بانوی بهشتی
از كودكى در شهر قم با خانواده بهشتى منفرد آشنا بودم. در محله قدیمی سیدان بودیم در خیابان چهارمردان. در مدرسه با مهدى همكلاس شدم. بعداً با همو خويشاوند نیز شدم. نوجوان که بودم سال 1356 شنیدم برادرش محمود آقا در رشته پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شده است. بعد هم جراحی عمومی خواند و برای فوق تخصص جراحی قلب به سوییس عزیمت کرد . پس از جند سال به ایران بازگشت و مشغول به کار شد. دکتر محمود زودهنگام ازدواج کرد. می شنیدم همسری دارد وفادار که حتی در آیند و روند همسرش به جبهه های نبرد در زمان جنگ ایران و عراق همراه او به خوزستان می رود. راستی این گفتار بعدا بارها برایم اثبات شد.
زمستان 1386ش اولين بار در فرودگاه مهرآباد تهران با شادروان بانو فرح شهبازیان همسر دكتر محمود بهشتى از نزديك و چهره به چهره آشنا شدم . يك ماهی نیز هماتاق همسرم شد كه به دوستى ژرف و نزديك اين دو تاز زمان مرگش انجاميد. مراتب تشخص و وارستگى ایشان را بارها در اين سفر و پس از آن شاهد بودم. به همسرم می گفتم ندیده ام که در سفر حج همچون بسیاری زنان ایرانی وقت را در پشت ویترین مغازه ها یا درون آنها سپری کند. اما مشتری پر و پا قرص بازارگاه خدا و رسول خدا(ص) بود.
از مختصات برجسته اش همت مردانه اش بود که در اندرون ذهنم از این همه اراده آهنینش که با شور و سرزندگی و آکنده از امید اما بدون آزمندی و عجب بود تعجب مىكردم خاصه که این تلاشهای عبادی با انگیزه ای نیرومند و نیز شوق و روی هماره خوش همراه بود. نمونه اش اینکه مدتى كه در مكه بوديم می دیدم روزه است. شاهد بودم در گرماى مشهور عربستان با زبان تشنه و اندرون گرسنه که برای همه کس از جمله بنده آسان نبود از بامدادان تا عصرگاه به طواف و نماز مشغول است. كمتر ديده بودم كه خانواده و از جمله همسر پزشكپيشگان مخصوصا آنانكه در ردههاى بالاى علمى و درآمدی قرار دارند اين چنين اعتقادات دینی محكمى داشته باشند. زیرا معمولا این گونه کسان به سبب تمکن اقتصادی گویا زیاد با خدا و انبیا سر و کاری ندارند. اغلب استادانم در دوره دانشجویی در دانشگاه علوم پزشکی این چنین بودند. اگر هم اعتقادات دینی در میان بود بیشتر اوقات با سیاست زمانه و شرایط مملکتی که رنگ دینداری پسندیده می نمود و سکه رایج شده بود به چشم می خورد. باطنا اخلاص و صفایی درونی یافته نمی شد مگر به نادر . از جمله دکتر محمود ترابی استاد اندودونتیکس دانشگاه آمریکا که کتابش درسی بود . گاه در سخنرانیهایش در دهه هفتاد شمسی می گفت به وقت سفر به ایران از مسیر عتبات عالیات و حج عازم وطنش می شود. بنده هم در نوروز 1377ش ایشان را در حرم شریف نبوی از نزدیک دید که شاهد صدق گفتارشان باشد.
به همین ترتیب روانشاد فرح شهبازیان هم نيازی این جهانی از جنبه اقتصادی نداشت تا از خدای کعبه ثروتی بخواهد بلكه بيش از ميانگين ايرانيان از تمتعات دنیوى که از معیارهای تشخص به شمار می آید بهره مند بود. با اين همه گاه به گاه در حريم حرم كه مشغول دعا بوديم از من مىخواست كه برايش نيايشى ويژه داشته باشم و هماره از ته دل و حقیقت باطن به بنده التماس دعا مىگفت و نمی دانستم چرا و شاید چون شهرتم نسبت دوسویه سیادت رضوی یه علی بن موسی الرضا بود. گاه از سر شوخی به یادشان می آوردم که مگر چیزی هم مانده است که از خدا بخواهید ؟ از جمله اینکه فرزندانتان نیز هر دو در بهترین دانشگاههای ایران دانش پزشکی آموخته اند. مهربان و صالحند.
درست ده سل پیش در حج تمتع 1427 در ذیقعده و ذیحجه همسفر بودیم. بر سر دهمین سال در 1437 رهسپار دیار خاموشان شد و حرفهایش در گوشم زنگ می زند. یک نوبت که با همسرم نمااز دکتر ماهر المعیقلی را خریده بودیم که صوتی بهشتی داشت و اشک از دیگان جاری می کرد گفت کاش من هم می دانستم و خریده بودم. به سبب ناشناخته ای عطش بی پایان عبادت داشت یعنی سپاسگزاری قلبی از ولی نعمتان خاصه آفریدگار دو جهان . روز اول بود که مراسم سه روزه منا و عرفت که رسیده بودیم انبوه خاک زیر پای بود و ازدحام جمعیت درچادرها و زباله هایی که حاصل چند میلیون از حجاج بود و صدای مداحان و دعاخوانان که گوشم را آزار می داد. لب به شکوایه گشودم . خطاب به من گفت قدر اینجا را بدان که هر سال حسرتش را می خوری. گفتم شوخی می کنید یا جدی می گویید؟ پاکیزگی سوییسی که آنجا بودید کجا و ازن ناپاکیزگی محیطی کجا؟ گفت اینجا جای دیگری است. کارنامه تعلقاتی که از او طی سالها بعد دیم نشان داد جز راستی بر زبان نیاورده بوده است. شاید از سفر زودهنگام آینده و ندیدن دامادی و عروس شدن هیچیک از فرزندانش به چشم خویش پیشاپیش آگاه شده بود. کاش این بخت نصیبمن هم بشود. به باورم نسیم مرگ خویش را به وضوح دریافته بوده است.
سرانجام چند سال بود پيش که شنيدم به عارضهاى تنفسى گرفتار شده است. برای درمان هم و گاه ماهها و برای چند نوبت در آمریکا با صرف وقت و هزینه بی دریغ همسر وفادارش دکتر محمود بهشتی به سر می برد. ادامه درمان نیز در ایران انجام می شد. آخرين بار روز تولد همسرم بود كه بيست و شش روز پيش از مرگش به خانهمان تلفن زد و سراغ همسر م را گرفت. به هم ایشان گفتم به داروهاى گياهى طبيعى نزديك شود و بيشتر از آنها استفاده كند. با لحنى تلخ و البته باز هم از سر صمیمیت به من گفت كار از اين كارها گذشته است. مىپنداشتم تعارف مىكنند. اما كمتر از سه هفته بعد با شنیدن خبر مرگش دريافتم گفته اش عين حقيقت بوده است.
از معدود بانوان اين روزگار بود كه در اندرونم براى ایشان که به قصد پاسداشت حريم خانه و احترام راستین به شوهرشان همتی سخت به كار مىبستند به راستى ستايششان مىكردم. خدايش در بهينهترين درجات مينوى يزدانى جاى دهاد كه جز لبخندهایی برایند نور درون و نمازهای و روزه های بسیار و نیز نيكى و مهربانى و روى خوش از هم ایشان نديدم و نشنیدم . به معنی واقعی کلمه زنی بود پارسا که به آرایه خرد ناب آراسته بود. راست آن است که در همه عمر پنجاه و دو ساله ام همچون او به شمارگان انگشتان یک دست میان زنان متدین سنتی یا روشنفکر دانشگاهی ندیده ام. گوهری بود یگانه از منش نیک و پاکدامنی زنی عفیف. آنانکه نگارنده این سطور را می شناسند می دانند اهل تملق و غلو نیستم . این اول بار است که در ستایش یک زن – مادر نجیب ایرانی دست به قلم برده ام. فرح شهبازیان از جنس همانها بود که سهراب سپهری گفته است که ایران دشتهای دلپذیر دارد و مادران خوب و روشنفکران بد.
رسم است که شبهای آدینه بر سر مزار رفتگان دیار خاموشان می روند اما همسرش همه روزه دست کم یک بار در شهر شلوغ تهران به سراغ خاکسپارگاه همسر می رود که نشانی از شناخت او از خصوصیات همسری است که می داند شاید دیگر باره بخت یافتن چون اویی از جنبه سلوک معنوی ممکن نشود. دست کم باور شخصی ام نیز چنین است. هم از این روی است که این متن را فراهم آورده ام.
نوجوان که بودم حدیثی منتسب به پیامبر اسلام (ص) خوانده بودم که زن پارسا همچون کلاغی است که یک پایش سپید است. مشهور است می گویند کمتر کسی در طول عمرش چنین پرنده ای را می تواند ببیند. حضرت چه هوشمندانه این تمثیل را با با ادب تمام به کار برده بوده اند. البته بنده این بخت را داشتم نمونه نادر یک زن پارسای خردمند و خوش رفتار و مهربان و موحد ناب را در اندرون این بانو ببینم. می گویند نامها از بهشت فرو د می آید. در قرآن در وصف نمازشب خوانان و در گام اول خطاب به پیامبر(ٌص) آمده است که عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا. شاید فرح شهبازیان نیز بریای عبادتهایش مقارن صفت محمود شده بود. نام و نام خانوادگی او و نیز همسرش و از جمله نام آرامستان باغ بهشت پدر همسرش گواهی بر آن است. پس شوهر جراج قلبهای جسما آسیب دیده شد و همسر طراح قلبهای روحا آسیب دیده.
اکنون يادداشت زيرين را که در دفتر روزانهام نوشته بوده ام در اين شب آدينه به دست داده مى دهم.درخواستى دوستانه نیز از آنانكه این بانوی سفر کرده به دیار خاموشان را مىشناسند یا نمىشناسند اينكه اگر به یگانگی پروردگار و پیامبران خداوندگار و سرای ماندگار آفریدگار باوری قلبی دارند به فاتحهاى و صلواتى ذکر جمیلش كنند.
آدينه 2/24/ 1395
بانو فرح شهبازيان همسر همشهرىام دكتر محمود بهشتى منفرد ـ استاد و جرّاح قلب دانشگاه شهيد بهشتى ـ شنبه هجدهم ازدیبهشت ماه 1395ش در بيمارستانى در تهران پس از تبگرفتنى درگذشت. امروز ساعت ده تا دوازده مراسم ختم فرح شهبازيان در مسجد الغدير در بلوار امين قم برقرار بود كه سخت شلوغ بود. به تنها پسرش دکتر رضا بهشتی منفرد گفتم تردید نداشته باش که اکنون مادرت به تماشا ایستاده است. ناظر و حاضر این مراسم است. روزى كه خبرش را شنيدم همان شبش بود که نوشته ای نوشتم که کلماتش از ذهنم فروغلتید . طى چند روز گذشته آن را تراش دادم . اين شد كه به دست داده مىشود :
يك بار ديگر گوشم شنيد كه قويى پر كشيده است
از سطحِ سرابناك زمين رفته بر فراز آبى آسمان
خاموش گشته ارتفاع حنجرهاش از حجم رنگين يك صدا
محو شده سطر سطر واژههاى مركّبىاش از رخنه كلام
راست گفته بود سهراب سپهرىمان در سروده فراغ فروغ
اينكه چه اندازه آدم تنها مانده گاهی براى خوردن يك دانه سيب
قصههاى بلند عشق ولى چه زود حباب مىشود روى آب
لحظههاى پشت سر در صحنهها بدل گشته به هيچاهيچ
پايان گرفت سفر خاكى ديرين يك يار مهربان
تهىناك است اما عطر ميانه يك خانه مينوى از يك حس خوب
هنوز به ديوارها خاطرههاى خوش خويش نقش كرده است
رفته اما داغ دوری اش سبب فريادناك ذهن مانده است
سايه – روشنهايش آميخته با تمامى اشياء چيدمانىاش
ـــــــــــــــ
اينك مرد چه غمبار نشسته در كناره يك گور سرد
جاده زندهها اما زود مىرسد روز آخر به انحنای بيابان فناى تن
نيلوفرى كه زنده بود با طراوت و خنكناى چشمهسار مادرى
پژمرده خواهد شد زير خورشيد سوزان مرگ عاطفه
فرح زمينى وه چه مفرح شده در بيكرانه خيال
و شاهبال شهبازيان سخت گشاده گشت در شوق پريدن زودازود
ــــــــــ
پيك مرگ بار ديگر آمد براى بستن يك پنجره
رخنهاى كه باز شده بود برايمان رو به سمت ملكوت
اكنون روزنه گاهمان اسير قفس زمان و مكان دور شده چه دور
پایان رسيده بود برايش سهم ثانيهها و دقيقهها و ساليان
ديوارههاى هفتگانهاش فروپاشيده شد رو به سمت افق
آرى! فروآويخت پردهها و ماييم تك درختى نرسيده به باغ حافظه
ياد باد كه با دوست مىنشستيم در اوقات فراغت بخت عمر
رفت سلطان قلبهايمان تا اتفاق وقت صبح حضور
در رؤياهاى شبانه شايد دست دهد نوبت يك وصال
چارهاى هست مگر جز صبورى تا وصال فرجامينه در باغ بهشت؟
رضا و تنها رضاست كه آب سردى مىشود در صحراى عطشناك انتظار