اهل قلم و کتاب خاصه آنانکه روزگار محمد رضا پهلوی زیستی را تجربه کرده اند با نام مؤسسه انتشارات امیرکبیر عبدالرحیم جعفری معروف به تقی جعفری و البته پیشامصادره آن آشنا هستند. از کودکی به تلاشهایش در ارائه معتبرترین کتابهای به دست گرفتنی ارادت داشتم. روز سوم اسفندماه 1394 قلم به دست گرفتم تا در جشن نامه مربوط به که او در یکمین سالگرد مرگش منتشر می شود مقاله ای بنویسم.
روز جمعه 1395/7/9 مراسمی در هتل همای تهران در شامگاه آن روز برگزار بود که شوربختانه با آنکه یادگار ایشان جناب آقای محمدرضا جعفری از راه لطف دعوتنامه ای برایم ارسال داشته بود به سبب مرگ یکی از بستگان امکان حضور نداشتم. یادداشت زیرین بخشی است از آنچه در همانجا نوشته بودم. این مرد برآیند زندگی اش طی نود و شش سال عمرش برای ایرانیان به شکل عام و برای ناشران به شکل خاص الگویی نمادین بود که میتوان تفاوت کارنامه او را در مقایسه ایران با بسیاری از کشورهای منطقه به چشم دید که البته حاصل تلاشهای اوست.
به باورم پیدایش خیزش انقلاب 1357 با حذف امیرکبیر تأسیس 1328 و شاخه های دیگر آن همچون شرکت کتابهای جیبی در قالب کارنامه سی سالهاش ناممکن میبود. با آگاهی دهیهای مستقیم و غیرمستقیم که از طریق کتابهای منتشر شده امیرکبیریان به نوجوانان و جوانان میداد حقوق شهروندیشان را به آنها میآموخت. نگذاشت یادشان برود طی دویست تا سیصد سال گذشته اروپاییان پنهان و عیان چه بر سر این ملک آوردهاند و چه تاراجها و چه فتنه ها و البته به دست خودمانیهایمان کرده اند . اینکه آینهای به دستشان داد تا دریابند دستهای عروسکهای اندرونی پای در بیرون مرزهای ایران دارد. اینکه عیبها و لغزشها و زشتیهایشان را از نزدیک ببینند. قصه های خوب برای بچه های خوب شادروان مهدی آذر یزدی یکی از این تلاشها در کنار آثاری کاربردی همچون فرهنگ فارسی معین بود.
از سوی دیگر سخت باور دارم اگر مؤسسه امیرکبیر مصادره نمیشد وضع فرهنگی جوانان و سطح علمی دانشگاهها و اوضاع صنف ناشران بسی بهتر و فرازینهتر بود. اکنون از صنعت نشر ویرانهای بر جای مانده که با ورود رایانهزدگی و فضای مجازی به گورستانی بزرگ بدل شده است. وقتی حرمت کتاب از میان رفت و سرقتهای رسمی و غیررسمی ممنوعیت قانونی نداشت. کپی رایتی در کار نبود نتیجهاش هجوم مردم خاصه جوانان به آغوش اینترنت غربیبنیان و غربیزاد شد. با داشتن نوتبوکی یا گوشی تلفن همراهی با جستجوی هر واژه دلخواه همگان دیگر خود را از علامه دهخدا و بسیاری پژوهشگران بینیاز میبینند.
اکنون علم تبدیل به یک دستمال بینیگرفته شده است که پس از استفاده آن را به کناری میافکنند. گذشت روزگاری که کسی پساندازی میکرد تا آخر ماه یا آخر هفته کتابی بخرد و از قافله علم کهن و نو عقب نماند.چندی نخواهد گذشت که به کتابخوانان فیزیکی که کاغذ و مقوا در دستشان است به عنوان دیوانه خواهند نگریست که بار سنگین با خود برمیدارند. در دهههای بعد شاهد فروپاشی ارزش علم و دانشگاه در سطح جهان خواهیم بود. زیرا وقتی معیار مادیگرایی و لذتجویی باشد قطعاتی الکترونیکی اختراع خواهد شد تا حاوی تمامی موجودی کتابخانههای جهان و مدارک رسمی و غیررسمی دنیا بوده باشد. اینکه روزی از طریق یک فلش بگویند تمامی مدرکهای دنیا در مغز شما گنجانیده خواهد شد و هر چه بپرسند جواب خواهید داد. دیگر کو همتی تا مشق شب بنویسد و ترم و واحد دانشگاهی بگذراند؟ دود چراغ بخورد و محمد قزوینی و محمد معین و ذبیح اله صفا و غلامحسین یوسفی برآید.
روزی که اخلاق و به تعبیر درستتر شادروان هوشنگ اعلم تقوای علمی وجود نداشته باشد نتیجهاش برتری یافتگی رایانه میشود زیرا اگر قرار است فقط واژه معیار باشد فضای مجازی و سیدیهای رایانهای کارآمدتر هستند. به هر روی روز مصادره مؤسسات بزرگ از جمله امیرکبیر جوازی شد برای مرگ تقوا در عرصه فرهنگی ایران . این است بخشی از آن یادداشتها.
«اين را هم بگويم انگارى هر چه كه با نام اميركبير همجوشى يافته باشد براى كسى كه با آن مرتبط است شومى در پى دارد. زیرا فرجام دلسوزی برای مام وطن در ایران از گناهان کبیره است خاصه که از روی صداقت تام بوده باشد. از جمله زندهياد دكتر فريدون آدميت كه به باورم يكى از بهترين پژوهشهاى زندگى اميركبير را به دست داده بود از زندگى ساقط شد. حسين مكّى نيز به فراموشى سپرده شد. عباس اقبال آشتيانى در ايتاليا در ديار غربت جان داد. كسى كه مىكوشيد نامش در كنار اميركبير بوده باشد و کتابی نیز به اقتباس فراوان از آدمیت نوشت و خواست سردار سازندگی باشد، يكى از كسانى شد كه در سالهای گذشته از شمار خواص بىبصيرت لقب گرفت.
به باورم بايد تابلويى همچون راهنمايى و رانندگى تهيه شود كه نام اميركبير در ميانهاش باشد و دايرهاى قرمز كه آن را محاط كند و در سراسر ايران نصب شود تا بينندگان به تعبير خاقانى شروانى همچون ايوان مدائن آن را آيينه عبرت دانند. اينكه اگر قصد خودكشى و اسقاط از زندگى را دارند به نام اين شخص و آرمانهايش نزديك شوند یا حتی سنگ او را به سینه بزنند تا به چشم ببینند که چه اتفاقی برایشان خواهد افتاد. اینکه در این دارالفتون وطن چه جایی است برای دارالفنون. حُسن یوسفها جز حزن یوسفها برایشان در پی ندارد.
سالها پیش بارها نوشتهام و بیش از آن بارها گفتهام ایران گورستان آرزوهاست. سنگها را بستهاند و سگها را گشودهاند. اینکه ایرانیان دستهایی را میبوسند که بر سرشان میکوبد. دستهایی را میبرند که بر سرشان دست نوازش میکشد.
این منش نامیمون مشترک چه سخت شبیه نقشه ایران است که به گربه همانندش کردهاند که نماد نمکناشناسی است و البته سرش هم در سمت شمال غربی است.فهرستوار بخشى از مشتركات ميرزاتقىخان اميركبير اول و ثانى را ياد مىكنم.
اينكه شگفت است دوستان وى بیآنکه بدانند دست سرنوشت برای او چه رقم زده است نام اوليه او را از عبدالرحيم به تقى تغيير مىدهند. هر دو از طبقات پايين اجتماع برآمده بودهاند. هر دو وطندوست و بيگانهستيز بودهاند. هر دو در روزگار نمادینهترین پادشاه سلسله مربوطه يعنى ناصرالدينشاه و رضاشاه مىزيستهاند. هر دو سرانجام مغضوب شدهاند. يكى دارالفنون را در نزديكى شمسالعماره بنا كرد و ديگرى دارالمتون را. اينكه مىپندارم بىآنكه تقى جعفرى برنامهاى داشته باشد ناخواسته مؤسسهاش بر سر صدمين سال مرگ اميركبير صدراعظم تأسيس شد. زيرا وى متوفاى 1268هـ و پىافكنى اميركبير 1328ش مطابق 1368هـ بوده است. روزى به دوستانم گفتم شگفت ديارى است ايران كه شعبان جعفرى از گروه بىدانشان بركشيده مىشود و تقى جعفرى از گروه گسترشدهندگان دانش و فرهنگ فروكشيده مىشود.
اكنون نشر نو در ابعادى البته كوچكتر از سوی پسر راه پدر را مىدهد. درنگپذير اينكه جعفری بزرگ به تابستان سال 1362ش ميان فرزند جسمانىاش محمدرضا و فرزند معنوىاش مؤسسه اميركبير دومى را انتخاب كرد، به باورم كارى سخت بخردانه بود. زيرا چند سال بعد نوزادى به دنيا آمد به نام نشر نو كه به باورم اميركبير بالقوهاى است كه اگر بخت دست دهد روزى اميركبير بالفعل خواهد شد. اما اگر فرزند خونی پیوندش را از دست داده بود در غم داغ جگرگوشة پارة تنش امروز حقيقتاً هيچكدام را نمی داشت.
وقتی در مقام ابراهیم باشی و ناگزیر شوی اسماعیل را قربانی کنی. در مقام مسیح پیامبر هم که باشی به جرم حقیقتگویی به صلیب کشیده شوی. وقتی یحیی باشی و سرت در تشت بریده می شود برای حقگویی. در جای خاتمالانبیا باشی و بر سر خاکستر بریزند و زیر یایت خار. از شهرت بیرونت کنند پس چه جای گله است از سرنوشت عبدالرحیم جعفری که باید به سنت تاریخ شرق فدیهای عظیم می داد تا نامش جاودانه بماند. خدايش بيامرزاد كه از خود نام نيكى بر جاى نهاد . امید بادا در بهينهترين درجات جنّت يزدانى آن جهانى جایش دهاد. تا امتداد ابدیت آسوده و آرميده باد.