فراچهل سال آشنایی ام با مؤسسه امیرکبیر همچون مردمان سالخورده سپری شده است. به تعبیر مارسل پروست و البته سخت درست در جستجوی زمان از دست رفته ام. . اسفندماه 1394 به دفتر نشر نو در خیابان میرعماد تهران رفته بودم. شنیدم فرزند بنیانگزارش ، محمدرضا جعفری برای سالگرد پدرش جشن نامه ای تدارک می بیند. متن زیرین را که نوشتم شهریورماه 1395 به چاپ رسید . از سوی ایشان دعوت شدم اما نتوانستم در مراسم سالگرد پدرشان شرکت کنم. پس بخشی از نوشته ام را را به دست می دهم تا شاید آنانکه از وطن یا تختگاه ایران دورند یا به هر سبب همچون بنده این جشن نامه چاپی زا هنوز ندیده اند اطلاع مختصری پیدا کنند. برای روح زنده یاد عبدالرحیم جعفری که حضوراً هم به ایشان گفته بودم سبب شده یوده اند با خوگیری با آثار منتشره پیش از انقلاب این موسسه به جای اعتیاد به مخدرات و مسکرات به مکتوبات و مطبوعات علاقه مند شوم که البته دل شکسته دهه های پایانی عمر را طی کرد آمرزش بهینه ای از پروردگار بزرگ می خواهم .
- در ادبیات مسیحیان تمثیل زیبایی یافته میشود که سخت برایم دلنشین است. اینکه درخت ممنوعهای که آدم و حوا از آن بازداشته شده بودهاند آگاهی بوده است. چون بدان نزدیک شدند از بهشت فرو افتادند. شاید بتوان داوری کرد این دیدگاه سخت درست بوده باشد. زیرا آوردهاند چون به خود آمدند خویشتن را عریان یافتند و به پوشانیدن شرمگاههایشان روی آورده بودند. نیز اینکه معروف و بر زبان مردم جاری است که روزگار خردسالی بس شیرینتر از بزرگسالی است شاید سببش همین نکته بوده باشد. خندههای ژرف نیز هنوز ویژه کسانی است که خواندن و نوشتن نمیدانند.
شاید هم ناصرالدین شاه قاجار حق داشته که به میرزا محمودخان قمی، منجم تحصیلکرده در فرانسه که سیاره محمودی را در نیمه قرن نوزدهم در پاریس کشف کرده و از دیار فرنگ اسباب ستارهشناسی با خود به وطن آورده بود و میخواسته این صناعت را در ایران گسترش دهد پیشنهاد کرده بود پولت را روی آسمان خرج نکن روی زمین خرج کن! میگویند سرانجام از شدت فقر و استیصال روزی او را دیدند پشت شمسالعماره وسایل تحقیق شخصیاش را برای فروش عرضه کرده است. با آن همه مشقت تحصیل در وطن و فرنگ سرانجام پیشهاش شد یک تلگرافچی ساده!
میرزا حسینخان سپهسالار هم آرزوهایش در عرصه سیاست به باد رفت هیچ بلکه در دهههای بعد مدرسهای که ساخته بود تا دستکم در قلمرو گسترش علم و فرهنگ نامش بر صفحه روزگار بماند که البته نشد چنین که چنین شود. این یکی هم مات عرصه شطرنج انقلابات زمانه در وطنش شد. آب پاکی از جنس مطهرات روی دستش ریختند.
نمی دانم چه رازی است در شومی دانش ناب و جستجوی حقیقت محض یعنی فیلاسوفیا که دارندگانش در این دیار هماره در رنجند و مصیبت. پس تصور اینکه چرا زنده یاد عبدالرحیم جعفری که به درخت آگاهی نزدیک شده و خاستگاه انحطاط وطنش را یافته بوده و فراتر از آن خواسته این رزق خداداد معرفتش را میان مردمان تقسیم کند و تعمیم دهد به این بلیه عظمای فراغ فرزند معنویاش گرفتار آمد دشوار نبوده باشد.
در گردش ایام در کوتاهی زمانی نشیمن حافظانهاش که سلطنتآبادی بود پاسدارانی انجام شد. شاید اینکه در آغاز کار پشت شمسالعماره دکان کتابفروشیاش راگشوده بود سبب شد تندبادی شوم از جنس قتلهای فینی ناصرالدین شاهی همچون یک بختک ولو از پس گور و گذر چند دهه دامانش را بگیرد. پس تقدیر با او همان کرد که با همنامش تقیخان امیر کبیر.
- از كودكى خوانده بودم ميرزاتقىخان اميركبير (1213-1268هـ) صدراعظم و سياستمدار خردمند و برجسته ناصرالدينشاه قاجار (1247ـ1313هـ) در دوره کوتاه کمتر از چهار سالة صدرات منتهی به قتلش منشأ خدمات مهمّى در ايران و از جمله نظم و نسق امور نظامی و اقتصادی و اقتدار سیاسی بیشتر ایران و نیز ترويج علم و فرهنگ و صنایع همچون تأسيس دارالفنون در تهران بوده كه به تقريب ترجمهاى از اصطلاح پلىتكنيك در اروپا بوده است. اينكه سرانجام مغضوب شد. رگهايش به کین اوباشان در گرمابه فين كاشان گشودند. بختش نبود نعشش به عکس نام مرگستانش در وطن نیز کاشانهای داشته باشد. هنوز هم پس از یکصد و هفتاد سال همتی نیز به کار بسته نشده تا همچون ابولولوی فیروز در کاشان به توصیة اولیای امر مزاری نمادین داشته باشد.
مىپنداشتم این گونه سرنوشت به سبب خامی شاه جوان قاجار اشتباهى بوده كه شايد ديگرباره در این دیار تكرار نشود. امّا هرچه گذشت ديدم چه خاماندیش بودهام. چرخهای است عظیم با چرخدندههایی که هزاران هزار نوستالژی از اینگونه را میبلعد و نابود میکند. پس نظرية حافظه نداشتن تاريخى ايرانیان قانونی قاطع و سخت مقرون به پیدایش دوباره وقایع این گونه است. چندانکه گویا اين گردونة وارونه هرگز از چرخش باز نخواهد ايستاد. راهی است که به تعبیر حافظ شیرازی همچون عشق هیچش کرانه نیست.
تو گویی قتل به شیوه نخبهكشى چه به تير غيب و چه به تير رشک و تهمت به يك پديدة غالب جامعهشناسی ايران بدل شده است. دستکم گزارشهای اینگونه اتفاقات از روزگار خسرو انوشيروان ساسانى تا به امروز ادامه دارد. براى بزرگمهر وزير نيز چنین سرنوشتی رقم خورده بوده است. مىتوان انبوه عظيمى از شمار نخبههاى از دسترفته هر رشتهای را به دست داد. از جمله نماد کیاست یعنی خواجه نظامالملك طوسی وزير دانشمند و زيرك ملکشاه سلجوقی به دست فداييان اسماعيلى در سال 485هـ كشته شد. بار دیگر فداییان از جنس قلعه الموت و البته با تلفظ عربیاش از راه رسیدند. آشیانة عُقاب به آشیانة عِقاب مبدل شد. رگهای جان و جهانِ جوان عبدالرحیم جعفری نیز به کین حسادت و حکم مصادره امیرکبیرش در فین اوین از پای درآمد.
- تا آنجا كه به ياد مىآورم و شايد پيش از آغاز دبستان بود در كتابخانه پدرم كتابهايى مىديدم در عطف و پشت جلد نشانى دايرهاى داشت كه در ميانهاش سربازى ايرانى بر گردونهاى جاى گرفته و اسبى را مىراند. دو پاى جلویى اسب در ميانة زمين و هوا آويزان بود كه در پس زمينه نمادى از جنبشى دائمى و شتابان و سخت پرحرارت را در نهان خویش داشت. گذر عمر نشانم داد آن مرد ايستاده هخامنشىواره به باورم به راستی کسى نيست جز تصويرى پنهان از سرشت و آرمانهاى شادروان عبدالرحيم جعفرى.
- سالها گذشت كه دريابم وى به خوبى توانسته بوده است عنصر فرهنگ و تاريخ گذشته ايران را به شکلی نبوغ آمیز و به تقریب تکرار نشونده پس از او با فناورى و دانش امروزى نو در هم آمیخته و در اختيار هموطنان خويش قرار دهد. به باورم با آنکه ایشان تحصیلاتی عالیه از جنس دانشگاهی نداشته اما تیزهوشی ویژه و ذهنی سخت روشن و نقاد داشته که کمابیش بسیاری دانشگاهیان و پژوهشگران دهههای اخیر از آن محروم ماندهاند.
- چه گواهی محکمتر از اینکه در عرصة دولتی و خصوصی از زمان ورود دستگاه چاپ و راهاندازی صنف نشر نمونهای مشابه طی چند سدة اخیر در این زمینه ظهور نکرد که عنوان ناشر برجسته خاورمیانه را بگیرد . پس این نقش به نام او در صفحة تاریخ روزگار ایران ثبت شد. پس انصاف این است که قرن سیزدهم هجری را سده امیرکبیر فین نشان و قرن چهاردهم را سده امیرکبیر اوین نشان نام نهاد.
شگفت اینکه درست یکصد سال پیش از آنکه تقیخان در سال 1362ش/ 1403هـ داغ جگرگوشهاش را ببیند همنامش که از پزشکان فارغالتحصیلان دارالفنون بوده و در اروپا جراحی و چشم پزشکی خوانده و اولین کسی بوده که به گواهی خودش بیشتر علوم جدید را به زبان فارسی به ایرانیان معرفی کرده و نخستین نشریه به نام فرهنگ را در سالهای صدارت میرزاحسین خان سپهسالار در اصفهان راهاندازی نموده به سال 1303هـ به سبب ابتلای جگرش به یرقان سیاه در اصفهان جان داد. پس طی یکصد سال تاریخ ایران با سه تقی خان دلسوز وطن خاصه دانش و فرهنگ رویاروی هستیم که با دلی خونین و شکسته و پساناسپاسی دیدن رخ در نقاب خاک کشیده بودهاند.
به شکلی ناشناخته به هر سه تعلق خاطری ژرف و ارادتی بسیار دارم. بختم بود سالها پیش با احیای یکی از آثار تقی طبیب به کمک انستیتو شرقشناسی گرجستان او را به فارسیزبانان بهتر بشناسانم. این مقالة کنونی نیز ادای دینی درونی و از صمیم قلب به سومین آنهاست که با شوق بسیار قلم به دست گرفتهام. به تقریب آغاز تا پایانش در روندی چهارماهه زمانبر شد. زیرا میخواستم به وقت جوشش احساسات راستین و نه تصنعی میرزابنویسانه آن را به پایان برم. شاید از همینروست که رنگ انسجام مقالات متعارف را ندارد زیرا در زمانها و مکانهای نایکسانی نوشته شده است.
امید که اثرگذار و کارساز افتد. شاید به مصداق نوشدارو پس از مرگ سهراب بار دیگر آن موسسه جنت مکان که از کف تقی جعفری بیرون رفت و اکنون گرچه ویرانهای بیش نیست و همچون خرابههای تخت جمشید دیگر قطعه سنگهایی بر جای نمانده ولی باز هم آیینهای از شکوهی عظیم و از دست رفته است بار دیگر به میراثبانان حقیقیاش باز پس داده شود تا ما نیز در سدههای بعدی مثل هلندیها مطبعة بریل و همچون انگلیسیها آکسفورد و لانگمن داشته باشیم.
- عصر پس از مشروطه تا برآمدن رضاخان دورهاى بود كه نخبههاى بيشتر رشتههاى امروزى پديد آمدند و نمادهاى هر رشته شدند:
- از علوم دينى گرفته كه آخوند كاظم خراسانى، عبدالكريم حائرى يزدى، سيدحسن مدرس و سیدمحمود طالقانی برآمدند.
- در عرصة ادبيات محمّد قزوينى، سيدحسن تقىزاده، ملكالشعراى بهار، بديعالزمان فروزانفر، ايرج ميرزا، فرخى يزدى و ميرزاده عشقى پديد آمدند.
- دهخدا تجسم و مترادف لغتنامهنویسی شد.
- پروین اعتصامی در میان زنان تاریخ ایرانی در قله شعر کهن ایستاد که پیش از آن نیز نمونهای نداشت.
- در عرصة سياست محمد مصدق و پهلوى اول و پيشگامان فداييان اسلام و بنيانگذاران احزاب سياسى ظهور كردند. کسانی نیز در علوم جدید همچون محمود حسابی، محمد قریب، علیاکبر مجتهدی، مهدی بازرگان، غلامحسین صدیقی و جز آنها سربرافراشتند.
- در قلمرو چاپ و نشر نامهایی همچون همایون صنعتیزاده و عبدالرحیم جعفری نمادینه شدند.
- این اسوهها را حرمت نهادن سخت خردمندانه است تا در هر رشتهای نسل جوان به اینگونه کسان اقتدا کند تا به بیهویتی گرفتار نیاید. زیرا به باورم بار دیگر باید رابطة مرادی و مریدی به سنت سدههای کهن ایرانزمین از جنس اعتماد متقابل برای از میان نرفتن آموزهها و آزمودههای سالیان عمر و رسانیدن آن به نسلهای دیگر برقرار شود.
- تعلّق خاطر من به كتابهاى مؤسسه اميركبير و گاه با نام كتابهاى طلایی و پرستو و كتابهاى جيبى با هدیه گرفتن قصههاى خوب براى بچههاى خوب نوشته شادروان مهدى آذريزدى در سال 1352ش و دست بر قضا بر سر چهل و سومین سال پیش تا به امروز در خردادماه آغاز شد. اندك اندك بود شيفته كتابهايى شدم كه نشان انتشارات اميركبير بر خود داشت. با بضاعت اندك تجربههاى روزگار كودكى احساس مىكردم اين مركز فرهنگى سر و گردنى از ديگر ناشران ايران بالاتر مىايستد. میپنداشتم کسی که کتابش جای دیگری منتشر میشود باید در ارزش نوشتهاش تردید کرد. اینکه به راستی موسسهای اعتماد مردمان را به شکلی تمامعیار به خود جلب کند و محبوبالقلوب شود آسان نیست. گواهش اینکه پس از سی و هشت سال هنوز نمونهای مشابه آن یافته نمیشود.
- انگارى جعفرى ذائقهها را خوب مىشناخت. همچون يك طبّاخ ورزيده به رنگ و بو و طعم دستپخت و چينش آن بر سر سفره فرهنگ سخت توجه و دقت داشت. آنچه از زیر دستان زحمت کشیده و پرتوان و هنرمندش به درآمد از جنس دیگری بود. به تعبیر استاد احمد مهدوی دامغانی ـ استاد دانشگاه هاروارد که خدایش تندرست و کامیاب داراد که او نیز به سرنوشتی کمابیش همانند عبدالرحیم جعفری گرفتار آمد و اکنون سالهاست گرفتار غربت غرب است و بارها از پشت تلفن گریههای صمیمی و اشکهای بارانوارش را شنیدهام و شانههایش را که در حسرت دوری وطن خاصه همشهریاش امام هشتم میلرزد احساس کردهام. بارها یادآورم شده که از جانب او عتبة مشهد و قم را ببوسم ـ شهدالله و بیهیچ اغراقی هنوز که هنوز است شیفتة نمونههای چاپی کتابهای امیرکبیری هستم که مرکبش پیش از تابستان 1362 خشک شده باشد.
- به هر روى مىتوانم اعتراف كنم شوق به كتابهاى منتشر شده اين مؤسسه به اعتيادى عظيم در ده سالگیام بدل شد كه تمامى زندگى مرا تا به امروز به اصطلاح آبنكشيدة و نه چندان دلپسند عوام تحتالشعاع خود قرارداد. البتّه کمترین مزیتش اين بود كه تا این زمان از بليه دخانيات و مخدّرات و مسكرات گوناگون دور مانده ام. البته مادرم معتقد است اعتياد كتاب بنده بسی بيش از وابستگی به افيونوارهها و شرابهای تلخوش بوده که حافظ امالخبائثش خوانده است. شاید حق به جانب مادر بوده باشد که بنیانگزار این مؤسسه نیز گرفتار همان کسانی شد که وصف حافظ پیش از این دربارهشان گفته شد.
- هم از اين روى به دلايل ناشناختهاى و عطف به نشان انتشارات جاويدان كه شباهتى هم به مؤسسة اميركبير داشت يكى از تفريحات كودكى من مقايسة كتابهاى چاپى اين دو بود. به سادگى مىشد اين رقابت را احساس كرد که از سوی جاویدان نسبت به امیرکبیر انجام میشد. البته با فاصلة زيادى از جنبة حجم آمارى توليد كتاب و نيز گزینش مؤلف و مترجم و همچنین كيفيت فنّى و طراحى جلد و انتخاب حروف اتفاق میافتاد. با این همه جاويدان به رغم نامش جاويدان نشد.
- شگفت اينكه شور و هیجان این موسسة نیز پس از انقلاب با مصادره اميركبير به پایان رسید. گويا چراغ عمرش همچون ملکشاه سلجوقی که خواجه نظامالملک گفته بود پادشاهی تو بسته به وزارت من است، وابسته به تلاشهاى عبدالرحيم جعفرى بود. يكى از نمونههاى آن را ياد مىكنم. اوريانا فالاچى روزنامهنگار زن ايتاليايى كه شهرتى جهانى داشت كتابى نوشته بود. مؤسسه اميركبير با ترجمه خوبى به نام كودكى كه هرگز زاده نشد آن را منتشر كرد. چندى بعد جاويدان همين كتاب را با نامى كه ذهن را مىخراشيد و كمى زمخت به نظر مىرسيد انتشار داد و نامش را به طفلى كه هرگز متولد نشد گذاشت. نمونة اخیر همچون بسیاری کارهای دیگر منتشرة جاویدان هرگز مثل زاغچة سر یک مزرعهای که سهراب سپهری گفته بود جدی گرفته نشد.
- اين چنين بود كه از راه واژهها و نمونههاى چاپى از زير دست عبدالرحيم جعفرى بيرون آمده ويروس كتابزدگى به بنده نيز سرايت كرد. عمر و جوانى و سرماية من به پاى كتاب ريخته شد. اين نكته را زمانى دريافتم كه در سال 1374ش به برگردان فارسى كتابى از انگليسى در زمينه راديولوژى دندانپزشكى با عنوان تفسير پرتونگاشتهاى دندانپزشكى تأليف ميرون كسل مشغول بودم كه البته همان سال نيز چاپ و منتشر شد. همسرم مىگفت كه در اين مدّت از حال طبيعى خارج شدهام. اینکه رفتارم دیگرگونه است. با درنگى كه در اين پديده داشتم دريافتم كه مؤلف آمريكايى بالطّبع در طول عمر و از جمله در روند تأليف اين كتاب از مشروبات الكلى بهره برده بوده است. پس ذهن من به شكلى غيرمستقيم و از پس واژهها از بخارات مسكرات او تأثير پذيرفته بوده است. البته درباره اميركبير و جعفرى از جنس سكرى حبالوطنى و كمالگرايانه بود.
- از كودكى دوست مىداشتم روزى از نزديك پىافكننده كاخ فرهنگى اميركبير را از نزديك ببينم که البته همچون کاخ فردوسی از باد و باران زمان در گزند نماند. دورة دانشجويى و ازدواج زودهنگام در همان زمان و گرفتارى معيشت و خانهنشينى شادروان جعفرى و دسترسناپذیری بدو و خاصه کهولت سن ایشان اين فاصلة این جهانی علیرغم تعلق قلبی قریب از جنس آن جهانی را افزوده بود.
- چيزى كه در تمامى اين سالها مرا رنج مىداد اينكه آن كاخ بلند ديرزمانى نشد كه به ويرانهاى ناپسند بدل شد. آن ارابه در هم شكسته شد. آن اسب تازنده بر زمين افتاد. كلاه از سر مرد هخامنشى برداشتند. دستار به جای آن نهادند. به مصداق ضربالمثل قدیمی ایرانیان این از اسب افتاده را که اصالت داشت به كنجى بفكندند. سياهبختى و شومى سرنوشت دامان عروس بختِ دانش و فرهنگ ايران در شبهاى اوج ماه عسل را گرفت. رقیبی از راه رسید و عشق و فرزند دلبند سالهاى عمر جعفرى را از آغوش او برگرفت . از آن خود کرد.
- اميركبير ديگر نه فقط اميرصغير كه ديگر امير كوير هم نشد. به جاى آن تيزپای شکوهمند درازگوشى از جنس كمثلالحمار يحمل اسفارای سورة جمعة قرآنی نشست. به جاى آن ارابه هخامنشی چوبين، پالانى فرسوده نهاده شد. وقتى روح جعفرى در پيكره مؤسسهاش نمىدميد پس چيزى جز نعشى بويناك از آن برجاى نماند چندانكه در روند فروپاشى و اضمحلال همه سويه مردگان به چشم ديده مىشود. مؤسسه امير كبير، حسنكى از جنس ابوالفضل بیهقی شد كه سالها بالاى دار ماند و البته نه دارالفنون. آنچه از این خاکستر بر جاى ماند به تعبير سعدى شيرازى مردى بود نكونام كه نامش به نكويى برده مىشد و مىشود. شاید دوباره از میان این تلّ برجای مانده از تندباد زمان ققنوس مانندی به پرواز درآید نشر نو نام.
- آنچه ذیلاً ياد مىكنم از تجربهها و شنيدههاى شخصى است که مرتبط با بخشی از خدمات روانشاد جعفری است که از نزدیک شاهد آن بودهام. پسر بزرگ نياى مادرىام شادروان سيدعلىاكبر برقعى (1278ـ1366ش) خواسته بود كه به كسوت اهل دين درآيد اما پدر کوشیده بود بازش دارد. زيرا شروطى برای پسر گذاشته بود كه انجام آنها دشوار مىنمود امّا چون او را مصمّم يافت خواست پيمان بندد و اين قواعد را رعايت كند. يكى از آنها اينكه هرگز در همة عمر از آغاز تا پايان این طریق شوق و ذوق ارتزاق از این دستاویز را نداشته باشد. هم از نیایم شنيده بودم كه حائرى براى امرار معاش قالى بر دوش در بازار قم راه مىافتاد تا از فروش و سود حاصل از آن زندگىاش را تأمين كند. مشهور است در شب مرگ بنيانگذار حوزه علميه قم فرزندانش قوت شب نداشته بودهاند. به هر روى برادر مادرم مىگفت پس از چند سال از فرط تنگنای معیشت درمانده شدم. زودرس ازدواج كرده بودم و در جامه دينى هم خاصه با خط قرمزهای پدرم انجام هر پيشهاى برايم ممكن نبود. سرانجام در بيست و دو سالگى تصميم مىگيرد از زىّ طلبگى خارج شود. پدرش به او توصيه كرده بود چند سالى به تهران برود تا به مصداق ضربالمثل معروف آبها از آسياب بيفتد و به قم بازگردد.
- سال 1328ش به تهران كوچ كرد. مىگفت شيفتة كتاب بودم. روزى در خيابان ناصرخسروی تهران و در كوچهای باريك در طبقه دوم ساختمانى مغازهاى ديدم كه كتابها را آيينهوار چيده بود به نحوى كه نشان مىداد كتابهاى زيادى ندارد و براى همين منظور جلدهاى آن به سمت مشتريان بود. غرق كتابها شده بودم. در این میانه که کسی دیگر نبود صاحب كتابفروشى از من پرسيد جوان! چه مىكنى؟ گفتم مشغول جمعآورى زندگى شمارى شاعران معاصر هستم. فیالمجلس پافشارى كرد تا دستنوشتهها را از نزدیک ببيند. مىگفت روزى كه آنها را بردم از من گرفت و بىدرنگ به حروفچينى سپرد كه آن روزگاران از جنس دستى بود كه حروف سربى دانه به دانه كنار هم چيده مىشد. میگفت در همان سال این کاغذهایی که بیاهمیتشان میپنداشتم از سوی این مرد که همان عبدالرحیم جعفری سی ساله بود و میان دوستانش به تقی جعفری شهرت داشت چاپ شد. میگفت همو باز هم از من خواست تا كار را ادامه دهم. جلد دوم و سوم را هم نوشتم كه به ترتيب در سال 1329ش و 1332ش هر دو دفتر چاپ شد كه البته توزيع مجلد آخر به سبب بروز وقايع 28مرداد 1332 تا 1336 به تأخير افتاد. امّا مىگفت طىّ اين سالها به من يادآور مىشد هرچه كتاب مىخواهى از قفسهها بردار و برو. به اين ترتيب سيدمحمدباقر برقعى (1306ـ1394ش) در بيست و دو سالگى به لطف اين مرد، نويسنده از كار درآمد. چند كتاب ديگر نيز نوشت امّا به شهرت این یکی نرسید. چندانکه از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی شنیدم که میگفت در ده سالگیاش این کتاب را در مشهد در کتابفروشی دیده بوده است. هم ایشان سالها بعد وقتی شنید محمدباقر برقعی درگذشته از آغاز تا پایان مراسمش در مجلس حضور داشت.
- این چنین شد که این جوان به راهى افتاد كه تا مرگش در دوم شهريورماه 1394ش به مدت شصت و شش سال تداوم یافت. دل در هواى اين كتاب داشت تا جان داد. سرانجام به تقريب حجمى بيش از ده هزار صفحه يافت و پانزده مجلّد از نوویراستة آن تا پيش از مرگش چاپ شد. برگههاى تصحيح چاپى جلد شانزدهم روى ميزش بود كه نيمهشب به مرگى آنى و در تنهايى اندوهبرانگیزی درگذشت. غریبانه و از روی کملطفی بازماندگان در دل کویر به خاک سپرده شد. شايد از اين دست بسيار بودهاند كه به لطف جعفرى بركشيده شده بودهاند.
- سالها پس از مصادرة انتشارات اميركبير بود كه دريافتم شهرت بسيارى مؤلفان و مترجمان مديون اوست. زيرا وقتى آثارشان در جاى ديگرى به چاپ میرسيد ديگر براى مخاطبان نکتهسنج و ریزبین جذابيتى نداشت. دست بر قضا برادر مادرم محمدباقر برقعى نيز پس از وقايع انقلاب اخراج و خانهنشين شد. تمامى اوقات فراغت را مصروف پرورانيدن و پردازش اين كتاب كرد. هميشه از نگاهش ستايش ژرف و حقشناسى قلبى نسبت به شادروان جعفرى را درمىيافتم. اينكه هماره با احترام او را مردى مىخواند با جوهر! درنگپذير اينكه فاصله زمانى مرگ اين دو دقيقاً چهل روز بود. هر دو نیز در سىامين سال آشنايى آغازينشان گرفتار گردباد حوادث روزگار شدند.
- شوربختانه فقط دو بار ديدار رخ به رخ و گفتارى كامل با عبدالرحیم جعفری برایم پيش آمد. بک بار روز بزرگداشت ايشان در دائرهالمعارف بزرگ اسلامى ديدارشان دست داد ولى به سبب ازدحام دوستداران گفتگوى طولانى ميسر نشد. در سال 1392ش وقتى به مراسم ختم شادروان محمد زهرايى مدير نشر كارنامه در مسجد شهرك غرب تهران رفته بودم، در آخرين رديف سالن نشسته بودند. موقع خروج رخش را بوسه دادم و دستش را و به تعبير مولانا گفتم اكنون همانيد گرچه همکارانش قدرش به درستی نشناختند.
- اينكه از كودكى مديون شما هستم. به جاى اعتياد مواد مخدر به كتابم معتاد كرديد. يادش آوردم مجموعة چند جلدی سخنوران نامى معاصر ايران برادرِ مادرم از نخستين يادگارهاى شماست كه در سال 1328ش از او چاپ كردهايد. اشك در چشمان هر دویمان حلقه زد. از ایشان خواستم اگر ممكن است تلفنشان را به بنده بدهند كه به حضورشان برسم. چند بار زنگ زدم. يك بار نزديكان و بارى ديگر خودش گفت دچار شكستگىِ لگن و عوارض آن شده است. ديدار به محاق تعويق و البته به رؤياهاى شبانه يا دوره پسامرگم افتاد.
- از قضاى روزگار وقتى براى اولين بار در همه عمرم به دفتر انتشارات نشر نو در خيابان ميرعماد رفتم، چون فرداى آن روز قلم به دست گرفتم تا به یاد این مرد یادداشتی بنویسم دريافتم روز سوم اسفندماه كه روز برآمدن پهلوى اول بوده در آنجا حاضر بودهام. پسرشان جناب محمدرضا جعفرى به من گفتند در تدارك تهيه جشننامهاى براى پدر هستند تا در نخستين سالگردشان منتشر شود. پس من هم دست به کار شدم تا اداى دينى به كسى داشته باشم كه هماره او را ستايش مىكردم.
- سالها پیش جملهای از بودا خواندم که برایم سخت تأملبرانگیز بود. چیزی که نخست باور کردنش برایم آسان نبود. اما گذشت زمان به من نشان داد چرا پس از صدها سال هنوز صدها میلیون شیفته و دلباخته دارد. اینکه شرق آسیا ملک طلق اوست. به قول افغانستانیها نوشته کرده بود ستایشی که از یک فرزانه میشود بیش از پنجاه قربانی ارزشمند است. به دوستانم میگفتم اگر فیالمثل تلاش محمد بن منور را برای جمعآوری خاطرات و گفتارهای ابوسعید ابوالخیر در نظر آوریم که نوشته اش چند صدسال است دست به دست میگردد و دهها سال است دانشجویان ادبیات فارسی آن را میخوانند صدق عبارات بودا ثابت میشود. زیرا جز به این طریق کوشش برای زنده ماندن نیکنامیهای این عارف در غبار زمان فراموش میشد.
- سرانجام اين را هم بگويم انگارى هر چه كه با نام اميركبير همجوشى يافته باشد براى كسى كه با آن مرتبط است شومى در پى دارد. زیرا فرجام دلسوزی برای مام وطن در ایران از گناهان کبیره است خاصه که از روی صداقت تام بوده باشد. از جمله زندهياد دكتر فريدون آدميت كه به باورم يكى از بهترين پژوهشهاى زندگى اميركبير را به دست داده بود از زندگى ساقط شد. حسين مكّى نيز به فراموشى سپرده شد. عباس اقبال آشتيانى در ايتاليا در ديار غربت جان داد. كسى كه مىكوشيد نامش در كنار اميركبير بوده باشد و کتابی نیز به اقتباس فراوان از آدمیت نوشت و خواست سردار سازندگی باشد، يكى از كسانى شد كه در سالهای گذشته از شمار خواص بىبصيرت لقب گرفت.
- به باورم بايد تابلويى همچون راهنمايى و رانندگى تهيه شود كه نام اميركبير در ميانهاش باشد و دايرهاى قرمز كه آن را محاط كند و در سراسر ايران نصب شود تا بينندگان به تعبير خاقانى شروانى همچون ايوان مدائن آن را آيينه عبرت دانند. اينكه اگر قصد خودكشى و اسقاط از زندگى را دارند به نام اين شخص و آرمانهايش نزديك شوند یا حتی سنگ او را به سینه بزنند تا به چشم ببینند که چه اتفاقی برایشان خواهد افتاد. اینکه در این دارالفتون وطن چه جایی است برای دارالفنون. حُسن یوسفها جز حزن یوسفها برایشان در پی ندارد. سالها پیش بارها نوشتهام و بیش از آن بارها گفتهام ایران گورستان آرزوهاست. اینکه ایرانیان دستهایی را میبوسند که بر سرشان میکوبد. دستهایی را میبرند که بر سرشان دست نوازش میکشد. این منش نامیمون مشترک چه سخت شبیه نقشه ایران است که به گربه همانندش کردهاند که نماد نمکناشناسی است ف
- هرستوار بخشى از مشتركات ميرزاتقىخان اميركبير اول و ثانى را ياد مىكنم. اينكه شگفت است دوستان وى بیآنکه بدانند دست سرنوشت برای او چه رقم زده است نام اوليه او را از عبدالرحيم به تقى تغيير مىدهند. هر دو از طبقات پايين اجتماع برآمده بودهاند. هر دو وطندوست و بيگانهستيز بودهاند. هر دو در روزگار نمادینهترین پادشاه سلسله مربوطه يعنى ناصرالدينشاه و رضاشاه مىزيستهاند. هر دو سرانجام مغضوب شدهاند. يكى دارالفنون را در نزديكى شمسالعماره بنا كرد و ديگرى دارالمتون را. اينكه مىپندارم بىآنكه تقى جعفرى برنامهاى داشته باشد ناخواسته مؤسسهاش بر سر صدمين سال مرگ اميركبير صدراعظم تأسيس شد. زيرا وى متوفاى 1268هـ و پىافكنى اميركبير 1328ش مطابق 1368هـ بوده است.
- روزى به دوستانم گفتم شگفت ديارى است ايران كه شعبان جعفرى از گروه بىدانشان بركشيده مىشود و تقى جعفرى از گروه گسترشدهندگان دانش و فرهنگ فروكشيده مىشود. اكنون نشر نو در ابعادى البته كوچكتر از سوی پسر راه پدر را مىدهد. درنگپذير اينكه جعفری بزرگ به تابستان سال 1362ش ميان فرزند جسمانىاش محمدرضا و فرزند معنوىاش مؤسسه اميركبير دومى را انتخاب كرد، به باورم كارى سخت بخردانه بود. زيرا چند سال بعد نوزادى به دنيا آمد به نام نشر نو كه به باورم اميركبير بالقوهاى است كه اگر بخت دست دهد روزى اميركبير بالفعل خواهد شد. اما اگر فرزند خونی پیوندش را از دست داده بود در غم داغ جگرگوشة پارة تنش امروز حقيقتاً هيچكدام را نمی داشت.
- وقتی در مقام ابراهیم باشی و ناگزیر شوی اسماعیل را قربانی کنی. در مقام مسیح پیامبر هم که باشی به جرم حقیقتگویی به صلیب کشیده شوی. وقتی یحیی باشی و سرت در تشت بریده می شود برای حقگویی. در جای خاتمالانبیا باشی و بر سر خاکستر بریزند و زیر یایت خار. از شهرت بیرونت کنند پس چه جای گله است از سرنوشت عبدالرحیم جعفری که باید به سنت تاریخ شرق فدیهای عظیم می داد تا نامش جاودانه بماند. خدايش بيامرزاد كه از خود نام نيكى بر جاى نهاد . امید بادا در بهينهترين درجات جنّت يزدانى آن جهانى جایش دهاد. تا امتداد ابدیت آسوده و آرميده باد.
یک پاسخ
سلام میشه لینک داخل مطلبو چک کنید.برای من مشکل داشت.ممنون