میان سببهای گوناگون منتهی به ویرانی تمدنهای بزرگ چه همراستایی شگفتی یافته می شود که تمامی زمین و زمان به دست هم می دهند تا چرخه تصاعدی که عیسی مسیح (ع) گفته بوده تحقق یابد که هر کسی چیزی افزونه دارد باز هم به او داده خواهد شد و اگر چیزی کم دارد همان اندک نیز از او گرفته خواهد شد. پنداری به تقریب تندرستی و بهداشت و ایمنی و آرامش و ارزانی و فراوانی و خوش سالی و راستکاری و مهربانی و دادگری و خرد ناب و همدلی همه با هم حلقه های یک زنجیره هستند. شگفت است این اتفاق در زمانه پادشاهان و دولتهای عظیم تاریخ اتفاق افتاده است. هم از این رو هیچگاه امثال خسرو انوشیروان ساسانی با تفکر مزدک گونه برابرخواهانه تصنعی سر سازگاری ندارند. طاعون گروههای افراطی اسلامی نما آن روی سکه توتالیتاریسم استالینی است. اینکه اجزای متصاد نمی توانند کنار هم جمع باشند. فرق است میان عدالت و اباحه گری که مرزی سخت مویین و ظریف با هم دارند. چندانکه بخشندگی همان ورشکستگی و از دست دادن تمامی داشته ها نیست. چندانکه حکمت نیز خوانش و نوشتن و پژوهش مکتوبات نیست. این تفکر نقطه مقابل مرام فراماسونری و مکاتب لیبرالیسم و دموکراتیک و مارکسیسم می نماید که هماره در سطح جهان طنین است که در نام حقوق بشر و برای عدالت و برابری تجلی کرده است.
نگارنده این سطور نیز به سختی باور می کرد. در آغاز انقلاب ایران نیز فریادهای ضد امپیریالیستی بلند بود. اما گذشت زمان و حقایق تاریخی از جمله دوره حکمرانی استالین و مائو و کشورهایی همچون کره شمالی و اوضاع کوبا و نیز ظهور گروههای افراطی تندروی داعش و طالبان و القاعده و همانندانشان خاصه در آسیا و آفریقا دیدگاه پیامبر مسیحیان را تایید کردند. استبداد و تحمیق و فقر و افسردگی و دروغ و نفاق در گذر زمان به شکل تصاعدی رشد و شوربختانه در هم تنیده می شود. اروپای قرون پیشین به سبب همین تصاعد ستمگری و تاراج و استبدادش در کشورهای مستعمراتی بود که طعم تلخ دو جنگ جهانی را چشید.
این همه گفته شد تا مخاطبان به حافظه شخصی و کتابهای تاریخ بازگشتی داشته باشند تا روزگار برآمدن و فروپاشی فراعنه و آشوریان و رومیان و یونانیان و از جمله ایرانیان را در دوران هخامنشی و ساسانی بازبینی کنند. تو گویی جهان همچون فصول سال است که همه پدیده های گرما یا سرما یا رطوبت و خشکی با هم همراه می شود که البته در هر اقلیمی مختصات خودش را دارد. اینک که زمین دو جنگ جهانی گرم و نوع سردش را پشت سر گذاشته بار دیگر آکنده از ناایمنی و جنگ شده است. لایه اوزون سوراخ شده است. منابع آبی کاسته شده است. یخهای قطبی به سبب گرمای زمین در حال ذوب شدن هستند. حیات وحش در حال انقراض است. خانواده ها دچار فروپاشی شده اند. باورهای اخلاقی سستی پذیرفته است. مشابه این اتفاق در سده هشتم نیز افتاده بوده است. برآمدن مغول و نابودی شهرها و آدمها و در تداومش سقوط اخلاقی و هنری و عملی و نیز طاعون و تیمور گورکانی و سرانجام برآمدن اروپاییان از قرن پانزدهم و بردگی محترمانه شرق تا این زمان امتداد یافته است. روایت تاریخی زیرین تشابه شگفت میان طاعون و کارنامه گروههای افراطی امروزی را در کشورهای مسلمان نشان می دهد.
پیش از این یک نوبت در تیرماه 1395 یادداشتی از پایان یک نسخه خطی درباره طاعون شهر قیصریه در ترکیه امروزی به سال 748هـ به دست داده شد. شاید بسیاری اهل تحقیق و از جمله پزشکان و مورخان تاریخ طب ندانند که یکی از مهمترین سالهای طاعون کشی که از 742هـ در ناحیه چین امروزی شروع شده بوده در این سالها اتفاق می افتد.
نگارنده این سطور همچون بسیاری پژوهشگران که به چرایی فروافتادن مشرق زمینیان از بلندای عزت و فروافتادن زیر دست اروپاییان دل مشغول بوده بر این باور است که این گونه حوادث که در یادکرد زیرین آمده از مهمترین عوامل فروپاشی تمدن شرق و از جمله اسلام و ایران بوده است. دور نیست برآمدن تیمور گورکانی خاصه که از کش سمرقند برآمده بوده همین نکته باشد که در سن شش سالگی او این طاعون در ختا اتفاق افتاده بوده است. احتمالاً منطقه سمرقند از این بلیه دور بوده تا تیمور گورکانی این وقایع را ببیند و شرایط را برای کار خود در فرایند کشورگشایی آماده سازد.
در دائرةالمعارف نامه دانشوران ناصری مؤلف مدخل «ابنوردى عمر بن محمد بن ابىالفوارس القاضى الاجل الامام الفقيه الاديب الشاعر زينالدين بن الوردى المعرى الشافعى» احوال او را به دست داده است. از عجایب اینکه این شخص در باره طاعون رساله ای نوشته بوده و پس از پایان آن خود از این بیماری جان می دهد. با آنکه در آغاز شهر معره زادگاه ابوالعلای معری در سوریه به این طاعون مصون بوده اما سرانجام این مؤلف نیز در این راه جان میدهد. نکته درنگپذیر اینکه جای جای در این سرگذشت ستم پادشاهان و تأثیر آن بر پیدایش این عارضه یاد شده است.
یکی از طنزها درباره شهر معره همین بوده که چون حاکم شهر و وزیر او به مردم ستم روا میداشتهاند همین کارشان را معادل طاعون برشمرده بودهاند. طاعون پژوهی یکی از مباحث مهم و سخت عبرت آموز برای امروزیان است. شاید بتوان گفت آنچه که در زیر به دست داده می شود سخت شبیه وقایعی است که امروزه در آتش فتنه سوریه و عراق و یمن و افغانستان و پاکستان دیده میشود که کشتاری سخت بیرحمانه از کودک تا سال خورده است و تشنگی و گرسنگی و فقر و آوارگی. این است وقایع تکان دهنده سالهای 742ـ749هـ:
«در تاريخ روضالمناظر در حوادث سال مذكور مىگويد در اين سال وبايى عظيم در مصر و شام و غالب بلاد جز معرّه روى داد، و در اين باب ابنالوردى اشاره كرده :
ارى المعرة عينا زانها حور لكن حاجبها بالحور مقرون
ماذا الّذي يصنع الطاعون في بلد في كل حين له بالحور طاعون
حاصل معنى آنكه معرّه به علّت سلامتش از مرض طاعون بدان چشم ماند كه به شدّت صواب زينت يافته ولى اطراف و حوالى آن را مرض طاعون فرا گرفته. آيا چگونه طاعون داخل معره شود؟ و حال آنكه همواره مردمانش به بليّت ظلم كه خود به مثابه طاعون است گرفتار باشند؟ از اتّفاق آنكه، خود در آخر همين طاعون، هفدهم ذىالحجه از سال مذكور به طاعون وفات يافت.
و طاعون مذكور از غرايب بليّات و داهيه عظمى بوده كه در اسلام واقع شده، موجب فناى نفوس غير متناهى از انسان و حيوان گرديده. از صدر اسلام تاكنون كه تاريخ هجرت نبوى به يك هزار و دويست و نود و هفت رسيده در كتب تواريخ چنين وبايى به نظر نرسيده و از مورخين آن زمان را كه در ضبط و ثبت اين گونه حوادث عنايت و اهتمام است، نظير اين حادثه در تاريخ خويش ضبط ننمودهاند.
الحق از غرايب اتفاقات و نوادر سانحات به شمار رود و چون شرح كيفيت اين سانحه و اطلاع بدين واقعه شگفت شنونده را خالى از فايدت نبود لاجرم كيفيت آن حادثه را بر ترجمت احوال ابنالوردى تذييل آورديم و در اين باب آن عبارات كه در ترجمت تاريخ مصر در حوادث سال هفتصد و چهل و نه ثبت افتاده به عينها نقل كنيم.
گويد در سال مذكور در مصر و شام ويرانى به حدّ كمال رسيد، چه امير و وزير هر دو ظالم بودند و ملك اختيارى نداشت، معهذا وباى در آن سال در آن ولايت پيدا شده بود كه هرگز مثل آن طاعونى نشان ندادهاند.
ابتداى اين وباء در اواخر سال هفتصد و چهل و هشت بود. چون ماه محرم هفتصد و چهل و نه درآمد زياد شد تا ذيقعده اين سال امتداد يافت. و در قاهره مصر به وقت طغيان اين مرض در ماه شعبان و رمضان هر روزه ده هزار و پانزده هزار كس فوت مىشدند و كار از غسل و تكفين و تدفين در گذشت. سى و چهل كس را در يك گور مىافكندند و عجيبتر اينكه اين مرض در جميع بلاد دنيا به پا شده بود شرقآ و غربآ جنوبآ و شمالا و هيچ جاندار را از اين بلا خلاصى نبود و خواه انسان و خواه حيوان خواه مرغ و خواه ماهى.
و اول مرتبه در اقليم اول كه در تصرف قاآن و داخل مملكت خُتا بود پيدا شد. اهل آن ولايت بأجمعهم هلاك شدند. و شدت اين مرض در آن ملك به مرتبهاى رسيد كه بسيارى سوار بر پشت اسبان جان دادند و فرصت فرود آمدن نمىشد. اسبان و انواع جانوران آن ولايت هلاك شدند و مردها بر روى زمين افتاده بودند و بعد از تعفّن، بوى بد ايشان همراه باد شده. به هر ولايت كه رسيد از ولايات خُتاى مردم آن ولايت بالتمام تلف شدند، چه به مجرد اينكه آن باد به جاندارى مىوزيد فورآ هلاك مىكرد.
قاآن و اولادش تمامآ هلاك شدند كسى نماند كه لايق حكومت آن ولايت باشد و در آن ولايت آن قدر مردم هلاك شدند كه جز علّامالغيوب را كسى اطلاع بر شماره ايشان ممكن نبود و اين واقعه در سنه اثنى و اربعين و سبعمائه بود.
پس از آنجا به بلاد مشرق سرايت كرده و از آنجا به استنبول و از استنبول به روم و از روم به انطاكيه سرايت كرد و هيچكس از آن بليّت جان به سلامت نبرد. بعضى مردم اراده نمودند كه از انطاكيه فرار نمايند ولى گريزگاه نبود. چه اطراف و جوانب را فرو گرفته بود. هر كس از شهر بيرون مىرفت در لحظهاى مىمرد و از آنجا به جبال قرمان سرايت كرد. آدم و استر و شتر و گاو و خر تمامآ تلف شدند و در هر موضع كه هفتاد يا هشتاد كس بودند يك تن باقى نماند.
پس در خُتا بارانى باريد كه هرگز مانند آن نديده بودند اسبان و گوسفندان و شتران و گاوان و ديگر حيوانات در آن باران بالتمام مردند. بعد از تعفن حيوانات، آدميان و وحش و طير نيز هلاك شدند چنانكه بلاد ختا خالى شد و شانزده پادشاه در مدت سه ماه هلاك شدند.
و از چين به هند سرايت كرد و در هندوستان نيز جمعى كثير هلاك شدند.
پس از آن در بغداد ظاهر گشت. علامتش آنكه صبح آدمى روى خود را ورم كرده مىيافت، چون دست بر روى خود مىنهاد در لحظه هلاك مىشد.
بعد از آن در حلب پيدا شد. پس از آن در شام و بلاد ماردين و جميع دياربكر و تبريز بروز نمود. در صفد و قدس و كرك و سواحل و ماردينه آن چنان شدت كرد كه جاندار از انسان و حيوان نماند، چنانكه در هيچ شهر دو جاندار نبود و در قدس به جز پيرزنى نماند و در غزّه شخصى بيست گاو به صحرا مىبرد. تا رسيدن به صحرا يك يك افتاده، جان مىدادند و صاحب گاوها تنها به شهر آمد همين كه به آبادى رسيد او نيز بمرد.
گويند شش دزد به خانهاى در آمدند و اسباب خانه را جمع كردند كه بيرون برند هر شش تن يك بار بمردند. و بعضى مردم آن ولايت بگريختند و غزّه مطلقآ خالى شد و مردم شهر قاطبه مردند مگر حاكم و دو غلام و پيرزنى.
و بعد از آن در ولايت فرنگ اين مرض شايع شد. اوّل در حيوانات، بعد از آن در اطفال، پس از آن عام شد و اهل قبرس چون ملاحظه اين حال نمودند جميع مسلمانان را كه در ولايت ايشان بود، خواه به اسيرى و خواه به علّت ديگر به قتل آوردند از براى آنكه مبادا چون اهل قبرسى تمامآ هلاك شوند، مسلمانى زنده بماند و ولايات به تصرف او درآيد و شبى بادى وزيد لرزيد لرزه عظيمى واقع شد دريا به شورش درآمده هر كس كه در دريا بود خواه بسته و خواه گشاده بالتمام غرق شدند و اهل قبرس را يقين شد كه قيامت قائم شده.
و يك هفته وبا در قدس بود مردمان آنجا حيران شده بودند كه چه مىبايد كرد. و سه كس از پادشاهان ايشان در اين هفته هلاك شدند.
پادشاه چهارم با جمعى كثير در كشتىها سوار شده به جزيرهاى كه در آن نزديكى بود اراده رفتن نمود. اكثر مردم آن كشتى هلاك شدند و معدودى قليل به آن جزيره رسيدند و ايشان نيز در آن جزيره بمردند. در خلال آن حال كشتى تجار و سوداگران به آن جزيره رسيد. تمامت ايشان نيز تلف شدند، مگر سيزده نفر كه به قبرس روانه شدند. از آنها هم چهار كس به قبرس رسيدند مابقى مردند و اين چهار تن آنجا جاندارى نديدند.
به طرابلس درآمدند و اين اخبار به مردم آنجا گفته هر چهار جان دادند و بعد از آن كشتيها كه به ولايت فرنگ عبور مىكردند از اصناف و امتعه آنچه مىخواستند برداشتند چه اكثر مردم مرده و اگر احيانآ زنده بودند مضايقت نمىكرد و ايشان مردهها را به دريا مىريختند و عنوان مردم فرنگ اين بود كه بادى از دريا مىوزيد و به هر كه مىرسيد سرش به زمين مىزد هلاك مىشد و چند كشتى در اين وقت به اسكندريه در آمد كه در آن كشتىها چهار نفر و يك غلام از اهل كشتى زنده بودند.
و در تمامت اندلس نيز اين وبا شيوع يافت و اعراب افريقيه چون بر مردم فرنگ كه نزديك ايشان بودند شنيدند جمعى كثير به طمع مال به آن ولايت رفتند كه آنچه توانند به ولايت خود آورند. چون به آنجا رسيدند و باد آن ولايت بر ايشان وزيد اكثر بر پشت اسب هلاك شدند و هيچكس نبود كه اموال ايشان ضبط نمايد و در گوسفندان نيز سرايت كرد، چنانكه گوسفندى را ذبح مىكردند گوشت او سياه و متفعن به نظر مىآمد و تمام مواشى ايشان به يك قلم مرد.
و در رقّه نيز اين حالت پيدا شده، به رقه كشتى از سوداگران آمد و مرغان بسيار در آن كشتى نشسته بودند و چون مردم نزديك رفتند كه ملاحظه آن مرغان نمايند معلوم شد كه تمام مرد كشتى كردهاند و آن مرغان به گوشت خوردن به كشتى در آمدهاند و از مرغان نيز بسيارى در كشتى مردهاند.
و از رقه به بحيره سرايت كرد و در بحيره شكار ماهى كه مدار مردم مصر بر آن بود به واسطه هلاك صيادان بر طرف شد. چه هر صيادى كه به كشتى سوار شده ميان دريا مىرفت بعضى در كشتى مىمردند و بعضى كه ماهى به خانه مىآوردند در خانه هلاك مىشدند و گوشت ماهيان تمام متعفن بود.
و از آنجا به بلاد غربى مصر آمد و مردم آن ولايت چنان مردند كه زراعت مطلقآ برطرف شد و مؤذنان بر بالاى منارهها آمدند و مردند و مردم در مسجد به وقت نماز تمامآ مردند و سگان در مسجد به خوردن گوشت مردهها در آمدند و بعد از آن در مصر پيدا شد و به غايت عظيم شد.
و مردم شهر بيرون رفته سرها برهنه كردند و به تضرع و زارى رفع آن بليّت التماس مىنمودند. پيشنماز ايشان هنوز دستش به دعا بلند فرود نيامده، هلاك شد و آن مردم متفرّق شدند و بعد از آن آن مرض بيشتر شد و حالت ايشان بدين نهج بود كه مرد حرارتى در نفس خود احساس مىكرد و خون قى كرده مىمرد و بعد از او مردم آن خانه يكى پس از ديگرى هلاك مىشدند تا تمام شدند.
و در ماه شوال كار از حدّ گذشت و تعداد مردهها از شماره بيرون رفت و قاهره خالى شد و از اين طرف شهر به آن طرف رفته مىشد و هيچ جاندار به نظر نمىآمد و اگر آواز زندهاى به گوش مىرسيد آواز ناله يا گريه بود و از اسباب و اموال بر روى هم ريخته بود و كسى نبود كه بردارد. عدد مردگان در اين شوال يك روز بيست هزار رسيد و آنچه جنازه به شماره آمده در اين طاعون در قاهره مصر نهصد هزار كس بود سواى مردگان بىگور.
و اجرت گور يكى پنجاه مثقال نقره بود و مردهشوى به وقت غسل ميت در لحظه مىمرد و گوركن در گور جان مىداد و مؤذنان تمام بمردند مگر دو سه نفر و بسيار بود كه در يك روز كه ميراث به شش و هفت كس منتقل مىگشت.
و در بلاد صعيد در صحرا مرغان و جانوران افتاده بودند. در باب اين وبا شاعران عرب اشعارى به نظم آوردهاند».