1- در ادبیات مسیحیان تمثیل زیبایی است. اینکه درخت ممنوعه آدم و حوا آگاهی/علم بوده است. عریان بودند اما نمیدانستند. میوه آن خوردند بیپوششیشان را دیدند. بهشترانده شدند. اول بار که خواندم بر دل و ذهنم نشست. بیرون نرفت که نرفت. نهالی اندک اندک درختی تناور شد. میوه بسیار چیدم. چراغ راهنمای زندگیام شد. سبب شد بدانم علم همچون ملکی شخصی است. اذن ورود میخواهد وگرنه نامش دزدی و کاری غیر قانونی است. ثروتی انبوه و قدرتی شگفت و لذتی عظیم است اما لزوما و هماره برای ما نیست. پس دستدرازی به علم ممنوعه جرم است. زندان و مجازات و حتی مرگ زودهنگام دارد.
2- در قرآن نیز از سجده نکردن فرشتگان بر آدم یاد شده است. خداوند در پاسخ آنان که آدم را خونریز و فسادگر یاد کردند گفت چیزی میدانم شما نمیدانید. راز اینکه چرا فرشتگان تسبیحگوی و تقدیسگر خداوند چیزیهایی را که خدا میداند نمیدانستند به باورم چون آگاهی قدسیت و پاکیشان را میگرفته است. اما شیطان یک علم کوتاه و ساده داشت. اینکه باور داشت از آتش است. از درگاه خداوند و بهشت رانده شد. اگر از بازی با نامها صرفنظر کنیم ماهیت کلمات وسوسه و تحریک و القائات و زیر گوش کسی خواندن و باور و علم و آگاهی و معرفت یکی است. باید به یاد داشت عطف به آنکه نادیدنیها فرمانروای دیدنیهاهستند تاثیر کلمات زیرپوستی نامکتوب و ناشفاهی بسی شگرفتر از کتابها و مجلات و روزنامهها و رسانهها و دانشگاهها و منابر و محافل است. زیرا وسوسهای پنهان همچون آتشی کوچک است که خرمنی از داشته و دانسته همه عمر میلیونها را همچون جرقه جنگ جهانی اول و دوم نابود میکند. نمونه دیگرش آتشسوزی جنگلها و یخ شدن یخهای قطبی است. دقت شود ممکن است آنکه این بلایا دامان کسی را نیز بگیرد که تقصیری هم نداشته است. ادعای ندانستن هم دلیل تبرئه نخواهد شد. یکی از برکات مرگ، تعطیل گوش و زبان و قلم است که احتمال خطاکاری و آسیب زدن به خود و دیگران را سلب میکند. فتنه عظما کمابیش هماره زیر سر زبان و قلم ناپیدا و پیدای معصومنماست.
شاید هر کس در زندگی همچون ابلیس صرفا با یک داده نادرست، زندگی خود و شاید دیگران را نابود کرد. اتفاقی که در باره هیتلر و موسولینی و امروزه در روند انقلابات سیاسی دیده میشود. یکی هم القای مبارزه با امپریالیسم و لیبرالیسم و کمونیسم ذیل نام روشنفکری است. زیر چتر این چند کلمه میلیونها نفرطی صد سال اخیر در جهان کشته و زندانی و اسیر و تبعید و یتیم و بیوه و بیخانمان شدند. خانوادههای فراوانی از هم پاشید. میلیونها نفر در روسیه خاصه سالهای اول انقلاب 1917م و زان پس حکومت استالینی و نیز دو میلیون نفر در ویتنام یا افغانستان کشته شدند. در همین دههها به دو نام دین و دینداری از سوی عالمان جاهطلب تمامیتخواه استالینسرشت ویرانیهای عظیمی در کشورهای اسلامی اتفاق افتد. اینکه در باورهای پیروان آیینهای ابراهیمی بدکاران در آتش خواهند سوخت یعنی سرشتشان از جنس گردنبرافرازی و خودبرتربینی است. همان خمیرهای که شیطان ادعا کرد از آن ساخته شده است. صرفا همچون نام خیابانها و میدانها شیطان تغییر نام و چهره داده است.
3- شیطان و آدم و حوا هر سه از بهشت رانده و رهسپار زمین شدند. پس جایی که بهشت نباشد یا شیطان باشد همجوشی با آتش یعنی دوزخ است یا برزخ. هم از این روی در طول عمر میان گرمای آتشین دوزخی تابستانی و سرمای یخین برزخی زمستانی در نوسانیم. شگفت است کمتر دقت کردهایم این هر سه هر کدام به سبب یک خطا رانده درگاه شدند. آنگاه در این زمین خاکی که میلیاردها باشنده خطاکار دارد که هر کدام همه روزه چندین بار میلغزد بهشت معنایی دارد؟ هر کدام تجربه تلخ سالها رنج کشیدن پسا یک غفلت ساده یا یک علم/آگاهی نابجا را آزمودهایم. یک گزینه نادرست تحصیل یا شغل ، یک ازدواج اشتباه ، غفت از روند تولد یک فرزند بیمار ، یک تصادف منجر به قتل یا نقص عضو خود و خانواده و نیز یک سخن منتهی به باور اشتباه که مسیر زندگیمان را دگرگون کرده است.
پس این امانت چیست در قرآن یادآوری شده که آسمان و زمین از پذیرفتن آن سر بر تافتند ولی انسان آن را پذیرفت؟ آموختن یعنی علم اندوختن که همان دانستن است. که همان تعلیم نامهاست. جهان زمینی یعنی طبیعت و باشندگانش قرنهاست از آتش برآیند چینش کلمات میسوزند. شمشیرهای قدیمی و جنگافزاهای پیشرفته نظامی و شیمیایی ویرانگر جز دستاورد اهل علم و اهل قلم و اهل مدرسه و دانشگاه نیست. شیطان و آتش و درخت ممنوعه و بار امانت همان دانش بیتوانش است. همان که حافظ شیرازی نیزگفته است:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند.
4 – اما در دوره اقامت هر یک از آدمیان در این جهان خاکی چیزهایی است که اثبات میکند به خلاف آنچه از روزگار روسو ورد زبانها شده تعلیم علم هماره خیر محض نیست. همان که به تعبیر سعدی شیرازی تربیت نااهل چون گردکان بر گنبد است. زیرا بسیاری اوقات همچون همان دادههای شیطانی مغز و جسم را فرسوده و سوخته میکند. خواب خاصه شبانهاش به گواه اطبای کهن و نو سبب تعطیل بخشی از فعالیتهای مغز میشود تا امکان تداوم کارکردهای حیاتی مقدور شود. چنین است تجمع بخارات شهوانی و نیاز به رابطه جنسی در دوران پسابلوغ به قصد دفع آن از تن که اندکی از بمباران ذهنی را میکاهد. راست آن است بشر نخستین کوشید و هنوز هم در آغاز زندگی میکوشد بسیار بداند آنگاه که رنج دانستن افزونه را دریافت شراب را اختراع و بدان رو کرد تا یک دم از دنیا و شر و شورش بیاساید. زان پس به ساختن و مصرف مخدرات روی آورد تا اندکی از اندوه برآیند بسیاردانیاش را بکاهد تا به تعبیر حافظ شیرازی از آن افیون که ساقی در می افکند نه سر بماند و نه دستار. نوشدارویش نام نهادند که البته به سهراب رستم نرسید. به راستی آدمی دریافته دانش همچون آب است که بسیارش غرقابشدگی یا همچون آفتاب بسیارش سوختگی و تلاطم به همراه دارد. یا غذاست که بسیار خوردن و بدخوردنش چاقی و بیماری و مرگآور است.
5- تعریف علم به راستی دشوار است زیرا از شدت عیانی سبب شده که هر کس تعریفی دلخواه خویش برای خودش تدارک ببیند. به همین سبب است شاید اغلب اوقات ناعلمها علم یا علمها ناعلم توصیف شود. اما چرا در طول تاریخ بشری فرزانگان خرد را بر علم برتری دادهاند؟ مگر علم همان ثروت عظیمی نیست که جهان سیاست و نظامیگری و تجارت و فلسفه و ادبیات و تاریخ و هنر و جز آن بر مدار دانش میچرخد؟ شاید تمثیل ساده رابطه عقل _ علم همان رابطه ترمز – گاز در خودروهای امروزی است. ماشین بیترمز خطرش مرگ راننده یا سرنشینان یا دیگران از پیاده و سواره است. منطقا بدون گاز و فقط با ترمز هم حرکت معنی ندارد. اما در چند قرن اخیر که علمزدگی شایع شده عملا علم در تمدن بشری خودرویی بزرگ بیترمز در سرازیری شدیدی شده که هر چه بر سر راهش باشد نابود میکند. سرانجام باشندگان درون آن و خود این خودروی در میان آتش خواهد سوخت یا از شدت ضربه در هم مچاله خواهد شد. نیز گویا دانش مکتوب و مکتسب به بتی بزرگ بدل شده که بسیاری مردمان همچون روزگار عرب جاهلی سجدهاش میکنند یا هیولایی بشرساخته است که بسیاری کسان و چیزها را میبلعد. غول چراغ جادویی بود که از روزگار رنسانس بیرون آمد و تاکنون هم به چراغ بازنگشته است. ایستایی قرون وسطای اروپا تندیس ترمزگرفتگی افراطی بود و پویایی قرون پساوسطایی تندیس بیترمزیزدگی شد.
6 – در میان ادیان ابراهیمی پیروان موسی را میتوان نماد کنجکاوی علمی دانست. حتی موسی هم در کوه طور خطاب به خدا گفت که میخواهم ترا ببینم که پاسخ آمد لنترانی یعنی نتوانی مرا دید. بهانههای بنیاسرائیلی که در زبان فارسی طی قرون گذشته نمادین و ضربالمثل شده از همینجا سرچشمه گرفته است. آنها شیفته واکاوی پدیدهها و پردهبرافکنی از پوشیده بودهاند. دستکم طی یکصد سال اخیر هم چنین بودهاند. از معدود اقوام جهانند که هنوز هم از خوانش دادههای بیپایاننما و نوشتن تحقیقات مورچهوار آلمانیوار در تمام عمر ملول نمیشوند. چرا چنینند؟
به باورم قوام این قوم به روح زبان عبری وابسته شده که میان یهودیان جهان طی بیست و دو قرن همجوشی پدید آورده است. زبانی با دقتهای تلفظ و ضبط کلمات و قوانین لزوما باید رعایتشونده است. میتوان تصویر شخصیت یهودیان تاریخ را در آینه آموختن و تحقیق زبان عبری یافت. مردمانی که کمتر از هفتاد و پنج سال است خود را صاحب وطن دانستهاند و پیشتر در طول تاریخ کشوری مستقل نداشتهاند. قومی چونان زنبور عسل که از گل گلستان و کوهستان دین و فلسفه و زبان و فرهنگ و ادبیات و تاریخ و فناوری و تجارت و کشاورزی مردمان کشورها و اقوام مختلف که در آن ساکن بودند شیرهوارهای اندوختند و سرانجام آن را روانه کندوی زبان مادری و ذهن قومی خویش کردند. شاید بدان سبب که سودمندترین بخشهای علم مردمان جهان را گرفته و از زبالهوارههایش دوری کردهاند.
یکی از نکات مغفول مانده درباره یهودیان که کمتر بدان توجه شده این است که دچار شک دکارتی نشده و هماره یک راه مشخص را انتخاب کردهاند. زیرا اگر قرار بود در گذر تاریخ بر داشتن یک کشور مستقل سیاسی اصرار داشته باشند ناگزیر بودند بخشی از باورهایشان را کنار بگذارند. شاید اگر اسرائیل امروزی به دست اشکنازیهای اروپاییتبار بنیاد نمیشد یهودیان شرق و به اصطلاح معروف سفارادی دست خود را به خون و ذهن خود را به فریبکاری سیاسی نمیآلودند و چنین کشوری هماره دچار بحران را تاسیس نمیکردند. چندانکه از استاد عبریآموزیام آرش آبایی شنیدم یهودیان خسیدی سفر به اسرائیل را جایز نمیدانند. زیرا به باور نگارنده این سطور یهودیان شرق نه نماد خشونتگریزی و مسالمت و سیاستپرهیزی کشتارگرانه بلکه صرفا تجارتپیشه بودهاند.
نماد سر در گمی هویتی میان عناصر تاریخ و قومی و مذهب و داشتن یا خواستن کشور را میتوان در میان پاکستانیان دید که گرفتار برزخ زبانهای سانسکریت و فارسی و اردو و انگلیسی و زبانهای محلی دیگر هستند که برآیندش پرورش و صدور انتحاریگران به دیگر نقاط جهان است و افغانستانیان که میان دو زبان پشتو و فارسی و نیز دو مذهب تسنن و شیعه و اقوام مختلف از یک سو و گروهای تندروی اسلامی کشتارگر از سوی دیگر هستند و مردمانش مصداق ضربت علیهم ذلت و المسکنه هستند و کردتبارها که میان قلمرو کشورهای متبوع ایران و عراق و ترکیه و سوریه از یک سو و مذهب و زبان دوگانه کردی و کشور تابعه و از سوی در چالش با مدرنیته گرفتار آمدهاند به وضوح دید. این اتفاق برای هر مردمی میافتد که نتوانند از دام کثرتزدگی و تنوعطلبی همهچیز با همخواهانه رها شوند.
به باورم کمابیش تمامی کشورهای مشترکالمنافع تحت قیمومیت انگلستان نیز چنینند. بریتانیای کبیر پس از جدایی از کلیسای روم در قرن شانزدهم نیز عملا از مسیحیت جدا شد. زیرا در ادیان ابراهیمی یک خطکش مشخص به نام خداست و دیگر هیچ. انگلستان دستاندازی سیاسی و تاراج منابع کشورهای دیگر را سرلوحه کارهایش قرار داد. پس دیگر معیاریت یگانگی خداوند برای اینان از این میان رفت. این ویروس کروناواره وطنپرستی نخست اروپا و سرانجام تمام جهان را آلوده کرد. به باورم انگلستان با همه اقتدار ظاهریاش طی چند قرن گذشته نتوانست از حال مرغی سر کنده خارج شود. میتوان روح سرگردان و بیهویتی مردمان این کشور را در زبان انگلیسی دید. فراگیری جهانی آن، آتش دوزخ پنهان شده پس آن از چشم بسیاری مردمان جهان مغفول مانده است. زیرا از عنصر اصالت و آرامش یونانی باستان و اقتدار لاتینی تهی است. البته مستعمره این هر دو زبان نیز هست.
به باورم آمریکا نیز هویتی مشخص و متمایز ندارد زیرا کشوری است میان تنوع خداباوران و تعدد خداناباوران و دو حزب جمهوریخواه و دموکرات و انواع اقوام عموما دو یا چند تابعیتی گرفتار شده است. زیرا به گفته هارپر نقاش آمریکایی کشورآمریکا فقط یک تابلوی نقاشی بزرگ است. مقصودش این است ماهیتش مردهوش است. یادآور سخن شارل بودلرشاعر فرانسوی قرن نوزدهمی است: دنیا چه با شکوه است در پرتو چراغها و چه کوچک است در چشم خاطرهها. این همه گفته شد تا بدانیم یهودیان جهان تا پیش از تشکیل دولت اسرائیل از بهشت ممنوعه باورهایشان بیرون نیفتاده بودند. زان پس تناقض میان دادههای ذهنیشان آنها را علیرغم داشتن کشوری ظاهر مستقل گرفتار بحران هویتی زیرپوستی کرد. زیرا ناگزیر شدند بر سر برخی باورهایشان قمار کنند و بر آن سرپوش بگذارند.
7. یکی از بختهای بلند هر کس آن است که بایستههای دانستنی را بداند. نیز نابایستههای دانستنیشونده رانیز بداند. مثلا در گزینش همسر بسیار دقت شود. اما به همان اندازه هم مهم است که اگر مزیتهای همسرمان بر معایبش غلبه دارد یا از بسیاری همانندانش بهتر است به این نکته واقف باشم. اتفاقی که بسیاری ایرانیان در طول عمر بدان توجه نمیکنند که نمادش نعمت و فراوانی و ارزانی و شادمانی همگانی از دست رفته زمانه دلار هفتاد و پنج ریالی و کمتر است. به راستی نام این کوری ذهن و دل همچون سیاهمستان است که سرشان از باده سخت گرم شده است. رفاه افراطی ما را به عربدهکشی و مرگگویی علیه امپریالیسم و ایادیاش سوق داد. چون هوشیار شدیم خود را در بازداشتگاه تاریخ یافتیم. پس یکی از سختترین کارها تشخیص دادههای درست از نادرست و پرهیز از آن است. زنده یاد کاظم برگنیسی(1335-1389ش) یک نوبت پیش از مرگش وقتی مشغول نقد خطاهای یک استاد زبانشناس مشهور دانشگاه تهران بودم هشدارم داد مواظب باشم. گفت اگر سالها تلاش کنی و صدها نکته درست بیابی اما در این میان چند لغزش مرتکب شوی. وقتی خطاهیات آشکار شود کارشناسان خواهند گفت شاید بقیه هم نادرست باشد. افزود یک اشتباه حاصل همه زحمات درست را نابود میکند. افزود مهم نیست حجم نوشتهات چقدر باشد مهم است اگر یک صفحه هم بنویسی همهاش درست باشد. این نکته ما را به یاد چوپان دروغ میاندازد که اگر روزی هم به راستی گرگ آمد دیگر کسی او را باور نمیکند. به باورم ماهیت دروغ شبیه شلیک گلوله به مغز و قلب خویش است. کسی که دروغی عمدی میگوید فرقی با خودکشیکننده _ انتحاریکننده ندارد. نخستین دروغ ارادی که همان پیمانشکنسی است همسنگ روز پایانی عمر نفوس مجرده است. هر اندازه انطباق میان سهگانه مشهور زرتشتگفته یعنی پندار و گفتار و کردار بیشتر باشد شخص یا قوم یا زبان یا کشور در برابر تندبادها و خطرات و بیهویتی مقاومتر خواهد بود. زیرا دانستن بیدرنگ باید با توانستن همجوشی یابد همان که فردوسی طوسی گفته است:
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کجی زاید و کاستی
گفتنی است بیشتر شاهنامهخوانان خاصه ایرانیان پنداشتهاند مقصود شاعر از توانا بود هر که دانا بود این است که دانایی توانایی میآورد. به باورم منطقا چنین نیست. وارونهوارش درست است. یعنی هر کس نادان است توانا نیست بلکه داناست که تواناست. زیرا اگر جز این بود حافظ شیرازی از ملال علمای بیعمل و سعدی از همینان با تعبیر زنبور بیعسل یاد نمیکردند. تمثیل ساده آن اینکه بسیاری مردمان میدانند دروغ گفتن و دروغ نوشتن کاری زشت است اما داناست که وقتی فهمید بر راستگویی پافشاری میکند. چنین است مصرف دخانیات و مخدرات که معتادان هم از زیان آن همچون نامعتادان آگاهند اما توانایی ترک آن را ندارند. کیست نداند مالکیت خانهباغ چند هزار متری شش دانگه در نقطه خوش و آب هوای یک شهر لذتش بیشتر از بیغوله کهنه چند متری استجاری در نقاط فقیرنشین و کثیف جنوبشهری یعنی زندگی سگدلهواره است؟
میتوان نیرو – قدرت – عمل را به وصول چکی به نام علم تمثیل کرد. یعنی عالم بیعمل دارنده چک بیمحل است. دانای توانا دارنده چک معتبر وصولشونده است. چکی که محل نداشته باشد تعداد صفرهایش هم دیگر مهم نیست. فرق میان کردار _ گفتار همان تمایز میان اقتدار _ شعار است. ادعاهای دهانپرکن شفاهی و مکتوب هماره از بلندگوهای تبلیغاتی و شعارنویسیها و شعاردهیهای خیابانی جز دستاویزی مخصوص سیاستپیشگانی عوامفریب نیست که به تعبیر سهراب سپهری که قطار خالی سیاست را میرانند و اندرزفروشانحلق به خلق و اوباش و زورگیران و دهاندریدگان و مخنثان و روسپیان و معتادان و سیاهمستان عربدهکش و شاعران سرگردان کوه و بیابان. جنگپیشگان تهیمغز و لشکریان و سپاهیان جهان سرمایهداری و ناسرمایهداری و اقمار سیاسی آنها عروسکهایی خیمهشب بازیاند که علمای فاسد عروسکگردان آن هستند که یکی هم سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی است که کارشان جمعآوری دادهها و سرانجام همچون شیطان وسوسه و القائات فتنهبرانگیزانه است که ما برتریم. وطن ما برتر است. قوم ما برتر است. آیین ما برتر است. فرهنگ ما بالاتر است. ما بر خقیم. دیگران حقی ندارند.