1 – بنا به نوشته خواجه نظامالملک در کتاب سیاست نامه خسرو انوشیروان، مزدک و پیروانش را که در روزگار پدرش قدرتی یافته بودند به ترفندی گرفت و به معنی دقیق کلمه سرنگون یعنی به شکل عمودی در چاههایی پیشاپیش کنده شد زنده زنده در گور کرد. زیرا به درستی باور کرده بود که قانون طبیعت و روابط انسانی با شعار همه چیز برای همه کس و فریاد برابری – برادریخواهی مزدک از هم گسسته خواهد شد. چندانکه در برخی مقالات دیگر هم در این مجموعه یاد شده سید جمالالدین اسدآبادی در رساله نیچریه فلسفههای ناتورالیستی و از جمله حکومتهای برابریخواه مادیگرایانه و نبودن پادشاهی برای بازدارندگی گمراهیهای جامعه همچون نظامهای جمهوری را به درستی سبب فساد و نابودی ملتها نامیده بود.
2- من هم در روزگار نوجوانی همچون بسیاری ایرانیان پر شور، شیفته این شعارگونههای با شکوه بودم. اما گذشت زمان و دیدن سرنوشت کشورهای کمونیستی یعنی بلوک شرق تابع شوروی همچون اروپای شرقی و کره شمالی و کوبا و ونزوئلا و سوریه و خود مردمان روسیه بطلان نظریه مزدک تا مارکس و لنین و استالین را برایم قطعی کرد. راست آن است که بدی بد است ولو از ناشاه باشد و نیکوکاری خوب است ولو از شاه باشد. فریادخواهی آسمانرسان برای دادخواهی عموم خلق بسیار مقبول است اما همچون قلعه حیوانات نوشته جورج اورول، اغوای عوام برای شورش و عصیان در برابر ستم ولی برای سوار شدن بر دوش مردمان نکوهیده است. ساده اینکه متولیان انقلابات چپگرایانه، دردشان رنج خلق نیست بلکه مشکلشان این است میخواهند شاهانه زندگی کنند. اما چون به تنهایی همچون نادرشاه افشار قدرت کاملی ندارند حکومتی را به شکل کاملا اشتراکی تشکیل میدهند که همچون ازدواج اشتراکی یا جماع دگرجنسی و همجنسگرایانه دستهجمعی فسادآور است. زیرا صندوق ثروت همگانی همچون تن زنی است که باید رسما به عقد فقط یک نفر آن هم خردمند و معتمد در آید. به باورم تمثیل پادشاهی نسبت به ناپادشاهی همچون رابطه زناشویی مشروع فرزندآورانه نسبت به همجنسگرایی نامشروع است که مرتکبان عمل اخیر عملا مستعمره زنان و مردانی هستند که فرزند میپرورند. فروپاشی نهایی شوروی و اقمارش به معنی همان پیری نهایی همجنسگرایان عرضه سیاست شد که دیگر نسلی از آنها باقی نماند. تاریخ مستعمرات روسیه پساتزار نشان داد این کشورها به قول فلاسفه بالفعل مخنثهای اربابان کرملین بودند و سرانجام به میانجی روسیه پسافرارسیدن پسازمستان صحنه سیاست جهانی روسیاه شدند.
3- چند دهه است ایرانیان امروزی هماره سقوط دائمی نرخ ریال نسبت به طلا و ارزهای معتبر را به تقریب همانند یک قانون علمی پذیرفتهاند. اما آنچه برای همه مهم است و به چشم میبینند اینکه از دست رفتن ارزش واحد پولی ریالیشان باز پس راندنی نیست یعنی نمیتوانند جلویش را بگیرند چه رسد به ارزشهایی که از چشمها پنهان شده است. یادمان باشد اگر ارزش ریال ایران طی چهل و سه گذشته نسبت به سکه طلا یک سی هزارم و نسبت به دلار و پوند و ریال عربستان سعودی و ین ژاپن به حدود یک سه هزار و ششصدم رسیده درباره بقیه مختصات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اخلاقیمان قطعا اوضاعمان از این بهتر نیست. یعنی فیالمثل اگر بخواهیم پاسخی به پرسش سهراب سپهری در سال 1343ش بدهیم که در شعر صدای پای آب پرسیده بود دل خوش سیری چند؟ باید گفت اکنون که در قلمرو سکه طلا نسبت به آن سال حدود یکصد هزار برابر شده مفهومش این است در بهترین حالت، جمع دل خوش یکصد هزار نفر امروزی معادل یک نفر در سال 1343ش است. نیز اگر باور دینی و اعتماد به دیگران در هر کس صد در صد بوده اکنون به یک هزارم درصد رسیده است. مثلا اگر در آن سال یکصد هزار مرد خدا یافته میشد امروز حداکثر یک نفر است. وارونهوار و شوربختانه باید گفت ضرایب منفی نیز این چنین است. برای نمونه نسبت شمارگان دروغ و دزدی روزانه و سالانه آن زمان باید اکنون صد هزار برابر شده باشد. این همان فروپاشی اجتماعی و علمی و اخلاقی و ایمانی است که آثار مخرب آن همچون ویروس کرونا نفوس مجرده یعنی روان آدمها را در نهان کشته است و باز هم میکشد. از دست رفتن حس هویت و یورش سپاه افسردگی و غم بر دلهاست که سبب افزایش خودکشی و طلاق و مهاجرت و عصیان یا بیتفاوتی اغلب اعضای خانوادهها نسبت به یکدیگر است. زیرا خانه سرزمینی مشترک همه مردم به حکم نبودن یک مرد غیرتمند یگانه نادروار به روسپیخانهای بدل شده که دیگر جز بدنامی و فقر چیزی نمانده است.
4 – از آنجا که خوشبختانه بخت آن را داشتهام به حکم زاده شدن در دهه چهل شمسی، زندگی در شهری کویری، در محلهای قدیمی و در دورهای به حکم زراعت گسترده پدرم در فراهان اراک و از سوی دیگر به حکم بر آمدن از خاندانی دوازدهقرنزیسته از سال ورود محمد بن موسی مبرقع به قم در 256 قمری که فرزندزادگانش در شعاع کمتر از یک هزار متری زیستگاه و گورگاهش ساکن بودهاند زاده و بالیده شدهام منطقا شماری از باورهای پیشین قوم ایرانی در ذهنم نقش بسته است که چهارچوب زندگی و جهانبینی سادهزیستبنیان آنها را نیز منعکس میکند .
5- سالها پیش و البته پس از همسنجی مقاطع زمانی گوناگون و تجربه زندگی در بافتهای مختلف شهری – روستایی و همنشینی با طبقات مختلف اجتماع به ویژه ارتباط پیوسته با مشهورین به علم و فلسفه و نویسندگی در ایران یا خارج کشور، آغاز به تدوین یادداشتهایی با عنوان ارزشهای فراموش شده کردم. البته طی این سالها کوشیده بودم کمابیش در زندگی و عمر خویش بدان باورمند و پایبند باشم. بختی بلند نصیبم شده بود مرشدانی از بهینهترین آنها همچون سید علی اکبر برقعی، عبدالحسین زرینکوب، سید احمد رضوی برقعی، هوشنگ اعلم، عبدالحسین حائری، علی اکبر بهرمان، غلامحسین ابراهیمی دینانی، کاظم مهرداد، محمد رضا شفیعی کدکنی، مسعود یغمایی و کاظم برگنیسی فراسوی راهم باشد. اکنون به شماری از آن ارزشها اشاره میکنم امیدوارم اندکی به بهبود بخشی بسیار کوچک اوضاع بحرانی امروزی مردم کمک کند خاصه نسلهای جوان از آن درس بگیرند.
6- شادروان دکتر هوشنگ اعلم (1307-1386م) در دهه بیست شمسی در دو رشته در دانشگاه تهران شاگرد اول شده بود. در دهه سی در دانشگاه میشیگان در دو رشته کارشناسی ارشد گرفته بود. در دهه چهل نیز در چهار رشته علوم انسانی از دانشگاه هاروارد آمریکا تحصیل کرده بود. بسیاردان و پر خرد و آزاده و راستپندار و راست گفتار/نوشتار و راست کردار بود. صراحتی ناب داشت. نگاه تیزبین و ذهن نقاد نکتهسنج و شهد شیرین کلام با ملاحت طبع مدام با هم داشت. از سال حدود 1374ش بخت دوستی و شاگردیاش نصیبم شده بود. در مقالهای در سال 1336ش که به وقت اقامت در آمریکا نوشته بود برآیند نظام آموزش و پرورش ایران آن زمان را بیرون دادن علفهای هرز توصیف کرده بود. یعنی آثار مخرب تربیتی دبستانها و مدارس را به دست داده بود. همو در سالهای پایانی عمر به درستی میگفت دلش برای کودکان مدارس ایران میسوزد. در نگاه او همه ساله صدهزار سرشت پاک در میان اجتماع خاصه نظام آموزشی کشور به جای گل و گیاه و درخت مثمر به هرزهواره و خارواره بدل میشوند. حدسش درست بود و حدود دو دهه بعد به قول معروف متحقق شد. به باورم او بسیار محترمانه به جای جانورگونگی و ددمنشی، تعبیر علفهای هرز به کار برده بود. نوک پیکان انتقادش به سوی اغلب مدعیان دانش و فلسفه حتی در دانشگاه و فرهنگستان و مراکز علمی دائرهالمعارفی بود که به ناحق و به نادرستی الگوی دانش و منش و پژوهش ایرانیان و سبب انحراف ذهنی آنان شدهاند. گاه در صحبتهای دوستانه از سر تاسف و تکان دادن سر و خندهای تلخ و گاه با نگاه عاقل اندر سفیه میگفت استاد ندیدهاید. اگر استادان دانشگاههای آمریکا را دیده بودید به من استاد نمیگفتید. مقصودش اینکه در ایران استاد به معنی دقیق آکادمیک بینالمللی آن بسیار نادر است. راست میگفت زیرا به حکم الناس علی دین ملوکهم به جز وضع اسفبار کیفیت تحقیقات و علم در ایران طی چند دهه گذشته، همینان روشنفرکنما و متعهدنما و دانشجویان زیردستشان نتوانستند قوه تشخیص درست از نادرست شرایط جهانی را داشته باشند و در تندبادهای سهمگین ارکان جامعه از جمله اقتصاد و اخلاق فرو ریخت. همراستایی نیک و بد در همه ابعاد با هم اتفاق می افتد.از جمله یک بار که به او گفتم شنیدهام آن ماری شیمل آلمانیتبار – استاد دانشگاه هاروارد- چهارده زبان میدانسته خیره خیره در چشمم نگریست و گفت بیست و پنج زبان. نمیدانم اگر اعلم روزگار ما را در علم و تربیت میدید چه میگفت. اکنون برخی ارزشهای از دست رفته یاد میشود. اگر بخت یار بوده باشد شاید در مقالههای دیگری در آینده این یادداشتها ادامه یابد:
یکم – در خیابان و کوچه فرزند پشت سر پدر راه میرفت. بر او سبقت نمیگرفت.
دوم – کسی جلوی پدر و مادر پاهایش را دراز نمیکرد. فرزندان دست و پایشان را جلوی آنها جمع میکردند.
سوم- ازدواج باید با رعایت قانون قلبی و رسمی رضایت والدین بوده باشد.
چهارم – در حضور پدر مصرف دخانیات بیشرمی شمرده میشد.
پنجم – بلند کردن صدای خود برای والدین خطر عاق را به همراه داشت. بسیاری کسان از خواص و عوام از عواقب عقوبت آن میهراسیدند.
ششم- خیره خیره شدن در چشم آنها سخت زشت شمرده میشد. نگارنده این سطور به یاد ندارد یک بار چنین کرده باشد. اگر چشمم در چشم پدرم میافتاد بیدرنگ میدزیدم.
هفتم – در کوچه پس کوچههای محلهها از جمله سیدان قم همه روزه از کودکان در بازیهای مختلف یک جمله مشترک شنیده میشد دروغگو دشمن خداست. دروغ و دروغگو منفور بود. دریغا دیگر بزرگسالان سالخورده و پیشوای اخلاقی و دینی خلق در سطوح بالای جامعه از دروغ گفتن علنی و صریح چشم در چشم مخاطبان شرم ندارند. اکنون دروغگویی همچون یک رشته علمی به یک تخصص و فوق تخصص تبدیل شده که به باورم باید دانشگاه علوم دروغ در ایران تاسیس شود. زیرا برخی به سبب ممارست در رشته خاصی از دروغگویی بسیار پیشرفت کردهاند. به محتویات دادههای دروغ بسیار متنوع نامهای مختلفی داده شده است: مدیر موفق، پلکان ترقی، رمز موفقیت، بدانم به کاری، سیاست داشتن، شم اقتصادی، زرنگی، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن، روابط عمومی قوی داشتن، بر موج سوار بودن، سوراخ دعا را پیدا کردن، مردمداری، بند و بست کردن، آشنا داشتن، حق خود را گرفتن، تشخص، آداب معاشرت، مجلس آراء، پشت خود را بستن، مصلحتاندیشی، راه و چاه را بلد بودن، بیزینسمن بودن، خلاق، هنرمند، رماننویس، فیلم، سریال، تبلیغات، رسانه، شوخی، آبروداری، تجدد، شیکی و جز آن. ویروس آن همچون یک موج قطعا به کودکان سرایت کرده و باز هم خواهد کرد و سیر انحطاط تصاعدی شده و خواهد شد.
هشتم – به عنوان یک قانون باید کوچکترها اول و مقدم بر بزرگترها در سلام کردن پیشدستی کنند.
نهم- اسراف ولو در ابعاد بسیارکوچک زشت و گناه کبیره شمرده میشد. نان و برنج به سطل زباله نمیرفت. پس ماندهها یا نیمخوردهها به دست خورده شده یا برای جانوران ریخته میشد. پدر بزرگ پدریام که والدینم بیش از بیست سال در یک خانه با آنها زندگی میکردند پس از تمام شدن غذا تمامی نانهای خرد شده و دانههای برنج را گوشهای جمع میکرد و میخورد. حتی یک دانه برنج روی زمین افتادن قبیح شمرده میشد. اگر کسی یک خرده نان را در اتاق یا حیاط یا در کوچه و خیابان میدید آن را بر میداشت که زیر پا نرود. شاید به همین سبب برکت بود از جمله قیمت برنج حتی نسبت به دلار بسیار ارزانتر از امروز بود یعنی هر کیلو چهل سنت یعنی دو کیلو و نیم یک دلار.
دهم – مرد است و قولش. قرارها و حرفها اعتبار داشت. گاه بدون رد و بدل شدن کاغذ به صرف اینکه کسی حرف زده بر سر تعهد خویش میایستاد. نمادش یک تار سبیل بود ولی نمیدانم چرا ریش نبود. مردانان هیمنهدار تراشیدن سبل را زنانگی میپنداشتند. بارها در کارهای اقتصادی پدر بزرگ و پدرم چنین اتفاقاتی را شاهد بودم. از جمله ازدواج والدینم که فقط عقدی شرعی شفاهی بود شصت سال دوام یافت و به طلاق نینجامید در حالیکه تا پایان عمر پدرم، نام مادرم و فرزندان در شناسنامه پدرم درج نشده بود. امروز با همه مکتوبات رسمی آمار طلاق و اختلافات به راستی مصداق کلمه وحشتناک است. پدرم در حدود سال 1335ش به وقت خواستگاری یکی از خویشاوندانش که در مغازهاش بود جملهای بر زبانش رفته بود. پدر دختر پرسیده بود داماد چه دارد؟ پدرم گفته بود فلان مغازه که مقصود مغازه ملکی خودش بود. چند سال بعد که این جوان به او مراجعه و اعلام عزم رفتن از مغازه میکند پدرم سبب را جویا میشود. آنگاه که سخنش را میشنود به یاد قولش میافتد. کلید مغازه را روی دخل گذاشته و برای همیشه از آن دکان امروزه چند میلیاردی در بازار قم صرف نظر میکند. زان پس هیچگاه ادعای مالکیت مجدد نکرد و در میان خویشاوندان هم سخنی دراین باره نگفت. در زمان مرگ پدرم، فرزند همان شخص آمد و دست خط خواست به او داده شد. درست پنجاه سال از قول شفاهی مراسم خواستگاری گذشته بود. بیآنکه بخواهم گزافهگویی کنم شهدالله در همه عمرم در ارتباطات اجتماعی – انسانی امروزی، بزرگمنشتر و دریادلتر و به معنی اخص کلمه مردتر و بلکه جوانمردتر از پدرم سید احمد رضوی برقعی ندیدهام. آنچه میبخشید در ذهن و زبانش برای همیشه میخشکید. منتی بر کسی نمیگذاشت. یادش و مراتب کمالات انسانیاش همه روزه در یاد همه کسانی است است که او را از نزدیک میشناختند خدایش بیامرزاد.
یازدهم – زن باید مطیع شوهرش باشد. با چادر سفید رفته و باید با کفن سفید بیرون بیاید.لوس کردن و جریحه کردن احساسات معنی نداشت. پدر بزرگم به گواهی مادرم اگر میپرسید که با اطلاع شوهرت به خانه من آمدهای و میگفت نه، مرا با درشکه یا تاکسی روانه خانهام میکرد. مادرم تعریف میکند حتی با گریستن من که دختری کم سن و سال بودم نظر پدرم عوض نمیشد. این در حالی بود که مشهور بود شادروان سید علی اکبربرقعی از اخلاقمدارترین و روشناندیشترین مردان روزگارش در میان خانواده و همشهریانش بوده است. چنین اقتداری از درون خانوادهها بود که ساختار خانواده مستحکم شده بود. از دل آن قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، سید جمال الدین اسدآبادی، علی اکبر دهخدا، رضا خان پهلوی، محمد مصدق، غلامرضا تختی و امثال آن بیرون میآمد که دهها سال است در خانوادهها نمونهشان پرورش نمییابد .
دوازدهم – به وقت آب خوردن کوچکتر بخصوص کودک بر بزرگتر باید مقدم داشته شود.
سیزدهم – اگر کسی چیزی میخورد باید به دیگری بدهد مخصوصا به کودکان وگرنه به تعبیر قدیمیها اگرببیند و به او ندهند جگرش/دلش آب می شود.
چهاردهم – از مهمترین برکات زندگی قدیم که میتوان رد پای آن را در فیلمفارسیها حتی نقش میگساران دید غیرت مردانه بوده چه رسد به مردمان طبقات عادی و سنتی. به باورم غیرت در دهههای پیشین عامل حفظ اقتدار خانواده و جلوگیری از طلاقهای امروزی بوده است. همچون اکسیژن هوا که دیده نمیشود ولی به تعبیر سعدی شیرازی ممد حیات و مفرح ذات است به باورم بدون غیرت جامعه میمیرد. افسوس ندارنمایی دروغین افراطی سبب بدنامی مفهوم غیرت شد. واژه غیرت همچون محیط زیست و جنگلها و دریاچه ارومیه خشکید. همچون حیات وحض منقرض شد. کسی که نسبت به هتک حرمت خانواده بیتفاوت بود بیغیرت و نامرد و دیوث نامیده میشد. رد پای آن هنوز میان ایلات لرتبار با تعببر خین یعنی خون شنیده میشود که مثلا میگویند برادر خینه. مصدق از نمادهای غیرت بود تا نفت وطنش را انگلیسیها نبرند نه اینکه دکل نفتی را بفروشد. هزینه سفرهای خارجی و دادگاههای لاهه برای ملی کردن نفت را از جیب خودش میپرداخت. غیرت بود که مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر دولت موقت به گواهی شادروان دکتر غلامعلی اخروی که در هیئت دولت او بود دیناری حقوق نگرفت بلکه پس از پایان دوران وزارتش، پول غذایی هم که طی دوره صدارتش خورده بود به حساب دولت واریز کرد. اخروی گفت ما هم به تبعیت او حقوق نمیگرفتیم. غیرت بود که ریز علی خواجوی در زمستان پیراهن خود را از تن به درآورد و آتش زد تا مسافران قطار کشته نشوند. غیرت بود که محمد حسین فهمیده نوجوان چهارده ساله در ابتدای جنگ ایران و عراق برای بازداشت نیروهای عراقی خود را به کشتن داد. امروز غیرت در ابعاد مختلف کیمیا شده است.
پانزدهم – آزردن جانوران یا بریدن درختان نکوهیده بود. مردمان بدان سخت باور داشتند. یکی از همسایگان قدیمی خانه پدر پدرم برایم گفت. روزگاری در خانه پدربزرگت درخت انجیری بود که مادر بزرگت ماری را بر آن دیده بود که میخواسته به داخل اتاقشان بیاید. پدرت تصمیم میگیرد درخت را ببرد. میگفت اهل محل جمع شدند تا مانع او شوند زیرا انجیر را درختی میدانستند که مقدس است و نامش در قرآن آمده و جانی معنوی دارد. به هر روی برای رفع ترس مادربزرگت پدرت دستور داده بود درخت انجیر و به قول قمیها انجیربونه قطع شود. این شخص تعریف کرد وقتی چند ماه بعد پدرت در نوروز 1340ش در تصادف مسر یزد – قم یگانه پسرش را در تصادف از دست داد اهل محل گفتند سببش بریدن انجیر بن بوده است. داستان ستون حنانه در روزگار پیامبر هم معروف است که هنوز هم در حرم نبوی ستونی به این نام وجود دارد. شاید این گونه باورها و احترام به طبیعت بود که برکت زندگری شده بود.
7- بر سر هم فرزند مطیع والدین خاصه پدر بود. زندگی درون خانوادهها همچون حکومت سلطنتی صدها ساله پدربنیان بود. همانند نظام ارتش هر کسی باید در برابر ما فوق خودش تسلیم باشد. شعار سوسیالیستیوار برابری و برادری معنایی نداشت که نتیجه مفاسدش در حکومتهای جمهوری در سطح جهان به دست دادنی است. سید جمالالدین اسدآبادی به درستی در رساله نیچریه نوشته جمهوری فساد ملتهاست. انگلستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس که نسبت به کشورهای اسلامی جمهوری هنوز اقتدار خود را حفظ کردهاند حکومتی پادشاهانه دارند. روسیه هم فرو پاشید زیرا حکومت تزاری از میان رفت. آلمان هم با رفتن قیصر گرفتار فروپاشی شد.
8- از شواهد برکات شیوه قدمایی دو نمونهاش اینکه دو تن از برجستهترین دانشمندان ایران قرن معاصر به مدرسه نرفتند. شادروان دکتر اعلم گفت پدرم مرا از رفتن به مدرسه منع کرد. در خانه به من درس داد. فرانسه به من آموخت. از هشت سالگی شروع به خواندن اشعار لامارتین شاعر فرانسوی به فرانسه کردم. میگفت پدرم معتقد بود نظام مدرسه روزگار رضاشاهی استعدادها را خفه می کند. این گونه بود اعلم به وقت ورود به دانشگاه از فرانسهدانی بینیاز شده بود سرانجام در یک سال1329ش در دو رشته زبان و ادبیات انگلیسی و نیز زبان و ادبیان فارسی شاگرد اول شد و لیسانس گرفت. چنین است دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی که به توصیه پدر هرگز به مدرسه دولتی نرفت. متفرقه امتحان داد. از خود ایشان شنیدم که تا رفتن به دانشگاه پشت نیمکت نشسته بوده است. همو که روز دفاع از دکتری به استخدام دانشگاه تهران درآمد. اکنون سالهاست نماد زبان و ادبیات فارسی در ایران و بلکه سطح جهان است. آنان که رفتند فرودست او شدند. این است برکت اطاعت از والدین.
9- مشهوراست در قدیم ازدواج هم تابع قانون فوق بود. یعنی پدر و مادر عروس و داماد هم تابع والدینشان بودند. از جمله پدرم برای ازدواج با مادرم که دختر عمویش به سراغ پدربزرگش میرود. او هم به قول آخوندها به پدر مادرم تکلیف میکند که باید این دو نوه با هم ازدواج کنند و گرنه عاقش خواهد کرد. عاق نشدن هم ارج و قربی داشت. سرمایه عمر و مایه عاقبت به خیری شمرده میشد. جالب اینکه بر خلاف امروزی تحصیلات پیشرفته شرط نپذیرفتن حرف پدر و مادر نبود. پدر مادرم که در زمان خودش دانشمندی برجسته بود تن به تعیین تکلیف پدری داد که تحصیلاتی بسیار اندکی داشت. چنین رویهای در میان طبقات ناروشنفکر کمابیش تا 1357ش رعایت میشد. عصیان سیاسی از آن پس به همه ارکان زندگی رخنه کرد. زان پس کمابیش فرزندان والدین و شاگردان معلم و استاد و کارمندان رییس و سربازان مافوق و بر سر هم کوچکترها بزرگترها را در ذهن به مصداق الناس علی دین ملوکهم، خائن و طاغوت و امپریالیسم و جنایتکار تصویر کردند که باید علیه آنان قیام میکردند. زندگی داخلی در نوسانی میان بهترین حالت برزخی و مردهوش و در بیشتر اوقات دوزخی شد. مملکت به خلاف خرد ناب و قانون طبیعت، هرمی شد ایستاده بر راس. اکنون پیش از فرا رسیدن رستاخیز همچنان در دوزخواره موسوم به زندگی به تحمل عذاب الیم محکوم شدهایم تا کی حکم ترخیص و عفومان صادر شود.
10- اینکه چرا باید ارزشهای درست جامعه را حفظ کرد؟ پاسخش این است ارزشهای هر قومی همانند قیمتی است که بر زمین و خانه و داشتههای خود میگذارند. مثلا اگر ایرانیان در سال 1357ش برای خرید یک دلار هفتاد و پنج ریال میپرداختند و امروز 270000 ریال به این معناست که به دست خود سرمایه ملی خویش را طی 43 سال گذشته نابود کردهاند.
11-روزی به یکی از خویشاوندان خویش که در حق پدر و حتی پس از مرگش بیمهری کرده بود گفتم پدرت مثل یک قطعه زمین است میتوانی قیمت یک میلیون تومان روی آن بگذاری یا صد میلیارد تومان. پدرش را اما ارزان فروخت. به راستی میتوانست مادی و معنوی ثروت و احترام برای خود دست و پا کند که نکرد. هم از این روست که در قرآن یاد شده اگر خوبی کنید به خودتان خوبی کردهاید. اگر بدی کنید به خودتان بدی کردهاید. نیوتن هم گفته هر عملی را عکسالعملی مساوی و در خلاف جهت.معروف است بفرما و بنشین و بتمرگ هر سه معنیاش یکی است. خردمند اولی را بر میگزیند و نادان آخری را. در عرصه روابط سیاست و اقتصاد جهانی نیز چنین است.
12- مرگ بر… هایی که دههها در ایران سر داده شد نکبت و مرگ را نصیب ملت خودمان کرد. وقتی به ناحق کشتیم جواز کشتن ناحق مردم خویش را به دیگران هم دادیم. وقتی به ناحق مصادره کردیم مصادره شدیم. وقتی بزرگانمان را خوار کردیم خوار شدیم. وقتی پرچم آتش زدیم و روی پرچمها راه رفتیم پرچم ارزش ریال و عزت و نام کشور خویش را آتش زدیم. وقتی به تمسخر و دشنامدهی دیگر کشورها روی آوردیم پس منطقی است باید پشت در سفارتخانهها و فرودگاهها وزان پس در عدم ارزش پولیمان در کشورهای دیگر برای گذران زندگی در غربت به هر خفتی تن دادیم. خوار شدیم. مسخره شدیم. دشنام و اهانت شنیدیم.
13- این همه گفته شد تا دانسته باشیم سکوت در برابر انجام بدی بدکاران سرانجام دامان خودمان را خواهد گرفت خاصه اگر ببینیم ولینعمتانمان و بزرگانمان جلوی چشمانمان تحقیر و توهین یا زندانی و تبعید و اخراج و اعدام میشوند و هیچ نمیکنیم. در این حال از چهارپایان و از جمله از سگ بیوفاتریم. زیرا تصور کنید در محل زندگی ما به دروغ به کسی تهمتی زده شود و همسایگان سکوت کنند. آنگاه بد کرده و نکرده همچون یکدیگر خواهند شد. یعنی ارزش خوب بودن از میان میرود. نسل نو یا بعدی وقتی میبیند نیکوکار و بدکار مساوی است. پس او هم عصیان میکند و بدکردار میشود. شاید به همین سبب است که زنا در قرآن یکصد تازیانه مجازات دارد و تهمت زنا هشتاد. یعنی شخص تهمتزده شده هشتاد درصد بدنامی یک مرتکب عمل واقعی زنا را به دوش خواهد کشید. پس کسی که چنین افترایی زده باید هشتاد در صد کارورز زنا را تحمل کند. شاید او هم زیان کرده است. پس اگر افتراءزننده مجازات نشود نظام ارزشی جامه فرو میپاشد.
14- پس مردمانی در جهان در هر دوران سرور دیگران خواهند بود که بر انجام عدالت دقیق یا دست کم همچون مغولان بر قانون یاسای درونقومی خویش پای میفشارند تا بیگناه مجازات نبیند و گناهکار بیگناه نموده نشود. معنی کافر به گواهی قرآن همین است. کسی که نیک و بد را میشناسد ولی انجام نمیدهد (بقره 6-16). اما مومن کسی است که باورش با کردارش همجوشی یافته است. از کودکی به اشتباه میپنداشتم نادان کسی است که نمیداند. بعدا دانستم هر دو در اندرون نیک و بد را میشناسند. اساسا فرق نادان و دانا هم همین است. هر دو میدانند ولی دانا میتواند و نادان نمیتواند. شاید به معنی دیگر نادان همچون افلیج و عقبمانده جسمانی مادرزاد یا آلزایمر گرفته و سکته کرده و پارکینسونی است. برخی به اشتباه شعر فردوسی را که توانا بود هر که دانا بود را به معنی ستایش علم دانستهاند. درست بر عکس است. مقصود این است اگر کسی ناتوان باشد نادان است. اگر تواناست داناست.