چیستایی اینفورمیشن … مرزهایش با ابزرویشن
بخش یکم
پیشسخن
نخستین بار در خوانش نوشتهای وزان پس شنیدن گفته درسگاه دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ـ استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران ـ ذهنم به نگره اصطلاح اینفورمیشن/اطلاعرسانی از چشم و چراغ ایشان معطوف شد. به حافظهام پیرادیدهها، پیراخوانشها و پیراشنیدههای پیشین بازگشتم ، دریافتم در تمدنهای بزرگ و ابرقدرتهای هر دوران خردمندان و دانشمندانش از بازی با واژهها فاصله گرفتهاند. به ثبت دادههای راستین پرداختهاند. کارشان غربال داده راست از ناراست و دور ریختن زبالهوارههای ذهنی مردمانشان است. گرفتار جدل و بحث رودهدرازانه بیپایاننما شدن، زیستن میان زباله است. جامعهای است اسیر عفونت لاشههای بیماریزا که گاه هم در قحطیها غذای ذهنها شده است همچون اصل جواز شرعی اکل میت به وقت اضطرار. پس مردهنوشتهها خطابی به مردمان مردهروان از سوی پدیدآورندگانی مردهروان است.
شگفتآور بود دریافتم خلق آثار حجیم مکتوب و از جمله فرهنگهای عظیم لغت، پیک اجل یک تمدن است زیرا اقوامیاند که از تولید اندیشه زنده ناتوان ماندهاند. به کفن و دفن و مویه بر میراث داشتههای گذشته قومی بسنده کردهاند. از آن سو شاهکارهای نوشتاری جهان روزگار شکوفایی اساسا کمحجم است که معمولا از سوی شاگردان و مریدان تدوین شده است همچون انجیل و قرآن. گویی انبوهنگاری و متنوعنگاری مرگ سیاه یا طاعون است. در قرن چهاردهم میلادی این بیماری حدود شصت درصد جمعیت اروپا را کشت. بنابراین تمدن غرب به ویژه کشورهای اروپایی دهههاست نسبت به آغاز رنسانس در سراشیبی سقوط تمدنی افتاده است. پیر و ناتوان شده اما هنوز هوشیارتر از چهارپایانانساننما است. به کمک چوپانها و مباشرانش اموراتش میگذرد با نامهایی باشکوه همچون کشورهای مشترکالمنافع برای حفظ منافع انگلستان.
راست آن است بسا تالیفها و اشعار متاخر به ویژه پسارواج صنعت چاپ و نشر دستکم در ایران زیاد به مخاطبانش نمیآموزاند. شفیعی کدکنی در جایی گفتهاند تمامی میراث فکری ایرانیان طی صدها سال اخیر به اندازه یک سال عمر فلسفی ویتگنشتاین نیست. کمابیش مردمان جهان طی سدههای گذشته ایران را جز با میراث علمی،فلسفی و ادبیی نمیشناسند که سدهها از آفرینش آنها در قلمرو مکتوبات و هنر و معماری سپری شده است.
حدود 1382ش بود. فهرست کتابهای چاپی فارسی مرحوم خانبابا مشار (1279ـ1359ش) را تورق میکردم. مشتمل بر مختصات منتشرههای پیشا 1340ش بود. در کتابخانهای تخصصی نشسته بودم. دورادورم قفسههای کتاب بود. حس میکردم در غروبی پاییزی تنها میان گورستانی سخت غمانگیز از وسط سنگ قبرها میگذرم. دلم سخت فشرده شده بود. از زندگی و زندگان هیچ نشانی نبود. انگاری همه در خاک خفتهاند. دقت کردم پسا چند دهه بیشا نود و نه درصد آنها بازچاپ نشده بلکه اگر رایگان در اختیار مردم باشد انگیزه خواندنش نخواهند داشت. زیرا چشم و دلی به خود فرا نمیخواند. چنگی به دل نمیزند.
راست میگفت دوست اهل کتابی، باید آثار نوشتاری بساپدیدآورندگان حتی استادان مشهور دانشگاهی امروزی پسامردنشان در گورشان دفن شود. در رشتههای پزشکی نوین پیشامرگ مؤلف و مترجم و ناشر کمتر از پنج تا ده سال اتفاق میافتد. به قول اهل منطق، علل اربعه ـ مادی و فاعلی و صوری و غایی ـ یعنی موضوع نوشتهها و صاحب اثرانشان همگی جسمانیزده و زودازودفناپذیرند. سالها بعد با خود گفتم اگر کسی چیزی ـ علمی ، تجربهای، اندیشهای ـ ندارد میتواند صرفا با سخن گفتن و نوشتن مزه و لذت آن را بچشاند؟.ا گر خود چیزی نیازموده یا به حضور نرسیده میتواند دیگران را با نوشتهاش بدان سوی شوق و سوق دهد؟ پاسخ آری نبود.
پرسش ساده دیگری هم هست. مشکل بیاقبالی به کتابها و مقالات فارسی وابسته به زبان مادری است یا شیوه ببان نویسنده یا شمارگان ـ نوع مخاطبان یا زمان یا مکان یا همگی؟ پاسخش پساسالها ولو دیرهنگام حیرتانگیز بود: اینکه توالی واژههای هر کس آینه هموست با همه نیک و بدش. مغناطیسی است عظیم که زندهدلان به سوی زندهدلان ـ زندهنوشتهها و مردهدلان به سوی میرانوشتهها یا صاحباثران مردهدل میگرایند. اینان اگر نوشتهای زنده پیش چشمشان باشد بدان کورند. پس بنا به سنخیت/تجانس نداشتن نمیتوانند به مرزهای روشنی وارد شوند.
رستاخیزوارهای یافتم. همسانان گرد آمدهاند. این قانون با نداشتن حافظه تاریخی ایرانیان متقارن یافتم. زیرا جامعه بیحافظه مریضی آلزایمریوار دورمانده از روند طبیعی حیات است. قوه تشخیص ندارد. پدیدهها را در هم آمیخته است. نیازمند مراقبت است. معنیاش مستعمره، زیردست و جهان سومی ماندن است. ابرقدرتها تصمیم میگیرند تا کدام سرمایههایش ببرند. خود را ولیامر و میراثخوار چنین کشورها ـ مردمانی میپندارند. هوشمند، غذای اینفورمیشن میخواهد. عقبمانده و گرفتار زوال عقل و یادسپاری پسامیرایی روانشان گرسنگی درنمییابد. مردهوار سیرواره گشته است .
پس صاحب تمدنها تا وقت جوان و سالم بودنشان میراث مکتوب زنده و به تعبیر شفیعی کدکنی اینفورمیشن تولید میکنند. منطقا از درون جامعه دلمرده که برآیند پسافروپاشی بسامعیارهای اخلاقی همگانی است مردمانش در مردابهای عظیم دروغ و نابخردی و پیمانشکنی غرق شدهاند. پس صاحب اثر نوشتهای زنده یعنی اینفورمیشنی همچون شاهنامه یا گلستان سعدی یا مثنوی معنوی میانشان ظهور نمیکند. گویی پساتیمورگورکانی به جز کوتاهزمانی در روزگار پهلویان که چند ستارهای بدرخشیدند و ماه مجلس شدند پسامرگ حافظ شیرازی شاهکار بزرگی جهانگستر از ایران بیرون داده نشده است. طی پانصد ساله گذشته هم شخصیتها و نوشتههای تاثیرگذار از نوع بینالمللیاش حتی در میان کوچندگان ایران به غرب و شرق عالم هم نادرالوجود بوده است. زیرا همچون طاعونزدگی اذهان همچون کرونازدگی ایران زمستان 1398ش به بعد آلودگیاش سخت فراگیر و ژرف افتاده است.
مرگ جامعه یعنی دیگر قدرت جذب عنصر زندگی همچون اکسیژن و آب و غذا یا باز پس راندن دی اکسید کربن و ادرار و فضولاتش را ندارد. پس اگر طاعون/مرگ سیاه روان مردمان از میان نرود تلاشهای تربیتی و آموزشی آغازین ـ فرجامین و ترویج پژوهشگری در ایران همچون ریختن جرعه آب در گلوی مرده است. سودی ندارد. مردگی روان مثل مردگی جسم است امکان دوباره زنده شدن نیست. گر قول منسوب به پیامبر اسلام را معیار بگیریم پاسخ منفی است. گفته بودند: اگر شنیدید کوهی از جایش جابجا شد تعجب نکنید. اما اگر شنیدید خلق و خوی کسی عوض شد متعجب شوید. این است معنی مردگی و تغییرناپذیری روانهای مرده.
نیزیادآور سخن عیسامسیح است. روزی دید عدهای مردهای را به سمت گورستان میبرند. خطاب به همراهانش گفت مرده را به مردهها بسپارید. یعنی مردهپرست نباشید. پس ملل یا اقوام مرده شایسته نوشتههای مرده میشوند مثل زنی آبستن به نوزادی مرده که رنج و انتظارش بیهوده است. اینکه در قرآن یادآوری شده اگر کسی نفسی را زنده گرداند گویا همه نفوس را زنده کرده کمابیش ناممکن بودن تبدیل نفوس مرده به زنده را نشانمان میدهد.
چکیده سخن اینکه اینفورمیشن حقیقی همان این همانی یا رسیدن به ابدیتیافتگی است. چیزی است که از روان یا نفس یا خرد زیستا ـ هر چه بنامیم ـ که فرمانروای دیدهشوندگان این جهانی است صادر شود. با این تقسیمبندی سخنان پیامبران و فرزانگانی همچون بودا اینفورمیشن است نیز الفصول بقراط در طب یا گفتمانهای سقراطی و حماسه فردوسی و غزل حافظ و هشت کتاب ـ اتاق آبی سهراب سپهری. اینکه هرگاه با واژههایشان رویاروی شوی حس کنی صاحب سخن کنارت نشسته است. سخنش هم اینک خطاب به مخاطب از ذهن و زبان و قلمش بیرون آمده است. تمثیل نوشته آدمیزاد است. بساکسان سدههاست درخاک خفتهاند اما در میان مردمان جهان حصور دارند مثل عیسامسیح که مهرشان بر دل نشسته است. وارونهوار بساروندگان پایدار در کوچه و بازار با جسمی سه بعدی و گاه در پرتو چراغها باشکوهنما اما به چشم حقیقتبینان مردارهاییاند بویناک.
پریشهای زیرین پیشدرآمد بخش دوم همین نوشتار است:
1 – اینفورمیشن حقیقی چیست؟ ماهیت یگانهای دارد یا هر کس یا هر گروه میتواند به دلخواه آنچه به دست داده اینفورمیشن بخواند.
2 – نمونههای برجسته آن چیست؟
3 – نااینفورمیشن چیست؟
4 – آیا نااینفورمیشن یک بیماری یا آسیب واژهپردازانه یا باورمدارانه است؟
5 – نمونههای برجسته آن چیست؟
6 – آیا ضرورت زندگی بشری اینفورمیشن است.
7- چه چیزی متنی را آکنده از اینفورمیشن میکند؟