گشایش اردیبهشت 1393

لوگو سایت رضوی
جستجو

طبیعت: مفاهیم و مصادیق در طب عهد عتیق

طبیعت: مفاهیم و مصادیقِ در طبِ  عهد عتیق

 

                                                                                                                                                                                                سید حسین رضوی برقعی

یکم. رازى در من لايحضره الطّبيب گاه از واژه طبيعت براى وصفِ وضعيّتِ يبوست يا نرمىِ روده‌ها استفاده كرده است. موفّق هروى چنين اصطلاحى را به همين معنى در سده چهارم هجرى به كار داشته است. وى ذيل مدخل ارز به خواصّ برنج سفيد و در اجّاص به خواصّ فروبسته‌كننده و شكم‌راننده اين دو اشاره كرده و تعبير طبيعت را درباره آن به كار بُرده است: «آنچه سپيد باشد، بيشتر به كار دارند. زيرا كه به اعتدال نزديك‌تر است و معده را قوّت دهد و طبيعت ببندد، بستنى معتدل … آلو از چند گونه است و بهترينش بُستى بوَد. وى طبيعت را مجيب گرداند.»[1] هنوز هم گاه در ميان سالخوردگان، وضعيّتِ مزاجى گوارشى با لفظ طبيعت تعيين مى‌شود. البتّه در گذشته، اصطلاحات ساده و مركّب فراوانى را براى وضعيّت فعّاليّت روده‌ها در نظر داشته‌اند. قبض، يبوست، بسته شدگى، خشكى روده‌ها، كار نكردن شكم و انسداد طبيعت از جمله آنها بوده است.[2]  با اين همه، واژه طبيعتْ قلمرو وسيع‌ترى داشته است. يعنى برابرنهاده‌هايى در طبيعيّات كهن به كار مى‌رفته كه پيكره مجموعه دانشهاى پزشكى، داروسازى، گياه‌شناسى و دامپزشكى را شاخه‌اى از آن مى‌شمرده‌اند.[3]

دوم. نگارنده اين سطور با خوانش برخى منابع فلسفى و طبيعيّات، شمارى از مصاديق طبيعت را يافته است كه فهرست‌وار بدان اشاره مى‌شود: از جمله ابوسليمان منطقى سجستانی سده چهارمی  نُه گونه از معانى طبيعت را برشمرده است.[4]  محمد باقر موسوى طبیب سده یازدهمی  طبيعت را به سه اصطلاح ـ طبيعيان، خاصِّ اطبّاء كه همان نفْسِ نباتيّه است و معنىِ اعمّ يعنى مبدأ حركات بلاشعور از هر قوّتى صادر شودـ دسته‌بندى كرده ولى عبيدالله بن بختيشوع  طبیب مسیحی سده پنجمی دسته‌بندىِ نظام‌مندترى دارد و آن را به دو دسته كلّى رده‌بندى كرده است: «نزد پزشكان به چهار معناست. مزاجِ بدن، هيئتِ بدن، قوّتِ مدبّره و حركات نبض. نزد فلاسفه به پنج معناست هيولى، صورت، ذاتِ هر شىء از اشياء، راهى به سوى هستى و قوّتِ مدبّره بدن».[5]

سوم. البتّه ممكن است ميان پزشكان و فلاسفه، وجهِ اشتراكاتى در دريافت معناىِ طبيعت بوده باشد.[6]  امّا هماره تعداد معانىِ راستين، بسيار كمتر از شمارگان واژگانى است كه به كار مى‌بريم. طبيعت[7]  در طبّ يونانى گاهى به معنىِ صانع يا فاعل نيز هست كه هم سلامتى به بار مى‌آورد و هم بيمارى.[8]  امّا در درسنامه‌هاى پزشكىِ فارسى، گويا هرجا نتوانسته‌اند به ماهيّت مشخّصى دسترسى پيدا كنند، واژه طبيعت را به كار مى‌گرفته‌اند. مثلاً طبيعت به معنى كاركرد اندام، غريزه، نيروى ناشناخته و جز آن به شكل مفهومى كلّى يا جزيى و البتّه جسمى يا ناجسمانى به كار مى‌رفته است.

چهارم. براى نمونه با خوانش پزشكى‌نامه اخوينى، دست‌كم چنين مصاديقى براى كلمه طبيعت يافته مى‌شود. البته  گويا گاه طبيعت در ذهن برخى پزشكان به دو دسته مذكّر و مؤنّث رده‌بندى مى‌شده است. شايد ذهن آنها معطوف به اصلِ فرودستىِ سردى به فرادستىِ گرمى بوده است. جنس مذكّر را گرم مزاج‌تر و جنس مؤنّث را سردمزاج‌تر مى‌انگاشته‌اند: «امّا آن حيوان كه كَوْنِ (=پیدایش) وى از منى بود، چُنان بُوَد كه چون نر با ماده گِرد آيد، طبيعت مرد منى را دفع كند از اوعيه منى (Spermatic cords) و طبيعتِ رَحِم، مر آن منى را جذب كند. اگر مزاج موافق آيد، بپذيرد و با منىِ ماده برآميزد و بفسرد و ستبر گردد».[9]

پنجم. گاهى در برابر يكى از مزاجهاى چهارگانه سرد و گرم و تَر و خشكِ جانداران، از واژه طبيعت استفاده مى‌كرده‌اند: «از اين قِبَل (=سبب) است كه يك چيز را گاه معتدل خوانند و گاه نامعتدل به يك وقت. مزاجِ ماهى، سرد دارند و تَر و مزاجِ گوسپند، گرم دارند و تَر و مزاجِ سگ، سرد دارند و خشك و مزاجِ زنبور، گرم است و خشك و مزاجِ آدمى را ميان امزجه، معتدل دارند و چون اضافت كنند اين مزاج‌ها را به مزاجِ آدمى، نامعتدل آيد و هر مزاجى را از قِبَلِ طبيعت آن حيوان و تندرستىِ وى، معتدل خوانند و به اضافت كردنِ يك با ديگر، نامعتدل. و ترازوى اين همه، آدمى را دارند و معتدل بدين خوانده‌اند».[10]

ششم. برخى مواقع در برابر يكى از اخلاط چهارگانه صفراء، سوداء، خون و بلغم، واژه طبيعت كاربردپذيرى داشته است: «مثالِ اخلاط، نيز به همين قياس بُوَد كه هر چند صفراء به طبيعتِ خويش، گرم است، چون بر حالِ طبيعى بُوَد هم به كمّيّت و هم به كيفيّت، ورا معتدل خوانند. و مزاج بلغم و ديگر اخلاط ـ اعنى(=یعنی) خون و سودا ـ بر همين قياس بُوَد و به جمله، هر چيزى كه بر مزاجِ طبيعى خويش بُوَد ورا معتدل خوانند كه طبيعتِ هستى و گوهر و پايندگىِ وى به اعتدال است. اينك، حالِ مزاج بر اين قياس بُوَد».[11]

هفتم. گاهى مانند هر پديده ديگرى در جهان به نقاط قوّت و ضعف آن نيز اشاره مى‌كرده‌اند. اينكه با همه شكوهمندى كه براى قدرت ظاهراً وسيع طبيعت قائل بوده‌اند، به محدوديّتهاى آن نيز اشاره داشته‌اند: «طبيعتِ ما مر (= همچنین) داروها را به جوهر خويش، استحالت نتواند كردن  و اندامها را غذا نتواند دادن و نه از گوشت مار كُشنده و حيوانات كُشنده، غذا تواند كردن».[12]

هشتم. با خوانش نقل قولهاى اين چنين، درمى‌يابيم كه گاه فرمانده كلّ قوايش مى‌شمرده‌اند. نيروىِ فرمان دهنده اصلىِ بدن كه قواىِ سه‌گانه نفسانى، حيوانى و طبيعى زيرمجموعه آن است: «اندر خون، قوّت هر چهار خلط بيايد، تا تمامْ غذا بُوَد و از اين قِبَل بُوَد كه طبيعتِ ما از عناصر مفرد ـ اعنى خاك و آب و هوا و آتش ـ غذا نتواند كردن تا آنگاه كه مركّب نگردد و استحالت نكند به صورت نبات يا حيوان[13] … به هر اندامى رفتن اخلاط را، همين بُوَد و باز آن خون كه بر كوژىِ (= محدّب) جگر بُوَد كه به رگهاىِ تن خواهد رفتن، از صفراء اندكى بهره بُوَد و اندكى بلغم و اندكى سوداء با طبيعت بيايد، چيزى ماننده استخوان و ماننده گوشتِ دل و شرايين و ماننده هر اندامى از اندام‌هاى ديگر».[14]

نهم. با اين همه كه طبيعت را داراى قدرتِ برتر مى‌انگاشتند، گاه وى را نيازمند غذا نيز مى‌دانستند. گويا اگر طبيعت غذا نيابد، نمى‌تواند كارآمدى‌اش را نشان دهد. براى نمونه در مدخل بلغم چنين آمده است: «نخستين منفعت وى آن است كه چون طبيعت، غذا نيابد اين نوع بلغم را خون گردانَد و تن را غذا كند. ديگر منفعت، آن است كه خون را بِفِسُراند بدان اندام‌ها كه طبيعتِ ايشان صُلب است، چون استخوان و غضاريف».[15]

دهم. به جز آنكه طبيعت به معنىِ كلّى به كار مى‌رفته گويا هر اندامى نيز براى خود طبيعتى تخصّصى داشته است: «گوهرِ معده، عصبى است و به رنگِ سپيد و هر چيزى كه معده بر وى مستولى گردد، طبيعتِ معده بكوشد تا ورا به گوهرِ خويش آرَد و چون از معده و به رودگانى‌ها فرود آمد، از رودگانى‌ها پيوندهاست سوىِ جگر».[16] چيزى همانند وظيفه حمل و نقل امروزى را نيز به گردن نيروى طبيعت گذاشته بوده‌اند.

یازدهم. گاه پنداشته می‌شود پيشينيان، طبيعت را در مقام بزرگ خاندان يا ريش‌سفيد قبيله مى‌نشانيده‌اند تا قهر كردگان را آشتى دهد از جمله  زنى را به خانه شوهر بازگردانَد: «تولّد منى از آن خون بُوَد كه از همه تن به سوى جگر بازآيد، از آن سپس كه به همه اندامها گشته بُوَد و ماننده گشتن بدان اندامها كه آن خون را القريبة الجمود خوانند و لون و شكلِ آن اندام‌ها، گرفته بُوَد. بازْ طبيعتْ آن خون را به جگر آرَد و ز جگر به سوى گُرده‌ها آيد».[17]

دوازدهم. وظايف ديگرى نيز به عهده طبيعت گذاشته شده بوده است. يكى آنكه جنين را نيز مانند مادرى مهربان غذادهى كند يا نامهربانانه نگذارد، جنينى تشكيل شود: «رَحِم، جاىِ كِشت بُوَد. چون زن رسيده گشت، آن رگهاىِ رَحِمِ وى از خون پُر گردد، اگر بار گرفت آن خونْ طبيعت به كودك به كار بَرَد و چون بار نگيرد آن خون بمانَد اندر رحم تيز گردد و گَنده شود، طبيعت ورا دفع كند و خونِ حيض آن بُوَد و چون زن بار نهاد آن خون كه به سوىِ رحم همى‌رفت به پستان زن رَوَد و شير گردد».[18]

سیزدهم. گاهى رفتارهاى انسانى را به طبيعت منتسب مى‌كرده‌اند. منشهايى كه يادآور استقلال‌طلبيهاى سياسى در ميان مستعمرات جهان سومى است: «متقدّمان اين صناعتِ بجشكى را اختلاف بوده است به جوهرِ اين چهار قوّت. بعضى گفته‌اند كه قُوّتِ جاذبه، گرم و خشك است و قوّتِ ماسكه، سرد و خشك است و قوّتِ هاضمه، گرم و تَر است و قوّتِ دافعه، سرد و تَر است. جالينوس،ردّ كرده است بر ايشان و گفته است كه طبيعتِ حيوان از سردى يارى نخواهد، از قِبَلِ آنكه طبعِ حيوان گرم است و تَر، و دليل بر اينكه برودت و يبوست، ضدّ باشند مر طبع حيوان را و امساك كنند[19] … خشم، تن گرم كند و سبب گردد مر جوشيدنِ خون دل را از قِبَلِ انتقام و كينه آختن و حركتِ طبيعت، خشم از اندرونِ تن به سوى بيرون آورد مفاجا(= ناگهانی)».[20]

چهاردهم. گويا طبيعت به جز آنكه بر حسب جنسيّتِ مذكّر و مؤنّث، اندام به اندام، هر مفرده كانسارى و گياهى و جانورى رده‌بندى مى‌شده، سالخوردگى نيز داشته است. يعنى طبيعت در اين زمينه نيز مى‌توانسته چرخش داشته باشد. جوان بمانَد يا پير شود: «اين حال، بيشتر مر آن كسها را افتد كه اغذيه بلغمى بسيار خورده باشند و مر پيران را، و خاصّه به زمستانها اين حال بيشتر باشد، چه طبيعتِ پيران، سرد بُوَد و تَر و زمستان، سردِ تَر بُوَد».[21]

پانزدهم. اسماعیل جرجانى متطبب سده ششمی پارسی‌نویس مفاهيمِ ديگرى براى طبيعت برشمرده است. از جمله اينكه، نگاه وى به طبيعت مانندِ كشورهاى جهان سومى امروزى بوده كه پزشكان يا دانش پزشكى، نقش قدرتهاى جهانى را بازى مى‌كنند. اينكه گاه با كودتاواره‌اى، ضعيف‌النّفسى را به قدرت مى‌رسانيده‌اند يا قَدَر قدرتى را به زير مى‌كشيده‌اند:«از بهر آنكه منفعت علمِ طب، يارى دادن طبيعت است و تدبير نگاه داشتن تندرستى و زايل كردن بيمارى به استعمال چيزهاى سودمند و دور داشتن چيزهاى زيانكار».[22] همو ظاهر و باطنِ خواصِّ عناصر اربعه ـآب، باد، خاك و آتش ـ را با واژه طبيعت جمع‌بندى كرده است:«طبيعتِ اركان را كه اندر بابهاى گذشته ياد كرده آمده است حكماء، صورت گويند و مادّه».[23]

شانزدهم. جرجانی البته گاه طبيعت را به معنىِ ذاتِ اصلىِ يك پديده به كار بُرده است. نيرويى كه بالعَرَض نيست و گوهرِ آن شمرده مى‌شود: «بلغم دو گونه باشد طبيعى و ناطبيعى. امّا طبيعى، غذايى است كه طبيعتِ آن، پخته و گوارنده نيست. و شايسته آن است كه آن را تمام بگوارد و غذا گرداند، از بهر آنكه او خونى است ناتمام پخته».[24]

منابع

[1] . الأبنية عن حقايق الأدوية، صص7ـ8.

[2] . ضمناً لغزشهايى نيز در اين زمينه پديد مى‌آمده است. اينكه در قرون وسطى گاهى ترجمه‌هاى خام سبب مى‌شده تا بنيانهاى پزشكى كهن مطابق با عقل سليم خاصه از سوی اطباء به نظر نرسد. واژه طبيعت نيز از آن مستثنی نبوده است. از جمله در همسنجی عربی – لاتینی يكى از بازگردانيده‌های  القانون فی الطب ابن سینا  دریافتم در برابر اصلاح طبيعت كه به معنىِ از ميان بُردن يبوست مزاج روده‌هاست،  مترجم يادآور شده بود كه بايد بيمار را به دامان طبيعت بُرد. يعنى او را به گشت و گذار در دشت و كوه تشويق كرد. به باورم اروپاييان ژرفاى انديشه و آزموده‌هاى عملى طبّ يونانى را همچون ساكنان سرزمينهاى خلافت شرقى و مسلمانان شمال آفريقا وآندلس نداشته‌اند. از جمله اينكه وقتى به ترجمه‌ها و تأليفهاى لاتين، انگليسى، فرانسه و آلمانى مراجعه كنيم آشكارا مشخص است نتوانسته‌اند حتى تا قرن بيست و یکم نگاه دقیقى را كه پزشكان كهن تمدن اسلامى داشته‌ باشند به مقوله طبّ بقراطى جالينوسى داشته باشند.

[3] . هنوز هم اين رشته‌هاى دانشگاهى از رشته طبيعى يا رشته تجربى دبيرستانى منشعب مى‌شود.  فلسفه طبيعى‌گرايان/ناتوراليستها سبب نوعى بدبينى گروهى از دانشمندان سنت‌گرا خاصه قلمرو تمدن اسلامی در رویارویی با واژه طبيعت و طبيعى شده است. يكى از دلايلى كه در گذرِ زمان واژه طبيعت بدنام شده شاید اين است كه پس از ترجمه آثار فلسفى از يونانى به عربى و خوانشِ همگانىِ آن، برخى پديده‌هايى كه در باورِ مسلمانان به خدا نسبت داده مى‌شده در اين‌گونه كتابها به طبيعت منسوب مى‌كرده‌اند. منطقاً ظاهرِ واژه مى‌توانسته خشم متكلّمين، فقهاء و محدّثين مسلمان را برانگيزد. نمونه‌اى ازاين‌گونه بحثها به گفتمان منسوب پيشواى ششم دوازده اماميان با ملحدان زمانه‌اش دركتابهاى شيعى آمده است. عطف به آنكه فلاسفه و پزشکان يونان در روزگار پيش از مسيح و  شماری از آنها چند سده پس از مسيح  همچون جالینوس هیچگاه پيرو  هيچيك از اديان ابراهيمى نبوده‌اند پس نمى‌توان انتظار داشت با همان ديدگاه توحيدى به پديده‌هاى زمینی بنگرند  ازجمله اینکه آنچه كه مى‌ديده‌اند  ساخت آفریده  آفريدگار يگانه  بینگارند و بنمایانند.

[4] . نك: المقابسات، صص311ـ312.

[5] . روضة الطّبيّة، ص18.

[6] . بنابراين  منطقی است واژه‌ای خاصّ مثلِ طبيعت، بايد شناسنامه‌اى داشته باشد كه دانسته شود  كاربرش پزشك است يا غير پزشك. نيز زمان و مكان و موضوع را هم در نظر گرفت.  گاه به عمد يا سهو در گذرِ تاريخ علم ـ از راه ترجمه و تأليف و تصحيح  نیز شروحِ نيك و بد ـ دايره معانى در خوانشِ آثارِ كهن و امروز لزومآ بر واژگان منطبق نيستند. درست آن است اگر كسى پيجوىِ روحِ معنا باشد واژه‌ها مى‌توانند مثلِ فرهنگ واژگان دسته‌بندى شوند.

[7] . همان طبيعتِ طابع است نه طبيعتِ منطبعه.

[8] . فلسفه در عصر رنسانس اسلامى، ص306.

[9] . هداية المتعلّمين فى الطّب، ص15.

[10] . همان، ص22.

[11] . همان، ص23.

[12] . همان، ص25.

[13] . همان.

[14] . همان، ص28.

[15] . همان، ص33.

[16] . همان، ص90.

[17] . همان، ص97.

[18] . همان، ص100.

[19] . همان، ص105.

[20] . همان، ص188.

[21] . همان، ص185.

[22] . اغراض الطّبيّة و المباحث العلائيّة، صص52ـ53.

[23] . همان، ص55.

[24] . همان، ص60.

 

اشتراک گذاری

مطالب دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *