گشایش اردیبهشت 1393

لوگو سایت رضوی
جستجو

هوشنگ اعلم… نمونه فرازینه مقاله نویسی پارسی نگار دائرة المعارفی تاریخ علم ایران و اسلام

 

سالزاد استاد نازنینم  هوشنگ اعلم همسان سهراب سپهری  شاعر دوست داشتنی ام بوده است . هر دوشان  زاده 1307/1928  بوده اند که در این سال  برای نخستین بار ویراسته متن عربی فردوس الحکمه علی بن ربن طبری نیز در برلین به نقفه گیب  چاپ و با مقدمه ادوارد براون و تصحیح زبیر صدیقی منتشر شده  که از منابع تحقیقاتی اصلی اعلم بود:

یکی کاشانی اصیل و دیگری تهرانی اصیل

اما هر دو  دانش آموخته دانشگاه تهران  و شاگرد اول رشته خویش بوده اند .

یکی شیفته نقاشی شد و دیگری دلداده عکاسی .

البته هر دو سر از آمریکا بر آوردند یکی برای تحصیل دانشگاهی  در هاروارد و دیگری مطالعات هنری نقاشی در نیویورک.

هر دو  هم وسواس و دقت فوق العاده ای  داشته اند در  انجام کارهایشان .

هیچکدامشان اما مریدپرور و بازیگر  و ازتزاق کننده صحنه نمایش علم و هنر و ادب از راه فریب خلق خدا نبودند

هر دو کم نویس بودند ولی زرنگار از جنس ورق سعدی که دست به دست برده می شده است.

یکی به نیروانای واژه رسید و دیگری به نیروانای معنا.

هیچکدام در مدرسه و دانشکاه معلم رسمی نشد اما به راستی الگوی استادان همان رشته خود شدند

هر دو آزاده زیستند و از شدت آزمندی به دریوزگی ناکسان نرفتند تا لب گور

یکی در بلوار کشاورز در بیمارستان پارس جان داد و دیگری در خیابان موازی آن در سمت شمالی یعنی  خیابان فاطمی در بیمارستان سجاد تهران.

یکی به وقت مرگ دوستانش مثل پروانه کنارش بودند و دیگری همچون روز رستاخیز کالفراش المبثوت شده بودند .

البته هر دو  بدون فرزندانی  پاره تن از جنس اولادنا اکبادنا ولی داشتن نوشته های ماندگار .

البته از یکی از این دو همه کس خوان  و همگانی شد و دیگری بساکسانخوان و برخی خواص خوان .

هر دو به تقریب در شعاع نود کیلومتری کویر قم به خاک سپرده شدند یکی سمت کاشان و یکی سمت تهران.

اما این بنده مرید هر دوی آنها بوده و هستم   که بخش مشترک روحشان است که همانا  همراستا بودن کیمیاگونه در این روزگار میان پندار و  گفتار و کردار که دوست داشتنی بودند و  حرفهایشان هم مثل یک تکه چمن روشن بودن بود. صریح بودند ولی مقتدر در کارشان یادگار روزگار فرمانروایان اقتدارگرای زمان.

شاید روزی از روزها نگذرد که طی نه ساله گذشته به یادش نباشم و سخنانش ورد زبانم نبوده باشد.  هر بار به یاد رنجهای ژرف او می افتم اشک دیدگانم فرو نمی ایستد چندانکه در این لحظات نوشتن نیز سرازیر شده است. چه اندازه قلبم فشرده می شود که هر بار به قطعه هنرمندان بهشت زهرا رفته ام  که  هیچگاه بر مزار نگاهبان معبد علم که روی سنگ گورش نوشته شده است از روز تشییع تاکنون کسی را حاضر ندیده ام.

فرزندی این جهانی نداشت و فرزندان معنوی اش هم گویی  اندک اندک یاد پدر پیر دیروزینشان را از یاد برده اند. همچون ابوذر بود که پیامبر (ص) به او گفته بود تنها زندگی می کنی .تنها می میری . تنها برانگیخته می شود. نیز درباره اش گفته بودند خورشید  سایه  نیفکنده است بر زمین راستگوتر از ابوذر. حق گویی اش سبب تبعیدش به میان برهوت ربذه شد و مرگی نیز در تنهایی و هنوز هم گوری که کمتر کسی از حج رفتگان به سراغش می رود. چنین بود اعلم به سبب راستگویی و صراحتش که مغضوب بسیاری مدعیان لقب دانشمندان شده و منتقد فریبکاری آنها شده  بود.

به تعبیر دکتر احمد مهدوی دامغانی که خدایش تندرست و کامیاب بدارد که شهدالله  پیش از  مرگش کوشیدم جشن نامه ای ترتیب دهم تا مگر بخشی از زخمهای روحی اش مرهم نهاده و حق شناسی کرده شود. این کار با مشاوره شادروان ایرج افشار آغاز شد. ایشان نه فقط لازم بلکه واجب شمردند. مقدمات کار آماده شد اما با مرگ اعلم مهر اختتام  بی سرانجامی بر آن نهاده شد. برای حدود شصت دانشمند برجسته درون کشوری و برون کشوری دعوت نامه فرستاده شد که از قضا نخستین مقاله دهنده مرحوم ریچارد فرای استاد دانشگاه هاروارد  بود. دوستی  دکتر محمد جعفر معین فر استاد دانشگاه سوربن فرانسه و  از ارادتمندان اعلم که او نیز زودهنگام مقاله اش را  داد از برکات مصاحبت اعلم حاصل شد.   طی این سالها نیز هر چه جستجو کردم تا مگر با خویشاوندی از خویشاوندانش ارتباط پیدا کنم تا به کمک اسناد و تصاویر و مصاحبه ها زندگینامه اش تدوین شود بخت روی ننمود. در این راه  تلاشهای استاد ارجمند و فرهیخته گیلانی نبار آقای دکتر محمد باقری از مریدان و مقربان اعلم  که خدایش جزای خیر دهاد هم تاکنون سودی نبخشیده و به جایی نرسیده است. اما ایشان و بنده تمامی تلاش را به کار خواهیم بست  اگر خدای خواهد خردادماه 1396 مراسم دهمین سال درگذشت ایشان را در تهران برگزار کنیم.

اما با این همه صادقانه اعتراف می کنم و خدای را شکر که یکی از بختهای زندگی من آشنایی با زنده یاد هوشنگ اعلم بوده است. بدون هیچ گزافه گویی در پیشگاه پروردگار گیتی گواهی می دهم   اگر از من می خواستند یک تن  از میان انبوه استادان و پژوهشگران معاصر ایرانی در همه رشته های مختلف را نام ببرم که تندیس بلورینه وفاداری ناب به ساحت علم بوده باشد که به تعبیر یونانیان مصداق فیلاسوفیاست  قطعا از او نام می بردم. زیرا واحد ارزی مبادلاتی او صحت واژه از حیث ضبط و تلفظ و انطباق طابق النعل بالنعل کلمه با معنا در جمله یا متن بود چه رسد به اینکه برایند نهایی آن باید سخت مختصر و مشتمل بر نکات درست و دقیق بوده باشد. وقتی سالهای آخر عمر هم از پشت  تلفن می خواست دنبال سر نخ در باره کسی  از دانشمندان بروم تاکید می کرد که تلفظ آن را اشتباه نکنم ولو قرار بود هرگز به شکل گفتاری از همان دانشمند  سخن نگویم.

عصرگاه حمعه ای که تلفنی  با هم صحبت می کردیم  گفت می توانی درباره  دانشمندی به نام بالسی و تاکیدی داشت که با کسره لام است مبادا بالسی با سکون لام بگویی  مطلبی پیدا کنی؟ زیرا به تصور او ممکن بود کسی به سیاق زبانهای اروپایی و  مثلا بر وزن رقص والس چنین خطایی در ذهنش درباره این دانشمند عرب زبان مدیترانه ای سده چهارمی پیدا شود.جالب اینکه ماحصل گزارش من  در شکل نهایی مقاله دانشنامه جهان اسلام صرفا ارجاعی بود به منبع اصلی  و شماره صفحه تا خوانندگان علاقمند خودشان بدانجا مراجعه کنند که درج نقل قول را کم فروشی می پنداشت. گرچه می دانم شاید هم می خواسته دستم را بگیرد و به قول ایرج میرزا پا به پا ببرد تا شیوه راه رفتن در میدان تحقیق را بیاموزم و نیازی به این کار نداشته است .

در حضورش جرات یک لغزش گفتاری ولو کلمه عربی هم نداشتم و مخاطبانش نیز نداشتند. این وسواس به همه  ابعاد زندگی اش سایه افکنده بود. گاه وقتی مدخلی دائره المعارفی می نوشت هزینه متقبل شده اش برای تدوین آن  از دستمزدش بیشتر بود یعنی منابع را شخصا از اروپا و آمریکا تهیه می کرد. بنده از نزدیک شاهد پرداختهای این چنینی بودم که به حساب موسسه دولتی نمی گذاشت و البته  این را به حساب زیان اقتصادی خویش هم نمی گذاشت.

جنین بود در روابط انسانی با همکاران که انطباق پندار یا نیت با گفتار/نوشتار و کردار  برایش مصداق ضبط و تلظ و معنای در متن خاص بود که نباید دوگانگی در آن یافته شود. گاه احساس می کردم به نیرویی یا نگاهبانی اعتقاد دارد که هماره در نهان و آشکار مراقب اوست و اگر خطایی کند تا ابدالدهر در آتش سوزانیده خواهد شد. یادش از یاد نیکان روزگار ها زدوده مباد که هماره به تابلوی خوشنویسی بالای سرش اشاره می کرد که آیات پایانی سوره زلزال نوشته شده بود. اینکه هر خردلینه ای از نیک و بد روزی روزی پیش چشم تصویر خواهد شد به همان اندازه و شکل و کیفیت چندانکه اسحاق نیوتن گفته بود که هر کنشی را واکنشی است برابر و در خلاف جهت.

نخستين بار به شوق ديدنش به بنياد دانشنامه جهان اسلام رفتم و در سال 1374ش ديدار دست داد و همان روز اول بار بودم که دکتر محمد باقری را در محضرش دیدم. مردی نجیب و شریف و البته  مهندسی برق خوانده در دانشگاه شریف  که به دوستی تا این زمانی مان انجامید که دکترای تاریخ علم خویش را از دانشگاههای هلند دریافت کرده اند.  پيش‌تر نام اعلم  را شنيده و نوشته‌هايش را خوانده بودم و شاید اول بار به حکم رشته تحصیلی ام در مجله دندانپزشکی امروز که در ترجمه مقالات انگلیسی با آ> نشریه و دکتر محمد رضا طاهریان همکاری داشت.  احساس مى‌كردم با بسيارى مدّعيان علم متفاوت است. موجز و مختصر و پاكيزه مى‌نوشت به ويژه چيزهايى كه به كار مى‌آمد و از جنس كلّى‌گويى نبود. شايد روزى نباشد كه به هنگام كار يا ارتباط با واژه‌ها از وى ياد نكنم.

شايد اغراق باشد امّا  حتی در پس زمینه حکایات طنزآلود  ولو نام دشنام‌واره‌ ای که بدان داده شود و بر زبانش جاری بود نوعی حکمت سقزاطی نهفته ود.  سخت باور دارم عملا پیرو مکتب ملامتیه بود تا سرشت خویش را در پس پرده ریاکاری نپوشاند. حرفهایش به تعبیر همسال خودش سهراب سپهری مثل یک تکه چمن روش بود. سببش اینک هیچکس به اندازه اعلم حرفهایش بر ذهن  حکاکی ـ حجاری نمی شد . اینکه پس از گذشت بیست و یک سال باز هم  به آسانی از ذهنم سترده نمی شود.

به تعبیری دیگر او به سیاق فرهنگ یونانیان همان الهه واژه بود. در پسِ آن دانش فراوانى نهفته و نشان‌دهنده نوعى جهان‌بينى بود  اینکه انسان در زمينه علمى بايد زمان و مكان را در نظر بگيرد. ریزنكته‌هایى كه بسيارى بدان توجّهى ندارند. اعلم هزاران برگ می خواند تا یک برگ بنوبسد. شاید به همین سبب تنها کتاب جدی اش همان مقالات اوست. به باورم کمترین محاسبه این است که هر برگ نوشته اش را حاصل هزار ساعت خوانش و تامل  تعیین کرد.

خاطره ای از او به یاد درام. چون می دانستم برایش دنیای واژه  مهم است و زبان آلمانی و فرانسه را خوب می داند به او گفتم  تاکنون به فرانسه  نرفته ام اما به باورم فرانسویان مردمان اسرافکاری  و نامقتصدی هستند. اینکه مثل پژو یا رنو هشت حرف می نوسند و سه تایش را بیشتر نمی خوانند . اما آلمانیها هر چه می نویسند می خوانند و با قدرت انفجاری  هم  بیان می کنند و مثال بوخ را زدم. نگاهی معنادر به من کردم که دانستم برایش مهم است. گفت تا به حال از این زاویه به زبان فرانسه نگاه نکرده بودم.

در اندرونش حقیقتا تجسم روح بودا را نیز  می دیدی  زیرا بودا گفته است که خواست رنج است. اعلم هیچ نمی خواست. خودش به من می گفت از مردن نمی ترسد. اگر بر واژه مجادله می کرد مشق عدالت گرایی عملی را یاد می داد. چندانکه اگر کی عادت کند کسره ای را به اشتباه فتحه نکند حقوق دیگران را نیز پایمال نخواهد کرد. چندانکه به سهراب سپهری نیز گفته بودند وقتی در ویتنام کشتار می شود یا سر آدمها را سر جوی آب می گذارندو می برند  آن وقت می گوییی آب را گل نکنیم؟ سهراب گفته بود اگر آدمها عادت کنند آب را گل نکنند سر را هم نمی برند که  یکی چهار سیزده سال عمر کرد و دیگری شش سیزده سال.

پنداری متنبی در قصیده عربی یا حافظ شیرازی در تراش غزل فارسی در روح اعلم حلول کرده است. اگر جدیت خیام را به کنار بگذاریم جهان بینی و حکمتش خیامی بود. دنیا و از جمله خودش را حدی نمی گرفت. از خودبرتربینی و خویشتن برکشی بسیاری استادان دور بود. در گام اول چنان برخورد می کرد که مطمئن باشی برای خودش حیثیتی آکادمیک یا فرهنگستانی قائل نیست تا تو نیز بکوشی از قدم اول کوچک بودنت را در پهنه گیتی یا علم خوب بفهمی.   یکی ار ویژگیهای اعلم همین بود که دکانداری علمی ندارد نکرد تا سهم  تمام خویش از بودجه یا جیب مریدان بستاند.

روح علمى اعلم نزديكى هر چه بيشتر به حقيقت دانش ناب بود. چندان‌كه به حرمت مهمان بودنش از تلفّظ واژه جلسه من صرف‌نظر كرد. به من مى‌گفت مگر عربى نخوانده‌اى كه جلسه را با دو فتحه تلفظ مى‌كنى؟ گفتم عادتم شده است. عتاب‌آلوده گفت آخرين‌بارى باشد كه چنين تلفظى از تو مى‌شنوم. خانمى خبرنگار در روز بزرگداشتش در انجمن آثار و مفاخر فرهنگى نيز اين لغزش را مرتكب شد. وى برآشفت و دستهايش را به شكل نشانه ضرب‌در رياضى روى صورت گرفت و حاضر نشد مصاحبه كند. گفت من با كسى كه متولّىِ خبرنگارى است و نمى‌داند تلفّظ كلمه جلسه چگونه است سخن نخواهم گفت.

از وى خاطرات بسيارى دارم. امّا مهم اين است كه كلماتش بيش از هر شخص ديگرى در همه عمرم از او بر ذهنم نقش بسته است. پشت حرفهايش خوانش بسيار و صداقت فراوان و دردمندى  كم‌مانندى نهفته بود. چند دهه پيش ايرج افشار گفته بود اگر فقط به اعلم حقوق بدهند كه گوشه‌اى بنشيند و كتاب بخواند به حال مملكت سودمند است.

اعلم دروغ نمى‌گفت. از دروغ بيزار بود. به گواهى خواهرزاده‌اش موژان طباطبايى نمى‌شد به او دروغ گفت. صراحتى كم‌نظير داشت. داشته‌هاى زندگى اين جهانى را باخته بود چون نمى‌خواست كسى جز همان اعلمى بوده باشد كه پيش روى تو مى‌نشست. دل كه تعلق به دو چيز نمى‌تواند داشته باشد. اعلم شيقته حقيقت بود به هر قيمتى كه باشد آن را مى‌خريد و نمى‌فروحت که بارها به دشمنیها  می انجامید زیرا نمی توانست دندان بر سر جگر بگذراد و از  يك كسره يا فتحه در مقام یک ستمدیده دفاع نکند. اوایل انقلاب به دلیلی گرفتار شده بود. در محکمه هم به او گفته بودند می توانی راستش را نگویی. نپذیرفت و آنچه روی داده بود صادقانه اعتراف کرد.

وقتی مدخل حبیش تفلیسی را برای بنیاد دانشنامه جهان اسلام نوشتم. خودش ویرایش کرد. روزی در اتاقش مرا نشاند و گفت تا نگفته ام زبان باز نمی کنی. از این میان گفت چرا نوشتةای «و تفلیسی» ؟ اگر این واو برداشته شود چه اتفاقی می افتد؟ گفتم هیچ. خدایش بیامرزاد که گفت رضوی در زندگی ات واو اضافه ننویس. وقت خودت تلف می شود که می نویسی. وقت تایپیست گرفته می شود تایپ کند. وقت خواننده گرفته می شود بخواند. دست آخر هیچ خاصیتی هم ندارد. اما شاگرد مستعدی نبودم زیرا اگر می آمد و از او دور تماشا می کردم که درباره اش کمی پرگویی کرده ام چه می کرد؟

یادداشت زیرین از برگشمارهای روزنوشته‌های نگارنده این سطور است که تاریخ خردادماه 1386 را دارد. پدرم یکم بهمن 1385 درگذشت و حدود چهارماه بعد پدر پژوهشی خود زنده یاد هوشنگ اعلم را از دست دادم. در زندگی‌ام چهار استاد بزرگ نقشی بنیادین داشته‌اند که به تقریب در تمامی گذر روزها نامشان بر ذهنم جاری است و در نوشته‌هایم از آنها یاد می‌کنم. از زمان راه‌اندازی این سایت نیز از هر کدام که خدایشان بیامرزاد و در بهینه‌ترین درجات آن جهانی جای دهاد. بارها یاد کرده و یک روز دست‌کم به آنها اختصاص داده‌ام.

علی‌اصغر فقیهی (1292-1382ش)

محمدامین ریاحی (1302-1388ش)

هوشنگ اعلم (1307-1386ش)

کاظم برگ‌نیسی (1335-1388ش)

 

«شنبه 12/3/ 1386

دوشنبه پيش هفتم خردادماه ساعت 21 شب دوستى از سوى محمد گلبن تماس گرفت كه هوشنگ اعلم در بيمارستان سجاد تهران درگذشته است. با منزل منصور رحيمى همسايه دكتر اعلم تماس گرفتم. گفت در حضور همسرم در ساعت چهار عصر امروز تنها با يك نفس عميق دچار ايست قلبى شده و فوت كرده است. او به سبب ضرب‌ديدگى پا در بيمارستان بسترى شده و قرار بود هفت هفته در آنجا بماند و از اين رو هر بار تماس داشتم بسيار كلافه بود. پيش از آن ده روز در بيمارستان تهران‌كلينيك به سبب برهم خوردن تنظيم قلب بسترى شده بود. در هر حال روز چهارشنبه  نهم خردادماه از قم به تهران رفتم. تشييع او از محل بنياد دانشنامه جهان اسلام در خيابان فلسطين انجام شد و در آن دكتر شفيعى كدكنى و دكتر مهدى محقق و ديگر دوستانش شركت داشتند. بعد حاضران به بهشت زهرا رفتند و بعد از شست و شوى پيكر او و گذاشتن نماز ميت در قطعه هنرمندان در چند قدمى دكتر عبدالحسين زرين‌كوب و دكتر عبدالحسين نوايى به خاك سپرده شد.

روز جمعه  یازدهم خردادماه  نيز مراسم ختم او در مسجدالرضا در تهران بود كه ديروز صبح به تهران رفتم و عصرگاه بازگشتم. حداد عادل و حسن حبيبى از آغاز تا پايان مراسم حضور داشتند و در پايان مجلس نيز حداد در صف سپاسگزاران حضار آمد و از يكايك در مسجد تشكر كرد. اين نشانه ارزشمنديهاى شخصيت اعلم بود كه كسى چون او كه جايى كمتر حاضر مى‌شد صاحب عزا شده بود. ديگران هم چون ايرج افشار و كامران فانى و محمد روشن و نصراله پور جوادى و ديگران آمده بودند كه نهايتآ مجلسى يگانه بود كه البته ديگر هفت و چهلمى نيز وجود نخواهد داشت.»

یکی از خاطرات تلخ  اینکه در ماههای منتهی به مرگش روزی  در بیمارستان تهران کلینیک در خیابان قائم مقام فراهانی به دیدنش رفتم. تنهای تنها بود. هیچکس همراهش نبود. وقتی مرا دید دستی به موهایم کشید . می دانستم هرگز فرزندی نداشته است تا حس پدر بودگی را تجربه کند. نمی دانم شاید در آن لحظات  کوتاه و غروب غم انگیر مرا پسر خویش فرض کرده بود البته شاید… یکبار  هم به من گفت رضوی! چقدر دیر پیدات کردم. گفتم نه! این من بودم که دیر پیدایتان کرده ام.

وقتی خبر مرگ او را شنیدم واژه‌های زیرین بخشی از ریزش ذهنی‌ام شد. امیدوارم  این یادداشت فضای مجازی سبب ساز شود  اندکی کمک کرده باشم تا نامش بر صفحه روزگار همچنان برقرار بماند. شاید هم  روزی بخت یارم بوده باشد تا یادداشتهای خویش درباره زندگی و خاصه گفته‌های او را در مجموعه‌ای جای داده و منتشر کنم.

این را هم بگویم وقت دفن او خم شده بودم که چهره معصومش را برای آخرین بار ببینم که خودکار نوشتنی ام درون گورش افتاد درست کنار صورتش.  شاید نمادی که باید بعدها تعبیر می شد و نمی دانم به چه تفسیری خواهد انجامید. شاید اینکه  این قلم برای آخرین بار با پوست تنش تماس داشت و سهم من شد نوعی پساسگزاری معنوی از سوی بوده باشد که می دانستم بسابارها به یادش خواهم نوشت در اغلب مقالات و کتابها و یادداشتهای گوناگون همچون این یکی.  به هر روی گورسپارنده خودکار را بلند کرد و گفت از  کیست؟ گفتم از من است. به خانه آمدم. کاغذی برداشتم و ر وی آن نوشتم از این دنیا یک قلم نوشتنی هم با خود نمی بریم.  خودکار و یادداشت را درون پاکتی گذاشتم و با سوزن دوخت درش را بستم و گذاشتم  به یک کنار به رسم یادگار  :

 

چه نگاه معصومانه‌اى

كودكانه‌وار خيره‌ات مى‌شد گاهى

كجا رفت آن همه صداقت ناب؟

زير خروارها خاك فراموشى شايد

تا كى بايد نشست و ديد مرگ استادى همچو دوست؟

چه اندازه بايد شكيبيد توان اندر توانهاى رنج بی شمار

اما از دوزخ این خلق پر شکایت و گریان شد ملول

رفت تا آرام بگيرد برای همیشه  زير گور سرد

رفت تا رها شود از اين همه كامِ زهر

بدرود! كه روانه رودهاى يگانگى تجرّد ملكوت شده‌اى

خداحافظ! اما در حافظه‌ام بمان

ولى گاهى دلم تنگِ هوشنگ اعلم  خواهد شد

اشكى مى‌ريزم گاه به گاه در سوگ نديدنش به چشم

اكنون آغازين شب آرام همیشه گمگشته ات  فرا رسيده است

پس تو اى پدر مهربان معنوى‌ من  آسوده بمان

بخواب در گهواره مادرانه زير زمين در سكوت  ابدی ناب

دريغا که لالاخوان مهربان نيست براى ما خاك‌نشينان زندانى،

چه مى‌شود كردبا این همه اندوه تلخ

شاید پس بايد بساخت به این سهم بخت و باخت زندگی!

انگارى زخمى بزرگ بايد هماره اندورن نهفته داشت

بغضى بزرگ نيز بسته بود راه گلوى پير ما

و چه مى‌شد كرد با اين  همه نامهربانی و نامردمى؟

8/3/ 1386

اشتراک گذاری

مطالب دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *