1- پساخوانش سوره فاتحهالکتاب و یادکرد درود بر پیامبر فرجامین به یاد بزرگان و فرزانگان و استادان درگذشته که البته روانشان میان زندگی ما جاری جاری است این یادداشت پساظهرگاه روز آدینه 1399/5/23ش به یادبود دهمین سال درگذشت و زنده نگهداشتن نام مردی نوشته میشود که شوربختانه به باورم و به باور بسیاری منصفان همانندش دیگر میان قمیهای قمنشین و ناقمنشین یافتهشدنی نیست. آنانکه با او همدم میشدند گذشت زمان را فراموش میکردند. شخصیتش آمیزهای از خاک کویر، نقش و رنگ طبیعت زنده، غم غربت، راستیپایایی و قناعت بود. دلی بزرگ داشت . اندامی مردانه و عضلانی که در مرز نودسالگی هم یادآور اندامهای پهلوانی قم قدیم بود.
2 – دریغا خوبان در گذر تاریخ ایران خود را خوب ننمودند. پسامرگشان حسرتشان بر دل دیگران مانده است. بدکاران فرزانهنمایی کردند. دیگران را فریب دادند. برآیندش این شد هیچکس مردانی دوستداشتنی و پاکدل همچون شادروانان علی اصغر فقیهی، حسین شهیدزاده و عبدالحسین حائری را جدی نگرفتند تا در دل خاک جای نگرفتند و شاید هم پساخاکسپاری. هماره کوشیدهام پیشااز دست رفتن وقت و امکان به کشف گوهرها میان نفوس انسانی کامیاب شوم. یکی از آنها شهیدزاده بود که استاد علی اصغر فقیهی پساآشنایی با ایشان سخت دلبسته و شیفته روح والای او شده بود . هماره از بنده میپرسید شهیدزاده به قم نیامده است؟ ساعاتی که در کنار این دو مرد سپری شد از بهشتیترین اوقات عمرم شد. راست گفته شاعر که باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود.
3 – این همه گفته شد تا برخی دوستداشتنیهای کهنسال میان ما هستند از مصاحبتشان غفلت نکنیم. یکی از آنهمه علی اکبر سبحانی است که در مرز نود و هفت سالگی به شکر خدا سرزنده است. سخنش دلنشین و محضرش گرم است و او هم محزون و مغموم از درنیافتن حضور شادروان شهیدزاده . اما سینهاش گنجینهای از خاطرات و ناشنیدهها و به یک زبان تاریخ شفاهی قم روزگار پساسلطنت رضا ـ محمد رضا پهلویشاهیان و پساسلطه فقهاءشاهیان است. اگر رفتهاند از نوشتههایشان بهره برگیریم. بساکسا که با خوانش روزگاری در شورآباد مرید مصنفش شد. دریغا عملا پسااین بزرگان قم خاطرات قم امروز به راستی به روزگاری در گورآباد بدل شده است. تفریح قمیها گورگردی مقدسین و نامقدسین است و رونق این شهر صنعت گوریسم و جهانگردان و مسافرانش گوریستهای داخلی و خارجیاند.
4 – پس یکی از بختهای زندگیام آشنایی و همنشینی با همشهریام دکتر حسین شهیدزاده (1301ـ1389ش) بود. مردی بود از دو سویه والدین از خاندانهایی اصیل و شریف که خدمات ارزشمندی به ایران، گنجینه زبان فارسی به ویژه زادگاهش قم کرده است. خدماتش در وزارتخانه روزگار محمدرضاشاهی و نوشتههای ماندگار در قالب تالیف و تصنیف و ترجمه و نیز ارائه کارهای هنری به ویژه گسترش بازگشت به ارزشهای پیشنیان بود که طی چند دهه اخیر با فروپاشی اخلاقی همگانی ایرانیان از میان رفته است.
5 – نخستین بار با خواندن کتابش روزگاری در شورآباد که انتشارات آگاه 1368ش بیرون داده بود با قلمش آشنا شدم و نه نامش. زیرا روی جلد کتاب نام مستعار ح. شورآبادی نوشته شده بود که نمیدانستم نام حقیقیاش چیست . غروبگاهی نیمه دوم سال 1370ش سخت دلتنگ و در خیابان انقلاب تهران روبروی دانشگاه تهران بودم. روی پیشخوان کتابفروشی انتشارات آگاه کتابی حدود سیصد صفحهای به قطع رقعی دیدم. همان روز از همانجا کتاب ایل من بخارای من نوشته محمد بهمن بیگی را نیز دیدم. هر دو را خریدم. فضای نوشته بهمنبیگی آمیخته با دشت و کوه ایلیاتی بود. نوشته شهیدزاده حس ابدیت کویر داشت. به خانه که آمدم تا ساعت اول صبح روز بعد کتاب را تمام کردم. اشک بر گونهام میغلتید زیرا با خواندنش تمامی خاطرات شنیده و دیده کوچه پس کوچههای قم قدیم برایم زنده شد. وقتی تمامش کردم با خود گفتم در اولین فرصت به قم باز خواهم گشت. چنین شد و یکسال بعد در دی ماه 137ش به شورآباد بازگشتم. تا این زمان دیگر به تهران بازنگشتم.
6 – این چنین شد شوق یافتن و دوستیاش به جانم افتاد. البته دستیابیاش آسان و زودهنگام نبود. سالیانی چند زمانبر شد. زیرا نامش مستعار ح.ش. شورآبادی بود. با حسین حسینخانی مدیر انتشارات آگاه تماس گرفتم. گفت نام واقعیاش حسین شهیدزاده است. از او نشانی یا تلفن خواستم نداشتم. وارونهوار گفت ساکن شهرک اکباتان بوده که البته بعدا دانستم شهرک غرب تهران درست است. کسی را هم نمیشناخت که نشانی از او داشته باشد. به هر روی از پا ننشستم. دانستم از اصحاب ایرج افشار و محمد رضا شفیعی کدکنی است. سپستر دانستم خانهای ویلای در محله شاه سید علی قم دارد اما مقیم تهران و فرانسه هم هست. اگر اشتباه نکنم سرانجام نخستین دیدارمان در حدود 1374ش در برجهای کامرانیه تهران دست داد. هر چه زمان گذشت ارتباطات قلبی و درونی بیشتر میشد. گاه به خانهام میآمد اما بیشتر من به سرایشان میرفتم. استاد فقیهی هم شوق دیدارشان را داشت. اول بار ایشان را به منزل شاه سیدعلی دکتر شهیدزاده برد. بعدا شهیدزاده و همسرشان به خانه فقیهی رفتند. شهیدزاده که شیفته بازگشت به خویشتن و سادهزیستی و قناعت بود چندانکه شیفته شخصیت و منش و روان پاک علی اصغر فقیهی شد که زان پس خودش به تنهایی سراغ استاد میرفت. گاه بزرگانی همچون ایرج افشار و همایون صنعتیزاده و منوچهر ستوده و محمدرضا شفیعی کدکنی را هم به خانه فقیهی میبرد. به فاصله کمتر از هفت سال 1382ـ1389ش هر دو درگذشتند. اکنون گورگاه هر دو در شعاع حدود یکصد متری است: فقیهی در حرم بانو معصومه و شهیدزاده در آغوش پدر در گورستان شیخان خفته است.
7 – خاطرات شیرینی از شهید زاده در زنده بودن و حتی پسامرگش دارم. این همه سبب شد باور کنم به مرزهایی از روشنی ملکوت رسیده که علی اصغر فقیهی هم نشانههای فراوانی از آن داشت. شهدالله زیر سقفی که این دو جمع میشدند گذشت زمان حس نمیشد. لذتی و حظی میبرم که بر کاغذ و قلم نمیآید اما اینکه مهرشان بر دل نشسته و نامشان از نمادهای دانش و فرهنگ قم دهههای اخیر شده است موید این نگره است. چون این بخت را داشتم که سالیانی چند و دستکم سالهای پایانی این دو عزیز را به تعبیر آخوندیاش درک کرده و فیض برده بودم و سعادت پیوند دادن معنوی این دو بودم بنابراین بخشهایی از اشتراکات فقیهی ـ شهیدزاده یاد میشود:
یکم. هر دو زاده قم،شیفته راستین قم ، زیسته و خاک سپرده شده در قم بودهاند.
دوم. هر دو روزگار کودکی و جوانی را در زمان رضا شاه پهلوی سپری کرده بودند.
سوم.هر دو از خانوادهای قدیم و اصیل قمی و به ویژه روحانی به دنیا آمده بودند و پدرانشان هم همدیگر را میشناختند.
چهارم. هر دو تحصیلاتشان را در دانشگاه تهران انجام داده بودند.
پنجم. هر دو حس هویت داشتند. یعنی آنچه به ایران و قم تعلق داشت سخت وابسته و پایبند بودند.
ششم. هر دو از خرد ناب و هوش بهره فراوانی داشتند.
هفتم. هر دو اهل ادبیات و تاریخ و مطالعه در سطوح عالی بودند.
هشتم. هر دو واجد عزت نفس و قناعت بودند. بدنامی جستن بیشینههای آن جهانی نداشتند.
نهم. هر دو در بیان واقعیت و کتمان نکردن حقیقت پافشاری داشتند.
دهم. هر دو اهل قلم بودند. ساده و شیرین مینوشتند.
یازدهم. هر دو خوشمحضر و گرمسخن بودند.
دوازدهم. بیماردل و ریاکار و دوچهره و نان به نرخ روزخور نبودند. شان و شرف خود را به اصحاب قدرت سیاسی پهلویشاهیان و پساپهلویشاهیان نفروختند.
سیزدهم. هر دو عمری با برکت داشتند فقیهی نود سال و شهیدزاده هشتاد و هشت سال.
چهاردهم. هر دو از داشتن فرزندی پسر محروم بودند فقیهی البته هرگز صاحب فرزندی نشد.
پانزدهم. پدر هر دو روحانی بود و هر دو در روزگار پهلوی اول درگذشتند.
شانزدهم. هر دو گل سرسبد والدین وزان پس خاندان و شهر و کشورشان شدند.
هفدهم. هر دو در زندگی و پسامرگ با عزت زیستند. میان بزرگان دانش و ادب از احترام بسیار برخوردار بودند.
هجدهم. هر دو مبادی آداب و بسیار مودب و خوشبرخورد و پاکیزهتن و پاکیزهجامه بودند چندانکه همکارانشان در دبیرستان حکیم نظامی به استاد فقیهی لقب آقای حفظالصحه داده بودند. ایرج پزشکزاد دیپلمات و مولف شاهکار ادبی دایی جان ناپلئون که از دوستان بیشاپنجاه سالهاش از دهه سی بود در وصفش نوشت: صدرنشین مجلس عزت. اینکه افزوده بود شهیدزاده مردی به راستی محتشم بود. احتشام او در فضایل اخلاقیاش بود نه در خدم و حشم و ملک و آب.
8 – با آنکه از سال 1315ش از قم به تهران و زان پس مقیم کشورهای اروپایی شده بود همچون علی اصغرفقیهی به قمی بودنش افتخار میکرد و با لهجه غلیظ قمی حرف میزد. همسر یکبار وقتی به خانه ما آمده بود از او چراییاش را پرسید. به باورم شهیدزاده با قمیگویی سرمست خاطراتی از کودکیاش میشد که بخشی از آن در کتابش روزگاری در شورآباد آورده شده است.
9. فهرستوار برای کسانی که ایشان را ندیده و از زندگیاش آگهی ندارند یاد میشود به قول فقهاء و البته در قلمرو کارنامه زندگی جامعالشرایط بود یعنی از بسیار حسنات و محسنات برخوردار بود که در کمتر کسی جمع میشود:
یکم. زاده روز عاشورای سال 1301ش در خیابان چهار مردان قم.
دوم پدربزرگ پدریاش آیت الله شیخ محمد نادی معروف به چهارمردانی از روحانیون متنفذ روزگار ناصرالدین شاه قاجار و از همدرسان سید جمالالدین اسدآبادی.
سوم. پدربزرگ مادریاش آیتالله حاج میرزا محمد ارباب قمی فرزند محمد تقی بیک ارباب از نویسندگان و دانشمندان عهد ناصری و مولف تاریخ دارالایمان قم است. همچنین تصحیح بحارالانوار مجلسی از تلاشهای او بوده است.
چهارم. پدرش شیخ علی پی افکننده مسجد چهارمردان قم بوده است. در حدود سال 1305ش از طرف علمای قم برای صحبت و مذاکره با سران دولت به تهران رفته بود که دربازگشت در یک تصادف ساختگی کشته شد. به همین سبب نام خانوادگی آنها شهیدزاده شد.
پنجم. مادرش بانو نجفیه زنی پارسا و با دیانت که پسامرگ شوهر عمر و جوانیاش را صرف تربیت فرزندانش کرد.
ششم. شهیدزاده تحصیلات ابتدایی و دو سال اول دبیرستان را در قم گذراند.
هفتم. حدود 1318ش به تهران رفت و از دبیرستان البرز فارغالتحصیل شد.
هشتم. در رشته حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خواند و فارغالتحصیل شد.
نهم. نخست در شرکت نفت و از اول فروردین 1327ش به خدمت رسمی وزارت خارجه در آمد.
دهم. در حین ماموریت دولی دکترای خود در علوم سیاسی را از دانشگاه نوشاتل سوییس گرفت. چندانکه نگارنده این سطور از زبان شهیدزاده شنید دکتر محمد مصدف نخستین دانشجوی دکتری همین رشته در دانشگاه نوشاتل بوده است. شهیدزاده از این بابت خود را سعادتمند میدانست.
یازدهم. نخستین ماموریتش در برن سویس وزان پس واتیکان و پاریس و وین و مادرید و دومین بار برن بود. در سال 1352ش به عنوان سفیر به بغداد اعزام شد. عهدنامه 1975ش بغداد در دوران وی به ثمر نشست.
دوازدهم. در سال 1359ش بازنشسته شد. درست سی سال بعد درگذشت. برکت سالهای خانهنشینیاش نشست و بر خاست با بزرگان دانش و ادبیات و علوم انسانی بود و سفرهای درونکشوری با کسانی همچون ایرج افشار و نیز نوشتن خاطرات و عطف به فرانسهدانیاش ترجمه آثاری در قلم وادبیات و علوم سیاسی در قالب کتاب و مقاله به جز این شهیدزاده نقاشی زبردستی هم بود که در دهه پنجاه چندین نمایشگاه هم برگزار کرد. بیشتر سوژههای زندگی روزمره مردمان و آیینی به ویژه در محلههای قدیمی بوده است. آثارش به جز مقالات:
شکنجه کوچک اثر گی دوموپاسان، 1328ش.
آهنگ کوتز اثر لئون تولستوی ،1329ش.
روابط سیاسی ایران و سوییس که رساله دکتری شهیدزاده در دانشگاه نوشاتل سوییس بود که در سال 1958ش مشترکا توسط دانشگاه تهران ـ دانشگاه سوییس چاپ شده است.
تاریخ عقاید و مکتبهای سیاسی از عهد باستان تا امروز اثر گائتانا موسکا و گاستون بوتول، 1364ش.
نژادگرایی اثر فرانسوار دوفونتت،1369ش.
روزگار در شورآباد 1368ـ1369ش. همشهری دیگرم سید علی ملکوتی پسامرگ شهیدزاده مقالهای در واکاوی این کتاب نوشت.
کار و بار خودمان ـ مجموعه داستان ـ 1376ش
ره آورد روزگار ، 1377ش.
کتابهای بزرگ سیاسی از ماکیاول تا روزگار کنونی اثر ژان ژاک شوالیه، 1389ش.
راه بیبازگشت، 1390ش.
اشک با لبخند ـ مجموعه داستانـ در دست چاپ.
چشم جهانبین نیز یادنامه دکتر حسین شهیدزاده بود که در سالگرد ایشان در اسفندماه 1389ش به کوشش همسرشان جمیله شاهینفر چاپ شدکه مشتمل بر بخشی از مقالات ایشان است و دوستانی که به یاد ایشان یادداشتی نوشتند. نگارنده این سطور هم مقالهای با عنوان به یاد تصویرگر شورآباد، شبلی روزگار ما نوشت. شاید بسیار ندانند با آنکه ایرج افشار دوست قدیم و همکلاسی دبیرستان و دانشگاه شهیدزاده و خود لیسانسیه حقوق بود اما وکالت کارهایش را به شهیدزاده سپرده بود. تاملپذیر است هر دو ار آغاز و پایان سال 1389ش درگذشتند. خدای همه یادشوندگان در این نوشتار را در این عصر جمعه بیامرزاد.