تأمّلاتی رهياب در باب ابوتراب
1293- 1386ش
سال یک هزار و دویست و نود و سه شمسی در خاک اصفهان به دنیا آمد. در نود و سه سالگی هم عمرش بر خاک اصفهان سر آمد. سال آغاز جنگ جهانی اول زاده شد. در شش سالگی اش بود که رضا خان سوادکوهی بر آمد. در میان دو جنگ گیتی گستر بالید و درس خواند و طبیب شد.
شاید کمتر از ده سال داشت که چشمان گریان احمد شاه را دید که عازم غربت است.
بیست و هفت ساله بود که رفتن با چشم گریان سردار سپه را به وقت سفر غربت دید .
شصت و چهار ساله بود که رفتن با چشم گریان سردار سپه زاده را به وقت عزیمت به غربت دید.
شگفت است چهار فرمانروای آخری ایران بخت جان دادن و آرام گرفتن در خاک وطن را نداشته اند. اما یک زندگی ساده چه خوشتر است تا مثل ابوتراب در اصفهان زاده و بالیده شوی. زندگی کنی و پیر شوی و به خاک سپرده شوی. درسی بزرگ که اطبای این ملک نصب العین خویش کنند که نه فقط خاک وطن را ترک نکنند بلکه دست کم روزگار سالخوردگی ر به شهر و روستای زادبوم خویش بازگردند و میان خاطره های کودک و نوجوانی سالهای پایانی این جهانی را به سر کنند. کمینه ترین اینکه وصیت کنند همچون حبیب یغمایی در خور و بیابانک یا همچون محمود حسابی در تفرش یا همچون سهراب سپهری در اردهال کاشان یا همچون مهدی اخوان ثالث در مشهد و همچون همشهری نفیسی یعنی جلال همایی در اصفهان زادگاه خویش به خاک سپرده شوند. این بخت را باید از خدای خواست که هماره میسر نمی شود. فراوان بودةاند که در حسرت نفس کشیدن دقایقی پیش از مرگ یا دست کم در دفن مانده بوده اند مثل پدر و پسر تاجدار سلسله پهلوی.
اما شگفت است ریاضیات حیات که در چشم انداز عدالت ناب که نیرویی سخت قاهره دارد . فراتر از هر قدرت و ثروتی است . از جمله هر کس چشمی را گریان کند گریان خواهد شد. هر کس لبی را خندان کند خندان خواهد. حامیان اوباش وابسته به غرب و مجریان طرح اجانب به نفع محمد رضا پهلوی به 1332ش محمد مصدق را به زیر کشیدند. خفیفش کردند و به زندان افکندند و به احمدآباد روان کردند تا طبق قانون نیوتن واره در بیست و پنج سال بعد تصویر آینه ای آن متحقق شود. محمد رضا پهلوی به زیر کشیده شود . آواره اقالیم سبع گردد. با این تفاوت که نخست وزیر مخلوع پایان عمر را در دیارش سپری کرد. زیرا کسی را آواره نکرده بود. نفیسی جنگ دوم جهانی را نیز در مقام یک درمانگر بالینی مشاهدة کرد. انقلاب 1357 و جنگ ایران و عراق را در دوره سالخوردگی تجربه کرد. پس تنفس در فضای حکومت قاجار و پساقاجار و پساپهلوی را آزمود که همانندانش در مقام مرجعیت علمی دانشگاهی سخت اندک شده اند.
این را هم بگویم سخت باور دارم زمان و مکان انعقاد نطفه و تولد ولو یک ساعت در محاسبات ستاره شناختی و یک سانت پیش و پس در قلمرو اقلیم شناختی بر تقدیر و بخت و کارنامه عمر هر کس تاثیر می گذارد. ساده تر بگوییم مردمان یک دوره زمانی یا مکانی خاص صاحب ویژگیهایی می شوند که در دوره های و جایگاههای دیگر تحقق مشابه آن ناممکن می شود. چنین است باور و حاصل تاملات و مطالعات شخصی ام که سال 361 قمری پایان عصر زرین تمدن اسلامی بوده که به تقریب پیکره سرمایه علمی و معنوی مسلمانان متعلق به زاده شدن پیش از این سال است. اینکه پسینیان صرفا به بازنویسی و ترکیب این داده ها پرداخته بوده اند تا زمانی که هنوز مشخص نیست چه وقت شکوفایی شرق دوباره ممکن شود. نوک پیکان ریاضی گونه افول از همین زمان آغاز شد. شادی بتوان هزار سال بعدی یعنی پایان جنگ جهانی دوم را نقطه آغار افول تمدن غرب تصور کرد که نمادش مهاتما گاندی شد.
سالهاست به واکاوی زندگی نفیس بن عوض کرمانی دل مشغولم. در گذر زمان و در حد توان نیز در خوانش مخطوطات و چاپیهای پزشکی نامه ها و ناپزشکی نامه ها موادی برای تدوین تاریخ این سلسله طبیب پرور خاصه اولین و آخرین حلقه برجسته شان یعنی نفیس و ابوتراب فراهم آورده ام . تحقیق آثار نفیس کرمانی و خاصه شرح اسباب و علامات را در دستور کارم قرار داده ام. به یاری یزدان یگانه دو سال پیش هم مسوده ترجمه نویی از اسباب و علامات را به پایان برده ام.
چند سال پیش به اصفهان رفتم. با خانواده شادروان ابوتراب نفیسی از نزدیک آشنا شدم. به میانجی دکتر علی محسنی از بازماندگان خواستم تا همه مدارک و اسناد ایشان به من سپرده شود تا زندگینامه ای کاملی از نفیسی تهیه کنم. با دادن بخشی از آنها موافقت شد و نه همه اش. کمی دل چرکین شدم و شوقم کاستی گرفت . بعد هم شنیدم به دانشگاه اصفهان سپرده شده است که دانستم دست تقدیر رقم دیگری زده است مثل یادداشتهای دکتر عبداله احمدیه که به گواهی فرزندشان شادروان سیروس احمدیه به دانشگاهی علوم پزشکی سپرده شد و پس از چهارده سال شاهد اتفاقی خاص برای تحقیق داده ها نبود جز انتشار تصویر بخشی از اوراقی عکسی آنها نبودم.
به هر روی شب هنگامی بود که در بهمن ماه 1393ش دکتر مهدی محقق استاد دانشگاه تهران و ریاست انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به خانه ام تلفن زد و خواست متنی را درباره ابوتراب نفیسی آماده کنم که در یادنامه ایشان در اسفندماه 1393چاپ شود. درخواست ایشان را به جای آوردم. البته آرزو داشتم نام حکیم در روزگار ما آلوده نشده بود که نوخاستگان الفبای اولیه طب کهن آموخته گاه در سن زیر سی سالگی یا عطاران عطاریهای کوچک نه از سوی مردمان بلکه شخصا تاج حکمت بر خود بخشیده اند و روا داشته اند در کتابها و محل کارشان خود را به لقب مختص ابوالقاسم فردوسی و عمر خیام بیارایند ایشان را حکیم نفیسی می نامیدم.
چه بسیار تبلیغات حکیم نامانی را در کوی و خیابان به چشم می بینم که تاریخ چند هزار ساله ایران در همه اقطار شرق تا غرب ایران بزرگ این همه حکیم به خود ندیده است. اما می پندارم به ظن قوی شهرت ساده اصلی ابوتراب نفیسی از نامهای استاد دانشگاه و چهره ماندگار و عضو فرهنگستان باارزش تر بوده باشد زیرا از مشابه ایشان در میان پزشکان اصفهان یکی بیش نیست . خوشبختانه نام و نام خانوادگی هر کس که حاصل یک عمر تلاش است با سیاست و روابط همجوشی نیافته و فسادآوری نیز کمتر است.
بخشی از یادداشتها در کتابچه روز بزرگداشت در حدود هشتاد صفحه به دست داده شد. اکنون پس از نزدیک به بیست ماه بخش نحست آن که بارها بازبینی شده یک بار دیگر در صفحه شخصی ام در فضای مجازی قرار می دهم شاید سودمند افتد. اگر اقبالی بدان شد تداوم یابد و بقیه اش منتشر شود. سرانجام اینکه خرد جمعی افزایش یابد تا در قلمرو طب کهن شاهد پیامبران دورغین و خاصه داعش و طالبان و القاعده و جیش العدل و امثال آن در این پهنه نباشیم که شوربختانه در این ولایت به معجزه نمایی از جمله حجامت و نعل اسب روی آورده اند و نسبت دادن دروغ به بزرگان یعنی حرف خود را به دهان آنها خاصه رازی و بوعلی را روا داشتةاند . خونهای ریخته شده و نقصان عصو اطبای کم سواد تلفاتش از عملیات انتحاری کمتر نیست اما کاش اینان خود را می کشتند اما دریغ فقط خلق را فریفته و به رنج می افکند.
جایی که خونریزندگان کشورهای سورریه و پاکستان و افغانستان و یمن و عراق سخنان باطل خویش را به دهان خدا و رسول خدا می گذارند شاید باید پذیرفت باب روز در جهان افتراست بر بزرگانی که قوه دفاع از خود ندارند که نشان می دهد این مدعیان به رستاخیز و حتی بینایی و شنوایی آفریدگار یگانه باور دارند. بازار خود فروشیهای گوناگون و از جلمه بازی با باورهای مردم از سوی شیادان و سودجویان هماره در تاریخ رونق داشته است.
به هر روی امید است برایند این یادداشتها سبب شود دردمندی دردش آرام گیرد و طبیبی نیز کمی از شماراندازهای ریالی ـ دلاری فاصله بگیرد و به بزرگان فرزانه دیرینه که در زمانه خویش مرجعیت تامه دانش و پژوهش و منش داشته اند همچون محمد بن زکریا رازی و قطب الدین شیرازی و عبدالله احمدیه و همشهری اصفهانی خوشنام و نیک نفس و دوست قدیمی دکتر نفیسی یعنی شادروان دکتر عبدالباقی نواب که خدایشان بیامرزاد اقتدا کنند. ایدون باد.
گرچه به تعبیر سهراب سپهری «مرگ پایان کبوتر نیست» اما هنگام فرا رسیدن اجل محتوم و به تعبیر منسوب به خیام نیشابوری، شیرین یا تلخ و در بغداد یا بلخ كه شايد از سمت پيرانهسري بدان نگريسته شود كه از بویناکی و فرسودگی تن آغاز می شود و به باور پیروان ادیان ابراهیمی و البته نفس مجرده با کارنامه نيك یا بد به ابد ميپيوندد چه كساني سر بر افراخته اند. ناسرافکنده مانده اند و ناشرمسار. اینکه باور كرده اند در میدان نفس گیر زندگی نباختهاند. نامه عمرشان در روز داوری نهایی آزمونگران یزدانی پذیرفتني خواهد بود.
دور نیست چرایی اينكه آدمیزادگان در پي واكاوي زندگي و سخنان فرزانگان و خردمندان بزرگ تاريخ هستند و حرمتشان را پاس مي دارند همين نکته بوده باشد. زیرا به باور بیشترینِ مردمان اينگونه كسان نيك زيسته بوده اند. اینان ميخواهند همچون مقتداهایشان اينچنين نیک فرجام بوده باشند. شاید تعبير حافظ شيرازي همین اشاره بدین بوده باشد که معدودي اند به صفت «آن» متصف شده باشند. ابوتراب نفيسي از اندك پزشکاني بوده كه بسياري اطباي امروزي ايران بايد آرزو كنند هنگام مرگ با پيشينهاي همچون او از اين خاكدان ناپاکی رهسپار جهان افلاكي شوند. كسي كه در امتداد راه زندگی اش مسیر پیش روی را به درستی يافت. تا پايان عمر بر همان رهیافته ها پاي فشرد. با باورهايش زيست.
گفتنی است فرایند تبدیل علم به عمل نيازمند بختي بلند و همّتي بسيار است . از همهكس ساخته نيست.کمابش همگان ميدانند اما شماری نادرند که توان به کار بستن آن را دارند. كودك و نوجوان كه بودم ميپنداشتم ابله همان است که به راستی نميداند. ديرهنگامتر در گذر عمر باور پیشینم فرو ریخت. دانستم مرز دانایی _ کانایی جز اين است. درست ميدانند انجامش ميدهند. آنچه نادرست ميانگارند واميگذارند. امّا نادان چنين نيست. اينكه ناداننده و داننده هر دو در بازشناسی راه از چاه و دوست از دشمن همسانند.
می پنداشتم اکتشاف نویی کرده ام. اما دیدم پیشنیان ما سده ها پیش از من بدان پی برده بوده اند . در گام آغاز داستان آفرینش شیطان آگاه شد ولی عصیان کرد. آدم و حوا نیز پس از اولین شکست دانستند ولی نتوانستند در آزمون پیروز شوند . از بهشت موعود بیرون افکنده شدند . اندرزهای پدرانه آدم نیز به حال قابیل سودمند نیفتاد. برادرش را کشت .
پس راست آن است که لزوما خوش بینی و امید بستن به آموزش دهی به گواهی سعدی شیرازی بیهوده است. تربیت نااهل چون گردکان بر گنبد است. اینکه ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسفندان. چه گواهی از این استوارتر که اعضای داعش با خوانش قرآن و حدیث نبوی و نماز و روزه به کشتار یا برده داری مسلمانان از زن و کودک و جوان و سالخورده نه فقط خو گرفته اند که بدان می بالند. چند پزشک می توان یافت که سوگند خویش در روز فارغ التحصیلی و یا ندای ضمیر درونی را فراموش نکرده باشد.
اگر این چنین است شاید باید به تعبیر سهراب سپهری چشمها را شست . جور دیگر باید دید. پس دور نیست این همه صرف وقت و تنش آموزگار و داش آموز و هزینه دولتها و خانواده ها نه فقط بیهوده است بلکه زیان آور است . زیرا وقتی گوشها و چشمها به زیباترین و ارزشمندترین داده ها واکنش مثبت نشان ندهد دیگر هیچ نیرویی نمی تواند شخص را اصلاح کند . جهانی می شود سده بیستمی و بیست و یکمی آکنده از ناایمنی و دلمردگی و افسردگی و جنگ و فروپاشی اخلاقی مردمان عام و خاص.
شايد نتوان گواهي استوارتر از این به دست داد كه با افزايش تصاعدی آمار فارغالتحصيلان آموزشگاهي از دبستان تا دانشگاه یا افزونه شدن آماری برون دادههای مدارس قدیمه در چند دهه اخير ایران و شاید به قول قدماء در دیگر اقطار ربع مسکون در سده های اخیر از غرب تا شرق گیتی، لزوما سبب بهبودي وضع جامعه در زمينههای اخلاقي و علمي و پژوهشي نشده بلکه وارونه وار به پيچيدگي و نابودي روابط انساني یا کاهش ارزش مدارج و مدارک و رتبه های علمی یا تخریب محیط زیست زمین و آسمان نیز افزوده است. اگر علم را روشنی بدانیم روشنفکران اروپایی پساررنسانس نظریه پردازان استعمار جهان سوم بوده اند. فناوری ساخت مواد منفجره و نظامی و خاصه بمبهای اتمی و هیدروژنی حاصل ذهن و دست کیست؟ نظام مالی ربابنیان بانکداری نام چهانی و سبب ساز اختلاف طبقاتی چگونه غول شد؟
پنداري تجلّي آن در نرخ تورّم اقتصادي و بهرهخواري همگاني و رایج کنونی با نامهاي زيباپسند مشروعیت دینی مرسوم دیار اهل بیت عصمت و طهارت مثال روشنی بخشی بوده باشد. از سوی دیگر در بخش طب با تنوع و تعدد دستگاههاي تشخيصيِ درمانی، ورزيدگي پزشكان نه فقط افزوده نشده بلكه اغلب دقّت و همّت آنها کمینه تر شده است. پايبندي به اخلاق حرفهاي و انصاف كه به تقريب در همه قلمروهاي پيشوايان دانش علوم انسانی و غیر انسانی و پیشگامان باورهاي آييني نابود شده و مشمول كيمياست و اكسير احمر چندانکه همه روزه به چشم می بینیم.
از ميان نسل امروزي اطباء و گروههای وابسته به شاخه پزشکی بعيد است ديگر بتوان نفیسی مردی ابوتراب نام يافت که منش و دانش و پژوهش و نگرش را به تمامی با هم داشته باشد. سخت دور ميدانم دستكم تا چند دهه ديگر همچون اويي در این دیار پرورده شود. اگر تمثيل زشتي نبوده باشد بايد برآمدن دوبارة کسانی به مانند نفیسی را در ايران به تعبیر روانشاد کاظم برگ نیسی در مقدمه کتاب بیان الطب، همانند ماموتهاي اعصار دور تصوّر كرد. اگر این گفته باورناپذیر میآید میتوان گواهیهای دیگری نیز به دست داد. اینکه در مقوله شعر نیز نزديك یک هزاره است فردوسی طوسی و هفت سده است غزلسرايي همچون «حافظ» يا فيلسوفي در سطح «ابنرشد» نداشتهايم. خوشبینانه در سطح دانش و میراث کهن همچون آب در مرداب ایستا ماندهایم. بویناک و باتلاقناک شده ایم. گویی ايرانيان سده هاست فردوس موعود و حافظه معهود و رشد معقولشان را از دست دادهاند. شاید به همین سبب است که رشد نایافتگی خرد به زندگی دوزخین کنونی ایرانیان انجامیده است. جامعه همچون هرمی شده ایستاده بر راس خویش .
در تمایز میان تمدن شرق و غرب ميتوان تمثيل زیرین را نیز پيش چشم نهاد . اینکه در زمینه فناوري هر چه زمان پیش می رود، معايب و كاستيهاي فراورده ها و دستاورده های غربی كاهش مييابد. وارونه وار شرقيها ازجمله ايرانيان هماره داغ و حسرت از دست رفتن نمونههاي پيشين را دارند. زیرا کیفیت ها در گذر زمان روی به سمت فرودینه دارد.
هر سال دريغ از پارسال به شكل قانونی پذيرفتهشده درآمده است. به باورم خاورزمينيان مانند فرزنداني ناخلف شدهاند كه پاي ميراث نياكان نشسته اند. از آن بهره و تمتع برميگيرند بی آنکه به بازسازی و افزایش دهی و بهبود کیفی آن بکوشند. پنداری آمختة مخدراتواره هایی پنهان هستند. سستعنصرگونه هایی که به شکل درون جوش همّتي به كار نميدارند.
به باورم اباحه ناراستی و نادرستی که دروغ و خیانت را با نامهای زیبا پسند و برچسب شرعی و قانونی و علمی داده است تیر خلاصی تفنگ واره ای بود که بر مغزگاه پیکره جامعه نشانه رفت. سخت باور دارم دروغ ارادی به قصد خیانت و فریب دیگران و البته از روی آگاهی چیزی جزکشتن مخاطبان و سرانجام خودکشی مرتکب شونده نیست. دروغ از آدمیزاده نعشی می سازد بویناک و در بهینه ترین تمثیل به چوبی خشکیده که دیگر نخواهد رویید. هیزمی است آماده سوختن در آتش .
چه راست و درست گفته بود زرتشت : پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک. سندی که نشان می دهد ایرانیان آن زمان این گونه نبوده اند. گواه دیگر اینکه پادشاهان هخامنشی از یزدان خواسته بودند کشورشان را از دروغ حفظ کند. زیرا به تعبیر بچه ها در کوچه پس کوچه های قدیم که می شنیدم می گفتند دروغگو دشمن خداست که تبدیل به همان خشب مسنده می شود که ماده اولیه دوزخ است . ناصر خسرو قبادیانی همین مفهوم را به فارسی سروده است:
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بی بری را
فيالمثل دههها بلکه سدههاست ایرانیان به بزرگان پیشین همچون زرتشت، كوروش، محمد بن زکریای رازی، فردوسی، ابنسينا و همانندانشان مينازند امّا از برآوردن و پرورانیدن اینگونه کسان ناتوان ماندهاند. اروپاييان جز بر اين طریقهاند. پزشکی ورزی نیز از این قاعده مستثنی نیست. نگارندة این سطور به اقتدای عبدالحسین زرینکوب در نامگذاری دو قرن سکوت، سالهای انحطاط تحقیقات پزشکی پس از مرگ شاهعباس در 1038ق تا برآمدن پهلوی اول در 1338ق را نیز سه قرن سقوط تاریخ طب ایران نامیده است.
یک پاسخ
عالی نوشتید
خدا قوت
ان شاءالله در ره دین و انقلاب پایدار باشید
مسیر عاقبت بخیری همراهی انقلاب و نظام در رسیدن به اهداف ؛ است