گشایش اردیبهشت 1393

لوگو سایت رضوی
جستجو

كهن نوشتارى پارسى پيرامون دانش دارو سازى

كهن نوشتارى پارسى پيرامون دانش دارو سازى

 

در تابستان سال 1375 ش نسخه‌اى خطی را رؤيت كردم كه در مقدمه «دستور الادويه» نام‌گذارى شده بود. ولى نويسنده نه خود را معرفى كرده و نه در جايى از نسخه نامى از مؤلف آمده است.  طى هفت سال ـ 1375 تا 1380 ـ درخواستهاى مكررى براى تهيه آن نسخه دادم و به چشم انتظارى دريافت آن نشستم. نسخه دومی نیز یافتم و در اين مدت نيز در هيچ فهرستى، نشانى يا نسخه‌اى ديگر از اين اثر يافت نشد. و استاد احمد منزوى در فهرستواره كتابهاى خطى كه به چاپ رسيد، تنها به همين دو نسخه اشاره كرده بودند. در اين ميان، كار براى بررسى و ارزيابى به آقاى دكتر على اشرف صادقى ارائه شد. و ايشان متن را براى چاپ ارزشمند دانستند. و پيرامون واژه‌هاى اين كتاب در سال هفدهم، شماره اول بهار و تابستان 1381، مجله زبان‌شناسى مقاله‌اى با عنوان «واژه هايى تازه از زبان قديم و مردم ارّان و شروان و آذربايجان» منتشر كردند. به نوشته دكتر صادقى:

از زبان قديم مردم ارّان و شروان (جمهورى آذربايجان) نيز ظاهراً هيچ نمونه‌اى باقى نمانده… پيدا شدن يك بيت يا حتى يك واژه از اين گويش‌ها را بايد غنيمت شمرد زيرا اين يافته‌ها، هر چند به مقدار اندك، بر اطلاعات ما از وضع اين گويش‌هادر ادوار گذشته مى‌افزايد (ص 22).

هنگامى كه از ايشان درخواست كردم متن را مشتركآ تصحيح كنيم بزرگوارانه اين درخواست را پذيرفتند، چه مى‌دانستم بى شك ديدگاههاى زبانشناسانه و ريزبينانه ايشان، اثر را پيراسته‌تر مى‌كند و تصحيح اين متن، بى همراهى ايشان كارى دقيق نخواهد بود. و ارائه مقاله ياد شده در مجله زبان‌شناسى، سرآغاز اين همراهى شد.

سرانجام پس از پيگيرى‌هاى فراوان در تابستان 1380، نسخه آستان قدس فراهم آمد. و بخت يار شد تا كارى را كه آغاز نموده بوديم با يارى خدا به سرانجام رسد. و اكنون كه متن، مراحل نهايى آماده سازى و چاپ را مى‌گذراند، براى معرفى كامل كتاب و ارائه محتويات آن، نوشتار حاضر تدوين گرديد.

براى آگاهى خوانندگان  به معرفى اين نسخه و ويژگيهاى آن پرداخته مى‌شود.

تاريخ نگارش اين متن از ديدگاه دكتر صادقى، متعلق به سده هشتم هجرى است كه البته نثرى روان و شيوا دارد. جملات بسيار كوتاه و دقيق است و كتاب دربردارنده يك مقدمه چند صفحه‌اى است.  و پيكره متن شامل مدخل‌هايى دارويى است كه به شيوه منحصر به فردى كه در شاخه مفردات دارويى پزشكى كهن كم نمونه است،الفبايى شده ـ و از اين نظر تنها حبيش تفليسى و محمد حسين  عقيلى خراسانى بسيار مقيّد به نظم دقيق الفبايى هستند ـ شايد همانندى نداشته باشد. نويسنده در اين زمينه چندان دقت كرده كه در هر دو نسخه، چنانچه حتى يك مدخل دارويى وجود داشته باشد پيش از ياد كردن آن‌دوحرف اول آن را ياد مى‌كند.و مثلاً در نسخه گلپايگانى به شكل «ش‌ل» و «ش‌م» و در نسخه آستان قدس رضوى «الشين مع اللام» و «الشين مع الميم» سرآغازى براى هر مدخل ياد آورى كرده است. آنچه به ارزش كتاب افزوده آن است كه ضمن نقل منبع استفاده شده، بخش هايى را به يادكرد نام واژه‌هاى گياهى در گويش‌هاى شروانى و ارّانى و جز آن اختصاص داده است.

از ميان نويسندگانى كه از آثارشان ياد كرده است سيد اسماعيل جرجانى نويسنده كتاب ذخيره خوارزمشاهى (531 ـ 434 ق) از نظر زمانى، واپسين پزشك و داروشناسى است كه از او نام برده شده است. چون از دانشمندان پس از 531 ق، ياد نشده و از ابن بيطار كه تذكره جامع خود را در سال حدود 640 ق نگاشته، ياد نكرده و اين نكته كه او معمولا از بيشتر منابع درجه اوّل تا دوران خود نام برده ولى به تذكره ابن بيطار اشاره نكرده، احتمال آن وجود دارد كه اين تأليف ميان سالهاى 531 و 640 هجرى انجام شده باشد كه البته نيازمند بررسى بيشترى است.

از نظر روند زمانى و نويسندگان، از روفس آغاز كرده و سپس به جالينوس و ديسقوريدوس و ابن سرافيون و عبد المسيح شماس و على بن عباس اهوازى مجوسى و ابوالفرج هندو و بوعلى مى‌رسد و سرانجام به اسماعيل جرجانى پايان مى‌پذيرد.

نويسنده ،از سيد اسماعيل جرجانى، پيوسته با جمله رحمة اله  چنان ياد مى‌كند كه گويى چند سالى نيست كه او درگذشته باشد. و اگر از جميع جهات ياد شده متن به سال پيش از 650 هجرى تعلّق داشته باشد ارزش بيشترى براى آن متصوّر خواهد بود.

آنانكه با متون  پزشكى كهن و منابع تأليفى در زمينه گياهان دارويى و داروشناسى پيشين سر و كار دارند، دريافته‌اند اثبات رسم الخط صحيح يك مدخل دارويى مشكوك، كارى وقت گير و دقيق است. و اين كتاب باروند خود كه بر اساس نظم دقيق الفبايى است راهنماى بسيار خوبى براى پژوهشگران است. بويژه آنكه حتى الامكان در مواضع متعددى آنان را يكبار و گاهى چند بار ديگر ياد مى‌كند.

او از مناطق جغرافيايى فراوانى  نام مى‌برد كه عبارت است از: شروان يا شيروان، رودبار، مقانه، شهرود، سپاهان، خراسان، بيلقان، بيت المقدس، اقريطيا، قلزم، بخارا، تفليس، باكويه، شهر تار پارس، گرگان، فارس، سيستان، عمان، عدن ارّان، بلغار، مصر، لار، همدان، نهاوند، شماخين، كرمان، طبريه و جزيره.

و از گويش‌ها و زبانها به: سورى، هندى،تازى، سُريانى، بخارايى، بيلقانى، نبطى، شامى، ارمنى، شيروانى، خراسانى، يونانى، كُردى، پارسى، طبرى، رودبارى، طبريه‌اى، گرگانى، عراقى، تركى و نيز مردم عامه  نيز اشاره كرده است.

و از منابع به: كناش و قرابادين يوحنا بن سرافيون، منهاج البيان ابن جزله،كامل الصناعه على بن عباس اهوازى، قانون بوعلى سينا، تذكره عبدوس، منهاج صغير، كناش عبدالمسيح الشماس و ذخيره خوارزمشاهى و اغراض الطبية و المباحث العلائية اسماعيل جرجانى را نام مى‌برد.

چنانكه كسانى متون كهن پارسى زبان يا عربى زبان را پژوهش كرده باشند، پس از مطالعه گواهى خواهند داد كه در مقايسه باحجم كتاب، شمار اعلام فراوانى در آن وجود دارد كه حتى بخش گياهى قانون بوعلى و ذخيره خوارزمشاهى و المنصورى رازى، فاقد آن است.

نكته‌اى هم در اين كتاب وجود دارد و آن اين است كه چرا از صيدنه ابوريحان بيرونى ياد نكرده است. به نظر مى‌رسد كه شايد در آن دوران همچون دوران معاصر كه نسخه صيدنه نادر الوجود تشخيص داده شده، در آن دوران هم چنين بوده باشد و اگر در دسترس مؤلف بود محتملا به آن استناد مى‌كرده است.

نويسنده كتاب به درستى منابع اصيل را مى‌شناخته و تقريباً با همه دانشمندان و نويسندگان طراز اول دانش پزشكى و داروشناسى يونانى و عربى و ايرانى به خوبى آشنايى داشته و بر نوشتارهاى آنان تكيه كرده است. مثلاً از دوران پيش از اسلام به جالينوس و ديسقوريدوس و روفس و از  پس از اسلام به عبدوس، بوعلى سينا، على بن عباس اهوازى، ابوالفرج هندو، ابن ماسويه، ابن سرافيون، ابن جزله، عبدالمسيح شماس و از پارسى نويسان تنها از سيد اسماعيل جرجانى ياد كرده است. و محتملا، شايد اگر در دسترسى منابع مشكلى نمى‌داشت از نوشتارهاى محمد زكرياى رازى و ابوسهل مسيحى و حنين ابن اسحاق نيز كه از آنان در كتاب نشانى به چشم نمى‌خورد ياد مى‌كرد.

پژوهشگران در زمينه‌هاى گوناگون همچون: تاريخ ادبيات ايران، زبان شناسان، تاريخ پزشكى كهن، جغرافيا، دارو سازى، گياه‌شناسى و جز آن ؛ به نكات ارزشمندى در رشته تخصصى خود دست خواهند يافت. آن‌چه ارزش متن را بيشتر مى‌كند، اين است كه شمارى از مدخلهاى اين كتاب، در فرهنگهاى فارسى و عربى، چه فرهنگهاى عمومى و چه فرهنگها و دارونامه‌ها و پزشكى نامه‌هاى كهن چون: صيدنه ابوريحان بيرونى، تذكره جامع ابن بيطار و تذكره داود انطاكى در زبان عربى و الابنية الحقايق الادويه هروى، ذخيره خوارزمشاهى جرجانى، اختيارات بديعى انصارى شيرازى، تحفة المؤمنين حكيم تنكابنى و مخزن الادويه عقيلى خراسانى در زبان فارسى نيامده است. نام بر خى كسان نيز چون عبدالمسيح شماس و كتابش در منبع ديده نشده است. توضيحاتى كه گاهى پيرامون دارويى مى‌دهد كوتاه و دقيق و گويا است.

در مقاله حاضر با دسته بندى چندگانه‌اى كوشيده شده ديدگاهى كلى از فضاى كتاب به خوانندگان ارائه شود كه شامل: جايهاى جغرافيايى، زبانها و گويشها، كتابهاى ياد شده، كسان ياد شده، منسوبات، اقوام و گروهها خواهد بود. در هر بخش نخست، مدخل ياد آورى مى‌شود و سپس آنچه پيرامون آن مدخل در متن آمده، ياد آورى خواهد شد.

الف. جايهاى جغرافيايى  :

رودبار

ابو خلسا، مردم رودبار او را خشلو گويند.

موصل

ماميثا، و بهترين او آن است كه زرد باشد و سبك وزن… و آنچه رهبانان كنند در ناحيه موصل.

هند

ابرق، دارويى است هندى از جهت حفظ نيك باشد.

اطماط، دارويى هندى است در قوّت بوزيدان.

اطراماطيقان، پاره‌هاى صدف است كه از جزاير هند مى‌آورند.

حليث، صمغ انگدان است و از هند و ارمنيه آرند.

ساذج، بهرى  هندى است… هندى را هينان گويند. و بدل هندى اندر معجون طاليسفر است… او برگ درختان است در هند. و گويند برگ درخت جوز هندى است.

شاطل، دارويى است هندى.

شبج، شبه است و او سنگى سياه است و از شرق آوردند و از هند نيز آرند.

صبان، ثمره‌اى هندى است.

فلى، دارويى است هندى چون لُفاح، بر صداع گرم ضماد كنند.

هشت دهان، چوبى است هندى.

شيروان[1]

اذناب الخيل، لحية التيس است. مردم شيروان او را شنگ خوانند.

ارزحلو، گياهى است معروف  به زبان شيروان.

اندش، برگ فراخ دارد پهن و بزرگ، چنانچه دهاقين شيروان بدو آب خورند و در آبش دانه‌ها رويد.

اقحوان، شكوفه گياهى است معروف  در زمين شيروان به بابونه و به داروى كيك.

تودرى، … نبات او سخت ضعيف است. يك شاخ رويد و مقدار چهار انگشت بر مى‌آيد. يك شاخ پراكنده بر صفت جمقور، بدان وقت كه سخت شده باشد و دانه گرفته. آنچه ما در زمين شيروان ديديم بر اين صفت بود.

حمدان الراهب، فيلگوش است. و او را مردم شيروان كركشا گويند.

خصى الثعلب، گياهى است كه در كوهستان شيروان بسيار رويد.

درونج، و يكى ديگر آنچه مستعمل است و او بيخ  بلعبان است به زبان شيروان.

راشنا، مازريون است و در دشت شيروان از او بسيار رويد و او را به دوغ گيرند.

طوس

شبج، شبه است و به طوس هم معدن او هست.

بيت المقدس

افثيمون، بهترين او باشد كه سرخ و تيز بوى باشد از شام آرند.

افريقيه

لعبه بربرى، چيزى است چون سورنجان از نواحى افريقيه آرند.

هندوستان

ماهيشان، ساذج هندى است. و او در هندوستان در آبهاى گرم رويد.

بيلقان[2]

آفتاب پرست، گياهى است كه… چون دست را بدو بمالند كبود رنگ كند. و بدين سبب عامه شهر بيلقان او را كبود گويند.

كرم شراب، اطراف رز را گويند كه به  شاخه‌ها پيچد. او را بكوبند و آبش را بخورند قى را ببندد. و در شهر بيلقان او را كوله خور نامند.

نهاوند

محلب، دانه هاست كه از… آورند و از نهاوند.

خراسان

افسنتين، پنج نوع است: طوسى و خراسانى ونبطى  و رومى و سوسى … و آنچه از نواحى خراسان و نواحى شرق آورند نيك باشد.

بطم، اهل خراسان بانقش خوانند.

زعرور، انواع است يكى نوع را به خراسان، آلنج گويند.

فرانه، خربزه خشك بود كه پخته كنند در خراسان.

قصب الذريره، كِلك خراسان است مانند قلم بخارى.

قبرس

لادن، او خناوى است كه بر گياه نشيند و جزاير قبرس. و نام آن گياه قيسوس است.

نيشابور

ماميثا، او را در شيافها بكار برند. بهترين او… آنكه از حدّ نيشابور آرند.

آذربايجان

برشفان، دارويى است گرم از جانب آذربايجان آورند.

حلتيث، او را در آذربايجان در ترشى‌ها به كار دارند.

محلب، دانه هاست كه از آذربايجان آورند.

بلغار

علك حل، كندر رومى است كه از بلغار آرند.

مغرب

غاريقون … و گويند بيخى است كه از جانب مغرب آورند.

طرسوس

افسنتين… بهترين او آن است كه از نواحى طرسوس آورند.

سوس [3]

افسنتين… بهترين او آن است كه از نواحى سوس آورند.

روم

اكيروس، درخت جوز است در روم.

جنطيانا،… و او را بدين نام باز خوانند كه در روم ملكى بود نام او جنطين به خواب ديد كه اين گياه، دارو است. اين ملك در آن حدود بفرمود طلبيدن و به دست آورد و استعمال كرد درست آمد و اين به نام آن ملك است.

ساذج،… و او برگ درختان است در… روم.

غافث، اقحوان باشد. بهترين او آن است كه از نواحى روم آرند.

سولان، دارويى است رومى.

ميعه،… و درخت او در روم است.

مصر

ام‌غيلان، درختى است در باديه و در بلاد مصر. او را شوكة المصريه گويند.

عودالبلسان، … درختى است كه جز در مصر نباشد. و او را عين‌الشمس نيز گويند.

لوقرريس، سنگى است مصرى كه او را گازران  به كار دارند از بهر سفيد كردن جامه و او نرم است.

دهن البلسان… و درخت او يك درخت است در مصر و در همه عالم از آن بيش نيست.

سقنقور، سيّداسماعيل مى‌گويد:… بر كنار رود نيل در مصر در ميان ريگ باشد.

پارس

انزروت، صمغ درختى است كه در پارس، پوست بر پوست ماننده هزار پوست يا مانند پياز، انزروت سيلان اوست. چوب او را صوفيان جامه شوى كنند.

غافث، اقحوان باشد. و بهترين او آن باشد كه از…كوههاى پارس آرند.

كرم دانه، درختهاست بسيار در پارس … كرم دانه، بَرِ او را گويند.

كُنار، درخت سدر است… در پارس و همه نواحى باشد.

نبق … كه او را سدر خوانند. و در پارس، صوفيان از او عصاره گيرند.

داميثا، صمغى درختى است كه به پارس باشد.

فارس

بزر الخيرى، على بن ابى العباس گويد… كه اين را اهل فارس دينارويه گويند.

حبابا، دانه‌اى است كه از بلاد فارس آرند.

ارژن، درخت مرو است يعنى  كُنار. و كنار درختى است در فارس و پوست زرد دارد و صوفيان از جهت عصا برند.

جزيره قوس[4]

قشوس … و او آن گياه است كه در جزيره قوس، چون چرك در پشم و سمّ بزان دوسد و او را لادن گويند.

سنجار

منّ… و او آن باشد كه بر درخت بلوط و خرزهره و غير آن افتد به نواحى سنجار.

رى

مَنّ،… و او به صمغ  ماند چون شيرخشت و ترانگبين. و آن عسل كه از كوههاى رى آورند قوّت او مركب بود از قوّت شيرينى.

سيستان

آرند و برند، دارويى است كه چون پياز شكافته شود  از جانب سيستان آورند.

چين

ماميران، بيخ گياهى است در چين.

مرو

اردفينا، نباتى است برگ او چون برگ كبر، به شهر مرو او را امّكتوم گويند.

يمن

ارماك، دارويى است كه از يمن آورند.

شكر عشر، بخارى است كه بردرخت نشيند در بلاد عرب و يمن و آن درخت را عشر گويند.

نصيبين

شبرم، بهترين او آن است كه از نصيبين آرند.

منّ … و آن باشد… به درياى نصيبين افتد.

گرگان

آزاد درخت است. درختى است به گرگان، زهره زمين گويند.

عنبر، و اندر صحراى گرگان رويد.

يونان

قسط‌انگبين، به نزد اهل يونان يك رطل است و به نزد بعضى يك رطل و نيم.

شهر رى

آزاد درخت، درختى است به … به شهر رى درخت هليله گويند.

بلاد عرب

قيفن، صمغى  غليظ است در بلاد عرب، بوى كريه دارد.

كاراى، او را كرور گويند. و او از نبات‌هاى بلاد عرب است.

مرخ، درختى است در عرب كه آتش از او بيرون آيد.

قلزم

اطراماطيقان، پاره‌هاى صدف است … بعضى از قلزم آرند.

طبرستان

فلنجور و فلنجمشك، هر دو يكى است. او را فرنجمشك نيز گويند. و در طبرستان از او بسيار كارند.

قسطنطنيه

طين اصفر، و او را از ولايت قسطنطنيه آورند.

جزيره اقريطيا

افتيمون، بهترين او آن باشد كه… از جزيره اقريطيا آرند.

مكه و مدينه

قاقلى، ماننده دندانهاى مردم است و او را استخوان است… و او را در اشعار عرب به دندان معشوق نسبت كنند… و او را از مكه و مدينه و درياى عرب آرند.

كوهستان

كركر، يعنى طلو كه به كوهستان، گاوان بدان فربه كنند و او را جلبان گويند يعنى كلول.

سورنجان. بيخ نباتى است و در كوهستان بيشتر رويد.

گون. در كوهستان، گاوان بدان فربه كنند.

شام

افتيمون، بهترين او آن باشد كه آرند از… شام.

جعده، نوعى است از درمنه امّا خوشبوى. و بهترين  او آن باشد كه از شام آرند.

حاشا، و بهترين او آن است كه از شام آرند.

عنبر،… و در بعضى از شهرهاى شام رويد.

فسافس، جانورى است چون كبچه‌اى كه او را به تازى قرداء گويند. او در شام باشد.

ارمن

بستام، از كسى شنيدم كه از رأى العين خبر داد كه در حدود اَرمَن چيزى سرخ ديدم ماننده ذوقال،بر صفت كِرْم، بر دكان بقالان نهاده، مشتى برگرفتم به دهان افشاندم. بقال منع كرد. گفت او، رنگ شايد.

بوش، نباتى است كه از ناحيه ارمنيه آورند و او را بوش دربندى گويند.

زوفا، دو نوع است: زوفاى‌تر و زوفاى خشك … كه از خوردن يتوعات يعنى شيره دار كه گوسفندان بخورند و شكم ايشان اسهال كند و از آن اسهال چيزى در دنبه‌هاى ايشان دوسد مانند جعده. و اين به ناحيه ارمن بود.

ماوراءالنهر

كشتج، جنسى است از كمات، در بزرگى گرد ران گوسفند… و او را به ماوراء النهر و خراسان بسيار باشد.

سپاهان

جماسفر و جمسفرم … و در كوههاى سپاهان رويد.

زهر الحجر، سنگى است… و اين سنگ را از جانب سپاهان آورند.

شهرزور[5]

حب الزلم… دانه‌اى است سخت پاكيزه. و به شهرزور رويد.آب منى بيفزايد و شهوت بجنباند.

حير

گِل مختوم… گلى است كه او را به مهر آورند از جزيره‌اى كه معروف است به حير[6] .

ارّان

جنطيانا، بهترين او آن است… در حدود شيروان و ارّان باشد.

عنبر… و همه باغهاى ارّان از او باشد. چوب او بر صفت هيزم خرج كنند. پس از نوروز به چهل روز پديد آيد. و اندر آن وقت بادى عظيم بجهد و دريا را بشوراند و آب را از هم بشكافد چنانچه قعر دريا پيدا شود و عنبر را از قعر دريا بيرون كنند و بر سر آب افكند.

شبار،…اما آنچه در حدود ارّان باشد زنان برگ او را بكوبند و با نان بخورند سودمند باشد.

مقانه[7]

حجرالاونيطس، سنگى است كه از شهرهاى مقانه آرند. و او را حجر هرمس گويند.

حبشه

حجر الحبش، سنگى است از حبشه آرند.

فرفيون،… و گويند او صمغ درختى است بر زمين حبشه.

سلاهطه[8]

 

عنبر،… و نوعى عنبر است كه او را قاقلى گويند و اندر شهرهاى سلاهطه يابند.

تفليس

حجر اليهود، او را حجر الشطب نيز خوانند از تفليس آورند.

شماخين[9]

قثاء الحمار، خيارزهره است. گرداگرد شهر شماخين در غارهاى ويران و بُن ديوارها و نزديك راهگذر مردم و در رودخانه‌هااز او بسيار باشد.

عراق

حرشف، كنگر است كه او را به عراق به دوغ گيرند.

عدن

عنبر، بهترين عنبرها، عنبر سنجرى است ميان عمان و عدن، و عنبر بدان ساحل يابند.

باكويه [10]

خريمه، نباتى است كه گلى دارد خوشبوى… اول بهار در شهر باكويه بسيار باشد. جوانان بر دست دارند از بهر بوى خوش.

مشگزد، به ناحيت باكويه  بسيار است.

جزيره هند

قرنفل، او ثمره‌اى است. و در جزيره هند چون ياسمن بود ليكن سياه‌تر از او.

تار[11]

خشكنجبين، نوعى است از انگبين از شهر تار پارس آرند.

همدان

خلّر، جلبان بود. و او را مردم عوام كلول گويند… و به همدان گاوان بدان فربه كنند.

قتاد، درخت كتيراء است و او را گَوَن گويند. و در همدان و كوهستان گاوان بدان فربه كنند.

كسفره، گشنيز گندم بود نباتى است در همدان در كوهپايه .

گون، … و در همدان او را سوزانند به جاى هيزم.

ملك،… دانه‌اى است كه به همدن گاوان را بدان فربه كنند.

عمان

خولنجان،… خسرو دارو است از عمّان آرند.

كاراى ،… و از نباتهاى بلاد عرب است به نواحى عمان.

مشك،… و بهرى از ناحيه عمان آرند. مشكى اصلى است ليكن به بخار دريا، بوى او كمتر شده باشد و در عطرها بكار آيد.

بغداد

شاه چينى، عصاره گياهى است به بغداد. و گويند كه او حناست كه در بغداد به سركه بسرشند و خشك كنند.

گوز گندم، او را خرء الحمام نيز گويند. و به بغداد جوز جندم خوانند.

 

ب. زبانها و گويش‌ها :

زبان سورى

ابرخيا، به زبان سورى، گياه تركى را گويند.

استحليثا، به زبان سورى، راسن را گويند.

شواصير، به زبان سورى است.

قرطانا، به زبان سورى، سماروغ بود.

كسى، كتان بود به زبان سورى.

كوتاعز[12] ، به زبان سورى، بادآورد باشد.

 

زبان هندى

ابو قسمون، به زبان هندى، روغن بلسان را گويند.

دفينوس، به زبان هندى، حب الغار است.

رقع، به زبان هندى، باقلا باشد.

شل، به زبان هندى، به باشد.

كهلب، سماروغ را گويند به زبان هندى.

زبان تازى

اثل، نوعى است از گز. او را به تازى طرفاء خوانند.

ادرفس،… به تازى، حُرض را گويند.

ثيل، اگير باشد او را به تازى، تخمه گويند.

شواصير، … و به تازى، قيصوم… است.

ازكم، به تازى، صمغ عربى است.

قنابرى، … او را به تازى، تملول گويند.

ملك ،… دانه‌اى است كه او را به تازى، جلبان  گويند.

عطن، سياه دانه باشد و او را به تازى، قطر گويند.

عوّا، پرستك باشد كه او را به تازى، خطاف گويند.

غوك، بقّ باشد كه آن را به تازى، ضفدع گويند.

قرون سنبل، … به تازى او را قرن گويند.

كُنه ،… بدل آن كُندراست كه آن را به تازى لبان گويند.

لحية التيس، به تازى ،الاذناب الخيل گويند.

زبان سريانى

دعاقرى، اقاقيا را گويند به سريانى.

راشنا، مازريون است و او را به سريانى، كمات خوانند.

فادسيا، كبر باشد به زبان سريانى.

زبان رومى

ادرفس، به زبان رومى، اشنان را گويند.

ارطاما، به زبان رومى، قيصوم را گويند.

اردولس، به زبان رومى، روساس را گويند.

اربيون، به زبان رومى، بيخ سوسن را گويند.

اسطاقونيا، به زبان رومى، ميويزه باشد.

افافلقس، به رومى، جاو شير باشد.

افاطاريون، به رومى غافث باشد.

افونيسيمون، به زبان رومى، روغن بلسان باشد.

انقرطريون، به زبان رومى، كهربا باشد.

اونانيس، به زبان رومى، شكوفه رز را گويند.

دراريقى، بادآورد باشد به زبان رومى.

غار اللوز، به زبان رومى، روغن بادام باشد.

لحية التيس، او را به رومى، قيقسيداس گويند.

مقشوسا، به زبان رومى، راسن را گويند.

مكالس، به زبان رومى ثمره اقاقيا را گويند.

وغير، به زبان رومى، سوسن آسمانگون است.

علك الانباط، گويند كندر رومى است.

 

زبان‌بخارا

آش، به زبان بخارا موبيه باشد.

بيلقان

آفتاب پرست… و نيز چون دست را بدو بمالند كبود رنگ كند بدين سبب عامه شهر بيلقان او را كبود گويند.

زبان نبطى

قنابرى، نامى است نبطى.

زبان شامى

لينونى، … به زبان شامى، راسن را گويند.

ارمنى

زوفاى‌تر،… آنجا آن را كلال گويند.

زبان شيروان

اقحوان، شكوفه گياهى است  در زمين شيروان به بابونه و داروى كيك زرد.

عنب الثعلب، و او را در شيروان هرزه گويند.

غمره، به زبان مردم شيروان، قنطوريون را گويند.

نلك، زردآلو است كه او را در شيروان و نواحى آن مشمش گويند.

عليق ،… شيرگير يا گوارخواره يا هندل  و اين خارها به زبان شيروان ياد كرده شد.

قنطوريون، مردم شيروان در كوهستان او را غُمره گويند.

كُما، به زبان اهل شيروان ،كماشير و كماشا هر دو آمده است. و او را قماشير نيز گويند. مرو، گياهى است كه در آبهاى پختنى به كار رود … در شيروان معروف است به بابونه و مرو.

زبان خراسانى

آلنج، به زبان خراسانى، زعرور گويند.

غَرَب، درختى است كه اهل خراسان، او را پده گويند.

سلحفات، كشو بود و او را به خراسان، كشف گويند.

زبان يونانى

ايارج، … به زبان يونانى است يعنى تلخ، و صبر را به زبان يونانى ايارج گويند. و نيز ايارج، دارويى الهى باشد به زبان يونانى.

خمسة الاوراق، پنج انگشت است كه او را به لفظ يونانى، فنطافيلون گويند. و او را … از بهر آن گويند كه شاخه‌هاى او پنج برگ دارد.

سطانيون، به زبان يونانى زعرور را گويند.

علوا، به زبان يونانى صبر را گويند.

كفنج، به لغت يونانى كبيكج است.

هيفليمون، به يونانى زعرور باشد.

مشيخادريثا، روغن بادام است به زبان يونانى.

زبان كردان

حب العروس،… دانه نيلوفراست … به زبان كردان، ملوبه گويند.

فرفر، گويا درم است به زبان كردان، و او در ميان آب باشد.

زبان پارسى

حلفا… نباتى است كه در ميان آب رويد. به پارسى او را دوخ گويند.

در، به پارسى ثمرة العليق را گويند.

شبيار، به زبان پارسى صبر باشد.

شواصير،… به زبان پارسى، برنجاسف گويند. و بلنجاسف  هم گويند.

صمغ المحروث، حلتيث است كه او را به پارسى انگژد گويند.

قنابرى ،… و به پارسى برغست است.

كزاز، به پارسى اشنان بود.

ككج، او را به پارسى، كيكز گويند.

مراتبه، گياهى است او را به پارسى هوم المجوس گويند.

مرقشيثا، و پارسيان حجرالروشنايى گويند.

ملك، … دانه‌اى است… كه به تازى جلبان گويند و به پارسى كلول.

سمطاريون، گياهى است كه او را به پارسى برابران گويند.

زبان طبرى

دبق، به زبان طبرى آله زور گويند.

زبان رودبار

سعد، گياهى است مانند گندنا… و زبان عامه رودبار او را ولوو گويند.

زبان طبريه

نبق، در… طبريه او را طلق گويند.

اعراب. سمسق، مرزنگوش است. و او را بعضى از اعراب، عقر گويند.

گرگان. نبق،… در گرگان او را طلق گويند.

زبان فارسى

شواصير… و به فارسى، بوى مادران است.

شبير، به فارسى، شونيز باشد.

اسقيل، بصل الفار است به فارسى، پياز موش گويند.

جواسفرم، به فارسى جودانه را گويند.

سعتر، و او را به فارسى مرزه گويند.

زبان عراق

فلوج و فلموج، به زبان عراق، راسن باشد.

مردم عامه

قردمانا، مردم عامه، زيره كوهى گويند.

قنطوريون… و بيشتر عامه او را اسطردم خوانند.

برگ راش است كه تركان، اندش گويند.

ج. كتابهاى ياد شده  :

كنّاش[13]

مشك، اندر كناش چنين آورده‌اند كه اندر هر چه ازتبّتى، يك مثقال بود و از اين ]تيتالى[نيم مثقال.

كناش يوحنا بن سرافيون[14]

باب الدهن، يك من نيم است.

باب العسل، دو من است و اين هر دو از كناش ابن سرافيون است.

ديقطاميرون، در نسخه يوحنا بن سرافيون دياقطاميون آمده است و در نسخه ديگر ديقطاميون.

قرابادين يوحنا بن سرافيون

لاتوذيدوس، يوحنا بن سرافيون در قرابادين خود مى‌گويد كه او راحب المهدانه خوانند. و ثمره شجرة‌المعشوق خوانند كه او حبّ النيل است.

منهاج البيان[15]

رامك، پوست انار و مازو است راستاراست بجوشانند و بر آتش معقود كنند و آن رامك گويند. و اما ساختن آن نيكو است كه در منهاج البيان… ياد كرده است.

زنبق، ياسمين زرد را گويند. و او را در روغن شيره بپزند. يا در روغن دانه‌هايى چون زردآلو… و شفتالو و غيره آن، تا از او روغن حاصل شود. بدين استعمال در منهاج البيان، ياسمين سپيد مى‌آورد.

كامل الصناعة[16]

آذان الفار… و در كامل الصناعة مى‌گويد كه شكوفه يكى سرخ است و يكى لاجوردى. و در ميان آذان‌الفار و مرزنگوش جدا كرده است‌و اين را منفعتى نهاده است تا معلوم شود.

اصطرك، صمغ درخت زيتون است. و او ميعه است و اين سخن كامل الصناعة است و سخت منهاج البيان و سيد اسماعيل صاحب ذخيره رحمة‌ا….

برزالخيرى، على بن ابى العباس گويد كه صاحب كامل الصناعة است: كه اين را اهل فارس دينارويه گويند.

بهمن سفيد، على بن ابى العباس در كتاب كامل الصناعة مى‌گويد كه او بيخ گزر دشتى است.

فلفل الماء، در كامل الصناعة گويد كه او را زنجبيل كلاب گويند. و برگ او چون بيد است.

قرظ، على بن ابى العباس در كامل الصناعة آورده است كه قرظ، چوبى است چون تربد و بوزيدان و فلفلمويه و عودبلسان  و طراثيث و غير آن.

قفطارغان الاكبر و قفطارغان الاصغر، دو معجون بزرگ اند در قرابادين‌ها بايد جست و در كامل الصناعة.

كرسنه، در كامل الصناعة على بن ابى العباس مى‌گويد كه او جلبان است و او را خلّر گويند.

قانون

عليق، در قانون چنين يافتم كه اين خار را تلوسه خار، باز پس باشد.

غوشنه، نوعى است از سماروغ … و اين در قانون مذكور است.

لادن، شيخ ابو على سينا ـ رحمة‌اله ـ در كتاب قانون چنين آورده است كه او خناوى است كه بر گياه نشيند در جزيره قبرس و آن گياه قيسوس است.

مفتاح الطب

اصطرك… ابوالفرج هندو در مفتاح الطب مى‌گويد كه او صمغ زيتون است.

شابانج، استاد ابوالفرج هندو مى‌گويد در مفتاح الطب كه شابانك، اصل بنفشه سگان است.

شوكة النبطى، استاد ابوالفرج هندو در مفتاح الطب گويد كه او صمغ زيتون است.

تذكره

سنگسبويه، عبدوس گويد در تذكره كه تخم سپستان است.

منهاج الصغير

حب الزلم، در منهاج الصغير گويد كه او دانه‌اى است.

رامك،… اما ساختن او نيكو است كه در منهاج الصغير ياد كرده است.

قاقلى، در منهاج الصغير گويد كه او نباتى است كه به اشنان ماند و در او شيرينى است.

كناش عبد المسيح الشماس[17]

 

حجر الاونيطس، سنگى است كه از شهرهاى مقانه آرند و او را حجرهرمس گويند. يعنى سنگ عطارد و نامهاى اين سنگ از كناش عبدالمسيح نوشته آمد الشماس.

ديقطاميرون، در كناش عبدالمسيح شماس گويد كه مشك طرامشيع است. و در نسخه ديگر ديقطامنون است.

عشرا، در كناش عبدالمسيح گويد هزار جشان است.

اغراض[18]

 

دار فلفل،… در اغراض مى‌گويد كه بَرِ درختِ پلپل  است ليكن سياه و صلب و دانسته.

ذخيره خوارزمشاهى

سقنقور، سيّد اسماعيل در كتاب ذخيره در مقاله منافع الاعضاء من الحيوانات مى‌گويد كه بچه نهنگ است.

د. كسان ياد شده  :

ابوالفرج هندو

ارنب بحرى، جانورى است با صدف. استاد ابوالفرج هندو مى‌گويد جنسى است از صدف.

باطل، دو وقيه است. استاد ابوالفرج هندو در مفتاح الطب گويد.

دارشيشعان، استاد ابوالفرج هندو گفته است… كه بيخ او، سنبل هندى است.

فاغنه، استاد ابوالفرج هندو گويد او بيخ نيلوفر هندى است.

ابوالفرج هندو ـ رحمة‌ا…ـ گويد كه او چيزى است كه بر سر سنبل رويد چون سُرويى.

جالينوس

ايارج، چند نوع است… جالينوس…

حبّ العروس، دانه نيلوفر است و جالينوس او را كرنب الماء خوانده.

فلفل، جالينوس گويد كه اول برى كه پديد آيد دار فلفل است و بعد از آن دانه فلفل پديد آيد و گرد شود و آن فلفل سفيد باشد. و چون تمام رسيده شود سياه گردد.

قنطوريون، جالينوس گويد: در بيخ قنطوريون غليظ، طعمهاى گوناگون است. تيز است و اندك شيرينى دارد. و قنطوريون باريك، را منفعت اندر شاخ و برگ و شكوفه است.

قلقطار، جالينوس گويد كه قلقديس است به استحالت، قلقطار مى‌شود.

كرنب الماء، جالينوس نيلوفر را گفته است.

ابن ماسويه

خولنجان، ابن ماسويه گويد خسرودارو است.

فلنجه، ابن ماسويه گويد كه او ماننده است به خردل.

بسباسه، ابن ماسويه گويد پوست جوزبوّا است.

سيّد[19]

 

كاشم، انگدان رومى است. و سيد ـ رحمة‌اله ـ گويد: انجدان سپيد است و او را سيساليوس گويند.

سيد اجل

دارفلفل، سيد اجل ـ رحمة‌اله ـ گويد كه بر درخت پلپل است.

سيد اجل ـ رحمة‌اله ـ مى‌گويد : فو، برگ آن از برگ كرفس بزرگتر است و بيخ او چوب است.

سيد اجل ـ رحمة اله ـ مى گويد كه او كرفس آبى است و در آب رويد.

سيداسماعيل

زوفرا، پودنه است.

سيد اسماعيل ـ رحمة‌اله ـ مى گويد تخمى است به شكل انگدان .

سيد اسماعيل مى‌گويد: سقنقور، او بچه نهنگ است.

سيّد اسماعيل ـ رحمة‌اله ـ در ذخيره مى‌گويد: قضم قريش، او ثمره درخت خرنوب است.

سيد اسماعيل ـ رحمة‌اله ـ در ذخيره مى‌گويد: كمافيطوس، كه او برگ و شاخ است. و از جمله حشايش است چون بابونه.

سيد اسماعيل ـ رحمة اله ـ گويد : وج، او نباتى است كه در آب رويد مانند نباتى كه او را بردى خوانند.

ديسقوريدوس

سقمونيا، ديسقوريدوس مى‌گويد: نبات او يك اصل است و از شاخه‌هاى بسيار آمده. بلندى او سه گز تا چهار گز.

شوكران، ديسقوريدوس گويد: كه شاخه اين نبات چون ساق رازيانه است و برگش چون برگ خيار است. و او شكوفه‌اى سفيد است و تخم او چون افيون.

افتيمون، ديسقوريدوس گويد كه او شكوفه نباتى است كه به سعتر ماند و سرشاخه‌هاى او باريك است.

حيوة‌الموتى، ديسقوريدوس گويد: كه حيوة‌الموتى، قطران است.

 

عبدوس[20]

سنگسبويه، عبدوس گويد… كه تخم سپستان است. و او را عين السرطان نيز گويند.

على بن ابى العباس

سيساليوس… و على بن ابى العباس مى‌گويد او شكوفه نيست. گياه انجدان است.

روفس

روفس گويد : شوكران، برگ او چون برگ يبروح است. و زردترين او سخت زرد است.

خواجه بوعلى سينا

لادن، شيخ ابو على سينا ـ رحمة‌اله ـ در كتاب قانون چنين آورده است. كه او خناوى است كه بر گياه نشيند در جزاير قبرس.

ترمس،… خواجه ابو على سينا ـ رحمة اله ـ مى‌گويد باقلاى مصرى است.

 

ه . منسوبات  :

صفاهانى

اثمد، سرمه صفاهانى است.

هندى

اطماط، دارويى است هندى در قوّت بوزيدان.

اكت مكت، چوب است هندى.

اندروخون، او بيخ چوب هندى است.

اوسبند، نوعى از نيلوفر هندى است.

بُل، خيار هندى است.

بلون، ساذج هندى است در باب سين ياد كرده آيد.

جوزالقى، باقلاى هندى است.

جوز هندى، نارجيل است.

حب القلت، ماش هندى بود.

حُمر، خرماى هندى بود.

داركيشه، پوستى است هندى به غايت قابض است.

ديودار، و گفته‌اند او بيخ صنوبر هندى است.

دند، سه نوع است … و هندى.

ذرّت، گاورس هندى است.

رانج، گوز هندى است كه او را نارجيل گويند.

رته، فندق هندى بود.

سرهالى، عود هندى است.

سنبل،… هندى را سنبل الطيب گويند و سنبل العصافير گويند.

سنبل هان، عود هندى است.

سنبراس، دارويى هندى است، مزاجهاى سرد را سود دارد.

عود، بهترين او هندى است كه بر آتش نهى چون موم بگدازند.

فاريون، تخم خربزه هندى است.

قرطم هندى، حبّ النيل است.

كلز، گويند چوبى است هندى. و گويند او مغاث هندى است.

لينوفر،… بعضى گويند بيخ نيلوفر هندى است.

رومى

اقليطى، نوعى است از سنبل رومى آن را ناردين گويند.

افشون، دارويى است كرمانى و پارسى.

افسنتين، پنج نوع است… رومى…، اما نبطى را بعضى طبيبان، شيح رومى گويند و بعضى كشوث رومى  گويند.

انجدان رومى، سيساليوس باشد. و او كاشم رومى است.

انيسون، تخم… رازيانه رومى است.

اوفاريقون، دارويى است رومى.

جنطيانا، گويند اصل سنبل رومى است.

جو رومى، اين هر دو نام جوبرهنه است.

سنج، افسنتين رومى مى‌باشد.

سيساليوس، شكوفه انجدان رومى است.

فلونيا، … سه معنى دارد. فلونياى رومى.

كشوث رومى، افسنتين را گويند.

كمافيطوس، تخم كرفس رومى است.

مصطكى، دو نوع است … رومى است و آن سفيد است.

شامى

انطونيا، كاسنى شامى بود.

ترمس، باقلاى شامى است.

خرنوب، دو نوع است: نبطى و شامى.

سقمونيا، …بهترين او… شامى از شيره گياهى است كه آن را عشر گويند.

كمون، زيره است و او چهار نوع است:… و شامى.

سگزى

دند، سه نوع است:…و سگزى….

كرمانى

كمون، زيره بود. و او چهار نوع است: كرمانى و پارسى و شامى و نبطى. اما كرمانى از همه قوى‌تر است.

نارمشك، بدل او مثل وزن او كمون كرمانى است.

نبطى

انيسون، تخم رازيانه نبطى است.

جنجك، خرنوب نبطى است.

خرنوب، دو نوع است: شامى و نبطى.

كمون، زيره بود و او چهار نوع است:… و نبطى.

بابلى

بزر بلاسقيس، حُرف بابلى است.

بلخى

بهرامج، گل بلخى است.

مكى

ثمره شجرة الروم، مُقل مكى باشد.

ارمنى

حاسيس، دارويى است ارمنى.

بغدادى

يك رطل بغدادى دوازده وقيه  بود.

پارسى

حاسيس، دارويى است … و گويند پارسى است.

كمون، زيره است و او چهار نوع است: …و پارسى.

 

خوزى

حداو، گلنار خوزى است.

حل، گلناز خوزى است.

قيموليا… گويند او گل خوزى است.

چينى

دند، سه نوع است: چينى و….

مشك، هشت نوع است: چينى… ليكن درست آن است كه بهترين همه اصناف چينى است و از او به نادر افتد.

كوفى

سعد،… بعضى از او كوفى. و بهترين… كوفى است.

انطاكى

سقمونيا… و بهترين او انطاكى است.

قسطينى[21]

سقمونيا و… و بهترين او… قسطينى… از شير گياهى كه آن را عشر گويند.

خرامغانى[22]

سقمونيا و… و بهترين او… خرامغانى… از شير گياهى كه آن را عشر گويند.

اسقوطرى[23]

صبر، سه نوع است: اسقوطرى… و بهترين او اسقوطرى است. تركى. دارويى است تركى، شوكران و هوام  گزنده را سود دارد چون دارو به آب سرد خورند.

اعرابى

صبر، سه نوع است:… و اعرابى.

عُشر، درختى است اعرابى و از جمله يتوعات است.

طبسى

قلقطار، زاج طبسى است كه حبر بدوگيرند.

سيمجانى[24]

 

صبر، سه نوع است:… و سيمجانى.

عربى

اما صمغ مجرد دو است: يكى صمغ عربى.

فارسى

اما صمغ مجرد دو نوع است:… و دوم فارسى.

سنجرى[25]

 

عنبر، و بهترين عنبرها سنجرى است.

ملوخيا، نوعى ديگر است كه آن را ملوخياى سنجرى گويند و او خطمى است.

قمارى[26]

 

عود، انواع است، بهترين او هندى است، پس از هندى، قمارى و او كمتر از هندى است و بر آتش بايد… باشد.

بلخرابى[27]

 

عود، انواع است. نوعى… بلخرابى.

انطالى[28]

 

عود، انواع است. نوعى…  انطالى.

وج، بدل آن مثل آن زيره است و ثلث وزن آن ريوند چينى.

تبتى

مشك، هشت نوع است:… و تبتى. و بهترين او تبتى است. و نافه تبتى نيز اندك بويى و لطيف بود.

كشميرى

مشك، هشت نوع است:… و كشميرى. و گروهى گفته‌اند از تبتى، كشميرى بهتر باشد. و كشميرى در داروها كمتر به كار آيد از بهر آن‌كه چون بسايند پوست باشد.

طوسى

مشك، هشت نوع است:… و طوسى. و ميان وى و تبتى فرقى نيست الّاآنكه موى نافه او سپيد است و اندكى به زردى گرايد. وزن نافه او هشت درم سنگ بود تا ده درم سنگ.

تيتالى[29]

 

مشك، هشت نوع است:… و تيتالى: و تيتالى بيشتر ريخته آرند. مشكى اصلى آن است كه به سياهى زند.

خرخيزى[30]

 

مشك، هشت نوع است:… و خرخيزى. و خرخيزى معروف است اندر عطرها به كار نيايد، مگر در معجونها. و منفعت او در خورد و قيمت او باشد.

خطايى

مشك، هشت نوع است:… و خطايى. و خطايى مشكى است راست مانند چينى، نافه او سخت تُنُك باشد و ريخته. او مانند تبتى بود.

قبطى

مصطكى، دونوع است:… و قبطى است و آن سياه است.

 

و.اقوام‌و گروهها  :

تركان

اندش، برگ راش باشد و تركان از بهر ماندگى اسب در بينى او دمند و ماندگى او ببرد.

ثيل، اگير باشد كه تركان دارند.

وج، اگير است كه تركان دارند جهت باد قولنج از جهت جگر و سپرز و شكستن بادها و بدل آن مثل آن زيره است.

كردان

تودرى… و آنچه كردان آرند از كوه، گرم و تر است. تن را فربه كند و باد را بيفزايد.

 

 

 

 

فهرست منابع

 ـ آبادى باويل، محمد، ظرائف و طرائف يا مضاف و منسوبهاى شهرهاى اسلامى و پيرامون، انتشارات انجمن استادان زبان و ادبيات فارسى، 1357 خ

ـ ابن ابى اصيبعه، موفق الدين ابى العباس احمد بن القاسم الخزرجى، عيون الأنباء فى طبقات الاطباء، شرح و تحقيق نزار رضا، دارالمكتبة الحياة لبنان، بى تاريخ.

ـ ابن بيطار، ضياءالدين ابى محمد عبداله بن احمد الاندلسى المالقى، الجامع لفردات الاوية و الاغذية، 2 ج، دارالكتب العلميّه لبنان، 1412 ه  .

ـ ارجح، اكرم و همكاران، كتابشناسى نسخ خطى پزشكى ايران، كتابخانه ملى جمهورى اسلامى ايران، 1371 خ.

ـ اصطخرى، ابواسحق ابراهيم، مسالك و ممالك، به اهتمام ايرج افشار، چ 3، شركت انتشارات علمى فرهنگى، 1368 خ

ـ انصارى شيرازى، على بن حسين، اختيارات بديعى، تصحيح محمد تقى مير، شركت دارويى پخش رازى، 1371 خ

ـ بيرونى، ابوريحان، الصيدنة‌فى‌الطب، به تصحيح عباس زرياب، مركزنشردانشگاهى،1370 خ

ـ حموى، ياقوت بن عبداله، برگزيده مشترك ياقوت حموى، ترجمه محمد پروين گنابادى، چ 2، امير كبير، 1362 خ

ـ سينا، شيخ‌الرئيس ابو على، قانون در طب، ترجمه عبدالرحمن شرفكندى، ج 2 و چ 2، سروش، 1364 خ

ـ صادقى، على اشرف، واژه‌هايى تازه از زبان قديم مردم اَرّان و شروان و آذربايجان، مجله زبانشناسى، سال هفدهم، شماره اول، بهار و تابستان 1381 خ

ـ عرب‌زاده، ابوالفضل، فهرست نسخ خطى كتابخانه عمومى گلپايگانى قم، ج 1، دارالقرآن الكريم، 1378 خ.

ـ قزوينى، زكريا بن محمد بن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه محمد مراد بن عبدالرحمن، تصحيح سيد محمد شاهمرادى، 2 ج، انتشارات دانشگاه تهران،  1371 ـ 1373 خ

ـ قفطى، جمال الدين ابوالحسن على بن يوسف شيبانى، تاريخ الحكماء قفطى، ترجمه فارسى قرن يازدهم هجرى، به كوشش بهين دارايى، چ 2، انتشارات دانشگاه تهران، 1371 خ

ـ مجهول المؤلف، حدود العالم من المشرق الى المغرب، به كوشش منوچهر ستوده، چ 2، كتابخانه طهورى، 1362 خ

ـ منزوى، احمد، فهرستواره كتابهاى فارسى، ج 5، انجمن آثارمفاخر فرهنگى، 1380 خ.

ـ موسوى بجنورى، كاظم و همكاران، دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى، ج 1 تا ج 7، مركز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى، 1374 ـ 1375 خ

[1] . در متن به دو شكل شيروان و شروان آمده كه شمار شيروان آمدگان بيشتر است.

[2] . در مسالك و ممالك ابو اسحاق اصطخرى، بيلقان در شمار شهرهاى كوچك ليكن پُر نعمت در ارمنيه و ارّانو آذربايگان معرفى شده است (ص 158).

[3] . سوس هم در كتاب مسالك و ممالك اصطخرى (ص 91) و هم مشترك ياقوت حموى (ص 114) به شكلسوس آمده و با ناحيه شوش خوزستان يكى دانسته شده است. و انصارى شيرازى در اختيارات بديعى همسوسى را از انواع افسنتين دانسته است (ص 38).

[4] . احتمالا همان جزيره «Cos» است و شهر «قو» مى‌باشد كه به نوشته ابن ابى اصيبعه در عيون الانباء، بقراط درآن ساكن بوده است.

[5] . در هر دو نسخه دستور الادويه به شكل شهر رود آمده است ولى در منابع جغرافيايى كهن، چنين نامى يافتنشد. گويا درست آن باشد كه شهرزور باشد كه از آن تا امروز آگاهى داريم.

[6] . لازم به يادآورى است كه ابن ابى اصيبعه در عيون الأنباء فى طبقات الاطباء و قفطى در تاريخ الحكماء هنگاميادكرد زندگى جالينوس ،به داستان پيگيرى جالينوس براى شناختن ماهيت و خواص گِل مختوم اشارهكرده‌اند. و حكيم محمد باقر موسوى در كتاب داروهاى قلبى خود كه در عهد شاه سلطان حسين صفوىنگاشته، نيز به بخشى از اين داستان اشاره كرده است. البته برخى نام آن جزيره را لمنوس و برخى لينوسضبط كرده‌اند و در اينجا نام جزيره به شكل حير آمده است. كتاب «داروهاى قلبى» ياد شده از سوى انجمنآثار و مفاخر فرهنگى با يارى خدا منتشر خواهد شد.

[7] . در حدود العالم، به شكل مغان (ص 55 و 172) آمده و در مسالك و ممالك اصطخرى ياد نشده و ناصرخسرو در سفرنامه خود از آن نامى نبرده و زكرياى قزوينى هم در آثار البلاد خود سخنى از آن به مياننياورده است.

[8] . در حدود العالم، از معدود منابعى است كه از اين مدخل ياد كرده است. به نوشته نويسنده: و پنجم، جزيره‌اىاست كه او را جابه و سلاهط خوانند. از او عنبر بسيار افتد و كبابه و صندل و سنبل و قرنفل (ص 19). درپانويس توضيح داده شده كه همان جاوه و سوماتراى امروزى است. پس انطباق نام جغرافيايى و شهرت بهعنبر داشتن، ميان دو متن دستورالادويه و حدودالعالم وجود دارد. زكرياى قزوينى در آثار بلاد نيز از اينجزيره ياد كرده است ولى در نسخه چاپى دانشگاه تهران، جزيره السّلامط آمده است كه احتمالاً نادرستخواهد بود. پيرامون آن چنين نوشته است: جزيره‌اى است در درياى هند از آنجا آرند صندل و سنبل و كافورو به آنجا شهرها و قريه‌ها و زراعتها و ميوه‌ها است و صاحب تحفة الغرايب حكايت كند كه به آن جزيرهچشمه‌اى است جهنده كه آب از آن مى‌جهد و فرو مى‌آيد به ثقبه‌اى كه قريب به آن است است و شاشهقطراتى كه از آن آب بر اطراف مى‌ماند بسته مى‌شود چون سنگ سخت و آنچه از آن رشاش‌ها روزانهمى‌افتد سنگ سفيد مى‌گردد و هر چه به شب افتد سنگ سياه مى‌شود (ترجمه آثارالبلاد، ج 1، ص 102).

[9] . در حدودالعالم، ضبط شماخى آمده و نويسنده مى‌نويسد: و اين پادشاه ـ شروان شاه ـ به لشكرگاهى نشيند ازشماخى بر فرسنگى (ص 163). در مسالك و ممالك اصطخرى هم به شكل شماخى ضبط شده است (ص158 و 160).

[10] . در حدود العالم به شكل باكو (ص 50 و 164) و در آثار البلاد قزوينى (ترجمه دوره صفوى، ج 2، ص 431) بهشكل باكويه ضبط شده و اصطخرى و ناصر خسرو در سفرنامه‌اش از آن ياد نكرده‌اند.

[11] . در هيچ يك از منابع جغرافيايى، شهر تار ديده نشده گر چه در متن دو نسخه دستورالادويه، شهر تار پارسضبط شده ولى احتمالا شهريارپارس صحيح باشد كه اصطخرى در مسالك و ممالك در معرفى نواحىداراب گرد از آن ياد كرده است (ص 101).

[12] . ابن بيطار در تذكره جامع خود از آن ياد نكرده است.

[13] . كناش، نامى عام است كه بر مجموعه‌هاى پزشكى و دارويى كهن مى‌نهادند و از مشهورترين كناشهاىپزشكى معروف آن روزگاران: كنّاش ابن سرافيون، كنّاش منصورى و كنّاش فاخر محمد ذكرياى رازى، وكنّاش ابن كشكرايا مى‌توان نام برد.

[14] . دو كتاب طبى خود را به عربى نقل كرد و كنّاش ناميد: ]كنّاش كبير[ مشتمل بر 12 مقاله و كنّاش ديگرى داردصغير مشتمل بر 7 مقاله (تاريخ الحكماء قفطى، بهين دارايى، ص 513).

[15] . منهاج البيان كتاب معروف ابن جزله (م 493 هجرى است كه در طى تاريخ براى پزشكان و داروسازان كتابىشناخته شده بوده است كه نام كامل آن منهاج البيان فى ما يستعمله الانسان است كه شامل داروهاى تك گانو تركيبى است و ابن بيطار كتابى در نقد آن نوشته به نام الابانة و الاعلام بما فى المنهاج من الخلل و الاوهام.از اين كتاب نسخى در كتابخانه‌هاى جهان موجود است و نسخه‌اى از آن متعلق به قرن ششم كه احتمالاً كهكهن‌ترين نسخه آن است در ايران وجود دارد.

[16] . شاهكار پزشكى سده چهارم هجرى و نوشته على بن عباس اهوازى مجوسى است كه نظامى سمرقندى درچهار مقاله خود از جمله كتابهايى ياد كرده كه دانشجويان پزشكى بايد آن را فرا گيرند. گويا از بختنامساعد او بوده كه در همان سالها قانون بوعلى تعريف مى‌شود و او در محاق مى‌رود و با اين همهدسته‌بندى و نثر فصيح‌تر عربى آن، كتاب را نزد پزشكان دنياى عرب جذاب‌تر كرده و از آن بيش از قانونبوعلى استقبال كردند چون معتقد بودند بسيار بوعلى در كتابش مغلق نويسى كرده است.

[17] . نام اين نويسنده و نام كتابش در تواريخ علم طب همچون عيون الانباء ابن ابى اصيبعه و تاريخ الحكماءقفطى و همچنين كتاب صيدنه ابوريحان بيرونى و ديگر منابع يافت نشد.

[18] .  منظور از اين كتاب، اغراض الطبية و المباحث العلائية است نوشته اسماعيل جرجانى.

[19] . سيد، سيد اجل، سيد اسماعيل هر سه نامهايى هستند كه نويسنده براى سيد اسماعيل جرجانى معروفنگارنده ذخيره خوارزمشاهى به تنوع استفاده كرده است.

[20] . نام كامل او عبدوس ابن زيد است و نام كامل كتاب او كتاب التذكرة فى الطب است. در صيدنه ابوريحانبيرونى از آن ياد نشده و ابن بيطار در كتاب خود از او ياد كرده است.

[21] . در هيچ يك از منابع جغرافيايى كهن، ضبط چنين نامى يافت نشد.

[22] . در هيچ يك از منابع جغرافيايى كهن، ضبط چنين نامى يافت نشد.

[23] . در پزشكى‌نامه‌ها و دارويى نامه‌هاى كهن، صبر اسقوطرى يا سقوطرى، تقريبآ كاربردى‌ترين و مرغوب‌تريننوع صبر معرفى شده است. انصارى شيرازى در اختيارات بديعى مى‌نويسد و همچنان بهترين سقوطرى بودو سقوطرى، جزيره‌اى بُوَد نزديك ساحل يمن و از آن جزيره، چهل فرسنگ بود و اهل آن جزيره بى دينان وساحران‌اند محكم و اصل ايشان اى يونان بود. اسكندر از يونان بدين جزيره فرستاد جهت ساختن صبر. وزنان ايشان، مجموع ساحر باشند تا به حدى كه اگر عداوتى داشته باشند به كسى، اگر آن كس حاضر بود و الّاشكل وى در ضمير آورند و قدحى پرآب پيش خود بنهند و آغاز سحر كنند تا آن زمان كه نقطه خون در ميانقدح پيدا شود. بعد از آن قدح پرجگر و دل و شش گردد و آن شخص در حال بميرد و چون شكمش بشكافندآلات گفته شد در شكم وى نيابند (ص 265). نويسنده حدود العالم از جزيره‌اى به نام سقطيرا ياد كرده ومى‌نويسد: و ديگر دو جزيره خُردند به يكديگر پيوسته او را سقطيرا خوانند به نزديكى بلاد عمّان، جايى كمنعمت و بسيار مردم. و اندرين دريا، جزيره‌هايى بسيار است ولكن ويران است (ص 21) در مسالك وممالك اصطخرى و برگزيده ياقوت حموى از آن ياد نشده. زكريايى قزوينى از آن با نام جزيره سقُطُرى يادكرده است و مى‌نويسد: جزيره‌اى است عظيمه… از آنجا برند به جاهاى ديگر صبر و خون سياوشان. امّاصبر، صمغ شجره‌اى است كه در غير آن جزيره پيدا نشود. و ارسطاطاليس، كاتب اسكندر وصيت مى‌كرداسكندر را در شأن اين جزيره از جهت همان صبر كه در او منافع بسيار است خصوصآ در ايارجات. پساسكندر جمعى از يونانيان را فرستاد به آن جزيره و آنها قالب آمدند بر سكان آنجا كه هنود بودند (ترجمهآثارالبلاد، ج 1، ص 101 و 102. و محمد آبادى باويل در ظرائف و طرائف، ذيل مدخل سقطره، به نقل ازجغرافياى شبه جزيره عرب و تقويم البلدان و معجم البلدان مى‌نويسد: سُقوطره، سُقوطرى معرّب سقوطره”Socotora” كه جزيره‌اى است در اقيانوس هند و نزديك عدن و محصول آن صبر زرد سقوطرى و گندزاست و صبر سقوطرى كه نيكوترين انواع صبر است از آنجاست و شعرى از فرخى آورده: تا به تلخى نبود شهد شهى همچو شرنگتا به خوشى نبود صبر سقوطر چو شكرو شعرى نيز از خاقانى شروانى ياد كرده :روى بهى كجا بود مرد زحير را كه خودوقت سقوط قوّتش صبر خورد سقوطرى(ص 389 و 390)

[24] . انصارى شيرازى در اختيارات بديعى از ضبط سينجانى ياد كرده است ولى در فرهنگ‌هاى جغرافيايى كهن بهاين ضبط بر نمى‌خوريم اصطخرى در كتاب خود به شكل سيسگان و سيسجان (ص 102 و 161) كه واژه‌اىشبيه به آن است ياد كرده است.

[25] . سنجرى، ضبطى است كه در متون كهن جغرافيايى ديده نمى‌شود مى‌توان يا آن را سنجه دانست (حدودالعالم، ص 48 و 170) و يا سنجار دانست كه اصطخرى از آن در بخش ديار جزيره ياد كرده است. اومى‌نويسد: سنجار شهرى باشد در ميان بيابانى، به ديار ربيعه باز خوانند و درخت خرما بسيار دارد، و درولايت جزيره جز به سنجار درخت خرما نباشد (ص 77). زكرياى قزوينى در آثار البلاد به گستردگى ازسنجار ياد كرده است (ترجمه آثار البلاد، ج 2، ص 159 و 160) و همچنين محمد آبادى باويل به نقل ازمنابع كهن از سنجار ياد مى‌كند (ص 401 و 402). ولى در هيچ‌كدام از منابع به شهرت عنبر در سنجار اشارهنشده است و احتمالاً سنجرى نمى‌تواند همان سسنجارى باشد.

[26] . نويسنده حدود العالم مى‌نويسد: قمار، شهرى بزرگ است و ملوك قمار، عادل‌ترين ملكانند اندر هندوستان.و اندر همه هندوستان زنا مباح است مگر اندر قمار، كى حرام دارند. و صلت ملوك قمار، دندان پيل است وعود قمارى (ص 65). و همچنين محمد آبادى باويل مى‌نويسد: اهل معرفت آن را قامرون گويند (ص 520).

[27] . در هيچ يك از منابع جغرافيايى كهن چنين ضبطى يافت نشده است.

[28] . در متن دستور الادويه رنطالى آمده كه به احتمال بسيار نادرست است. اصطخرى در مسالك و ممالك ازانطاليه ياد مى‌كند و مى‌نويسد: انطاليه حصنى است استوار روميان را بر كناره دريا، روستا و مردم بسيار دارد(ص 72). و در ظرائف و طرايف به نقل از ابن حوقل آمده است: انطاليا قلعه روم است بر ساحل دريا.قلعه‌اى است استوار و با توابع و مردم بسيار (ص 57). احتمالاً اين منطقه، همان آنتالياى تركيه امروزىاست.

[29] . در منابع جغرافياى كهن از آن ياد نشده است.

[30] . در حدود العالم آمده است: و از اين ناحيت مشك بسيار افتد و بوى‌هاى بسيار (ص 80). در متن چاپى بهاشتباه موى‌هاى بسيار آمده است. و در ظرايف و طرائف به نقل از كتاب عرائس الجواهر آمده است: بعد ازمشك تاتارى، مشك خرخيزى است و اين نوع زيادت قوتى ندارد جز غاليه و ذريره را نشايد (ص 283).

اشتراک گذاری

مطالب دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *