خاطرات بهشت دائرى
در روزگار سخت بائرى
در محضر زندهياد عبدالحسين حائرى
شادروان استاد عبدالحسين حائرى (1306ـ1394ش) در يكم شهريورماه در تهران درگذشتند. ايشان متخصص كتابشناسى نسخ خطى در ايران امّا شهره در سطح جهان بودند. از نوادگان دخترى شيخ عبدالكريم حائرى يزدى بنيانگزار حوزه علميه قم به شمار می آمدند. پدرشان نيز در كسوت روحانيت شيعه بود. ايشان پيش از بيست و پنج سالگى درجه اجتهاد خود را در علوم دینی در قم دريافت كرده بود. به تقريب در سال 1332ش به تهران آمدند و در كتابخانه مجلس شوراى ملى آن زمان مشغول به كار شدند. اين سالهاى خدمت پنجاه و پنج سال تا طوفان 1387ش فرستاده سپاهانی تبار كه حرمت ايشان را در هم شكست پيوسته ادامه داشت. باید دانست که دكتر عبدالهادى حائرى استاد تاريخ دانشگاه مشهد نيز که برادر كوچكتر ايشان به شمار مىآمد به میانجی برادر نسخه شناس خویش به تالیف کتابهای تحقیقی ارزشمندی نائل شد.
نگارنده اين سطور اول بار در خردادماه 1374ش براى تهيه نسخه خطى تشریح بدن انسان منصور شیرازی سده هشتمی و معاصر حافظ شیرازی که مورخ قرن دهم كتابخانه سنا بود به نزد ايشان در كتابخانه مجلس رفت. گرچه هفت سال و نيم طول كشيد تا سرانجام نسخه به دستم برسد امّا بعداً دريافتم حق به جانب ايشان بوده تا نفايس با محک زدن مدعی از غیر مدعی جز در دست شیفتگان مخطوطه قرار نگيرد. به تقريب همه هفته دوشنبهها ميان سالهاى 1381ـ1387ش تا تابستان 1387 كه استاد حائرى با دلى شكسته از مجلس كنارهگيرى كرد به ديدارشان مىرفتم. نسخه های خطى مىديدم . با گفتمانهايى كه داشتيم درسها مىآموختم. دريغ آن سالها و آن حالها و آن مجالسات و مباحثات از ميان رفت. از آن همه سالهای سپری شده تنها نقشى خوش مانده و خاطره هایى بر دیواره های عمارت ذهن.
گرچه ايشان در بيشتر اوقات زندگى در تهران مىزيستند امّا خوشبختانه بار ديگر به وقت مرگ پيكر ايشان از شهر نفرین شده و شوم پی نخبه کش خوارگر عزیزان و فرزانگان یعنی تهران سترون بنیان یادگار آقا محمد خان قاجاری به قم انتقال پيدا كرد جایی که سالهای کودکی و جوانی اش در ان گذشت . هیچ پادشاه نیرومند و خردمندی این ناحیه را تختگاه سلطنت نکرد. هیچ وزیر عاقلی اندرز نداد تا این شهر برگزیده شود. دائره المعارفی بزرگ خواهد بود کارنامه دویست و بیست ساله تهران از عصر آغازین قجر تا پایان این قضا و قدر. سخت باور دارم تا تغییر پایتخت این بخت بد با تمدن ایران همراه است. اين سعادت را داشتم كه در مراسم تشييع حضور داشته باشم و دقايقى پيش از فروريختن خروارها خاك بر اين تن آزادمرد پاك در گورش بوده باشم و آخرين ديدار را با او از نزديك داشته باشم چندانكه در كنارش نسخ خطى كهن را از كوتاهترين فاصله مىديدم. اكنون در آرامستان شيخان شهر قم خفته است. به ياد او در يكمين سال درگذشتش يادداشتهايى كه در گذشته نوشته بودم ياد مىكنم براى آنانكه آن را نديدهاند و نخواندهاند. خدايش در بهترين جايگاهها جاى دهاد.
- يك نوبت به قصد پرسشگرى درباره فخررازى پيش استاد حائرى رفته بودم. پيش از همه پرسيدم پس از پنجاه و هفت سال حضور در كتابخانه مجلس و بازبينى صدها كتاب و رساله و مقاله به ويژه نسخههاى خطى عربى و فارسى در رشتههاى گوناگون، اگر بخواهيد يك دانشمند در گستره تمدن اسلامى را نماد بناميد اين نام از آنِ چه كسى خواهد بود؟ بىدرنگ نام فخررازى را بر زبان آورند. چون قرار بود بحث آن روز چنين بوده باشد، چنين پيشدرآمدى را به شگون نيك گرفتم.
- پيشتر بايد دانسته باشيم استاد در ميان دانشمندان چند دهه اخير به صفت دقت و انصاف علمى شهره بوده و هنوز هستند. رنگ نباختهاند. تلوّن مزاج نداشتهاند. نان پژوهش را نيز به نرخ روز نخوردهاند. از سوى ديگر در زمينه تحصيلات علوم قديمه در سن بيست و چهار سال يا پيش از آن به درجه اجتهاد رسيده بودهاند. نواده شيخ عبدالكريم حائرى يزدى بودنشان و انتساب با شادروانان مهدى حائرى يزدى و برادر بزرگتر دكتر عبدالهادى حائرى به اعتبار ايشان به ويژه در زمينه اعتقادات دينى مىافزايد تا در شمار بددينان به شمار نيايند. نيز مىنماياند كه از سر تعصب و دشمنى چنين سخنى را به زبان نياوردهاند. هم از ايشان درباره پندارم پرسيدم كه برترىدهى فخررازى نسبت به بسيارى پسينيان او از جمله خواجه نصير طوسى و ملاصدراى شيرازى درست است؟ ايشان چند بار با زبان و اشارت چشم تأييدش كردند. آنانكه ايشان را مىشناسند، كمگويى و پرهيز از داوريهاى شتابزدهشان را از نزديك ديدهاند. گاهى نگاه ژرف ايشان مىتواند مكمل سخن ايشان باشد. خاطرههاى فراوانى نيز از شش سال بهرهورى هفتگى از ايشان در كتابخانه مجلس دارم كه نمونههايى ياد مىكنم تا معيارى براى وسواس و مراتب تقواى علمى و آيينى و همهنگام نيكىياد/ ذكر جميل ايشان باشد.
- نوبتى در بخش مخطوطات كتابخانه مجلس در ميدان بهارستان بودم و مشغول به بازبينى نسخهاى خطى از شرح فصول بقراط. چون برگههاى آغازين نسخه افتاده بود، در فهرست كتابخانه نام ابنابىصادق نيشابورى به عنوان مؤلف ياد شده بود. در خوانش متن دريافتم از ابننفيس نيز يادى شده است. نزديك ساعت دوازده ظهر بود. طبق روال هميشگى ايشان آستينها را بالا زده بودند. عازم ته راهروى اتاقشان بودند تا پيشدرآمدِ نماز ظهر و عصرشان دستنمازى بگيرند. گفتم استاد اين كتاب نمىتواند از ابنابىصادق باشد. بىدرنگ گفتند اين مجلد فهرست از كارهاى من نيست. افزودم درست است اما به هر روى اين داورى انجام شده خطاست و مراجعه كنندگان نام اين كتابخانه را بر فهرست انجام شده مىبينند. دليل من در اين باره چنين بود كه در متن شرح مذكور از كسى ياد شده كه به تقريب دويست و بيست سال بعد مىزيسته است. منطقى نيست مؤلفى از صاحب مأخذى ياد كند كه دو سده پس از او به دنيا آمده باشد. ناگزير اشتباهى بايد رخ داده باشد. كمى طى طريق كردند. از ميانه راه بازگشتند. گفتند هر موقعى كارت تمام شد نسخه را به من بده. تا نزديك دو سال بعد هر بار كه به كتابخانه مىرفتم مىديدم همان نسخه كنار دستشان است. ماهها گذشت. من به ايشان گفتم با همسنجى نسخههاى ديگر از جمله مخطوطهاى در كتابخانه دائرةالمعارف بزرگ اسلامى دريافتهام مؤلّف اين شرح ابنقُف مسيحى است. سرى تكان داد و گفت اما هنوز به دلم نمىچسبد كه از او بوده باشد.
- نمونه ديگر اينكه به سال 1383ش بازمىگردد. روزى به من گفت رضوى! يك خبر خوش برايت دارم. گفتم چيست اين خبر خوش؟ گفت نسخهاى به دست آمده كه ترجمه كهن من لايحضره الطبيب رازى است. نسبتاً گران خريده بودند. زيرا در آن سالها براى اين كتاب چند دهبرگى يك و نيم ميليون تومان پرداخت كرده بودند. اجازه خواستم نسخه را ببينم. به مسئول مخزن خطى آقاى غلام خندابى دستور دادند اصل كتاب آورده شود. كتابى بىآغاز و بىانجام بود. در ميانهاش هم برگهاى متعددى افتاده بود. جاى جاى از محمّد بن زكرياى رازى ياد شده بود. نكتهاى كه شايد ترديدى باقى نمىگذاشت كه هم از او باشد. انصاف اينكه نسخهاى بود ارزشمند كه از جنبه قدمت كمتر همانندش را ديده بودم. پس از واكاوى متن بود گفتم نمىتواند از رازى باشد. برافروخته شدند و گفتند مىخواهى بگويى اشتباه كردهام؟! گفتم استاد تقصير از شما نيست. ده سالى است به تصحيح و ترجمه آن دل مشغول بودهام. با متن آشناترم. سبب نپذيرفتگىام را پرسيد. گفتم من لايحضره الطبيب مشتمل بر بيماريهاى سر تا پاست. بخش مبانى پزشكى و از جمله كالبدشناسى ندارد كه در اين ترجمه ديده مىشود. ضمن اينكه رازى جز يك بار در آثارش و آن هم در مقدّمه به شكل محمّد بن زكرياى رازى از خودش ياد نمىكند. با ناراحتى خطاب به خندابى گفت تا نمونهاى از متن عربى من لايحضره الطبيب را از مخزن حاضر نمايد. با ديدنش اندوهى ژرف در سيمايشان ديدم. پيوسته خودشان را سرزنش مىكردند چرا اشتباه كردهاند. سرانجام آشكار شد كتاب تأليفى مستقل و با نيمنگاهى به آثار رازى نوشته شده است. البته تا امروز هم از نسخه دومى آگاه نشدهايم و مؤلف نيز همچون نام دقيق كتاب و سال تأليف آن كماكان ناشناخته بر جاى مانده است.
از شگفتيهاى روزگار اينكه سه سال پس از رفتن اندوهآفرين ايشان از كتابخانه مجلس براى اهل تحقيق در سال 1387ش، همين مخطوطه به سال 1390ش با همين نام اشتباه از سوى همين كتابخانه با مقدمه رسول جعفريان و يادداشتهايى از احسان شكراللهى طالقانى منتشر شد. نمونه چاپى نسخهبرگردان گواهى روندى از شتابزدگى مىداد. اينكه براى انتشار آثار مطبوعه از استاد سالخورده نظرخواهى نكرده بودهاند، بلكه به يادداشتهاى ايشان درباره اين كتاب هم مراجعه نكردهاند. گويا بار ديگر پس از چند دهه تلاش نسلهاى پيشين همچون علامه محمد قزوينى تا دكتر محمّدرضا شفيعى كدكنى، جامعه علمى ايران از مكتب پژوهشهاى كيفى و كمبرگشمار به مكتب نوشتههاى كمّى و پربرگشمار درياىِ روشناييهاىِ روزگار صفوى و ناسخ التواريخ بازگشته است. مىتوان عصر تأليف و تصحيح ساليان اخير را نيز مكتب بازگشت گذاشت. چنين لغزشهايى مىتواند حاصل بسيارى تحقيقات بعدى را در سالهاى بعدى در زمينه كتابها و مقالات دائرةالمعارفى يا زبانشناختى يا تاريخ ادبيات فارسى و پزشكى كهن را خدشهدار و ساختارشان را فروريزان كند. گزارش مبسوط اين مورد را در مقدّمه پژوهش من لايحضره الطبيب ياد كردهام. چكيده آنكه با ارسال نسخهاى براى دكتر جلال متينى نيز نادرست بودن نام اين كتاب در روى جلد نمونه چاپى به اثبات رسيد. اصل دستخط ايشان نيز نزد نگارنده محفوظ است كه قرار است در مقدمه تحقيق *منلايحضرهالطبيب به چاپ برسد. يادآور مىشود كه چنين مشاورهاى به ميانجى و رهنمود دكتر شفيعى كدكنى انجام گرفت. به بنده گوشزد كردند به اعتقادشان در حال حاضر متخصّص برجسته متون فارسى قرن چهارم و پنجم دكتر متينى است.
- ممكن است تصوّر شود نگارنده اين سطور از سرِ خودبزرگبينى چنين يادكردى را آورده است. برخى نيز شايد بپندارند خواستهام شيوه متملقان اين ديار را پيش گيرم. راست آن است چنين نيست. زيرا سودى هم بر آن متصوّر نيست كه استاد حائرى چند سالى است ناخواسته از كتابخانه مجلس كناره گرفتهاند. در آن سالهاى اشتغال ادارى در روزگار پهلوى و پساپهلوى هم گامى نادرست از نوع رابطه ايرانىاش برنمىداشتند. به مريدپرورى نيز شهره نبوده و نيستند. براى آگاهى بيشتر بايد گوشزد كنم نخستين بار كه نسخهاى خطى از تشريح بدن انسان كه در خردادماه 1374ش از ايشان خواستم تا دىماه 1381ش و آن هم جز با دلخورى و كشمكش به دستم نرسيد. گاه نيز از ايشان نسخهاى ولو سياه و سفيد مىخواستم رضايت نمىدادند. با اين همه چون احساس مىكردم مىخواهند مدعى را از غيرمدعى تشخيص دهند، كينهشان به دل نمىگرفتم. اما سرانجامش بدل به دوستى و الفت عميقتر شد.
- يك بار خواستم از كتابى چاپ سنگى هند پنج برگ و دست آخر فقط يك برگ براى نمونه در اختيارم بگذارند كه البته نگذاشتند. راستش مىخواستم براى ارزيابى بىارزشى يا ارزشمندىاش با كاظم برگنيسى همانديشى كنم. خطاب به بنده گفتند: رضوى! مگر مسلمان نيستى؟ اگر كتاب اسكن شود اين نسخه فرسوده از ميان مىرود. شايد باور نمىكردند و به خواب نمىديدند چندى بعد جگرگوشههايش كه نسخههاى خطّى و چاپ سنگى بودند چگونه به دست نااهلان و به تعبير خودش نامسلمانان مىافتد.
- آنچه سالها حائرى كوشيده بود بدان اعتبار بخشد لكّهدار شد. پرده عصمت نسخههاى خطى مجلس دريده شد. هميشه در تاريخ ايران بسيارى بودهاند كه منافع شخصى را بر منافع اجتماع برترى نهادهاند. برايند كارشان نيز خدمت به بيگانه و خيانت به خوبان اهل وطن باشد. اين چنين شد كمتر از چند سال، عيار و اعتبار سكه تصحيح و مصحح كه آميخته با نامهايى همچون قزوينى و مينوى و زرياب خويى و يوسفى بود از دست رفت. مُهر شفيعى كدكنى بر اين رخدادها نشان تأييد گذاشت كه دريغا زرياب! دريغا فرهنگ ايرانى!
- روزى به ايشان گفتم استاد حائرى ! بارها در خلوت و جلوت به دوستانم گفتهام به باورم وقايع 1387ش به بعد براى شما همان حكمى را داشته كه ايلغار مغول سده هفتم داشته است. نگاه معصومانهاش به من خيره شده بود كه با زبان بىزبانى گفتهام را تأييد مىكرد.
- به راستى باور داشتم مانند كسى شده كه دست و پايش را به ستم سخت فروبستهاند. شايد به تعبير سعدى شيرازى سنگها را بستهاند و سگها را گشودهاند. اينكه پيش چشمش سرمايه عمرش و بالاتر از آن نقد عمرش را تاراج كردهاند. خانهاش را به آتش كشيدهاند. به عزيزانش تعرّض روا داشتهاند. مىديدم آن دل كه با خود داشته بود با دلستانش مىرود.
- گواه صادق گفتهام اينكه كمابيش همان زمان، روزى در خلوتى دو نفره و البته با لحنى آكنده از تلخكامىِ ناب خطاب به من گفتند احساس مىكنم باختهام. صداى شكسته شدنش را با گوش جان شنيدم و به چشم ديدم. اينكه پس از دههها خدمت صادقانه از اين مرد جز پيكرهاى نحيف و فرسوده و دلى شكسته بر جاى نمانده است. هنوز پس از گذشت سالها چون به ياد آن روز مىافتم براى مظلوميّت كيميايىگونهاش اشكم باز نمىايستد. ما وقع را كه به شادروان كاظم برگنيسى گفتم در شگفت شد. به انديشهاى ژرف فرو رفت. امواج نيرومند بيان احساسات پاك حائرى را به واسطه هم دريافته بود. چند بار پى هم گفت: عجيب است! عجيب است!
- امّا بىاعتنايى امروزيان به نسخههاى خطّى و متون كهن محدود نمىشود. به ولىنعمتانِ جوانى نهاده بر سر اين رشته و به ويژه معتمدانش نيز كمتوجّهى نشان داده مىشود. اين نكته را سالهاست از نزديك به چشم ديده و مىبينم. بار ديگر پندى كه استاد حائرى دوستش مىداشت گريبانش را گرفت. اين بار فراتر رفت و به جاى آنكه لذّتْ مزد كار كردن باشد، رنجيدن مزد دل سوزانيدن شد.
- سال 1387ش عبدالحسين حائرى با دلى شكسته و خاطرى سختْآزرده در پى پيكِ تندپايى از شمار جىِ سپاهانىخاستگاهى و البته ناگهانى از كتابخانه مجلس آرمانىِبهارستانى پنجاه و هفتسالهاش (1330ـ1387ش) كناره گرفت. خون دلها خورده بود تا گلى حاصل كرده بود. ناگهان سيل فنا نقش املش را باطل كرد و كارش را مشكل. بارش افتاد امّا مددى نرسيد، چندانكه حافظ خواسته بود. گرچه همچون برادرش عبدالهادى و برادران مادرش شادروانان مرتضى و مهدى حائرى يزدى، نسب از شيخ عبدالكريم حائرى يزدى پايهگذار مدارس علميه قم در روزگار پهلوى اوّل مىبرد و به روزگار جوانى درجه اجتهادش داده بودند، اين همه مؤثر نيفتاد. هنگام خزانش فرارسيده بود. خيزيدند و خزاريدند. همچون طاووس بهارىِ منوچهرى دامغانى گفته پرّش ببريدند و به كنجى بفكندند. امّا با اين همه باد خنكى از جانب خوارزم نوزيد.
- به باورم آن آشيان جنّتمكان ديگر جز ويرانهاى براى بومان نبود. بهشت دايرى، كوير بايرى شد. شيرازه اوراق دفتر خوشِ خطّىام گسست. ديرزمانى كه گذشت چهره فروريخته، چشمان نوميد، خاطر رنجيده و حزن مظلومانهاش را به چشم نگريستم. ديدم كه جانش رفته بود، آن دل كه با خود داشته بود با كاروانش رفته بود. بارها در خلوتم در اندوهش و براى همدردى با اندوهش گريستهام. افسوس كارى از دستم برنمىآمد، چندانكه امروز هم بر نمىآيد. حس مىكردم همچون دختركان روزگار پيش از پيامبر ـدرود خدا و فرشتگان و باورداران بر او بادـ به بىگناهى زنده به گور شده است. از مصاديق باى ذنب قتلت شد، مثل قائممقام فراهانى در باغ نگارستان و اميركبير در فين كاشان.
- كوشيدم همان سال فريادِ خاموشش را از طريق مطبوعات منعكس كنم. شمارىشان كه مىپنداشتم دردِ فرهنگ و دانش دارند. اشتباه مىكردم. ديدم مطبوع طبعشان نيست. به اين و آن كسان سرك كشيدم تا واگويه گلايهاى نوشته شود. سكوت محض بود و توصيه به خاموشىام. مىخواستم كارى كنم. او را استادم مىدانستم كه سالها از او آموزههاى بسيار آموخته بودم.
- پس مىنويسم تا آيندگان بدانند اين ملك، ماتمكده شيفتگان دانش است. فقط ثروت نيست كه مصادره مىشود كه آزمودهها، پيشينهها، احترام و حرمت استادانه، شهرت نيك و نامهاى زيبا نيز به يغما مىرود.
- اكنون از آخرين ديدارم يك روز بيش نگذشته است. داغ تازهام را با خوانندگان تقسيم مىكنم. بار ديگر باور كردهام ايران گورستان آرزوهاست كه به تعبير علىقلى مسلخگاه نخبههاست. به تفسير سعدى شيرازى سنگها را بستهاند و سگها را گشودهاند. ديدار حائرى سبب شد بار ديگر صفى از دلشكستگان چونان فردوسى و حافظ را در ذهنم مرور كنم.
- امّا باور دارم نامش بر صفحه تاريخ تحقيق اين سرزمين و دستكم در سينه حقشناسان مىماند كه گرچه در زمان حيات اينان به قول حافظ شيرازى يارى نمىپرسد دوستى را كى آخر آمد و دوستداران را چه شده است؟ به تعبير پروين اعتصامى گرچه حائرى جز بدعهدى ايام نديد، هر چه خواهى سخنش شيرين است، محضرش هم و اشكها و لبخندهايش و ژرفاى خندههايش.
- به راستى گوهرِ حقيقت جز در پذيرش رنج و تلخكامى و پايايى در دستان آدمى نخواهد آمد. بايد باور كرد گنج راستين، اين جهانى و جسمانى نيست. ناجسمانى و آن جهانى است. برونپوستى نيست. زيرپوستى است. به تعبير افلاطون لذّتْ مزدى است كه بابتِ كوشيدن به آدمى داده مىشود. اندرز زيبايى كه سالها پيش در دو نوبت از زبان استاد عبدالحسين حائرى در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى شنيدم. اين جمله حكيمانه زيبا چنان از دلش برآمده و باورش كرده بود كه از ذهنم بيرون نمىرود. بر دلم نشست و باورش كردم.
- استاد عبدالحسين حائرى نكته تأمّلپذيرى را مطرح كردهاند كه شايسته دقّت و البتّه دريغخوارى است: تمدّن اسلامى بايد به نقطهاى بازگردد كه در سال 440ه ابوريحان بيرونى قلم را بر زمين نهاده است. يكى از اين شواهد آن است كه دانشمندان بزرگ مانند فخر رازى و قطبالدّين شيرازى و ابننفيس آثار بزرگ طبّى چون الحاوى فى الطّب، معالجات بقراطيّه، كامل الصّناعة فى الطّب و قانون فى الطّب پديد نياوردهاند و در كارنامه تاريخ پزشكى ايران و اسلام شارح قانون ماندهاند.