گشایش اردیبهشت 1393

لوگو سایت رضوی
جستجو

گذری تاریخ نگارانه دو دیگر، پسادرگذشت دبیر تاریخ‌‌پیشه‌

 این مقاله به همشهری‌ام و بزرگ‌خدمتگزار  آموزش  و فرهنگ و دانش  ایران خاصه قم
طی بیشتر از پنجاه سال  از روزگار پهلوی‌شاهیان
استاد  هادی فاطمی،  قمی‌‌تبار دوسویه قمی‌زاد  از خاندانی اصیل و از نوادگان میرزای قمی
همدرس دانشگاهی ، آموزش‌دهی و دوست هفتاد ساله ابوالحسن گرامی
ناگزیرانه مانده در غربت  غریبان ولایت  غرب  با  ملال دوری از دوستانش و چشمان هماره اشکبارش در اندوه  دوری از  وطن  تقدیم می‌شود
به امید  بازگشت دوباره به شهر زادگاهش و گام‌زنی دیگرباره‌مان در کوچه پس کوچه‌های محله  مسجد جمعه  قم قدیم.

عنوان مقاله کنونی وصف واژه مرگ است: مرزگذاری‌واره‌ای میان همراهی و ناهمراهی روان و بدن. ابوالحسن گرامی به گمانم رسن گرانی از گردن و دوش تن بیمارش برداشت و آسوده شد. همچون دیگر خاک‌آفریدگان تا برآمدن رستاخیزگاهان مردگان در میان باورمندان به ‌ادیان ابراهیمی رهسپار دیار خاک‌خفتگان شد. چندانکه درست بیست سال پیش در پاییزگاهانی  در مقاله کارنامه فرزانه‌ای از زمانه در ذکر جمیل متفق‌القول منصفان از عقلاء، نماد فرهنگ و دانش و ادب قم در یک سده اخیر یعنی نماد آل‌بویه‌پژوهی به وقت درگذشت ایشان در آذرماه 1382ش نوشته بودم زندگی نه آن دویدنهای دیداری است که در بیشتر مردمان می‌بینیم بلکه به معنی دقیق‌ترش  جنبش در بستری از زمان است چه زنده و چه نازنده. چنین است کارنامه سالشمار زندگی  فردوسی و سعدی و حافظ که ارزشمندتر و  زنده‌تر از بسادوندگانی دویداری است که  در سده‌های گذشته آمده و رفته‌اند.  اما اینان هنوزاهنوز  زنده‌نامند و  خواهند  ماند.

با این همه دبیر گرامی نام و صفت، بخت بلند داشتن مراسم تشییع و ختمهایی به تعبیر قمیها آبرومندانه همراه با پس‌زمینه‌ای از اقبال خلق و انبوه جمعیت داشت  چندانکه  از دست‌کم تصور خودم نیز  فراتر بود.  البته در این باره بسیاری دوستان  هم با بنده هم‌نظرند.  نیز  واژه‌چینیهایی درباره‌اش از سوی دوستانش تدوین  شد.  از جمله  نگارنده این سطور یادداشتی طی پنج ساعت پسامرگش نوشتم که فردای روز خاکسپاری‌‌اش در روزنامه‌ای در قم و هم‌هنگام فضای مجازی منتشر شد. امیدوارم این دومینه‌نوشت نیز برآیندش برای پایایی نام و یاد او موثر افتد.  اکنون فهرست‌وار به برخی مختصات آن مرحوم اشاره می‌شود که ذیلی است  بر مقاله پیشین درباره گرامی پسامرگ اوست که به درخواست و پیگیری  بزرگترین خواهرم و برخی دوستان از جمله آقایان علی الماسی داماد گرامی‌، امیر ترابیان و حمید رضا هوشیار  نوشته شد.

 

یکم. امروزه دست‌کم در ایران واژه‌های دانشگاه و تحقیق نیز القابی همچون استاد و محقق به سبب کاربری آزادانه و  خودسرانۀ نادرست، لفظ‌بنیایانه  و  معنابنیادانه رسما فاسد و کاسد شده است.  بنا به ارزیابی متخصصان در  محافل خصوصی و تخصصی است که صحت و سقم این گونه حکمهای اداری و دولتی  نقادی و ارزشگزاری می‌شود. درست است ابوالحسن گرامی مدارک و مدارج رسمی باشکوه‌نمای فرهنگستانی‌واره‌نام را نداشت اما برکت همان آب‌باریکه لیسانس تاریخ دانشگاه دهه چهل او از مدارک نامشروع دکتری و استادی دانشگاههای دولتی نورچشمان در رشته‌های مختلف از جمله تاریخ و بهر‌ه‌مندشوندگان از وصول و حصول زر جعفری‌واره  آزمندانه سپاهیانه نادیپلمه‌های امروزی کمتر نبود. از نزدیک شاهد بوده‌‌ام در همین رشته تاریخ ، شماری کسان با واسطه‌تراشی با کارنامه‌ای از روند تحصیلاتی ظاهرا قانونی – استخدامی اکنون  کسانی بر جایگاه شادروان دکتر عباس زریاب خویی تکیه زد‌ه‌اند که  برآیندش مصداقی است از گل برفت و خار بماند. هم‌سو با محمد رضا شفیعی کدکنی باید گفت دریغا زریاب! دریغا فرهنگ ایرانی ‍!

 

دوم.  از سال 1346ش که به رشته تاریخ دانشگاه اصفهان وارد و  1349ش فارغ‌التحصیل  شد  همان سالی که داماد  پدرم  روانشاد  سید احمد رضوی برقعی (1304-1385ش)  شد هماره میان تاریخ و باستان‌شناسی و شاید بشود گفت محو  تماشایشان ‌ماند. گاهی چون از سلاطین و صدراعظمهایشان سخن می‌گفت چنان به وجد می‌آمد که گویی همانجا به عنوان وقایع‌نگار درابری حضور داشته است. گواهش اینکه  به جز رشته تحصیلی و تدریسی و خوانداریهایش، شیفته جمع‌آوری عتیقه‌واره‌ها بود.  طراحی بیرونی و درونی  آخرین خانه‌اش در دورشهر شهرش را نیز هخامنشی‌وار تدارک دیده بود اما  با فرو افتادن بختی ناموافق و به فرمانی اسکندر‌وارانه  ویران شد تا عملا پیش از مرگش تاریخ را  نیز بیازماید و با دو چشم ببیند.

 

سوم. بایگان‌‌سرشت بود. آرشیو خوبی از اسناد از جمله کتابخانه‌ای ارزشمند داشت.  به باورم انتشار  مجموعه عکسهایی که از قم خاصه خاندانش جمع‌‍‌آوری کرده بود یادگاری ماندگار و   ارزشمند خواهد شد. به جز کتاب تاریخ محله ‌های قم که امیدوارم ویراسته دوم آن دور از دخالت و متولیان نصایح نااهلان نشر منتشر شود در اندیشه تدوین مکتب‌خانه‌های قم نیز بود. امیدوارم چندانکه به بازماندگانش گفته‌ام دست‌نوشته‌ها و کتابهایش از دستبرد تاراج زمانه دور بماند.

 

چهارم. آنانکه او را می‌شناختند می‌دانستند یکی از لذتها و افتخاراتش بالیدن و نازیدن به شاگردانش بود که در رشته‌های و زمینه‌های مختلف نیم‌ تا یک یا چند سالی بر سر درسگاههایش حاضر شده بودند. انصافا یکی از ابزارهای کارآمد اجتماعی او در روند زندگی‌اش همین حفظ روابط با دیگران خاصه شاگرد باشندگانش بود. شاهد بودم بسیاری از اینان دست‌کم در برخورد ظاهری در برابر ابوالحسن گرامی به تعبیر متشرعین خفض جناح می‌کردند. البته روزگاران قدیم  پدیدۀ معدودالاستادی و المرشدی رایج بود اما  امروزه هر کس در دوره تحصیلی‌اش از زیردست استادان و دبیران متعددی بیرون می‌آید پس محصل موفق‌شونده  همچون زمینی مشاع است که دهها ورثه در آن شریکند. پس  اگر در این روند ارتباطی معنوی استوار میان شاگرد و معلمش نباشد پیوند دو سویه بسیار سست‌بنیاد و ضعیف‌اثر خواهد بود. ‎

 

پنجم. از موارد شخصیت او اینکه با آنکه تقریبا همه عمر در قم زیست. باورهایی دینی کمابیش استوار  داشت. واجبات عملی دین را به جای می‌آورد اما هیچگاه ذهن و روح او در پی انتزاعیات نبود. همچون دو پایش دل و جانش روی زمین بود. در گرداب شیفتگی به دانش منطق و فلسفه قدیم و جدید یا حدیث و فقه و اصول و کلام حتی دنیای خیال‌پردازانه شاعران گرفتار نشد. بیتی نسرود. شیفته و سر سپرده  قلمرو شعر نبود. خود را خاک پای لمقدمه الفداه آفرینندگان  نظم اعاظم امیران ملک سخن زبان مادری‌اش نمی‌دانست.

 

ششم. پایایی هویت شرقی یعنی ناغربزده و ناچپ‌زده شدنش اینکه در باورهای دینی و اجتماعی و سیاسی‌اش نزدیک نقطه اعتدال بود. خردمندانه به گروهی یا فرقه‌ای تندروی افراطی حتی تصوف، وطن‌پرستانه، دینی، حزبی و اندیشه‌ورزیهای کژراهه از هرگونه نزدیک نشد. ستایشگر پررنگ محمد مصدق هم نبود که بسیاری آن را رویه‌ای ممدوح می‌شمردند و می‌شمرند. یک  ایرانی میانه‌احوال و مسلمانی پای‌بند به شریعت به قول قدماء با ایمانی پیرزنانه و همچنان مسبح‌گویی حسن ماند. نمازش را همیشه خواند. تا زمان ممکن روزه‌اش را هم گرفت. هیچگاه به ساحت تمام انبیاء خاصه خاتم‌الانبیاء و خاندان پیامبر شک و بی‌احترامی روشنفکرانه یا گزافه‌گویی روشنکفرانه نکرد.

 

هفتم. حفظ ادب و نزاکت سنتی از جمله احترام به بزرگترها سرلوحه کارش بود. گرچه گاه در شوخیهایش برای تغییر ذائقه حضار ممکن بود به اصطلاح فقهاء این شائبه پیش ‌آید. فراموش نکنیم در کشوری که به تعبیر سعدی شیرازی جهان‌دیده بسیار گوید دروغ  نیز به گواهی  اعتمادالسلطنه عهد ناصری دروغ طبیعت ثانویه مردمانش شده نمی‌توان انتظار رفتار آرمانشهری  افلاطونی از شهروندانش داشت.

 

هشتم. بی‌هویتی همگانی به سبب نداشتن جهان‌بینی و شک فلسفی مشخصا مشخصه   عصر ماست خاصه به گواهی محمد اقبال لاهوری این روح ناآرام دوزخین‌سرشت  کمابیش طی سده‌های گذشته دامن‌گیر ایرانیان شده است. به باورم ابوالحسن گرامی به اندازه‌ای بسیار از بیماری خودباختگی و از دست دادن حس ‌هویت دور مانده بود. نی دور مانده از اصل خویش مولاناگفته  نشده بود.  از شواهدش اینکه حتی هرگز در اندیشه کوچ به تهران نبود چه رسد به غرب.

 

نهم. ندیدم و نشنیدم همچون برخی همکارانش پیش و پس از انقلاب 1357ش اندک یا  بیش به مسکرات یعنی به اصطلاح قمیها عرق‌خوریهای معروف به قیچی‌کننده غمها و مسببی برای رفتن به وادی سرشادی ایستگاه باده‌گساران  گررفتار شود و اسماعیل‌وار بدان سر و  جان فدا کند. سرگرمی‌اش بیشتر خیابان‌پیمایی و جاده‌پیمایی بود تا باده‌پیمایی. اینکه  می‌کوشید به مخدرات مکیفات اهل کیف و حال خاصه وبال اصحاب‌المناقل و الفحوم و الافیون نیز دیگر خاندان دخانیات نزدیک نشود چه رسد به اعتیاد بدانها. یادش به خیر که وقتی می‌خواست از خوبی بودگی کسی  از جمله مناسب بودن پسری برای دامادی یک خانواده سخن بگوید معیارش این بود سیگار هم نمی‌کشد.  از سوی  دیگر استخوان‌بندی محکمی داشت. قوی‌بنیه بود. به جز تا وقتی که در سالهای اخیر که به سبب برخی بیماریها ناتوان شد بسیار پیاده‌پیماپیشه بود. شاید اگر کمی دستورالعملهای حکمای کهن را رعایت می‌کرد و شرایط سکونت‌گاهی‌اش بهره‌وری بیشتری  از آفتاب و طبیعت داشت عمری صد ساله و بیشتر توام با تندرستی داشت. از جمله بنا به آزموده‌های نیاکانی‌ام در آزمودگیهای پزشکی کهن‌ورزی از بیش از چهل سال پیش تا ماههای اخیر هماره به سبب خونسازی نیرومندانه بدنش به او توصیه به خون‌دهی متعارف به میانجی سازمان انتقال خون البته نه حجامت و مکافات وارونه‌وار تغلیظ‌کننده خون می‌کردم. اما توصیه را چه سود بوده باشد  وقتی زوجین تقدیر مقدر و تغییر مقرر را با هم سر سازگاری نباشد.

 

دهم. همچون برخی قدیمیها اهل پرنده‌بازی و به تعبیر قمیها کفتربازی یا حساس صیاد‌المرصاد شکار جانداران شمرده نمی‌شد. نیز خوشبختانه چونان شماری امروزیان خودباخته و برگشته از باورهای شرقی‌‌شان سگ‌نواز و گربه‌باز  هم نبود.

 

یازدهم. به معنی متعارف و معروفش در ایران رفیق‌باز که  آسیب‌رسان بنیان خانواده است شمرده نمی‌شد. پای‌بند زندگی سنتی زناشویی‌اش بود. اهل تعدد زوجات و صیغه‌گری حلال‌شمارانه فقهای شیعه یا انواع نامشروع در نوسان میان عوام و  لات‌منشانه یا سوء‌استفاده با نامهای روشنفکرانۀ فریبکارانه‌ القاءگر  تابوانگاردوشیزگانگی ناهمراستای باورهای شرقی نیز نبود.

 

دوازدهم. درباره قلمرو پژوهشی سالهای پایانی عمر اوست. محله یا شهر نشان‌دهنده حقیقتی مکانی اما زوال‌پذیر یا دست‌کم تغییرپذیر است. اما مکان ردپای اثبات هویت و انتساب هر کس یا یک قوم یا جامعه است. زیرا معمولا از مختصات شناسایی شخص یا شیء یا هر پدیده‌ای این جهانی است. هم بدین سبب در شناسنامه‌های قدیم و اوراق استنادی و اسنادی این عنصر درج می‌شود. اما وقتی نام و ماهیت مکان از میان رفت  شخص خودآگاهی‌اش مخدوش ، فرساییده و گاه نابود می‌شود. عطف به آنکه محتمل است شهری یا محلات آن از جمله قم دچار فروپاشی شود کتاب محلات قدیم قم اهمیت دارد. زیرا شاید دهها یا صدها سال آینده از راه رسنده وقتی کسی ردپایی درباره کوچه و خیابان اجدادی‌اش در این کتاب پیدا کند خاصه که با معرفی خویشاوندان و از جمله نزدیکانش  همراه با تصویر است به ظن قوی،  حس بی‌هویتی و غم غربت یعنی نوستالژی‌اش بسیار کاسته  شود. چون  راست آن است بسیار مردمان بیش از یکصد سال از تبارشناسی خویش چیزی نمی‌دانند یا اگر هم مثلا به خاندان سیادت منتسب باشند در فضایی ابرآلود و مبهم و کلی‌وار و منطقا آلوده به دروغ و نادرستی در ذهن دارند.  پس مردمانی که ثبت تاریخ درست پیشینه‌شان را ندارند همچون کودکانی سرراهی پرورشگاهی یا به خانواده‌ای سپرده شده حس تلخ بی‌هویتی می‌کنند. هم از این رو نباید این چنین مولفان یا نویسندگانی یاخانواده‌هایشان از بی‌اعتنایی یا گاه نکوهشها و تمسخر افراد جامعه‌شان درباره چنین تلاشهای بی مزد و منت مؤلفانشان  افسرده و ملول شوند زیرا مخاطبان صاحب اثر اگر اهل خردمندی و حقیقت‌طلبی بودند خودشان برای فراموش نشدن نامشان برای ثبت اسناد و آمار دست به قلم و کاغذ می‌‌شدند.

 

سیزدهم. گرامی به شکل کمرنگی، آرام و البته به سبب برایم  ناشناخته‌ای می‌کوشید سنت قدماء در روابط شاگردی و استادی را زنده نگاه بدارد. چنین بود شیوه‌ا‌ش در پاسداشت مقام استادانش. گاه به برخی از آنها نگاهی اسطوره‌ای داشت. نمونه‌وار از نوجوانی شاهد بودم دبیر زان پس همکار فرهنگی خو،د روانشاد علی اصغر فقیهی را  مکرر می‌ستود همچندانکه از خویشاوندان شیفته و مستغرق در کتابم شادروان انسان‌دوست خدمتگزار و خیرخواه خلق  دکتر عزیزالله دیباییان و محمد رضا فاطمی قمی به تعبیر علامه محمد قزوینی حالیه مقیم لندن هر دو از شاگردان فقیهی اوصاف بهینه‌اش را از دهه‌ها پیش می‌شنیدم . به باورم به سبب ژرفای کم نظیر دانش فقیهی  در میان اقران فرهنگی‌اش بلکه شاید پیکره شهر قم طی یک قرن گذشته نیز دقت و صحت پژوهشهای تاریخی‌‌ این مرد بود که گرامی در اغلب نشستهای دوستانه چنین می‌کرد.

 

وقتی گرامی  از لفظ استاد استفاده می‌کرد می‌دانستیم مقصودش کسی جز  شادروان علی اصغر خان  نیست. این‌ شدّت و حدّت ارادت پربسامد شاید چنان و چندان بود که گاه می‌دیدم همسرش یعنی خواهرم را  به واکنشهای حساسیتی وامی‌دارد یعنی از این همه ستایش درونی و برونی ایشان رنگ ملال می‌گرفت. گفتنی است این تقدیس و تعلق خاطرش که شاید کمی به مرز انحصارطلبانه‌ کشیده شده به حدی بود که طی حدود چهارده سال هرگز دیدار این استاد به میانجی خواهشهایم دست نداد. شاید می‌پنداشت دیده من به جمال محبوبش روشن شود و رقیب او شوم. پس آخرالامر دست همت بالا زدم و عزم راه یافتن گرفتم. سرانجام در غروبگاهی پاییزی 1376ش با پیش‌تماسی برای اول بار به دیدارشان شتافتم. حدس بلکه پیش‌بینی گرامی نادرست نبود. آنگاه بود بنده هم گرفتار همان عارضه شیفته‌شدگی به گواهی  مرحوم دکتر محمد امین ریاحی خویی، بایزید بسطامی‌وار‌ه‌  و ابوسعیدابوالخیرگونه  مراد گرامی شدم.

 

چهاردهم . گفتنی است درد کمابیش مشترکی میان بیشتر نویسندگان و مترجمان و محققان جدی خاصه نانان‌خواران از راه قلم شایع است که سالهاست بارها از نزدیک شنیده و دیده‌‌ام بی‌اعتنایی بیشتر مردمان  ایران به تلاشهای علمی، فلسفی و پژوهشی بر سر هم نوشتاری است . راست آن است که به تعبیر فیلسوف معاصر داریوش شایگان اغلب عملا کتاب از سوی ایرانیان خوانده نمی‌شود. اما به جز خریده نشدن و تورق نکردن، سپاس قلبی صادقانه حتی زبانی نکردن از رنج‌برنده آن سنتی ناممدوح رایج  است. چه گواهی استوارتر از اینکه برای یک ملت بیش از هشتاد میلیونی شمارگان چاپی یک کتاب  اغلب زیر هزار نسخه برای یک بازه چند ساله است. روزی به دکتر توفیق سبحانی استاد ادبیات فارسی تبریزی‌تبار گفتم شمارگان کباب کوبیده بنا به آماری که گرفته‌ام  در قم هجده میلیون  سیخ در سال است اما برای موفق‌ترین کتابها برای سراسر ایران یکصدم آن هم نیست. تازه این جز دیگر فست‌فودها و غذاهای بیرون‌بر و درون‌خور خانگی است. منطقا در ایران باید این عدد را در دست‌کم چهل ضرب کرد. نوبتهای بعدی گفت هر جا نشسته‌ام این گفته‌ات را بازگو کرده‌ام. می‌توان عطف حدیث‌گونه‌ای ساخت: لو عندی سفود من الکباب افضل من قرائت سفور من الکتاب.

 

از جمله اندوه ژرف مصنف کتاب روزگاری درشورآباد درباره خودنگاشت ایشان در سالهای پیش از 1316ش در چهارمردان قم شادروان حسین شهیدزاده  دکترای حقوق ازدانشگاه نوشاتل سوییس است.  از خاندانی اصیل قمی که پدرش شیخ علی شیخان‌المدفون مسجد چهار مردان را بنیاد کرده بود. خوش قلم و طنزنویس و مترجم و نقاش حرفه‌ای و از اصحاب دیرینه‌سال بزرگانی همچون  ایرج پزشکزاد و ایرج افشار  با گرایش با فرهنگ قومی قم نیز شیفته جای جای ایران خاصه بیابانهای قم بود. سالها بخت همنشینی و دوستی‌اش را داشتم. ساعتهایی که در کنار استاد فقیهی در خانه باغش یا در سرای ناآهن‌مند فقیهی می‌نشست برایم بهشت‌واره‌ای آرام‌بخش بود که پس از مرگ این دو هرگز دوباره میسر  نشد.  چند نوبت در خلوت دوستانه‌ای شهیدزاده به من گفت آن همه زحمت برای نوشتن کتابم کشیدم اما کسی در قم نفهمید. اینکه حاصل نهایی کارش با بی‌اعتنایی مخاطبان همراه بوده است. وقتی ماوقع را به دکتر علی محسنی  کاشانی گفتم به زیرکی دریافت و سالی در مراسم سالیانه حکیم نظامی لوح تقدیری تقدیم شهیدزاده کرد. خوشبختانه با درخواستهای پیاپی نگارنده این سطور شهیدزاده پذیرفت جلد دومی بر خاطرات قم قدیمش بنویسد که با عنوان ره‌آورد روزگار چاپ شد.

 

پانزدهم. چند سال پیش روزی به ابوالحسن گرامی گفتم همه داشته‌ها از جمله دو فرزندت به یک سو و این کتاب و مقاله‌هایت یک سوی دیگر است که نامت را بخشهای نوشتاری  اخیر بر صفحه روزگار نگاه خواهد داشت.  به دوستانم گفته‌ام مقوله نوشتن پدیده‌ای همچون عزم فرزنددار شدن و پروردن اوست. زیرا بنا به تجربه‌ای که سالها یافته‌ام وقتی نوشته‌ام را به دست می‌گیرم یا بازخوانی‌ می‌کنم کم ازلذت فرزندانم نبوده که پیش روی من راه می‌روند. زیرا اگر چینش توالی کلمات درون‌جوش باشد همچون اولاد از خون و پوست و گوشت صاحب قلم است. البته  در این میان شاید هرگز باروری اتفاق نیفتد. اگر هم بیفتد شاید جوانمرگ شود و داغش بر دل والدین بماند. دور نیست ناخلف از کار درآید. با این همه  اما در این روند هزینه‌ها و صرف وقت و اعصاب و روان به تقریب بازگشتی ندارد.  اما اگر ماند  همسنگ لذت بابا  گفتن کودک  است و جلوی پدر راه رفتن و شاید دیدن عروس شدن و دامادی‌اش. زیرا  از قدیم گفته‌اند وقتی انسان می‌میرد  ممکن است سه چیز از او یادگار برجای بماند: فرزندی صالح یا بنیانی عام‌المنفعه یا نوشتاری که خلق را به کار آید.

 

زمانی اهمیت داشتن مکتوبی در کارنامه عمر  مشخص می‌شود  که  بدانیم  بدون ثبت نوشتاری، نامی از بسیاری بزرگان از انبیاء  و اولیاء و حکماء و اطباء  که امروزه می‌شناسیم در ذهن و زبان و زمان ما نبود.  روزی در گفتگوی دوگانه‌ای مرحوم احمد اوحدی نماد مدیریت آموزش قم در عصر پهلوی پدر و پسر  که حق  پرورشی بزرگی بر من داشت  سخت گلایه داشت  هر چه در قم است اختصاص به بزرگداشت علی اصغر فقیهی دارد . از بازیهای دیگر روزگار اینکه سابقه نداشت و ندارد یکی هم اینکه علی اصغر فقیهی یگانه کسی بود که در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی  ایران که برای هر کس حداکثر یک بار مراسم تجلیل برگزار می‌شود سه بار در تهران و قم و در زنده بودن و مابعدالموتشان این اتفاق برای شخص ایشان تکرار شد. از جمله  نوک پیکان انتقادش هم متوجه من بود که نقل همه محتویات آن گفتمان در اینجا مناسب نیست.  شنیده بود محافلی در خانه‌ام دارم که استاد فقیهی و اصحاب فرهنگی‌اش  در آن حاضرند.  در برابر سخنان شادروان اوحدی سکوت کردم. روزی وقتی ماوقع را به  برادر مادرم  مولف مجموعه شانزده جلدی  کتاب سخنوران نامی معاصران ایران زنده‌یاد  محمد باقربرقعی گفتم. یادآورم شد فرق فقیهی این بود که ایشان کارنامه نوشتاری  پرمایه‌دار پرشماری داشت ولی مرحوم اوحدی احدی و ورقی نداشت.  اما حسرت و دریغم این است ای کاش گرامی تاریخ‌دوست همچون شادروان علی اصغر فقیهی و محمد حسین مدرسی طباطبایی در دهه‌های زودهنگام‌تری کارش را آغاز می‌کرد . اما امیدوارم نسل امروز از این قصه درس عبرت بگیرد و تا نیروی جوانی هست دست به کار شود.

 

شانزدهم. نوشتارم را با یادکرد گفتمانمان به پایان می‌برم. دورادور می‌دیدم حدود ده سال بر سر پژوهش و کاوش کتاب محلات قدیمی قم با شور و شوق تلاش می‌کند. دست تنها بود. گرچه حس می‌کردم نمی‌خواهد تحقیق خویش را که ناموس معنوی‌اش می‌پنداشت از جمله برای ویرایش دست کسی بدهد. زیرا وقتی خواستم به ویراستاری بسپارد یا خودم آستین بالا بزنم و به بهبود اصلاحات احتمالی کمک کنم حس می‌کردم از این کار سخت  اکراه دارد. نتیجتا این اتفاق هرگز نیفتاد.  با این همه می‌توان بسیار آسان در باره لغزشهای احتمالی کتابش سخن گفت اما راست آن است پایان‌دهی چنین کاری ساده‌انجام نبود. بسیاری نویسندگان ترجیح می‌دهند پژوهشگرانی زیرسقف‌نشین- نویس باشند.  اما چنانکه یاد شد گرامی اهل عالم مجردات فلسفی و تفکر انتزاعی و بحثهای روشنفکرانه یا مباحثات و جدل‌ورزیهای مرسوم شریعت‌پیشگان نبود. می‌خواست از بیرونیها و دیداریهای ملموس و تجربه‌های خودش بنویسد و بگوید. کارش شبیه معدن‌کاوان بود. شاید به گنج می‌رسید و شاید نه. اما تلاش او از چشمها پنهان نخواهد ماند.

 

طی روزهای منتهی به چهلمش به تقریب همه‌روزه خانواده‌اش وفادارانه بر سر مزارش در  لفظاً نه ماهیتاً/ذاتاً/حقیقتاً  باغ‌بهشت‌  شهر قم  می‌روند که در گورگاه پدرش به خاکش سپرده‌  شده است.  به تعبیر پزشک متخصص دکتر  حسن ارجمندی همکلاسی قدیم و  شوخ و شیرین و نمکین ابوالحسن گرامی که شفاها در حضور دوستان در دوره‌های ماهیانه در خانه‌ام شنیدم اما در اینجا  قبوری بساتنگاتنگ و لزوما مچاله‌شونده استخوانهای در گورشونده است که  مردگان با  زور و فشار هر چه بسیار در آن جای داده می‌شود.  شاید بتوان نام این قبرهای قوطی‌کبریت‌‌واره را به سیاق ریزگرد، ریزگور یا یا به سیاق مورچه، گورچه‌هایی  به تعبیر پدرم   گران‌تر از پنت‌هاوسهای شمیران تهران دانست که  با هیچ نوع امکاناتی فی‌الحال از قرار قیمت متر مربعی هشتصد میلیون تومان  گذاشته است. کسی هم نمی‌پرسد چرا  و گونه و به چه معیار و با اذن کدام وزراتخانه یا سازمان امور شهری یا متولی؟  شاید چون این نرخ  کمابیش هنسگ یا منصفانه‌تر از دیگر نمونه‌های مشابه دیگر گورگاهها  درون‌شهری قم است!  به همین سبب صنعت گوریسم در قم از توریسم درآمدزایی بیشتری دارد. به همین سبب  اوقات فراغت اغلب  قمیها و برخی واردشوندگان به قم هم گورگردی شده است.  اکنون که می‌نگری حاصل عمرش یک چهارم کم از یک چارک متر گور  است.  بر سنگ مزارش که کمابیش سهم هر یک از ما در بهترین حالت همین اندازه است به کوتاهی سه کلمه و دو عدد نوشته شده است: تاریخ‌پژوه  ابوالحسن گرامی 1318-1402ش و دیگر هیچ. بندی از امیدمندی به لطف خداوندی بسته است برای لطافت عطوفتش به چشم رحمت‌دارندگی به کمابیش اوراق سیاه مردودی‌بنیان کارنامه و آزمون عمرمان بنگرد. نمره‌ ‌ای قبولی از جنس سهیم‌وارانه امروزی نظام آموزشی ایران، پسارستاخیز آخرین به خاکسپاران و آبسپاران و خاکستر بادسپاران و  آتش‌سپاران پیشین و پسین عنایت کند. از آفریدگار خواهانم جماعت آموزش‌دهندگان گفتاری و نوشتاری همگانی‌‌ زندگی‌مان از جمله یادشوندگان در این مقاله و ابوالحسن گرامی را بیامرزاد.

 

میلادگاه پیامبر سه‌شنبه یازدهم مهر- شنبه ششم آبان ماه 1402ش .

اشتراک گذاری

مطالب دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *