گشایش اردیبهشت 1393

لوگو سایت رضوی
جستجو

حکیم علی اصغر خان قمی

  1.  حکیم واژه‌ای است عربی‌‎تبار که خویشاوند زبانی  خاخام/حاخام در زبان عبری و هر دو برگرفته از یک لفظ مشترک در زبانهای سامی است که روح‌الارواح معنای اولیه بازداشتن بوده است. شاید چون خردمند و دانشمند خود  یا قاضی مردمان را از زشتیها باز می‌داشته است. نیای مشترک آنها  البته در هزاره‌های پیشین  ریشه‌ای دو حرفی دارد.
  2. معانی مختلفی در گذر زمان و مکان بر  حکیم نهاده شده است. برآیند کلی‌اش داوری‌کننده، خردمند و دانشمند و گاه آموزش/تعلیم‌دهنده بوده است.
  3. در میان یهودیان  اطلاق خعنوان اخام/حکیم به عنوان لقب پیشوایان دینی  مرسوم  بوده و هست که  البته در زبان عربی و فارسییا در ادیان خاورمیانه‌ای  چنین نیست. ضمناً  بنا به واکاویهایم طی سالهای گذشته دریافته‌ام محتمل است کسانی که نام‌خانوادگی  حکیم، حکیمی، حکیمیان و همانندانش را دارند به ظن قوی یادگار تبار یهودی نیاکانشان باشد که در دین کلیمی خاخام بوده‌اند نه اینکه اجدادشان دانشمندی بزرگ در فلسفه و حکمت و فرزانگی بوده است.
  4. به عکس پیروان موسی که خاخام لقب رسمی شایعی است در خاورمیانه  یعنی مرکز ثقل تمدن مسلمانان، تصویر حکیم یادآور  فرزانه‌ای است که در  سرشت او پندار نیک، گفتار یک و  کردار نیک زرتشت‌گفته با هم همجوشی یافته است. متصف به این صفت منطقا  باید از ادب و خرد ناب و دانش ژرف نیز بهره‌مندی داشته  است.
  5. جالب است پیشینیان به شکل قراردادی از حکیم اغلب به معنی عام کلمه یعنی غیر اطلاقی خاص/مشخص برای کسی استفاده می‌کرده‌اند. مثلا خرد ناب و نیت خیر و دوراندیشی بسیار را با هم داشته است.
  6. به‌ شکلی نانوشته و پنهان در  اطلاق نام حکیم،  اصالت لزوم تبار خانوادگی ثبت شده داشتن یعنی ریشه صدها ساله در یک خاندان نیکنام میان مردمان نهفته و باورمند بوده است.
  7.  نام دادن حکیم کمتر به سبب داشتن دانش دینی  حتی درباره قله‌های آن از جمله پیامبران ادیان ابراهیمی و ادیان ناابراهیمی همچون بودا  و فرزندزادگان انبیاء و مرسلین از جمله خاتم  پیامبران مرسوم بوده و هست چه رسد مثلا به مشتغلین فقه و اصول و حدیث. حتی در قلمرو تصوف و عرفان از جمله بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر و سهروردی و عطار نیشابوری و ابن عربی به کسی اطلاق نشده و هنوز نمی‌شود.
  8. در میان رشته‌ها اشتمال بر دانش ناب از فلسفه طبیعی درونی شخص همچون لقمان یا فلسفه به معنی یونانی  کهن آن البته در کنار دیگر ملزومات نزدیک‌ترین گزینه برای نامگذاری شخص است.
  9. حکیم اغلب پیشنام و بندرت همچون لقمان  یا مثلا در شعر رشید یاسمی درباره سقراط به عنوانی پسنام استفاده شده است.
  10. ضمنا حکیم مدرک کتبی دانشگاهی و ورقه اجتهادواره نادانشگاهی نیست که مرکزی علمی  یا استادی/اساتیدی رسما به کسی داده باشند.
  11. این لقب معمولا پس از مرگ و بر پایه همسنجی یک نفر  با صدها نمونه پیش و پس از او  از سوی برگزیدگان یک یا چند جامعه به  کسی داده می‌شود.
  12. تأمل‌برانگیز است بسیاری حتی جُهّال‌العلماء دانسته‌اند نباید خود یا استادانشان را به آسانی به این زینت‌نام آراسته کنند زیرا مسبب مضحکه و تمسخرشان خواهد شد.
  13. به همین سبب به جز نام کلی و مشترک حکماء که مترادف فلاسفه و  اطبای کهن به شکل لفظی عام بوده  شمار ملقبان به حکیم که نامشان هماره با آن همسنگ شده و در اذهان باشد شاید در هزاره‌های گذشته به انگشتان دو دست نرسد.
  14. حیرت‌انگیز است حتی سعدی شیرازی، مولانای رومی، حافظ شیرازی و حتی کندی و محمد بن زکریای رازی و  فارابی و  بوعلی و  ابوریحان بیرونی و ابن رشد و  اسماعیل جرجانی و فخر رازی و  خواجه نصیرالدین طوسی و قطب‌الدین شیرازی و میرداماد و ملاصدرا به شکل رسمی و همیشگی چنین شهرتی نداشته و ندارند. اطلاقی موقتی از سوی یک یا چند مؤلف است که بر  اذهان و حافظه‌ها و زبان مردمان هماره جاری نمی‌شود
  15.  پس کاربری آن بسیار دشوار و خطرناک است حتی شاید بتوان گفت  سنجشی برای نابخردی و کم‌دانشی کاربرانی نیز خواهد بود که برای ناشایستگان به کار ببرند.
  16. بر سر هم عطف به باورم به سبب  اشتمال بر بیشترین مزیتهای آرمانی در یک پدیده از جمله یک شخص که برآیندی از تقدیرها و بختها و تلاشهای درونی است که شماری اندک جامع‌الشرایط  محاسنند  که نزدیک به مطلق یعنی انسان کامل خواهند شد. وارونه‌وار برخی پدیده‌ها از جمله اشخاص هم به سبب اشتمال بر زشت‌ترین و بدترین صفات رفتارانسانی به عنوان نمادهای شیطانی نامشان در تاریخ مانده است.
  17. نماد حکیم در زبان فارسی ابوالقاسم فردوسی است. اطلاق صفت حکیم  بر ناصرخسرو  از شمار بازیهای شگفت و البته تلخ روزگار است که از سوی دستگاه تبلیغاتی آقاخانی محلاتی اسماعیلیه از حدود  اواخرقرن نوزدهم ترویج شده است. در حالیکه در بسیاری از منابع کهن حتی نامش را بدون وصف حکیم  نیز یاد نکرده بوده‌اند چه رسد با لقب حکیم. آثار فلسفی او نیز از جنبه نوآوری سخت فقیر و نزدیک به  صفر است . محتویاتش چنان فرودست و نارساست که متخصصان خردمند و منصف  منطق و فلسفه بر  درستی این قول  صحه خواهند گذاشت. حال بماند اغلب این نوشته‌ها به سبب عدم ارجاع و اشاره در قرون گذشته به ظن قوی از برساخته‌های متولیان فرقه اسماعیلیه است.
  18. از شیادان و مریدانشان بگذریم که گاه به طبیبی کم‌مایه  چنین نامی داده‌اند و هنور می‌دهند که گاه امروز درباره  متولیان نادیپلمه‌دار  عطارپیشه یک دکه و دکان کوچک رواج یافته  خاصه در قلمرو هندوستان قرون اخیر که سبب بدنامی کلمه حکیم  شده‌اند و  آیینه‌ای است از  انحطاط فراگیر  عقلی و علمی و اجتماعی از جمله هند چند قرن اخیر پیش از سده بیستم.
  19. دانسته نیست چرا  ضرورت قطعی بهره‌مندی از دانش اکتسابی آن هم به شکل ژرف و فهمیداری در چند رشته که به تعبیر مفهوم به پختگی رسیده باشد از شرایط اولیه آن است. به بیان دیگر صرفاً داشتن عقل محض و پاکی درون برای این نامگذاری کافی نیست.
  20. برخی عناصر همچون  خودبزرگ‌بینی،  آزمندی،  بخل،  حسادت،  خیانت به اعتمادگران،  فریبکاری خلق،  ریاکاری،  رباخواری، نفاق،  سوء استفاده مالی از موقعیت اجتماعی و علمی،   خبث طینت،  تن‌پروری، کم‌هوشی/حواس پرتی/کم‌حافظه بودن، نادادگری در داوریها،  تعصب خام از جمله دینی، تنگ‌نظری،  تندخویی،  افسردگی،  جامه شهرت به تن کردن،  پرنوشی و پرخوری،  اعتیادات کم یا زیاد به مسکرات و مخدرات، شهوت‌رانی جنسی مشروع‌نما و نامشروع،  قتل و فرمان به قتل،  فتواءدهی،  اتهام و افتراء خاصه الحاد به دیگران زدن،  مریدپروری، استادی دانشگاه، نان خوردن حرفه‌ای از  راه قلم، ریاست‌طلبی، شهرت‌طلبی، قدرت‌طلبی، انحصارطلبی،  افراط و تفریط در ذهن و زبان و رفتار که نماد امروزی آن داعش و طالبان و القاعده است، تأمین معیشت این جهانی از راه دین، ورود به عرصه وزارت و  سیاست و پذیرش مدیریتهای کلان، وابستگی به همسنگ رشته‌های وابسته به  رشته حقوق و قضاپیشگی و صدور احکام، پیشوایی رسمی ادیان همچون موبد و خاخام و کشیش و  امثال آن،  وابستگی به اندیشه‌های انحرافی هر زمانه همچون مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسم در روزگار معاصر، نژاد پرستی، قومیت‌گرایی، ناسیونالیسم، تجددخواهی عطف به ماهیت مثبت‌انگاری زمینی  و رواداری از آخرین تمتعات این جهانی در هر دوران، تقرب جستن به حکومتهای وقت برای طلب عزت و ثروت و قدرت و شهرت و شهوت، دین‌تراشی همچون مانی پیامبر نقاش چه رسد به فروع آن در  فرقه‌تراشی دکاندارانه دنیاجویانه همچون  مؤسسان باطنیه و اسماعیلیه و حروفیه و نقطویه و  بابیه/بهاییه از جمله علیمحمد باب و  میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاء‌الله و صبح ازل یعنی یحیی نوری از جمله اوصافی است که کمتر کسی می‌تواند در مخیله‌اش بگنجد یک حکیم یکی از  این چنین مختصاتی که یاد شد  را در خودش داشته باشد.
  21.  طی دهه‌های گذشته کوشیدم با بزرگان هر رشته علمی و غیرعلمی در ایران و بیرون ایران حضوراً و دست‌کم اگر نشد با مکاتبه و شنیداری ارتباط داشته باشم. در میان بزرگان معاصر ایران نیز به خوانش آثار و سوانح  عمر آنها خاصه از زبان شاگردانش معطوف شدم که در میانشان شاید به شناخت نمادینه‌ترینشان کامیاب شوم.
  22. طی بیست سال گذشته در روندی آرام و تدریجی بارها این غربالگری را برای کاربرد شخصی خود به کار بستم که ببینم نتیجه  امکان اطلاق حکیم در ایران چه خواهد شد.
  23. در این میان سرانجام چهار تن از میان کسانی که  به حضورشان رسیدم و چهار تن از مردگان نادیده را برگزیدم.
  24.  آخرالامر بر پایه قبولی در آزمون نداشتن مختصات فوق‌الذکر با شواهدی مستدل از  پالایه داوریِ وسواسی‌ترین، دقیق‌ترین و  شاید بدبین‌ترین شاهدان بود که دانستم  اما بهینه‌ترین اندرز زرتشت – پندار نیک و گفتار نیک و کردارنیک – در شخصیت، دانش، خرد، سرشت و منش والاترینشان در شخص شادروان علی اصغر فقیهی (1382_1292ش) متجلی و متحقق شده که چرایی و  سبب‌شناسی‌اش در رساله‌ای به همین نام است که در دست  نوشتن دارم .
  25. بنا به رؤیای شبانه‌ای  که سالها پیش پسامرگ همشهری‌ام دکتر حسین شهیدزاده (1302_1389ش) دیدم که گزارش آن را چند سال در همین سایت شخصی‌ام نوشتم دریافتم از قرن ما  از کشور  ایران دو نام مشهورترین باقی خواهد ماند هر دو زاده دهه پایانی سده سیزدهم شمسی و در روزگار  سلسله قاجار  که پیکره  اصلی عمر زیستنشان میان 1299- 1357ش بوده است. گرچه شاید درباره دومی قولی  باور نکردنی باشد: محمد رضا پهلوی و علی اصغر فقیهی. دست بر قضا دست‌کم یک بار به  وقت دریافت جایزه کتاب سلطنتی از دست شاهنشاه وقت  به مناسبت کتاب شاهنشاهی عضدالدوله درست ده سال پیش از انقلاب  در سال 1347ش ملاقات این دو  تن  دست داده است. از سوی دیگر از مقدرات شگفت روزگار اینکه کتاب پژوهشی ارزشمند کثیرالاوراق استاد فقیهی  درباره نخستین سلسله فرمانروایی شیعه‌بنیان یعنی  آل‌بویه در روزهای پایانی  سلطنت پهلوی‌شاهیان یعنی آخرین سلسله فرمانروایی پادشاهانه شیعه‌بنیان روانه بازار شد. شاید بتوان گفت پرونده‌ای چند هزار ساله از  همجوشی تاریخ دین فره ‌ایزدی‌واره و  شاهنشاهی این ملک بسته و پیکره پایانین شاهان تشیع به راستی تشییع شد.
  26. حدود ده روز پیش عصرگاه شب آدینه 1402/9/2ش که بیستمین سالگرد بزرگداشت درگذشت و یکصد و دهمین سال تولد فقیهی  بود با ارائه شواهدی پیشنهاد عنوان حکیم علی اصغر خان قمی را برای ایشان در جمع حضار در دبیرستان حکیم نظامی قم  مطرح کردم.
  27. برای آگاهی ناشناسندگان گفتنی است نگارنده این سطور درباره فقیهی بیست سال در پاییز 1382ش پیش به مناسبت درگذشت ایشان مقاله‌ای با نام کارنامه فرزانه‌ای از زمانه نوشت که در کتاب ماه ادبیات و فلسفه چاپ شد که علاقمندان می‌توانند بدان مراجعه کنند. بر پایه آن چهار سال بعد درسال 1386ش فیلم مستندی نیز ساخته شد.
  28.  گفتنی است علی اصغر فقیهی در عصر زرین علمی ایران در روزگار پهلوی اول تحصیل کرد. زمانی که به تعبیر ایشان در دبیرستانها  کتابهایی به زبان فارسی و عربی  تدریس می‌شد که دهه‌هاست در مقطع دکتری نیز تدریس نمی‌شود از جمله آنها الاغانی ابوالفرج اصفهانی از شاهکارهای ادبیات عرب در سده چهارم  است.
  29. این نکته اثبات می‌کند کسی که در آن دوران از دانشگاه بیرون می‌آمده تا تدریس دبیرستانی داشته باشد چه اندازه نیازمند ژرفای دانش بوده است. در این میان علی اصغر فقیهی از نوادر دانشمندان زمانش به شمار می‌رفته است. زیرا پیش از آن هم نزد استادان مدارس قدیمه مدارج عالیه آن خاصه ادبیات را  طی کرده بوده است. کتابهایی  همچون حاشیه ملاعبدالله  و مغنی اللبیب که امروزه و به زبان بهتر دهه‌ها پیش از انقلاب1357ش فهم آن منسوخ شده بود ایشان فرا گرفته و  حتی به یاد سپرده بودند.
  30.  از جمله استادانش به اختصار چنین است:  پروفسور محسن هشترودی ریاضی‌دان، حسین گل‌گلاب گیاه‌شناس و موسیقی‌دان،  احمد کسروی، عباس اقبال آشتیانی، محمد حسین فاضل تونی، بدیع‌الزمان فروزانفر، احمد بهمنیار، محمود شهابی، یدالله نظرپاک و در علوم فقهی شهاب‌الدین مرعشی نجفی، روح الله موسوی خمینی.
  31.    فهرست‌وار نام برخی از برجسته‌ترین  استادان دانشگاهی و پژوهشگرانی  که اغلب با پیشینه‌ای از دقت بیشینه بوده‌اند بنابراین مراتب علمی و تحقیقاتی و معنوی‌شان را  تأیید کرده‌اند و از ارادتمندانشان بوده‌اند یاد می‌شود: محمد معین، عباس زریاب خویی از اصحاب نزدیک ایشان، امیر حسن یزدگردی، مهدی محقق، حسین شهیدزاده، محمد امین ریاحی، محمد ابراهیم باستانی پاریزی،  سید جعفر شهیدی ریاست لغتنامه دهخدا،  حسین کریمان، عباس حرّی دکترای زبان و ادبیات انگلیسی از آکسفورد و بنیانگزار مؤسسه ملی زبان در سال 1340ش،  علی محمد حق‌شناس زبانشناس و  استاد دانشگاه تهران، حسن سادات ناصری، بهرام فره‌وشی، ابوالفضل مصفا، مظاهر مصفا،  عبدالرحیم اشعری نخستین دکتر فیزیکدان هسته‌ای ایران و شاگرد ایشان،  محمد حسین مدرسی طباطبایی استاد دانشگاه پرینستون آمریکا، هرمز ظهیری متخصص ارتوپدی مقیم آمریکا و از پزشکان رئیس جمهور آمریکا جورج بوش، غلامعلی اخروی دکترای زمین‌شناسی از فرانسه و  از اصحاب مهندس مهدی بازرگان، هادی عالم‌زاده، جویا جهانبخش اصفهانی نقاد کارنامه ترجمه‌های نهج‌البلاغه و برتری‌دهنده عربی‌گردان فقیهی بر جعفر شهیدی از میراث نوشتاری یادگار شریف رضی،  توفیق سبحانی و یادکرد شهرت علمی ایشان در تبریز، علی موسوی گرمارودی، محمد زهرایی مدیر نشر کارنامه، علی اشرف صادقی عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی،  غلامعلی حداد عادل ریاست فرهنگستان زبان و ادب فارسی،  محمود بروجردی مدیر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، علی ملکوتی، محمد رضا فاطمی قمی، حیدر علی قلمداران، محمد حسین طباطبایی بروجردی مرجع شیعیان دوازده پیشواییان که در دهه سی شمسی از شادروان فقیهی خواستند ابواب فقهی را به زبان همه کس فهم به فارسی بنویسند. بدین ترتیب بتدریج آنها را تهیه کردند که پایه رساله‌های توضیح‌المسائل کنونی شد. نثر روان و به تعبیر علی اشرف صادقی سهل و بی‌تعقیدشان و شماره‌گذاری هر مسئله یادگاری تاکنون هفتاد ساله از ایشان است که دست‌کم متشرعین کمابیش مدیون ایشان هستند. زیرا  پس از آن با افزودن برخی مسائل یا تغییر احکام  به نامهای صاحب رساله چاپش شد. بسیاری به اشتباه تصور کرده‌اند هر کدام از اینان  تألیفی مستقل و تراوش قلم همان است که نامش روی کتاب درج شده است.  به گواهی شفاهی علی اصغر فقیهی که چند نوبت از ایشان شنیدم از آقای بروجردی درخواست کرده بودند که نباید نامشان روی رساله‌های عملیه درج شود. زیرا خواسته بودند این نکته  همچنان پنهان بماند. تا آنجا که اطلاع دارم همچون روند ترجمه نهج‌البلاغه دستمزدی هم طلب نکرده و نستانده بوده‌اند.
  32.   ممکن است برخی تصور کنند نگارنده این سطور  از سر خامی یا احساسات‌زدگی به نوشتن چنین یادداشتی دست زده  است. اما حقیقت جز این است. به باورم همچون روند آموختن یک فن یا زبان دیگر نزد یک استاد جامع‌الشرایط ، داشتن یا راهنما/مرشدی معتمد چه  نوع خاص  برای یک رشته چه عام آن برای سپری کردن عمر برای رهایی از گمراهی و سردرگمی در  زندگی زمینی برای هر کس ضروری است.  امروزه برآیند فقدانش که سبب بحرانهای عظیم شده ،  همانا خودباختگی و بی‌هویتی است که در کوچیدن از روستا به شهر یا از شهرهای کوچک به پایتخت یا از جهان سوم به غرب یا اعتیاد به  مخدرات و مسکرات تجلی کرده گواه صحت این نگره است. باور و احترام به پدربزرگها و مادربزرگهای خردمند قدیمی دهه‌های پیشین که بزرگ خانواده شمرده می‌شدند سبب می‌شد بدون نیاز به  مشاور روانشناسی یا  وکیل و  روند دادگستری و روند کارهای اداری  هزینه‌برف وقت‌گیر و تنش‌آفرین امروزی لزوما  نامحتمل‌الحل مشکل‌گشای مشکلات بوده باشند. حکیم حقیقی اما مرشد این مرشدهای خانوادگی و همچون یک دائره‌المعارف یا فرهنگ لغت است برای رفع ابهام و گرفتن پاسخی برای پرسشهای احتمالی ذهنی. به همین سبب طی قرون اخیر منطقا  در زبان فارسی علی اکبر دهخدا در زمینه لغت یک حکیم و مرشد استثنایی دراین زمینه  بوده که محمد معین و حسن انوری و  تلاشهای فرهنگستان زبان و ادب فارسی  حقیقتا میوه درخت وجودی دهخدا بوده است.
  33. سرانجام پرسشی به برخی اذهان برسد روند اثبات لقب حکیم بر کسی که حاوی مزیتها و  محسنات بسیار  است  همچون  روند پیدایش علی محمد باب و  میرزا حسین نوری یا روند وقایع  منجر  فروپاشی سلطنت پهلوی فسادآور یا نوعی بت‌تراشی نابخردانه‌ نیست؟  پاسخ این است اولا یادکرد کسی همچون ابوالقاسم  فردوسی  یا  علیاصغر فقیهی به عنوان حکیم به معنی تقدیس متعبدانه او  نیست بلکه همچون تابلوی راهنما ی جاده‌ای  زندگی  شخصی خویش  است.  قرار  نیست  لزوما  بوداوار یک حکیم سجده شود. برای کدام حکیم  در ایران پدیده هاله نور، مرجعیت دینی، عشریه مسیحیت کاتولیک یا سهم مالی دادن یا سه صلوات فرستادن اتفاق افتاده است؟ اما در کنار شیادان مردم‌فریب هویت‌کُش شک‌بانگیز باورهای خلق، قرار است محترم و سرمشقی اولیه شمرده شوند. از سوی دیگر چنانکه یاد شد به عکس فرقه‌تراشان اما حکیم راستین نه در زنده بودنش مریدپرور است  و نه دنبال‌روان او  پس از مرگ او دنبال چنین کاری برای خود یا مرشدانشان هستند  که دکانداری این جهانی کنند چندانکه درباره فردوسی و امثال سعدی و حافظ   نیز تاریخ  آن را ثابت کرده روند مرجعیت و تقلیدی در کار نبوده و نیست. پس قرار نبوده و نیست برای اینان  معبدی یا معبدواره‌ای و گنبد و بارگاهی برای حاجت‌طلبی یا آستانه مقدسه‌ای بر پا شود یا  قربانی‌گری مقدس‌وارانه  صورت گیرد یا  سهمی مادی  به اینان داده شود. حکیمان راستین همچون کوه هیمالیا یا دماوند راهنمای مسافران هستند. شاید کمی باعث پیدایش ثبات زمین  معنوی آن سرزمین شده باشد. حال اگر کسی/کسانی به اشتباه به شیوه‌ای اغراق‌آمیز  یک کوه را تقدیس کرده یا کند  مقصر خود او و جهل هموست.  به زبان ساده‌تر یک فیلسوف یا حکیم بزرگ  همچون سقراط یا ارسطو  همانند نیای مشترک یا اندیشه یا جامعه است.  از جمله شواهدش اینکه به این دو نیز مذهبی و فرقه‌ای نسبت داده نشده تا  خودشان یا پیروانشان  انحصارطلبی و مخالف‌کُشی کرده باشند.  حیرت‌انگیز است هماره شیادان  اما ناشیادان را متهم به شیادی و  الحاد و بددینی و انحراف کرده می‌کنند. فاعتبروا  یا اولی الابصار.
  34.  بر سر هم عصاره شخصیت و آموزه‌های یک حکیم همچون بودا یا کنفوسیوس یا لقمان که در قالب تمثیلهایی ساده  بر دل بیشتر مردمان هر زمان و هر زمان نشسته و خواهد نشست آنان را به چراغی فراراه مردمان تبدیل کرده است. امید که  خداوند حکمای راستین از جمله علی اصغر فقیهی را  رحمت و  اگر حکمت اوست در بهینه‌ترین مقامات جنات مقیم کناد.

اشتراک گذاری

مطالب دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *