مزاجپژوهی در پزشکی جالینوسیبنیان تمدن ایرانی – اسلامی
سید حسین رضوی برقعی
امروزه وقتى سخن از مزاج است بىدرنگ رودهها و مسئله فعّاليّت يا عَدَمِ فعّاليّت اين اندام و فرايند يبوست در بیشتر ذهنها نقش مىبندد. امّا در ميان پزشكان كهن اساساً به معنىِ آميختگى بوده است. به تفصيل درباره مزاج در منابع كهن بحث شده و گويا مفصّلترينِ آنها از على بن عبّاس اهوازى مجوسى سده چهارمی باشد.[1] عبيدالله بن بختيشوع سده پنجمی گويد: «مزاج همان آميختگىِ دو آميزه است تا اينكه دگرديسى شده و به شكل مزاجى نو درآيد».[2]
از ديدگاه پزشكى كهن شمارگان مزاجها نُهگانه است: يكى معتدل و هشتگانههای دیگر نامعتدل. اينكه ميانِ اعتدال بدن و مزاج بدن، رابطهاى مستقيم برقرار است. براى نمونه رازى از هشت مزاج غير معتدل ياد كرده كه چهار تاى آنها مفرده ـ حارّ، بارد، رُطَب و يابس ـ و چهار شمارگان ديگرش تركيبى ـ حارِّ يابس، حارِّ رُطَب، باردِ يابس و باردِ رطب ـ است.[3] جورج صليبا نیز در کتابش به سه معناىِ پرکاربرد مزاج اشاره كرده است:
« 1. مزاج، عبارت از اختلاطِ اجزاىِ عناصر چهارگانه با يكديگر است و نيز گويند مزاج، كيفيّتى است متشابه كه از كُنش و واكنش عناصر متضادّ كه اجزاء آن مماس با يكديگر باشند حاصل مىآيد به گونهاى كه مرز هر يك از آنها به وسيله مرز كيفيّت ديگر شكسته شود. بهترين مزاجها، مزاج معتدلى است كه اجزاى بسيطه آن از لحاظ كيفيّت و كميّت متساوى باشند به نحوى كه كيفيّتى پديد آيد نسبت به اجزاء و اطرافِ متضادّ تمايل نداشته باشد. ابنسينا مىگويد به حكمت خالق بنگر كه به آفرينش آغاز كرد و بنيادهايى پديد آورد. سپس از آنها مزاجهاى گوناگونى خلق كرد و هر مزاجى را كه ويژه نوعى از موجودات قرار داد و خارج ساختن از اعتدال را در هر مزاجى براى كمال يافتن انواع موجودات مقرّر فرمود و معتدلترين مزاجها را كه ممكن تواند بود، مزاج انسان قرار داد تا نفس ناطقه او در آن خانه كند.
2. مزاج بدن از نظر حكماى پيشين، چيزى است كه از امتزاج صفراء و سوداء و بلغم و دَم و كيفيّات متناسب با هر يك از آنها پديد مىآيد و به همين جهت مزاجها از نظر آنان چهارگونهاند صفراوى، سوداوى، بلغمى و دموى.
3. دانشمندان معاصر با علماى قديم در اينكه مزاجها مجموع استعدادهاى ارگانيك(=اندامی) هستند كه افراد را از يكديگر متمايز مىسازند موافقت دارند لكن اختلاف در تعداد اين مزاجها و اسامى آنهاست. اينان عوامل اساسى و مؤثّر در تكوين مزاجها را تابع تأثير غدّههاى تيروييدى و كليوى و غدد بىمجرا و غدد ديگر مىدانند. پارهاى از اين دانشمندان، واژه مزاج را مَجازاً بر استعدادهاى روانى كه فرد به واسطه آن از ديگران متمايز مىشود اطلاق مىنمايند. بهتر است بر استعدادها و ويژگيهاى روانى كه اكتسابى و يا موروثى است طبيعت يا طبع اطلاق شود نه مزاج».[4]
در متون بازمانده از زبان پهلوى عصر ساسانیان كه بخشى از آن به دانش پزشكى اختصاص يافته از يادكرد مزاج تهى نمانده است. به نظر مىرسد ردّ پاى تأثيرپذيرى از مكتب پزشكى يونانى در دوره ساسانيان را نبايد از نظر دور داشت: «مزاجها يعنى چهار كيفيّت گرم، سرد، خشك و مرطوب خاصيّت عناصر محسوب مىشوند. در هر عنصر دو كيفيّت يا خاصيّت جمع آمده است چنانكه آتش گرم است و خشك، آب سرد است و تَر، باد گرم است و تَر و زمين سرد است و خشك… در متون فارسى ميانه زردشتى از اخلاط يعنى خون، بلغم، گش زرد/ گش سرخ/ زرداب/صفراء و گش سياه/سوداء كه به وجودآورنده اندامهاى بدن انسانند به دو شيوه متفاوت ياد شده است».[5]
محمد بن زكرياى رازى در المنصورى فى الطب به دقّت و روشنى مزاجها را دستهبندى كرده كه در همسنجى با بسيارى پزشكىنامهها مىتوان گفت در شمار یکی از برترين طبقهبندیهاست: «مزاجها نُه گونه است: يكى يكنواخت كه همان مزاج معتدل است و هشتگانههاى ديگر نايكنواختند و مزاجهايىاند بيرون افتاده از اعتدال. چهار شمارگانش يگانه است كه گرما، سرما، تَرى، خشكى است و چهار شمارگان تلفيقى است. اين خلطها/ امشاج چهار تاست : خون و بلغم و گُش صفراء و گُش سوداء.
- بلغم. یک گونه شيرين دارد كه گرم و مرطوب است. گونهاى شور دارد كه گرم و خشك است. گونهاى ترش دارد كه سرد و خشك است. گونهاى بىمزّه دارد كه سرد و مرطوب است. گونه پنجم آبگينهاى/زجاجى است كه سردترين و مرطوبترين انواع بلغم است و به خون تبديل نمىشود. هر خلطى كه به شكل قىكردگى يا به شكل بزاقبرافكنى يا فرودآمدگى از سر از راه دهان خارج مىشود يا با تف انداختن از دهان بيرون اندازند و به شكل طبيعىاش مزّهاى نداشته باشد بلغم ناميده مىشود. اگر مزاجش راهى جز اين پيموده باشد و به سبب گرماى بيش از اندازه، مزّهاى ديگر يافته باشد به طعمى نسبت داده مىشود كه بر آن چيرگى داشته است. پس اگر گرمايى طبيعى در بلغم تأثير كرده باشد كه آن را گوارده و به مزهاى گوارا و شيرين همچون طعم خون تبديل كرده باشد، اينگونه بلغم است كه طبيعت را غذادهى نمىكند چندانكه از خون تغذيه مىشود. اگر حرارت تأثيرگذارنده در بلغمْ گرمايى فراسوتر از طبيعى داشته، بر آن چيرگى يافته و هضمش نموده و شورمزّهاش مىكند. اگر مقهور بلغم شود، بلغمْ ترشگونه مىگردد. امّا اگر حرارتى كه در بلغم اثر مىكند گرماى طبيعى بوده باشد، گوارش يافته و طعم خون مىگيرد كه گوارا و شيرين است. اين چنين بلغمى است كه طبيعت آن را به كار تغذيهشوندگىاش مىگيرد و مانند خون، طبيعت از آن بهرهمند مىشود. بلغمى كه در بدن توليد مىشود از هضم اوّلى است كه از خوردنيهاى سرد و مرطوب در معده پديد مىآيد. از غذايى ايجاد مىشود كه گوارش يافتگىاش استحكام نيافته باشد. بنابراين طبيعت براى آن آوندى قرار نداده تا به همانگونه سرخرگها و سياهرگها كه آوندهاى خون هستند و چون كيسه صفراء تا آوند گونهاى براى صفراء باشد و همچون سپرز كه آوند سوداء است، آن را بپذيرند. پس هر آنچه روانه كبد و شبكه آن مىشود، دگرديسى يافته و به خون تبديل مىشود. آنچه در رودهها بر جاى مانده و به سوى جگر سرازير نشده باشد از رودهها باز پس رانيده شده و با خلط صفرايى كه پاكسازىكننده رودههاست و با تندى و تيزگونگىاش شوينده آن است، مشابه بورهاى كه شوينده و جلاءدهنده است شسته مىشود. بلغمى كه شيرين و گوار باشد، به سبب نياز بدن از تن خارج نمىشود چون مانند خون آن را غذادهى مىكند. براى همين است كه بلغم طبيعى طعمى ندارد. اين دو نوع بلغم ـيعنى بلغم شيرين و بلغمى كه همانند آب مزهاى نداردـ اين دو به سبب نيازى كه بدان دو براى حركتدهندگى مفاصل و مرطوبكنندگى اندامها و مغز سر است به ويژه آنكه تا خشك نگردد كه به تباهشدگى بينجامد، از تن بيرون نمىريزد. امّا دو نوع ديگر بلغم ـ يعنى شور و ترش ـ كه اين دو خارج از معيار طبيعىاند تن را پاكسازى مىكند و بدن از آن دو زدوده مىشود.
- صفراء. خلط صفراء، بخشى از آن در كبد و بخشى از آن در معده توليد مىشود. امّا آنكه در جگر پديد مىآيد چهارگونه است: نوع اوّل قرمزفام است، نوع دوم خلط صفراء كه رقيقتر از قرمزفام است. در اين حالت به سبب آميختگى آبگونگى با قرمزفامى پديد مىآيد. نوع سوم كه زرده تخممرغى است به مانند زرده تخممرغ است و زردفامىاش به همان زردى مشابهت دارد. اين يكى غليظتر از قرمزفام است و اين حالت به سبب از ميان رفتن آبگونگى آن است. نوع چهارم كه همان صفراى سرخرنگ است و به خونى رقيق همانند شده است. بر اين حالت باقى مانده است يا به سبب آبگونگى اندكى كه در اوست كه در خلط موسوم به قرمزيه است و يا به سبب آميختگى خونى رقيق. امّا صفراى توليد شده در معده سهگونه است: نوع اوّل كه ترهگونهاى ناميده شده كه به سبب سبزفامىاش كه به همانند تره است. نوع دوم كه صدائى يا زنگارى ناميده مىشود چون رنگى همچون رنگ زنگار دارد.نوع سوم كه نيلى است چون رنگى همچون رنگ نيل دارد.
- سوداء خلط سودايى دو نوع است. نوع اوّل مرّه سوداى طبيعى كه همان دُردىِ خون است و حكماء خلطِ سياهش / سودايش مىنامند و بدان مرّه سوداء نمىگويند تا ميان مرّه سوداى طبيعى و مرّه سوداى خارج از حدّ طبيعى تفاوت گذاشته باشند. نوع دوم سوداء خارج از حدّ طبيعى و برآيند سوختگى مىباشد. اين نوع خالى از آن نيست كه از سوختگى خلط موسوم به خلط سياه باشد كه همان دُردىِ خون است يا از سوختگىِ خلط صفراء كه حرارت زيادى در آن تصوير نموده است. يا از سوختن خون كه هرگاه حدّت يابد و تباه شود. برخى دانشمندان گفتهاند كه مىتواند از سوختگىِ بلغم باشد كه هرگاه عفونى شود و عفونت به طول انجامد و تأثير حرارت زياد در آن بوده باشد آن را به دُردىِ غليظ و سياه و زمينگونهاى دگرديسى مىكند. امّا مرّه سوداء كه خلط سياه همانند دُردىِ خون ناميده مىشود منفعتهاى فراوانى در بردارد. چنين است كه اگر با قىكردگى يا جز آن از بدن بيرون افتد طعمى مشخّص ندارد كه بتواند بدان نسبت داد. اگر بر زمين افتد خاك از آن نمىجوشد چندانكه اگر سركه با آن تماس داشته باشد برمىجوشد. اندامهايى كه با آن تماس پيدا مىكند نيز زخمى نمىگردد. خاصيّتِ سومى هم دارد كه اگر مگس و پشه و ديگر جانداران آن را ببويند و بچشند از آن نمىگريزند. خاصيّتِ چهارمش اينكه اگر در بدن زياد شود و فوران نمايد و از بدن دفع شود، بدان سبب بدن سبك مىشود و با بيرون راندنش شادمانه مىگردد و نه فقط آزار نمىبيند كه با بيرون ريختن بخشى از آن كاركرد طبيعى بدن تقويت مىشود. نشانههايى كه مرّه سوداى خارج از طبيعت را نشان مىدهد با خواصّى رويارو با خواصِّ مرّه سوداى طبيعى موسوم به خلط سياه است. اوّل خاصيّتى كه دارد اينكه طعمش مزّهاى گسگونه و ترشمزّه دارد. خاصيّت ديگرش اينكه همه اندامهايى كه با آن تماس پيدا مىكند زخمى مىشود. خاصيّت سومش اينكه اگر با زمين تماس يدا كند خاك از آن برمىجوشد و پفآلوده مىشود و كاركردى چونان سركه در آن وجود دارد. خاصيّت چهارمش اينكه مگس و پشه و ديگر جانوران هرگاه آن را ببويند از آن مىگريزند و از آن روى برمىگردانند. خاصيّتِ پنجمى كه در اوست اينكه با بيرون آمدنش براى بدن هلاكتبار است و به سبب دشوارىِ بيرون آمدنش آسيب مىبيند و اعضايى كه بر آن گذر مىكند زخمى مىگردد. چندان كه بقراط گفته كه زخم رودهاى كه از مرّه سوداء باشد، بسيار كُشنده و مرگآور است».[6]
بوعلى در كلّيّات قانون، مزاج را تقريبآ با همان تعابيرى بيان مىكند كه در طبيعيّات شفاء آورده است:[7] «گويم مزاج، عبارت از چنان كيفيّتى است كه از واكنشِ متقابلِ اجزاىِ ريزِ مواد متضاد به وجود مىآيد. در اين واكنشِ متقابل، بخش زيادى از يك يا چند مادّه با بخش زيادى از مادّه يا مواد متخالف با هم مىآميزند بر هم تأثير مىكنند و از اين آميزش، كيفيّت متشابهى حاصل مىشود كه آن را «مزاج» ناميدهاند. همچنانكه در بحثِ مربوط به اركانْ يادآور شديم، قواى اوليّه عناصر، عبارتند از عنصر گرمى، سردى، تَرى و خشكى. و بيان شد كه مزاجها در اجسام كائنه فاسده، نتيجه واكنش متقابل اين عناصر است. و اين مزاجها به حسبِ تقسيمِ عقلى ـبه طور مطلق و بدون رعايت نسبيّت ـ بر دو قسمند:مزاج معتدل، مزاجى است كه در آن مقاديرِ كيفيّات متضادّه در تركيب، متساوى و متقاوم باشند و اين مزاج، تحقيقآ كيفيّت متوسّط بين آنهاست. مزاجِ نامعتدل، مزاجى است كه در حدّ وسط بين كيفيّات متضادّه قرار نداشته باشد، يعنى به يكى از آنها گرايش بيشترى داشته باشد».[8]
كمالالدّين عبدالحق اردبيلى سده دهمى درباره رابطه ميان مزاج و رفتارهاى انسانى كه قدماء آن را با نام و دانش فراست مىشناختهاند ذيل «اهل هر مزاجى را صفتى و خُلقى است كه ديگرى را نيست» آنها را اين چنين ردهبندى كرده است:
«1. اهل مزاج گرم بيشتر زيرك باشند و تيزحركت و تيزكلام و دلير و غضبناك و كمآرام با بلندى آواز و قوّت اعضاء و گشادگى سينه و رگها و زودى نشو و نما. و خوب هضم باشند و بسيار لحم و كمشحم و سرخرنگ و سياهموى و خندانروى. و قوّت باه ايشان وافر باشد و حرارت بدن ظاهر. و از غذاهاى گرم مضرّت يابند و از اغذيه خنك، منفعت. و حركتِ به افراط، قوّت ايشان را اسقاط كند.
2. اهل مزاج سرد بىفهم باشد و گران زبان و ديرْ حركت و ترسان. و آواز و اعضاء ايشان، ضعيف باشد و قوّت باه نحيف. و رگها، تنك و پوست بدن خنك و بسيار شحم و كملحم، و در نشو و نما درنگ نمايند. و بدهضم و سفيد رنگ باشند. اگر سردى بيشتر حاصل باشد تيرهرنگ و بىموى باشند به زردى مايل و ايشان را غذاى خنك و هواى سرد مضرّ باشد در واقع، غذا و هواى گرم، نافع.
3. اهل مزاج تَر كندطبع باشند و بسيارخواب و تيرهحواس و كمحفظ در هر باب. زيرا كه قوّت حافظه از جهت يبوست دماغ است. پس هرگاه كه رطوبت بسيار شد، قبول معانى به آسانى شود ليكن زود فراموش شود. چون موم گداختهاى كه مُهر بر وى زنند، زود نشان گيرد و قوّت منقطع و از چيزهاى سرد متضرّر شوند و از گرم، منتفع.
4. اهل مزاج خشك بر خلاف مزاج تَر باشند در بيشتر افعال.
5. اهل مزاج گرم و تَر خوشذهن باشند و خوباثر و قوّت حافظه ايشان نيك باشد ليكن فكر قوىتر و نيابند از بسيار فكر، ضرر. بايد كه صفراء در مزاج ايشان كمتر بود و اعضايشان بزرگ افتاده باشد و سينهشان گشاده، ليكن مفاصل و رگهاى ايشان پنهان بود و قوّت باه، عظيم باشد ايشان را عرق بسيار و سرخىِ رنگ و رخسار و هضم ميانه، و شجاعت شيرانه. و از چيزهاى سرد و خشك نفع گيرند و از گرم و تر ضرر بينند.
6. اهل مزاج سرد و خشك باشند به عكس مزاج گرم و تَر. چنانكه گرم و خشك، مخالف اوست در اكثر اثر، چون سرعت نبض و تيزى حركت در طلب نفع و دفع ضرر و سرد و تر، مغاير گرم و خشك است در بيشتر امور از خير و شر.
7. اهل مزاج معتدل را اكثر قواى نفسانى، بر وجه كمال باشد و احوال حيوانى ايشان به اعتدال. پس در ايشان شجاعت و سخا و رأفت و فتوّت و وفا ميانه باشد كما لايخفى».[9]
وَراوينى ادیب سده ششمی ذيل داستان طبّاخ نادان، بخشى از آموزههاى بنيادين پزشكى كهن را با مثالى ساده و در قالب داستانى كوتاه آورده است. اينكه اگر نادانى به دانشى نيمه دست يابد اين علم ناقص، بيشتر سبب زيانرسانى به وى و ديگران خواهد شد :[10] «زروى گفت شنيدم كه روزى حكيمپيشهاى هنگامه سخنِ حكمتآميز گرم كرده بود و از هر نوع فصول مىگفت[11] تا به اعتدالِ اَخلاط و اَركان رسيد كه هرگَه كه صفراء و سوداء و بلغم و خون به مقدار راست و مواد متساوىُالاَمر باشد غالباً مزاجِ كلّى بر قرارِ اصلى بمانَد و همچنين آفتاب چون به نقطه اعتدال ربيعى رسد ساعاتِ زمانىِ روز و شب، به يك مقدار بازآيد چنانكه تا ترازوىِ فَلَك به چشمه خورشيد بجُنبد، اعتدالِ مطلق در مزاجِ عالَم پديد آيد. طبّاخى در ميانِ نظّارگيان[12] ايستاده بود. فهم نتوانست كرد. پنداشت كه مُراد از آن اعتدال، تسويتِ مقدار است. برفت و ديگى زيرهبا بساخت و گوشت و زعفران و زيره و نمك و آب و ديگر توابل راستاراست در او كرد. چون بپرداخت، پيش استاد بنهاد و برهانِ جَهلِ خويش ظاهر گردانيد.
وَ كَمْ مِنْ عَائِبٍ قَوْلا صَحيحاً
وَ آفَتَهُ مِنَ الْفَهْمِ السَّقِيم[13]
اين فسانه از بهرِ آن گفتم تا دانى كه عدالتْ نگاهداشتن، راهى باريك است كه جز به آلتِ عقل، سلوكِ آن راه نتوان كرد. عقل است كه اندازه امورِ عُرفى و شرعى در فوايدِ دين و دنيا مَرعى دارد… و نقشِ كلماتى كه از زيرك و زروى شنيده بود بر سواد و بياضِ ديده و دل بنگاشت و دعايى لايقِ حال و ثنايى به استحقاقِ وقت بگفت و به حُكمِ فرمان با كبوتر روى به مقصد نهاد به وجهِ صبيح و اَمَلِ فَسيح و حصولِ مُرادِ دل و خصبِ مُرادِ اَمانى، مقتضىُ الوَطْر، مرضىُ الاَثَر و النّظر و چون به مقامگاه رسيدند و خوش حاضر آمدند و به قدوم ايشان يكديگر را تهنيت دادند. پس آهو زبان به ذكر محاسن اوصاف و محامد اخلاق و سير مرضيه زيرك بگشود».[14]
مزاج اصلى و عَرَضی
پيشينيان براى هر كسى دو مزاج قائل بودهاند: مزاج اصلى و مزاج عَرَضى. مزاج اصلى همان است كه به هنگام تولّد، كسى به شكل مادرزادى در يكى از ردههاى نُهگانه مزاجى جاى گيرد. امّا اين مزاج، ممكن است به واسطه كميّت و كيفيّتِ نوشيدنىها و خوردنىها، عادات، پيشهها و عوامل ديگر تغيير يابد. براى مثال كسى كه صفراوى مزاج است، با زندگى در اقاليمِ مرطوب و مصرف بيش از حدّ آشاميدنىها و غذاهاى سرد و تَر يا افزايش سالهاى عمر از گروه صفراويان خارج شده، بلغمى يا سوداوى مزاج مىگردد. فرق مزاج اصلى با مزاج عَرَضى، در آن است كه اگر كسى مزاج اصلىاش نامعتدل هم باشد، امّا براى او عاملِ تندرستى به شمار مىآيد. امّا ممكن است كسى مزاج عَرَضىاش، طبيعى شده باشد، امّا به سببِ خروج از مزاج اصلىاش، دچار عوارض ناخوشايندِ جديدى شود. درباره هوا يا آبِ آشاميدنى نيز چنين است. آوردهاند كه طبيبى به شهرى وارد شد كه مردمانش از آبِ آلوده استفاده مىكردند. به آنها پيشنهاد كرد تا از آب بهداشتى استفاده كنند. امّا پس از چندى دريافت كه همگى بيمار شدهاند. دوباره به آنها توصيه كرد از همان آب استفاده كنند. بنابراين آبى كه آلوده بوده امّا در گذرِ زمان، به حدّى با بدن ساكنينش تجانس پيدا كرده كه مزاج اصلى آنها شده است ولو از نظر بهداشتى براى ديگر مردمان بيمارىزا باشد.
اخوينى سده چهارمی در مبحث بیماری وبا با ذكر مثالى بالينى به رابطه ميان مزاج اصلى و بيمارى اشاره كرده است: «اگر مزاج اصلى ـ اعنى صِحّى ـ گرم بُوَد و وُرا بيمارى سرد آيد تسخينِ[15] قوى بايد كردن چه از مزاج خويش دور بيرون آمده است. باز اگر هوا يا مزاج اصلى، از دو، يكى با بيمارى موافقت كند، علاج بر ضدِّ بيمارى معتدل بايد كردن. چنانكه اگر مزاج اصلى گرم بُوَد و بيمارى گرم، لكن هوا سرد بُوَد، تبريدِ معتدل بايد كردن. و اگر مزاجِ اصلى سرد بُوَد و بيمارى سرد بُوَد و هوا گرم، تسخينِ معتدل بايد كردن».[16]
عطف به ضربالمثل مشهور انتساب سیاستپیشه یا معتدلالاخلاق بودن برخی مردمان به خاکشی/خاکشیر مزاجی بودنشان است که به شهروندان شهرهای بزرگ و آلوده خاصه با نمادگونگی تهران توصیهای آسانانجام پیشنهاد میشود. اینکه برای خونسازیپایایی طبیعی بدن، تندرستی دستگاه گوارش خاصه روانی اجابت مزاج، ایمنی شدن هر چه بیشتر نسبت به انواع سرطانها شایعِ اوجگیرنده امروزی از جمله پروستات و پستان و رحم پدید آمده به سببهای مختلف به ویژه آلودگی هوای محیطی حاصل از سوختهای نااستاندارد، اضطرابها و تنشهای روزمره فراوان، بساپسافستفودخواریها و دیگر انواع بدخوردنها و بدنوشیدنها و بدکشیدنها، پرتوهای بیماریزای پسافعالیتهای نیروگاههای هستهای سالهای اخیر و مصرف متداول مشتقات شیمیایی از جمله داروها و زیانهای دستگاههای تشخیصی طبی از سوی بسیاری ایرانیان، بهتر است خردمند دوراندیش دستکم در اندیشه تندرستی خویش باشد. پس همه روزه طی گردش روزهای سال به قصد پیشگیری، دستکم چهار لیوان خاکشیر شستشوشونده با درجه آب معمولی ترجیحاً با گلاب یا بیدمشک مصرف کند. بدینگونه بدن در برابر بسیاری بیماریها ایمن خواهد ماند. کاری که نگارنده این سطور کمابیش کوشیده به رعایت آن بدان پایبند بماند. البته آثار عظیم مثبت آن را به روشنی دریافته است. وصلت با نجیبزادهای از یک خانواده اصیل خاکشیرنام سبب باروری و انعقاد نطفه فرزندی به نام تندرستی در اندرون آدمی خواهد شد.
منابع
[1] . روضة الطّبيّة، ص20.
[2] . براى نمونه، نك: كامل الصّناعة الطّبيّة، 1/50ـ55 و نيز 1/56ـ119 و قانون فى الطّب،1/31ـ40 و ادويه قلبيه بوعلى سينا، صص382ـ386.
[3] . المنصورى فى الطّب، ص30.
[4] . واژهنامه فلسفه و علوم اجتماعى، ص438.
[5] . پزشكى به روايت كتاب سوم دينكرد، صص79ـ81.
[6] . المنصورى في الطب، صص30ـ33.
[7] . شفاء، 3/192.
[8] . قانون در طب، 1/12 ـ 15.
[9] . رساله در علم فراست، نسخه خطّى، 7b ـ 8a.
[10] . نماد كسانى كه ظاهر واژه را گرفتهاند و از باطن مفهوم يا معنا غافل ماندهاند. لغزشى كه براى بسيارى آدميان در بسيارى مكانها و زمانها محتمل است.
[11] . شايد اشاره به كتاب معروف بقراط بوده كه فصول نام داشته است.
[12] . نظّارگيان: حضّار، تماشاچيان.
[13] . بسا عيبجوى گفتار درست – دیگران – يافتهشدنی است كه درک نادرست خودش بلاى جانش مىشود.
[14] . مرزبان نامه محمد قزوينى، صص 168ـ169.
[15] . تسخين: گرم كردن.
[16] . هداية المتعلمين في الطب، صص 153 ـ 154.