خودتان نفهميدهايد چه نوشتهايد؟ گفت به چه دليل؟ گفتم دانشجو ضماير و افعال مىشود و مىگردد و امثال آن را در زبان فارسى مىداند. به دانشگاه آمده تا مفاهيم دشوار را دريابد. گفت خودش بايد پىجويى كند. گفتم وقتى شما از دوره دانشجويى تا استادى نتوانستهايد حتى پس از فراغت از تحصيل كه فرصت فراوان داشتهايد پيگيرى كنيد و بفهميد، دانشجو با وقت محدود و دروس متعدد چگونه مىتواند چنين كند؟ از جمله گفتم جاى جاى كتاب كلمات دريفت و ديسپليسمنت را به انگليسى جاى دادهايد. دانشجو اگر فرق اين دو را مىدانست كه سر كلاس شما نمىآمد. گفتم لابد اين دو فرقى داشتهاند كه مؤلّفان آمريكايى دو اصطلاح جداگانهاند را به كار بردهاند. پاسخ داد معنايشان جابجايى است. گفتم اين سخن شما جملهاى كلىگويانه است. افزودم دريفت به معناى رانش است مثل زلزله كه رانده شدن روى هم طبقات در زير زمين است. ديسپليسمنت جابجايى عمدى و ارادى از يك نقطه به نقطه ديگر است. آن سال به من گفت سيصد هزار تومان مىدهم كتابم را درست كنى. گفتم اين متن از پاى بست ويران است. به هر روى بسيارى دانشجويان نخريدند. بسيارى كه خريدند نخوانند. آنانكه چند صفحه هم خوانند نفهميدند. هرگز كتابى درسى و مطلوب دانشجويان نشد. سرانجام به شكل عمده و جزئى سر از دستگاههاى كارتنسازى و بازيافت درخواهد آورد. به تقريب همچون بيش از نود و نه درصد پزشكىنامههايى كه پس از گذشت حداكثر ده تا بيست سال هيچ كتابخانهاى نيز حاضر به گرفتن آنها به صورت رايگان نيز نيست.
به ياد مىآورم روزى زندهياد دكتر جهانشاه صالح ـمتخصص زنان و زايمان، استاد و رياست دانشگاه تهران در دهه چهل خورشيدى ـ كه گاه به گاه به خانهاش مىرفتم به من مىگفت مىخواهد كتابهاى پزشكىاش را به دانشگاه كاشان اهدا كند كه گويا گفته بودند كاربرد ندارد. نوبتى ديگر دكتر داور قانونى متخصص گوش و حلق و بينى و استاد دانشگاه آزاد اسلامى در همايشى به حالت التماس خواهش كرد كه به وقت هديه كتابهايش به دانشگاه نگويند آن را نخواهند پذيرفت. بارها به چشم مىديدم كه چندى يكبار كتابهاى كتابخانه دانشكده دور ريخته مىشود اما هنوز كتابهاى قدما از جمله آثار بقراط و جالينوس و رازى نه فقط ارزان نشده بلكه با گذشت زمان گرانتر هم مىشود.
اين ]kn نمونه از مشكلات علوم پزشكى كه ياد شد مختص كسانى بود كه منصف بودند و حرف حساب را مىپذيرفتند. از مدعيان كمدانش كه نمىشد پرسش كرد كه خطر افتادن درس و نمره نگرفتن براى دانشجويان وجود داشت. زيرا در ايران اينگونه برخورد به حساب غرور بىپايان دانشجو گذاشته مىشود كه شخصيت استادش را به تعبير عامه زير سؤال برده است. اين را هم بيفزايم چند استاد خوب هم داشتيم كه شاخصترين آنها در تفهيم مفاهيم دكتر داريوش مستقيم ـ استاد گروه بيماريهاى دهان و تشخيص ـ بود كه به باورم كتابش همچون يك كتاب مقدس در ميان دندانپزشكان به شمار مىرفت. در ميان دندانپزشكىنامهها معيار بود. يادم هست دكتر كاظم مهرداد مىگفت از اين كتاب دو نسخه بخريد: يكى براى خانه و ديگرى براى مطب.
اين همه گفته شد تا بگويم وقتى مفاهيم اوّليه از سوى بسيارى استادان مربوطه فهميده نشده پس تفهيم نتوانند كرد. روند درمان موفّق بيمارى بيماران هم اتّفاق نخواهد افتاد. من هم به تقريب هيچگاه براى اغلب عارضههايى كه براى خود و اطرافيان پيش آمده بود درمانى قطعى سراغ نداشتم.
مادرم از ميگرن شديد رنج مىبرد. مىديدم اوايل قطره نوالژين مصرف مىكند. دست آخر تمامى شيشه را مىخورد و افاقه نمىكرد. دست آخر به بيمارى آنژين صدرى مبتلا شد. مشخص شد مصرف داروهاى شيميايى ضد ميگرن كه سبب انقباض رگهاى سر مىشده برآيندش تنگى عروق قلب نيز بوده است. جالب اينكه پس از اين اتفاق هرگاه داروى قلبى مىخورد تا قلبش بهبود پيدا كند سردردش عود مىكرد. داروى سردرد مىخورد آنژين قلبىاش اوج مىگرفت.
پدرم نيز مشكلى پيدا كرده بود كه برايند جراحى ناموفق دستگاه گوارش او كه طى چهل و پنج سال تا زمان مرگش در سال 1385ش همه روزه از آن رنج مىبرد. با خود مىگفتم پس اين همه صرف هزينه و عمر از سوى آموزنده طب و بيتالمال و نيز صرف وقت و هزينه چه سود؟
راستش از بررسى زندگى و كاميابى پيامبران و پيشوايان دينى اوليه به اين نتيجه رسيدم كه همراستايى علم و عمل است كه نام و یاد شخص را جاويدان مىكند و مهر او را بر دلها می نشاند. چنین است خاتم الانبیا مسلمانان که به تعبیر حافظ شیرازی مساله آموز صد مدرس شد گرچه به مکتب نرفت و خط ننوشت. خدایش فرمان داد که همچون خودش که آفریدگار اوست فرشتگان و باورداران همه زمانها و مکانها او را بستایند.. درود و سلام بر مجمد(ٌص) گسیل دارند. گرچه نزدیک به دو هزار سال از روزگار ظهور مسيح(ع) مىگذرد. پس از بر دار شدن هيچكس از مؤمنين به پيامبری اش او را به چشم نديده است. اما موج نيرومند روح او كه در كلماتش تجلى كرده سبب شده طى اين مدّت دهها ميليارد نفر با اعتقاد به او زندگى كنند و جان بسپارند. ميليونها راهب و راهبه زندگىشان را وقف او كنند. هزاران كليساى باشكوه ساخته شود. همگان بىدريغ مال را نثار نام و ياد او كنند. امّا پرسش اين است كه چرا هيچيك از پيشوايان رسمى كليسا از جمله لوتر به اين جايگاه دست نيافتند؟ رازش اينكه با تحصيلات رسمى و مدرسهاى اين كار شدنى نيست يعنى پيامبر شدن. چندانكه هنوز هم پس از سدهها زنده كردن مردگان و درمان فلجشدگان و بينا كردن نابينايان مادرزاد از سوى پزشكان ميسر نمىشود. عالمان اديان و ابدان كلاسيك ناگزيرند به بزرگى عيسى(ع) اعتراف كنند.
به زبان ديگر وقتى ميان علم و عمل فاصله بيفتد همانند جدايى روح و جسم است كه نامش مرگ است. از اين روى بسيارى مردمان خودشان و آثارشان پس از مرگ و شايد هم پيش از مرگ بويناك و نادوستداشتنى مىنمايد كه يا علمى است بىعمل يا عملى است بىعلم مصداق كالانعام. گاهى به درس دينآموزان و ديندارپيشگان مىگويم هيچيك از پيامبران و امامان دوازدهگانه شيعه مؤلف نبودهاند. گواه محكم آن پيدايش دانش حديث است كه نشان مىدهد ديگران سخنان ايشان را شفاهاً شنيده و ضبط كردهاند. اين را هم بگويم در بسيارى اديان حتى غير ابراهيمى و از جمله هندوستان نوشتن از سوى فرزانگان راستين پديدهاى شوم تلقى مىشده است. زيرا نويسنده يا سراينده ممكن بوده مصداق عالم بىعمل بوده باشند. هم اينكه ممكن است ارزش واژهها به سبب دسترسپذيرى آسان از ميان برود. زيرا به دست نامحرمان و مدعيان مىافتد و به سبب تكرار شعارگونه و اندرزگونهاش خاصيّت ذاتىاش از ميان برود.
مشهور است پدران بقراط نسل در نسل طبيب بودهاند. وقتى تصميم گرفته بود آزمودهها را ثبت كند با مخالفت بزرگان قوم در طبّ روبهرو شده بود. به آنان گفته بود ممكن است اصل اين دانش از ميان برود. البته بقراط هم چنان مختصر و رازآلود كتابهايش را نوشته كه كمتر كسى جز با ممارست و كوشش درونجوش و آشنايى بالينى پيشرفته با درمان بيماريها مىتوانسته آن را بفهمد.
گذشت زمان ثابت كرد حقّ به جانب منتقدان بقراط بوده است. زيرا جهان بشرى از آن زمان تا به امروز در طبّ بزرگتر از بقراط را در خود نداشته است. وى مقياس دانش طب شد. از روزگار موسى(ع) و مسيح(ع) و بودا هم كه آموزههاى آنها به شكل مكتوب و تربيت محصل آغاز شد همانندى همچون آنها تاكنون پديد نيامده است. با اين مقدمه در روزهاى آينده نمونهاى از يكى از تجربههايم را در درمان پيشگيرانه سينوزيت ياد مىكنم كه حاصل تلاش چند ساله براى اثبات نظريه كاهش فاصله علم و عمل و خاصه عمل دائمى و مكرر بوده است.