- یادداشت زیرین به قصد روشنگری کسانی نوشته شده است که شاید به تعبیر یونانیان حقیقت/حکمتدوست هستند. بخشی است از شناساندن آنچه در ساختار فرهنگ و دانش و پژوهش ایران جاری است. البته کمابیش همگان از آن آگاهند. دستکم اینکه کلیدی است که مؤسسات و اهل قلمهایی را شناسایی کنیم که سرشتشان نااشرفِ ناصادق، آثار آنها و رفتار متولیانشان از نظر اخلاقی سرقت از جنس ترکان خوان یغمابر حافظانهگفته است، از نظر محتوای علمی بیارزش و از جنبه زیباشناختی زیر مدار صفر درجه است. هر نوع تحقیق و نوشتاری بر پایه آنها دیرازود فروپاشیشونده است. اگر کاری ارزشمند داشته باشند برداشتپذیری نامشروع از زحمات دیگران است چندانکه یاد خواهد شد.
- کوشیده بودم تا آنجا که ممکن است انتشار کتابهایم به ناشران و مقالاتم به نشریات صالح و معتبر سپرده یا دستکم در روند آمادسازی از آنان کمک فنی گرفته شود. پیش از این بیشتر مکتوبات چاپیام در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، نشر نی، انتشارات دانشگاه مکگیل شعبه تهران، دانشگاه تهران، گاه به صلاحدید دکتر مهدی محقق انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و جز آن منتشر شده بود. البته اما بیش از شش سالی است پنج مجلد از کتابهایم در نشر نو به محاق رفته است.
- سال 1390ش بخشی از تحقیقات پانزده سالهام از سال 1375ش در روند رازیپژوهیها با گرایش به پزشکینامه الی من لایحضره الطبیب تالیف محمد بن زکریای رازی را تدوین کرده بودم. طی این مدت دهها مخطوطه عربی و فارسی را از گوشه و کنار جهان و ایران با هزینه شخصی جمعآوری و یادداشتبرداشته بودم. خوشبختانه به میانجی همشهری قمی و خویشاوندم محمد رضا فاطمی قمی مقیم لندن موفق به یافتن کهنترین مخطوطه جهان همین کتاب متعلق به سال 494 قمری شدم که هنوز در آن زمان شناسایی نشده بود. در این فاصله نیز دستکم سه مقاله درباره رازی و شاگردانش در آمریکا منتشر کردم.
- دکتر احمد مهدوی دامغانی – استاد دانشگاه هاروارد آمریکا- در گفتگوهای شفاهی به چشم قبول در کارهایم نگریست و از سر لطف تقریظی نیز بر تحقیق اخیر نوشتند. دکتر مریزن سعید مریزن عسیری استاد تاریخ علم دانشگاه امالقری عربستان سعودی در سال 1390ش در شهر مکه در خانهاش از من خواست کارهای دیگرم را کناربگذارم و معطوف به انتشار همین پزشکینامه رازی باشم.
- برای انتشار این کار را با انعقاد یک قرارداد رسمی آن را در همان دوازده سال پیش به موسسه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی وابسته به وزارت آموزش عالی آن زمان سپردم. پیش از آن تصحیح و تحقیق دو ویراسته حفظ البدن تالیف فخر رازی قرن ششمی را نیز به آنجا سپرده بودم که منتشر شد.
- یادآور شوم این مجموعه در پنج مجلد تنظیم شد. جلد نخست آن پیشدرآمدی بر یک دوره چهار جلدی فرهنگواره اصطلاحات طب کهن بود که طرح تدوین آن به رهنمود و تشویق دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی بود. ایشان در دیداری حضوری با بنده تاکید داشتند چنین کاری لازم است. افزودند از چهل سال پیش به دانشجویان دکتری گفتهام دو پایاننامه هنوز کار نشده یکی درباره اصطلاحات طبی کهن و دیگری فرهنگ آشپزی و خوردنیها و نوشیدنیها در تاریخ زبان فارسی که یادآور شدند البته هنوز کسی بدان اقدام نکرده است. هر چه گفتم فرهنگنویسی حرفهای نکردهام. همه منابع را بازبینی نکردهام و یادداشتهایم از نظرخودم به کمال نیست گفت فراموش نکن ایران امروزی در خوشبینانهترین حالت از نظر علمی هنوز در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی اروپاست. پس عزم بر تدوین ویراسته نخست آن کرده شد.
- اما ناشر مذکور طی دوازده سال گذشته تا این زمان یک ورق هم منتشر نکرده است. به جز این قراداد مجموعهای سه جلدی دیگری با حجم حدود 3200 صفحهشمار نیز با همین موسسه منعقد کردم که آن هم تاکنون نه فقط منتشر نشده بلکه پرداخت هزینههای آمادهسازی از ویرایش و حروفنگاری و صفحهآرایی به سبب بحران مالی ناشر دولتی را شخصاً متقبل شدم.
- در این سالها به دفعات مدیریت نشر پژوهشگاه تغییر کرد. در این زمینه قصه هر سال دریغ از پارسال تحقّق یافت. اما هیچگاه پاسخ دقیق و مناسبی داده نشد. به جز مدیر مربوطه در ساختار کارکنان آنجا شوقی بلکه مروّتی و دلسوزانندگی در انجام وظایف اداری دیده نشد. پیش از این دو اتفاق، صحنهای توجهم را جلب کرد. به راستی دلم سوخت و حسرت خوردم. اما نمیدانستم روزگاری این بلیه دامان خودم را نیز خواهد گرفت.
- یکی انتشار مجلدات تاریخ اصفهان که طی چهل و سه سالی که از مرگ شادروان جلال همایی گذشته هنوز به شکل کامل منتشر نشده است. فاصله انتشار هر مجلد نسبت به دیگری گویا پنج سال یا بیشتر هم بوده است. منطقاً اگر با یک استاد دانشگاه برجسته از دنیا رفته آن هم اصفهانیتبار که همسن پدر بزرگم شادروان سید علی اکبر برقعی که اگر زنده بودند 124 سال عمر داشتند چنین کنند پس تکلیف امثال بنده مشخص است.
- واقعه دیگر هم مربوط به همشهری اصفهانی ایشان دکتر جلیل دوستخواه به تعبیر علامه محمد قزوینی حالیه مقیم استرالیا بود. مردادماه چند سال پیش بود. پیرمردی سیه چرده با موهای جوگندمی و مجعد را در دفتر مدیریت همین انتشارات دولتی دیدم که البته پیش از این ایشان را ندیده بودم. دائما درخواست دستیاری میکرد که کارش که حاصل جوانی او در کوچه پس کوچههای اصفهان در دهه سی و چهل شمسی که به یاری شادروان هوشنگ گلشیری بوده به سرانجام برسد. مسئول مربوطه که دست بر قضا تحصیل کرده فلسفه غرب در دانشگاه بود گفت این امکان وجود ندارد. یعنی به اصطلاح فلاسفه ممتنعالوجود است. نوبت دیگر هم او را در فصل تابستان جلوی ساختمان پژوهشگاه او عرقریزان و کت به دست دیدم که عرقهایش را با دستمال پاک میکرد.
- طی حدود هفت سال همه ساله در فصل پاییز قول نمایشگاه کتاب بهار را میدادند. فصل بهار قول اول سال تحصیلی مهرماه را میدادند. به همین سبب با نویافتهها و تغییر نگاهم به محتوا با خود میگفتم شاید بخت بوده یک تراشدهی دیگر روی کتاب انجام شود. به تقریب مدت هفت سال هر سال حدود چهل روز وقتم معطوف حک و اصلاح جدیدی شد تا کاری همسنگ پژوهشهای همشهریام دکتر جواد حدیدی شود. به همین سبب نیازمند حروفنگاری و صفحهبندی جدید و نیز دگردیسی صفحات برای نمایه میشد. برآیندش شاید حدود هفتاد هزار نکته شامل کاسته و افزوده و دگردیسی با مطالب نویافته شد. این دوران برایم یادآور داستان یعقوب و یوسف بود. پدر به فراق مبتلا شد و پسر به زندان افتاد. اما البته تاکنون عزیر مصر نشدهام. شوربختانه پژوهشگاه علوم انسانی زلیخایی شد که به دامش افتادم. نتیجه اینکه حاصل کار بیست و هفت سالهام هنوز انتشار نیافته است. بلکه تقدیر کتاب بدتر از بدتر شد. به هر روی از آن زمان دیگر کاری را به ناشر مزبور پیشنهاد نکردم شاید همانها روزی به چاپ برسد و بس. آخرین بار به توصیه سید هادی فاطمی قمی دوست نازنین اکنون در غربت غرب در تورنتوی کانادا که خودش روزگاری مدیر انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی بود نزد شخصی به نام ابوتراب سیاهپوش رفتم. مؤثر نیفتاد.
- اما در این میان درسال 1395ش پس از حدود پنج سال از ناصر زعفرانچی مدیر انتشارات وقت خواستم دستکم جلد اول مجموعه پنج جلدی منتشر شود. مدتها در روند آمادهسازی صرف وقت شد. باز هم گفته شد بودجهای نیست. سخنی راست نبود. زیرا طی یک سال کتابهای همشهری تبریزیاش دکتر کریم مجتهدی استاد فلسفه دانشگاه تهران که در آیند و روندها بدانجا ایشان را میدیدم به چاپ دوم رسانیده بود.
- گاهی سخن از همکاری با ناشری به نام سفیر اردهال میشد که گفتم حاضر به همکاری با آن نیستم چون از جنبه علمی و دقت در کار نشر خوشنام نیست. تا این زمان دی 1402ش یکبار هرگز نه قراردادی با این ناشر بخش خصوصی امضاء کردم یکبار نیز پایم به دفتر کار آنها باز نشد. فراتر از آن یک بار یک عنوان از کارهای منتشرهشان را به حکم بیدقتی در روند تحقیق و تالیف و ترجمه نیز برای مصرف شخصی نخریده و ماخذ نوشتههایم نکردهام. زیرا از آغاز تاسیس، اصل شتابزدگی و کیفیت بسیار فرودست چاپ و نشر به ویژه همکاری با ضعیفترین و نمادهای کتابسازترینها اهل قلم سر لوحه کار ناشر شده بود.
- راستش از نخستین باری که با نام و کارهایشان آشنا شدم چنگی به دلم نمیزد. هر قدر شادروان محمد زهرایی مدیر نشر کارنامه در گزینش مؤلف و عنوان کتاب و روند فنی تولید، وسواس و دقت و صبر ایوبگونه داشت سفیر اردهال از آن سوی بام افتاده بود. به حکم خط تولید کارخانهای پنداشتن کار نشر، به باورم از آغاز هیچ معیاری جز سرعت و شتاب انتشار کتاب برای بازگشت زودهنگام سرمایه و سود تجاری در سر نداشت.
- چند سال بعد شنیدم زان پس در فضای مجازی دیدم پیش درآمد کتاب نگارنده این سطور با نام «جُستاری در مکتب پزشکی رازی» 1104صفحهای با نشان ناشر اول یعنی پژوهشگاه علوم انسانی و سفیر اردهال بدون اطلاع بنده منتشر و در فضای خبر فروش آن درج شده است. طی چند نوبت مراتب را کتبی و شفاهی با مدیر نشر پژوهشگاه در میان گذاشتم که این چنین کاری به شکل غیرقانونی انجام شده است. اولاً که گفتند مطلع نیستند! دیگر اینکه دایره حقوقی آنها هم نمیتواند کاری انجام دهد! دست آخر گفتند هر کاری دوست داشتی بکن. برو جلو! اگر توانستیم همراهی خواهیم کرد. در این میان یکی از مدیران با گستاخی و بیادبی در برابر شکیبابی چند سالهام به جای پوزشخواهی و همدلی گفت: هر غلطی خواستی بکن! زیرا او نیز همچون محمد رضا جعفری مدیر نشر نو علیرغم عقد کتابهایم را منتشر نکرده است. پس دانستم سفیر اردهال حق داشته در این اوضاع نابسامان به قول قدیمیها حسینقلیخانی ملوکالطوایفی به این کار غیراخلاقی – غیرقانونی – غیر شرعی دست بزند.
- مدیریت انتشارات سفیر اردهال به یکی از نمونههای مغلوط اولیه کتاب که نمیدانم کدام شیر پاکخوردهای به دستش رسانیده بود سر خود به چاپ آن اقدام کرد. در این میان نه فقط خبر انتشار آن از سوی ناشر به بنده داده نشد بلکه وقتی به این کار اعتراض کردم با خونسردی گفتند نیتشان خیر بوده است! حتی یک عذرخواهی ساده هم انجام ندادند. باز هم شرم نکرده حقوق قانونی نگارنده این سطور یا حتی هزینههای متقبل شده روند آمادهسازی نیز پرداخت نشد بلکه حتی یک نسخه هم به رسم یادگار تا این زمان پنجم دی ماه 1402ش به دستم نرسانیدهاند. نوبت دوم به بعد گوشی را هم بر نداشتند. نبودن قانون معروف کپیرایت که در این کشور منسوخ است به تعبیرجمالالدین عبدالرزاق اصفهانی سده ششمی رسم وفا و مروّت هم معدوم شده است.
- خدای را سپاسگزارم به حکم وحدت وجودی که عرفاء گفتهاند میان مدیر نشر سفیر اردهال و آثار چاپ شده و دیگر اهل قلمش همراستایی کاملی وجود دارد. تردید ندارم دیرازود نامشان محو خواهد شد و نام نیکی از آنان بر صفحه روزگار نخواهد ماند. اما به راستی درباره چند نکته در ارتباط با داستان همجوشی ناخواستهام با انتشارات سفیر اردهال سخت تاسف میخورم:
یکی و از همه مهمتر اینکه داغ ننگ ناشری سودجوبنیانمسلک به نام انتشارات سفیر اردهال بر کتابم خوردم که این تلخی و اندوه عمیق را فراموش نخواهم کرد. زیرا اگر میخواستم این بدنامی را برای خود بخرم از همان سال 1385ش کارهایم را به این ناشرانی امثال او می سپردم. چندان کارهای سرقتیبنیان و ضعیف بلکه شلخته با این نشان چاپ شده که از نوشتن این یادداشت که مرتبط با چنین ناشری باشد احساس شرم میکنم.
دوم برای خودم که به یکی از نمادهای فرهنگ و آموزش معتبر کشور اعتماد کردم که نباید میکردم . زیرا طی این سالهای پر رنج و آزار دهنده ، انگیزه کارهای بزرگی از جمله شرح دخیره خوارزمشاهی که در سر داشتم از میان رفت.
سوم برای بیسر و سامانی امور جاری علمی – فرهنگی کشور که نه فقط مسابقهای در روند انجام کارهای رو به کمال در پیش نیست بلکه همچون دهههای پیش زورگیری محلههای قدیمی احیاء شده است. سر همبندی و کمفروشی کمیتی و کیفیتی به فرهنگ غالب روز بدل شده است. غَثّ و ثمین چنان در هم تنیده شده که تشخیص نیک و بد برای بسیاری نسل امروز از میان رفته است. جایی که علفهای هرزه رشد کند جایی برای گلهای سرخ و درختان سرو باقی نمیماند.
چهارم بدنامی و بیاعتباری مهر سیادت که برای مدیر نشر سفیر اردهال که به کار رفته است. در این روند برایم اثبات شد. دریغا پیکر سهراب سپهری که به اشتباه در این خاک خفته است. او نیز در دیار حتی پسا کرگش زیان دید. گور هنرمندانهساختش کار رضا مافی نیز در روندی تلخ سالها پیش در هم شکسته شد.
پنجم برای فرهنگ و علم مملکت خاصه رشته تاریخ پزشکی ایران و اسلام که میراث مکتوب ایرانی و ناایرانیاش از اکبر و اصغر با شیوهای نابنیادین و ناآراسته و مغلوط خاصه دزدیبنیان و تاراجگرانه چنگیززاده و تیموروار از سوی این ناشر و همانندانش روانه بازار میشود که سبب بدنامی پزشکان و مولفان قرون پیشین است. به باورم به تعبیر قدیمیها به راستی روانشان در گورهایشان خواهد لرزید. رازی ناراضی است. چشم امید ابنسینا نابینا شده است. جرجانی را حیف تا گور، یوسفوار در دست گرگانی پژوهشگر نام افتاده است. دیگر اینکه در واکاوی این آثار از سوی دانشمندان برجسته اروپا و آمریکا حتی خاورمیانه مایه شرمساری است که چنین کارهای فرودست و سخیفی در ایران منتشر میشود. سخت باورم دارم سند انحطاط قطعی علم امروز در ایران است. زیرا اگر دلسوزانی بودند مانع انتشار فعالیت ناشری همچون سفیراردهال و امثال آن میشدند. از جمله انتشار نمونههای عربی اگر سرقت تلقی نشود اسباب خنده آمدِ خلق عرب و غرب خواهد بود. دیگر اینکه تحقیقات و مقالاتی که بر پایه این کتابهای تدوین شود دیرازود فروریزان خواهد شد.
ششم برای طبیعتی که برای تهیه کاغذ درختانش برده میشود تا کارهای ابتر و بیارزش با آن چاپ شود.
هفتم برای اردهال سخت متأسفم که البته گورگاه سهراب سپهری است و به او سخت ارادت دارم که نام این خاک با این بدنامی ناشرانه همجوشی یافته است. از شما چه پنهان وقتی کشوری در مساحت اردهال از توابع کاشان باشد که کاشان شهری از استان اصفهان است که اصفهان هم یکی از استانهای ایران است منطقاً شخصیت رئیس جمهور ، وزیر خارجهاش و از جمله سفیرش آن هم یکی از سفرایش بیش از این نیست.
18. سرانجام بگویم به سبب اغلاط یافتهشونده در این کتاب که بر پایه نمونه نهایی تایید شده بنده نبوده از یک سو و درج نام سفیر اردهال از سوی دیگر و نیز اینکه بدون اطلاع و قرارداد صاحب اثر به شکل غیرقانونی منتشر شده قابل استناد نیست.
19. به حکم شرع هم ناشر خود را از متشرعین میشمارد به تعبیر خودشان شرعاً از انتشارش آن راضی نیستم. هر کتاب دیگری هم که از بنده در زنده بودن و پسامرگم در این انتشارات منتشر شود قانونی نخواهد بود. اکنون که کتاب به شکل مغلوط منتشر شده از کسانی که در روند خوانش آن به لغزش برخوردند آگاهم بدارند تا در ویراسته بعدی اصلاحات لازم انجام گیرد .
20. یاد دوستم شادروان کاظم برگنیسی (1335-1389ش) نماد عربیدانی بنیادین خاصه زبان و ادبیات جاهلی البته کمنظیر دستکم در یک سده اخیر ایران گرامی باد. مردی که پساسانحه فرو افتادن از آسانسور که از نزدیک شاهد روندش مرگانجامش بودم اما مرگی در سکوت داشت. به تعبیر دوست اهل فضل هاشم بناء پور در همان سال اگر فرودینهترین کسان در علم از او بودند در بیمارستان برایشان فرش قرمز پهن میکردند. روانشاد برگنیسی روزی با لحنی سخت تلخ به من گفت: همیشه فکر میکردم درکشور عربیدان کم داریم به تازگی دریافتهام فارسیدان خوب هم کم داریم! اسب سالاری راهوار در فهم عربی بر زمین افتاد. در زمان زیستایی و پسامیرایی بهرهوری از میراث علمی و ادبی برگنیسی بهرهوری نشد. دریغا پس از بیش از سیزده سال مراسم بزرگداشتی برای او در پایتخت برگزار نشده است. اما برای تودهایها و بهاییهای اظهر من الشمس مسکوقبله انواع ستایشها و مراسمها و تبریک تولدها حتی پسامرگ برقرار است. روزگاری جایی نوشتم خوشا بهایی تودهای ارمنیپیوند باشی که مسلمان و نامسلمان بر سر و چشمت بگذارند. شهرت، محبوبیت، عزت و احترامت از مفسرین و دینپژوهان صادق و دقیقالتحقیقی مکهقبله همچون مهدی بازرگان، احمد طاهری عراقی، مرتضی اسعدی، کاظم برگنیسی بسی بیشتر باشد. خط قرمزی . خطری هم برای امنیت محسوب نشوی، به عکس است سرنوشت بختبرگشتگان عزمکننده در قلمرو پیراستگی و ویراستگی آلودشوندگیهای دین حنیف در وطن خویش.
21. از کودکی کوشیده بودم در کارهای پیش رویم تا میتوانم و در زندگیام پای به مرزهای دیگران نگذارم. نیز نگذارم کسی حقم را تضییع کند. زیرا به آیه و لکم فی القصاص حیات یا اولی الالباب به درستی و ضرورت تحقق آن سخت باور دارم. پس قلم به دست گرفتم و پس از هفت سال شکیبایی داستان ماوقع را در صفحه شخصی سایتم نوشتم. امیدوارم این کارِ سفیر اردهال برایم مصداق عسی ان تکرهوا شیئا فهو خیر لکم و برای سید حسین عابدینی و همکارانش مصداق عسی ان تحبوا شیئا فهو شر لکم بوده باشد. در نبود محاکم عدالتبنیان در این دوران، داوری این قصه را به کسی حوالت میدهم که به عدلش باوردار ماندهام. تردیدی ندارم به حکم ریاضیات حیاتی که هماره بدان دلگرم بودهام یعنی به جز باورهای رستاخیزی پیروان ادیان ابراهیمی، اما دوزخ و برزخ و بهشت هر کس به تعبیر شادروان کاظم برگنیسی که خدایش بیامرزاد آغاز شده است. راست گفت بوصیری مصری سده هفتمی صاحب قصیده معروف بُرده: نقدتُ طوائف المستخدمینا فلمأر بینهم رجلاً أمیناً. کارگزاران حکومتی را همسنجی کردم اما میانشان مردی ندیدم درستکار بوده باشد. نیز راست گفته بودند پیشینیان که: « الناس علی دین ملوکهم».