به یاد شادروان
سيّداحمد رضوى برقعى
روانشاد حاج سيّداحمد رضوى برقعى در تيرماه ۱۳۰۴ش در محلّه قديمى سيدان شهر قم به دنيا آمد. تبارش به موسى مبرقع نواده امام هشتم مىرسيد كه به سال ۲۵۶هـ به اين سرزمين وارد شده بود و سرانجام به سال ۲۹۶هـ درگذشت و در چهلاختران قم به خاك سپرده شد. پدر و مادر احمد نيز تبارى رضوى داشتند. نياكانش چندين نسل از حكيمان محلّى و عطّاران آن روزگار به شمار مىآمدند كه محمود پدر احمد نيز به طبابت به شيوه سنّتی می پرداخت و داروهاى گياهى برای درمان بیماران تجویز می کرد. احمد نیز نقل می کرد که در کودکی در این زمینه به یاری پدر می شتافته است. از خوردن فلوسبه وقت بیماری یاد می کرد. اینکه برای تهیه پادزهر عقربها را در روغن چراغ می انداخته اند.
همو تحصيلات خود را در مدارس مختلف از جمله باقريه و حيات به بنيادگزارى و مديريت آيتاله سيّدعلىاكبر برقعى برادرِ پدرش ادامه داد. به سبب ارادتى قلبى كه به علم و علماء راستين آن روزگار و از جمله به عمويش داشت سالها بعد به دامادىاش نائل گرديد.
با آغاز جنگ جهانى دوم به سال ۱۳۲۰ش به سبب فشار اقتصادى، دو سال مانده به دريافت ديپلم دبيرستان ناگزير به اشتغال در بازار كار گرديد. به گواهى خودش يكجانشينى و ايستايى برايش ناممكن و دشوار مىنمود. پلههاى ترقّى را سريع مىپيمود. ويژگىاش اينكه هيچگاه از كارهاى طاقتفرسا خسته و خاصه نوميد نمىشد. از همان نوجوانى در شهرهاى مختلف از جمله تهران، اصفهان، شيراز و اهواز مدّتها به دور از خانه و خانواده و البته براى موفقيّت بيشتر به تجارت پرداخت. در مقام همسنجى زمانهاش به كاميابيهاى اقتصادى بزرگ نائل آمد. كمتر از بيست و چهار سال داشت كه مغازهاى در بازار قم خريد. در سنّ بيست و شش سالگى به سال ۱۳۳۰ش وبه تعبير خودش با دست خالى ميدان ترهبار قم كه امروزه معروف به ميدان كهنه در خيابان آذر است احداث نمود. در سال ۱۳۳۷ش كار تجارت را رها كرد و در دو قريهاى كه در فراهان اراك خريده بود كار كشاورزى را آغاز كرد. عليرغم همه موفقيّتهايى كه در كشاورزى نمونه به دست آورده بود با اصلاحات ارضى بهمن ۱۳۴۱ش روند دشوارى پيش وى قرار گرفت. مرگ تنها پسرش در سانحه رانندگى جادّه يزد ـ قم كه از ديدار پدر همسر ـ عموى خويش سيد على اكبر برقعى در تبعيدگاه سياسىاش به قم بازمىگشت كه چند ماهى خودش را نيز در يزد در بستر بيمارى انداخت، مشكلات و مشغلههايش را افزونهتر كرد. سرانجام به سال ۱۳۵۰ش براى هميشه زراعت آن سامان را رها كرد و در دفتر اسناد رسمى مرحوم مهدى ملك صادقى مشغول به كار شد. پس از مرگ وى اين مركز را خريدارى نمود و نزديك به پانزده سال به كارهاى ثبتى و به ويژه تفكيك زمين مىپرداخت. در سال ۱۳۵۴ش مجموعهاى پانصد هكتارى تدارك ديد و با حفر شش چاه عميق تصميم داشت آن منطقه را به قطب صنعتى و مسكونى تبديل كند كه با پيروزى انقلاب اسلامى ۱۳۵۷ش نيمهكاره رها شد. در سال ۱۳۵۵ش احداث بازار موسى بن جعفر را در زمينى بالغ بر دو هزار و پانصد متر و در چهار طبقه آغاز نمود كه به سال ۱۳۵۸ش به پايان رسيد و نزديك به چهارصد باب مغازه داشت. پس از انقلاب احداث طبقه پنجم و بخش ضميمه آن همچنان تا امروز نيمهكاره مانده است.
امّا در كنار سالها كارهاى اقتصادى هيچگاه از فعّاليّتهاى فرهنگى و امور عامالمنفعه غافل نبود. شوق سازندگيهاى اجتماعى داشت و مىتوان گفت مردى خاموش و كم سخن ولى با ارادهاى آهنين بود. ساخت چند باب مدرسه در منطقه شاهابراهيم در دهه پنجاه خورشيدى، پرداخت حقّالرّضايه به ديگر ورّاث براى وقف خانه هفتصد مترى پدرىاش به سال ۱۳۵۸ش براى مدرسهسازى، اختصاص زمينى به مساحت سه هزار متر در منطقه زاويه قم براى مدرسه و مسجد، همكارى در ساخت مراکز خدمات رفاهى برای مسافران و كارهاى خيريّه ديگر كه احصاى آن دشوار است، اختصاص دستكم دويست قطعه زمين به افراد بىبضاعت و همكارى در ساخت آن در سالهاى پيش از انقلاب در شهرك امام حسن و ديگر نقاط شهر، پرداخت هزينه چاپ و نشر برخى كتابهاى علمى و مذهبى، حمايت از خانوادههاى بىسرپرست و بى بضاعت و حتى پرداخت پول به سادات كم درآمد براى دادن عيدى به ديگران از جمله اقداماتى بوده كه در طول زندگى خويش انجام داده بوده است.
يكى از ويژگيهاى رفتارىاش اين بود كه كم و گزيدهگوى بود. سخنانش در ميان دوستان و خويشاوندان گاه حكم ضربالمثل پيدا كرده بود. از جمله اينكه مىگفت هر كس رويَش كم باشد روزىاش كم مىشود. ديگر اينكه مىگفت دنياى امروز دنياى كاغذ و مركّب است. در كارهاى اقتصادى، كاغذ و نوشته دست كسى ندهيد هر غلطی مىخواهيد بكنيد.
سه سال پایانی به عوارض بیماری قند گرفتار شده بود. سرانجام در مسیر بازگشت از بیمارستان در تهران در تاریخ يكم بهمن ۱۳۸۵ش مقارن با شب اوّل محرّم ۱۴۲۸هـ در مسير جاده تهران به قم جان به جانآفرين تسليم كرد. پيكرش در مقبره خانوادگى خاندان برقعى در مجموعه باغ بهشت قم و در كنار پدر، برادر پدر و مادر به خاك سپرده شد. از وى چهار پسر و سه دختر بر جاى مانده است. شوربختانه مجموعه دستنوشتههاى وى تا امروز هنوز روند چاپ و نشر را طى نكردهاند. اميد كه روزى امكان انتشار يابد. روانش شاد و يادش در يادباد.